جلسه دوم سهشنبه (16-9-1400)
(زاهدان مسجد جامع)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید انبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
عشق نامحدود پروردگار به مخلوقات
جهان و همهٔ موجوداتش، همچنین وجود انسان و آنچه برای انسان قرار داده شده، نشان میدهد که پروردگار عالم، خالق هستی و آفرینندهٔ انسان و همهٔ موجوداتش، بهویژه انسان، دارای محبت و مهر و عشق بینهایت است. چیزی در پیشگاه حضرت محبوب بهشکل محدود نیست. بر ما لازم و واجب است که محبت، مهر و عشق او را بخصوص به خودمان، هم از طریق تماشای جریانات هستی و هم از طریق قرآن، روایات و دعاها، همواره متذکر باشیم و توجه داشته باشیم.
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاکِ عشق آبی ندارد
غلام عشق شو، کهاندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است
جهان عشق است و دیگر زرقسازی
همه بازی است، الّا عشقبازی
نشانههایی از عشق پروردگار در آیات وحی
یکیدو مورد از قرآن مجید -کتاب حق، وحی و زندگی- برایتان قرائت میکنم تا در حدی بدانیم که خدا و خالق ما چه محبتی نسبت به ما دارد.
درس خداشناسی در چهارپایان
در سورهٔ مبارکهٔ نحل میفرماید: «وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً»[1] برای همهٔ شما بندگانم در چهارپایانِ حلالگوشت درس است. چه درسی؟ درس خداشناسی، خدافهمی و خدادیدن با چشم دل.
خدا در این چهارپایان برای شما چه کرده است؟ «نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ» من به شما از این چهارپایان چه مینوشانم؟ یک نوشیدنی که از میان دو مادهٔ سرگین و خون است. مادهٔ اول، سرگین است که وقتی از شکم چهارپا بیرون میریزد، شما از بوی سرگین متنفر میشوید. رنگ سرگین هم مایل به زرد است. مادهٔ دوم هم، خون است که کاملاً قرمز است. از بین این دو ماده که هیچ ارتباطی با هم ندارند، به شما شیر خالص و پاک مینوشانم؛ یعنی شیری که از بین شکمبه، سرگین و خون درآوردهام و ذرهای آلودگی، بوی بد و رنگ زننده ندارد. «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ» یه شیر پاک و گوارا برای نوشندگان آن است.
البته اینجا تنها مسئلهٔ شیر نیست. من برای شما با این شیر کاری کردهام که از این مادهٔ الهی بتوانید پنیر، کره، خامه، سرشیر، روغن و کشک بیرون بیاورید. همهٔ اینها در شیر است. این دلیل بر این نیست که من به شما بندگانم خیلی محبت دارم. این دلیل بر این نیست که من شما بندگانم را خیلی دوست دارم. این دلیل بر این نیست که من نسبت به شما یک خدا و پروردگار عشقورز هستم. شما چقدر مرا دوست دارید و با من هستید؟ شما چه مقدار کنار من هستید؟ شما چه مقدار حرف مرا گوش میدهید و به فرستادگان من، یعنی پیامبران و امامان احترام میکنید؟ اگر از همهٔ این مسائل هم بِبُرّید، از خودم، انبیا، امامان و قرآن جدا شوید، اینقدر آقا و بزرگ و کریم هستم که روزی شما را قطع نمیکنم. مرا قبول ندارید، اما از چهارپایان به شما شیر میدهم. پیامبرانم را قبول ندارید، اما از شیر به شما فراوردههای فراوان میدهم. علی و امام حسن و امام حسین و فاطمهٔ زهرا و دیگر ائمه(علیهمالسلام) را قبول ندارید؛ علاوهٔ بر این، اینها را افراد معمولی میدانید و میگویید علیبنابیطالب، امام حسن، امام حسین و فاطمهٔ زهرا(علیهمالسلام) آدمهای خوبی بودند. در حقیقت، شما مقامات الهی آنها را قبول ندارید و علاوه بر اینکه قبول ندارید، آنها را از زندگیتان حذف و دیگران را به جای آنها انتخاب کردهاید. با این حال، من روزیتان را قطع نمیکنم و محبتم ادامه دارد.
اگر روزی بیدار شدید، تمام گذشتهٔ آلودهٔ اعتقادی و اخلاقی و عملی شما را میبخشم. اما اگر بیدار نشدید، من شما را به دوزخ نمیبرم؛ چون دوزخ ساخت خودتان است. من مال خودتان را در قیامت به خودتان میدهم. من خدای آتشافروز و نامهربانی نیستم. در قیامت، من رستوران کبابپزی باز نکردهام که شما را به سیخ بکشم و در آتش دوزخ کباب کنم. دوزخ کار من نیست! اگر باور ندارید، در آیات قرآن من دقت کنید. در بسیاری از آیات قرآن گفتهام: دوزخ «بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[2] آتشی است که شما ساختهاید، نه من. در قرآن گفتهام: «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»[3] بندگان من! خودتان را از آتشی که آتشگیره، هیزم، زغال، نفت و بنزینش خود انسان است، حذف کنید. من ارحمالرّاحمینم، کورهپز نیستم. من اکرمالاکرمینم، آتشافروز نیستم. من عشق بینهایتم و عشق بینهایت اقتضا نمیکند که آتش در هفت طبقه درست کند. من اکرمالاکرمینم و بزرگواری من اقتضا ندارد که جهنم درست کنم. یقیناً جهنم هست، ولی ساخت خودتان است و ساخت من نیست.
خوبیها از سوی پروردگار
به این آیه هم دقت کنید؛ این آیه خیلی به آدم آرامش میدهد و گنهکار را آمادهٔ ترک گناه میکند: «مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»[4] هرچه خوبی به شما میرسد، از سوی من است. کل بدنتان خوبی است. چشم، گوش، لب، صورت، زیبایی، مو، عضلات، رگها، قلب، دهان، دندان، زبان، مری، نای، جگر سیاه، جگر سفید، کلیه، روده و معده است. عصبها، سیمکشیها و لولهکشیها در بدن هر کدام از شما برای گردش خون وجود دارد که متراژ لولههای بدنتان از لولهکشیهای نیویورک بیشتر است.
اینها محبت و خوبیهای من به شماست. تعداد نعمتها معلوم نیست و «إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»[5] شما نمیتوانید بشمارید. اینها خوبیهای من به شماست. اینکه کف پایتان را منحنی ساختهام تا از بچگی دچار کمردرد، پادرد و انحرافات استخوانی نشوید، نیکی و محبت من است. اینکه برای گوشتان در نگذاشتهام که اگر شب خوابیدید و خطری متوجهتان شد، بیدار شوید و جلوی خطر را بگیرید، محبت و نیکی من است. اینکه برای چشم لطیفتان در گذاشتهام که وقتی شبها میخوابید، حشرات در خواب به شما حمله نکنند، نیکی و محبت من است. اینکه آبی بسیار تلخ و بدبو در گوش بازتان گذاشتهام که تا آخر عمرتان هیچ حشرهای در گوشتان نمیرود، نیکی و محبت من است. اینکه در چشمتان، تا آخر عمرتان آب شور قرار دادهام و پلکی برای شستوشو، محبت و نیکی من است. اینکه زیر زبانتان سه جفت چشمهٔ آب شیرین گذاشتهام، تاکنون اتفاق افتاده است که دهانت خشک شود و کسل بشوی؟ این نیکی من به توست. اینکه همهٔ خوراکیها را مناسب با بدنتان قرار دادهام، نیکی من است.
«وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» اما هر خطر، ضرر و زیان، بدی، گناه و معصیتی که به تو میرسد، تولیدکننده و کارخانهاش خودت هستی. من نیستم!
غفلت از پروردگار و اخلاق خدایی
این خدا عاشق است و محبت و لطفِ بینهایت دارد. در شبانهروز چقدر یاد او میکنم؟ چه موقع تا حالا سر صبحانه به کره، مربا، شیر، نان و چای نگاه کردم و یادم افتاد که همهٔ اینها مال محبوب است؟ من نه گندمش، نه چای و مربایش را ساختهام. سر سفرهٔ ناهار چقدر به یاد خدا افتادم که همهٔ این برنج و خورش و کباب مال کس دیگری است؟ سر سفرهٔ شام همینجور است!
گر شبی در خانهٔ جانانه مهمانت کنند
گول نعمت را مخور، مشغول صاحبخانه باش
ما یک شب در دنیا هستیم که این یک شب هم برای بعضیها پانزده سال، بیست سال، هفتاد سال یا نود سال است. یک لحظه است! شاعر میگوید:
پرتو عمر چراغی است که در بزم شهود
به نسیم مژه برهمزدنی خاموش است
و شاعر دیگری میگوید:
غافلیم از لحظههای زندگی
ناگهان بانگی برآمد: «خواجه مُرد»
بندهٔ من! یک بار هم سر سفره «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»[6] یک دقت عقلی به این غذا بکن و ببین چه کسی این غذا را ساخته است! چه کسی به تو پرداخته و این غذا را رنگ کرده است! چه کسی سیاهدانه را سیاه کرده است؟ چه کسی عسل را به این رنگ درآورده است؟ چه کسی سرخی را به سیب، زردی را به خربزه و زرد خوشرنگ را به پرتقال و نارنگی داده است؟ چه کسی مزه و ویتامینها را به میوهها داده است؟ هیچیک از اینها به یادت میآید که گوشهٔ سفره یه کلمه هم در دلت با من حرف بزنی و بگویی: محبوب من! من لیاقتش را نداشتم. تو لایق بودی که به من نعمت دادی؛ والّا من کارهای نیستم. امیرالمؤمنین(ع) در دعای کمیل برای منِ انسان و همهٔ انسانها شناسنامه صادر کردهاند: «أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ الْحَقِیرُ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ».[7] من این هستم! چهچیزی دست من است؟ میلیاردها چرخ در این عالم میگردد، کدامش به ارادهٔ من میچرخد؟ اصلاً من چهکاره هستم؟ من وقتی از مادر بهدنیا آمدم، عریان بودم. روز مردنم هم، به احترام اینکه مسلمان هستم، پارچه به بدنم میپیچند و مرا دفن میکنند. عریان و دست خالی آمدم و با دو تا پیراهن، لُنگ و سرتاسری که چهلم نشده، میپوسد و لخت میشوم، میروم. من بین بهدنیاآمدن و مردنم، چه کسی و چهچیزی هستم؟ برای چه و به چه دلیل عدهای در برابر خدا شانه بالا میاندازند و میگویند نه! نماز نمیخوانم. روزه نمیگیرم. خمس مالم را که در قرآن گفتی، نمیدهم. خوبی و انفاق نمیکنم. من میخواهم بخیل، حریص، ظالم و آدمکش باشم. من میخواهم اختلاس کنم، مال مردم را بخورم، رشوه بگیرم، بدزدم و غصب کنم، لقمه را از گلوی گرسنه بیرون بکشم و مال یتیم را «هَباءً مَنْثُوراً»[8] کنم.
انسان! به چه دلیل بخیل هستی؟ خدای تو که کریم است. خورشید که هر روز سخاوتمندانه چند میلیارد تُن نورش را هزینه میکند. همهٔ دریاها که سخاوت دارند، بخار خود را بالا میدهند، ابر میشود و باران میبارد. همهٔ درختها که میوه میدهند. همهٔ عالم که سخی و جواد و کریماند، تو به چه دلیل بخیل هستی؟ درخت، گل و حیوانات بیش از اندازهٔ خودشان آب و غذا نمیخورند. تو چه خبرت است که اینهمه ثروت جمع کردهای و میلیاردها تومان، صدجور مغازه، زمین، گاراژ، پاساژ و ماشین داری؟ چرا اینهمه مال جمع میکنی؟ مثل خدا و جهان دستِ پرداخت داشته باش، نه دستِ جمعکردن! این دستِ جمعکردن خلاف خدا و عالم آفرینش است.
تو ای انسان! با شصت، هشتاد و نود کیلو بدن، چرا به همهٔ عالم و خدا پشت کردهای؟ چرا اخلاق خدا را نداری؟ مگر پیغمبر(ص) بنا به نقل وجود مبارک مفید علامهٔ مجلسی در «بحارالأنوار» بهصورت واجب اعلام نکردهاند که «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»[9] واجب است که همهٔ شما به اخلاق خدا آراسته شوید. خدا کریم است، تو هم کریم باش. خدا سخی است، تو هم سخی باش. خدا بامحبت است، تو هم بامحبت باش. خدا اهل گذشت است، تو هم از اشتباه دیگران گذشت کن. خدا روزیرسان است، تو هم نانرسان باش.
دوزخ، عاقبت جابهجاییهای خلاف حق
حال اگر این اخلاق را نداشته باشی، پشت به خدا و خلقت هستی و روی تو بهطرف دوزخ است که خودت آن را خردهخرده در طول شصتهفتاد سال میسازی. لذا در این هزار آیهای که در رابطهٔ با قیامت است، شما یک آیه نمیبینید که یک آدم این هفت طبقهٔ جهنم و پر از آدمیزاد به پروردگار بگوید تو ما را به جهنم آوردهای. کارگردانهای دوزخ به دوزخیان میگویند: «أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ»[10] در دنیا که بودید، هیچکس شما را نسبت به دوزخ هشدار نداد و به شما نگفت عاقبت این زندگی غلط، گمراهی و جابهجاکردن حقایق چیست؟ موسی(ع) را با فرعون را جابهجا کنی؛ ابراهیم(ع) را حذف و نمرود را انتخاب کنی؛ عیسی(ع) را حذف و قوم فریسیان را انتخاب کنی؛ پیغمبر(ص) را حذف کنی و دنبال ابولهب و ابوجهل بِدَوی و خرج هم بکنی؛ امیرالمؤمنین(ع) را حذف کنی و معاویه را محور زندگیات قرار بدهی؛ ابیعبدالله(ع) را حذف کنی و یزید را به جایش قرار بدهی؛ موسیبنجعفر(ع) را حذف کنی و هارون را به جایش قرار بدهی؛ عالم با شرایط دین، مثل حاجشیخ عبدالکریم حائری را حذف کنی و رضاخان را محور زندگیات قرار بدهی؛ آیا کسی نیامد که به شما بگوید عاقبت این جابهجاییهای خلاف عقل، فطرت و انسانیت، دوزخ است؟
کل جهنمیان میگویند: «قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ»[11] چرا آمدند و به ما هشدار دادند. در منبر، حسینیه، کتاب، رادیو، تلویزیون، خیابان، مغازه و مهمانی هشدار دادند. «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ»[12] اما اگر ما اهل فکر و شنیدن بودیم، ما امروز دوزخی نبودیم. «كُنَّا» فعل ماضی است؛ یعنی ما خودمان را در دنیا دوزخی کردیم.
خانمهای شوهردار و دخترهای دنیا! آیا کسی به شما هشدار نداد که خداوند خواسته و علاقه نشان داده تا تو از نامحرم، چشمچرانهای هرزه، دعوت غریبه و بیگانه درامان باشی؟ کسی نیامد که اینها را به شما بگوید؟ آیا برای درامانماندنت به تو نگفتند خود را بهگونهای بپوشان که هیچ بینندهای تحریک حیوانی نشود؟ «قَالُوا بَلَىٰ» چرا آمدند و گفتند، اما ما مسخرهشان کردیم و خندیدیم. شما چرا در چهلپنجاه سال دنیا راه مریم، خدیجه، فاطمهٔ زهرا و زینب(علیهمالسلام) را در عفت، عصمت و حجاب طی نکردی؟ برای چه در پوشش و نیمهعریانشدن، آرایش و خود را در معرض چشمهای هرزه قراردادن، از دختران تلاویو و لندن و واشنگتن تقلید کردی؟ چرا این جابهجایی را انجام دادی؟ برای چه زهرا(س) را حذف کردی و دختران لندن و اسرائیل را برای الگوگرفتن به جایش گذاشتی؟ این جواب عجیبی است که دوزخیان میدهند: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ» ما خودمان جهنم را با بیعقلی و کربودن گوشمان ساختیم. خدا جهنم را برای ما نساخته است و آتشافروز نیست.
مقدمهٔ مطلب تمام شد. ما با آیات قرآن، روایات، دعاها و تماشای عالم، در حدی که چشممان شعاع دارد، به خودمان بقبولانیم که خدا عاشق و مهرورز به ماست و به ما محبت دارد. این خدا که یه گوشهٔ محبتش را شنیدید، شیر گاو و گوسفند است. از میان شکمبه و خون، خداوند چه کارخانهای در شکم گاو، گوسفند، بز و شتر قرار داده است که اتوماتیک، بدون اینکه فرشتهای به شکم گاو برود، به شکمبه و خون شعور داده که با درهمشدن آنها در شکم حیوان حلالگوشت شیر بسازید. به خودمان بقبولانیم که خدا ما را دوست دارد و میخواهد.
بازگشت نیکو در روز عاشورا
خدا ما را تا کجا میخواهد؟ روز عاشورا به دشمن فرمودند: از صبح تا حالا 71 نفرم را کشتهاید؛ از بچهٔ یکسالهام تا پیرمرده هشتادنودساله. کسانی در کربلا شهید شدند که وقتی میخواستند به میدان بروند، دستمالی به ابروهایشان بسته بودند تا ابرو در چشمشان نریزد. پیر بودند؛ اما شجاع، قوی، مؤمن و تکیهدار بر پروردگار. ابیعبدالله(ع) زین اسب را منبر کردند و گفتند: از صبح تا حالا 71 نفرم را کشتهاید. قبل از اینکه خون گلوی من به زمین برسد، درهای توبه به روی شما باز است، بیایید و توبه کنید. من هم از شما گذشت میکنم و خدا هم شما را میآمرزد. متأسفانه آنها قبول نکردند و نپذیرفتند! در این لشکر سیهزار نفری یزید، فقط سه نفر توبه کردند.
یکی، اول صبح حربنیزید بود که توبهٔ خیلی باارزشی داشت. توبهٔ او خیلی خرج برداشت! او باید از زن و بچه، خانه، مقام سپهبدی و حقوق سنگین یزید چشم میپوشید. حتی از بچهٔ هجدهسالهاش علی هم چشم میپوشید. حر بچهاش را هم فدای خدا کرد؛ یعنی او را تشویق کرد که با دشمن بجنگد.
این یه نفر از دههزار نفر بود. از دههزار نفر دوم و سوم هم دو نفر توبه کردند. چه وقتی توبه کردند؟ وقتی که ابیعبدالله(ع) گفتند اگر توبه کنید، من گذشت میکنم و خدا هم شما را میبخشد. امام مردم را هدایت عاطفی کردند. حضرت به عمرسعد فرمودند: به لشکرت بگو طبل و شیپور نزنند و اسبها را آرام کنید. البته اگر عمرسعد هم قبول نمیکرد، همهٔ طبلها و شیپورها و اسبها با یه اشارهٔ ابیعبدالله ساکت میشدند. همهجا سکوت شد. حضرت اینجوری هدایت عاطفی کردند که مردم توبه کنند. فرمودند: مردم! به خیمههای من گوش بدهید (خیمهها نزدیک بود. 140 پنجاه قدم با میدان جنگ فاصله داشت. میدان جنگ همین جایی است که الآن صحن ابیعبدالله قرار دارد. از صحن که بیرون میآییم، خیمهگاه است که روی تپه هم بود و صدا شنیده میشد. صدا هم از بالا به پایین بهتر شنیده میشد). وقتی خوب گوش دادند، دیدند تمام این 84 نفر زن و بچه با دلِ سوخته گریه میکنند. یکمرتبه ابیعبدالله(ع) در آن گریهٔ اهلبیت(علیهمالسلام) و سکوت لشکر فرمودند: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی» آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ ... هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا؟».[13] دو برادر به نامهای سعدبنحرث انصاری و ابوالحتوفبنحرث انصاری که از خوارج نهروان بودند، جلوی لشکر بودند. آنها برای کشتن علی(ع) به نهروان رفته بودند و بعد از علی(ع) هم، با معاویه و دیگر ستمکاران بودند. حالا هم به کربلا آمده و با لشکر یزید بودند. برادر بزرگ به برادر کوچک گفت (وقتی به کربلا رفتید، آنجایی که شهدا دفن هستند، اگر به بالای سر مقبرهٔ شهدا در حرم دقت کنید، اسم این دو نفر را هم بین نامهای 72 نفر میبینید. این دو پایین پای علیاکبر دفن هستند): صدای شیون اهلبیت(علیهمالسلام) را شنیدی؟ برادر کوچک گفت: آری شنیدم. دوباره برادر بزرگ گفت: صدای غربت و نالهٔ حسین(ع)، پسر فاطمه(س) را شنیدی؟ برادر کوچک گفت: آری شنیدم. برادر بزرگ گفت: پس چرا معطلی؟ برادر کوچک گفت: چهکار کنم؟ گفت: برگرد و با لشکر بجنگ و پسر فاطمه(س) را یاری کن.
دوتایی برگشتند و چهلپنجاه نفر را کشتند. زخم زیادی خوردند و هر دو از اسب بر روی خاک افتادند. هیچچیزی نگفتند، اما در دلشان گفتند: از صبح تا حالا ه کس بر خاک افتاد، حسین(ع) آمدند و سرش را به دامن گرفتند. ما چه لیاقتی داریم؟ ما چه کسی هستیم؟ در این فکر بودند و در حال جاندادن، ناگهان دیدند ابیعبدالله(ع) پیاده شدند و بالا سر هر دویشان آمد و برایشان دعا کردند. در حین دعای ابیعبدالله(ع) شهید شدند.
کمال جسمی و معنوی، هدیهٔ پروردگار به انسان
ای انسان! چرا معطلی؟ شصت سال است که میخوری، میبَری، خرج میکنی و شهوترانی میکنی، دیگر معطل چه هستی؟ ای انسان! معطل چه هستی؟ به چه دلیل؟ این خدا و این زبان وحی، 124هزار پیغمبر و دوازده امام و فاطمهٔ زهرا(علیهمالسلام) اعلام کردند که خدای بامحبت، عاشق و مهرورز، دو کمال برای تو قرار داده است که باید با مرکب عمرت حرکت و سفر بکنی تا این دو کمال برایت ایجاد شود و تحقق پیدا کند. یک کمال، کمال جسمی است و یک کمال هم، کمال معنوی است. برای کمال جسمی، انرژی و نیرو قرار داده و برای کمال معنوی هم، انرژی و عنصر و رزق قرار داده است. تا فردا شب، البته اگر او بخواهد و اراده کند.
گر بماندیم زنده، بردوزیم
جامهای کهاز فراق چاک شده
ور بمردیم، عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده
کلام آخر؛ غم مخور ای کودک دُردیکشم
از آن روزی که ما را آفریدی
به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چهارت
ز ما بگذر، شتر دیدی ندیدی
با دل به بابالحوائجی پیوند بخوریم که کمتر انسان گرفتاری به او متوسل شده و گرفتاریاش برطرف نشده است. ششماهه در بغل ابیعبدالله(ع) است. انگار بابا قبل از اینکه او را به میدان ببرد، با او حرف میزند:
ای یگانه کودک یکتاپرست
وی به طفلی مست صهبای الست
گرچه شیر مادرت خشکیده است
شیر رحمت از لبت جوشیده است
غم مخور ای بهترین همراز من
غم مخور ای آخرین سرباز من
غم مخور این کودک خاموش من
قتلگاهت میشود آغوش من
غم مخور ای کودک دُردیکشم
من خودم تیر از گلویت میکشم
در حرم زاری مکن از بهر آب
چون خجالت میکشم من از رباب
مخفی از چشم زنان دلپریش
میکَنَم قبر تو را با دست خویش
صورتت را میگذارم روی خاک
تا ز خاک آید ندای عشق پاک
حضرت قبر را کَندند و بچهٔ خونآلودشان را در خاک گذاشتند. وقتی میخواستند بهسرعت لحد را بچینند تا زنها نیایند و ببینند با بچهشان چه کردهاند، هنوز لحد را نگذاشته بودند که صدای رباب آمد: حسین جان!
مچین خشت لحد تا من بیایم
تماشای رخ اصغر نمایم
«اللّهُمَّ أحْيِنَا حَيَاةَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأمِتْنَا مَمَاتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَلاَ تُفَرِّقْ بَيْنَنا وَبَيْنَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاجْعَلْنَا مِنْ أنْصار مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاجْعَلْنَا مِنْ شيعَةِ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَارْزُقٌنَا فِي الدُّنيَا زِيَارَةَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَفِي الآخِرَةِ شَفَاعَةَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاجْعَلْ في فَرَج مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد».
[1]. سورهٔ نحل، آیهٔ 66.
[2]. سورهٔ نحل، آیهٔ 32.
[3]. سورهٔ بقره، آیهٔ 24.
[4]. سورهٔ نساء، آیهٔ 79.
[5]. سورهٔ نحل، آیهٔ 18.
[6]. سورهٔ عبس، آیهٔ 24.
[7]. مفاتیحالجنان، فرازی از دعای کمیل.
[8]. سورهٔ فرقان، آیهٔ 23.
[9]. بحارالأنوار، ج58، ص129؛ خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق محتشمی، ص249.
[10]. سورهٔ ملک، آیهٔ 8.
[11]. سورهٔ ملک، آیهٔ 9.
[12]. سورهٔ ملک، آیهٔ 10.
[13]. اللهوف، ص116.