لطفا منتظر باشید

شب ششم چهار شنبه (4-6-1400)

(خـــــــــــــــوی جلسه مجازی)
محرم1443 ه.ق - مرداد1400 ه.ش
23.54 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

اهمیت اندیشه و تفکر در مکتب الهی

هیچ مکتب، مدرسه‌ و مذهبی به‌اندازهٔ اسلام برای اندیشه و تفکر در همهٔ امور ارزش قائل نشده است. حدود یک‌ششم قرآن مجید دربارهٔ تعقل و تفکر و نگاه همراه با عقل مطلب دارد. در هیچ مذهب و مکتبی کتابی را باز نمی‌کنید که شروع کتاب با مسائل عقل و اندیشه باشد؛ مگر مکتب الهی‌ که در قرآن مجید و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) تجلی دارد. 1200 سال پیش، دانشمند حدیث‌شناس شیعه، اولین صفحهٔ کتابش را به‌عنوان کتاب «عقل و جهل، اندیشه و غفلت» باز کرده و کتاب مستقلی به‌نام «کتاب العقل و الجهل» است. «کتاب العلم»، «کتاب التوحید» و «کتاب الاضطرار الی‌الحجة»[1] مراحل بعدی نوشته‌‌های اوست. این رده‌بندی در تمام مکتب‌های جهان، بی‌نظیر و بی‌نمونه است. 

 

این کار مکتب روشن، پاک و خالص پروردگار است که در آینهٔ قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) دیده می‌شود و سعی می‌کند مردم را به پخته‌شدن عقل تشویق کند. بعد که عقل پخته شد، سعی می‌کند درِ علوم را به روی انسان باز بکند. هنگامی که عقل پخته شد و درِ علوم را باز کرد، مسئله توحید را مطرح می‌کند تا جهان را از شرک باطن و ظاهر، همچنین معبودهای باطل درونی و بیرونی پاک کند و جهان نورانی‌ای بسازد که بر محور خدامحوری باشد. وقتی جهان بر محور خدامحوری باشد، در هیچ زاویه‌ای از زوایای زندگی، خبری از ستم، ستمکاری و انحراف دیده نمی‌شود. بعد هم بحث نیاز به راهنما را مطرح می‌کند؛ چون درک توحید و معارف و پختگی عقل بدون راهنمای الهی امکان ندارد. 

 

اگر نور نبوت و امامت در زندگی نباشد، عقل آن‌گونه که باید، رشد نمی‌کند و مهار زندگی به دست هوای نفس می‌افتد. اگر نور نبوت و امامت به‌معنای خاص در زندگی نباشد، معارف قابل‌تحصیل نیست؛ چون معارفی که ضامن سلامت دنیا و آخرت است، در اختیار راهنمای الهی است. بدون راهنما، معارف معطل می‌ماند و خدا شناخته نمی‌شود. اگر هم کسی بدون راهنما به‌دنبال خدا برود، در گمراهی یقینی قرار می‌گیرد. من برای منبر و برای شما ادب می‌کنم که توحید غیرشیعه را نمی‌گویم. اگر مطالبی که غیرشیعه در کتاب‌هایشان به‌عنوان خدا و توحید مطرح کرده‌اند، بشنوید؛ هم خیلی خندهٔ مسخره می‌کنید و هم می‌بینید که توحید غیرشیعه، توحید ساخت بنی‌امیه و بنی‌عباس است. این توحید لایق شیطان است، نه شایستهٔ پروردگار مهربان عالم. 

 

توحیدی که قرآن مطرح می‌کند، با توحید غیرشیعه تفاوت اصولی دارد. توحیدی که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در دعای جوشن‌کبیر، دعای عرفه، دعای ابوحمزهٔ ثمالی، دعای صباح و دعای کمیل مطرح می‌کند، توحید خالص و ناب است؛ ولی توحید مطرح‌شده در کتاب‌های غیرشیعه که رنگ اسلام هم به خودشان زده‌اند، توحیدی به‌تمام‌معنا ساخت زمین و آخوندهای حرام‌خورِ دربار بنی‌امیه، بنی‌عباس، آل‌سعود، ابن‌تیمیه و محمد‌بن‌عبدالوهاب است. سراسر این توحید هم، کفر، شرک، آلودگی، جهل و قیچی است برای بریدن قلب انسان از پروردگار حقیقی عالم.

 

انبیا و ائمۀ طاهرین، معلمان شناخت توحید

شما این رده بندی را ببینید، معجزه است! «عقل» یعنی تفکر، «علم» یعنی یافتن حقایق. یافتن خدا به‌معنای واقعی با کمک این عقل و علم، با کمک هر سه نیز یافتن راهنما بالوجدان. من وقتی به‌صورت کلی با عقل و علمم به خدا می‌رسم، عاشق شناخت خدا می‌شوم؛ اما معلم شناساندن خدا، فقط انبیای الهی و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هستند. اگر انسان بخواهد راه تعقل، علم و توحید را از غیر اینها بگیرد، امام صادق(ع) می‌فرمایند: فقط ضلالت، گمراهی و انحراف است. ضلالت و انحراف هم هیچ‌گاه نمی‌تواند خیر دنیا و آخرت را تأمین بکند. اصلاً امکان ندارد! انحراف تاریکی، بیچارگی، بدبختی و شقاوت می‌آورد؛ لذا شما می‌بینید در غیر از مکتبِ قرآنِ همراه با اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، نمونهٔ سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و یاران ابی‌عبدالله(ع) را نمی‌بینید که امام حسین(ع) دربارهٔ فرمودند: وفادارتر و بهتر از اینها را در گذشتگان و آیندگان عالم سراغ ندارم. همچنین نمونهٔ اصحاب زین‌العابدین(ع)، اصحاب امام باقر(ع) تا امام عسکری(ع) را نمی‌بینید! اینها را نه دنیای گذشته تربیت کرد، نه از زمانی که اروپا حاکمیت به‌دست آورد، نه دانشگاه، نه آمریکا و نه بلوک شرق. در واقع، غیرشیعهٔ جهان یک سلمان ندارد؛ یعنی انسان آراستهٔ جامعِ پاک و اثرگذار. 

 

بعضی از‌ شما برادران غیرروحانی و روحانی اهل مطالعه هستید؛ اگر نمونهٔ اینها را در طول تاریخ بشر خبر دارید، به من هم خبر بدهید. از زمان غیبت صغری تا امروز، نمونهٔ جامع و کامل، خیّر، کریم و ارزشمند، مانند تربیت‌شدگان مکتب قرآنِ به‌علاوهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) ساخته نشده است؛ چون مایهٔ ساختنش را ندارند. مایهٔ ساختن در دست راهنمایی است که قرآن در خانه‌اش نازل شده و خودش فرد اَکمل، اتمّ، اَعبد، اَزهد، اقضی و خالص‌ترین است. 

 

دعوت قرآن و اهل‌بیت به اندیشه در جهان آفرینش

بحث در اندیشه یقیناً به‌اندازهٔ کل هستی گسترده است و این سفره برای یک گوشهٔ جهان نیست. قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) فضای جهان آفرینش را در برابر دید باطن و ظاهر ما گشوده و دعوت کرده‌اند تا جایی که اندیشه‌ات توان دارد، در آنچه که در حوزه فکر، عقل، دید و شنوایی‌ات قرار می‌گیرد، اندیشه کن. خیلی عجیب است که امام صادق(ع) سه شبانه‌روز راه اندیشهٔ در تمام خلقت را به روی آدمی که اهل کوفه بوده، باز کرده‌اند؛ ازجمله دربارهٔ جنین برای او حرف می‌زنند و مدام هم می‌گویند اندیشه کن در جنین، جسم و جان، ساختمان بدن، ساختمان آسمان‌ها و موجوداتش، ساختمان دریاها و موجوداتش، ساختمان زمین و موجوداتش؛ تا جایی که جهان در اختیارت است، از طریق چشم و گوش و مطالعه اندیشه کن تا پخته، منبع خیر، معدن ارزش‌ها و انسان بشوی. 

 

انتقال حقایق از طریق اندیشه به درون انسان

همهٔ این حقایق با اندیشه به درون انتقال پیدا می‌کند و بعد از اندیشه، انسان به‌تنهایی یک جهان، یک عالَم، یک هستی، یک عالِم، یک متفکر، یک متخلق و یک معدن واقعیت‌ها می‌شود. یک نفر است، اما همه است. آیا چنین امکانی هست که یک نفر همه بشود؟ به این شعر زیبا دقت بفرمایید: 

لَیْسَ عَلَی اللّهِ بِمُسْتَنْکِرِ ×××××××××××× أنْ یَجْمَع الْعٰالم فِي وَاحد[2]

 

برای خدا ابداً مشکل و دشوار نیست که جهان را در یک نفر جمع بکند. خدا این کار را کرده است. در موجودات ریز و حشرات کار شگفت‌آوری کرده است. خداوند کارخانهٔ بهترین مادهٔ غذایی جهان را در شکم حشره‌ای گذاشته که از بند انگشت همهٔ ما کوچک‌تر است و این حشره تولید عسل می‌کند. کارخانهٔ بهترین مادهٔ غذایی عالم است. همچنین مهم‌ترین کارخانهٔ ابریشم‌بافی را در وجود یک کرم گذاشته است. برگ سبزِ سیر درخت توت را می‌خورد و این برگی که سبز خیلی پررنگ است، در کارخانهٔ وجودش به یک نخ سفیدِ براقِ قوی منتقل می‌کند. کارخانه‌های ریسندگی جهان، چه برقی و چه دست‌باف، هنوز نتوانسته‌اند بهتر و نازک‌تر از نخ ابریشم را تولید بکنند. شما اگر به یک لایهٔ نخ ابریشم نگاه بکنی، از چند میلیون نخ ریز به‌هم بافته‌شده تشکیل شده است. این کار پروردگار است! 

 

آن‌وقت در وجود یک نفر، همهٔ هستی را خلاصه کرده و همهٔ علم و عقل را قرار داده است. او هیچ هم بزرگ‌تر نشده و یک وجود معتدل، مُستوی و بسیار منظم‌البدن است؛ اما تمام حقایق عالم را در این یک نفر قرار داده است. شاعر می‌گوید:

یکی خط است ز اول تا به آخر ××××××××× در آن خلق جهان گشته مسافر

در این ره، انبیا چون ساربان‌اند ×××××××× دلیل و رهنمای کاروان‌اند

از ایشان سید ما گشت سالار ××××××× هم او اول، هم او آخر در این کار

احد در میم احمد گشت ظاهر ××××××××× در این دور اول آمد عین آخر 

ز احمد تا احد یک میم فرق است ×××××××× جهانی اندر آن یک میم غرق است 

 

وجود عالی‌ترین مباحث در روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

حالا پای روایات پیغمبر(ص) بنشین که عالی‌ترین مباحث تربیتی، مسائل نظامی، مسائل اخلاقی، مسائل جسمی، مسائل خانوادگی و مسائل اجتماعی را ارائه داده و در اختیار جهان گذاشته است. دانشمندان اروپا می‌گویند: تمدن فعلی جهان، محصول بعد از بعثت پیغمبر اسلام است. اگر او نیامده بود، از این تمدن هم هیچ خبری نبود. خداوند همهٔ حقایق عالم را در وجود یک نفر گذاشته است.

 

لَیْسَ عَلَی اللّهِ بِمُسْتَنْکِرٍ ×××××××××××× أنْ یَجْمَعَ الْعٰالمَ فِي وَاحدٍ 

آن‌وقت هرچه که خداوند به او داد، با قدرتش، اراده‌اش و حکمتش به امیرالمؤمنین(ع) منتقل کرد و امیرالمؤمنین(ع) هم به امامان بعد از خودشان انتقال دادند. تا اینجا که امام باقر(ع) می‌فرمایند: از زمان آدم(ع) تا صبح ظهور دوازدهمیِ ما، علم درحالی‌که 128 حرف، «الف»، «ب»، «س»، «ج»، «ح» تا «یاء» علم است؛ تا وقتی دوازدهمی ما بیاید، تمام جهان فقط اندکی از «الف» علم خبر دارند و او از «ب» تا «ی» را به مردم ارائه خواهد کرد. حالا ببین آن روزگار چه روزگاری است! با این دانشگاه‌های عریض و طویل، میلیون‌ها کتاب و میلیاردها دانشمند از زمان قدیم، آدم(ع) تا الآن، همه و همه که روی همدیگر ریخته بشوند؛ امام باقر(ع) می‌فرمایند که «الف» علم است و از «ب» تا «ی» را وقتی دوازدهمی ما می‌آید، برای مردم جهان ورق می‌زند.

 

این مکتب خدا بود که قرآنِ به‌علاوهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است. یک‌میلیارد و چندصد میلیون جمعیت قرآن منهای اهل‌بیت را دارند. شما تفاسیر قرآن آنها را نگاه بکنید، ببینید چقدر کم، اشتباه، انحراف و تطبیق‌های مشرکانه و کافرانه دارد. تفاسیر مکتب قرآنِ به‌علاوهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را هم نگاه بکنید. یکی از این تفاسیر، «مجمع‌البیان» است که قرن نهم نوشته شده و هنوز در مصر، مرکز علمیِ غیرشیعه، چاپ شده است و از سال نهصد تا حالا مانند خورشید می‌درخشد. شما به کتب فقهی شیعه مراجعه کنید، ببینید فقه قرآنِ به‌علاوهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) چه می‌گوید و فقه منهای اهل‌بیت چه می‌گوید! فقه غیرشیعه خجالت‌آور است! بخوانید، بپرسید و ببینید.

 

اندیشه در کلام امیرالمؤمنین(ع)

اندیشه یعنی در دینتان هم فکر و اندیشه کنید تا به این نتیجه برسید که دین کامل، جامع و سازنده کدام است. در همه‌چیز فکر کنید! امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «الفِكرُ يُوجِبُ الاعتِبارَ»[3] اندیشه سبب پیداکردن هزارجور درس و پند است. «و يُؤمِنُ العِثارَ» اندیشه شما را از لغزش حفظ می‌کند و ایمنی می‌دهد. اگر در کار اندیشه کنید، ضرر و خسارت نمی‌‌بینید؛ بدون فکر امضا نمی‌کنید که دچار کلاف سردرگمی بشوید؛ کاری نمی‌کنید که پای ضررش بنشینید و خون گریه کنید. اندیشه شما را از لغزش ایمنی می‌دهد. «و يُثمِرُ الاستِظهارَ» اندیشه باعث شکوفایی رشته‌های دیگر اندیشه نیز می‌شود. امیرالمؤمنین(ع) چقدر زیبا می‌گویند: «يا كُمَيلُ! ما مِن حَرَكَةٍ إلاّ و أنتَ مُحتاجٌ فيها إلى مَعرِفَةٍ»[4] ای کمیل! قدم از قدم برنمی‌داری، مگر اینکه در برداشتن قدم، گدای شناخت هستی. فکر کن و بفهم، بعد قدم بردار. بی‌گدار به آب نزن! 

 

در کسبی که می‌خواهی انتخاب کنی، اندیشه کن و از اندیشهٔ دیگران هم استفاده کن. وقتی می‌خواهی ازدواج کنی، فکر کن که در چاله و بعد در چاه نیفتی؛ بعد از یکی‌دو سال و این‌همه خرج سر از طلاق درنیاوری. پسر فکر کند که از چه خانواده‌ای زن می‌گیرد و خانوادهٔ دختر هم فکر کند که از چه خانواده‌ای داماد انتخاب می‌کند تا بعد از یک سال، دادگاه‌های شهر را عین نانوایی پر نکنند. مرد فریادش در دادگاه بلند بشود که طلاق می‌دهم و زن داد بزند طلاق توافقی می‌گیرم که شر کَنده شود. از اول اندیشه و فکر کن، ببین این خانواده قد توست؟ ببین این عروس وزن خانواده‌ات است؟ ببین این داماد وزن خانواده‌ات است؟ پیغمبر(ص) چقدر زیبا گفته‌اند که باید هم‌کفو باشند؛ یعنی عروس و داماد باید هم‌وزن، هم‌اخلاق، هم‌ایمان، هم‌دین و هم‌تربیت باشند. عروس و داماد چرخ‌دنده هستند که اگر چرخ بزرگ‌تر باشد، دنده نمی‌چرخد؛ اگر دنده بزرگ‌تر باشد، چرخ نمی‌چرخد و همهٔ پرده‌ها خُرد می‌شود. 

 

غلبۀ چشم بر تفکر در دنیای امروز

متأسفانه الآن در مملکت ما، چشم دلّال ازدواج است و نه فکر! پسر به مادر و پدرش می‌گوید این دختر را در دانشگاه دیده‌ام. همین را برای من بگیرید! اگر نگیرید، من تا آخر عمر زن نمی‌گیرم. پدر و مادر برای تحقیق می‌روند، می‌بینند که این دختر یک‌جُو به درد خانواده‌شان نمی‌خورد. وقتی به جوان می‌گویند ما عمری را گذرانده و سرد و گرم روزگار را چشیده‌ایم، خودش و خانواده‌اش به درد ما نمی‌خورند؛ جوان می‌گوید من دیدم و پسندیدم! جوان نمی‌گوید فکر و اندیشه کردم، فقط می‌گوید دیدم و پسندیدم. بعد از یک سال هم، پسر پیش مادرش گریه می‌کند و می‌گوید او را نمی‌خواهم، یک فکری بکنید؛ دختر پیش مادرش گریه می‌کند و می‌گوید او را نمی‌خواهم، مرا نجات بدهید. من از این برخوردها در این پنجاه سال عمرم زیاد داشته‌ام که چه خانوادهٔ دختر و چه خانوادهٔ پسر می‌گفتند دیگر نمی‌خواهم، گرفتار شده‌ام، ذلیل شده‌ام، بدبخت و بیچاره شده‌ام. 

 

فکر کشتی نجات است و چنانچه آدم اندیشه هم می‌کند، باید این اندیشه‌اش را با آیات قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) پخته کند. شخصی به حضرت سیدالشهدا(ع) گفت: خانمی را برای ازدواج انتخاب کرده‌ام که خانواده‌اش این‌گونه هستند. امام حسین(ع) فرمودند: اگر از من مشورت می‌خواهی، با این زن ازدواج نکن! این یعنی فکر درستی نکرده‌ای. این شخص به حرف امام گوش نکرد و با آن خانم ازدواج کرد. روزی پیش ابی‌عبدالله(ع) آمد و گفت: دار و ندارم نابود شد و به خاک سیاه نشستم. بچه‌دار هم نشدم و بنای زندگی‌ام ویران شد. حالا هم می‌خواهم او را طلاق بدهم. ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: من به تو گفتم که با این خانواده ازدواج نکن. آن مرد گفت: حالا چه‌کار کنم؟ بدبخت هستم! فرمودند: آدرس خانواده‌ای را به تو می‌دهم، با دختر آنها ازدواج کن. یکی‌دو سال دیگر نزد امام آمد و گفت: بچه‌دار شدم، پولدار شدم و ضرر و خسارتم جبران شد. 

 

دلّال زندگی که نباید چشم باشد! حالا این آقا یک خانهٔ سه طبقه در کوچهٔ ما ساخته، چقدر زیباست! من هم بسازم. خانه را می‌سازد. بعد از مدتی هم، به مردم، بانک‌ها و نهادها بدهکار می‌شود و چون پولی ندارد که بدهد، او را به زندان می‌اندازند تا خانه را بفروشند، بدهی‌اش را بدهند و از زندان بیرون بیاید. تازه یک چیزی هم کم آورده است! 

 

عاقبت بی‌توجهی به فکر و مشورت امام

یکی از بچه‌های امام صادق(ع) به حضرت عرض کرد: بابا! هزار دینار سرمایه به‌دست آورده‌ام، می‌خواهم با فلانی شریک بشوم. حضرت فرمودند: با همین یک نگاه به این نتیجه رسیدی و به‌دست آوردی که با او شریک بشوی؟ با او شریک نشو! عرض کرد: چرا؟ فرمودند: او بدنام است و در جامعهٔ مدینه شهرت دارد که گاهی عرق می‌خورد. گفت: مردم همه‌چیز در حق مردم می‌گویند، نباید به زبان مردم گوش داد! فرمودند: همهٔ مردم دروغ نمی‌گویند و دشمن نیستند. این بچه به حرف امام صادق(ع) گوش نداد و به فکر و عقل و مشورت امام توجهی نکرد، با آن شخص شریک شد و هزار دینارش به کلی بر باد رفت. 

 

فرزند امام تهی‌دست و فقیر شد. وقتی امام صادق(ع) به مکه می‌رفتند، به پدر گفت: من هم به مکه بیایم؟ حضرت فرمودند بیا! در طواف به امام صادق(ع) گفت: بابا! دعا در اینجا مستجاب است. دعا کن که خدا سرمایهٔ نابودشده‌ام را به من برگرداند. حضرت فرمودند: دعا نمی‌کنم؛ چون این دعا مستجاب نمی‌شود. من تو را راهنمایی کردم و به تو فکر و اندیشه و مشورت دادم؛ اما تو گوش ندادی و مالت را در چاه ریختی. حالا به من می‌گویی دعا کن که خدا مالت را از درون چاه دربیاورد و به تو بدهد؟! پسرم، مگر هر دعایی مستجاب است! یک شعر زیبا برایتان بخوانم؛ این شعر را وقتی کلاس هفتم دبیرستان بودم، حفظ کردم. تمام شعر دربارهٔ این است که فکر و اندیشه کنید. شعر این است: 

 

نادره مردی ز عرب هوشمند ×××××××× گفت به عبدالملک از روی پند

«الفِكرُ يُوجِبُ الاعتِبارَ» اندیشه سبب درس‌گرفتن و پند‌گرفتن است. عبدالملک مروان به کوفه آمده و در دارالعماره نشسته بود. سر بریدهٔ مصعب‌بن‌زبیر را مقابل تخت حکومتش گذاشتند.

زیر همین گنبد و این بارگاه ×××××××××× روی همین مسند و این تکیه‌گاه

بودم و دیدم برِ ابن‌زیاد ×××××××××× آه! چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سَری چون سپر آسمان ××××××××× طلعت خورشید به رویَش نهان

بعد ز چندی سرِ آن خیره‌سر ××××××××××× بُد برِ مختار به روی سپر

بعد که مَصعب سر و سردار شد ×××××××××× دست‌خوش او سرِ مختار شد

این سر مصعب به تقاضای کار ×××××××××× تا چه کند با تو دگر روزگار

 

امیرالمؤمنین(ع) یک جمله دارند که خیلی جالب است! حضرت می‌فرمایند:«مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ»[5] چقدر مایهٔ پند و درس زیاد است و چقدر پندگیرنده کم است. کم هستند افرادی که در زندگی اهل فکر باشند. یک مسئله‌ در حوزهٔ فکر، این است که دربارهٔ خودت بیندیش و فکر کن. کسی که تا حالا دربارهٔ خودش فکر نکرده بوده، همین امشب در گوشه‌ای بنشیند و پنج دقیقه فکر کند، به این نتیجه می‌رسد که من ترکیبی از بدن، عقل، نفس و قلب هستم. این را که می‌فهمد؟ یک ترکیب من، بدن من است که به غذا نیاز دارد. حتماً عقل، نفْس و قلب من هم غذا می‌خواهد؛ چون هر ناحیه‌ای از وجود آدم، گرسنه خلق شده و برابر با طبع آن ناحیه، رزق آفریده شده است. بدن من چه می‌خواهد؟ بدن مواد غذایی جهان را می‌خواهد، آن‌هم در راهی که قرآن مقیّد کرده است: «فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً».[6] غذای عقل نیز اندیشه و فکرکردن است. هرچه آدم فکر بکند، پختگی عقل بیشتر می‌شود. 

 

عقل، راهنمای انسان در شناخت حقیقت

ما یک راوی داریم که از نظر شخصیت، عظمت و بزرگی، راوی غوغایی است و ایرانی هم هست. این راوی ابن‌سکیت نام دارد. وی روزی خدمت امام دهم، حضرت هادی(ع) آمد و عرض کرد: «تَاللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِثْلَكَ قَطُّ»[7] بارک‌الله به فکرش! به این می‌گویند فکر! یابن‌رسول‌الله! به والله قسم، مانند تو را به عمرم ندیده‌ام. راست هم ‌گفته و چقدر زیبا دربارهٔ امامش فکر کرده بود که می‌گوید مانند تو را ندیده‌ام. نمی‌توان به تو دانشمند، عالِم، امام جماعت یا مدرّس گفت. تو موجودی هستی که جهان در تو خلاصه شده است. بعد عرض کرد: «فَمَا اَلْحُجَّةُ عَلَى اَلْخَلْقِ اَلْيَوْمَ» یابن‌رسول‌الله! امروز راهنمای الهی برای مردم کیست که آدم را قانع کند؟ امام فرمودند: «اَلْعَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ اَلصَّادِقُ عَلَى اَللَّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ اَلْكَاذِبُ عَلَى اَللَّهِ فَيُكَذِّبُهُ» اگر با همین عقلت فکر کنی، کسی که دربارهٔ خدا راست می‌گوید، باورش می‌کنی؛ اما کسی که در حق خدا دروغ می‌بافد، دروغش برای تو روشن می‌شود و به او می‌گویی که دروغ، اشتباه و غلط می‌گویی. حق نمی‌گویی! در واقع، امام دهم فرمودند: اگر فکر کنی، می‌بینی انبیا و ائمه دربارهٔ خدا راست می‌گویند و غیر از اینها دربارهٔ خدا راست نمی‌گویند. آنها نمی‌توانند هم راست بگویند؛ چون دانش‌، عقل و فکرش را ندارند. ابن‌سکیت در آخر گفت: «هَذَا وَ اَللَّهِ هُوَ اَلْجَوَابُ» یابن‌رسول‌الله! والله، جواب سؤال من همین است. حضرت خیلی دقیق جواب داده‌اند و آدم باید عالم باشد که بفهمد امام دهم چه گفته‌ و آدم را به کجا برده‌اند. دنبالهٔ مطلب با خواست خدا برای فردا شب بماند تا ببینیم غذای نفس و قلب چیست. این هم خیلی مهم است.

 

ای باد صبا به پیام کسی ×××××××× چو به شهر خطاکاران برسی

بگذر به محلهٔ مهجوران ××××××××× وَز نفْس و هوا ز خدا دوران

آنگاه بگو به بهاییِ زار ××××××××× ای نامه سیاه و خطا کردار

یک‌دم به خود آی و ببین چه کسی ×××××××× به چه بسته دل و به که هم‌نفسی

شد عمر تو شصت و همان پَستی ××××××××× وز بادهٔ لهو و لعب مستی

گفتم که مگر چو به سی برسی ×××××××× یابی خود را دانی چه کسی

درسی، درسی ز کتاب خدا ×××××××× رهبر نشدت به طریق هُدا

ای ساقی باده روحانی ××××××××× زارم ز علایق جسمانی

یک لمعه ز عالم نورم بخش ××××××××‌ یک جرعه ز جام طهورم بخش

که‌از سر فِکَنم به صد آسانی ××××××× این کهنه لحاف هیولانی

 

کلام آخر؛ ای وارث سریر امامت ز جای خیز

زينب چو ديد پيكر آن شه به روی خاک ××××××××× از دل کشید ناله به صد درد سوزناک

که‌ای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن ××××××××× احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن 

ای وارث سریر امامت ز جای خیز ×××××××× بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن

حسین من! 

طفلان خود به ورطه بحر بلا نگر ××××××××× دستی به دستگیری ایشان دراز کن

سیرم ز زندگانی دنیا، یکی مرا ×××××××××× لب بر گلو رسان و ز جان بی‌نیاز کن

برخیز صبح شام شد ای میر کاروان ×××××××× ما را سوار بر شتر بی‌جهاز کن

یا دست ما بگیر و از این دشت پُرهراس ××××××××× بار دیگر روانه به‌سوی حجاز کن

 

-دعای پایانی

«أللّهُمَّ اَحْيِنا حَياتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أمِتْنا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَاَرزُقنا فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَة مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ فِي الآخِرَةِ شِفٰاعَة مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».

خدایا! به حقیقت زینب کبری(س)، شر این ویروس را از سر شیعه و مردم جهان کم کن. 

خدایا! بیماران را لباس عافیت بپوشان. 

خدایا! دشمنان دین اسلام، ملت، مملکت، قرآن، محراب و منبر را اگر قابل‌هدایت نیستند، ذلیل و زمین‌گیر کن. 

خدایا! به حقیقت زین‌العابدین(ع)، باران رحمتت را بر این مملکت ببار. 

خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی ما و زن و بچه‌ها و نسل ما قرار بده.

 


 
[1]. اضطرار و ناچاربودن انسان به یک راهنما.
[2]. شرح ابن ابي‌الحديد، ج7، ص202ـ203.
[3]. غررالحکم، ح2124.
[4]. تحف‌العقول، ص171؛ سفينةالبحار، ج1، ص15.
[5]. نهج‌البلاغه، حکمت 297؛ غررالحکم، ج6، ص68.
[6]. سورهٔ نحل، آیهٔ 114.
[7]. اصول کافی، ج1، ص25.

برچسب ها :