شب دوم شنبه (30-5-1400)
(خـــــــــــــــوی جلسه مجازی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- پروردگار، پایان سفر معنوی تفکر
- جهان هستی، دارای دو وجه
- عاقبت حذف حقایق الهی از زندگی
- اهل تعمق و تفکر، به دور از هر خسارت و زیان
- تعقل در آیات الهی، راهی برای رسیدن به خداوند
- -اندیشه در آفرینش آسمان و زمین
- -ارادۀ خداوند در حرکت کشتی
- -گردش بادها
- -ابرهای مسخر بین آسمان و زمین
- -آیات الهی برای اندیشه و تعقل
- افکار نجاتبخش حر ریاحی در آخرین لحظات
- رحمت و کرم بینهایت پروردگار
- قرآن، پاسخگوی سؤالات انسان
- کلام آخر؛ کسی گل را به چشم تر نبوسید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
پروردگار، پایان سفر معنوی تفکر
تفکر، تعقل و تعمق در آیات قرآن و معارف الهی به فراوانی ذکر شده است. خداوند مهربان نیروی فکر، اندیشه و تعقل را از باب لطف و رحمتش به همهٔ بندگان عطا کرده است. شکر چنین نعمت عظیمی این است که انسان این نیروی معنویِ ملکوتی را در همهٔ مسائل و حقایق، همچنین دربارهٔ وجود خودش و موجودات دیگر بهکار بگیرد و تا جایی که دسترسی و ظرفیت دارد، اندیشه و فکر کند.
فکر بالاترین و سودمندترین سفر معنوی است که پایانش هم پروردگار است. در قرآن میخوانیم: «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[1] پایانش نیز این است: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا» وقتی به ربوبیت حضرت حق میرسد، درمییابد که باطلی در آفرینش وجود ندارد. خود انسان یکی از اجزای آفرینش است و میفهمد که خودش هم باطل نیست،بکله حق است. او میفهمد موجودی که حق است، حرکاتش هم نهایتاً حق خواهد بود. حرکات حق در دستگاه آفرینش نیز بدون پاداش نخواهد ماند و در همین سفر فکری، به قیامت، محشر، معاد و رحمت بینهایت حق هم میرسد. حال اگر اندیشه نکند، حقبودن خودش و هستی را نمیفهمد و باطلگرا میشود. بیشک، انسانی که حقبودن خودش را نیابد و نفهمد، ضرورتاً در باطل میافتد.
جهان هستی، دارای دو وجه
کتاب شریف «محاسن» برقی یک روایت بسیار مهم و قابلتوجه از وجود مبارک رسول خدا(ص) نقل میکند که حضرت در این روایت فرمودهاند: «اِنَّما هُوَ اللّهُ وَ الشَّيْطانُ وَ اَلْحَقُّ وَ اَلْبَاطِلُ، وَ النّور وَ الظُّلْمَة وَ الْعاجِلَةُ وَ الآجِلَةُ» در همهٔ عالم فقط همین است، دنبال غیر از این نگردید؛ یا خدا در کار، زندگی و فکرتان است یا شیطان؛ یا حق، یعنی واقعیات ثابتِ استوارِ غیرقابلتغییر است یا باطل، یعنی مسائلِ پوچ و پوک و بدون تکیهگاهِ فروریختنی و بربادرفتنی؛ یا تاریکی است یا روشنایی؛ یا دنیاست یا آخرت.
بعد حضرت میفرمایند: «فَما كانَ مِنْ حَسَناتٍ، فَلِلّهِ» هرچه خوبی در این عالم است، از خداست. خودت هم خوب و مِن الله هستی، البته اگر رنگ بدی، بیعقلی و جهل، بیفکری، بیتعقلی، بیتعمقی و بیتدبری به خودت نزنی. اگر خودت را رنگ نکنی و به همان حالت طبیعی اولیهٔ آفرینشت بمانی، حق هستی و همهٔ حسنات الهی بدرقهٔ زندگی تو میشود؛ اما اگر خودت را رنگ کنی، «وَ ما كانَ مِنْ سَيِّئاتٍ فَلِلشَّيْطانِ» آنچه از بدیهای ظاهری و باطنی وجود دارد، از شیطان هستی.
عاقبت حذف حقایق الهی از زندگی
تو حق آفریده شدهای، چنانکه در قرآن میخوانیم: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا»[2] که ما یکی از آن «بَيْنَهُمَا»، یعنی موجود بین زمین و آسمان هستیم. همچنین در آیهٔ دیگر هم آمده است: «مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ»[3] آنچه آسمان و زمین است و آنچه موجود بین آسمان و زمین است، جز بر پایهٔ حق، درستی، استواری، حقیقت، سودمندی و منفعت نیافریدهام.
قطرهای کهاز جویباری میرود ×××××××× از پی انجام کاری میرود
سوزن ما دوخت، هر جا هرچه دوخت ××××××××××× ز آتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت
ناخدایان را کیاست اندکی است ×××××××× ناخدای کشتیِ امکان یکی است
و این یکی هم میلیاردهامیلیارد آفریده دارد که همه براساس حق است؛ مگر اینکه منِ انسان از حقبودن خودم دست بردارم و حذف بکنم. بهراستی چه میماند؟ اگر من حقبودنم را حذف بکنم، اینجور نیست که هیچچیزی نماند! وقتی حقبودنم را حذف بکنم، همان لحظهٔ حذف، باطل جای خالی حق را پر میکند. در واقع، من اگر ایمانم را حذف بکنم، بیدین و باطل میشوم. وقتی انسانیتم را حذف بکنم، «كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[4] میشوم. وقتی عبادتم را حذف بکنم، بردهٔ هوای نفس میشوم.
کسی فکر نکند که اگر هر حقی، هر امر مثبتی و هر واقعیتی را در فکر، قلب، اعضا و جوارح و وجودش حذف بکند، چیز بهتری جای آن را پر میکند! یقیناً چیزی بهتر از حق، صدق، حقیقت، واقعیت، راستی و درستی در عالم وجود ندارد. چهبسا اگر وجود داشت، خداوند از بیانش بخیل نبود. اگر خداوند بخل از بیان میکرد، از انسان کم گذاشته بود و اخلاقِ کریم، کمگذاشتن نیست. کریم با پیمانهٔ پر عطا میکند و طبق آیات قرآن در سورهٔ فاطر و سورهٔ نور، اضافه هم عطا میکند. در قرآن میخوانیم: «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ»[5] کِیل عقل، قلب، روح و اعضا و جوارحت را از رحمت، مغفرت، پاداش و بهشتم پر میکنم، «وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» که من معنی این بخش از آیه را نمیفهمم! وقتی هرچه ظرف در وجود من آفریده است، عقل، روح، قلب، اعضا و جوارح من پر کرد؛ این زیادی که خدا میخواهد به من عطا بکند، چیست و کجا میخواهد جا بدهد؟ خداوند جا میدهد و میگوید «وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»، اما ما نمیفهمیم! این اقتضای کَرَم کریم است.
من اگر تمام حقایق را حذف بکنم، شیاطین درون و برون، شیاطین شرق و غرب، همهٔ ظرفهای خالی و هوای نفسم را با ابزارهایی مثل ماهوارهها و بنگاههای خبری پر میکنند. لذا میبینید دیندار خوب وقتی بیدین میشود، چقدر آدم بدی میشود! انسان باوقار وقتی آداب الهی را از خودش حذف میکند، چقدر بیوقار میشود! این نتیجهٔ حذف حقایق و پُرشدن آلودگیها و سیئات در ظرف خالیشده از حقایق است.
آخر کار شرمسار شوند ××××××× در برِ دوست بیوقار شوند
اهل تعمق و تفکر، به دور از هر خسارت و زیان
به اول مطلب برگردم؛ اولیای خدا، بینایان و بیداران، هم خودشان راه و مقصد را پیدا کردهاند، هم همهٔ وجودشان را بهعنوان درس در اختیار جهانیان قرار دادهاند. اینها یک سفر فکری، عقلی و تعمقی دارند. تعمق یعنی بررسی همهجانبه و بیگدار به آبنزدن؛ بینایان در هر قدمی، هر کاری، هر دوستیای، هر کسبی، هر ازدواجی و هر درسی، اهل تعمق هستند و جوانب کاری را که میخواهند در آن وارد شوند، بررسی میکنند تا دچار خسارت و ضرر در دنیا و آخرت نشوند. این برای شما در دورهٔ عمرتان ثابت شده است که آنهایی که بیگدار به آب زدهاند، گاهی به خسارتهای غیرقابلجبرانی دچار شدهاند.
تعقل در آیات الهی، راهی برای رسیدن به خداوند
اندیشهٔ در عالم به همین مقداری که در اختیارمان است و با چشم میبینیم: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»[6] مردم عاقل، بافکر و بااندیشه، همینجور که در خانههایشان نشستهاند، درِ پنجره باز است و میتوانند ببینند؛ همینطور که در جادهها راه میروند و میتوانند ببینند؛ همانگونه که لب دریا ایستادهاند و میتوانند ببینند؛ همهٔ اینهایی که در آیه بود، قابلمشاهده است و از دسترس ما خارج نیست.
-اندیشه در آفرینش آسمان و زمین
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَار» آسمانها را میتوانیم در حدی که چشم ما شعاع دارد، ببینیم؛ یعنی عالم بالا را با میلیاردها ستاره، سحابی و کهکشان. حداقل از سیصد میلیون کهکشانی که در همین افق نزدیک ما کشف کردهاند، شبهای خیلی تاریک در بیابانها جلوی چشم است (به راه مکه، خط شیری یا به زبان علمی، کهکشان معروف است) و میتوانیم در بیابان ببینیم، جزء مخلوقات خداست. منظومهٔ شمسی ما، یعنی خورشید، مریخ، زمین، عطارد، زحل، زهره، اورانوس، نپتون و پلوتو خیلی هم با همدیگر فاصله دارند. فاصلهٔ زمین تا خورشید، 150میلیون کیلومتر و فاصلهٔ آخرین سیاره (پلوتو) با خورشید اینقدر زیاد است که هر 83 سال یکبار میتواند دور خورشید بزند. این مجموعه بدون اینکه فشردهاش کرده و فاصلهاش را کم کنند، خودش در بازوی این کهکشان، یعنی در یک گوشه است. حالا شما بقیهاش را حساب کن. این مجموعهٔ منظومهٔ شمسی، ماه و خورشید و شب و روز را که میآید و میرود، میتوان دید و مقابل چشم ماست.
-ارادۀ خداوند در حرکت کشتی
اگر نزدیک دریا باشیم: «وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ» کشتی پانصدهزار تن بار دارد و از شرق به غرب میرود، قرآن به بارش هم اشاره میکند و میفرماید: «بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ». زیر کشتی هم آب شُل است. شما یک عدس یا ریگ در دریا بینداز، فرو میرود. درحالیکه کشتی با پانصدهزار تن بار، غیر از وزن خودش، روی آب آرام حرکت میکند. خدا میگوید: «اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ»[7] کشتی با ارادهٔ من میرود و میآید، نه با موتورش! اگر ارادهام را بردارم، خودش و بارش سریع آب را میشکافند و ته اقیانوس میروند. مگر تو میبری یا موتور میبرد؟ همهٔ اینها ابزار است، کارگردان یک نفر دیگر است. این تختهها، آهنها، میلگردها، موتور و بنزین مرده و ملاح ضعیف، کشتیها را در اقیانوسها میبرند و میآورند یا من؟! خدا در سورهٔ یس میفرماید: «وَإِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ»[8] اگر بخواهم، به آب میگویم دهان باز کن و پایین بده.
وقتی در یک قرن قبل یا کمتر (دقیق تاریخش را نمیدانم، ولی کتابش را خواندهام)، مهندس کشتی تایتانیک این کشتی را ساخت؛ در اروپا و آمریکا نمونهٔ این کشتی از نظر استحکام موتور، زیبایی، قدرت و سرعت، وجود نداشت. کشتی میخواست از طرف اروپا به آمریکا حرکت کند که مهندس سازنده نگاهی به کشتی کرد و گفت: کاری که من برای این کشتی کردهام و این صنعتی که ساختهام، خدا هم نمیتواند آن را غرق کند. در همان سفر اول، خدا کوه یخی را مأمور کرد و به او گفت به بدنهٔ کشتی بزن، دو نصف کن و هر دو را فرو ببر تا این جنس دوپایِ مغرورِ متکبرِ بیفکرِ جاهلِ غافل بداند هر چیزی در این عالم به ارادهٔ من است، نه به ارادهٔ این جنس دوپا. کشتی نصف شد و هر دو تکه هم با بار و مسافر در اقیانوس فرو رفت. صد سال بعد، در اعماق آن منطقه رفتند، تختهپارههایش را درآوردند.
فکر کن و نگو من! فکر کن که تو نیستی و بگو خدا. نگو علم من، علم شعاع علم اوست. نگو قدرت من، قدرت شعاع قدرت اوست. نگو حیات، حیات شعاع قدرت اوست. نگو سرپابودنم، سرپابودن شعاع قیومیّت پروردگار مهربان عالم است. دستور واجبِ فکر روی سرش است؛ این آیه را عنایت کنید: «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا»[9] بعد از همه این حرفها که گفتهاید و بحث کردهاید، دروغ گفته و تهمت زدهاید، بالا و پایین رفتهاید، به خودتان نسبت دادهاید و نسبت ناروا به دیگران دادهاید؛ حالا بعد از همهٔ این حرفها، برای اینکه به جهنم نروید، اندیشه کنید تا حداقل خودتان را نجات بدهید. این که کاری ندارد! کشتی را لب دریا ببین؛ بارانی که از آسمان نازل میکنم و زمین مرده در زمستان را بهار زنده میکنم؛ انواع جانداران را روی کرهٔ زمین پخش میکنم؛ این را هم که هر سال میبینید.
-گردش بادها
«وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ» بادهایی که از جنوب به شمال میآید و از شرق به غرب میوزد؛ اگر این بادها نمیآمد، هوای شما نابودکننده میماند، شکوفههای درختان بارور نمیشدند و میوه گیر شما نمیآمد، گرمای زمین نیز همهچیز را میسوزاند. گردش بادها را که میتوانی ببینی!
-ابرهای مسخر بین آسمان و زمین
«وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ» به خورشید میگویم در حد لازم به سطح اقیانوسها بتاب. به آب میگویم با تابش آفتاب بخار بشو. به بخار میگویم سبُک باش تا بتوانی بالا بیایی؛ بخار بین زمین و آسمان میآید و ابر تشکیل میشود. به ابر میگویم در همهٔ مناطق لازم عاشقانه ببار و به باران هم میگویم به زمین برسد. «وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ»[10] بهوسیلهٔ این آب، با همین قطرههای باران، یکذره خاک، یکخرده هوا و مقداری نور، میلیونها جنس خوراکی برایتان درمیآورم. اینها که جلوی چشمت هستند و میبینی!
-آیات الهی برای اندیشه و تعقل
«لآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» همهٔ اینها برای این است که تو اندیشه کنی و به خدا برسی. در خودت نچرخی و در آب و گل نمانی. من تو را کِرمِ لولیدن در گل و خاک نیافریدهام، بلکه «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا»[11] این اندیشهکردن در تمام موارد خلقت برای این است که تو فکر کنی و شکمی و غریزهای نمانی. «وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ»[12] اگر با همهٔ این اوضاع خلقتِ، شکمی و اهل لذت بدن بمانی و فکر نکنی، کل خلقت مرا در وجود خودت حرام و نجس کردهای.
افکار نجاتبخش حر ریاحی در آخرین لحظات
فکر عالیترین سفر معنوی است. من برای چه به این بیابان آمدهام و به چه علت عقلی مرا وادار کردهاند که بیایم و حسینبنعلی و یارانش را بکشم؟ بعد از کشتن حسین و یارانش، من چند سال دیگر در دنیا میمانم و چند مَن برنج، نان، گوشت، نمک، شکر، نخود و لوبیا میخورم؟ بعد که بمیرم، الیالابد نمیتوانم به یک سؤال جواب بدهم؛ اگر خدا، پیغمبر(ص)، زهرا(س) و علی(ع) به من بگویند که حر، به چه جرمی جگرگوشهٔ ما را قطعهقطعه کردی؟ برای چی آمدی و این کشتن به چه دلیل است؟ به عشق چهچیزی و چه کسی است؟ من در کربلا با 72 نفر بجنگم و بکشم که یزید در شام عرق بیشتری بخورد، بیشتر گناه بکند، بیشتر میمونبازی بکند؟ این است دیگر؟!
آنکه فکر نکرد، زد و کُشت، دست قطع کرد، تیرباران و سنگباران و چوبباران کرد؛ اما آنکسی که فکر کرد و در این سفر فکری، هم به حقبودن خودش، هم به حقبودن خلقت، هم به حقبودن ابیعبدالله(ع) و هم به باطلبودن طرف مقابل رسید، پسر هجدهسالهاش علی را صدا کرد و گفت: بابا! خدمت ابیعبدالله(ع) برویم؟ پسر هجده سالهاش که پسر خیلی باادبی بود، گفت: بابا! به چه رویی پیش ابیعبدالله(ع) برویم؟! شما میدانی روز دوم محرم چهکار کردی؟ حسینبنعلی(ع)، اهلبیتش و یارانش را تحویل سیهزار گرگ بیرحم دادی! حر گفت: پسرم میدانم! پسرش گفت: با چه رویی میخواهی پیش ابیعبدالله(ع) بروی؟ حالا خجالت هم نکشی و بروی، آیا حسینبنعلی(ع) قبولت میکند؟ حر گفت: پسرم! تو حسین را نمیشناسی. بیا تا با هم برویم، ببین چقدر زیبا قبولمان میکند.
با هم آمدند. اتفاقاً امام حسین(ع) بیرون خیمه بودند. شاید چشمش که از دهبیست قدمی به ابیعبدالله(ع) افتاد، یک سؤال کرد و امام حسین(ع) در جوابش به او فهماندند که نباید این سؤال را میکردی. اصلاً جای این سؤال در حریم من نیست! حر گفت: «هَل لي مِن توبة» آیا توبه برای من هم هست؟ امام نگفتند توبه برایت هست، بلکه با کنایه فهماندند که نباید این سؤال را میکردی. به او فرمودند: «إرفَعْ رَأسَکَ یٰا شِیخ» شیخ در عرب یعنی آدم بزرگ؛ در حریم من جای پایینانداختن سر و سرشکستگی نیست. سرت را بالا بگیر! بعد به ابیعبدالله(ع) گفت: من از همه دیرتر آمدهام (این را درباره او نوشتهاند که فکر کنم در جلد 45 «بحارالأنوار» باشد)، اجازه میدهی که از همه زودتر بروم؟ حضرت فرمودند برو! حر گفت: به جوانم هم اجازه میدهی؟ من میخواهم داغ این هم به دلم بنشیند و با سوز دل از دنیا بروم. حضرت فرمودند بروید. این فکر است!
رحمت و کرم بینهایت پروردگار
حالا حر فکر کرد که اصلاً برای چه به کربلا آمدهام؛ ما باید فکر کنیم که برای چه در این دنیا آمدهایم. ما خودمان نیامدهایم، بلکه ما را آوردهاند. بهراستی برای چه ما را آوردهاند و چه کسی ما را آورده است؟ مادر و پدرمان که نیاوردهاند، پس چه کسی ما را بهدنیا آورده است؟
وجود مقدسی که رحمت، کرم و لطفش بینهایت است، ما را بهدنیا آورده است. اکنون فکر کنم چنین وجود مقدسی که مرا به دنیا آورده است، همیشه که نمیمانم! نهایت، پنجاهشصت یا هفتاد سال هستم. در این مدت، زیباترین کار این است که دستم دائم پیش او به گدایی دراز بشود و جای دیگری دست دراز نکنم که مهر باطل میخورم.
دست حاجت که بَری، پیش خداوندی بر ×××××××××× که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود
کرمش نامتناهی، نعمش بیپایان ×××××××××××× هیچ خواهنده از این در نرود بیمقصود
این جملهٔ سعدی ترجمهٔ یک روایت است که نمیدانم سعدی هم این را دیده یا نه! فکر کنم چون اهل منبر بوده و مطالعهٔ فراوانی در کتب روایی داشته، دیده باشد و بر این مبنا هم شعر گفته است. خدا به داوود(ع) خطاب کرد: از زمانی که انسان را آفریدهام تا حالا، دست رد به سینهٔ کسی نزدهام. هر کسی پیش من آمد، قبولش کرده و جیبش را هم پر کردم.
فکر کنم چه کسی مرا ساخته، چه کسی من را در این دنیا آورده و برای چه آورده است؛ همچنین برای چه میخواهد مرا از دنیا ببرد، میخواهد به کجا ببرد و میخواهد در آنجا با من چه کار بکند! من باید دربارهٔ هر حقیقتی فکر کنم و سؤال بپرسم.
قرآن، پاسخگوی سؤالات انسان
برادران و خواهران! شما میتوانید یک میلیون سؤال مطرح کنید. قرآن تمام این سؤالات را جواب داده است. من در این پنجاه سال منبرم، برای هر سؤالی به من مراجعه شده است، سؤالکننده را با قرآن قانع کردهام. خدا به هر سؤالی جواب داده است. به این سؤال که مرا برای چه ساخته است، اینجا با من چهکار دارد، میخواهد مرا به کجا ببرد و چقدر میخواهد مرا در آنجا نگه دارد، چه معاملهای میخواهد با من بکند. خدا میداند که رحمت بینهایتش چه میکند! فقط یک روایت برایتان بگویم؛ اصلاً این روایت آدم را زنده میکند. این روایت در کتابهای معمولی ما نیست، بلکه در مهمترین کتابهایمان است. امام صادق(ع) میفرمایند: هفتاد سال نماز میخوانی، فقط دو رکعت نمازت قبول میشود؛ بقیه عیب داشته است و باید پس بزنند. خدا در دادگاه قیامت به تو میگوید که بندهٔ من! در هفتاد سال عمرت، دو رکعت نماز قابلقبول داری و بهخاطر گل جمال این دو رکعت، کل نمازهایت را قبول میکنم.
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل ×××××××××× مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک ××××××××××× تو قدر خود نمیدانی، چه حاصل
کلام آخر؛ کسی گل را به چشم تر نبوسید
شب عاشورا در روایت دیدم که اهلبیت(علیهمالسلام) در روز یازدهم به دشمن قسم دادند و گفتند: شما را به الله قسم! ما را کنار این خیمههای نیمسوخته سوار نکنید. ما را کنار بدن عزیزانمان ببرید تا یکبار دیگر آنها را ببینیم. زن و بچه را با پای برهنه در میدان آوردند. وقتی زینالعابدین(ع) چشمشان به بدن قطعهقطعهٔ بابا افتاد، کنار بدن آمدند و لبهایشان را به گلوی بریده گذاشتند.
کسی گل را به چشم تر نبوسید ×××××××××× کسی گل را ز من بهتر نبوسید
کسی چون من گلش نشکفت در خون ×××××××××× کسی چون من گل پرپر نبوسید
کسی غیر از من و زینب در آن دشت ×××××××××× به تنهایی سر بیسر نبوسید
به عزم بوسه لعل لب نهادم ××××××× به آنجایی که پیغمبر نبوسید
[1]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 191.
[2]. سورهٔ ص، آیهٔ 27.
[3]. سورهٔ احقاف، آیهٔ 3.
[4]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 179.
[5]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 30.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 164.
[7]. سورهٔ جاثیه، آیهٔ 12.
[8]. سورهٔ یس، آیهٔ 43.
[9]. سورهٔ سبأ، آیهٔ 46.
[10]. سورهٔ بقره، آیهٔ 22؛ سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 32.
[11]. سورهٔ انسان، آیهٔ 2.
[12]. سورهٔ محمد، آیهٔ 12.