جلسه اول دوشنبه (15-9-1400)
(زاهدان مسجد جامع)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
سخنی در خصوص شخصیت والای شیخ صدوق
روایت بسیار مهمی را از قول وجود مبارک رسول خدا(ص) برایتان عرض میکنم؛ اما پیش از روایت، لازم است دربارهٔ نقلکنندهٔ روایت و کتابی که روایت را بیان کرده است، برایتان توضیح بدهم.
نقلکنندهٔ روایت، وجود مبارک شیخ صدوق است که در شهر ری دفن شده. بعد از هزار سال، وقتی سیل به قبر او حمله کرد و قبر خراب شد، بنا شد که قبر را تعمیر کنند. علمای بزرگ آن روز تهران (زمان دومین حاکم قاجار) به حرم او آمدند. آنها مجبور بودند لحد را جمع کنند تا آن مقدار سیلی که وارد قبر شده، بیرون بیاورند و قبر را تعمیر کنند. لحد که جمع شد، دیدند بدن نورانی این عالم بزرگ صددرصد سالم است. البته نمونهاش در زمان خود ما هم اتفاق افتاده است.
مرحوم آیتالله قزوینی که کتابهای بسیار مهمی نوشته، ازجمله کتاب «فاطمهٔ زهرا(س) از گهواره تا گور»، با جنایات صدام همراه خانوادهاش به ایران آمد و بعد از نوشتن این کتاب، وصیت کرد که بعد از مردنم کتاب را روی سینهام بگذارید و بعد در قبر را ببندید. در بخش دوم وصیت هم لازم کرد که هر وقت راه کربلا باز شد، جنازهٔ مرا یا استخوانهایم را به کربلا ببرید و گوشهٔ صحن ابیعبدالله(ع) دفن کنید. ما چون در قم زندگی میکنیم، جریاناتی که اتفاق میافتد، جلوی چشم ماست. بعد از شانزده سال، وقتی بنا شد که خانوادهاش او را به کربلا منتقل کنند، درِ قبر را باز کردند و دیدند حتی یک نخ کفنش هم لطمه ندیده و بدن صددرصد سالم است. بدن را به کربلا انتقال دادند و آنجا تشییع جنازهٔ مفصّلی شد. من در سفرم به کربلا، قبر او را که از اولیای خدا بود، گوشهٔ صحن ابیعبدالله(ع) زیارت کردم.
از این نمونه بدنها در شیعه کم نبوده که متلاشی نشده و نپوسیده است. بدن شیخ صدوق هم بعد از هزار سال سالم بود. وقتی مسجد شیخ طوسی در نجف، کنار صحن امیرالمؤمنین(ع) خراب شد و قبر هم خراب شد، بدن شیخ طوسی کاملاً سالم بود. مرحوم آیتاللهالعظمی حکیم، شاهرودی و خویی را دعوت کردند و آنها آن بدن را زیارت کردند.
پدر شیخ صدوق بچهدار نمیشد، اما خیلی دوست داشت خدا به او فرزندی عطا کند. در عصر غیبت صغری نامهای را توسط وکیل خاص حضرت ولیاللهالاعظم، امام زمان(عج) به محضر ایشان نوشت و از حضرت درخواست کرد که دعا کنید خدا به من اولاد بدهد. امام در جوابش نوشتند: از این خانمی که داری، بچهدار نمیشوی؛ ولی خانمی هست اهل دیلمان (نزدیک رشت) که با او ازدواج میکنی و خدا از او فرزندی به تو عنایت میکند. من خواستهام که فقیه، بسیار سودمند و پرمنفعت باشد. خدا شیخ صدوق را به او عنایت کرد. شیخ خدمات عجیبی به فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام) کرده است؛ آنهم تقریباً 1200 سال پیش! اولاً برای دیدن علمای بزرگ و گرفتن روایات ائمه(علیهمالسلام) از آنها دو بار به شهر سمرقند و بخارا سفر کرد. من حساب کردم، در آن روزگار حدوداً هشت هزار کیلومتر بود؛ در جادههایی که با مرکب حیوانی باید میرفتند و جادهها پر از دزد بود. ایشان رفت و آمد، بعد هم در شهر ری مقیم شد. آنجا به منبر میرفت، نماز جماعت و دیدار با مردم داشت و درِ خانهاش برای حل مشکلات مردم باز بود. با این سفرهای طولانی و طاقتفرسا، نماز جماعت، درس و منبر، سیصد جلد کتاب نوشت! امروزه نوشتن کتاب کار مشکلی نیست. یکیدو تا دکمه را میزنند، همهٔ مطالب روی صفحهٔ کامپیوتر میآید. هر مقدارش را که بخواهند، برمیدارند و مینویسند؛ اما اینکه 1200 سال پیش، یک دوات مُرکبدار با یک قلم و با این انگشتان معمولی، یک عالم برای حفظ مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) سیصد جلد کتاب بنویسد، مقداری شبیه معجزه است! یکی از این سیصد کتابش، کتاب باارزش و پرقیمت «خصال» است که روایات را از عدد یک تا عدد صد نقل میکند. روایتی که یک مطلب دارد، این یک فصل کتاب است. روایتی که دو مطلب، سه مطلب، چهل مطلب و بیشتر، تا صد مطلب. کتاب بسیار باارزشی است.
اشتیاق بهشت به دیدار با چهار زن
این مرد الهی و بزرگ که تمام علمای شیعه تا این ساعت قبولش دارند و به او اعتماد دارند و به کتابهایش تکیه دارند، در این کتاب نقل میکند: «رُوِيَ أَنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ: اِشْتَاقَتِ اَلْجَنَّةُ إِلَى أَرْبَعٍ مِنَ اَلنِّسَاءِ»[1] بهشت مشتاق چهار زن است. معلوم میشود که پروردگار عالم فضای رشدی را برای زن (نه برای یک زن خاص، بلکه برای زن) قرار داده است. هر زنی که در این فضای رشدیِ خدا تربیت شود و حرکت روحی و قلبی کند، جای او برای ابد در بهشت است؛ اما این بهشت نسبت به چهار زن، عاشق و مشتاق است. دو زن از امت گذشته و دو زن از امت رسول اسلام(ص).
بعد پیغمبر(ص) اسم میبرند و میفرمایند: «مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ وَ آسِيَةَ بِنْتِ مُزَاحِمٍ زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ وَ هِيَ زَوْجَةُ النَّبِيِّ فِي الْجَنَّةِ وَ خَدِيجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِدٍ زَوْجَةِ النَّبِيِّ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ» اول، مریم بنت عمران؛ دوم، آسیه بنت مزاحم و زوجهٔ فرعون؛ سوم، خدیجه(س) زوجهٔ نبی در دنیا و آخرت؛ چهارم، فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص).
وسعت شگفتانگیز بهشت
چیزی که در این روایت خیلی مهم بهنظر میرسد، شوق بهشت به این چهار زن است. اشتیاق و شوق یک حالت نفسانی و کیفیت باطنی است. این شوق به موجود زنده اختصاص دارد. بهشت زمینی در هشت قسمت است که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند دنبال همدیگر است، نه هشت طبقه. وسعت این بهشت الهی هم در دو جای قرآن است: یکی در سورهٔ آل عمران و دیگری هم در سورهٔ حدید. بهشت به وسعت کل آسمانها و زمین است. ما هیچ راهی برای درک وسعت آسمانها و زمین روی همدیگر نداریم! هیچ ترازو، معیار، خطکش و مقیاسی نیست که وسعت هفت آسمان را بهدست بیاورد؛ ولی ما میدانیم که آسمانها ترکیبی از میلیاردها کهکشان است. اولین کهکشانی که میتوان با چشم دید، همین کهکشان عالمِ اول است که در بیابان خیلی راحت پیداست. در گذشته میگفتند «خط شیری»، مردم ایران هم میگفتند «خط مکه». این کهکشان که یکی از چند میلیارد کهکشان است، گوشهٔ بازویش منظومهٔ شمسی قرار دارد. مرکز منظومهٔ شمسی، خورشید، مریخ، زمین، زهره، زحل، نپتون و اورانوس است که با فاصله هستند. زمین ما تا خورشید، 150 میلیون کیلومتر فاصله دارد و یک بار در سال به دور خورشید میچرخد. درحالیکه آخرین سیارهٔ منظومهٔ شمسی، میلیاردها کیلومتر فاصله دارد و اینقدر از خورشید دور است که هر 83 سال یک بار میتواند به دور خورشید بچرخد.
مجموع این میلیاردها کهکشا و فضاهای خالی بین اینها، وسعتی شگفتانگیز و غیرقابلارزیابی را تشکیل داده است. قرآن میفرماید که بهشت به وسعت همهٔ آسمانها و زمین است.
بهشت، دارای حیات و شعور
این پیغمبر راستگو که با تکیهٔ بر وحی الهی حرف میزنند، میفرمایند: زمین، دار و درخت، چشمههای آب، قصر، فرش و تکیهگاه بهشت به این چهار زن اشتیاق دارد. مگر بهشت جماد نیست؟ نه، جماد نیست. طبق قرآن مجید، کل بهشت (زمین و مجموعهٔ میوهها و ساختمانهایش و درختهایش) زندهاند. ما اکنون زندهبودن بهشت را درک نمیکنیم، ولی وقتی وارد قیامت بشویم، آنجا میبینیم. وقتی در دنیا بودیم، خدا در قرآن به ما خبر داده است: «وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ»[2] عالم آخرت یکجا عالم زندهای است؛ یعنی درک و حس دارد، میشنود و میگوید و میشناسد. این آیهٔ قرآن است.
اگر پیغمبر(ص) میفرمایند بهشت مشتاق چهار زن است، بهشت زنده است. اشتیاق یک کیفیت و برای موجود زنده است. بهشت هم موجود زنده و از شعور کاملی برخوردار است. افراد خودش را از زمان آدم(ع) تا آخرین نفری که در دنیا بهشتی میشود، میشناسد. این شعور بهشت است که همین الآن هم، در کل موجودات عالم هست. قرآن میفرماید: «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ؛ يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»[3] آنچه در عالم بالاست و آنچه در عالم پایین است، خدا را از هر عیب و نقصی مبرّا میکند. اگر کل موجودات شعور نداشتند، تسبیح نمیگفتند. اگر موجودات عالم درک نداشتند، مسبّح پروردگار نبودند. در قرآن مجید، نه یک بار و نه دو بار، بلکه پروردگار بارها فرموده است که هیچ موجودی در این عالمِ فعلی نیست، مگر اینکه تسبیحگوی خدا و اهل تسبیح است؛ چنانکه در این آیه میفرماید: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»[4] چیزی را در این عالم نمییابید که تسبیح خدا را نگوید. معلوم میشود سنگریزهٔ در بیابان هم شعور دارد که تسبیح میگوید. برگ درختان هم شعور دارند که تسبیح میگوید. ذرهذرهٔ وجود ما شعور دارد که در خودشان تسبیحگوی پروردگارند؛ ولو من کافر باشم.
وقتی خدا موجودات دنیا را باشعور و بادرک میداند، آخرت که یک جای اکمل است، همهچیز آن به طریق اولیٰ دارای شعور است. شما در قرآن مجید میخوانید: وقتی انسانها وارد محشر میشوند، «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا»[5] روزی است که زمین سخن میگوید و تمام گزارشهایی را که در باطنش جمع شده است، برای پروردگار بیان میکند. این یعنی زمین هم در آخرت زنده است.
بهشت دارای حیات کامل و عاشق این چهار زن است. بهشت نهتنها این چهارتا را میشناسد، بلکه بقیهٔ بهشتیها را هم که هنوز نمردهاند و آنهایی هم که از دنیا رفتهاند، میشناسد. روز قیامت هم بهطور اتوماتیک هشت درِ بهشت به روی بندگان مؤمن خدا که دارای عمل صالحاند، باز میشود. روز قیامت اینقدر به شما احترام میکنند که قرآن میگوید بهشت به خدمت شما میآید، نه اینکه شما ایستاده باشید و به شما بگویند به بهشت برو. بعد دوهزار کیلومتر بروی تا به آن برسی. «أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ»[6] بهشت نزدیک اهل تقوا آورده میشود. کل جهان آخرت در حرکت است.
چهار بانوی بهشتی
مریم(س)
اولین نفر از این چهار زن، مریم(س) است. مریم(س) در کجا بهدنیا آمده؟ در فلسطین بهدنیا آمده است. کجای فلسطین؟ شهر ناصریه. شهر ناصریه چه شهری بوده؟ شهری غرق در فساد، گناه، معصیت و مادیگری؛ شهرِ غرور، کبر، بخل و حسد؛ شهر یهودینشین! این دختر در این شهر بهدنیا آمده است. با اینکه شهرش پر از انواع فسادهای مادی و شهوانی بوده، ببینید پروردگار دربارهٔ این دختر که با خدا پیوند خورده و تربیت الهی را قبول کرده است، چه میگوید! در عین حال هم، به تمام دختران دنیا پیام میدهد که هرچه هم شهر و کشورتان پر از فساد، بدترین فیلمها و ماهوارهها و آلودگیها باشد، اما میتوانید مریم(س) بار بیایید؛ چون اگر بنا بود مریمی در فساد بار نیاید، مریم(س) بار نمیآمد. درحالیکه مریم(س) در جایی بار آمده که هیچ چییزی از گناه و فساد کم نداشت.
حالا خدا دربارهٔ او چه میگوید؟ گوش مریم(س) در جوانی برای شنیدن صدای فرشتگان باز شد: «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ»[7] مریم! انتخابشدهٔ خدایی. خود خدا بهعنوان یک بندهٔ کامل انتخابت کرده است. یک دختر جوان بهعنوان یک بندهٔ جامع! مریم! آنچه خدا تو را نسبت به پاکیها هدایت کرده، همه را قبول کردهای؛ عقل پاک، دل پاک، نفس پاک، عمل پاک و اخلاق پاک. تمام پاکیها در تو جمع است و بعد از این پاکیها هم، باز تو را انتخاب کرد. انتخاب در انتخاب! انتخابت کرد که تو در زنان جهانیانِ زمان خودت، نمونهٔ اعلای انسانیت باشی.
ظرفیت انسان در راستای تربیت الهی
آیا میتوان مریم شد؟ خدا که میگوید میشود. حال اگر زن و دختری بگوید من در شهری زندگی میکردم که فیلمها اینگونه بود، روابط دختر و پسر اینگونه بود، ماهوارهها و سایتها اینگونه بود، تبلیغات ضد قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) اینگونه بود و نشد مریم بشوم؛ قرآن میگوید دروغ میگویی! میتوان مریم شد. حتماً هم میتوان مریم شد. صدسال پیش خانمی در اصفهان بهدنیا آمد که درس خواند و تربیت شد. بعد با علمای بزرگ شیعه ارتباط گرفت و بالاخره کارش به جایی رسید که بزرگترین عالمان دین ما اجازهٔ اجتهاد به او دادند. در واقع، اگر مرد بود، میتوانست رساله بدهد و ملت از او تقلید کنند. در هشتادنود سال عمرش، بخش عمدهای از زنان و دختران اصفهانی را متدین به تربیت اهلبیت(علیهمالسلام) کرد و بیش از چهل جلد کتاب علمی نوشت که یکی از کتابهایش، «تفسیر قرآن» در پانزده جلد است. آیا میتوان خانم امین شد؟ حتماً میشود. خدا راه خانم امین شدن را برای تمام زنان و دختران باز گذاشته است. آیا میتوان در حد ظرفیت خود مریم شد؟ حتماً میشود. خدا راه را باز گذاشته است.
یک آیهٔ دیگر دربارهٔ مریم بشنوید؛ این آیه آیهٔ خیلی فوقالعادهای است! آیه میفرماید: «إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ»[8] مریم! خدا خودش به تو مژده میدهد به وجودی که نامش مسیح عیسیبنمریم است. «وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» این پسر آبرومند دنیا و آخرت و از بندگان مقرب پروردگار عالم است. در حقیقت، این دختر چنان صلاحیت تربیتی و طهارتی پیدا کرد که بدون شوهرکردن، خدا عیسی(ع) را با نفخهٔ الهی در او دمید و مادر چهارمین پیغمبر اولوالعزم پروردگار شد.
آیا میتوان مریم(س) یا خانم امین شد؟ حتماً میشود. آیا جوانها میتوانند در حد ظرفیتشان علیاکبر(ع) بشوند؟ بله میتوانند علیاکبر(ع) بشوند؛ اما نمیتوانند پیغمبر و امام بشوند، چون ظرفیت آن را ندارند. آنها میتوانند در حد سعهٔ وجودی خودشان علیاکبر(ع) بشوند. چرا نشود و نتوانند؟! این در به روی همه باز است. این یک زن که در دنیا بود و بهشت عاشقش بود.
آسیه(س)
زن دومی که پیغمبر(ص) اسم میبرد، آسیه است. حضرت اسم شوهرش را هم در روایت بردهاند و میفرمایند: «آسِيَةَ بِنْتِ مُزَاحِمٍ زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ». فرعون کیست؟ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»[9] این شوهرِ این زن (آسیه) است. آیا میتوان در کنار یک شوهر مفسد، یک انسان جامع و کامل شد؟ بله میشود. آیا میشود یک خانم زن شاه و دربار باشد و همهچیز شبانهروز برایش آمده باشد، ولی با شنیدن سخن موسیبنعمران(ع) که کلیمالله است، مؤمن به خدا و قیامت و تبدیل به آسیه شود؟ بله میشود.
حالا دخترخانمها و خانمها بگویند مریمشدن سخت است، آسیهشدن که سخت نیست! اینکه کسی شوهرش اعلیحضرت همایونی و شاهنشاه باشد، مفسد و آدمکش و دزد باشد؛ ولی زن صدای خدا را از گلوی کلیمالله بشوند و به یک موجود الهی تبدیل بشود. آیا میشود؟ اینکه شده است! اگر نشده بود، زن و دختری که ناپاک میشود، میتوانست در قیامت بهانه بیاورد و بگوید شدنی نبود؛ ولی شد! همین شدنها درِ عذر و بهانه را در روز قیامت به روی همه میبندد.
حیف است که نظر خدا را دربارهٔ او نگویم. لطف کنید و آیه را با همهٔ قلب گوش بدهید. آیه میفرماید: «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا»[10] منِ خدا میخواهم یک نمونه، سرمشق و اسوه برای کل مؤمنهای جهان تا قیامت، تمام مردان و زنان مؤمن معرفی کنم. او کیست؟ «امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» این در آیه است! «إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ». چقدر معرفت زن فرعون بالا رفته بود که وقتی فرعون فهمید مؤمن به سومین پیغمبر اولوالعزم شده است، گفت: میکشمت! آسیه هم گفت: هر کاری میخواهی، بکن. فرعون دستور داد که این زن جوان را روی زمین خواباندند، کف دو تا دستش و روی دو تا مچ پایش، میخهای بلند با چکش کوبیدند و او را به زمین دوختند. بعد هم دستور داد یک سنگ دویستسیصد کیلویی را تا زنده است، روی بدنش بندازند که بدن با خاک یکسان بشود.
وقتی سنگ را بلند کردند، آسیه به این سنگ نگاه نکرد. حتی برای این چهار تا میخ آخ هم نگفت! فقط گفت: «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ» ای مالک و پروردگار من! خانهای در بهشت برای من بنا کن، اما نه بهشتِ خالی. من خانه را در بهشتِ خالی نمیخواهم، بلکه میخواهم در بهشت با خودت باشم. من بهشتِ بدون تو را نمیخواهم! من مقام عندیت میخواهم که تا ابد در بهشت، دائم از یاد تو مست کنم. در روایت داریم که وقتی قیامت برپا میشود، پروردگار این 72 شهید کربلا را با هم وارد محشر میکند. همین که قبرها باز شد و این 72 تا وارد شدند، خطاب میرسد: شما پرونده و حساب و کتاب ندارید. این بهشت است، وارد شوید! اینها هم میایستند و نمیروند. خطاب میرسد: مگر من شما را دعوت نکردم که بدون حساب و کتاب وارد بهشت بشوید؟ 72 نفر میگویند: خدایا! ما بدون حسین(ع) وارد بهشت نمیشویم. آسیه هم میگوید: من بهشتِ بدون تو را میخواهم چهکار؟! آیا حق این دومین زن هست که بهشت عاشقش باشد؟
خدیجهٔ کبری(س)
سومین زن، خدیجهٔ کبری (س) است. من از کتب اهلتسنن میگویم. زمانی که با پیغمبر(ص) ازدواج کرد، پیغمبر(ص) 25ساله بودند. ثروت خدیجه(س) هم به پول آن زمان، شِعبی نوشته (عالمِ برادران اهلسنت) است که بیست میلیون دینار ثروتِ آن شبش بود که شب عروسیاش همه را به پیغمبر(ص) بخشید و چه صدماتی کنار پیغمبر(ص) دید! این زن هزار شبانهروز کنار پیغمبر(ص) در شعب ابیطالب زندان بود. تحریم هم بودند و نمیگذاشتند آب و نان، نخود و لوبیا و خرما در شعب برود. امیرالمؤمنین که آنوقت سیزدهچهارده ساله بودند، یواشکی در تاریکی پیش رفیقهای پدرشان ابوطالب میرفتند، نان و خرمایی میخریدند و در شعب میآوردند. این قدر خدیجه(س) در شعب صدمه دید که وقتی از شعب آزاد شدند، به یک سال نکشید از دنیا رفت.
این بیست میلیون ثروت خرج اسلام و مستمندان شد. حالا روزی که میخواهد از دنیا برود، روی یک گلیم افتاده، متکایش لیف خرماست و پیغمبر(ص) کنارش. پیغمبر(ص) حس کردند که خدیجه(س) رفتنی است. اولین کاری که کردند، زهرای پنجساله را بغل کردند و به خانهٔ عمویشان آوردند. حضرت آهسته به عمویشان گفتند که نمیخواهم شاهد مرگ مادرش باشد و مصیبت مرگ مادرش را ببیند. عمو جان! او را نگه دار تا بعد بیایم و ببرم.
وقتی کنار بستر خدیجه(س) برگشتند، دیدند خدیجه(س) اشک میریزد. فرمودند: خدیجه، چرا گریه میکنی؟ گفت: من اصلاً برای دنیا گریه نمیکنم. من به این گلیمِ پاره، متکای لیف خرما و این لباس کهنه قانعم. گریهام از این است که نمیدانم آیا خدا از من راضی است یا نه! آیا آدم برای این گریه کند، میارزد؟ من یک گوشهٔ خلوت بنشینم، گریه کنم و بگویم محبوبم، از من راضی هستی؟ در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: خدا میفرماید به خدیجه سلام برسان و بگو من از تو راضیام. آنگاه خدیجه(س) گفت حالا برای مردن راحتم و از دنیا رفت.
پیغمبر(ص) او را دفن کردند، بعد به خانهٔ عمویشان آمدند و گفتند: بچهام را بده که ببرم. وقتی زهرا(س) در بغل پیغمبر(ص) بود و وارد خانه شدند، اولین سؤالش از پدر این بود: مادرم کجاست؟ دختر مادر میخواهد! پدر فرمودند: عزیزدلم! مادرت با ملکوتیان در حال حرکت است.
پیغمبر(ص) همچنین دربارهٔ ایشان فرمودند: خدیجه همسر من در دنیا و آخرت است؛ یعنی میلیونها حورالعین را کنار بگذار! این زن اینقدر قیمت دارد که در قیامت هم همسر من است. جای او در بهشت کجاست؟ کنار پیغمبر(ص) است. پیغمبر(ص) کجای بهشت است؟ نمیدانم! در بهترین درجات بهشت است.
فاطمهٔ زهرا(س)
زن چهارمی که بهشت مشتاق و عاشقش است، فاطمه دختر من است. در جلسهٔ بعد، یک مقدار راجعبه صدیقهٔ کبری(س) برایتان صحبت میکنم و نکاتی از وجود مقدس بینظیر ایشان برایتان عرض میکنم.
خوشا آنانکه در میزان وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنانکه بر این صحنهٔ خاک
چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنانکه بذر آدمیت
در این ویران پاشیدند و رفتند
خوشا آنانکه پا در وادی حق
نهادند و نلغزیدند و رفتند
خوشا آنانکه بار دوستی را
کشیدند و نرنجیدند و رفتند
کلام آخر؛ «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً»
یکی از حیوانات خیلی تیزهوش، اسب عربی است. وجود مبارک ابیعبدالله(ع) یک نهیب بامحبت با رکاب به شکم ذوالجناح زدند، دیدند حرکت نمیکند. با اینکه اسب با این نهیب باید از جا کنده میشد، حرکت نکرد! حضرت دو سه بار نهیب زدند، اما دیدند تکان نمیخورد. از جلوی زین خم شدند که ببیند مانع ذوالجناح برای رفتن چیست، دیدند دختر چهاردهسالهشان سکینه(س) جلوی اسب را گرفته است. این پدر مهربان پیاده شد، روی زمین نشست و جگرگوشهاش را روی دامن قرار داد. میدان حرفزدن را اول به دختر واگذار کرد. دختر گفت: بابا! از صبح تا حالا که به میدان رفتی، برگشتی. آیا این بار هم برمیگردی؟ فرمودند: نه عزیزدلم، دیگر برنمیگردم. دختر گفت: بابا! میتوانم یک درخواست داشته باشم؟ فرمودند: بله عزیزم، بگو. دختر گفت: بابا! قبل از اینکه به میدان بروی، خودت ما را به مدینه برگردان. من نمیخواهم همسفر شمر و خولی و عمرسعد باشم. حضرت یک ضربالمثل برای دختر زدند و فرمودند: «لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَنَام».[11] سکینه(س) فهمید که دیگر نمیتواند با پدرش به مدینه برگردد.
بعد ابیعبدالله(ع) به دختر فرمودند: عزیزدلم! تو از من یک درخواست کردی، نشد جوابت را بدهم. حالا بابا از تو یک درخواست دارد. دختر بلند شد، دست به گردن ابیعبدالله(ع) انداخت، سر بابا را به سینه گرفت و گفت: بابا! بگو از من چه میخواهی؟ حضرت فرمودند: دخترم! من از تو میخواهم اینقدر جلوی چشم من اشک نریز. این گریهٔ تو قلب مرا آتش میزند.
لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً
مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی
دخترم! تا من نفس دارم، گریه نکن. دختر حرف پدرش راگوش کرد و گریه نکرد. مقداری که زمان گذشت، به میدان کربلا آمد و دید عمه یک بدن قطعهقطعه را روی دامن گذاشته است. بدن سر و لباس ندارد! سکینه(س) گفت: «عَمَّتِي! هَذَا نَعشُ مَن؟»، عمه گفت: این بدن بابایت حسین است.
دعای پایانی
خدایا! آنچه به خوبان عالم عنایت کردهای، به ما و زن و بچه و نسل ما هم عنایت کن.
خدایا! آنچه شر و بدی از خوبان دور کردی، از ما هم دور کن.
خدایا! ما را شیعه حفظ کن و شیعه بمیران.
خدایا! ما را در دنیا و آخرت یک چشمبههمزدن از ابیعبدالله(ع) جدا نکن.
خدایا! دین ما، کشور ما، محراب و منبر ما، قرآن و ماه رمضان ما، محرّم و صفر و فاطمیهٔ ما، مراجع بزرگ ما، خدمتگزاران به دین و این ملت، بهویژه رهبری را در پناهت حفظ بفرما.
خدایا! تمام گذشتگان ما را بیامرز.
خدایا! ما از جا بلند نشده، آنچه گناه بین ما و تو اتفاق افتاده ببخش.
خدایا! فرج ولیاللهالاعظم را نزدیک گردان.
[1]. این روایت در «بحارالأنوار، ج۴٣، ص۵٣؛ کشفالغمه، ج1، ص466؛ شیخ صدوق، مولد فاطمه(س)، ج1، ص180» نیز آمده است.
[2]. سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 64.
[3]. سورهٔ جمعه، آیهٔ 1؛ سورهٔ تغابن، آیهٔ 1.
[4]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 44.
[5]. سورهٔ زلزال، آیهٔ 4.
[6]. سورهٔ ق، آیهٔ 31.
[7]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 42.
[8]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 45.
[9]. سورهٔ قصص، آیهٔ 4.
[10]. سورهٔ تحریم، آیهٔ 11.
[11]. بحارالأنوار، ج45، ص47.