لطفا منتظر باشید

شب هفتم پنج شنبه (5-6-1400)

(خـــــــــــــــوی جلسه مجازی)
محرم1443 ه.ق - مرداد1400 ه.ش
26.56 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

موانع بیماری قلب در کلام الهی

از اجزای بسیار مهم وجود انسان، قلب است. ترکیب کلی این وجود، بدن، عقل، نفس و قلب است. اگر قلب براساس آیات قرآن، بیمار بشود، موانعی برای انسان ایجاد می‌کند. البته نه این بیماری اصطلاحی که دریچهٔ قلب تنگ یا بازتر بشود؛ یا اینکه موی‌رگ، سرخ‌رگ یا سیاه‌رگ گرفته شود یا ماهیچه‌های قلب سست بشود. علاج و درمان این بیماری‌ها، کار طبّ و طبیب است. این بیماری که قرآن مجید می‌فرماید «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»[1] مرض قلب، تمام درهای فیوضات الهیه را در دنیا به روی انسان می‌بندد، هشت درِ بهشت را هم روز قیامت به روی انسان می‌بندد و هفت درِ دوزخ را به روی او باز می‌کند. اضافه‌گویی و اغراق هم نمی‌کنم و برای هر سه مطلب که قلب بیمار درهای فیوضات الهی را در دنیا به روی انسان می‌بندد، هشت درِ بهشت را در روز قیامت می‌بندد و هفت در جهنم را به روی انسان باز می‌کند، سه مدرک مهم معنوی و علمی و تجربی دارم. حالا مدرک تجربی میلیون‌ها سال است که خودش را در جوامع بشری نشان داده است. این سه مدرک مهم، قرآن، روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و دعاها هستند. 

 

بخل، از موانع دریافت فیوضات الهی

کار سلامت قلب و بیماری قلب هم دست احدی غیر از خود صاحب قلب نیست. من هستم که دل را بیمار یا دل را از بیماری مداوا می‌کنم یا اینکه از اول تکلیف نمی‌گذارم دلم بیمار بشود. از دلم حفاظت می‌کنم که عوامل خطرناک بیرونی و درونی دلم را بیمار نکند. یک بیماریِ دل که انسان با همین یکی هم، دوزخی و محروم از بهشت و فیوضات الهی می‌شود، بخل است. پول، ثروت و مِلک دارم و درآمدم صد برابر نیاز زندگی‌ام است؛ ولی افراد متعددی کنار من در غل و زنجیر گرفتاری، مشقّت و سختی هستند و من توجهی ندارم. آنها به‌خاطر زندگی‌شان که اداره نمی‌شود، نه شب راحتی دارند و نه روز راحتی. کاسب هم هستند، کار می‌کنند و گدا نیستند. 

 

تفاوت نیازمندان آبرودار با گدایان مفت‌خور

داستان پروندهٔ گدا غیر از نیازمندان آبرودار است. گدایی حرام است و پول پاکی نیست. گدایی چه کسی حرام است؟ آن‌که هم فکر کار دارد، هم بدن و توان کار دارد؛ اما تنبل، سست و مفت‌خور است. چنین فردی می‌خواهد زندگی‌اش را از محصول زحمات دیگران اداره کند. کم هم روایت نداریم که این‌گونه افراد در مسجد جلوی مردم به پیغمبر(ص) مراجعه کردند و کمک خواستند؛ اما رحمت‌للعالمین یک دِرهم به آنها کمک نکردند و گفتند: به خدا تکیه کن و کار کن. هیچ هم آبرویت را ملاحظه نکن که بگویی من کار کنم؟ من برای خودم کسی هستم و برای خودم شخصیتی دارم! مگر کار عار است؟ 

 

کارکردن، باعث عزت و کرامت انسانی

اولین کارگر در این عالم، خداست و کارش هم این خلقت است. خلقت عالم، فعل‌الله، یعنی کار خداست. مردم فکر می‌کنند کلمهٔ «عَمله» کلمهٔ خیلی پست و توهین‌آمیزی است که گاهی هم برای شکستن شخصیت افراد به او می‌گویند برو عمله! خدا اولین عمله، کارکننده و فعال بوده است. در کمیل می‌خوانید که عالِم به تمام حقایق به پروردگار می‌گوید: «فَاِنَّكَ فَعّالٌ لِما تَشاَّءُ» تو خیلی کار می‌کنی. خلقت تمام موجودات آفرینش، کار حق است که خیلی هم محترم است. چهرهٔ برجستهٔ باشخصیت و مورد احترامی به امام صادق(ع) یا امام باقر(ع) گفت: آقا! وضع خوبی ندارم و زندگی‌ام نمی‌چرخد. جا هم ندارم، مغازه و محل کسب ندارم. حضرت فرمودند: جنس نسیه بخر و گوشهٔ خیابان بریز. خدا هم برایت مشتری می‌فرستد، تو بفروش و پول مردم را بده، استفاده هم بکن و خرج زن و بچه‌ات هم بده. این کار ادامه پیدا بکند تا درآمدت خوب بشود و مغازه بخری. به حضرت نگفت که آقا من؟ همه به من احترام می‌کنند! احترام بکنند، اگر شایستهٔ احترام است. مگر کارکردن بی‌احترامی به خود است؟! ما بچه‌مدرسه‌ای بودیم، شعر زیبایی در کتاب‌ کلاس سوم یا چهارم بود. شاعر این شعر هفت‌هشت خطی، ملک‌الشعرای بهار بود. یک بیت از شعرش این است: 

 

برو کار می‌کن، مگو چیست کار ×××××××× که سرمایهٔ جاودانی است کار

من کار بکنم؟ کار عار نیست، بلکه مفت‌خوری و بیکاری عار است. کار عزت و آبرو و کرامت است. حالا چهارتا آدم بی‌خبر هم از پیش من رد می‌شوند، می‌بینند یک وانت هندوانه ریخته‌ام. خیلی هم آدم بالا و باسوادی هستم. یک نفر از این چهارتا ممکن است بگوید عجب، خجالت نمی‌کشد با این شخصیت و وزنش هندوانه می‌فروشد! کار که خجالت و شرم ندارد. مگر خدا در قرآن مجید کار انبیا را صریحاً بیان نکرده است؟! سلیمان(ع) فکرِ بالای معماری داشت. داوود(ع) فکر بالای نرم‌کردن آهن، ساختن مفتول نازک و زره داشت. فکرِ ذوالقرنین که پیغمبر اکر(ص) درباره‌اش می‌گویند «كانَ عَبداً صالِحاً»،[2] سدسازی بود. سورهٔ کهف را بخوانید؛ ذوالقرنین مردم یک منطقه را جمع کرد و گفت: من سدی بین این دو کوه برایتان می‌سازم تا شما از شر اشرار و حملات ناجوانمردان درامان بمانید. خودتان هم به من کمک بدهید و هرچه هم مس دارید، فعلاً بیاورید. وقتی مس‌ها را آوردند، گفت: کوره را روشن کنید. مس را آب کرد، در دیوارهٔ سد ریخت و کار را تمام کرد. 

 

این عار است یا شخصیت و عزت است؟ ما خیلی چیزها را در فرهنگ زندگی‌مان آورده‌ایم و می‌گوییم بد است. قرآن می‌گوید بد است؟ روایت می‌گوید بد است؟ عاقلان می‌گویند بد است؟ کجایش بد است؟ من این مارک بدی را از کجا آورده‌ام که روی این مسئله زده‌ام.

یک ماه پیش عروسی بچهٔ خواهرم دعوت داشتم. یک پیراهن به خیاط زنانه دادم، پیراهن را برایم درست کرد که یک میلیون تومان شد. یک ماه از آن عروسی گذشته و حالا عروسی دختر برادرم است. این پیراهن را بپوشم و بروم، بد است؛ چون همه دیده‌اند. همه ببینند، چه اشکالی دارد؟ آیا چشم‌هایی که این پیراهن را یک ماه پیش دیده‌اند، نجس بوده که اگر الآن ببینند، بد است؟ 

 

مرد می‌گوید: خانم! امشب پدر و مادر و خواهرم می‌خواهند به خانه‌مان بیایند، غذا درست کن. زن می‌گوید: مواد غذایی آن‌چنانی نداریم؛ من اگر برای پدر و مادر و خواهرت برنج و خورش خالی درست کنم، خیلی بد است! چه‌چیز آن بد است؟ چه کسی می‌گوید بد است؟ برای چه بد است؟ کدام حکم الهی می‌گوید بد است؟ برنج و خورش که نعمت‌الله و سفره هم سفرهٔ رزق‌الله است. همه‌اش به خدا چسبیده است. کجایش بد است و چه بدی‌ای دارد؟ سلمان بزرگ‌ترین شخصیت دینی، ایمانی، صدق و صداقت را برای ناهار دعوت کرده است و فقط نان خالی داشت. آیا بد است؟ آیا سلمان کار بد می‌کند؟ پول نداشت که گوشت و نان بخرد، فقط دوتا نان جو داشت. 

 

روشنایی چراغ اخلاق پروردگار در دل امیرالمؤمنین(ع)

امیرالمؤمنین(ع) یک مزرعه داشتند که کار کشاورزی می‌کردند. هیچ کشاورزی هم نمونهٔ امیرالمؤمنین(ع) در جهان نیامده است. امام باقر(ع) می‌گویند: امیرالمؤمنین(ع) هرچه هسته خرما در خیابان و کوچه می‌دیدند، خم می‌شدند و هسته‌ها را جمع می‌کردند، در کیسه می‌ریختند. رئیس‌جمهور مملکت هم بودند و مملکتشان هم ده‌پانزده برابر ایران الآن بود. آیا این بد است برای رئیس‌جمهور، آن‌هم علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، آن‌هم در کوچه و خیابان و کنار باغ، هستهٔ خرما‌هایی را جمع می‌کند که مردم خرمایش را خورده‌ و هسته‌اش را بیرون پرت کرده‌اند؟! برای علی(ع) بد نیست، برای من بد است که برای خودم «من» قائل هستم. چه‌چیز تو «من» است؟ وقتی شناسنامه‌ات در قرآن به‌وسیلهٔ پروردگار بیان شده است و می‌فرماید «يَا أَيُّهَا النَّاسُ! أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[3] نه فقط شما مردم مؤمن، بلکه همهٔ مردم گدای خدا هستید. آیا این بد است؟ الآن خدا به من بگوید تو گدای من هستی، بد است؟ خیلی هم افتخار است؛ البته اگر قبول بکند من گدایش باشم.

 

چه روایتی است! امام باقر(ع) می‌فرمایند: وقتی پدرم امیرالمؤمنین(ع) این دانه‌های خرما را جمع کردند، صدهزار هستهٔ خرما شد. آب هم فراوان بود. حضرت این صدهزار هسته را کاشتند و یک دانه‌اش هم هدر نرفت. بعد از سه‌چهار سال، تمام آن هسته‌ها درخت خرمای باردار شد. صدهزار درخت خرما کم نبود! امیرالمؤمنین(ع) ابوتراب، یعنی پدر خاک است. خاک رزق تمام پرندگان، انسان‌ها، چرندگان و موجودات دریا را می‌دهد. علی(ع) پدر این منبع رزق است! اگر حضرت دست محبتشان را برای یک ماه از روی کرهٔ زمین بردارند، تمام موجودات زنده می‌میرند. صدهزار درخت خرما که همه هم بار داد. علی(ع) هم دلش سالم است و قلبشان یک‌ذره بیماری ندارد؛ نه بیماری بخل، نه بیماری حسد، نه بیماری حرص، نه بیماری ریا، نه بیماری کبر و نه بیماری تنگ‌نظری. دلشان صددرصد سالم است! 

 

دنبالهٔ حرف امام باقر(ع) است: روزی امیرالمؤمنین(ع) کنار زمین آمدند، دیدند این صدهزار درخت خوشهٔ خرما دارد. به قنبر فرمودند: یک قلم و کاغذ بیاور! هنوز یک‌ دانه خرما را نچشیده بودند و تا آخر عمرشان هم نچشیدند. حضرت شهید شدند و یک دانه هم از این صدهزار درخت خرما نخوردند. قنبر قلم و کاغذ آورد. حضرت روی خاک نشستند. آیا بد نیست که علی روی خاک بنشیند؟ برای من که دچار «من» هستم، بد است. برای من باید فرش قرمز پهن بکنند. انگار من تک‌وتنها از آسمان روی زمین افتاده‌ام و همه‌چیز را باید زیر پای من، بغل من و بالای سر من بگذارند؛ چون من خیلی مهم هستم! 99 درصد سران جهان که فرش قرمز زیر پایشان پهن می‌کنند، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: کمترین ارزشی ندارند و نمی‌ارزند. این درحالی‌که است که علی(ع) با همهٔ وجودشان روی خاک نشستند. ابوتراب! تو چه بودی و چه کسی بودی؟ چراغ تمام اخلاق خدا در دل تو روشن بود. 

 

وقتی قنبر قلم و کاغذ را آورد، حضرت این وقف‌نامه را که من حفظ کرده‌ام، نوشتند: «بِسْمِ ا للّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم»؛ صدهزار درخت خرما به دست علی، بندهٔ خدا کاشته شد که به میوه نشسته است. کل این صدهزار درخت را وقف ابد برای مردم نیازمند کردم و تولیّتش را هم به حسن و حسین دادم. تولیت‌ یعنی دو فرزندم حق کَندن یک دانه خرما ندارند و کل آن باید هزینهٔ مستحق‌های شرعی و تهی‌دستان بشود؛ مگر اینکه حسن و حسین هم تهی‌دست بشوند. آن‌وقت به‌اندازهٔ زندگی‌شان حق دارند که از این خرماها بردارند. 

 

هشدار پروردگار به افراد بخیل 

این قلب سالم است؛ اما ثروتمندی که دستش در جیبش نمی‌رود، خدا اسمش را در صریح قرآن، «بخیل» گذاشته است. بخیل، خودش نمی‌خورد و به دیگران هم نمی‌خوراند. در سورهٔ توبه می‌گوید: «يَوْمَ يُحْمَىٰ عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ»[4] فردای قیامت، کل ثروت دنیایی او را به فلز تبدیل می‌کنم و تمام این فلزها را در آتش جهنم حرارت می‌دهم. «فَتُكْوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ» همه را به پیشانی، پهلو و پشتشان می‌چسبانم؛ چون او در دنیا فقط حمّال پول بوده است، پشتش باید تا ابد با پولش داغ بشود؛ چون او به جای عبادت من، به دلار سجده می‌کرد، پیشانی‌اش را باید به این فلز گداخته‌شده بچسبانند؛ پهلویش هم که شهوتش بود، همواره میل به جمع‌کردن داشت، به پهلویش هم می‌چسبانم. 

 

بعد خودم به او می‌گویم: «هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ» جناب ثروتمند بخیل! این پول‌هایی که در دنیا برای خودت جمع کردی، با پول‌هایت به جهنم برو. تو کنار این پول‌ها نفهمیدی چقدر اشک که از چشم‌های دردمندان ریخت! تو نفهمیدی چه پدرانی که نتوانستند یک آفتابه برای جهیزیهٔ دخترانشان بخرند و پدر و مادر چطور در خلوت از سوز دل گریه کردند. دختران همسایه با سه‌چهارتا کامیون جهیزیه رفتند و این دختر یک آفتابه برای جهیزیه‌اش نداشت. تو آدم هستی! بخل یک بیماری قلبی است.

 

سفارش پروردگار به پیغمبر(ص) در خصوص حسودان

این حسد چقدر عجیب است! خدا در جزء آخر قرآن به پیغمبر(ص) می‌فرماید که از این چند چیز به منِ خدا پناه بیاور؛ چون خطرش خیلی سنگین است! خدا می‌فرماید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»[5] این که سپیدهٔ صبح است و خطر ندارد. «وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ»[6] به من پناه بیاور از شرّ ستمگرِ زورگوی زورمندِ بی‌تقوای بی‌رحم که مثل دزد شبانه به خانه‌ها می‌زند و به جانت و ایمانت می‌زند. «وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ»[7] این هم طبق روایت می‌گویم و از خودم معنی نمی‌کنم. روایت هم یکی‌دوتا نیست! شاید نه روایات کنار این آیه باشد. حبیب من! از ضرر و زیان زنان جوانِ عشوه‌گرِ طنازی که زندگی‌ات را گره می‌زنند تا باز نشود، به من پناه بیاور. از شرّ زنانی که راه‌ها و درها را به روی تو می‌بندند و گره می‌زنند، زنت را از تو می‌گیرند، بچه‌هایت را بی‌پدر و خانمت را بیوه می‌کنند، خودت را هم در لجنزار فساد غرق می‌کنند و بعد از یکی دو سال هم می‌گوید از جناب‌عالی خوشم نمی‌آید، مهرم را بده تا بروم. هزار سکه از تو می‌گیرد و این دام را روی سر پسر جوان یا مرد دیگری پهن می‌کند. 

 

مراقب این کاسبان گناه و معصیت، به‌هم‌زنندگان زندگی، گره‌اندازان در امور خانوادگی‌ و اجتماعی‌ات باش! راه مستقیمت را می‌روی، با حرف‌زدن، عشوه‌گری، طنازی، بدن‌نمایی و تبرّجش گره می‌اندازد. لغت «تبرّج» در قرآن مجید است. آیا می‌دانید از زمان رضاخان که زنان و دختران را تا اندازه‌ای که توانستند از خانه‌ها بیرون بیاورند، نیمه‌عریان و با لباس بدن‌نما به دبستان، دبیرستان، ادارات و به‌تدریج، دانشگاه‌ها، پارک‌ها، خیابان‌ها و اتوبوس‌ها بردند تا الآن که حدود نودوچند سال است؛ چقدر پسر و دختر خودکشی کرده‌اند؟! چقدر زنان شوهردار به‌وسیلهٔ فاسدان فاسق از شوهرشان دزدیده شده‌اند؟ چقدر زن شوهران را از همسران پاک و پاک‌دامن دزدیده و خانواده‌ها را به آتش کشیده‌اند؟ چقدر طلاق زیاد شده است؟

 

از پدربزرگ‌هایتان بپرسید؛ هشتادنود سال پیش در همین شهر خوی، اصلاً کسی کلمهٔ طلاق نمی‌شنید! زن در دیدن و رابطه با هر کسی آزاد نبود و مرد هم اصلاً مایهٔ دیدن نداشت. مرد فقط خواهر و همسر خودش و زیبایی‌های آنها را می‌دید. زیبایی زنان دیگر، طنازی و عشوه‌گری زن‌ها را در خیابان، اتوبوس، سواری، قطار، هواپیما، دانشگاه و ادارات نمی‌دید! برخی می‌گویند چرا این‌قدر طلاق زیاد است؟ چرا دیگر ازدواج نمی‌شود؟ چرا ازدواج‌ها ادامه پیدا نمی‌کند؟ آیا علتش را در این چهل سال نفهمیده‌اید که «مِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ» است؟

 

آیات قرآن را دربارهٔ زنان، شوهران، مادران و دختران رها کرده‌اید که مبادا اروپا و آمریکا بدشان بیاید! حالا چهارتا سگ هار از شما بدشان بیاید، به کجا می‌خورد؟ این طلاق‌ها و فسادها قابل‌درمان نیست، مگر اینکه مرد و زن جامعه به قرآن برگردند و دولت هم برای برگشت به قرآن تشویق بکند. البته اگر دولت خودش مشوّق فساد نباشد و میدان بیشتری به آزادی غربی ندهد. این بیماری قلب است! 

«وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» این حرف خداست که به پیغمبرش می‌فرماید: از ضرر و زیان حسود، زمانی که آتش حسدش را از دل بیرون بدهد، به من پناه بیاور، وگرنه زندگی‌ات را می‌سوزاند و نابود می‌کند. این بیماری دل است!

 

اهمیت سلامت قلب در کلام رسول خدا(ص)

دو روایت هم از دل بشنوید؛ این دو روایت چقدر جالب است! برادران و خواهران! ما در این 1500 ساله داشتیم که با شنیدن آیات یا روایت، جانشان بدن را رها کرد و رفت. این‌قدر از قرآن و روایات اثر گرفتند! دو روایت دربارهٔ قلب بگویم که هر دو هم از رسول خداست. 

 

الف) نور انبیا، امانتی در قلب مؤمنین

«فِي الْقُلُوبِ نُورٌ لَا یُضِیءُ إِلَّا مِنِ اتِّبَاعِ الْحَقِّ وَ قَصْدِ السَّبِیلِ»[8] خدا در دل تک‌تک مرد و زن روشنایی گذاشته است که این نور درخشش را نشان نمی‌دهد و از قلب به ساختمان زندگی وارد نمی‌شود؛ مگر اینکه واقعاً دلباختهٔ حق در هر معنایش باشی. خدا، قرآن، انبیا، ائمه و آفرینش حق هستند؛ مگر در جایگاهی قرار بگیری که به حق اقتدا بکنی و حرکت زندگی‌ات را در راه راست قرار بدهی. بعد پیغمبر(ص) در ادامه می‌فرمایند که این نور چه‌چیزی هست: «وَ هُوَ مِنْ نُورِ الْأَنْبِیَاءِ مُوَدَّعٌ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِین» این نوری است که در نبوت انبیا طلوع داشته و این نور را در دل‌های پاک به امانت گذاشته است تا این نور را در قیامت به سلامت از آنها پس بگیرد. 

آیا من حس می‌کنم که این نور را دارم یا با فوت گناه و معصیت، حسد، کبر، ریا، تنگ‌نظری و بداخلاقی با زن و بچه و مردم خاموشش کرده‌ام و دل در تاریکی زندگی می‌کند؟ 

 

ب) ویرانی دل بدون بهره‎مندی از حکمت

«قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ»[9] دلی که چیزی از آگاهی استوار، دانش بتون‌آرمه، چهارتا آیهٔ قرآن و روایت، دو خط دعای کمیل، دعای ابوحمزه، دعای عرفه و دعای جوشن‌کبیر که همه حکمت هستند، در آن نیست، مانند خانه‌ای است که روی همدیگر هوار آمده است؛ نه اتاقی دارد که بتوان در آن زندگی کرد، نه یک آشپزخانه، حمام، حیاط و سالن دارد. انگار زلزله آمده و کل این خانه را فروریخته است. قلبی که از حکمت بی‌بهره است، خانهٔ خراب‌شده است. یا رسول‌الله! حالا که خودم باعث شده‌ام این خانهٔ الهی و ملکوتی خراب بشود، چه‌کار بکنم؟ 

 

-آموختن حکمت

«فتَعَلَّموا» حکمت را یاد بگیرید. اگر خودت توانمند هستی، روزی پنج آیهٔ قرآن، دو روایت یا یک دعا را بخوان و بفهم. نور این آیات وارد قلب می‌شود؛ اما اگر بلد نیستی، در جلسات علم شرکت کن و عالِم را غریب نگذار! به‌سراغ عالمی برو که علم و حکمت بلد است. حالا حتماً باید جوان باشد و حرکت‌های شدید داشته باشد؟! عالم پیرمرد به صد عالم جوان می‌ارزد؛ چون او تجربه دارد، دنیادیده و زحمت‌کشیده است. او چراغ شده است و بلد است دستت را بگیرد. خجالت نکش و حرف مردم را هم گوش نده که می‌گویند این آخوندها! کدام آخوندها را می‌گویی؟ آخوندهایی که جانِ علم و دین و مردم را کنده‌اند؟ چرا می‌گویی این آخوندها؟ چرا یک مسیحی به کشیش‌ خودشان بد نمی‌گوید؟ چرا یک یهودی به هاخامشان بد نمی‌گوید؟ چرا یک زرتشتی به موبدشان بد نمی‌گوید؟ آنهایی که بد می‌گویید؛ به چه علت، شما به عالمان مؤمن بد می‌گویید؟ آیا از یهود، مسیحی‌ها و زرتشتی‌ها بدتر هستید؟ چرا به عالم شیعه و عالم نورانی که پنجاه سال بین شما مردم در هر شهری خدمت کرده است، حمله می‌کنید؟ چه‌چیزی از اینها خبر دارید؟ آیا دادگاه‌ها پرونده‌ای از این عالمان به شما نشان داده‌اند؟ 

 

خدا در قرآن می‌فرماید: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»[10] برای زنده‌کردن دلتان، حکمت را از دانایان به قرآن بپرسید. این دستور خداست! رسول خدا(ص) نیز در این روایت فرموده‌اند: «فتَعَلَّموا» یاد بگیرید. این یادگرفتن کار مشکلی نیست و پول هم نمی‌خواهد. یک نفر در شهر، هرچه پول لازم است، برای برپا شدن یک مجلس علم می‌دهد تا مردم دین یاد بگیرند. مردم مجانی می‌آیند، روی فرش و زیر چراغ می‌نشینند و پذیرایی هم می‌شوند، هیچ‌چیزی هم از مردم نمی‌خواهند. این کار خیلی عاشقانه‌ای است که یک نفر با خدا قرار دارد برای فهمیدن و دیندارشدن مردم خرج بکند. اگر این‌جور آدم‌ها به من اجازه می‌دادند، به خدا قسم، روی پایشان (نه دستشان) را می‌بوسیدم؛ چون اینها خیلی قیمت دارند، اما مردم نمی‌دانند. 

 

-آموزش حکمت به دیگران

سپس پیغمبر(ص) در ادامهٔ روایت می‌فرمایند: «و عَلِّموا» آنچه یاد گرفته‌اید،‌ به خانم‌، دختر، پسر، هم‌مغازه‌ای‌ و همسایه‌تان یاد بدهید. ساعت نه سرکار می‌روی، در کوچه‌تان ده‌تا خانه هست، هر روز ساعت هشت زنگ یک خانه را بزن و بگو می‌خواهم یک چای با هم بخوریم. او هم با کمال میل استقبال می‌کند. در خانه‌اش که نشستی، بگو: برادرم! به خانواده‌ات هم بگو بیایند. دیشب دو کلمه از خدا، پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا(س) یاد گرفته‌ام. پیغمبر(ص) به من واجب کرده‌اند که به شماها هم یاد بدهم.

 

-شناخت حقایق

«وَتَفَقَّهوا» حقیقت‌شناس بشوید. 

 

سرانجام نادانی نسبت به حقایق الهی

آن‌وقت پیغمبر(ص) در آخر روایتشان می‌فرمایند: «وَ لَا تَموتوا جُهّالاً فإنَّ اللّهَ لا يَعذِرُ عَلَى الجَهلِ» نادان به حقایق، دین، حلال و حرام و تکالیفتان نمیرید. همانا خداوند عذر هیچ نادانی را در قیامت قبول نمی‌کند که بگویی نمی‌دانستم! خدا قبول نمی‌کند و می‌گوید اشتباه کردی که نمی‌دانستی؛ می‌خواستی بپرسی تا بدانی. وقتی به خدا بگویم من تکلیف‌هایم را نمی‌دانستم، حقوق زن و بچه و کسب را نمی‌دانستم، حلال و حرام را نمی‌دانستم؛ خیلی راحت به آدم می‌گوید هشت درِ بهشت به روی تو بسته است، اما هفت درِ جهنم به رویَت باز است. از هر کدامش که می‌خواهی، برو؛ اگر نمی‌روی هم، الآن دستور می‌دهم: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ × ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ»[11] او را بگیرید، تمام بدنش را به غل و زنجیر ببندید و به جهنم بکشید. 

 

ارزش فراگیری حکمت و شرکت در مجالس دینی

فقط خدا قیمت این مجالس، این یادگیری‌ها و نشستن‌ها را می‌داند. آیا می‌شود امشب به من اعتماد بکنید؟ من یک حرف از قول پیغمبر(ص) به شما بزنم و حرفم را تمام بکنم. این حرف را هم از کتاب شریف «اصول کافی» برایتان می‌زنم. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: مرد و زنی که می‌آیند و می‌خواهند مثل امشب ما، تکالیفشان را یاد بگیرند، خدا اجازه نمی‌دهد این مرد و زن روی فرش یا صندلی بنشینند. قبل از اینکه اینها بنشینند، به فرشتگان می‌گوید سریع بروید و پرهایتان را پهن کنید. بندگان من آمده‌اند که عالم به دین بشوند. آنها احترام دارند و می‌بایست روی بال شما بنشینند. شما الآن روی بال ملائکه نشسته‌اید، ولی حجاب دنیا بین ما و ملائکه مانع است که نمی‌بینیم. اگر امشب یک چشم‌داری در جلسه باشد، می‌تواند به ما بگوید که پیغمبر(ص) درست گفته‌اند. 

 

بعد در ادامه فرموده‌اند: وقتی این مرد و زن در جلسه نشستند و به مسائل الهی گوش می‌دهند، تمام پرندگان هوا و ماهیان دریا از خداوند برای او طلب آمرزش می‌کنند. من می‌توانم این را ثابت بکنم، ولی در بحثم نیست؛ وگرنه برایتان این‌قدر زیبا ثابت می‌کردم که با باور صددرصد بلند شوید و بروید. قرآن می‌گوید: تمام موجودات عالم، هم شعور و هم نطق دارند. براساس این مایهٔ قرآنی نیز، پیغمبر(ص) می‌فرمایند: تمام پرندگان و تمام ماهیان دریا برای کسانی که در مجلس علم نشسته‌اند، از خدا طلب آمرزش می‌کنند. در واقع، ما الآن اینجا نشسته‌ایم، تریلیاردها تریلیارد ماهی و پرنده به خدا می‌گویند که این بنده‌ات را مورد آمرزش قرار بده. متأسفانه کسی ارزش این مجالس را نمی‌داند! دلی که بیمار نیست، درهای فیوضات به روی او باز است. در قیامت هم، درهای بهشت به روی او باز و درهای جهنم هم به روی او بسته است. 

 

ببخشید اگر مقدار معطل شدید؛ واقعاً مرا ببخشید! شب جمعه است، برایتان از دلی بگویم که با فیوضات در ارتباط بود و حرفم تمام. این شخص واقعاً آیت‌الله‌العظمی بود و من وقتی به اصفهان می‌روم، بر خودم لازم می‌دانم که سر قبر حاج میرزا ابراهیم کلباسی بروم. ایشان شخصیت خیلی بزرگی بوده است و مقبره، گنبد و ضریح دارد. اصلاً کسی بوده است! ایشان خودش می‌گوید: در یک مسئله گیر بودم و برایم روشن نمی‌شد. فکر می‌کردم، اما روشن نمی‌شد. کتاب می‌دیدم، اما نمی‌شد. دیگر نگران بودم و این فکر مرا اذیت می‌کرد. یک شب خواب دیدم وارد سالنی شدم که از پیغمبر اکرم(ص) تا امام زمان(عج) در آن نشسته‌اند. من گفتم صدیقهٔ کبری(س) عالم علوم انبیاست، این مسئله را از او بپرسم. 

 

حقیقتاً راست گفته است! هشتاد سال پیش، یک کتاب دویست‌صفحه‌ای دربارهٔ حضرت زهرا(س) نوشته شده است که من این را به نهصد صفحه تبدیل کرده‌ و اسم اصلی‌اش هم، یعنی «ملکهٔ اسلام» را روی آن زدم. اگر این نهصد صفحه را بخوانید، نسبت به صدیقهٔ کبری(س) شگفت‌زده می‌شوید. فاطمه(س) عقل را دیوانه می‌کند که این خانم هجده ساله یا نهایتاً 24 ساله به تمام علوم ملکی و ملکوتی عالم بود.

 

این شخص هم گفت:‌ با خودم گفتم جلسهٔ خیلی عالی‌ای است. فرصت خوبی است که این مشکل علمی را از حضرت زهرا(س) بپرسم. نزد حضرت آمدم، زانو زدم و با یک دنیا ابد گفتم: دختر پیغمبر !این مسئله را برای من حل کنید. در جلسه به حجت‌الاسلام شَفتی اشاره کردند و فرمودند: از فرزندم بپرس. من مات‌زده شدم! من در منطقهٔ حسین‌آباد اصفهان و حجت‌الاسلام شفتی در بیدآباد بود. من این سمت زاینده‌رود بودم و او آن طرف زاینده‌رود. حضرت زهرا(س) دستور دادند، آمدم و جلوی حجت‌الاسلام شفتی زانو زدم، مسئله را عین آب‌خوردن حل کرد. 

 

بیدار شدم، نماز شب و نماز صبحم را خواندم. بعد از حسین‌آباد حرکت کردم و به بیدآباد رفتم. اول طلوع صبح، سید درِ خانه‌اش باز بود که طلبه‌ها برای درس بیایند. من اولین نفر وارد شدم. خیلی به من احترام کرد. کنارش نشستم و بعد از احوالپرسی گفتم: حضرت حجت‌الاسلام شفتی، من گیر یک مسئله هستم، آمدم که برایم حل کنید. گفت: دیشب کنار مادرم زهرا(س) برایت حل کردم. این هم حکایت قلبی که با فیوضات در ارتباط است. 

همین امشب پرده‌ها را کنار بزنم و از حسد (اگر دارم)، حرص، بخل و ریا پیاده شوم. امام صادق(ع) در ذیل آیهٔ «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[12] می‌فرمایند: مقدمهٔ فیوضات در خواب به تو می‌رسد.

 

کلام آخر؛ عاشقی را قابلیت لازم است

عاشقی را قابلیت لازم است ××××××××× طالب حق را حقیقت لازم است

شاهد این مدعا خواهی اگر ××××××××× بر حسین و حالت او کن نظر

روز عاشورا در آن میدان عشق ×××××××××× کرد رو را جانب سلطان عشق

بارالها! این سرم، این پیکرم ××××××××× این علمدار رشید، این اکبرم

این سکینه، این رقیه، این رباب ×××××× این عروس دست‌وپا خون در خضاب

این من و این ساربان، این شمر دون ××××××× این تن عریان میان خاک و خون

این من و این ذکر یا رب یا ربم ××××××××× این من و این ناله‌های زینبم

پس خطاب آمد ز حق که‌ای شاه عشق ××××××××× ای حسین، یکه‌تاز راه عشق

گر تو بر من عاشقی ‌ای محترم ××××××××× پرده برکِش، من به تو عاشق‌ترم

هرچه بودت داده‌ای در راه ما ××××××××××× مرحبا صدمرحبا، خود هم بیا

خود بیا که می‌کشم من ناز تو ××××××××× عرش و فرشم جمله پاانداز تو

لیک خود تنها نیا در بزم یار ×××××××× خود بیا و اصغرت را هم بیار

خوش بود در بزم یاران بلبلی ×××××××× خاصه در منقار او برگ گلی

خودِ تو بلبل، گل علی‌اصغرت ×××××××××× زودتر بشتاب سوی داورت

 

-دعای پایانی

خدایا! به حقیقت ابی‌عبدالله(ع)، با دست توانای امام زمان(عج) که دست رحمت توست، همهٔ مشکلات این ملت را حل کن. 

خدایا! گره از کار بستهٔ همه باز کن. 

خدایا! باران رحمتت را بر ما نازل کن. 

خدایا! شرّ این بیماری را کم کن؛ شیعه را زودتر از این بیماری نجات بده؛ بیمارانشان را شفا مرحمت فرما. 

خدایا! شب جمعه است. تمام گذشتگان ما، از پدر و مادرمان تا هرچه به زمان آدم(ع) می‌خورد، مخصوصاً شهدایمان را سر سفرهٔ ابی‌عبدالله(ع) قرار بده. 

خدایا! حسین(ع) را از ما نگیر. 

خدایا! هرچه می‌خواهی، از ما بگیر؛ اما گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) را از ما نگیر. 

خدایا! ما و زن و بچه‌ها و نسلمان را در دنیا و آخرت با ابی‌عبدالله(ع) قرار بده. 

خدایا! بدترین عذاب برای ما فراق و جدایی از ابی‌عبدالله(ع) است. ما را به این فراق مبتلا نکن. 

خدایا! امام زمان(عج) را برسان. 

خدایا! ما را مشمول دعاهای او قرار بده. 

خدایا! دعاهای تمام خوبان عالم را امشب در حق ما، زن و بچه‌ها و نسل ما مستجاب کن.

 


 
[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 10.
[2]. کمال‌الدین، ج2، ص394؛ بحارالأنوار، ج2، ص322.
[3]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 15.
[4]. سورهٔ توبه، آیهٔ 35.
[5]. سورهٔ فلق، آیهٔ 1.
[6]. همان، آیهٔ 3.
[7]. همان، آیهٔ 4.
[8]. مصباح‌الشریعة، ص157؛ تفسیر اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، ج7، ص764.
[9]. کنزل‌العمال، ح28750؛ نهج‌الفصاحه، ح2095.
[10]. سورهٔ نحل، آیهٔ 43.
[11]. سورهٔ حاقه، آیات 30-31.
[12]. سورهٔ یونس، آیهٔ 62.

برچسب ها :