جلسه چهارم جمعه (19-6-1400)
(قم مسجد اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
از مسائل بسیار مهمی که انسان را محبوب پروردگار مهربان عالَم میکند، توبه است. «توبه» یعنی قطع رابطه با گناهان باطنی و گناهان ظاهری.
کبر ابلیسی، از گناهان باطنی
گناهان باطنی، مانند کبر که البته منظور، کبر در برابر پروردگار است. این کبر اخلاق ابلیس است که از فرمان خداوند روی برگرداند و حاضر به اجرای خواستۀ حضرت حق نشد. علت این مسئله هم خودبزرگبینی بود. بهعبارت ساده، شیطان گفت: من کجا و سجده بر این آدم خاکی کجا! اگرچه فرمان خداست، من سجده نمیکنم. من ششهزار سال خدا را عبادت کردهام و خداوند همنشینی با ملکوتیان را به من عطا کرده است؛ من با این جایگاه کجا و این موجود خاکی کجا! من با ششهزار سال عبادت و همنشینی با فرشتگان، در برابر مُشتی خاک سجده کنم؟! من سجده نمیکنم. این کبرِ ابلیسی است.
برادران و خواهران، خیلی باید نسبت به پروردگار عالَم دقت کرد. خداوند متعال نسبت به قلب، اعضا و جوارح و مال ما، هرچند اندک و بهقول پیغمبر(ص) نصفه خرما باشد، دستوراتی دارد؛ این دستورات صددرصد به سود ماست و برای ما خیر دارد. اگر امر الهی حالا با زبان انبیا، ائمه(علیهمالسلام)، قرآن و یا عالمان ربانی به من برسد و من از این امر سرپیچی کنم، این کبر (خودبزرگبینی) است؛ اینکه بگویم من کجا و انجام این برنامه کجا، همان حرف شیطان است.
خداوند، مالک حقیقی انسان
موسیبنعمران(ع) به دستور پروردگار، از قارون دعوت کرد که این ثروت خداداده را برابر با طرح و نقشۀ خدا هزینه کن. این چیز سنگینی است؟ من لخت و عریان از مادر بهدنیا آمدهام. حالا سِنّی از من گذشته و ثروتی نصیبم شده است. روز مردنم هم باید لخت و عریان بروم؛ البته احترام میکنند و چهارپنج متر پارچه به من میپوشانند. وقتی به دنیا آمدم که چیزی نداشتم و روزی هم که از دنیا بروم، رابطهام با ثروت قطع میشود. پروردگار عالم بین ولادت و مرگ، چند دستور آسان با اسمهای گوناگون دارد؛ مانند انفاق، صدقه، زکات و خمس که هیچ بار سنگینی هم نیست. دهمیلیون به تو دادهام که اضافهتر از مخارج توست؛ حالا دومیلیون را به خودم برگردان. این تعداد گوسفند به تو دادهام. بیشتر آنها برای خودت، ولی این تعدادش را به خودم برگردان. این مقدار طلا و نقره به تو دادهام که حدنصاب است؛ حالا این چند مثقالش را به خودم برگردان. این سخت است؟
«کبر» علت عملنکردن به خواستۀ پروردگار است. فکر نکنم که همهجا، علت انجامندادن دستور خدا بیدینی است. خیلیها نماز میخوانند و علتش هم این است که خدا را قبول دارند؛ روزه میگیرند، چون خدا را قبول دارند؛ اما در مسئلۀ مال نمیگویند که خدا را قبول ندارم، بلکه میگویند نمیپردازم. چرا نمیپردازی؟ آنها همان پاسخ قارون را میدهند که گفت: «أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي»[1] من این ثروت را از طریق علم اقتصاد بهدست آوردهام؛ مال خودم است و ربطی به خدا ندارد.
تو وقتی از مادر بهدنیا آمدی، برهنه بودی و لحظهای که میخواهی بمیری، باز هم برهنه هستی. چرا میگویی ربطی به خدا ندارد؟! کاملاً هم به خدا ربط دارد؛ چون یک اسمِ خدا که در قرآن مجید هم آمده، این است: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ»[2] تو دستت خالی بود و من به تو روزی دادم. مال تو کاملاً به خدا ارتباط دارد. اتفاقاً این ثروت به خودت ربطی ندارد. اشتباه میکنی که فکر میکنی به خدا ربطی ندارد. انسان خیلی از جاها در قضاوت و داوری اشتباه میکند. حالا علت اشتباه او میتواند غفلت، نفهمی، جهل، غرور و یا هوای نفس باشد؛ بالاخره علتی دارد که مرتکب اشتباه میشود. چیزی که کاملاً به خدا ربط دارد، میگوید به خودم مربوط است. خیلی روشن است که به خودت مربوط نیست. دلیل اینکه به خودت مربوط نیست، روز تولد و روز مردنت است.
ذوالقرنین در کلام امیرالمؤمنین(ع)
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: ذوالقرنین «كانَ عَبداً صالِحاً»[3] مردی بود که واقعاً بندۀ خدا و انسان شایستهای بود. ما بیشتر از این، از ذوالقرنین خبری نداریم. بعضی از تفاسیر قرآن، آیات مربوط به ذوالقرنین را به کوروش، شاه هخامنشی نسبت دادهاند؛ اما بیدلیل است. من در تفسیر قرآنم که چهل جلد است، وقتی به آیات مربوط به ذوالقرنین رسیدهام، کاملاً این مسئله را رد کردهام. ذوالقرنین همان کوروش نبوده است. کوروش زرتشتی و یک آدم جهانگشا بود که معلوم نیست در عمر سلطنتش، چند نفر را کشته است. البته به فسادهای دیگر هم مبتلا بود. این مطلب را هم تاریخهای داخلی و هم خارجی میگویند. معنی ندارد که پروردگار از یک آدمکش مشروبخور و حملهکننده به ملتهای دیگر که تقصیری نداشتند، اینهمه تعریف کند. تعریف واقعی برای امیرالمؤمنین(ع) است که فرمودند: «كانَ عَبداً صالِحاً» این زیباترین شناسنامۀ ذوالقرنین است.
ذوالقرنین در بستر بیماری و در حال مرگ بود که گفت: حتماً مرا تشییعجنازه کنید و خبر بدهید تا جمعیت زیادی به تشییع من بیایند. من که جانم درآمد، تابوتی بیاورید و مرا در آن بگذارید. طرف راست و چپ تابوت را سوراخ کنید و دو دستم را از این دو سوراخ بیرون بیاورید. کف دستم را هم صاف کنید که بسته نباشد. پرسیدند چرا؟ گفت: برای اینکه تمام تشییعکنندگان بفهمند که من دست خالی از دنیا به عالم آخرت میروم. من نه مالک تخت و تاج، نه مالک خزانه، نه مالک مِلک و نه مالک خانه بودم. از مادر که بهدنیا آمدم، لخت بودم و الآن هم که از دنیا میروم، دستم از کل مایملک دنیا خالی است.
انسان، امانتدار الهی
چرا میگویی مال من! حداقل ادب کن و بگو مال خداست؛ من هم از جانب پروردگار، در این مال جانشین او هستم و از خودم اختیار ندارم. جانشین باید دستورات منوبعنه خود را در مال اجرا کند. این یک اخلاق پاکیزۀ انسانی است.
اشتباه قارون این بود که روز بهدنیاآمدنش را فراموش کرده بود. او یادش رفته بود که برهنه بوده و روز مرگش هم باید برهنه برود و احتراماً چهارپنج متر پارچه به او میپوشانند. این دو طرف را یادش رفت. قرآن میگوید که دربارۀ زمان بین ولادت و مرگ هم میگفت آنچه من دارم، محصول دانش خودم است. تو این دانش را از کجا آوردهای؟ این عقلت، روحت، قلبت، حافظهات، ذهنت و دانشی که با آن حسابگری را یاد گرفتهای، هیچکدامش برای تو نیست.
فقر انسان نسبت به خدا
ما یک دعای نصفه خط داریم که شاید سهچهار کلمه بیشتر نباشد. من آرام میخوانم تا یادتان بماند. دعا از زبان ملکوتی پیغمبر عظیمالشأن اسلام طلوع کرده است. دعا این است: «اللّٰهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ»[4] خدایا! آنچه از نعمت در اختیار ماست، از توست و نه از ما. این داوریِ درست و برحق است. این چقدر ادب است که مرد و زن در ثروتی که دارند، خود را در برابر خدا مالک ندانند و بگویند خدایا! این یک لیوان آب هم برای توست. مگر من اکسیژن یا هیدروژنش را آفریدهام؟ مگر این اکسیژن و هیدروژن که بهاندازۀ لازم با هم ترکیب و تبدیل به آب شدهاند، کار من بوده است؟ خدایا! این دانۀ گندم، جو، لوبیا و عدسی که روییده، زمین و خورشید و هوا و آب و خاکش برای من نیست. این دروغ بزرگی است که بگویم مال من. چهچیز برای من است؟!
مالک در این عالَم یک نفر است: «وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»؛[5] برادران روحانی عنایت دارند که «لِلَّهِ» در آیه جلو افتاده است و این دلالت بر حصر دارد؛ یعنی آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست، مِلکش منحصراً برای خداست. اگر انسان با قلبش این را لمس کند، دیگر زورش نمیآید که خمس و زکات بدهد. برایش سنگین نیست که انفاق بکند.
وعدۀ خداوند دربارۀ انفاق
پروردگار عالم در قرآن میگوید که اگر از مالتان چیزی جدا کنید و به من بدهید، یک برابر یا ده برابر یا هفتصد برابر و یا بیشتر به شما برمیگردانم. این حرف پروردگار است. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند که آنچه برای خدا میدهی، غرامت حساب نکن. نگو کم شد، جیبم خالی شد یا ضرر کردم. این دروغ است؛ نه جیبت خالی شده است و نه ضرر کردهای.
یک بار در همین شهر قم، من با بچهام سر پل بازار و نزدیک مسجد امام حسن عسکری(ع) میرفتیم. خیلی وقت پیش بود. فکر کنم هفتصدتا تکتومانی پیشم بود. این در جیب من سنگینی میکرد. بالاخره آن را به جایی رساندم که باید برسانم. همان نزدیک پل، شاید بیست قدم بیشتر نرفته بودم که یک نفر به من رسید و خیلی سریع گفت: این پول مربوط به شماست و پیش من مانده بود. پول را داد و فرار کرد. من هم او را نمیشناختم. به بچهام که کوچک بود، گفتم: فکر کنم پروردگار عالم گفت این پولی که در جیبت بود، جای خیلی خوبی مصرف کردی و جیبت خالی شد. حالا تا به خانه نرسیدی، من باید تلافی کنم. به بچهام گفتم که پول را بشمار و ببین این آقا که پول داد و فرار کرد، چقدر داده است. ما در این جمعیت سرِ بازار قم هم نمیتوانیم او را پیدا کنیم و بگوییم آقا! این پول چیست و برای چه دادهای. دقیقاً ده برابر آن چیزی که من داده بودم، او به من داده بود. به بچهام گفتم که این وعدۀ قرآن است: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»[6] کسی که برای منِ خدا یک خوبی کند، من ده برابر خوبیاش را به او برمیگردانم. من این را با چشم خودم دیدم و دروغ نیست. این قرآن است و خدا کند که یقین و باور به حرف خدا داشته باشیم.
حکایتی شنیدنی از تحقق وعدهٔ پروردگار در انفاق
در یزد به منبر میرفتم. یکی از دوستانم هم از تهران با من آمده بود. روز پنجم یا ششم بود که به او گفتم یک حمام عمومی پیدا کنیم، حالا صابونی بزنیم و کیسهای بکشیم. گفت: برویم. به یکی گفتیم حمام خوب کجاست؟ یک حمام در محلهای قدیمی آدرس داد. از کف حمام تا نوک آن سنگ بود؛ ولی قدیمی و برای اواخر قاجاریه بود.
به حمام رفتیم و چون دیگر همۀ خانهها حمام دارند و معمولاً مردم کمتر حمام بیرون میروند، هیچکس هم نبود. در حمام، فقط من بودم و رفیقم، یک دلّاک و آنکسی که سر دخل نشسته بود. خودمان را شستیم و این دلّاک هم هر دوی ما را صابون زد و کیسه کشید. این دلّاک پیرمرد بود و از حرفزدنش هم معلوم بود که آدم مؤمنی است.
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد[7]
بیرون آمدیم و لباس پوشیدیم. به رفیقم گفتم که کیف پولم را جا گذاشتهام؛ پول داری؟ گفت: بله، دارم. گفتم: پول حمامی را بده. وقتی به خانه رسیدیم، پول را به تو میدهم. حمامی سهچهار تومان گفت. بعد به او گفتم که این دلّاک پیر بود، خوب و بزرگوار بود، حمام هم خلوت بود؛ معلوم نیست حقی که صاحب حمام به او میدهد، به زن و بچهاش برسد. گفت: چقدر به او بدهم؟ گفتم: من بیرون میروم، تو چهل تومان به او بده. آن زمان، سهچهار تومان به دلّاک میدادند و چهل تومان پول بهدردبخوری بود.
وقتی از حمام بیرون آمدیم (کاری که شاید کم اتفاق افتاده انجام بدهم، این است که نشناخته جایی منبر بروم) و در خیابان میرفتیم که یک نفر رسید و گفت: آقا! اینجا یک مجلس است که سخنران ندارد، یک منبر ده دقیقهای بروی؟ گفتم: بله، میآیم. اصلاً به زبانم آمد که بگویم نه؛ والّا من اصلاً اینکاره نبودم که اگر در خیابان منبر پیدا شود، نشناخته به منبر بروم. گفتم: آیا مجلس شما لَنگ است؟ گفت:بله، لنگ است. گفتم: برویم.
منبر تمام شد و بیرون آمدم. خیلی محترمانه آمد تا یک پاکت بدهد. گفتم: نمیخواهم. گفت: نمیشود نخواهی، باید بخواهی! گفتم: به این آقا بده. پاکت را به دوستم داد و سوار یک ماشین شدیم که بهطرف خانه بیاییم. در ماشین به رفیقم گفتم: پاکت را باز کن و بشمار تا ببینم چیزی هست که یکخُرده هم به تو بدهم. من داخل پاکت را نمیدیدم. او جلو نشسته بود و من هم عقب. پول را شمرد. گفتم: چقدر است؟ گفت: چهارصد تومان. گفتم: چقدر به حمامی دادی؟ گفت: چهل تومان. گفتم: یک آیه برایت بخوانم؟ گفت: بخوان. گفتم: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا» یعنی یک کار خوب بیاور تا من ده برابر به تو بدهم.
به دلّاک چهل تومان دادی، حالا این پول چند برابر است؟ گفت: ده برابر. گفتم: قرآن را باور کردی؟ حالا هرچه از این پول میخواهی بردار. گفت: من برنمیدارم. گفتم: بندۀ خدا! این پول را خدا رسانده و خودمان گیر نیاوردهایم. چرا میخواهی از پولی که با دست رحمت خدا به ما رسیده است، روی برگردانی؟! هرچه میخواهی بردار.
اینها را باور کنیم. نگویم اگر خمس بدهم، کم میآورم. به خدا این حرف دروغ است! نگویم اگر زکات بدهم یا به مستحق و همسایۀ بدهکار کمک کنم، کم میآورم؛ این دروغ است! نهتنها کم نمیآوری، بلکه خدا ده یا هفتصد برابرش را برمیگرداند.
هوشمندی و دانایی جهان خلقت
تمام این آفرینش، هوش و گوش و چشم است. خدا ما را از کجا آفریده است؟ از همین عالَم خلقت آفریده و هرچه این عالم دارد، به ما هم داده است. اینکه ما چشم و گوش داریم، معلوم میشود که عالم چشم و گوش دارد. قرآن بخوانیم! جهان چشم، گوش، هوش و دانایی دارد. زمینی که ما روی آن زندگی میکنیم، چشم و گوش و دانایی دارد. دلیلش هم این آیه است: «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا × وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا × وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا × يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا»[8] زمین زبان دارد و روز قیامت خبرهای شما را به من میگوید.
توبه و پذیرش آن از سوی خداوند
قرآن را باور کنم و از آن درس بگیرم تا قضاوتم مثل قارون نشود که بگویم مال من، مال خودم است. این مال را از زرنگی و علم خودم بهدست آوردهام. در حقیقت، ما لخت بهدنیا آمدهایم و لخت هم از دنیا میرویم. این وسط چیزی برای ما نیست، بلکه یک نفر دیگر به ما مرحمت کرده است. از این افکار و قضاوتهای غلط و داوریهای شیطانی توبه کنم و بگویم: خدایا! هرچه فکر و داوری اشتباه داشتم، غلط کردم؛ مرا ببخش. او هم میبخشد. خداوند وعده داده که میبخشم: «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا»[9] همۀ گناهان فکری و قلبیتان، گناهان نفستان و گناهان اعضا و جوارحتان را میبخشم.
خوب فکر کنید. جهان برای کیست؟ لله، برای خداست. من برای چهکسی هستم؟ لله، برای خدا هستم. نعمتهای پیش من برای کیست؟ مِنَ الله، همهچیز از اوست و همهچیز هم مملوک اوست. دو کلمه است و با این دو کلمه، خیلی راحت و خوش زندگی میکنم. جهان از اوست، من هم از او هستم و هرچه هم پیش من است، از اوست. مالک یک نفر است و بقیه هم مملوک هستند.
اگر از این افکار و اخلاق و اعمال آلوده توبه کنم، محبوب خدا میشوم. «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ»[10] چقدر این آیه زیباست! من یک توبۀ عام، کامل و جامع به پیشگاه او تقدیم کنم تا محبوب او بشوم.
کلام آخر؛ امام سجاد(ع) و پیرمرد شامی
در شهر شام، پیرمردِ گولخوردهای که مغزش شستوشو داده شده بود، مقابل شتر زینالعابدین(ع) آمد. من از صدیقۀ کبری(س) خجالت میکشم که عین مصائب را بخوانم. زینالعابدین(ع) را روی شترِ عریان سوار کرده بودند. میدانید چهل منزل که این شتر مدام تکان میخورده، با دو طرفِ پای زینالعابدین(ع) چه کرده بود؟! پیرمرد گفت: جوان! الحمدلله که خدا شما را کشت. این داوری ابلیس است. خدا اینها را کشت یا زنازادگان حراملقمۀ مشروبخورِ پلیدِ ظالمِ ستمکار؟! چرا جای حرفها را عوض میکنید. بعد گفت: خدا را شکر که یزید را بر شما پیروز کرد. ادب امام را ببینید. حضرت جواب ندادند تا حرف پیرمرد تمام شود. هرچه دلش خواست، گفت و بیادبی کرد. دیگر دهانش کف کرد، طوری که نمیتوانست حرف بزند.
آنگاه حضرت با یک دنیا ادب فرمودند: «يَا شَيْخُ هَلْ قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ»[11] آیا قرآن خواندهای؟ گفت: بله، خواندهام. حضرت فرمودند: آیهٔ «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ»[12] را خواندهای؟ گفت: خواندهام. حضرت فرمودند: آیهٔ «وَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ»[13] را خواندهای؟ گفت: خواندهام. دوباره حضرت فرمودند: آیهٔ «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ»[14] را خواندهای؟ گفت:بله، خواندهام. آیۀ چهارم را که خواند، پیرمرد مثل اسپند در آتش از جا پرید. حضرت فرمودند: آیهٔ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ»[15] را خواندهای؟ پیرمرد گفت: جوان ادامه نده. این آیات مربوط به اهلبیت پیغمبر ماست. حضرت فرمودند: پیرمرد! مگر پیغمبر شما، غیر از ما اهلبیتی دارد؟ گفت: شما چه کسی هستی؟ فرمودند: من علیبنحسین هستم. پیرمرد در دلش گفت که خدا کند این حسین، پسر فاطمه نباشد. پرسید: کدام حسین؟ حضرت فرمودند: حسینبنعلیبنابیطالب(ع). صدا زد: خاک بر دهانم! پدرت کجاست؟ حضرت فرمودند: سرت را بالا کن. پدرم همسفر با ماست. پیرمرد تا سرش را بالا گرفت، دید که سر بریدۀ ابیعبدالله(ع) بالای نیزه است.
دعای پایانی
خدایا! دشمنان دین و قرآن، دشمنان این مردم بزرگوار و این مملکت، اگر قابلهدایت نیستند، آنها را ریشهکن بفرما.
خدایا! همۀ بیماران را لباس عافیت بپوشان.
خدایا! بهحق زینالعابدین(ع)، بیماران کرونایی را شفا بده.
خدایا! فرج ولیّ خودت را نزدیک کن.
خدایا! وجود مقدس او را دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
الهی! بهحقیقت زینب کبری(س)، اگر اموات ما در برزخ گرفتارند، امشب آزادشان کن و همۀ آنها را غریق رحمت فرما.
خدایا! شهدای اولین و آخرین را با ابیعبدالله(ع) محشور کن.
[1]. سورۀ قصص، آیۀ 78.
[2]. سورۀ ذاریات، آیۀ 58.
[3]. کمالالدین، ج4، ص394.
[4]. مفاتیحالجنان، تعقیبات نماز مغرب.
[5]. سورۀ آلعمران، آیۀ 189.
[6]. سورۀ انعام، آیۀ 160.
[7]. شعر از سعدی شیرازی.
[8]. سورۀ زلزال، آیات ا تا 4.
[9]. سورۀ زمر، آیۀ 53.
[10]. سورۀ بقره، آیۀ 222.
[11]. بحارالانوار، ج45، ص114.
[12]. سورۀ انفال، آیۀ41.
[13]. سورۀ اسراء، آیۀ 26.
[14]. سورۀ شوری، آیۀ 23.
[15]. سورۀ احزاب، آیۀ 33.