لطفا منتظر باشید

جلسه سوم چهارشنبه (7-7-1400)

(تهران حسینیه هدایت)
صفر1443 ه.ق - مهر1400 ه.ش
19.34 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

انسان، آینه‌دار صفات پروردگار

پروردگار مهربان عالم اعلام کرد که این توانمندی و قدرت را در ابتدای خلقت آدم(ع) به انسان عنایت کرده است تا چون آینه‌ای پاک و صاف، صفات وجود مقدس او را به‌اندازهٔ سعهٔ وجودی‌اش منعکس کند. به قول حافظ که کل قرآن بود، اساتید مهمی داشت و در معارف الهی کار کرده بود، انسان «آینه‌دار طلعت جمال اوست». من برای اثبات این مطلب، بخش کمی از یک آیهٔ سورهٔ توبه را برایتان می‌خوانم. 

 

حتماً در دعای جوشن‌کبیر خوانده‌اید که «رئوف» و «رحیم»، دوتا از اسامی جمالیهٔ حق است. هر دو لغت از نگاه دانشمندان علم لغت و ادب عرب، صیغهٔ مبالغه یا صفت مشبهه است. این دو لغت نسبت به پروردگار، یقیناً صفت مشبهه است؛ یعنی رئوف‌بودن و رحیم‌بودن از او جدا نمی‌شود و همیشگی و دائمی است. پروردگار واقعاً در وجود انسان‌ها، جایی که جای رأفت و رحمت باشد، هزینه می‌کند؛ چنان‌که در دعای افتتاح می‌خوانیم: «أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ». البته جا و ظرفیت آن باید در وجود انسان‌ها پیدا شود. حربن‌یزید وقتی ظرفیت نشان می‌دهد، رأفت و عفو تجلی می‌کند؛ اما به احتمال قوی نسبت به انسان‌ها، صیغهٔ مبالغه است. «رئوف» یعنی در حد نهایی و دیگر بالاتر از این جا ندارد. «رحیم» یعنی در حد نهایی و بالاترش دیگر جا ندارد. 

 

این دوتا صفت «مِنَ اللّه» از خداست و هیچ‌جا مستقلاً ظهور نکرده است؛ اما دربارهٔ پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام در پایان سورهٔ توبه می‌فرماید: «بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ».[1] پیغمبر(ص) انسان است، ولی پروردگار این دو صفت خودش را در حق او عنوان کرده و فرموده است: پیغمبر من در مهرورزی و نیز در مهربانی و رحمت، در حدّ نهایی است. همین هم برای اثبات این حرف بس است؛ یعنی کافی است یک انسان نشان دهد که آینهٔ انعکاس صفات جمال است. وقتی از نوع ما یک نفر این‌گونه باشد، بقیه هم می‌توانند این‌گونه باشند. این صفات به‌صورت اختصاصی نیست که فقط در یک فرد طلوع داشته باشد و در بقیهٔ افراد طلوع نداشته باشد. زمانی که در یک نفر طلوع کرد، دلیل بر این است که می‌تواند بر هم نوعش هم طلوع کند. 

 

یوسف(ع)، نمونه‌ای زیبا از پاکان تاریخ

آیا یک جوان که در اوج غریزهٔ جنسی است، اگر با دختر زیبایی در محل خلوتی قرار بگیرد، می‌تواند خودش را نگه دارد و آلودهٔ به زنا و حرام نشود؟ ما باید ببینیم از هم‌سن‌های جوانان، کسی توانسته در اتاقی خلوت با زن زیباچهرهٔ عشوه‌گرِ طنازی، خودش را نگه دارد؟ اگر پیدا نکردیم، معلوم می‌شود جوان‌ها این قدرت را ندارند که خودشان را نگه دارند. حتی ممکن است به پروردگار بگویند که فشار شهوت شدید بود و طرفمان هم زیبا، صدبرابر در ما هیجان ایجاد کرد و ما نتوانستیم خودمان را نگه داریم. عذرشان هم قبول است! 

 

ما کسی را پیدا نمی‌کنیم، اما قرآن مجید زیباترین جوان را در خلقتش، در سوره‌ای از قرآن نشان می‌دهد. او تا روزی که به زندان افتاد، می‌گویند حدوداً هفت سال در خلوت کاخ بالاجبار با زلیخا قرار گرفت؛ یعنی تمام درها را می‌بست و نمی‌گذاشت که یوسف(ع) بیرون برود. این در حالی است که قرآن مجید می‌گوید: بعد از هفت سال، از خلوت با آن زن، صدیق و پاک بیرون آمد. یوسف(ع) نه فقط غریزهٔ جنسی و پاکی خودش را حفظ کرد، بلکه پروردگار دربارهٔ او می‌فرماید: «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ»[2] در آن هفت سال خلوت، یک بار هم هوس گناه نکرد. 

 

اگر امکان دارد که این امکان وجود داشته و این نمونه‌اش است؛ پس هر جوانی می‌تواند در پاکی بماند. حالا می‌خواهد در خیابان، کوچه، اداره، خلوت یا آشکار باشد و او را با یک دخترخانم یا خانم یک جا بیندازند، در را قفل کنند و بروند، می‌‌تواند پاک بماند. قرآن یک نمونه داده که پاک مانده است. 

 

حکایتی شنیدنی از جوان زیبا و زن هوس‌ران

البته مثل یوسف(ع) در طول تاریخ کم نبوده‌اند و خیلی‌ها پاک مانده‌اند. امام باقر(ع) می‌فرمایند: جوانی آراسته و زیبا بود که گذرش هر روز از یک محله بود؛ حالا برای رفتن به مغازه یا کار دیگر. خانهٔ خانمی در گذر این جوان بود و این خانم هم او را دید. البته نباید می‌دید! از اول، پروردگار به خانم‌ها گفته که چشمتان را برگردانید و نگاه نکنید. «غضَّ» یعنی برگرداندن یا فروهشتن یا پایین‌انداختن نگاه. خداوند به مردها هم همین را گفته است! اگر چشم در من آزاد باشد، هر بلایی می‌تواند سر من بیاورد. این خانم عاشق این جوان شد. پیرزنی را دید و نقشه‌ای کشید. 

 

روزی این پیرزن دَم در خانهٔ این خانم ایستاده بود و به این جوان گفت که تشریف بیاورید، من یک مسئله دارم. خانم‌ها و آقایان باید خودشان را خیلی بپایند که دام نشوند! دام‌شدن و گناه‌کردن با زبان، چشم، گوش، دست، قدم و شکم طبق روایات و آیات، تاریکی و ظلمت می‌آورد. وقتی این پردهٔ تاریکی به روی انسانیت کشیده شد، دیگر آدم از گناه حیا نمی‌کند و در نتیجه، توجهی به خدا، خودش و قیامتش نمی‌کند. تاریکی زندان خیلی بد و خطرناکی است! این پیرزن یک‌خرده پول گرفت و دام شد. الآن خیلی‌ها را در دنیای زمان ما با پول به دام تبدیل می‌کنند. افراد را در دام می‌اندازند و گرفتارشان می‌کنند. آبرویشان را می‌برند، به بادشان می‌دهند و نابودشان می‌کنند. پیرزن هم دام شد و با یک لهجهٔ حق‌به‌جانب و مظلومانه به جوان گفت که مسئله‌ای دارم، خجالت می‌کشم در کوچه بگویم. شما دم در خانهٔ من بیا تا مطرح کنم. 

 

جوان آمد. زن در را بست، یک قفل بزرگ هم زد و گفت: داخل ساختمان بیا! جوان دید در دام یک زن زیباچهره افتاده است، به زن گفت: هوا خیلی سرد است. این اتاقی هم که من باید تا صبح کنار تو باشم، برای من خیلی سرد است. حالا تو سردت نیست، طبع بدن من سرمایی است. زن دستور داد که منقل پر از آتشی فراهم کنن. آن زمان بخاری و شوفاژ نبود. احتمالاً هنوز کرسی هم نبوده و منقل روشن می‌کردند. سوراخی هم روی پشت‌بام‌ها بود. من یادم است که مقداری درز خانه‌های قدیم را باز می‌گذاشتند تا کربنیک برود و خفه نشوند. این زن هم منقل آورد و گفت: خودت را گرم کن تا من آماده شوم. وقتی گرم شدی، تو هم آماده شو! منقل پر از آتش بود که این جوان انگشت کوچکش را روی آتش گرفت و به قول معروف، پوست و گوشتش جِلزّووِلِز کرد. همین‌طور انگشت دومی و سومی را در آتش گرفت که ناگهان زن فریاد کشید و گفت: دیوانه، چه‌کار می‌کنی؟! جوان گفت: خانم، من دیوانه نیستم. اکنون حرارت یک‌ذره زغال را به خودم می‌چشانم و بعد به خودم در دلم می‌گویم تو که طاقت این آتش را نداری، چطوری می‌خواهی طاقت عذاب دوزخ را داشته باشی؟! زن گفت: در را باز کنید و بیرونش کنید. این دیوانه و مجنون است. 

 

آتش، جایگاه مردم خوش‌گذران و شکم‌پرست

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: مردم به مؤمنان بالای آخرالزمان می‌گویند که دیوانه و مریض است. انگار حالی‌اش نیست دنیا عوض شده، تمدنی آمده، بساطی آمده، فیلم‌هایی از غرب آمده و ماهواره‌هایی آمده است! دیوانهٔ بدبخت انگار حالی‌اش نیست که چه بساطی شده است. امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند: در آخرالزمان به شما دیوانه می‌گویند؛ اما شما خیلی عاقل هستید و آنها دیوانه هستند که نه با خدا ارتباط دارند، نه با خودشان، نه با زندگی، نه با مردم و نه با نعمت‌های خدا. تمام ارتباطشان با زندگی از دو طریق است: شکم و شهوت. قرآن دربارهٔ این قوم می‌گوید: «وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ»[3] آنهایی که تا زنده هستند، خوش گذرانده‌اند. «يَتَمَتَّعُونَ» فعل مضارع است و دلالت بر دوام دارد. «وَيَأْكُلُونَ» و آنهایی که تا زنده‌اند، خورده‌اند و سومی در زندگی‌شان نیست. جوان‌های عزیز! این قرآن و حرف خداست. در واقع، ارزیابی پروردگار است. «وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ» آنهایی که خوش‌گذران دائمی هستند و دائم به‌دنبال شکم هستند. آدرس بهترین رستوران‌ها و تلفن بهترین کافه‌ها را دارند. بهترین غذاها و گران‌ترینش را می‌شناسند. غذاهای داخلی و خارجی را معرفت دارند. عاقبت اینها چه می‌شود؟ ما که عاقبت‌بین نیستیم، بلکه پروردگار ما عاقبت‌بین است. او انسان‌ها را خلق کرده است، همه‌چیز آنها را می‌داند و از پایانشان هم خبر دارد. خداوند در همین آیه می‌فرماید: بعد عمر که تمام می‌شود، «وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ» جایگاهشان آتش است. چرا؟ 

 

چون وجودشان برای خوش‌گذرانی و شکم نبود و من آنها را برای خوش‌گذرانی و شکم خلق‌ نکرده بودم. در واقع، آنها را خلق‌ کرده بودم که خلیفهٔ من شوند. هدایت شده و مؤمن شوند. آقا و بزرگ شوند. ولیّ من و معدن خیر برای دیگران شوند. من آنها را برای این آفریده بودم؛ اما اینها به هدف آفرینش من پشت کردند و به دعوت من هم «نه» گفتند. 

 

دعوت پروردگار از بندگان، عاشقانه‌ترین دعوت

من به چه‌چیزی دعوت کردم که اینها گفتند قبول نداریم؟ در سورهٔ بقره است: «وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ»[4] دعوت من دائم این است که بیایید تا شما را بیامرزم و شما را با دست خودم به بهشت بفرستم. آیا این دعوت را شنیده بودید؟ قرآن مجید هم نامه و کارت دعوت خداست و امضایش هم امضای خودش است؛ چون در قرآن می‌گوید: «يُوحَىٰ إِلَيَّ»[5] این وحی من، گفتار من، نور من، سخن من و دعوت من است. این نامهٔ من به سوی شماست. اکنون ببینید چه اسمی را روی کارت دعوتش گذاشته است: «وَاللَّهُ» یعنی ذات مستجمع جمیع صفات کمال که غنی بالذات است، همهٔ خزانه‌ها در دستش است و هرچه هم از خزانه‌هایش هزینه کند، کم نمی‌شود. دعوت‌کننده این است! حال به چه‌چیزی دعوت می‌کند؟ «وَالْمَغْفِرَةِ» آقا بیست‌سی سال گناه کرده‌ای، بیا تا تو را ببخشم. این دعوت خوب است؟ عاشقانه‌تر از این دعوت هم جایی هست؟

 

-جواب مرد مؤمن به عثمان

عثمان در مدینه به دیدن یک مریض آمد و گفت: چه‌چیزی دلت می‌خواهد؟ بارک‌الله به این مریض! گفت: آنچه که من دلم می‌خواهد، تو نداری به من بدهی. عثمان گفت: من شاه مملکتم و بیت‌المال در دست من است. ارتش و نیرو هم دارم. این شخص بیمار گفت: من نیازمندم، اما به آنچه که نیازمندم، تو نداری. عثمان گفت: به چه‌چیزی نیاز داری؟ گفت: به رحمت‌الله نیاز دارم. تو رحمت داری؟ گفت: نه ندارم. گفت: پس چرا می‌گویی چه‌چیزی نیاز داری؟ تو خودت گدا هستی، آن‌وقت به من می‌گویی نیازت چیست! عثمان ‌گفت: چیزی از من بخواه که بعد از مُردنت، این دوسه‌تا دخترت زندگی خوبی داشته باشند. گفت: آن را هم از تو نمی‌خواهم. گفت: چرا؟ گفت: گنجی به دخترهایم داده‌ام که تا زنده‌اند، کنارش می‌خورند و کم هم نمی‌آورند. از حبیبم پیغمبر(ص) شنیدم (چون این بیمار همیشه با رسول خدا بود و عاشق پیغمبر) و به دخترهایم گفته‌ام که اگر هر شب سورهٔ واقعه بخوانید، فقیر نمی‌شوید. من به هیچ‌چیز تو نیاز ندارم! 

 

-انسان، ظرف هدایت‌الله و خلیفة‌الله

اینهایی که زندگی‌شان فقط خوش‌گذرانی و شکم است، چرا باید در آتش بروند؟ چون به دعوت من نه گفته‌اند! من می‌گویم خانم، آقا، جوان، خودم دعوتت می‌کنم، بیا تا تمام پروندهٔ گناهانت را پاک کنم؛ اما او تکبر کرد و گفت: ما یک شکم و یک شهوت داریم و نیازی به تو نداریم. من به بهشت دعوتش کرده‌ام و او نه گفته است. شما جای خدا بودید، با این آدم چه‌کار می‌کردید؟ یک آدم متکبرِ مغرورِ حریصِ شکم‌پرستِ شهوت‌پرست که شصت‌هفتاد سال به دعوت خدا گفته نه، نمی‌آیم! آمرزشت را نمی‌خواهم! بهشتت را نمی‌خواهم! پروردگار هم می‌گوید حال که نمی‌خواهی، من به تو زور نمی‌گویم. آن‌که دعوت مرا به مغفرت و بهشت نمی‌خواهد، جایی جز آتش ندارد. این آتش هم خودش با هیزم شکم و شهوت خودش فراهم کرده است. من برایش فراهم نکرده‌ام. 

 

«فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ»[6] بپرهیزید از آتشی که خود مردم کل هیزم هفت طبقه‌اش هستند. من شما را هیزم خلق نکرده‌ام، بلکه انسان، خلیفةالله و ظرف هدایت‌الله آفریده‌ام. خودت در دنیا با آتش شکم و شهوت، درخت سبز وجودت را که باید در بهشت می‌رفت و کاشته می‌شد، خشک کردی و هیزم شدی. حالا من این هیزم را در قیامت چه‌کار کنم؟ شما برادرم، شما فرزندم بگویید که پروردگار این هیزم بی‌ریختِ خشکِ بی‌ارزش را در بهشت پیش مسلم‌بن‌عقیل یا حبیب‌بن‌مظاهر یا مالک‌اشتر یا اولیائش یا اهل ایمان ببرد یا این هیزم را در قیامت پیش شما حسینی‌مسلک‌ها و گریه‌کنندگان بر ابی‌عبدالله(ع) بیاورد؟ آیا می‌پسندی که خدا یک هیزم خشک بی‌ریختِ بدِ بدبویِ متعفن را در بهشت الی‌الابد پیش تو بگذارد؟ 

 

سرمایهٔ عجیب مردم مؤمن در دنیا و آخرت

بهشت جا ندارد که این هیزم‌ها را داخلش بگذارد! بهشت که تنور نیست! بهشت بهشت است. بله یقیناً شما را می‌برد. در سورهٔ نساء هم گفته است که چهار جور رفیق، همدم و هم‌نشین کنارت می‌گذارند: «النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ».[7] چون تو لیاقت داری! تو دعوت من و انبیای من، دعوت اهل‌بیت و دعوت به مغفرت و بهشت را قبول کرده‌ای. مگر شما نبودید در دنیا که صدای عاشقانهٔ او را که گفت «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی»، جواب دادید؟ شما دعوت من، ابی‌عبدالله(ع)، پیغمبر(ص)، فاطمهٔ زهرا(س) و امیرالمؤمنین(ع) را قبول کرده‌اید. ما سرمایه‌دار خیلی عجیبی هستیم و خوشحال هم هستیم. 

 

خدایا! سرمایهٔ ما یک مغازهٔ دویست‌میلیاردی نیست. حالا به ما هم می‌دادی، می‌خواستیم چه‌کار کنیم؟ یک جای دویست‌میلیاردی، حتماً چهارصدمیلیارد هم ثروت می‌خواست و این ثروت هم، ما را به هوس‌هایی می‌انداخت. حتماً هم این ثروت به گردن ما مهاری می‌شد و ما را به جهنم می‌کشید. ما این ثروت را نداریم. صندلی هم که محبت کرده‌ای و گیر ما نینداخته‌ای. به‌راستی چه محبتی کرده‌ای! صندلی به ما نداده‌ای که مست کنیم و پَست، مغرور و خودبین شویم. خودمان را هم به غلط، آقابالاسر و مولای مردم بدانیم و مردم را بردگان خود. خدایا! ما نمی‌توانیم به آنچه که به ما نداده‌ای، شکر کنیم. خیلی چیزها به ما نداده‌ای که نمی‌توانیم شکرش را به‌جا بیاوریم. 

 

مجالس روضه و وعظ، خوش‌گذرانی مؤمنین در دنیا

بله، ما هم یقیناً جزء خوش‌گذران‌های دنیا هستیم. خوش‌گذرانی ما برای محرم و صفر، ماه رمضان و دعای عرفه‌مان است. ما از این خوش‌گذرانی حظّ و لذت می‌بریم و خسته نمی‌شویم. اگر یکی از ما بپرسد از ده‌دوازده سالگی، هر سال دو ماه گریه کرده‌ای، خسته نشده‌ای؟ می‌گویم نه، به خدا خسته نشده‌ام و بعد هم خسته نشده‌ام، بعد هم نشده‌ام و بعد هم نمی‌شوم! این خوش‌گذرانی ماست. 

 

خبر رسول خدا(ص) از پشت‌پردهٔ عالم

پیغمبر(ص) یک بار چنین جلسه‌ای را در مسجد خودشان دیدند. البته جلسهٔ عزاداری نبود، ولی مؤمن بامعرفتی نشسته بود و برای مردم معارف الهی را می‌گفت. پیغمبر(ص) پشت‌پرده را واقعاً می‌دیدند. 

 

یک تفسیر قرآنی در دو جلد هست که علی‌بن‌ابراهیم قمی نوشته است. روایتی هفت‌صفحه‌ای در جلد دوم عربی دارد که می‌گوید: پیغمبر(ص) در سال آخر عمرش دستش را به حلقهٔ درِ کعبه گرفت و بخش‌بخشِ تمام اوضاع امروز جهان را خبر دادند. سلمان کنار دستشان بود و هر بخش را که پیغمبر(ص) می‌گفتند، با تعجب می‌گفت: آیا شدنی است؟ حضرت نیز می‌فرمودند: به آن‌کسی که جانم در دست اوست، شدنی است! مثلاً یک خبرش این بود که انواع وسایل لهوولعب و زمینه‌های زنا در مدینه، کنار مسجد من و مکه، کنار مسجدالحرام فراوان می‌شود. ادب منبر اقتضا نمی‌کند که خبر مکه و مدینه را به شما بدهم و بگویم الآن چه خبر است! گناهی در کرهٔ زمین نیست، مگر در این دو شهر انجام گرفته است. یک روز در خیابان مدینه منتظر ماشین بودم که یک وانت جلوی من ترمز کرد. من با یک پیراهن عربی بودم. به من گفت: کجا می‌روی؟ گفتم: به منزلمان می‌روم. گفت: بیا بالا! بالا رفتم و حرکت کردیم. رانندهٔ وانت گفت: کجایی هستی؟ گفتم: ایرانی‌ام. گفت: دینت چیست؟ چون چهار دین دیگر (حنفی، حنبلی، شافعی و مالکی) غیر از شیعه در ایران است. گفتم: شیعه‌ام. گفت: کدام شیعه؟ گفتم: دوازده امامی. راه هم دور بود! رانندهٔ وانت گفت: یک روضه برایت بخوانم؟ گفتم: بخوان. گفت: چه روضه‌ای بخوانم؟ گفتم: هر روضه‌ای که می‌خواهی، بخوان. گفت: دوست دارم روضهٔ فاطمهٔ زهرا(س) را برایت بخوانم. گفتم: بخوان. شعرهایی را به عربی در مصیبت خواند و من داشتم از گریه می‌مردم. نزدیک محله‌مان که رسیدیم، گفتم: کرایه‌ات چقدر می‌شود؟ گفت: روضه‌ام را گوش دادی، مزد کرایه‌ات است. بعد به من گفت: تو شیعه‌ای، یک سؤال از تو دارم؛ می‌توانی جواب بدهی؟ گفتم: بگو! گفت: چرا زمین این مدینه و مکه دهان باز نمی‌کند که کل مردم مدینه و مکه را فرو ببرد؟ تو نمی‌دانی چرا؟! گفتم: نه نمی‌دانم! گفت: برای اینکه گناهی در دنیا نیست، مگر اینکه کنار حرم پیغمبر(ص) و حرم خدا انجام گرفته است. 

 

مجالس ذکر خدا در نظر پیغمبر(ص)

پیغمبر(ص) اینها را خبر دادند و می‌دیدند، برای همین وقتی چشمشان به این جلسه افتاد، می‌دانید چه نظری دادند؟ چه‌چیزی دیدند که چه گفتند! فرمودند: این جلسات، «رَوضةً مِن رياضِ الجنّةِ»[8] باغی از باغ‌های بهشت است. خوش‌گذرانی ما که در کافه، کاباره و کنار سایت‌ها و ماهواره‌ها نیست. ما خودمان در همین دنیا و قبل از مردن، قطعه‌ای از باغ بهشت را داریم. این جلسات، «رَوضةً من رياضِ الجنّةِ» است. اگر با چشم پیغمبر(ص) ببینید، این‌قدر لذت می‌برید که کجا نشسته‌اید، برای چه نشسته‌اید، برای چه کسی نشسته‌اید و دعوت چه کسی را اجابت کرده‌اید! خدا می‌فرماید: «وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ».

 

خدایا! ما از ایمان بالایی برخوردار نیستیم، ولی خیلی دوستت داریم و خودت هم می‌دانی، از طریق امام صادق(ع) هم به ما پیغام داده‌ای و گفته‌ای: به عزت و جلالم سوگند! اگر کسی در دنیا با من پیوند داشته و مرا قبول داشته باشد، او را به جهنم نمی‌برم. مگر می‌شود ما را به جهنم ببرد؟ می‌دانید در دلِ ما چه خبر است؟ در دل ما توحید و عشق به اوست. همچنین عشق به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است و چرب‌ترش، عشق به ابی‌عبدالله(ع) است. چطوری این دل را به جهنم ببرد و بسوزاند؟ به خودش قسم، این ممکن نیست و نمی‌شود!

 

کلام آخر؛ اگر دست پدر بودی به دستم

«اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ سُؤالَ خاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خاشِعٍ اَنْ تُسامِحَنى وَ تَرْحَمَنى وَ تَجْعَلَنى بِقَِسْمِكَ راضِياً قانِعاً وَ فى جَميعِ الاْحْوالِ مُتَواضِعاً؛

اَللّهُمَّ وَ اَسْئَلُكَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ وَ اَنْزَلَ بِكَ عِنْدَ الشَّدائِدِ حاجَتَهُ وَ عَظُمَ فيما عِنْدَكَ رَغْبَتُهُ؛ اَللّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُكَ وَ عَلا مَكانُكَ وَ خَفِىَ مَكْرُكَ وَ ظَهَرَ اَمْرُكَ وَ غَلَبَ قَهْرُكَ وَ جَرَتْ قُدْرَتُكَ وَ لا يُمْكِنُ الْفِرارُ مِنْ حُكُومَتِكَ».[9]

اگر دست پدر بودی به دستم ××××××××‌ چرا من در خرابه می‌نشستم 

اگر دردم یکی بودی، چه بودی××××××××× وگر غم اندکی بودی، چه بودی[10]

به بالینم طبیبی یا حبیبی ××××××× از این هر دو یکی بودی، چه بودی 

 

مرتب سؤال می‌کرد که این سفر چه وقت تمام می‌شود؟! برادران عزیزم و خواهرانم! ام‌کلثوم(س) می‌فرماید: یک روز در راه کربلا به شام دیدم دو دختر هفت‌هشت ساله با هم حرف می‌زنند و گریه می‌کنند. دقیقاً گوش دادم، دیدم دختر کوچک‌تر به بزرگ‌تر می‌گوید: خواهر! این راه چه وقت تمام می‌شود؟! چقدر باید ما را بزنند؟! چرا نمی‌گذارند بر شهیدانمان گریه کنیم؟ عمه جان، ما قبل از اینجا خانه و چراغ و رختخواب داشتیم. ما بابا داشتیم و روی دامنش می‌نشستم. خانه‌مان چه شد؟ این‌قدر گریه کرد تا سر بابایش را برایش آوردند. شمایی که دختر دارید، می‌دانید چه می‌گویم. سر بریده را بغل گرفت و گفت: بابا! هیچ‌چیز ندارم که از تو پذیرایی کنم.

 


 

[1]. سورهٔ توبه، آیهٔ 128.
[2]. سورهٔ یوسف، آیهٔ 24.
[3]. سورهٔ محمد، آیهٔ 12.
[4]. سورهٔ بقره، آیهٔ 221.
[5]. سورهٔ کهف، آیهٔ 110.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 24.
[7]. سورهٔ نساء، آیهٔ 69.
[8]. مستطرفات‌السرائر، ج7، ص143.
[9]. فرازی از دعای کمیل.
[10]. باباطاهر عریان

برچسب ها :