جلسه نهم چهارشنبه (27-5-1400)
(تهران آستان مقدس امامزادگان عینعلی و زینعلی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- دینداری، تنها راه سعادت
- -حالات مؤمن در هنگام مرگ
- -وضعیت مؤمن در قیامت
- ویژگیهای مؤمن در کلام رسول خدا(ص)
- -اعتقادات، اخلاق و عمل مؤمن
- -امکان لغزش مؤمن
- سه آیه دربارۀ دین
- -آیۀ اول:اسلام، تنها دین برحق
- -برخورد بزرگان ادیان و مذاهب نسبت به معارف اسلامی
- -آیه دوم: اسلام، تنها دین مورد پذیرش حق
- -آیۀ سوم: دین از آدم(ع) تا خاتم(ص)
- داستانی عجیب از خواجه نصیرالدین طوسی
- ایمان، بازدارندۀ درونی از شرارت و گناه
- -نکوهش صدمهزدن به بدن
- -محاسبۀ ذرهذرۀ اعمال انسان
- ایمان و خویشتنداری مسلمبنعقیل(ع)
- راستگویی و امانتداری، معیار ایمان
- -غیرت و وفای قمربنیهاشم(ع)
- کلام آخر؛ شهادت قمربنیهاشم(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
دینداری، تنها راه سعادت
بنا شد دربارۀ دین، سه آیه از آیات کتاب الهی را قرائت کنم. پیش از قرائت این سه آیه، از آیات قرآن استفاده میشود که متدینبودن به دین الهی، زندگی انسان را از هر شر و زیان و خسارت و شیطنتی حفظ میکند؛ البته بهقول قرآن مجید، برای آنکسی که دین را بخواهد. پس از مرگ هم، آخرت بسیار آبادی را نصیب انسان میکند.
-حالات مؤمن در هنگام مرگ
ابتدای مرگ و قبل از اینکه شخص دیندار وارد عالَم بعد شود، فرشتگان الهی کنار بستر او نازل میشوند و به او میگویند: «أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[1] بر شما دینداران ترسی نیست. در واقع، فرستادگان پروردگار، همان لحظۀ اول مرگ، امنیت و آرامش و خاطرجمعی به انسان میدهند. همچنین مژده میدهند و میگویند بهشتی که در دنیا به شما وعده داده شده بود، در اختیارتان است: «وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ». زندگی پاک، مرگ پاک، برزخ پاک، قیامت پاک که تمام آن هم آمیختۀ با امنیت است.
-وضعیت مؤمن در قیامت
در قرآن میخوانید که قیامت، فرشتگان از هر طرف مؤمن را محاصره میکنند. در سورۀ رعد آمده است: «وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ».[2] «مِنْ كُلِّ بَاب» یعنی از هر طرف و اولین حرف آنها به مؤمنین هم این است: «سَلَامٌ عَلَيْكُمْ»[3] امنیت برای شماست. سلام در اینجا، سلام اصطلاحی نیست که ملائکه بیایند و به مؤمن بگویند سلام علیکم. کلمۀ سلام در لغت، به معنی «امنیت و سلامت» است. «سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ ۚ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»؛ الآن که وارد قیامت شدهاید، امنیت کامل برای شماست. لذا اگر هفت طبقۀ جهنم نیز جلوی اهل ایمان عرضاندام بکند، آنها ذرهای نمیترسند؛ چون میدانند که به آنجا دچار نمیشوند. «فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» آنها در امنیت کامل هستند، چون در دنیا این امنیت کامل را با ایمان که خودش از مادۀ امنیت است، برای خودشان تحقق دادهاند.
ویژگیهای مؤمن در کلام رسول خدا(ص)
چقدر این روایت از پیغمبر(ص) جالب است! ای کاش هشتادمیلیون جمعیت ایران، این روایت را میدانستند و اهلش میشدند. رسول خدا(ص) میفرمایند: مؤمن چنین کسی است: «وَ الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولَ»[4] هر خیری از او امید میرود. مؤمن محال است که زمینۀ انجام خیری را داشته باشد و آن را انجام ندهد. این حال ایمان است. «و الشَّرُّ مِنهُ مَأمونٌ» تمام مردم از زیان مؤمن در امان هستند؛ یعنی مؤمن دست و دلش به ضررزدن به مردم نمیرود. او فقط میخواهد به مردم خیر برساند، چون طبع شر رساندن را ندارد.
-اعتقادات، اخلاق و عمل مؤمن
آیهای در قرآن هست که خیلی جالب است. پروردگار میفرماید: «وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ»[5] از 124هزار پیغمبر من، خیانتکردن برنمیآید. این مؤمن است. مؤمن یعنی آنکسی که اسلام را در بخش اعتقادات، در قلب قرار داده، در بخش اخلاقش، در باطن قرار داده و در بخش عمل نیز، اعضا و جوارحش را در اختیار عمل پاک قرار داده است.
اسلام در سه ناحیه است: ناحیهٔ اعتقاد که دل است، پاک و خداباور و قیامتباور است. باطن که مهربان و خاکسار، فروتن، شکستهنَفْس، جود و سخی، کریم و شریف و اصیل است. در عمل هم، تمام اعضا و جوارحش عمل صالح انجام میدهند؛ اصلاً عضوی را به منطقۀ گناه راه نمیدهد.
-امکان لغزش مؤمن
نمیگویم مؤمن معصوم است،؛ ولی امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: مؤمن اگر هم بلغزد، لغزشش بسیار اندک است. حالا ممکن است پنج ماه، شش ماه یا یک سال بگذرد و لغزش اندکی پیدا کند؛ اما این شخص، تاجر و کاسب گناه نیست. گناهکار و مجرم حرفهای نیست. «قَلِیلاً زَلَلَـهُ»[6] لغزش او بسیار اندک است؛ یعنی لغزشی نیست که به جایی بربخورد. اگر هم لغزش او ضرر دارد، تلنگر به خود اوست، نه به دیگران.
سه آیه دربارۀ دین
سه آیه را دربارۀ دین عنایت کنید.
-آیۀ اول:اسلام، تنها دین برحق
«إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ».[7] عرض شد که کلمۀ دین مفرد است؛ در قرآن ادیان نداریم. نور مفرد است؛ انوار نداریم. «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ» دین در پیشگاه خدا، فقط یک دین است: «الْإِسْلَامُ». معنی آیه این است که هر دینی غیر از اسلام که در این کرۀ زمین جریان دارد، ربطی به منِ خدا ندارد و آن را قبول ندارم و مردود و باطل است. دین پیش خدا، فقط یک دین است و آن هم اسلام است. اسلام هم دینی است که خود پروردگار ارائه کرده، نه اینکه انبیا آن را ارائه کرده باشند.
-برخورد بزرگان ادیان و مذاهب نسبت به معارف اسلامی
در همین دنیا به مردم میگوید. زمانهای قدیم ممکن بود که حرف به همۀ دنیا نرسد، اما الآن، حرف به همه جا و همۀ کرۀ زمین میرسد. من برای منبر، از فنلاند دعوت داشتم. یک روز به آن بزرگواری که مرا دعوت کرده بود، گفتم من عادت دارم به هر کشوری که میروم، با بزرگان مذهبی آن کشور ملاقات و بحث میکنم. این کار هم انجام گرفت. با بزرگان مسیحیت در واتیکان، بیرون از واتیکان، در ایتالیا، اوکراین، ارمنستان، هلند، عربستان، ترکیه و تمام کشورهایی که رفتهام، با تمام سران مذاهب مثل سران هندو، زرتشتی، یهودیت و لائیک گفتوگو کردهام و همهٔ این سفرها و دیدارها چاپ شده است. تمام گفتوگوها چاپ شده و فیلمهای آن هم موجود است.
یک نفر از این بزرگان مذاهب جهان، حرف قابلقبولی نداشت که با من بزند؛ ولی در مقابلِ قرآن مجید و اهلبیت(علیهمالسلام)، ماتزده مرا نگاه میکردند. چیزی نداشتند بگویند، ولی قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) همهچیز برای گفتن دارند. آنها حتی یکبار هم نتوانستند من را قانع کنند؛ اما آنهایی که با ایشان بحث کردم، همه را قانع کردم. دو ساعت با رئیس دانشگاه گریگوری در رم صحبت کردم. میگفت پنجاهمیلیون دانشجو در کرۀ زمین، زیر نظر این دانشگاه هستند و همه هم مسیحیاند. این شخص مانده بود و چیزی برای گفتن نداشت. از طبقۀ چهارم، دنبال من پایین آمد و درِ ماشین را برای من باز کرد. میگفتند این کار، اصلاً سابقه ندارد. این کار او هم به احترام قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) بود.
من در فنلاند به این دوستم گفتم که دلم میخواهد مهمترین کلیسای فنلاند را ببینم. گفت: کلیسای فنلاند از کلیسای کاتولیک ایتالیا جداست و خودش کلیسای مستقلی است. گفتم: حالا از کشیش یا کاردینال اجازه بگیر که اگر دلش خواست، به دیدنش بروم. اجازه گرفت. کشیش آنجا هم گفته بود که با کمال میل.
یک روز معیّن به کلیسا رفتیم. این دوست من گفت که آقای کشیش، اجازه میدهید من رزومۀ عالِم دینمان را در حضور جمعیت بگویم؟ ایشان میخواست تحصیلات علمی و جدید و کتابهایی که نوشته شده و کتابهایی که چهل بخشش، به هفت زبان ترجمه شده است، برای آنها بگوید. کشیش گفت: نه. دوست من پرسید: چرا؟ گفت: برای اینکه از طریق اینترنت، ایشان و سخنرانیها، کتابها و نوشتههایش را کاملاً میشناسم. الآن زمانی نیست که به گوش دنیا نخورد؛ البته اگر بهقول قرآن مجید، «لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ»[8] گوش بدهند.
-آیه دوم: اسلام، تنها دین مورد پذیرش حق
«وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»[9] هر مرد و زنی که بهدنبال غیر از اسلامِ من باشد، محال است قیامت از او قبول کنم؛ «وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ» و روز قیامت، هرکسی بدون اسلام وارد محشر بشود، تمام سرمایههای وجودیاش تباه است. این معنی خسران است. خسران، یعنی تباهشدن و تباهبودن همۀ سرمایههای وجودی.
-آیۀ سوم: دین از آدم(ع) تا خاتم(ص)
«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا»[10] این دینی که به شما امت پیغمبر(ص) دادهام، همان دینی است که به نوح(ع) دادهام؛ «وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» و به تو پیغمبرم عطا کردهام؛ «وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰ». دین یک دین است. الآن شما در کشورهای اسلامی بگردید، من خودم گشتهام، نزدیک سیصدجور اسلام وجود دارد. همه هم دستپخت مردم زمین است. بعد از رحلت پیغمبر(ص)، سقیفه دین ساخت و بعد از مدتها، دینسازی راه افتاد. الآن میبینید که بهقول حافظ، 72 ملت هستند. حالا کدامیک دین خداست؟ اسلامِ قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام)، دین واقعی خداست.
داستانی عجیب از خواجه نصیرالدین طوسی
داستان عجیبی برایتان بگویم. در مراغه، یک عالِم غیرشیعه خدمت خواجه نصیرالدین طوسی آمد و گفت: خواجه، الآن 73جور اسلام در ملت وجود دارد. اهل کدامیک از آنها، در آخرت اهل نجات هستند؟ چون خدا یک دین دارد و 73 دین نازل نکرده است. خواجه به او فرمود: این روایت در کتابهای شما هست که پیغمبر(ص) فرمودهاند بعد از مرگ من، امت من به 73 گروه تقسیم میشوند. هرکدام هم ادعای اسلام دارند! آن عالم گفت که بله، هست. خواجه فرمود: در کتابهای ما هم هست؛ پس شما غیرشیعیان و ما شیعیان در کتابهایمان، این روایت را داریم که پیغمبر(ص) فرمودند بعد از مرگ من، امت 73 فرقه میشوند. گفت: بله. خواجه گفت: در کتابهای شما این روایت هست: «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ، مَنْ دَخَلَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ»[11] اهلبیت من مانند کشتی نوح هستند؛ متوسلین به این کشتی، نجات دارند و جدا زندگیکنندگان از این کشتی، هلاک هستند. آیا چنین روایتی دارید؟ گفت: بله، این روایت را داریم. خواجه گفت: ما هم داریم. حالا فهمیدی که کدام دسته اهل نجاتند؟! این عالم بزرگ گفت: من تا حالا چنین فکری نکرده بودم! معلوم میشود بهقول پیغمبر اکرم(ص)، فقط شیعیانِ پیرو اهلبیت(علیهمالسلام) اهل نجات هستند و شیعه شد.
ایمان، بازدارندۀ درونی از شرارت و گناه
تنها یک دین واقعی وجود دارد. آن وقت، این دین چنان انسان را نسبت به مردم و آبروی آنها، نسبت به اموال و نوامیس و اعراض آنها مقید میکند که اگر واقعاً آدم متدین به دین باشد، تا آخر عمرش نه هوس میکند پول مردم را بدزدد، نه آبروی مردم را ببرد، نه خون مردم را بریزد، نه به ناموس مردم خیانت کند و نه تلنگر ظالمانهای به مردم بزند. ایمان به خدا، قیامت و مسائل الهی، انسان را از درون از هر شرّی حفظ میکند.
رفیقی در بازار تهران داشتم که هممسجدی و همجلسهای بودیم. مرد خیلی بزرگواری بود! شغل او گیوهفروشی بود. از کرمانشاه گیوه میآورد و سر چهارسوی بزرگ میفروخت. خانۀ او هم در محلۀ خود ما بود. یک بار به همسرش میگوید که من باید برای حساب پنجششماهۀ دادوستدم به کرمانشاه بروم. دو شب هستم و برمیگردم. همسرش میگوید برو. جادۀ کرمانشاه هم تقریباً از حدودهای قزوین به بعد، اسدآباد و کنگاور تا خود کرمانشاه، خاکی بود. رفت. کارش تمام شد و برگشت. غروب به تهران رسید. گردوغبار همۀ لباسهایش را گرفته بود. لباسها و کتشلوارش را درآورد و جیبهایش را خالی کرد. دید در جیبش یک کبریت است. فکر کرد من که سیگاری نیستم!
-نکوهش صدمهزدن به بدن
سیگار را که اسلام نمیپسندد و دودخوری روا نیست. من آدم تندی نیستم و خیلی آدم نرم و متعادلی هستم. نام یک کتاب از 1150 کتابی که نوشتهام، «اسلام دین آسان» است. خدا نمیپسندد که با این روزیهای پاکش، ما دود بخوریم. آدمی نیستم که بگویم حرام است یا خیلی بد؛ بلکه نمیپسندم. خدا ما را خلق کرده و ریهای که به ما داده، برای پرکردن دود نداده است. در قرآن فرموده است: «وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ»[12] پاکیزهترین جنسهای خوردنی را نصیب شما کردهام؛ چرا دود میخوری؟! چرا گوشتهای حرام میخوری که با بدن و روحت تناسب ندارد. انگور و کشمش بخور؛ چرا شراب میکنی و بعد، آن را میخوری و مست میکنی؟! آلمانیها میگویند هر باری که انسان مست میکند، الکل دوهزار سلول زندۀ مغزش را میکشد! چرا میخوری؟
-محاسبۀ ذرهذرۀ اعمال انسان
این رفیق ما یادش آمد که وقتی اتوبوس در جادۀ کنگاور نگه داشت تا مسافرها پایین بروند و چای بخورند، ایشان هم با مسافرها در قهوهخانه آمده بود. یک کبریت روی میز بود. از روی بیکاری، این کبریت را نگاه میکرد که ساخت کدام شهر و کارخانه است. یکمرتبه، شاگرد اتوبوس میگوید که اتوبوس آمادۀ حرکت است. ایشان هم دستپاچه میشود و کبریت را در جیبش میاندازد. متوجه نمیشود که کبریت برای قهوهخانه است. تا تهران هم دیگر دست در جیبش نمیکند و غروب میبیند که کبریت آن قهوهخانه پیش اوست. به خانمش میگوید که من صبح به کنگاور برمیگردم تا این کبریت را به صاحبش بدهم و دوباره میآیم. خانمش هم مثل خودش بود. میگوید که حتماً برو، چون فردای قیامت، جواب این کبریت را نمیتوانی بدهی!
این قرآن است؛ قرآن ما، قرآن خدا، قرآن دستورالعملِ زندگی که میفرماید: «وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»[13] اگر عمل بدتان به اندازۀ وزن دانۀ ارزن هم باشد، قیامت آن را جلوی چشم شما میآورم و میگویم این کار شماست. همچنین در سورۀ انبیاء میفرماید: «فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَىٰ بِنَا حَاسِبِينَ»[14] ما قیامت، عمل شما را گرچه به وزن دانۀ ارزن باشد، جلوی چشمان شما میآوریم و خود من هم اعمالتان را محاسبه میکنم.
این شخص برگشت، کبریت را داد و عذرخواهی کرد که چند ساعت، این کبریت در جیب من بود و گفت من را ببخشید. بعد گفت که خیالم خیلی راحت شد. خیلی آدم والا و بزرگواری بود.
یک بار سه نفر از دوستان من گفتند که حاضری با ماشین به مشهد برویم؟ آن هم از جادۀ بالا که قبلاً جادۀ کناره میگفتند؛ از هراز و آمل و بابل و بابلسر تا گرگان و بعد هم مشهد. گفتم عیبی ندارد. به گالیکش رسیدیم که بعد از گرگان و قبل از بجنورد است. یکی از رفقا چایخور بود. گفتند برویم در قهوهخانه و چای بخوریم. گفتیم برویم. بندۀ خدا قهوهچی هم مغازهای داشت که شاید چهاردهپانزده متر بیشتر نبود. چهارتا چای ریخت و در سینی آورد. چای هم چای خیلی کمرنگی بود. معلوم بود خیلی چایاش ارزانقیمت است. بچهها گفتند که دیگر در راه است و چای را خوردیم و به مشهد آمدیم.
بعد که به تهران برگشتیم، آن دوست ما که مادرخرج بود، گفت: ما که در قهوهخانۀ گالیکش چای خوردیم، من آمدم بیرون، در حالی که قهوهچی دَمِ دخل نبود. من هم حواسم رفت و پول چای را ندادم. میآیید دوباره برویم؟ گفتم بله، من که حاضر هستم. دوباره از تهران به گالیکش رفتیم و پول چای آن بندۀ خدا دادیم و برگشتیم. البته او هم پول را نمیگرفت.
ایمان و خویشتنداری مسلمبنعقیل(ع)
هانیبنعُروه به مسلم گفت: من مریض هستم. ابنزیاد به دیدن من میآید. تو پشت پرده برو و سرش که گرم شد، بیرون بیا و او را بکُش. مسلم چیزی نگفت و پشت پرده رفت. ابنزیاد آمد. هانی خیلی او را معطل کرد. ابتدای کار، ابنزیاد هانی را احترام میکرد. مسلم بیرون نیامد و ابنزیاد هم رفت. بعد هانی دید که مسلم از پشت پرده بیرون آمد. گفت: مسلم! صید در دام افتاده بود. اگر این لامذهب را میکشتیم، کوفه سقوط میکرد، از دست یزید درمیآمد و برای آمدن ابیعبدالله(ع) آماده میشد. مسلم به او فرمود: «إِنَّ الْإِسْلَامَ قَیَّدَ الْفَتْک»[15] دین به من اجازۀ ترور نمیدهد. من اگر بخواهم با ابنزیاد روبهرو شوم، در میدان جنگ روبهرو میشوم، نه اینکه او را ناجوانمردانه بکشم. دین نمیگذارد.
راستگویی و امانتداری، معیار ایمان
داستانی را هم از کتاب «التصفیه» برایتان نقل کنم. این کتاب برای هزار سال پیش و بلکه کمی بیشتر است. زمان پیغمبر(ص)، چهارپنج نفر از مدینه به قصد مسافرتی حرکت میکنند که یکی از این مسافرها چهرۀ معروفی است. حالا اسمش را روی منبر نمیبرم. حدود بیستسی فرسخ که از مدینه بیرون آمدند، رفقا به او گفتند یک بَره آماده کنیم، روی آتش سرخ کنیم و ناهار بخوریم. گفت: فکر بدی نیست.
آنجا یک مرد سیاهچهرۀ خیلی معمولی، سیچهل گوسفند و چند بره و بز را میچراند. این آقا پیش چوپان آمد و گفت: یک بره به ما بده؛ پولش هم هرچه هست، میدهیم. پول بره هم مثلاً ده دینار بود. چوپان گفت که من بره نمیفروشم. این شخص گفت:بیست دینار میدهم. باز گفت که نمیفروشم. دوباره گفت: پنجاه دینار میدهم. چوپان گفت: نمیفروشم. پرسید: چرا نمیفروشی؟ گفت: چون این برهها برای من نیست. اینها مالک دارد. من فقط چوپان و حقوقبگیر هستم. اجازۀ فروش مال غیر را ندارم و نمیفروشم.
این شخص گفت: هر قیمتی بگویی، میدهم. شب که رفتی و گوسفندها را به آغل بردی و مالک گفت که یک بره کم است، بگو بیابان بود، گرگ زد و بره را برد. چوپان گفت: اتفاقاً ارباب من خیلی به من اعتماد دارد. من راستگو هستم. اگر به او بگویم که برهات را گرگ پاره کرد، صددرصد قبول میکند؛ اما به من بگو این دروغ را قیامت، چگونه به پروردگار بقبولانم؟! این دین است. این ایمان است. اصحاب سیدالشهدا(ع) در مسئلۀ ایمان، در اوج و کمال بودند؛ یعنی ایمانشان ایمان تام بود.
-غیرت و وفای قمربنیهاشم(ع)
مثل امروز عصر، وقتی شمر کنار خیمهها آمد و قمربنیهاشم(ع) را صدا زد، حضرت جواب نداد. ابیعبدالله(ع) فرمودند: با شما کار دارند و شایسته نیست ما جواب کسی را که صدایمان میزند، ندهیم. بیرون برو و ببین چه کاری با تو دارد. قمربنیهاشم(ع) بیرون آمد. شمر با فاصله و هفتهشت قدمیِ ایشان ایستاده بود. تا میخواست از دهانش درآید که برای تو، از ابنزیاد اماننامه آوردهام، حرفش تمام نشده بود که قمربنیهاشم(ع) شمشیرش را کشید و خیز برداشت. شمر فرار کرد. حضرت گفت: ای مشرک! برای من اماننامه آوردهای، اما حسینبنعلی(ع) با زن و بچه و یارانش دست این گرگها باشند؟! شمر فرار کرد. اگر ایستاده بود، حضرت نصفش کرده بود. دین میگوید حسین، اما یزید نه. دین میگوید آخرت، اما دنیای آلوده نه. دین میگوید حفظ مال مردم، بردن مال مردم نه. دین میگوید آبروی مردم، اما بردن آبروی مردم نه. این دین است.
کلام آخر؛ شهادت قمربنیهاشم(ع)
حرف امروزم تمام. هوا خیلی گرم بود. بچهها در اوج تشنگی بودند. ابیعبدالله(ع) به قمربنیهاشم(ع) فرمودند: اگر امکان دارد، برای این بچهها آب بیاور. خیمهای بود که ظرفهای آب و مشکها در آن خیمه بود. قمربنیهاشم(ع) به فرمان ابیعبدالله(ع) آمد که یک مشک بردارد. قبلاً که مشکها پر از آب بود، آب قطرهقطره روی زمین میریخت و این خاکها نمناک شده بود. حضرت دید که این بچهها و دخترها دامنِ پیراهنشان را بالا زدهاند و شکمهایشان را روی این خاک نمناک گذاشتهاند، بلکه یک مقدار از عطش آنها کم شود.
خیمه را که به این شکل دید، گریه کرد. مشک را برداشت و چون جلوی شریعه را گرفته بودند، حمله کرد. توانست خودش را به آب برساند. نگاهی به آب کرد و گفت: منتظر نباش که من از تو بنوشم! حسینِ من تشنه است. بچههای او همه تشنه هستند. وقتی مشک را پر از آب کرد، سپاه دشمن دورش ریختند و او را محاصره کردند. دست راستش را جدا کردند. سریع بند مشک را روی شانۀ چپش گذاشت. دست چپ را هم جدا کردند. بند مشک را به دندان گرفت.
یادتان است که روضهخوانهای قدیم، اینجا که میرسیدند، میخواندند: «یا رب مکن امید کسی را تو ناامید». بند مشک را که به دندان گرفت، حرکت کرد. مشک را روی زین گذاشت و برای اینکه مشک به خطر نیفتد، خودش را روی آن انداخت تا مشک، زیر سینه و شکمش پنهان باشد. کلاهخودش افتاد، ولی مدام متوجه مشک بود. یا رب! مددی کن که آب را به خیمهها برسانم. یکمرتبه با تیر زدند و مشک پاره شد. آب ریخت. دیگر امیدی برایش نبود. به خیمهها هم برنگشت. متحیر مانده بود که ناگهان از پشت نخلستان، نه با نیزه و شمشیر، بلکه با عمود آهنی که وزنش سنگین بود (25- 30کیلو بود)، به فرق قمربنیهاشم(ع) زدند!
من فقط همین قدر برایتان بگویم این عمود، با سر کاری کرد که وقتی سر شهدا را میبریدند، سری برای قمربنیهاشم(ع) باقی نمانده بود و سر با سینه یکی شده بود! اینقدر این داغ روی ابیعبدالله(ع) اثر گذاشت که وقتی بدن قطعهقطعه را دیدند، صدا زدند: برادر! «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي وَ قَلَّت حِيلَتِي».[16] حضرت یک جملۀ دیگر هم فرمودند که نمیدانم شنیدهاید یا نه! فرمودند: «الکَمَدُ قاتِلي» اگر مرا تا امروز غروب نکشند، داغ تو من را میکشد!
«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَنَا وَ لوالدینا وَ لوالدی والدینا وَ لِمَنْ وَجَبَ لَهُ حَقُّ علینا اللَّهُمَّ بِحَقِّ الْعَبَّاسِ اشْفِ مَرْضَانَا اشْفِ مَرْضَانَا وَ اجْعَلْ عَاقِبَةَ أَمَرَنَا خیرا اید وَ احْفَظْ وَ انْصُرْ أَمَامَ زَمَانِنَا».
[1]. سورۀ فصلت، آیۀ 30.
[2]. سورۀ رعد، آیۀ 23.
[3]. سورۀ رعد، آیۀ 24.
[4]. خصال، ج3، ص433.
[5]. سورۀ آلعمران، آیۀ 161.
[6] نهجالبلاغه، خطبۀ متقین.
[7] سورۀ آلعمران، آیۀ 19.
[8]. سورۀ ق، آیۀ 37.
[9]. سورۀ آلعمران، آیۀ 85.
[10]. سورۀ شوری، آیۀ 13.
[11]. ارشادالقلوب، ج۲، ص۳۰۶.
[12]. سورۀ اسراء، آیۀ 70.
[13]. سورۀ زلزال، آیۀ 8.
[14]. سورۀ انبیاء، آیۀ 47.
[15]. تهذیبالأحکام، ج10، ص215.
[16] بحارالانوار، ج45، ص41-42.