شب نهم شنبه (7-6-1400)
(خـــــــــــــــوی جلسه مجازی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- سفارش پروردگار به تدبر در قرآن
- ترکیب ظاهر و باطن پیغمبر(ص) از قرآن
- قرآن مجید، شامل انتخابها و حذفها
- انتخابکردنیها در آیات قرآن
- الف) آیهٔ 177 سورهٔ بقره
- ب) ده آیۀ اول سورهٔ مؤمنون
- ج) آیات آخر سورهٔ فرقان
- د) آیات سورهٔ مبارک معارج
- اخلاق پیغمبر(ص)، اخلاق قرآنی
- ارزش قرآن در کلام امیرالمؤمنین(ع)
- اتصال به اندیشۀ در کلّ شیء با قرآن
- کلام آخر؛ درددل ابیعبدالله(ع) با پیکر قمربنیهاشم(ع)
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
سفارش پروردگار به تدبر در قرآن
پروردگار عالم از مردم سؤال میکند که آیا در قرآن تدبر نمیکنید؟ آیات این کتاب را آگاهانه دریافت نمیکنید؟ در این آیات باعظمت اندیشه نمیکنید و تفکر و تعمق ندارید؟ بر دلها قفلها زده شده که تدبر نمیکنید؟ «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»[1] دلها مُرده و درِ دلها بهسوی حقایق قرآن بسته شده است. این قرآن را اگر بر کوه نازل میکردم، «لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ».[2] کوهی که فکر میکنید شعور و هوش ندارد، شعور و هوش دارد و اگر قرآن بر کوه نازل میشد، میدیدید که از ترس عظمت خدا فروتن میشد و از هم میپاشید. چه معاملهای با دلها شده است که حقایق قرآن مجید را دریافت نمیکنید؟!
ترکیب ظاهر و باطن پیغمبر(ص) از قرآن
عالم بزرگ، محدث خبیر، عارف واصل و دانشمند کمنظیر، وجود مبارک مرحوم فیض کاشانی، پانصد سال پیش سیصد جلد کتاب علمی در گوشهٔ کاشان نوشته است که اگر به سبک این زمان چاپ کنند، بالای پانصد جلد میشود. این کار با عظمت را هم بهتنهایی، در هوای بالای پنجاه درجهٔ کویر و نداشتن وسایل انجام داده است. نهایتاً خنککنندهٔ هوا در آن زمان، یک بادبزن بوده که در حال نوشتن هم نمیتوانسته از این بادبزن استفاده کند.
ایشان در یکی از کتابهایش که هشت جلد است و هر جلدی حدود پانصد صفحه است، نقل میکند: شخصی به نام سعیدبنهشام خیلی علاقه داشت رسول خدا(ص) را از نزدیک ببیند. اهل مدینه نبود. پیش نیامد که حضرا را ببیند. وقتی رسول خدا(ص) از دنیا رفتند، در سفری که به مدینه آمده بود، به منزل پیغمبر(ص) رفت و در زد. یکی از همسران رسول خدا(ص) پشت در آمد و گفت: کیست؟ گفت: اسمم سعید است. آرزو داشتم رسول خدا(ص) را از نزدیک ببینم؛ اما موفق نشدم. الآن که به درِ خانهاش آمدهام، برای یک پرسش آمدهام و کار دیگری ندارم. آن خانم گفت: بپرس! گفت: اخلاق پیغمبر(ص) را برای من بیان کن. به او گفت: قرآن نمیخوانی؟ گفت: بله قرآن میخوانم (توضیح روایت را میدهم). همسر پیغمبر(ص) گفت: از «ب» «بِسْمِ اللّه» در سورهٔ حمد (اولین سورهٔ قرآن) تا آخرین آیهٔ قرآن که قرآن ختم میشود، «کانَ خُلقُهُ القُرآن»[3] این مجموعه اخلاق پیغمبر(ص) بود. «خلق» یعنی تمام ترکیب ظاهر و باطن پیغمبر(ص)، قرآن بود.
قرآن مجید، شامل انتخابها و حذفها
همهٔ قرآن مجید دو بخش است: یک بخش، بخش انتخاب است. پروردگار عالم به مرد و زن راهنمایی میکند که این مسیر، حقایق، واقعیات و حالات را در زندگیتان انتخاب کنید. یک بخش قرآن هم حذفشدنیهاست. پروردگار راهنمایی میکند که این مسائل را از زندگیتان حذف کنید.
انتخابکردنیها در آیات قرآن
همهٔ قرآن مجید، انتخاب و حذف است. اگر کسی بخواهد آیاتش را بخواند، باید بخش عمدهای از آیات قرآن را بخواند. این آیات، انتخابها را بیان میکند و با یک جلسه هم نمیتوان بخشی از مسائلی که خداوند دستور داده است بهخاطر خیر دنیا و آخرت انتخاب کنید، قرائت بشود. من آدرس چند آیه از انتخابکردنیها را به شما میدهم:
الف) آیهٔ 177 سورهٔ بقره
پانزده مسئله در این یک آیه است که پروردگار میگوید اینها را انتخاب کنید. اگر این پانزده مسئله بر دنیا حاکم بشود، دنیا را آباد میکند. پنج مسئلهٔ آن به دل مربوط است: «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ»[4] توحید، اعتقاد به روز قیامت، فرشتگان و 124 هزار پیغمبر را برای دلتان انتخاب کنید و قلبتان موحد بشود؛ یعنی «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ» را در دل ثبت کنید. پول، امیال، غرایز و شهوات در شما هست و باید هم باشد؛ انسانها، پدر و مادر، خواهر و برادر، عمو و دایی، عروس و داماد در زندگیتان هست و باید هم باشد؛ ولی اینها را بهعنوان معبود در دل آویزان نکنید. دل بتخانه نیست! اینها را در زندگی داشته باشید و به حرف آنها گوش بدهید، البته تا جایی که شما را به جهنم و حرامها نکشند.
قرآن نمیگوید زن و بچهتان، پول و خانهتان را دوست نداشته باشید، بلکه میگوید اینها را به جای خدا در قلبتان معبود قرار ندهید که بندهٔ آنها بشوی. آدمی که بندهٔ پول میشود، دیگر کاری به حلال و حرام پول ندارد. کاری به این ندارد که از کجا میآید، چقدر میآید و این که حق یک ملت پیش او میآید. چنین آدمی فقط میگوید پول! نگاهی به ماهی در آب بیندازید، مدام میگوید آب. عدهای هم مدام میگویند پول. این پول تا کجا دردت را دوا میکند؟ آیا پول داروی همهٔ دردها در این عالم است؟ آیا پدر و مادر، برادر و خواهر، عروس و داماد، خانه، باغ، ویلا و ماشین، همهٔ داروست؟ اینها را بهعنوان ابزار زندگی داشته باش، نه معبود! اینها را به جای خدا قرار نده! این توحید است. اینجوری نباشد که آخر عمرم در سرم بزنم و بگویم که «دوست نزدیکتر از من به من است/ وین عجبتر که من از وی دورم». با آمدن ملکالموت بیدار نشوم، ببینم که همهچیز غیر از خدا در دلم و هر بتی غیر از خدا در باطنم بوده است!
خدا را جمع نتْوان با هوا[5] کرد ×××××××× یکی از این دو را باید رها کرد
هم خدا و هم خرما را میخواهم، نمیشود! هم خدا را و هم گناهان را میخواهم، نمیشود! هم خدا و هم خلافکاریها، ستمها و ظلمها را میخواهم، نمیشود! هم خدا را میخواهم و هم هرچه ضد خداست؛ اما از خدا میخواهم که مرا جریمه نکند. این ممکن نیست! اصلاً بنای عدالت بر این است؛ وگرنه اگر من همهچیز را بخواهم، خدا را هم بخواهم و به خدا بگویم مرا به دوزخ نبر. چنانچه خدا من را به دوزخ نبرد، آنوقت چه فرقی بین من با انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است؟ پاکان عالم به بهشت بروند، منِ ناپاک هم به بهشت بروم؟ این نمیشود! اگر میخواهی به بهشت بروی، راه دارد. وقتی اینجا ناپاکیها را از وجودت پاک کنی، درِ بهشت باز میشود.
-اصلاح انسان، نیازمند اصلاح قلب
این پنج مسئله برای قلب است و تا قلب اصلاح نشود، انسان اصلاح نمیشود. قیامت یک بازار است که انسان در این بازار فروشنده است و فقط خدا خریدار در این بازار است. یک خریدار در بازار قیامت است؛ اما میلیاردها انسان فروشنده هستند و جنسی را که خدا از انسان میخرد، در قرآن بیان کرده است: «يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ»[6] ثروتتان را نمیخرم؛ چون ثروتی هم روز قیامت در دستتان نیست. همه را در دنیا گذاشتهاید، با سه متر پارچه به این سمت آمدهاید که خاک پارچه را هم خورد. پول ندارید که از شما بخرم. اگر پول هم داشتید، نمیخریدم؛ چون من غنی مطلق هستم و نیازی ندارم. «وَلَا بَنُونَ» بچههایتان را هم نمیخرم، چون سودی ندارد. روز قیامت پول و بچههایتان به شما سود نمیدهند، «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[7] مگر اینکه دل سالم برای من بیاورید. آن دل سالم را از شما میخرم. دل سالم هم دلی است که نقاشیاش توحید، معاد، فرشتگان، انبیا و قرآن مجید هستند. اگر من بخواهم هر کدامش را از نظر آثار برایتان بگویم، ده شب دیگر باید خدمتتان باشم که امکانش نیست!
هفتهشت نفر از مدینه سفری داشتند. سیچهل فرسخ آمده بودند که به مادرخرج خودشان گفتند: اگر در این بیابان به چوپانی برخوردی، یک بره از آن بخر که کباب بکنیم و بخوریم. او هم گفت باشد. به چوپان سیاهچهرهٔ خیلی معمولیای برخوردند؛ ولی بیخبر از اینکه چه گنجینهای از حکمت در این آدم سیاه و معمولی قرار دارد! به اصطلاح، رئیس کاروان جلو آمد و سلام کرد، بعد گفت: بره داری؟ گفت: بله، دارم. گفت: چند است؟ گفت: بیست درهم است. گفت: یک بره بده. گفت: من مالک نیستم! من کارگر و چوپان گلّه هستم. صاحب این گله در این ده کنار کوه زندگی میکند. من روزها این گوسفندها را برای چِرا میآورم و شب هم برمیگردانم. این شخص گفت: چهل درهم به تو میدهم. گفت: نه، نمیدهم! گفت: شصت درهم میدهم. سه برابر به تو میدهم، در جیبت بگذار و بخور. وقتی غروب برگشتی، اگر صاحب گوسفندها گفت بره کجاست، بگو گرگ حمله کرد، این بره را پاره کرد و خورد. چوپان گفت: من میتوانم این را بگویم. صاحب گله هم خیلی به من اعتماد دارد و قبول میکند. نهایتاً میگوید بیشتر مواظب باش! من میتوانم این دروغ را به صاحب گله بقبولانم. شما به من بگویید که روز قیامت، چطوری این دروغ را به پروردگار بقبولانم؟
-بیدینی، عامل مشکلات در جامعه
اگر هشتادمیلیون جمعیت و تکتک دولتیها اینجور موحد بودند که جواب خدا را چه بدهم، آیا کسی در این مملکت مشکل داشت؟ همهٔ مشکلات برای بیدینی است. دینداری که مشکل ایجاد نمیکند. این صریح قرآن است: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً»[8] دستورات، هدایت و حلال و حرام من با شروع زندگیتان برایتان میآید. «فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» کسانی که از هدایت من پیروی کنند، نه ترسی در زندگیشان هست و نه غصهای؛ اما الآن جهان پر از ترس و غصه است. آیا اینگونه نیست؟ شما الآن بیترس و بیغصه زندگی میکنید؟!
مرجع بزرگی که حوزهٔ علمیه قم را بنا کرد، مرحوم آیتاللهالعظمی حاجشیخ عبدالکریم حائری بود. پدر ایشان چوبدار بود؛ یعنی چند بره میخرید و میفروخت یا یکی از آنها را سر میبرید و گوشتش را میفروخت. یکی از نزدیکترین اقوام ایشان این مطلب را چهل سال پیش برای من تعریف کرد که حاجشیخ را دیده بود. عمهزادهٔ حاج شیخ بود. ایشان گفت: این بزرگوار، این قصاب و چوبدار، پانزده سال بچهدار نشد. یک شب که به خانه آمد، خانمش به او گفت: من روز قیامت تحمل رفتن در دادگاه پروردگار را برای پاسخدادن به دلسوزی تو ندارم. تو دلت خیلی بچه میخواهد، اما من بچهدار نمیشوم. برای اینکه من در قیامت گرفتار نباشم، خودم به خواستگاری میروم و خانم متدین پاکدامنی را برایت میگیرم. حاجشیخ گفت: خانم! من از تو ناراضی نیستم. خدا بچه به ما نداده است؛ حتماً نخواسته، مصلحت نبوده و عشقش نکشیده است به من و تو بچه بدهد. زن گفت: من پانزده سال است در خانهٔ تو هستم و حس میکنم بچه میخواهی. گفت: آری، میخواهم؛ اما نه به قیمت اینکه دوزنه بشوم! گفت: مگر این خلاف قرآن و روش انبیاست؟! من خودم برایت خواستگاری میروم و کنار همسر دومت هم با کمال محبت زندگی میکنم. قول الهی هم به تو میدهم که حتی یک بار نِق نزنم. این مرد هم گفت: حال که خودت دلت میخواهد برای من همسر بگیری، حرفی ندارم.
چند روز گذشت. به او گفت: من در همین محل نزدیکمان، دهبیست کیلومتری (هر دو محل را دیدهام) اردکان، خانم بسیار بزرگواری است که شوهرش از دنیا رفته و یک دختر سهساله دارد. من از او خواستگاری کردهام، حاضر شده است با شما ازدواج کند. این هم آدرس اوست. این مرد خانم را عقد میکند. پدر آقا شیخ عبدالکریم در شب عروسی میبیند که این دختر سه ساله میخواهد با مادرش در حجله بیاید. بچه که نمیدانست موضوع از چه قرار است. عمه و خالهٔ دختر، دختر را بغل کردند که ببرند؛ اما دختر ناله میزد که مادرم را میخواهم. این مرد باکرامت به او گفت: خانم! من نمیتوانم در روز قیامت جواب سوختن دل این بچه را بدهم. همین الآن طلاقت میدهم. خرجت را هم میدهم. تو با همین بچه زندگی کن. همان شب به اردکان برمیگردد و بعد از پانزده سال، نطفهٔ حاجشیخ عبدالکریم بسته میشود. خدا پسری به این قصاب میدهد که کل خیر دنیا و آخرت نصیب این پسر میشود و از این پسر نیز نصیب پدر و مادرش میشود. تمام مراجع بعد از خودش در قم، مثل امام، آیتاللهالعظمی گلپایگانی و مراجع دیگر، از شاگردان خودش بودند. اینها نفسخوردههای آقا شیخ عبدالکریم بودند، بهخاطر اینکه پدر و مادرش خدایی بودند.
-حقیقت معنایی توحید
توحید یعنی وجود مقدس او را در تمام لحظات زندگیام لحاظ بکنم؛ اما الآن اینجور نیست! واقعاً گاهی آدم باید با حسرت بگوید که خدا در زندگی مردم، ادارات، بدنهٔ حکومت، وزارتخانهها، صنعت، کشاورزی و دامداری کجاست؟ نهایتاً نیز باید بگوید زکات کجاست که امرالله است و جزء چیزهایی (زکات، خمس، انفاق، صدقه و حق سائل و محروم) است که خدا گفته انتخاب کن. خدا با شئونش و دینش کجاست؟ آدم باید با غصه بگوید که محبوب و معشوق کجاست؟ چرا اینقدر جای او در زندگی من خالی است؟! واقعاً زن و شوهری من با توحید و با ایمانِ به قیامت جلو میرود؟ رفتار من با زن و بچهام، اقوامم، فقیر و مستحق، عالِم و عامی براساس ارتباطم با خدا و قیامت است؟
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا، وعدهٔ دیدار کجاست
هر که آمد به جهان، نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هوشیار کجاست
عقل دیوانه شد، آن سلسلهٔ مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و مِی جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیّا نشود، یار کجاست
تا دلت بخواهد، هواپیما، قطار، تجارت، خانههای شصت طبقه، ویلاهای میلیاردی و ماشینهای صفر کیلومتر برای خودم و زنم و بچهام مهیّاست؛ ولی «عیش بییار مهیا نشود، یار کجاست؟».
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج ××××××× فکر معقول بفرما، گل بیخار کجاست
همهٔ گلها که دستمان را گَزیدهاند، گل بیخار کجاست؟ آنکه بهدرستی عاشق آدم است، خود انسان و سعادت دنیا و آخرتش را میخواهد و وقتی بعد از چهل سال گناه به او میگویم غلط کردم، اشکم هم میریزد، میگوید گناهان همهٔ چهلسالت را بخشیدم؛ او کجاست؟
ساقی و مطرب و مِی جمله مهیّاست ولی ××××××××× عیش بی یار مهیّا نشود، یار کجاست
دین و قرآن، حذف و انتخاب است. او که ما را آفریده است، میگوید یک سلسله مسائل را در زندگی انتخاب کن و یک سلسله مسائل را حذف کن؛ چون به ضررت است و سودی ندارد.
این پنج مسئله برای دل بود. ده مسئله هم در همین آیه، مسائل عملی و اخلاقی است که آخر آیه میگوید: آنهایی که این پانزده مسئله را دارند، «أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»[9] اینها در دینداری راست میگویند و از متقین هستند. این یک آیه دربارهٔ حذف و انتخاب بود.
ب) ده آیۀ اول سورهٔ مؤمنون
همه این آیات را شنیدهاید: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ × الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ»[10] تا «أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ × الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ».[11] پیغمبر(ص) میفرمایند: «أُنْزِلَ عَلَيَّ عَشْرُ آيَاتٍ مَنْ أَقَامَهُنَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ»[12] خدا ده آیه برای من فرستاده است (همین ده آیهٔ اول سورهٔ مؤمنون) و کسی که این ده آیه را در زندگیاش عملی کند، اهل بهشت است. در این ده آیه، نُه آیه انتخابی است و یک آیه هم حذفی که آنهم در رابطهٔ با غریزهٔ جنسی حرام (زنا) است.
ج) آیات آخر سورهٔ فرقان
از این آیه شروع میشود: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً».[13] اول اخلاق عبادالرحمن را توضیح میدهد. خدا چرا بندگان رحمان میگوید، نمیگوید عبادالله؟ آیه میخواهد آن مِهر، محبت و کرامت شخصیتی عباد رحمان را بگوید، برای همین میگوید: اینان روی زمین بیتکبر، بیتَبَخْتُر،[14] بیغرور، بیمنیّت و بیمَنَمیّت، همچنین نمایش بیخودی خود به دیگران که من آقابالاسر تو هستم، زندگی میکنند. زندگی اینها خیلی آسمانی، سبک، آرام، راحت و آسان است.
رئیسجمهور است، برای کاری به جایی رفتهاند و حالا تنها در بیابان برمیگردند که میبینند بار (گندم یا جو) یک نفر از قاطر یا اَسترش افتاده است. سلام میکنند و به او میگویند: چرا اینجا ماندهای؟ میگوید: بارم افتاده است و تنهایی نمیتوانم بار را بلند کنم. منتظر هستم یکی برای کمکم بیاید. میگویند: من الآن کمکت میدهم. گونی صد کیلویی را بهتنهایی بلند کرد و روی مرکب گذاشت، بار را بست و گفت راه بیفت. به او گفت: کجا میروی؟ فرمودند: به کوفه میروم. گفت: چهکاره هستی؟ فرمودند: عبدالله. دهانش را پر نکرد که بگوید من رئیسجمهور حاکم این مملکت هستم! این شخص گفت: اگر به کوفه بیایم، تو را میبینم؟ فرمودند: آری، به مسجد بیا. سر دوراهی رسیدند. صاحب بار به این راه پیچید و حضرت بهدنبالش راه افتادند. مرد گفت: مگر شما نگفتی به کوفه میروم؟! فرمودند: بله گفتم. گفت: پس چرا بهدنبال من میآیی؟ این راه که به کوفه نمیرود! فرمودند: پیغمبر ما فرمودهاند که وقتی با یکی رفیق شدی، موقع خداحافظی دوسه قدم بدرقهاش کن. مرد گفت: عجب پیغمبری و عجب دینی! من مسیحی هستم. مرا مسلمان کن.
«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» زندگی اینها خیلی آسان، ساده، بیپیرایه، بامحبت، راحت، با همه بودن و به همه کمککردن است. این نیست که چون ارمنی هستی، بارت را بلند نمیکنم. هیچوقت هم به او نگفت مسلمان شو تا بارت را بلند کنم! حالا چون هنر انقلابیبودن نداری، باید از همهچیز محروم بشوی. خودشان میفرمایند: ارمنی هم اگر باشد، همنوعت است. اگر برادر دینیات نیست، اما در انسانبودن همنوع توست. این آیات سورهٔ فرقان که اگر خودتان امشب در قرآن ببینید، متوجه میشوید چند آیه است. در این آیات، خدا سه چیز را گفته حذف کن: شرک، زنا و خونریختن. بقیهاش را هم انتخاب کن.
د) آیات سورهٔ مبارک معارج
این آیات از اینجا شروع میشود: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً × إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً × وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً × إِلَّا الْمُصَلِّينَ».[15] قرآن در تعریف نمازگزاران غوغا کرده است! حتماً این آیات را ببینید که نمازگزار واقعی چه ویژگیهایی دارد.
اخلاق پیغمبر(ص)، اخلاق قرآنی
خانم به او گفت: مگر قرآن نمیخوانی؟ او گفت: بله، میخوانم. خانم گفت: حالا که آمدهای و از من میپرسی اخلاق پیغمبر(ص) چه بوده است! پیغمبر(ص) ازدنیا رفتهاند، اما «کانَ خُلقُهُ القُرآن». از اول تا آخر قرآن را بخوان، آن اخلاق پیغمبر(ص) است. قرآن چیست؟ انتخاب و حذف است. خدا هرچه گفته انتخاب کن، کامل آن را در زندگی پیغمبر(ص) میبینید. همچنین هرچه را که گفته حذف کن، یک ارزن در زندگی پیغمبر(ص) نمیبینید.
آنوقت این پیغمبر چنان غرق در اندیشه، تفکر و تعمقِ در قرآن کریم بودند که نهایتاً وجودشان وجود عینی قرآن شده بود. در واقع، شما یک بار قرآن را روی صفحه میبینید و یک بار هم کل قرآن را در پیغمبر(ص) میبینید؛ یعنی قرآن انسانی، قرآن عملی و قرآن عینی. این پیغمبر(ص) است.
ارزش قرآن در کلام امیرالمؤمنین(ع)
اکنون برای نورانیتر شدن جلسه، من روایتی از امیرالمؤمنین(ع) نقل کنم که دربارهٔ قرآن است. حضرت در خطبهٔ 176 «نهجالبلاغه» میفرمایند: «إنّ اللّهَ سبحانَهُ لم يَعِظْ أحَداً بِمِثلِ هٰذَا الْقُرآنِ» خدا موعظهگری است که احدی را مانند این قرآن موعظه نکرده؛ یعنی موعظهٔ خدا با قرآن، کامل و جامع است و دیگر من گدای روانشناس خارجی و داخلی و... نیستم. اگر من پندپذیرِ از قرآن باشم، همهچیز من روی حساب میشود. «فإنَّهُ حَبلُ اللّهِ الْمَتينُ» قرآن رشتهٔ اتصال استوار خدا بین خودش و مردم است. «و سَبَبُهُ الْأمينُ» قرآن وسیلهٔ امینی است که صددرصد میتوان به آن اطمینان پیدا کرد. «وَ فيهِ رَبيعُ القَلبِ» بهار دلها در این قرآن است. «وَ يَنابيعُ الْعِلمِ» تمام چشمههای دانش در این قرآن است.
اتصال به اندیشۀ در کلّ شیء با قرآن
چهبسا اگر میخواهی در هر چیزی در این عالم اندیشه کنی، قرآن مجید تو را به اندیشهٔ در «کُلّ شَیء» وصل میکند. یک نمونه بگویم و حرفم را تمام کنم. خدا در قرآن میفرماید: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»[16] واجب است که انسان در غذایش اندیشه کند. حالا به خانه میروم و یک لقمهٔ نان را سر سفره میبینم. غذاهای دیگر مثل گوشت، کباب، ماست، شیر، لبنیات و مرباجات نه؛ فقط یک لقمهٔ نان. این نان از چهچیزی درست شده است؟ از گندم درست شده است. گندم چه شد که نان شد؟ خورشید به اقیانوسها تابید، مقداری از آب را بخار کرد و بالا برد. این بخار آب نیز ابر شد. بعد آب ریخت و چشمه، رود و رودخانه پر شد. وجود مقدس او دانههای نباتی را پیش از آفرینش انسان آفرید که وقتی مهمانهایش روی کرهٔ زمین میآیند، گرسنه نمانند. در معدن نیز، آهن و آهنگر و آهنیاب گذاشت. مهندس آهنیاب هم معدن را دید، آهن را پیدا کرد و درآورد. خدا آتش را گذاشت که آهن نرم بشود. آهنگر هم گذاشت که داس، تبر و گاوآهن درست کند. صنعتکار هم گذاشت که تراکتور درست کند.
در نهایت، خداوند میلیاردها چرخ را به حرکت آورد که این گندم زیر خاک برود. آب آسمان روی آن بریزد و آب چشمه به پایش بیاید. خودش گندم را زیر خاک شکافت: «إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ».[17] گندم را شکافت و به گندم گفت ریشهات را پایین و ساقهات را برخلاف جاذبهٔ زمین، بالا بده. اگر ساقهٔ گندم میخواست به جاذبه گوش بدهد، ساقه هم باید فرو میرفت؛ اما خداوند به ساقه گفت بالا بیا و به ریشه گفت پایین برو. به بهار گفت نسیم بهاری بِوَز و به خورشید گفت خودت را هزینه کن. آنگاه که خوشه پیدا شد، یواشیواش به هوا گفت خوشه را خشک کن. تراکتوری و کمباین آمد و همه را درو کرد. گندم را از کاه جدا کرد و گندمها را به آسیاب داد. به برق گفت آسیاب را بچرخان و گندم را آرد کن.
آرد را به نانوا داد و گفت با آب قاتی کن و چانه بگیر. به تنور گفت آتش را برافروز. گندم خمیرشده را به تنور زد و به آتش گفت در حد معتدل بپز. خریدار نان را خرید، به خانه آورد و خورد. به دندانها گفت آن را خرد کن. به مری گفت فرو ببر. به معده نیز گفت به آن اسید بپاش. کار معده یکمیلیون کار است! وقتی هضم شد، گفت در رودهٔ بزرگ و رودهٔ کوچک برو. حالا تقسیم بشو؛ خون، پوست، مژه، ابرو، رنگ پوست و نیروی بدن بشو و به استخوانبندی کمک بده. او را سیر کن که از تو لذت ببرد.
دربارهٔ یک دانهٔ گندم فکر کن، ببین عالم چه هزینهای کرده که این یک گندم را درست کرده است! اگر میخواهی اندیشه بکنی، آیات قرآن راه اندیشه را نشان میدهد: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ».
خدایا! نمیدانم به تو چه بگویم؟ امشب میتوانم یک کلمه از عمق دل و بهراحتی به تو بگویم. سالهاست نمک تو را خوردهام و نمکدان شکستهام. هیچچیز دیگری بلد نیستم که به تو بگویم. عمری است اشتباه کردهام! اگر دلت میخواهد، مرا ببخش. من بدبخت هستم. من غافل و بیچاره و بیتو زندگی کردهام. میخواهم بمیرم، از تو خجالت میکشم که جوابت را چه بدهم! من که خودم دیگر حرفی بلد نیستم.
الهی دلی ده که جای تو باشد ××××××××××××× لسانی که در وی ثنای تو باشد
الهی بده همتی آن چنانم ×××××××××× که سعیام وصول بقای تو باشد
الهی عطا کن مرا گوش قلبی ××××××× که آن گوش پر از صدای تو باشد
الهی عطا کن بر این بنده چشمی ×××××××××× که بیناییاش از ضیای تو باشد
الهی چنانم کن از فضل و رحمت ×××××××× که دائم سرم را هوای تو باشد
الهی مرا حفظ کن از مهالک ×××××××××× که هر کار کردم، رضای تو باشد
الهی ندانم چه بخشی کسی را ×××××××××× که هم عاشق، هم گدای تو باشد
کلام آخر؛ درددل ابیعبدالله(ع) با پیکر قمربنیهاشم(ع)
چنان ساقی نمود از باده مستش ×××××××××× که داد از فرط مستی هر دو دستش
در آن مستی که حالی این چنین داشت ×××××××××× زبان حال با معشوق، این داشت
الهی! عاشقم، عاشقترم کن ××××××××× سرم را غرق خون چون پیکرم کن
بزن تیری به چشم نازنینم ××××××××× که غیر از دوست چیزی را نبینم
اگر دستم ز دست رفت، غم نیست ××××××××× سرم را میدهم، کهاز دست کم نیست
حضرت این جملات را فقط کنار بدن قمربنیهاشم(ع) گفتند: «أَلآنَ إنکَسَرَ ظَهرِي وَ قَلَّت حِيلَتِي وَ انقَطَعَ رَجائِي وَ شَمُتَ بِي عَدوِّي وَ الکَمَدُ قاتِلي»[18] این جمله کنایه است و معنیاش این است: عباس! بلند شو و ببین ستون زندگیام شکست و دیگر امیدی برایم نمانده است. اگر امروز این مردم من را تا غروب نکشند، داغ تو مرا زنده نخواهد گذاشت. برادر! میخواهم بلند شوم و به خیمهها برگردم، جواب بچههایم را چه بدهم؟ اگر عمویشان را از من خواستند، به آنها چه بگویم؟ مگر اینکه اگر از من پرسیدند عمو کجاست، کنایتاً بگویم دیگر برای اسیری آماده بشوید.
-دعای پایانی
«أللّهُمَّ اَحْيِنا حَياتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أمِتْنا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَاَرزُقنا فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَة مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ فِي الآخِرَةِ شِفٰاعَة مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».
در این اوضاع شدید کرونایی، خیلی محبت فرمودید که جلسات سیدالشهدا(ع) را سرپا نگه داشتید و کمک کردید. در روایاتمان داریم که کار برای ابیعبدالله(ع) عمر را طولانی و مغفرت و رحمت خدا را جلب میکند. همچنین انسان را لایق شفاعت قیامت اهلبیت(علیهمالسلام) میکند. انشاءالله که خدا این جلسات، گریهها و عزاداریها را برای همهٔ شیعیان حفظ کند.
[1]. سورهٔ محمد، آیهٔ 24.
[2]. سورهٔ حشر، آیهٔ 21.
[3]. مسند احمدبنحنبل، ج۶، ص۱۶۳؛ الطبقاتالكبرى، ابنسعد، ج۱، ص۲۷۳.
[4]. سورهٔ بقره، آیهٔ 177.
[5]. خواستههای نامعقول و نامشروع.
[6]. سورهٔ شعراء، آیهٔ 88.
[7]. سورهٔ شعراء، آیهٔ 89.
[8]. سورهٔ بقره، آیهٔ 38.
[9]. سورهٔ بقره، آیهٔ 177.
[10]. سورهٔ مؤمنون، آیات 1-2.
[11]. سورهٔ مؤمنون، آیات 10-11.
[12]. اسبابالنزول، ج1، ص312.
[13]. سورهٔ فرقان، آیهٔ 63.
[14]. خرامیدن به ناز و غرور.
[15]. سورهٔ معارج، آیات 19-22.
[16]. سورهٔ عبس، آیهٔ 24.
[17]. سورهٔ انعام، آیهٔ 95.
[18]. بحارالأنوار، ج45، ص41-42، باب37.