لطفا منتظر باشید

جلسه سوم جمعه (26-9-1400)

(تهران مسجد حسین شهید)
جمادی الاول1443 ه.ق - آذر1400 ه.ش
15.43 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین

 

اینکه در این خانهٔ خدا و در محضر شما اهل ایمان، برادران و خواهران، به قرآن کریم پرداختم، راهنمای من برای این ده شب یک آیهٔ قرآن و دو روایت بود. اما آیهٔ قرآن در سورهٔ مبارکهٔ مزّمّل است که - شاید و به احتمال قوی- ده روز از بعثت پیغمبر نگذشته بود که این آیه نازل شد، کل قرآن در آن ده روز؛ سورهٔ حمد و مدّثر و مزّمّل و سورهٔ علق بود. یعنی صد تا آیه نمی‌شد، کل اهل ایمان و اهل خدا هم سه نفر بودند؛ پیغمبر عظیم الشان اسلام و امیر المؤمنین و خدیجهٔ کبری همین. این زمان این آیه نازل شده، که نزول آیه در این زمان به ما اهمیت و ارزش و عظمت قرآن کریم را نشان می‌دهد، حتی به مقدار همان کمتر از صد آیه، چه برسد به سی جزء. آیه امر دارد و امرش هم باید امر ضروری باشد «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ‏ الْقُرْآن»[1]؛ تا جایی که برایتان ممکن است قرآن بخوانید تا جایی که ممکن است. بعد می‌فرماید: من می‌دانم که شما یا در بستر بیماری هستید یا در مسیر تجارت هستید یا ممکن است در میدان جنگ واقع بشوید، آن وقتی که در بستر بیماری هستید نسبت به همه چیز بگو که حوصله ندارم، اما نسبت به کتاب من نگو، در بستر بیماری تا جایی که حال داری و حوصله داری قرآن بخوان. وقتی که در مسیر تجارت و کسب و پول درآوردن هستی تا ممکن است قرآن بخوان. وقتی در میدان جنگ هستی تا ممکن است قرآن بخوان. دوباره هم تکرار می‌کند، بعد از این سه مسئله که «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْه» در حدّ امکان قرآن مجید را بخوانید. این آیه، و اما دو روایت؛ که من چون 55 سال است با روایات سروکار دارم و کم اتفاق افتاده است مطالعه‌ام در روایات تعطیل بشود، اگر تعطیل هم شده باشد معذور بودم، نشده مراجعه کنم. 

 این دو روایت چشم و چراغ روایات است؛ اولینش از وجود مقدس صدیقهٔ کبری است که حضرت می‌فرماید: -روایت چون سه بخش است؛ یک بخشش این است که برای من صدیقه- برای من تلاوت قرآن، معشوق قرار داده شده،[2] این درس نیست که، من سال‌ها از عمرم گذشته ده جور عشق را هم تجربه کردم همه‌اش هم مجازی بوده و چراغ همه‌اش هم خاموش شده، الان که حال و حوصله و دلی برایم نمانده این طور عشق‌‌ها نمی‌آید سراغم، ولی شده من مانند یک عشق مجازی علاقمند به کتاب خدا بشوم، بشینم قرآن مجید را باز بکنم و تا عرش سیر بکنم که پروردگار دارد با من حرف می‌زند. این قرآن سخن خداست، من وقتی این سخن را می‌خوانم سخنگو که سخنش قرآن است دارد با من حرف می‌زند. یک دوستی دارم خیلی آدم دانشمندی است، چهل پنجاه تا هم کتاب خوب نوشته، قبلاً عراق بود و پدرش آنجا شهید شد. آمده ایران، پدرش هم از علمای بزرگ بود و من دیده بودمش، به‌دست صدام شهید شد و تا حالا هم قبرش پیدا نشده، معلوم نشده کجا شهیدش کردند. یک دورنمایی پیدا شد که صدام دستور داد که قطعه قطعه‌اش کردند. ایشان می‌گفت: یک شب برای دیدن آیت الله العظمی خویی رفته بودم، تنها بود ایشان، وقتی می‌خواستم خداحافظی کنم فرمود: اگر کار نداری بمان، گفتم چشم. این چه توفیق عظیمی است که من امشب کنار یه مرجع تقلید کم نظیر که حداقل هشتاد سال درس داده بمانم! خب یک مدتی هم درس می‌خوانده و درس می‌داده. گفت: برای نماز شب بلند شد، نماز شبش را خواند، آن یازده رکعتی که خدا می‌فرماید: احدی در این عالم از آنچه که برای دلخوشی خوانندهٔ این نماز قرار دادم خبر ندارد احدی، یعنی به هیچ پیغمبری هم خبر ندادم. به قول ما طلبه‌ها آیهٔ شریفه نکره در سیاق نفی است، کلمهٔ نکره آیه نفی است، یعنی وجود انسان. و منفی بودن جمله و نفی جمله این است «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ»[3] لا، نفی نفس نکره است، نکرهٔ در سیاق نفی معنی‌اش عام است استثناء ندارد، احدی در این عالم خبر نشده که من برای این یازده رکعت نماز شب برای دلخوشی عبدم چه قرار داده‌ام؟! آیه هم در قرآن کریم است روایت نیست. یعنی نمی‌دانم خدا به این مستحق چه نظر عجیبی دارد! گفت: یک ساعت ایشان نماز شبش را خواندند و کلی هم گریه کردند، و آخه اینطور آدم‌ها که گریه می‌کنند علت گریه‌شان گناه نیست و غفلت نیست، علت گریه‌شان این است که خودشان را در مقابل پروردگار خیلی کوچک می‌دانند و اعمالشان را نسبت به خدا خیلی ناقابل می‌دانند و گریه می‌کنند. و بعد از نماز صبح که خواند یک لیوان شیر خورد و قرآن را شروع کرد، مقداری قرآن خواند تمام شد، آمدند گفتند راننده حاضر است، می‌خواستند جایی تشریف ببرند، از اتاق آمدند بیرون و داخل حیات و در کوچه و سوار ماشین شدند، گفتند من هم بغل دستشان نشستم، چون فرمودند بیا برویم. تا سوار ماشین شدند و نشستند از جیبشان قرآن درآوردند و شروع کردند به خواندن. گفتم: آقا شما که الان در خانه یک جز قرآن خواندی. الان برای چه می‌خوانی؟ فرمود: مدتی است دارم قرآن را حفظ می‌کنم الان آخرش هست. کل قرآن را حفظ کردند، در سن 88 سالگی کل قرآن. این وابستگی به قرآن، که البته باید گفت عنایت الله است، این خیلی نعمت بزرگی است که آدم قرآن مجید را دوست داشته باشد و به قرآن دل ببندد و خواندن قرآن برایش لذت داشته باشد. ما که نمی‌دانیم و برایمان هم کامل ننوشته‌‌اند که اینقدر پیغمبر اکرم کتاب خدا برایش عظیم بود که یک لحظه از این قرآن جدا نبود. آخرش خدا آیه فرستاد؛ اول سورهٔ‌ طه: «طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»[4] من این قرآن را نفرستادم که این‌قدر به خودت زحمت بدهی، یک خورده آرام‌تر زندگی کن حبیب من، تو که از عبادت و قرآن خواندن جانت را داری به لب می‌رسانی! قرآن، قرآن اصلاً در جهان خلقت نعمت معادل ندارد. این کلام صدیقهٔ کبری است که این کتاب را و تلاوتش را- دقت می‌فرمایید روایت را نه قرائتش را، تلاوتش را - محبوب من قرار داده معشوق من است. تلاوت در سورهٔ بقره است «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ»[5] نه (یقرؤون کتاب الله حق قراءته) یتلون. من خیلی دلم می‌خواست عمق این لغت را در ترجمه‌ها بفهمم. قبل از اینکه خودم قرآن را ترجمه کنم نفهمیدم آنچه از تلاوت نوشته بودند. تا به کتاب بسیار بسیار مهم علمی راغب اصفهانی که 1000 هزار سال پیش نوشته شده به نام (مفردات القرآن) برخوردم.

راغب تمام لغات قرآن را ترجمه کرده، کل لغات را، اصلاً هیچ چیزی کم نگذاشته، خیلی کتاب مهمی است. چه طوری این کتاب را ترجمه کرده؟ راغب اصفهانی بوده و زبان عربی‌اش هم کامل بوده و عربی هم حرف می‌زده و بلند شده و رفته در بیابان‌‌های عرب نشین، سال‌ها در این چادرنشین‌‌ها گشته و گفتگوی عرب‌‌ها را با هم، با زن و بچه‌شان دقت کرده که این لغت را کجا به کار می‌گیرند. بر آن اساس لغات قرآن ترجمه شده، خیلی مهم است، خدا می‌داند کنار این قرآن چه زحماتی کشیده شده! آدم چند سال عمر، زن و بچه را رها کند با رضایتشان، که من می‌خواهم برای قرآن کار کنم و برود در چادرنشینان و فقط بشیند و گوش دهد که در محاورات و گفتگوها، اینها لغات را کجا استعمال می‌کنند. چون گاهی یک لغت عرب سی تا معنی دارد، ما ایرانی‌ها نمی‌توانیم به یک معنایش تکیه کنیم، ما باید جمله‌ای که این لغت درآن بکار رفته را کاملاً بفهمیم، کاملاً. اگر یک عربی کنار ما گفت (رَأیتُ عَیناً) من عین دیدم، رأیتُ عَیناً یعنی یک چشمهٔ آب، اگر یک عربی گفت (اشتَرَیتُ عیناً) من یک عین خریدم، یعنی یک نقره خریدم. اگر یک عربی گفت که (رأیتُ مَعَ العَین) یعنی با چشمم دیدم. این خیلی درس خواندن می‌خواهد و جان کندن می‌خواهد که آدم بفهمد. این لغتی که پروردگار عالم در این آیه به کار گرفته از این سی تا معنا و هیجده تا معنا، ده تا معنا، منظور کدامش است؟  راغب می‌گوید: تلاوت مرکب از سه حقیقت است؛ بعد از آن همه گشتن، تلاوت کلمه‌ای است مرکب از سه حقیقت: قرائت، فهمیدن و عمل کردن. اگر کسی فقط قاری قرآن باشد این اهل قرآن نیست. اگر کسی قاری باشد و قرآن را معنی‌اش را بداند این اهل قرآن نیست. اگر کسی قرآن را بخواند، بفهمد وعمل کند؛ هذا مِن أهلِ القُرآن. آن وقت رسول خدا (ص) می‌فرماید: «أهلُ القرآنِ هُم أهلُ اللّه ِ و خاصَّتُهُ»[6] که اگر من بخواهم این کلمه را معنی بکنم باید بروم سراغ گفت‌وگوهای لات‌های قدیم تهران، با خیلی از آنها من آشنا بودم و پای منبرم می‌آمدند، خیلی لغت‌های عربی را معنی‌اش را از آنها فهمیدم. 

«أهلُ القرآنِ هُم أهلُ اللّه ِ و خاصَّتُهُ» اهل قرآن اهل خدا هستند و «خاصة» یعنی رفیق جون جونی خدا. این عمر خاصة ‌است. این روایت هم, هم آیهٔ سورهٔ مزمل هم روایت صدیقهٔ کبری واقعاً به من درس داد و هدایتم کرد؛ که ده شب این جلسه را هم خودم را هم شما را، هم فکر خودم را هم فکر شما را هزینهٔ قرآن مجید کنم. این بالاترین عبادت است، بالاترین علم است، بالاترین معرفت است، بالاترین عشق است، بالاترین محبت است، بالاترین انرژی برای رسیدن به خداست. البته با تلاوت بخوانم و بفهمم و عمل کنم.

 اما روایت دوم از وجود مبارک حضرت سید الشهداء (ع) است که روایت مال شب عاشوراست. این‌هم از مسائل خیلی مهم است، امام خیلی عصر تاسوعا بیرون خیمه- به خاطر خستگی و بیداری- شب نشسته، سر مبارکشان روی زانویشان بود و خواب بودند، منادی لشگر فریاد زد: حمله کنید، مردها را بکشید، مانده‌ها را اسیر بکنید، زنها و دخترها، چادرها را هم آتش بزنید. و نمی‌توانیم این بار سنگین را با خودمان بکشیم. زینب کبری شنید، آمد بالای سر ابی عبد الله، زینب است دیگر، دلش نمی‌آید بیدارش کند، زینب است. یعنی نسبت به ابی عبد الله بالاترین حساسیت الهی را دارد. همین که آمد، ایستاد، خیلی آرام خیلی آرام گفت: یا ابا عبد الله! این نوع صدا کردن را زینب کبری از پدرش یاد گرفته است. چون زینب کبری در روایتی که نقل شده می‌فرماید: برادرم 37 سال با پدرم 20 سال بعد از پدر 57 سالش شد که شهید شد. زینب کبری می‌گوید: این 27 ساله از بچه‌گی‌اش، یعنی از بچگی ابی عبد الله هر وقت، یعنی ما همه می‌دیدیم پدرمان امیر المومنین می‌خواست ایشان را صدا بزند؛ اگر نشسته بود اول تمام قد بلند می‌شد و یک مکث می‌کرد و با یک دنیا محبت به ایشان نگاه می‌کرد. حالا سه سالش بود، نگاه می‌کرد و می‌گفت: إلَیَّ یا أبا عبدالله! اینقدر احترام می‌کرد، اسمش را نمی‌گفت، إلَیَّ یا أبا عبدالله. همین که خیلی آرام زینب کبری در محضر امام عرضه داشت: یا ابی عبد الله، سرش را از روی زانو بلند کرد، پیش از آنکه زنیب کبری حرفش را بزند امام حسین به او فرمود: خواهر من الان یک خواب دو طرفه دیدم. یک خواب دو پرده‌ای دیدم. در یک پرده خواب دیدم تمام درهای ملکوت باز است. جدم، مادرم، پدرم و برادرم توجه به من دارند و دارند همه‌شان می‌گویند: حسین ما بیا، ما منتظرتیم. این یک پردهٔ خواب، پردهٔ دوم خواب؛ خواهر دیدم در یک بیابانی هستم خیلی بیابان مخوف، یک سگ قوی‌هیکل که دو تا دندان‌های جلویش جلوتر آمده بود خیز برداشت، به من حمله کرد که تو من را صدا کردی. و این سگ بیماری پوستی هم داشت، دختر علی! خواب به من نشان داد که قاتل من فردا شمر است. یعنی آنی که بریدهٔ از خدا و قیامت و نبوت و امامت و قرآن است، سگ است. امام حسین (ع) حقیقت او را در خواب دید، کسی که حسینی است و حسین است درهای ملکوت به‌رویش باز است و ملکوتیان دعوتش می‌کنند که بیا. خب، خوابش تمام شد، به زینب کبری فرمود: عباس کجاست؟ گفت: آقا الان می‌روم صدایش می‌کنم. آمد به قمر بنی هاشم عرض کرد: ابی عبد الله شما را می‌خواهد. آن وقت حضرت عباس 32 سالش بود، آمد ایستاد، خیلی عجیب بوده قمر بنی هاشم، حالا من بحثی در مورد ایشان ندارم، من فکر کنم تا حالا 40 سخنرانی در مورد شخصیت ایشان داشتم. وقتی آمد خدمت ابی عبد الله- خب می‌دانید حضرت سید الشهداء کسی است، بی‌سابقه است- که قبل از ولادتش همهٔ انبیاء برایش گریه کردند، اصلاً به دنیا نیامده بود و روز شهادتش هم زین العابدین در مسجد شام فرمود که: کسی را کشتید که آسمان‌ها و زمین و سنگ‌ها و ریگ‌های بیابان‌ها، درخت‌ها، دریاها و جن‌، فرشتگان، پرندگان برایش گریه کردند. این حضرت حسین، این حضرت حسین وقتی قمر بنی هاشم آمد اول به او فرمود:- اگر مدرکش را هم دوستانی که با کتاب‌ها سروکار دارند می‌خواهند، ارشاد شیخ مفید است که 1200 سال پیش نوشته شده، در عصر غیبت شیخ، می‌نویسد - امام حسین یک نگاه به قمر بنی هاشم کرد و فرمود: بِنَفسی أنتَ، جانم فدای تو. این خیلی حرف است و خیلی تحلیل می‌خواهد. امام به یک غیر امام بگوید جانم فدای تو! و بعد به حضرت فرمود که: اِرجِع إلَیهِم، این‌ها قصد دارند به ما حمله کنند، شما برو، «ارْجِعْ‏ إِلَيْهِمْ‏ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَى الْغُدْوَة»[7] اگر برایت ممکن است این جنگی که می‌خواهند الان به ما تحمیل کنند را بگذارند برای فردا، امشب و امروز عصر حمله نکنند إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُم‏، این‌ها دوباره نقل شیخ مفید است، إِلَى الْغُدْوَة، بعد فرمود: چرا من می‌خواهم امشب را زنده بمانم؟ حالا اگر عصر تاسوعا شهید می‌شد که همان شهید بود و هیچ فرقی نمی‌کرد، حالا روز عاشورا دهم محرم است، اگر ایشان نهم محرم بعد ازظهر با یارانش شهید می‌شد همین بساطی که خدا در عالم به پا کرده به پا می‌کرد، روز اثری نداشت، روز عاشورا اثر خاص نداشت. اما حالا چرا حضرت می‌خواستند آن شب را زنده بمانند؟ علتش را به قمر بنی هاشم فرمودند که؛ یکی‌ این بود «فَهُوَ يَعْلَم»‏ عباس جان خدا می‌داند «أَنِّي قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِه»‏ خدا می‌داند من عاشق تلاوت کتابش هستم، من امشب را مهلت می‌خواهم بشینم قرآن بخوانم. چه رابطه‌ای ابی عبد الله با قرآن داشته!

 ما یک دانشمند اسلامی داریم پاکستان دفن است، خب برایش حرم درست کرده‌اند و مقبره درست کرده‌اند و سنگ قیمتی روی قبرش گذاشته‌اند، ایشان دوازده سال در دانشگاه آکسفورد انگلیس درس خواند و دکتری گرفت، ولی در آن دوازده سال که انگلیس بود و در شهر آکسفورد با اینکه خوش قیافه بود و خوش اندام، گناهی را مرتکب نشد، برگشت پاکستان، وقتی که برگشت - البته آن وقت هند بود و بعد پاکستان، بخش مسلمان نشین هند جدا شد-  ایشان می‌گوید: یک دیوان مهمی هم دارد، دیوان اقبال لاهوری، خیلی دیوان فوق العاده‌ای است و اشعار عجیب علمی برای صدیقهٔ کبری و برای ابی عبد الله دارد، آن شعر ابی عبد الله‌اش خیلی معروف است.

(خون او تفسیر) این خیلی شعر عجیبی است، بماند شعرش چهل خط است، می‌گوید: من از انگلستان که برگشتم یک کارم این بود که صبح‌ها در اتاق خودم که پدر و مادرم برایم آماده کرده بودند قرآن می‌خواندم، با قرائت هم می‌خواندم. یک روز دیدم آرام درِ اتاقم را زدند، بلند شدم و در را باز کردم و دیدم پدرم است. گفتم بفرمایید و گفت نه، در همان چارچوب در ایستاد و گفت: محمد جان! اسم اقبال محمد بود. گفت: محمد جان! من چند بار از کنار اتاقت رد شدم و قرآن تو را شنیدم، چند بار محمد جان، من می‌خواهم یک سفارش به تو بکنم، برای قرآن این را گوش بده. گفتم پدر بفرمایید، این حرف هم از بابای اقبال خیلی حرف با ارزشی است. گفت محمد جان! آن‌گونه قرآن را بخوان که بر پیغمبر نازل شد، یعنی بلند شو مطالعه کن ببین قرآن چه تأثیری روی پیغمبر داشت؟ همین‌طوری می‌شینی قرآن را باز می‌کنی و صدایت را بلند می‌کنی و یک چند صفحه می‌خوانی و می‌روی به امید اینکه تلاوت قرآن کردی و یک ثوابی ببری، قرآن را آن‌گونه بخوان که بر پیغمبر نازل شد. می‌گوید از آن به بعد پدرم حال و فکر و روح و احساسات من را عوض کرد و شما اگر تاریخ هند را ببینید اقبال از اثرگذارترین دانشمندان برای انقلاب هند بر ضد استعمار انگلیس بود.

 این علت پرداختن من به کتاب خدا خلاصهٔ دو شب پیش این شد که خداوند در آیهٔ 177 سورهٔ بقره اصول اصلی دینش را در 15 مسئله بیان کرده، یعنی بعضی از بزرگان دین ما - من در نوشته‌هایشان خواندم- اگر کسی بخواهد اسلام را ببیند چیست و ترکیبی از چه حقایق است؟ این آیهٔ 177 سورهٔ بقره را بخواند و بفهمد، که دیشب من پنج قسمتش را برایتان عرض کردم، این پنج قسمت مربوط به قلب است. «وَ لكِنَ‏ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّين» اگر کسی، این اگر کسی مال یه آیهٔ دیگری است، من آیه‌اش بخوانم (إن هُوَ إلاّ) دارد، دربارهٔ قرآن می‌گوید: إن هُو إلاّ، این قرآن نیست «إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِين‏»[8] این یادآور حقایق عالم برای جهانیان است؛ که اگر کسی دلش بخواهد حقایق را بفهمد و راه را بفهمد و حلال و حرام را بفهمد و مسائل اخلاقی را بفهمد این قرآن کنارش است. «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ‏ لِمَنْ شاءَ مِنْكُم» ‏اگر کسی دلش بخواهد، چون من شما را اجبار نمی‌کنم، اگر شما را اجبار کنم که از درون بروید سراغ قرآن، اجبارتان بکنم به عمل کردن، یعنی اختیار را از شما بگیرم و اراده را بگیرم، بی‌اختیار و بی‌اراده بشوید، اهل قرآن! یک جزء ثواب برایتان ندارد، دیگر بهشت هم برایتان معنی ندارد، با مخالفت با قرآن دیگر جهنم هم معنی ندارد، هیچ، من دیگر اجباری ندارم «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ‏ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيم» اگر دلتان می‌خواهد بنای زندگیتان سالم بالا برود و تا ابد این سلامت بماند راهش قرآن است. «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ‏ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيم» ‏خب اگر کسی دلش بخواهد تمام درهای سعادت به‌رویش باز بشود، دلش به پنج حقیقت باید گره بخورد؛ خدا، قیامت، فرشتگان، و پیامبران و قرآن مجید. خب چه طوری؟ خب دل را گره بزنیم به این پنج حقیقت. یک مقدار مطالعه و درس خواندن می‌خواهد، اگر حوصلهٔ مطالعه و درس خواندن نیست قرآن می‌گوید برو گوش بده به اهل قرآن و به کسی که به قرآن وارد است و به معنی قرآن وارد است. با گوشت بیا، اگر با علمت نمیای، که نرفتی بخوانی با گوشت بیا، گوش. «فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‌»[9] قبول بکنید آنچه را که وحی شده، با گوش قبول «فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى». خب خیلی‌ها از راه گوش اولیاء خدا شدند، خیلی‌ها از راه گوش قرن‌هاست در این مساجد در این مجالس پای منبرهای درست و حسابی از بندگان خوب خدا شدند، خیلی‌ها، ما در محلّمان لات خیلی داشتیم، همین جنوب شهر، یک عالمی در محل ما بود، عجیب و غریب صاحب نفس بود، صاحب علم هم بود، صاحب عبادت هم بود، صاحب حال هم بود، مراجع آن زمان نجف هم اجازهٔ اجتهاد به او داده بودند، لات‌های محل را اصلاً بلند می‌شد می‌رفت دنبالشان و قربون و صدقه‌شان می‌رفت و عزیزم و جانم می‌گفت، ناهار و شام بهشان می‌داد. من بعضی‌هایشان را که یادم است تمام بدنشان پر از خالکوبی بود، اینها با نَفَس این عالم، با حرف‌های این عالم دو تایشان را الان دارم نگاه می‌کنم، تا زمان فوت این عالم جزء نمازگزاران صف اول بودند، پاک. یکی از آنها باز یادم است که سی شب ماه رمضان افطار که می‌رفت تا سحر قرآن می‌خواند و کتاب مطالعه می‌کرد و نماز صبحش را به جماعت می‌خواند و سه چهارساعت می‌خوابید و بعد می‌آمد بیرون دنبال معماریش بود. یک روز هم تو خیابان من را دید، آن وقت من آخوند شده بودم، زمانی که من می‌دیدم شش هفت ساله بودم و تا طلبگی من زنده بود، از آن طرف خیابان من را صدا زد گفت: بایست من کارت دارم. گفتم نه تو نیا من می‌آیم و دویدم و رفتم گفتم: چه‌کارم داری؟ داستان مال چند سال پیش است، 43 سال پیش. گفت: من بچه ندارم، خودم و همسرم، کل کارکرد من شش میلیون تومن شده، من این شش میلیون تومن را می‌خواهم بدهم به تو. گفتم این شش میلیون را چه‌کار کنم؟ گفت: یک کار بدرد خوری. گفتم: یک چند روز به من مهلمت می‌دهی؟ گفت: آره می‌دهم. رفتم خدمت یکی از مراجع بزرگ آن وقت، گفتم: آقا یک همچین لاتی که الان به نظرم از اولیاء خداست، این شش میلیون دارد، من نمی‌دانم باید چه‌کار کنم؟ به نظر شما چه‌کار باید کرد؟ ایشان خیلی تعجب کرد، گفت: یک زمینی در اختیار من است 1000 متر در بهترین نقطهٔ قم، صاحب این زمین گفته فقط سالی ده شب، دهٔ عاشورا در این زمین روضه بخوانید، و الان هم مرده. گفتم: من یک نامه به او بدهم که بیاید خدمت شما؟ گفت بده. من یک نامه تهران نوشتم و به او دادم و گفتم: برو پیش فلان مرجع، خیلی هم بهش احترام کرد، شش میلیون تومن را در اختیار این مرجع گذاشت، ایشان هم در آن هزار متر یک حوزهٔ علمیهٔ چهارطبقه با زیرزمین و با حمام و مجهز ساخت، دویست تا طلبه را قبل از انقلاب آورد در مدرسه ساکن بکند، به من گفت: من می‌خواهم این مدرسه را افتتاح کنم و دلم می‌خواهد در یکی از این اتاق‌ها یک قبر بکنند و بعد از مردنش دویست طلبه وقتی به اینجا می‌آیند برایش فاتحه بخوانند. بهش بگو فلان شب شب افتتاح است، آمدم تهران و بهش گفتم، با من خیلی ندار بود، زبان لاتی بود گفت: حسین جان من قبرستان نساختم، من حوزهٔ علمیه ساختم، بدن من چه ارزشی دارد برود آنجا، من مردم بندازنم بهشت زهرا. گفتم: خوب حالا آنجا نمی‌خواهی یک دانه قبر داشته باشی؟ شب افتتاحش بود، گفت من برای اینکه من را تماشا کنند که اینجا را نساختم نمی‌آیم و نیامد. ولی شش میلیون تومنش را خرج کرد و این مدرسه را ساخت و از دنیا رفت. قرآن چه‌کار می‌کند با آدم! اگر خودت عالم نشدی، اهل مطالعه هم نبودی امیر المومنین می‌فرماید: «وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ»[10] گوشَت را وقف دانش سودمند کن، بقیهٔ مطلب جلسهٔ بعد.

پنج تا مطلب آیه مربوط به دل است که دل باید به این پنج تا گره بخورد، یعنی ایمان.

فخر زنان فاطمهٔ اطهری

پیک خدا را چه نکو دختری

ام ابیها لقبت زان سبب

کز حسبت دخت پدر پروری

گوهر یکدانهٔ دریای وحی

رحمت حق شافعهٔ محشری

یازده اختر که درخشش گرفت

در فلک دین همه را مادری

ملک تو مرز ملکوت خداست

کی به هوای فدک و خیبری

آنچه که در وصف تو گویند باز

بر تر و والاتر والاتری

آنچه که در متن کتاب وجود

نکته به نکته همه را از بری

زهد و صلاح و شرف و فضل را

هم رقم و هم قدم حیدری

مرز تو ملک ملکوت خداست

کی به هوای فدک خیبری؟[11]

امیر المومنین خانه نبودند، فردا صبح یعنی روز شهادتش، چهار تا بچه‌اش آمدند تو اتاق، امام مجتبی بالاسر مادر، ابی عبد الله پایین پا و زینب و کلثوم دو طرف نشستند. اولین بار بود که هرچه مادر را صدایش کردند، جواب نداد. امام مجتبی صورت به صورت مادر، ابی عبد الله صورت کف پای مادر و دو تا دختر صورت روی سینهٔ مادر، دیدند جواب نمی‌دهد. ابی عبد الله بلند شد و گفت: من الان می‌روم بابام را صدا می‌کنم، دوان دوان آمد مسجد، گفت بابا عجله کن و فکر نکنم مادر را زنده ببینی، سریع بلند شد و عبایش افتاد روی زمین و کفش پا نکرد دارد می‌آید طرف خانه و دارد زمزمه می‌کند که؛ من هنوز داغ رفتن پیغمبر برایم سرد نشده، چرا به این زودی خبر مرگ زهرا را به من دادید؟ آمد سر دختر پیغمبر را رو دامن گذاشت، یا بنت رسول الله! دید جواب نمی‌دهد. یَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّكَاةَ بِأَطرافِ الرِّداءِ، دید جواب نمی‌دهد، صورتش را آورد نزدیک صورت زهرا، چنان گریه کرد و اشک‌ها روی صورت زهرا، چشمش را باز کرد؛ علی جان إبکِ لی وَ ابکِ لِلیَتمی، علی برای من و برای بچه‌های یتیمم گریه کن، علی سلام من را به هرچه سید و بچهٔ من است تا روز قیامت برسان، علی جان من را شب غسل بده و شب کفن کن و شب دفن کن، راضی نیستم آن‌هایی که دل ما را سوزاندند و در خانهٔ ما را آتش زدند در مراسم من شرکت کنند.

الهی همهٔ ما را به زهرا ببخش، ما و نسل ما را شیعه قرار بده، امام زمان را در این لحظه - خودش هم عزادار شدید است - دعاگوی ما قرار بده.

 


[1] . مزمل: 20.
[2] . حُبِّبَ إلَىَّ من دُنیاكُم ثَلاثٌ: تِلاوَةُ كِتابِ اللّه ِ و النَّظَرُ فی وَجهِ رَسولِ اللّه ِ و الإنفاقُ فی سَبیلِ اللّه ِ: از دنیاى شما محبّت سه چیز در دل من نهاده شد: تلاوت قرآن، نگاه به چهره پیامبر خدا و انفاق در راه خدا. وقایع الایام خیابانی: جلد صیام، ص295؛ صحيفة الزهرا، قول 19.
[3] . سجده: 17.
[4] . طه: 1.
[5] . بقره:‌ 121.
[6] . مجمع البيان: ج 1، ص 15.
[7] . الارشاد: ج 2، ص 90.
[8] . تکویر: 27.
[9] . طه: 13.
[10] . نهج البلاغه: خطبه متقین.
[11] . الهی قمشه‌ای.

برچسب ها :