شب چهارم دوشنبه (2-6-1400)
(خـــــــــــــــوی جلسه مجازی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- دانش امیرالمؤمنین(ع)، شعاع دانش پروردگار
- معرفی امیرالمؤمنین(ع) در کلام امیرالمؤمنین(ع)
- -مقام ولایتی، پیش از خلقت آدم(ع)
- -همراهی با پیامبران الهی در پنهان
- ترس انبیای الهی از بیان تمام حقایق ملکوتی
- ارزش اندیشه و تفکر از منظر امیرالمؤمنین(ع)
- قدرت اندیشه، از ویژگیهای انسان
- حکایتی شنیدنی از آیتالله بروجردی
- دو درس مهم در هزینۀ عمر
- دانش هدایتگری، تنها نزد اهلبیت(علیهمالسلام)
- تفکر و تعقل، بیشترین عبادت ابوذر
- کلام آخر؛ علیاصغر ششماهه، ذخیرۀ قیامت ابیعبدالله(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
دانش امیرالمؤمنین(ع)، شعاع دانش پروردگار
دانش امیرالمؤمنین(ع) شعاع دانش خداست. علمی که به آن حضرت عطا شد، با توجهی که در آثار ایشان دیده میشود، بر همهٔ مسائل ملکی و ملکوتی فراگیر است. کسی قبل از او نگفت و بعد از او هم تا الآن نگفته است. حضرت به مردم زمان خود فرمودند: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»[1] هرچه میخواهید، از من بپرسید. «نمیدانم» در وجود امیرمؤمنان(ع) نبود! علم ایشان نور مطلق بود و این دانش زمانی که جوان بودند، طبق آخرین آیهٔ سورهٔ رعد، در وجود ایشان موج میزد. آخرین آیهٔ سورهٔ رعد به پیغمبر(ص) خطاب میکند و میفرماید: «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»[2] کافران سیاهدل و سیاهجان اعلام میکنند که تو فرستادهٔ خدا نیستی، بگو: «كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» من دو شاهد دارم که فرستادهٔ خدا هستم. شاهد اولم خداست که با قرآنش شهادت میدهد و میگوید من فرستادهٔ او هستم؛ شاهد دوم من هم، کسی است که دانش کتاب پیش اوست.
یقیناً این کتابی که در آیه آمده است، قرآن نیست که خدا با آن به رسالت پیغمبر(ص) شهادت میدهد. این کتاب، یا لوح محفوظ است یا کتاب محو و اثبات و یا کتاب هستی است؛ غیر از این نمیتواند باشد. بعد هم میگوید «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»، یعنی آنکه مطلقِ علم کتاب پیش اوست. این شخص، امیرالمؤمنین(ع) است که زمان نزول این آیه، احتمالاً حضرت شانزدههفدهساله بودهاند. ما چند پیغمبر داریم؟ طبق فرمودهٔ امام صادق(ع)، 124 هزار پیامبر داریم. وجود روحی و نوری پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) چه زمانی آفریده شده است؟ طبق مهمترین روایاتمان، زمانی که هنوز خلقت آفریده نشده بود.
معرفی امیرالمؤمنین(ع) در کلام امیرالمؤمنین(ع)
امیرالمؤمنین(ع) دو مطلب دربارهٔ خودشان فرمودهاند که اگر نمیفرمودند، سرّ دائمی بود و هیچکس نمیتوانست کشف بکند. حضرت باید میفرمودند! امیرالمؤمنین(ع) بخیل که نبودند و برای خودنمایی هم نفرمودند؛ بلکه حقی بوده است و باید میفرمودند. بهواقع، نباید از انسان پنهان میماند که علی(ع) کیست! آن دو مطلب، این است:
-مقام ولایتی، پیش از خلقت آدم(ع)
«کُنْتُ وَلیّاً و آدَمُ بَیْنَ الْماءِ وَ الطِّینِ»[3] آدم(ع) هنوز لابهلای خاک و گل و آب بود که من ولیّالله بودم؛ نه اینکه ولیّالله شدم، بلکه بودم! اگر حضرت فرموده بودند من ولیالله شدم، این یک مطلب دیگر میشد؛ اما میفرمایند: «کُنْتُ وَلیّاً» من ولیّالله بودم. از چه موقع بوده، زمانش معلوم نیست!
-همراهی با پیامبران الهی در پنهان
یک روایت هم میفرمایند: «کُنتُ مَعَ الأَنبِیَاءِ سِرّاً وَ مَعَ الرَّسُولِ جَهراً»[4] در پنهان با 124هزار پیغمبر بودم و در آشکار هم با پیغمبر(ص). مولانا میگوید:
راز بگشا ای علی مرتضی ××××××××× ای پس از سوءالقضا حُسنالقضا
در شعر دیگری نیز میگوید:
رومی! نشد از سرّ علی، کس آگاه ××××××××× زیرا که نشد کس آگه از سرّ اله
یک ممکن[5] و اینهمه صفات واجب ×××××××× لا حول و لا قوة الّا باللّه
شاعر دیگری هم میگوید:
روز ازل کهآدم و عالم نبود ××××××××× جلوهای از روی علی کم نبود
آدم اگر چهره نسودی به خاک ××××××××× بر درِ پیرم علی، آدم نبود
ای که نه گَر کِلک تو دادی نظام ×××××××× دفتر ایجاد منظم نبود
کعبه ز میلاد تو این رتبه یافت ×××××××× ورنه بدین پایه معظّم نبود
در شب معراج که حق با رسول ××××××× گفت سخن، غیر تو مَحرم نبود
کیستی ای آنکه همه عالمی ××××××× گر تو نبودی، همه عالم نبود
ترس انبیای الهی از بیان تمام حقایق ملکوتی
پیغمبر(ص) واقعاً حضرت را از ترس امت معرفی نکردند و از ارزش و شخصیت علی(ع) نگفتند! غیرشیعه نقل کردهاند که حضرت فرمودهاند: یا علی! من میترسم تو را آنگونه که هستی، معرفی کنم و بعد از من، تو را به جای خدا در روی زمین بپرستند.
بیچاره انسان که انبیا از ترسشان نتوانستهاند خیلی از اسرار را بگویند! پیغمبر(ص) نیز از ترسشان نتوانستند خیلی از حقایق معنوی، نه احکام فقهی را بگویند. انبیا چیزی از بیان احکام فقهی کم نگذاشتند؛ ولی ترسیدند که از حقایق ملکوتی به بشر اعلام بکنند. یکی از این حقایق ملکوتی، امیرالمؤمنین(ع) است.
ارزش اندیشه و تفکر از منظر امیرالمؤمنین(ع)
این علم گسترده و علمالکتاب، این نور و دریای بیساحل و بیعمقِ دانش، روایات عجیبی دربارهٔ اندیشهکردن دارند؛ چون خودشان فکر و عقل بودند، نه عاقل! ما عاقل هستیم. امیرالمؤمنین(ع) عقل، روح، قلب و علم بودند، نه عالم! ما عالم هستیم که چند کلمه به ما یاد دادهاند. ایشان دربارهٔ فکر میفرمایند: «الفِكرُ يُوجِبُ الاعتِبارَ و يُؤمِنُ العِثارَ و يُثمِرُ الاستِظهارَ»[6] اندیشه سبب درسگرفتن، پند گرفتن و تجلی موعظه در باطن انسان است. این سود اندیشهکردن و این حقیقت است که تا وقتی بیدار هستم، از هیچیک از حقایق عالم غافل نباشم؛ مخصوصاً شب که نیمکرهٔ شرقی خلوت است و آرامش دارم، اندیشه میتواند کار بکند و انسان میتواند با سفر فکری، از اجزای آفرینش به خدا برسد. فقط دربارهٔ خواب فکر بکند که خواب چیست؟ من میخوابم، چه میشود که بیدار میشوم؟ عامل خوابرفتن من چیست؟ چه میشود که خوابم میبرد و وارد جهان دیگری میشوم و طبق آیهٔ قرآن، اگر خدا صبح بیدارم نکند، مرا چهارپنج ساعت بعد باید در قبرستان دفن بکنند؟! این متن قرآن است!
خواب چیست؟ خواب یک نعمت است. من دربارهٔ همین نعمت فکر بکنم که اگر پروردگار عالم خواب را از من بگیرد و دیگر خوابم نبرد، چه میشود؟ اگر خوابم نبرد، بلای سختی سرم میآید؛ ارکان بدن از بیخوابی فرومیریزد، اعصاب بههم میریزد، انسان نیز از زندگی خسته میشود و آرزوی مرگ میکند. در خواب فکر بکند که ده دقیقه خواب چیست و چه کسی مرا بیدار میکند؟ چون اگر بیدار نکند، رفتهام! پیغمبر(ص) میفرمایند: «النَّومُ أخُو المَوتِ»[7] خواب برادر مرگ است. یکی باید مرا بیدار کند! قرآن میگوید: من هستم که شما را بیدار میکنم و اگر مواظبتان نباشم و بیدارتان نکنم، باید شما را دفن کنند؛ اما من بیدارتان میکنم. انسان فکر کند که چه میشود خوابش میبرد، چه میشود بیخواب میشود و کیست که منِ خواب را از خواب بیدار میکند؟ در خلوت شب به این فکر بکند.
همچنین دربارهٔ اشیا و عناصری که میبیند، فکر کند. به قول امام ششم(ع) که به مفضّل میفرمایند دربارهٔ مورچه و فیل فکر کن. آنچه فیل دارد، مورچه هم بهاضافهٔ دوتا شاخک دارد؛ یعنی این جثهٔ بسیار ضعیف، همهٔ اجزای فیل را دارد و دو شاخک هم اضافهتر از فیل دارد.
قدرت اندیشه، از ویژگیهای انسان
برای چه اندیشه کنم؟ برای اینکه حیوان و چهارپا نیستم. قدرت اندیشه از ویژگیهای منِ انسان است و باید اندیشه کنم تا از لابهلای نور اندیشه، خدا و خودم و جهانی را که در آن زندگی میکنم، پیدا کنم؛ چون خیلیها بیخبر از عالَم زندگی میکنند. شما چند نفر را در خانوادهتان میشناسید که دربارهٔ جهان فکر بکند؛ جهانی که یک گوشهاش، کرهٔ زمین و خانهٔ انسان است؟!
فکر کنم که این خانه ساخت کیست و برای چه در اختیار من گذاشتهاند؟ همچنین فکر کنم اینهمه روزیِ پاکیزه که به من دادهاند، برای چه دادهاند؟ حالا من میخورم، برای چه میخورم؟ از این روزیها که انرژی میگیرم، باید چهکار کنم و این انرژی را کجا مصرف کنم؟ یک روز هم عمرم تمام میشود و مرا از این خانه میبرند؛ فکر کنم که مرا کجا میبرند، برای چه میبرند، چهکار دارند و میخواهند چهچیزی به من بگویند؟ قرآن مجید و روایات، تمام اینها را جواب دادهاند. «الفِكرُ يُوجِبُ الاعتِبارَ» اندیشه سبب پندگرفتن است که واقعاً همین است! گاهی بعضی از شعرای حکیم و باسواد ما یکذره فکر کردهاند و چه درسهای زیبایی از این فکرکردنشان ساختهاند! حافظ میگوید:
مزرع سبز فَلک دیدم و داس مه نو ××××××××× یادم از کشتهٔ خویش آمد و هنگام درو
چقدر تشبیه جالبی است! منظور از «مزرع سبز فلک»، یعنی آسمان. وقتی هلال را در شب اول ماه دیدم، شبیه داس کشاورزی بود. این چه درسی به من داد؟ درس دیدن و فکر کردن به من میدهد. این هلال ماه به من توجه داد که من شصت سال کاشتهام، بعد از مرگ هم به من میگوید کاشتهات برای خودت است، درو کن؛ یا باید جهنم درو کنی یا بهشت. به این بستگی دارد که در این شصت سال چه کاشتهای! دروغ، تهمت، غیبت، ناسزا، ظلم، ربا، دزدی، غصب، اختلاس و کارهای دلبخواهی کاشتهای. حالا بعد از ورودت به عالم قیامت، کِشتهٍ خودت را که دوزخ است، باید درو کنی. دوزخ کار خدا نیست، بلکه کار خودت است؛ چنانکه خدا در قرآن میفرماید: «بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[8] دوزخ میوهٔ تمام اعمالی است که در دنیا تا وقت مردن انجام میدادی. یا اینکه همهاش صدق و صفا، درستی، کرامت، محبت، احسان، عبادت و خدمت کاشتهای که به تو میگویم بهشت را درو کن؛ چنانکه در قرآن میخوانیم: «جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»[9] بهشت هم ساخت خودت است. در واقع، مردم هم معمار جهنم هستند که آن ساختمان معماریشان را در قیامت به آنها میدهند و میگویند جهنم برای ما نیست، برای خودت است. به ما چه! مردم معمار بهشت هم هستند و وقتی بهشت را به آنها میدهند، میگویند: «جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» کارکرد خودت است، نوش جانت!
حکایتی شنیدنی از آیتالله بروجردی
این یکذره فکرکردن بود؛ وگرنه میلیونها نفر از زمان حافظ تا حالا و قبل از حافظ، شب اول ماه و آسمان را دیدند و چنین پندی نگرفتند. مرحوم آیتاللهالعظمای بروجردی یک دفتردار داشتند که من دیده بودم. مرد بزرگوار و دانایی بود. از جوانی خدمت آقای بروجردی بود و چند سال هم بعد از فوت آقای بروجردی زنده بود. من آنوقت هم او را میدیدم. ایشان میگفت: گرمای قم بیداد میکرد، برای همین هم، ما خانهای را برای آقای بروجردی در روستای وشنوه که در چهل کیلومتری شهر قم است، اجاره کردیم. جوی آبی در حیاط این منزل بود که از بالا میآمد و از پایین باغ هم بیرون میرفت. یک بار که از خرید برگشتم، همین که کلید انداختم و درِ آن باغ کوچک را باز کردم، دیدم صدای گریهٔ شدید آیتاللهالعظمی بروجردی میآید. من ترسیدم و پیش خودم گفتم چه اتفاقی برایش افتاده یا چه خبر ناگواری به او دادهاند که اینگونه گریه میکند! وقتی آمدم، دیدم روی آن فرش کهنهای نشسته که قبل از رفتنم لب جوی آب انداخته بودم. آنجا نشسته بود و آب جوی را که میرفت، تماشا میکرد و زارزار گریه میکرد. سلام کردم و نشستم، بعد عرض کردم: چرا اینقدر شدید گریه میکنید؟ چه شده است؟ به جوی آب اشاره کردند، این شعر حافظ را خواندند و به گریهشان ادامه دادند.
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین ××××××××× کهاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
بعد به من گفت: حاج محمدحسین! این آبی که میرود، برمیگردد؟ گفتم: نه آقا! گفت: هشتاد سال از عمرم رفته است، برمیگردد؟ گفتم: نه آقا! گفت: برای عمر رفتهام گریه میکنم که پروردگار یک بار به آدم عمر میدهد و تکرار نمیشود. گریهام از این است که آیا من از این عمرم بهرهٔ درستی گرفتهام یا عمرم ضایع و تباه شده است! این حرف امیرالمؤمنین(ع) است: «الفِكرُ يُوجِبُ الاعتِبارَ». چقدر هم بهسرعت میگذرد! این درس است. شاعر میگوید:
ايام بقا چو باد نوروز گذشت ××××××××× روز و شب ما به محنت و سوز گذشت
تا چشم نهادیم به هم، صبح دمید ×××××××××× تا چشم گشودیم ز هم، روز گذشت
شاعر دیگری هم میگوید:
جوانی گفت با پیری دلآگاه ××××××××× که خَم گشتی، چه میجویی در این راه
چهچیزی گم کردهای که به حالت خم راه میروی؟
جوابش گفت پیر خوشتکلم ×××××××× که در این ره، جوانی کردهام گم
حتی میگویند وقتی پیرمردی را میبینی، درس بگیر تا جوانیات را غنیمت بشماری؛ چون جوانی خیلی بهسرعت رد میشود. جوانی که تمام میشود، آدم آفتاب لب بام شده و عمرش به غروب نزدیک میشود. شاعر میگوید:
جوانی چنین گفت روزی به پیری ×××××××××× که چون است با پیریات زندگی
بگفت اندر این نامه حرفی است مبهم ××××××××× که معنیاش جز وقت پیری ندانی
جوانی نکو دار کهاین مرغ زیبا ×××××××××× نمانَد در این خانهٔ استخوانی
متاعی که من رایگان دادم از کف ×××××××××× تو گر میتوانی، مَده رایگانی
از آن بُرد گنج مرا دزد گیتی ×××××××××××× که در خواب بودم گه پاسبانی
دو درس مهم در هزینۀ عمر
بیدار زندگیکردن خیلی خوب است! ممکن است شما عزیزانم از من سؤال بکنید که چهکار بکنیم عمرمان هدر نرود؟ چه درسی بگیریم؟ ما باید دو درس بگیریم و عمر خود را هزینهٔ دو کار عبادتالله و خدمت به خلقالله بکنیم ؛ کار سوم، دورریختن، نابودکردن و ضایعکردن عمر است. طبق آیات قرآن و روایات، مرد و زن ما باید به این دو کار اهتمام داشته باشند. خدا این استعداد و قدرت را به خانمها هم داده است؛ شما خانمها میتوانید شخصیت الهی خودتان را در آیهٔ 35 سورهٔ احزاب ببینند. خانمها هم به وزن مردان، میتوانند تمام عمر را به عبادتالله و خدمت به خلقالله تبدیل کنند. منظور از عبادتالله، هزینهکردن عمر در نماز و روزه نیست، بلکه هر کار مثبتی در اسلام، عبادتالله است؛ مطالعه، خواندن و فهمیدن قرآن، تربیت اولاد صالح، شوهرداری و خانهداری خوب، محبت، مهربانی و احسان هم عبادتالله است. در خدمت به خلقالله هم، اگر پولی دارید، ارثی دارید یا خرجی خانه اضافه آمده است، از شوهر اجازه بگیرید و به یتیم برسانید. ده نفر با هم جمع بشوید و سالی ده جهیزیه برای خانوادههای آبرودار درست بکنید. شما برادران، هفتهای یک بار، پنج نفر پنج نفر جمع بشوید و به بیمارستانهای شهرتان سر بزنید، ببینید کدام بیمار از عهدهٔ پرداخت هزینه بیمارستان برنمیآید. پنجنفری کمک کنید و هزینهٔ بیمارستان را بدهید؛ ببینید کدام خانه بنّاییاش مانده است و نمیتوانند بنّایی هشتادمتر خانه را تمام کنند، پنجنفری بروید و تمام کنید؛ ببینید کجا به پیچیدن نسخه نیاز است، هفتهای یک بار، یک میلیون یا دو میلیون به دکتر داروخانه بدهید و بگویید اگر مریض آمد، نسخه روی میزت گذاشت و وقتی گفتی نسخهات 150-200 تومان میشود، میبینی اخمهایش دَرهم میرود و مِنمِن میکند، معلوم میشود ندارد. به او بگو مشکلی نیست، من نسخهات را میدهم. انشاءالله خدا به من و تو لطف میکند.
کار خیر در اسلام، عین دریا جلوی پایمان ریخته است؛ ولی تا حالا فکر نکردهایم که چگونه کار خیر بکنیم! فکر نکردهایم که پنجشش نفر بشویم و هفتهای یک بار پیش رئیس بانک برویم، سلام کنیم و به او بگوییم قسط چند نفر چهارپنج ماه عقب افتاده است، به ما بگو تا قسطهایش را بدهیم. به او هم بگویید اگر توانستی، قسطت را از برج دیگر بده. ممکن است کسی قسطت را ندهد که حالا مُفت خودش هم حساب نکند.
خدمت به خلقالله و عبادتالله، دو درس مهم است که میبایست برای آن هزینه کرد. اگر کسی هفتاد سال عمرش را اینگونه هزینه کند، یقین بداند (این که میگویم یقین بدانید، من این یقین را از قرآن به شما ارائه میکنم) که طبق آیهٔ 69 سورهٔ نساء، بعد از مردن، با این چهار طایفه تا ابد نشستوبرخاست میکند: «وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ» عمق این اطاعت از خدا و رسولش، عبادتالله و خدمت به خلقالله است. «فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا» انبیا، صدیقین، صالحین و شهدا (گواهان اعمال).
حالا اگر عبادتالله و خدمت به خلقالله نداشته باشم، وقتی به آنطرف میروم، دیگر ناچاراً باید با نمرودیان، شدادیان، بنیامیه، بنیعباس و حیوانات وحشیِ نجس نشستوبرخاست بکنم. آنها هم عبادت و خدمت نداشتند. چه فرقی است بین من که امت پیغمبر(ص) هستم و عبادت و خدمت ندارم، با یک فرد بنیامیه یا بیدین؟ قرآن میگوید: «لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ»[10] چه فرقی است بین امتها؟ من فرقی نمیگذارم و آنچه که امتیاز است، عبادتالله و خدمت به خلقالله است؛ اگر این دو کار را نداشته باشید، دستتان در قیامت خالی است.
جوانی نکو دار کهاین مرغ زیبا ×××××××××× نمانَد در این خانهٔ استخوانی
دانش هدایتگری، تنها نزد اهلبیت(علیهمالسلام)
وجود مبارک کلینی، این انسان والا، روایتی را در جلد دهم دورهٔ کتاب شریف کافی به نام «روضه کافی» نقل میکند که عجب روایتی است! این نامگذاری خود کلینی است و «روضه» در اینجا بهمعنی ذکر مصیبت نیست، بلکه بهمعنای باغ و گلستان است و کلینی اسم جلد آخر کتابش را «روضه» گذاشته که به فارسی، گلستان میشود. واقعاً آدم اگر این روایات اهلبیت(علیهمالسلام) را نبیند، هیچچیزی گیرش نمیآید! امام باقر(ع) میگویند: اگر کل شرق و غرب هم بروی، دانش هدایتگر فقط پیش ماست. امام باقر(ع) میدانستند که شرق و غرب اینقدر روانکاو و روانشناس و استاد پیدا میکنند؛ ولی حضرت میفرمایند دانش مفید، تربیتکننده و آدمساز پیش ماست. اکنون هم حرف امام ثابت شده است! اروپا و آمریکا اینهمه دانشمند دارد، ولی آدم سازی نمیکنند. هرچه تربیت میشود، گرگ و درنده و آدمکش هستند که یک میلیون انسان را در افغانستان درو کرده و در عراق هم یکمیلیونوخردهای را کشتهاند. جالب اینکه تمام آنها هم باسواد هستند! افسران، سروانها، ارتشبدها و رؤسای ناتو، همگی دانشگاهدیده هستند و همه هم از گرگ بدتر! امام باقر(ع) میگویند که به کجا میروید؟ اگر همهٔ شرق و غرب را بگردید، دانش آدمسازی پیدا نمیکنید. در واقع، مکتب سعادتبخش نزد ما اهلبیت است و پیش دینهای دیگر هم نیست.
تفکر و تعقل، بیشترین عبادت ابوذر
در کتاب روضهٔ کافی آمده است که عدهای در محضر حضرت صادق(ع) نشسته بودند که صحبت از ابوذر به میان آمد. یک نفر گفت: روزهدار عجیبی بود! یکی گفت: نمازخوان عجیبی بود! یکی گفت: زبان امربهمعروفش بینظیر بود! نفر دیگری هم گفت: آدم بسیار زاهدی بود. هر کسی یکجور تعریف میکرد و امام صادق(ع) هم ساکت بودند و فقط تعریفها را گوش میدادند. وقتی تعریفها تمام شد، کسی به امام صادق(ع) گفت: یابنرسولالله! شما نظری دربارهٔ ابوذر ندارید؟ حضرت فرمودند: بله نظر دارم. گفتند که نظرتان را میفرمایید. حضرت نیز اینگونه نظر دادند: «كَانَ أكثرُ عِبادَةِ أبي ذَرٍّ التَّفكُّرَ و الإعتِبارَ»[11] بیشترین عبادت دورهٔ عمر ابوذر، اندیشهکردن و درسگرفتن از کل جریانات اجتماع و هستی بود. ما فکر میکنیم که یک آدم متدین، پابرهنه، کتکخورده از حکومت زمانش، فقیر و بیچاره و تبعیدی بود؛ اما ببینید امام صادق(ع) حقیقت ابوذر را چگونه بیان میکنند! «كَانَ أكثرُ عِبادَةِ أبي ذَرٍّ التَّفكُّرَ و الإعتِبارَ» بیشترین عبادت ابوذر، اندیشهکردن در تمام جریانات و درسگرفتن بود. او اینگونه ابوذر شد، نه با زهد، نه با فقر و نه با تبعید.
خوشا آنانکه در میزان وجدان ×××××× حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنانکه بر این صحنهٔ خاک ××××××× چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنانکه بذر آدمیت ××××××× در این ویرانه پاشیدند و رفتند
خوشا آنانکه پا در وادی حق ×××××××× نهادند و نلغزیدند و رفتند
خوشا آنانکه بار دوستی را ××××××× کشیدند و نرنجیدند و رفتند
کلام آخر؛ علیاصغر ششماهه، ذخیرۀ قیامت ابیعبدالله(ع)
اطبا میگویند وقتی بچهای ششماهگیاش تمام شد، غیر از شیر، گاهی مقدار کمی آب به او بدهید. من به یاد دارم که زمان بچگیام، آنهایی که در خانوادهمان بچهٔ ششماهه داشتند، میدانستند بچه نمیتواند با ظرف، لیوان یا استکان آب بخورد. برای همین هم مقداری آب در نعلبکی میریختند، یک پنبه تمیز را نمدار میکردند و به لب بچه میکشیدند. مردم کوفه! این بچهٔ ششماهه چقدر آب از تمام فرات میخواست؟ ابیعبدالله(ع) یک استکان یا یک ظرف آب نمیخواستند. اگر ته یک ظرف هم دهبیست قطره آب میریختید و به ابیعبدالله(ع) میدادید، به لب بچه میکشید و او را سیراب میکرد. حضرت در حال حرفزدن با مردم بودند و میفرمودند: «أمّا تَرَونَه كَيْفَ يَتَلَظٰي عَطَشَا» بچهام را نمیبینید که مثل ماهی از آب بیرون افتاده است و از تشنگی لب به هم میزند! پدر مشغول حرف بود، یکمرتبه دید بچه در آغوشش دست و پا میزند. من این جمله را از کتب اهلسنت نقل میکنم؛ سبطبنجوزی میگوید: وقتی بچه بهشدت لرزید، ابیعبدالله(ع) برگشتند و دیدند که سر بریدهٔ بچه روی خاک افتاده است. معلوم است که تیر سهشعبه در گلو نمیماند، آنهم گلوی بچهٔ ششماهه! حضرت بچهٔ خونآلودشان را بغل گرفتند و برگشتند. اولین کسی که از خیمه بیرون آمد، خواهرشان زینب(س) بود. بچه را به زینب(س) دادند و خودشان روی زمین نشستند و گفتند: خدایا! این مردم به کوچک و بزرگ من رحم نکردند؛ این شهید ششماهه را ذخیرهٔ قیامت من قرار بده.
«اللّهُمَّ أحْيِنَا حَيَاةَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأمِتْنَا مَمَاتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَلاَ تُفَرِّقْ بَيْنَنا وَبَيْنَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اللّهُمَّ اَهلِک اَعدَائَنَا
وَﺍشْفِ مَرضَانَا وَاحْفِظ واَیِّد اِمَام زَمانِنا وَاجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً».
[1]. نهجالبلاغه، خطبهٔ 189.
[2]. سورهٔ رعد، آیهٔ 43.
[3]. عوالیاللئالی ج4، ص124.
[4]. مصباحالهدایة، ص77.
[5]. یک مخلوق، آفریدهشده و بهوجودآمده.
[6]. غررالحکم، ح2124.
[7]. کنزالعمال، ح39321.
[8]. سورهٔ نحل، آیهٔ 32.
[9]. سورهٔ واقعه، آیهٔ 24؛ سورهٔ احقاف، آیهٔ 14.
[10]. سورهٔ بقره، آیهٔ 134.
[11]. بحارالأنوار، ج6، ص323، ح71؛ وسائلالشیعه، ج15، ص195.