شب اول جمعه (29-5-1400)
(خـــــــــــــــوی جلسه مجازی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اندیشه و تفکر، از اساسیترین مسائل مطرحشده
- حکایتی شنیدنی از حاج شیخ جعفر شوشتری
- اندیشه در جهان هستی، راهی برای وصال به پروردگار
- عقل و اندیشه، حقیقتی الهی در وجود انسان
- نماز، زیباترین نوع سخنگفتن با پروردگار
- ارزش نماز اول وقت
- عشق امیرالمؤمنین(ع) به نماز اول وقت
- عروج مؤمن بهسوی پروردگار با نماز
- اثر صدای الهی بر قلب مرد دزد
- کلام آخر؛ فلک! شمع خود را تو خاموش کن
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
اندیشه و تفکر، از اساسیترین مسائل مطرحشده
از اساسیترین مسائلی که انبیای خدا، قرآن مجید و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) مطرح کردهاند و نسبت به آن اصرار داشتهاند، مسئلهٔ باعظمت و مفیدِ اندیشه و تفکر بود. اینها فضای اندیشه را به گستردگی عالم هستی قرار دادهاند؛ چنانکه در آیات پایانی سورهٔ مبارکهٔ آلعمران میخوانیم که دربارهٔ خردمندان واقعی بیان فرموده است: «يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[1] اینان تا پایان عمرشان در رابطه با آفرینش آسمانها و زمین اندیشه میکنند. هرچه بیشتر هم اندیشه میکنند، به خالق آسمانها و زمین نزدیکتر میشوند و بیشتر به مقام قرب او میرسند. البته دربارهٔ اشیا و عناصر عالم، ستارگان، خورشید، ماه، شب، روز، روییدنیها و حیوانات، دستور به اندیشه و تفکر داده شده است. در جزء آخر قرآن میخوانیم: «أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ».[2] «نَظَر» بهمعنای توجه عقلی است. نظر یعنی یک سفر اندیشهای و فکری که انسان حقیقت را در پایان سفر ببیند و مشاهده کند. آیا در کیفیت خلقت شتر اندیشه نمیکنید که شتر دقیقترین جرثقیل جهان است تا الآن. تمام حیوانات را بهصورت ایستاده بار میکنند، ولی شتر را خوابیده بار میکنند. باری سنگینتر از دیگر حیواناتِ باربر به روی شتر میگذارند و وقت بلندشدن، درحالیکه هر حیوانی را اگر نشسته بار بکنند، نمیتواند بلند شود؛ ولی شتر با بهکارگرفتن تمام قواعد جرثقیل، خودش و بارش را از روی زمین بلند میکند و در سنگلاخترین جادهها بهآرامی راه میرود. شتر چون باید در کویر حرکت کند، آب یک هفتهاش را مینوشد و تا به آب بعدی برسد، اندکاندک از این آب ذخیره استفاده میکند. کویر جاده، علامت و جهتیابی ندارد، اما شتر راهش را هم گم نمیکند. از مقصدی به مقصد دیگر بارش میکنند که بین مقصد اول و دوم نیز کویر (مثل کویر مرکزی ایران و کویر لوت) است؛ ولی وقتی از آن مقصد اول حرکت میکند، گاهی ساربان روی بار خواب است، شتر راه را درست میرود و بار را به مقصد میرساند.
حکایتی شنیدنی از حاج شیخ جعفر شوشتری
اینجا در پرانتز، قطعهٔ زیبای هشداری برایتان نقل کنم. آیتاللهالعظمی مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری که واقعاً آیتاللهالعظمی و از مجتهدان بزرگ شیعه در نجف بود، یک سفر برای زیارت حضرت علیبنموسیالرضا(ع) به ایران آمد. روزی که وارد ایران شد، مردم مشتاق و عالمان دین از ایشان درخواست کردند توقفی در ایران داشته باشد که توقفشان هم به ماه رمضان برخورد کرد و بنا شد ماه رمضان در بزرگترین مسجد تهران که الآن در سرچشمهٔ تهران واقع شده است، به منبر برود. گفته و نوشتهاند که جمعیت کمنمونهای آمده بود.
بعد از عید فطر، میخواهند سفر به مشهد را آغاز کنند. بارها بسته شده و مَرکبها آماده است، یکمرتبه دیدند این مرد بزرگ الهی که همین کارش هم اندیشه، فکر و تفکر بوده، شروع به گریه میکند. همه فکر میکنند که دردی بر بدنش عارض شده است، دور او جمع میشوند و عرض میکنند اتفاقی برایتان افتاده است؟ ایشان میگوید: نه! من دیدم که آقایی این مرکب را بار کرده، مقصد بارش هم اینجا نزدیک مسجد بود. وقتی صاحبش بارش را خالی کرد، این مرکب به من نگاه کرد و گفت: آقا شیخ! من بار صاحبم را به منزل رساندم. تو در این شصت سال عمرت، بار تکلیف صاحبت را به منزل رساندهای یا هنوز درجا میزنی؟
اندیشه در جهان هستی، راهی برای وصال به پروردگار
این هم یک نوع فکر است که انسان اگر بخواهد در تمام حرکات، سکنات و جریانات اندیشه کند و به نتیجهٔ مثبت و مطلوبی برسد، جا دارد. خدا در قرآن میفرماید: «أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ × وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ × وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ × وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ»[3] بهراستی اندیشه نمیکنید که چگونه من زمین را با اینکه کرویشکل است، برای شما گسترده قرار دادهام؛ بهگونهای نیست که نتوانید روی آن زندگی کنید، خانهسازی و کشاورزی کنید و حیوانات خودتان را به چرا ببرید؟! بهراستی فکر نمیکنید که این خورشید، ماه و ستارگان را که وزن هر کدامشان میلیاردها تُن است، بدون اینکه روی ستون قرار بدهم یا با زنجیر به سقفی ببندم، چگونه میلیاردها سال در جوّ عالم بهشکل آزاد به گردش درآوردهام؟! بهراستی فکر نمیکنید این میلیاردها سیاره چه نظامی دارند که به همدیگر نمیخورند و عالم بالا را دچار آشوب نمیکنند؟! در این کوهها که آنها را بر گُردهٔ زمین نصب کردهام، فکر نمیکنید؟! علاوهبر اینکه کوه هستند و نمیگذارند بادهای شمالی و جنوبی کرهٔ زمین زندگی شما را به باد بدهند، زیبایی خاصی هم برای کرهٔ زمین دارند و منبع انرژیها و عناصر مختلفی هم هستند. در دل این کوهها، مس، روی، طلا و نقره قرار دادهام؛ هم معدن عناصر قیمتی و معمولی برای شماست و هم سطح زمین را از اینکه دائماً گرفتار بادهای طوفانی باشند، حفظ میکنم. آیا به این فکر نمیکنید که پروردگار عالم چگونه جهان را برافراشته است تا با فکرکردن، به لقا، وصال او و به عشقورزی به این صاحبخانه و خالق مهربان برسید که جهانی را مجانی در اختیار شما قرار داده است؟
عقل و اندیشه، حقیقتی الهی در وجود انسان
ای انسانهای بیفکر! آیا در این هفتاد سال عمر، وظیفهتان این بوده که شکم پُر کنید و بر مَرکب شهوت برانید، پیر بشوید و بمیرید و وارد گورتان کنند؟! اصلاً هدف من از آفرینش شما همین بوده است؟! آن حقیقتی که من در وجود شما قرار دادهام و حدود هزار بار در قرآن از آن اسم بردهام، عقل و اندیشه است. برای چه این عقل و قدرت اندیشه را به شما دادهام؟ برای اینکه با اندیشهکردن در خودت و دیگر موجودات، پردهها کنار برود و جمال ازل و ابد و زیبایی بینهایت مرا با چشم دل تماشا کنی. اصلاً برای چه این عقل را به تو دادهام؟
عقل را به تو دادهام که فقط کره را از پنیر، پارچهٔ بافت پنبهای را از پشمی و کتانی، فرش ماشینی را از دستباف، سنگ مرمر را از سنگ معمولی تشخیص بدهی؟ اینها تو را به کجا میرساند؟ همه حیوانات هم این تشخیص امور محدود شکم، شهوت و بدن را دارند، پس این خلقت، اهداف و حقایق عالم من چه شد؟ چرا از همهٔ هستی بیگانه ماندهای؟ اگر این بیگانهماندنت ادامه پیدا بکند و به عالم بعد وارد بشوی، در عالم بعد و قیامت طبق قرآن، تکوتنها و بیگانهٔ از من، انبیا، ائمه و قرآن میمانی. بیگانهٔ از این حقایق نیز لیاقت پاداش و بهشت من را ندارد.
نماز، زیباترین نوع سخنگفتن با پروردگار
بیگانگی تا چه وقت؟ این آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ حدید چه آیهٔ فوقالعادهای است! این آیه نیمهشب در بغداد بر اثر قرائت یک بیدار شب که خدا را وقت سحر عبادت میکرد، به دامن معشوق آویخته بود، با محبوب ازل و ابد عشقبازی میکرد، کلام او را بعد از نماز شب با سوز دل میخواند و زبانش مترنم به کلام الهی بود. خیلی جالب است که پیغمبر(ص) میفرمایند: اگر میخواهید با خدا حرف بزنید، نماز بخوانید که زیباترین نوع حرفزدن با خداست. وقتی نوبت تو به حرفزدن با خدا میرسد، در پیشگاه او با یک دنیا ادب، وقار و حال، فروتنی، تواضع، تدبر و دریافت واقعی نماز بخوان و حرف بزن. او هم بنا دارد که به حرف تو گوش بدهد و از زبان، گلو و حرفهای پاک خوشش میآید.
ارزش نماز اول وقت
خداوند زبان را برای چه به من داده است؟ آیا زبان را داده که همهاش خرج غیر بشود و برای آشنا خرج نشود؟! این که خیلی خطرناک است! خداوند زبان را به من داده که اول با خودش حرف بزنم، بعد با دیگران. نوبت اول نوبت اوست، نه نوبت آخر! این بیمحلی به پروردگار است! نوبت آخر، یعنی کار بیارزش؛ یعنی حالا اگر رسیدم، یک سر هم در نوبت آخر به تو میزنم. گاهی آدم اول وقت فرصت دارد و در خانه، اداره یا مغازه هستن، تلقین منفی به خودش میکند و میگوید حالا بعداً نمازم را میخوانم یا ساعت چهار میخوانم. ساعت چهار میشود، میگوید هنوز وقت دارم، ساعت پنج میخوانم. ساعت پنج میشود، میگوید حالا وقت دارم، ساعت شش میخوانم. در آخر هم، اینقدر فضای خواندن تنگ میشود که مجبور است حمد و سوره، رکوع، سجود، تشهد و قنوت را با همدیگر مخلوط کند تا زودتر از شرّ این نماز راحت بشود. این نمازخوان است. آن هم که نمازخوان نیست، نوبت حرفزدن به خدا نمیدهد. انگار خدا را لایق نمیداند که با پروردگار حرف بزند!
آنکسی هم که در کمال تواضع است، وقتی صدای اذان بلند میشود، یا اهل نماز جماعت است و به مسجد میرود یا عاشق نماز است، به مسجد نمیرود، ولی دغدغه دارد که دیر نشود و نمازش را همان اول وقت میخواند؛ چه در مسجد، چه در منزل و یا اگر فرصت ندارد، در مغازه یا ادارهاش جانمازی میاندازد و نماز میخواند. نماز میخواند؛ نه اینکه سر و ته حرفزدن با خدا را بههم بیاورد که زودتر به کار اداری، فروشندگی یا کارخانهاش برسد. اول وقت هم که نماز میخواند، غرق در نماز است و به مغازه، اداره و کارخانه بیتوجه است. آدم عاشق نمیتواند غیر از این باشد! اصلاً عشق نمیگذارد که آدم نسبت به معشوقش بیحال باشد.
عشق امیرالمؤمنین(ع) به نماز اول وقت
شما میدانید که امیرالمؤمنین(ع) از نظر بدنی هم قدرت اول بود. همهٔ شیعه و غیرشیعه نوشتهاند: اگر حضرت میخواستند معطلِ آمدن نیرو بشوند تا در خیبر را از قفل و لولا دربیاورند، برای جنگ مشکل پیش میآمد. نوشتهاند که چهل نفر آدم قوی برای باز و بستهکردن نیاز بود. قلعههای خیبر آمادهٔ فتح بود. آنوقت امیرالمؤمنین(ع) 27 ساله بودند. ایشان در زمان درگذشت پیغمبر سی سال داشتند و خیبر برای سال هفتم هجری است. حضرت چِفت درِ قلعه را گرفتند، خیلی سریع در را از چهارچوب و لولا کَندند و وارد چالهای شدند که بین ارتش اسلام و خیبر بود. در را بلند کردند و گفتند: با اسب و بار و بنه و اسلحه از اینجا رد بشوید، من عین پل نگه میدارم.
همین انسان، بچههایش امام مجتبی، ابیعبدالله، زینب، امکلثوم و قمربنیهاشم(علیهمالسلام) میدیدند که وقتی آفتاب به نصفالنهار میرسید و وقت ظهر بود، اگر وضو داشت، به نماز میایستاد. حضرت در نماز، رابطهاش با همهٔ هستی قطع میشد و فقط به معشوق وصل بود. محال بود که در نمازشان به فکر خانه، زن و بچه، مغازه، کشاورزی، حکومت و کشور باشند و اینها فکرشان را مشغول کند! نمازشان این بود:
سود تو سرمایه سودای من
گر بشکافند سرا پای من
جز تو نجویند در اعضای من
اما اگر وضو نداشتند و میخواستند وضو بگیرند، بچهها این قدرت بدنی و روحی را میدیدند که وقتی دستش را به آب میزند و روی صورت بریزد، مثل بیدی که باد به آن میوزید، میلرزید و نفسگیر میشد و تا دم مردن میآمد. حالا بچههای حضرت این وضعیت را میدانستند؛ یک نفر که این را ندیده بود، میگفت: علی جان، چه شده است؟! حضرت میگفتند: نمیدانی وقت ملاقات جمال ازل و ابد، قدرت ابدی، حکمت بینهایت و رحمت فراگیر رسیده است. خدا به منِ انسانِ ضعیفِ مسکینِ حقیرِ ذلیلِ مستکین اجازه داده است که نیمساعت با او حرف بزنم. ندیدهای؟ نمیدانی؟!
عروج مؤمن بهسوی پروردگار با نماز
من چرا تا حالا از این حال در نماز غافل بودهام؟ چرا نماز مرا تکان و حرکت نمیدهد؟ مگر پیغمبر(ص) نفرمودهاند «الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن»[4] نماز عروجدهندهٔ مؤمن به پیشگاه مبارک پروردگار عظیمالشأن عالم است؟ آخوند ملاعبدالله، از علمای بزرگ کمنظیر زمان شاه عباس صفوی بود که در اصفهان زندگی میکرد. محال بود که ایشان نماز صبح، ظهر و عصر، مغرب و عشا را اول وقت نخواند؛ هیچچیزی در زندگی آخوند، بازدارندهٔ او از نماز اول وقت نبود.
شما هم کم نیاورید! کاسبی در تهران، نزدیک پاساژ پلاسکو بود که ظاهرش خیلی امروزی و به قول معروف، فُکُل کراواتی بود و صورتش را هم میزد. او پای منبر من میآمد. گاهی هم با من هم صحبت میشد و من هم واقعاً دوستش داشتم. البته نزدیک مغازهاش دههٔ سوم محرم برای ظهر به منبر میرفتم؛ چون آن مسجد برنامهای برای شب نداشت. آنجا محل زندگی مردم نبود و منبرهایشان ظهر بود. من نمیدانستم مغازهاش کجاست، ولی میدانستم همان خیابان نزدیک پلاسکوست. او الآن ازدنیا رفته است و بعد از فوتش برای من تعریف کردند: منزل او شمران بود و ماشین نداشت. عاشق نماز جماعت صبح بود. نماز صبح را که با جماعت میخواند، به خانه میآمد و صبحانه میخورد. بعد هم سوار اتوبوس میشد و به محل کسبش میآمد. ظهر هم به مسجد هدایت، نزدیک مغازهاش میآمد و نماز جماعت میخواند. ساعت پنجشش بعدازظهر هم درِ مغازه را به تناسب ایام بهار، تابستان، پاییز و زمستان میبست و همانجا در میدان مخبرالدوله سوار اتوبوسهای شمران میشد. همیشه گوشش آماده بود و تا صدای اللهاکبر از یک مسجد در راه بلند میشد، پیاده میشد و به مسجد میرفت. نمازش را به جماعت میخواند و وقتی اوراد و اذکارش تمام میشد، به ایستگاه اتوبوس میآمد، اتوبوس دیگری سوار میشد و به خانهاش میرفت.
چرا همه حوصلهٔ نماز و عشق به آن را ندارند؟! پیغمبر(ص) به ما یاد دادهاند که نماز، یعنی صحبتکردن با محبوبی که از دست نمیرود، فنا نمیشود و محبّش را رها نمیکند. پس بایست و عاشقانه و فروتنانه با او صحبت کن. نام مبارکش را به زبان ببر و در ذهنت هم بگو. وقتی میگویی «اَللّهُ اَکْبَر! بِسْمِ اللَّٰهِ ٱلرَّحْمَنِ ٱلرَّحِيمِ»، در ذهنت هم بگذران: «هزار مرتبه شُستم دهان به مُشک و گلاب// هنوز نام تو بردن نشان بیادبی است». وقتی با او حرف میزنید، این یادتان بماند! چون تا آخر حمد و سوره، اسم مبارک او چندبار بهطور آشکار و نهان مطرح است. اسمش در «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ» دو بار، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» دو بار، «الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» دو بار و «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» هم یک بار بهطور آشکار مطرح است. همچنین در «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» نیز یک بار بهصورت کنایه مطرح است. در سورهٔ توحید، از «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» هم تا «کفوا احد» نام محبوب مطرح است. یادتان بماند، یاد من هم بماند که با او حرف میزنم؛ هزار در خاطرم باشد که «هزار مرتبه شُستم دهان به مُشک و گلاب// هنوز نام تو بردن شان بیادبی است».
اثر صدای الهی بر قلب مرد دزد
بهراستی این آیهٔ سورهٔ حدید چه آیهٔ عجیبی است که نصفهشب در بغداد، یک عاشق و دلسوخته با چه صدای محزونِ اثرگذاری، این آیه را میخواند.
برادران و خواهرانم! صدای ما همهجا باید اثرگذار باشد؛ در خانه برای بچهها و همسرمان، بیرون هم برای دوستان و مشتریهایمان. من در تهران رفیقی داشتم که صدای اثرگذار و شناخت عجیبی داشت. وقتی یک بیدین درِ مغازهاش میآمد، آرامآرام و باعاطفه، دو کلمه دربارهٔ خدا حرف میزد. آن بیدین هم میدید که این شخص با بردن اسم خدا اشک در پهنای صورتش سرازیر میشود. تا صبح هفتم محرّم که مُرد، نمیدانم چندهزار نفر را با این تُن صدای مؤثرش الهی کرد! نوع حرفزدن ما هم باید اثر و نور داشته باشد.
این مرد عاشق و دلسوخته این آیه را در تاریکی شب با سوز و گریه خواند: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ»[5] آیا وقت نشده است که قلبتان (نه بدنتان) از یاد من حالت فروتنی پیدا کند؟! خداوند در این آیه به مردم مؤمنِ بیخبرِ ناآگاهِ بیتفاوت میگوید. به چه کسی میگوید؟ آیا وقتش نرسیده است که قلبتان دارای خشوع بشود؟! گردنکلفتترین دزد بغداد این آیه را روی پشت بام شنید، گریه کرد و گفت: با من هستی؟ چرا وقتش رسیده است.
این آیه دزد را به یک عالم عارف، مربی نفوس و اثرگذار تبدیل کرد. تمام اینهایی هم که امشب شنیدید، مورد اندیشه است. در همهچیز فکر کنیم! یک علف بیابان جای فکر دارد.
هر گیاهی که از زمین رویَد ×××××××× وَحْدَهُ لَاشَریکَ لَه گوید
امشب ما گوشش را نداریم، وگرنه قرآن میگوید: «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[6] همۀ اینها داد میزنند «ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم// با شما نامحرمان ما خاموشیم». وگرنه قرآن میگوید که همه داد میزنند و این صدا از همهجای عالم به گوش میرسد:
که یکی هست و هیچ نیست جز او ×××××××× وَحْدهُ لٰا إلَهَ إلّا هُو
این فکر و اندیشه، مسئلهٔ اساسی اسلام است. وقتی یک آیه از قرآن را میخوانیم، الآن ترجمههای خوبی هست، ترجمه هم بخوانیم؛ ولی فکر و اندیشه کنیم که خدا چه میگوید و به چه کسی میگوید. پیغمبر(ص) میگویند: اگر میخواهی با خدا حرف بزنی، نماز بخوان؛ اما اگر میخواهی خدا با تو حرف بزند، قرآن بخوان. قرآن سخنگفتن خدا با بندگانش است.
کلام آخر؛ فلک! شمع خود را تو خاموش کن
برادران و خواهران! شما دیشب کجا بودید؟ دیروز روز عاشورا بود، گریه کردید و سینه زدید. بعد که خسته شدید، به خانه آمدید. در را برای شما باز کردند و آب خنک جلوی شما گذاشتند، سفره پهن کردند و جای خوابتان آماده بود؛ اما دیشب بچههای پیغمبر(ص) در بیابان چه کردند! زینب کبری(س) در تاریکی شب روی خاک نشسته است. همهٔ خیمهها را سوزاندند و یک خیمه نگذاشتند که این زن و بچه زیر آن خیمه بروند. همه خاکستر شده بود و بچهها در بیابان پراکنده بودند. بین خیمهها و زمین بعد از خیمهها، چون ابیعبدالله(ع) دور خیمهها خندق کنده بود، جای باریکی بود که وقتی این زنان و دختران و بچهها در آتشزدن خیمهها فرار میکردند و لشکر هم حمله کرده بود، دوسه تا بچه در این باریکه زیر دست و پای اسبان از دنیا رفتند.
بعد از آرامشدن کار، زینالعابدین(ع) فرمودند: عمه! این بچهها را بیاور تا من نمازشان را بخوانم. به حضرت پیشنهاد کردند که شما بعد از این آتشها، خسته و رنجیده هستید، فردا نماز بخوانید. فرمودند: بدن این کودکان طاقت سم اسب ندارد. همین امشب باید دفنشان بکنیم. خدا میداند که شب یازدهم چه شبی بود! زینب کبری(س) با ماه شب یازدهم حرف زد:
متاب امشب ای مه! که این بزمگاه ××××××××× ندارد دگر احتیاجی به ماه
ز هر سوی مهپارهای تابناک ×××××××××× درخشد چو خورشيد بر روی خاک
کنون شه در این بزم پرسوز و ساز ×××××××× سراپا بود گرمِ راز و نیاز
به دامان معشوق آویخته ×××××××× گل و لاله بر مَقدمش ریخته
فلک! شمع خود را تو خاموش کن ××××××××× جهان را از این غم سیهپوش کن
بپوشان تو امشب رخ ماه را ×××××××××× مگر ساربان گم کند راه را
مبادا که از بهر انگشتری ××××××××××× به غمها فزاید غم دیگری
اگر چشم زهرا بیفتد به خاک ×××××××××× ببیند جگرگوشهاش چاکچاک
ببیند عدو آتش افروخته ××××××××× خِیام حرم سر به سر سوخته
همان قوم بیدانشِ بدنهاد ×××××××× به غُل بسته بازوی زینالعباد
-دعای پایانی
«اَللّهُمَّ اغْفِر لَنا و لِوالِدَینا و لِوالِدَی والِدَینا و لِمَن وَجَب لَهُ حَقٌ عَلَینا».
«اَللّهُمَّ بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ مَرضٰانٰا».
خدایا! به حقیقت ابیعبدالله(ع)، این میکروب را از شیعه و غیرشیعه ریشهکن کن.
خدایا! ما را دیگر بیشتر جریمه نکن. با درهای رحمت تو این بیماری به روی ما بسته شده است؛ میخواهیم به کربلا برویم، نمیشود؛ میخواهیم اربعین برویم، نمیشود؛ میخواهیم جلسه بگیریم، دور هم بنشینیم و گریه کنیم، نمیشود. خدایا! دیگر بیشتر از این ما را جریمه نکن و درهای رحمتت را به روی ما باز کن.
خدایا! وجود مبارک امام زمان(عج) را دعاگوی ما، زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
[1]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 191.
[2]. سورهٔ غاشیه، آیهٔ 17.
[3]. سورهٔ غاشیه، آیات 17-20.
[4]. میبدی، کشفالأسرار، ج2، ص676؛ مجلسی، اعتقادات، ص29.
[5]. سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
[6]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 44.