لطفا منتظر باشید

جلسه هشتم چهار شنبه (1-10-1400)

(تهران مسجد حسین شهید)
جمادی الاول1443 ه.ق - آذر1400 ه.ش
16.31 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین

 

عنوانی را در کتاب‌ها نوشته‌اند که به نظر می‌رسد این عنوان از بعضی از آیات قرآن و یک روایت مفصل از امام صادق (ع) که در کتاب شریف کافی در باب ایمان نقل شده گرفته شده. برای این عنوان یک کتاب حدود چهارصد صفحه هم در چند قرن قبل نوشته شده. این عنوان انسان کامل است؛ یعنی یک میوه‌ای که در این دنیا رسیده، یک ساختمانی که در این دنیا تمام است، جامع است، کم ندارد، نقص ندارد. انسان کامل شدن کار مشکلی نیست و هزینه و خرجی هم ندارد. عناصر و مایه‌های ساختن انسان کامل؛ قرآن کریم و روایات است. اگر انسان در حدّ ظرفیت خودش، در حدّ گنجایش خودش - چون قرآن دارد: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها»[1] بیشتر از حدّ ظرفیت به هیچکس تکلیف نشده، اگر در حدّ ظرفیت خودش کسی انسان - کامل بشود دو واقعیت شامل حال او می‌شود که این کامل شدن هم با قرآن و اهل بیت است؛ یکی اینکه انسان کامل طبق آیهٔ شریفه مورد رحمت رحیمیهٔ پروردگار می‌شود، چون رحمت رحمانیه یک سفرهٔ گسترده است که همهٔ موجودات از آن بهره‌مند هستند، همهٔ انسان‌ها هم بهره‌مند هستند، کافر باشند، مشرک و بی‌دین و دیندار باشند.

ادیم زمین سفرهٔ عام اوست

بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست

من در یک کتابی که دویست سال پیش در سبزوار نوشته شده- که نویسندهٔ عالمش تبعید شده از تهران به سبزوار، به علت اینکه امر به معروف و نهی از منکر داشت و انتقاد به حکومت ناصر قاجار داشت، در آن تبعیدگاه بی‌کار نگذراند عمرش را هدر نداد، چهار پنج تا کتاب نوشت - که البته تا هفتاد هشتاد سال پیش این کتاب‌ها معروف بود، هم در خانه‌های مردم و هم در بین اهل علم، بیشتر هم برای منبر از آنها استفاده می‌کردند. کتاب‌های جالبی است، حالا قلمش کهنه شده به این خاطر هم از مدار بیرون رفت. اسم‌های جالبی هم در کتاب‌هایش گذاشته، انسان و حیوان و بهشت و دوزخ. به تناسب این اسم‌ها مطالب خیلی جالبی جمع آوری کرده است. در این کتاب انسانش دیدم که موسی بن عمران با توجه به بعضی از روایات و قطعه‌های تاریخی، 25 سال از صبح می‌آمد دربار فرعون، راهش هم می‌دادند تا وقتی که وظیفه‌اش و تکلیفش در آن روز انجام می‌گرفت. این درباریان فرعون و خود فرعون در این 25 ساله غیر دو نفر دعوت موسی بن عمران را اجابت نکردند، یک مرد و یک زن. برای آن مرد که خیلی هم تلاش کرد موسی کشته نشود، تبعید نشود، به زندان نیافتد، از درباریان فرعون بود، بین درباریان آدم محترمی بود، و آدم موقّری بود، حرف‌هایش را گوش می‌دادند. به قول ایرانی‌ها خیلی آدم سنگین و رنگینی بود، این مرد دعوت موسی را قبول کرد و دعوتش را با قلب و دل و با جان و با اعضاء و جوارحش. شد یک مؤمن واقعی، مؤمن کامل، انسان کامل که به احترام این انسان خداوند در جزء 23 قرآن یک سورهٔ کامل به نام او نازل کرده؛ سورهٔ مؤمن، فقط به نام این یک نفر است. داستان این شخصِ خاص خوب را هم پروردگار بیان می‌کند. یک بار هم در سورهٔ قصص بیان می‌کند که زیر پوشش تقیه- چون اگر می‌شناختنش می‌کشتنش، اگر می‌فهمیدند که حق را قبول کرده به جرم قبول کردن حق می‌کشتند او را، خب بعضی از جاها جای پوشش است، تقیه به معنای فرار از تکلیف نیست، به معنای این است که تکلیف را از مقابل دید دشمن زیر پوشش ببرید، که بمانید و خدمت کنید، خب ایشان با بردن تکلیفش زیر پوشش تقیه- جان کلیم الله را حفظ کرد. در این 25 سال یک دانه مرد بود که دعوت موسی را پذیرفت و یک خانم. یک خانم جوان که پروردگار عالم از این خانم جوان در آیات پایانی سورهٔ تحریم یاد کرده، که اگر فرصت بود من برایتان دقایق آیهٔ مربوط به او و لطایف و حقایقش را بیان می‌کردم. فقط یک نکته از آیه برایتان می‌گویم، یک نکته: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا»[2] آمنوا؛ یعنی کل مرد و زن مؤمن. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا» من برای تمام مردان مؤمن و زنان اهل ایمان یک اسوه و یک الگو و یک سرمشق معرفی می‌کنم که می‌خواهند دیندار بشوند. این راه دینداری است. مؤمن بشوند، این راه ایمان است، عارف بالله بشوند، این راه عرفان بالله کی هست؟ این سرمشق امراة فرعون، همسر فرعون. حالا چرا اسم فرعون را آورده؟ می‌فرمود یک خانم درباری، مخصوصاً نام فرعون را آورده که حجت را بر تمام مردان و زنان تا روز قیامت تمام کند، که فردا زن و مرد و دختر و پسری فردای قیامت به خدا نگویند که شهر پر از فساد بود. آدم‌ها بد بودند، رشوه و دزدی و اختلاس و روابط زن و مرد غوغا می‌کرد، و ما نشد مؤمن بشویم، ما هم در تسلط این محیط فاسد بودیم، امکان مؤمن شدن برای ما نبود. یعنی درِ این عذر را پروردگار عالم بسته، به کل. یعنی فردای قیامت احدی نمی‌تواند خودش را معذور بقبولاند، به این لحاظ اسم فرعون را آورد که زنان و مردان! یک خانم جوانی بود، درباری بود و شوهرش هم اعلیحضرت، قدر قدرت مملکت بود و ملکهٔ کشور بود و مثل بقیهٔ درباری‌ها و ملکه‌ها، دستش هم در بیت المال باز بود، هر پولی که می‌خواست بردارد و هرکاری می‌خواست بکند می‌توانست. اما فهمید که دعوت کلیم الله حق است، پذیرفت. تهدید هم شد، می‌کشیمت، خیلی آرام گفت مشکلی ندارد، کشتن فرعون هم جورواجور بود. ایشان را با شکنجه کشتنش. یعنی سرش را نبریدند و به دار نکشیدند، خواباندند روی زمین، مأمورها میخ‌های هفتاد سانتی کوبیدند کف دست و روی مچ پاها. بعد هم مأمورها یک سنگ حدود دویست کیلویی را با هم بلند کردند میزان بدنش قرار دادند، انداختن با زمین بدن را یکی کردند. 


در این 25 سال همین دو تا انسان کامل شدند و شما ببینید انسان کامل شدن چقدر با ارزش است که در کوران فسادها، حوادث و دربار، بدمستی‌ها سرمستی‌ها و یک مرد و زن بیایند و از خودشان گذشت کنند و به پروردگار عزیز عالم وصل بشوند. خب اینها، یعنی این دو نفر هم تسلیم خواسته‌های خدا شدند و هم پیغمبر زمان. حالا دو تا آیه را عنایت کنید «أَطِیعُوا اللهَ»[3] کمال شما به این است که عناصر انسانیت را که پروردگار در قرآنش بیان کرده در وجود خودتان را به کار ببرید. «وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ» و عناصری که پیغمبر پیشنهاد کرده به بکار ببرید. در یک آیهٔ دیگری «وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ» و عناصری را که ائمه به شما پیشنهاد کردند به کار ببرید. ساختمان وجودتان کامل می‌شود. می‌شوید انسان کامل، ملائکه و هستی در خدمت شما در می‌آیند و شما؛ مهم داستان این است که در حوزهٔ رحمت رحیمیهٔ خدا قرار بگیرید، در حوزهٔ رحمانیت که جن و انس و حیوانات و نباتات و جمادات قرار دارند و از جلوی هیچکس هم این سفره را جمع نمی‌کند. خودتان هم می‌بینید، الان گرگان آمریکا واسرائیل جاهای دیگر، گرگان عربستان سر این سفره دارند شکم چرانی می‌کنند. پروردگار هم ردّشان نمی‌کند. در این کتاب، این تبعیدی نوشته: موسی بعد از 25 سال گفت: خدایا باز هم باید بماند؟ خطاب رسید: چکارش کنم؟ گفت: نابودش کن . پروردگار فرمود: راه نابودی را خودت انتخاب کن، من انجام می‌دهم، آزادی. گفت: خدایا! هم نانش را قطع کن و هم آبش را، تا از تشنگی و گرسنگی بمیرد، خودش و درباریانش را. پروردگار فرمود: کلیم الله! فرعون طغیان کرده، آدم خیلی بدی هم هست، مفسد است ولی من تا موجودی زنده است رزقش را به عهده گرفته‌ام، من آب و نانش را قطع نمی‌کنم. بعد نوبت نابودی‌اش که رسید-که شنیدید در آیات مختلف قرآن مجید، دیگر تکرار لازم نیست- عرصهٔ رحمانیت جمع نمی‌شود، عرصهٔ رحیمیت به انسان می‌رسد، انسان مؤمن؛ انسانی که در حدّ خودش کامل است. 


حالا یک خانمی، یک بزرگواری، یک مردی در حدّ خودش، اینکه دائم می‌گویم حدّ خودش؛ چون می‌خواهم آسان بگیرید به خودتان، کتاب خدا سی جزء است؛ شش هزار و ششصد و چند آیه دارد، کل این آیات شامل حال ما نمی‌شود، کلش امکان هم ندارد شامل حال ما بشود. حالا من چند موردش را بگویم که شامل حال ما نمی‌شود؛ مثلاً ما حاکم نیستیم، این آیه شامل حال ما نمی‌شود. «اِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم اَن تُؤَدُّوا الاَمانٰتِ‌ اِلىٰ‌ اَهلِها وَإِذا حَكَمتُم»[4] حکومت امانت من است؛ وَإِذا حَكَمتُم بَينَ النّاسِ أَن تَحكُموا بِالعَدلِ. خوب این آیه به ما ارتباطی پیدا نمی‌کند چون ما صندلی نداریم و ملت هم در اختیار ما نیستند، یا زکات به ما تعلق نمی‌گیرد، ما یک مشت تهرانی و کاسب و مغازه‌دار و حالا یک خورده بیشتر و کمتر و بالاتر. نه گندم کاریم، نه جوکاریم، نه مویز برداشت می‌کنیم، نه گاو داریم، نه گوسفند داریم، نه شتر و بز داریم، نه کشمش داریم، اینها را نداریم. ما تهرانی‌ها، اگر داشته باشیم طلا و نقره است؛ که هشتاد درصد، آن را هم نداریم، که طلا به گونه‌ای باشد که متعلق زکات باشد، اینم که نداریم. پس آیهٔ زکات هم شامل حال ما نمی‌شود، حج هم که فعلاً تعطیل است، آیه سراغ ما نمی‌آید، اگر باز شد، سراغ آنهایی که مستطیع هستند می‌رود و سراغ آنهایی که مستطیع نیستند نمی‌رود. خیلی از آیات شامل حال ما نمی‌شود، پس بار تکلیف ما نسبت به قرآن سبک است. می‌ماند روایات؛ مثلاً یک کتاب روایتی مثل کتاب با عظمت کافی که شانزده هزار روایت دارد؛ اصولش نزدیک به چهار هزار روایت درش هست. واقعاً این شانزده هزار روایت شامل حال ما می‌شود؟ اگر شامل حال ما بشود، ما سی برابر عمر خودمان برای عمل کردن کم می‌آوریم. چه مقدار روایت شامل حال ما می‌شود؟ بخشی از روایات، بیان‌کنندهٔ حلال و حرام، نه کلی‌اش، بخشی از روایات مربوط به مسائل بسیار پرقدرت و نورانی اخلاقی، بعضی از روایات توضیح دهندهٔ عبادات؛ که در قرآن نیست. در قرآن کلی‌اش هست. «وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ» [5]همهٔ شما نماز بخوانید. خب، چطوری و کی و چند رکعت بخوانیم و با چه کیفیتی بخوانیم؟ اینها در قرآن مجید نیست. آن بدبختی که در لحظهٔ مرگ پیغمبر فضولی سنگینی کرد و بد گناهی به گردن گرفت تا قیامت که گفت: «حَسْبُنَا كِتَابُ الله‏»[6] خب، حسبنا کتاب الله، گفت: نیازی به نوشتهٔ پیغمبر و حرف‌های این آدم نیست. علاوه بر اینکه؛ این آدم نزدیک مرگش است و تبش رفته بالا و هذیان دارد می‌گوید و سر عقل نیست. حالا این توهین که خیلی سنگین بود، بعد هم این یکی حرفش سنگین‌تر، که تا ظهور امام دوازدهم، که میلیاردها نفر از اسلام خدا بیرون انداخت. خب حسبنا کتاب الله، کجای قرآن است که نماز صبح دو رکعت است؟ هیچ جا. نماز ظهر و عصر چهار رکعت است و نماز مغرب سه رکعت و عشاء چهار رکعت است؟ اصلاً حمد و سوره کجای قرآن است که خدا گفته باشد که حمد را با این سوره در رکعت‌های اول و دوم نماز بخوانید؟ رکوع کجاست؟ سجده کجاست؟ رکعت سوم، تسبیحات کجاست؟ چقدر هم نماز، در قرآن مجید از کل پیکرهٔ نماز یک وضو در قرآن است، یک وضو. «إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ»[7] غسل. سی تا کتاب لغت را من امشب برایتان اسم ببرم؛ لغت المنجد، لسان العرب، مصباح المنیر، العین. این‌ها مهم‌ترین کتاب‌های لغت عرب است که لغات عرب را توضیح داده. غسل در زبان عرب یعنی شستن، مسح یعنی دست کشیدن. به معنی شستن دست کشیدن «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ» نهایت، وضوی دستتان و شستن تا آرنج است. «وَامْسَحُوا»، لغت را عوض کرد خدا. «وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْن» با خیسی دستتان مسح بکشید روی سر و بکشید روی دو پا.

 
این وضوی قرآن است، همین را هم تاب نیاوردند، همین را. و زمان نفر دوم کاملاً وضو را عوض کردند، لذا در مکه و مدینه دیده‌اید برای مسح، سرشان را تا پشت گوش می‌شویند و دو تا پا را می‌گیرند زیر شیر. من با آنها صحبت کردم و گفتم: آیهٔ وضو آیهٔ ششم سورهٔ مائده است، شما هم عرب هستید، مگر خدا نفرموده صورت و دست (غسل) شستن، سر و روی دو تا پا مسح؟ گفتند: چرا. خدا گفته آیه‌اش هم معلوم است، پس چرا دو پا و کله‌تان را می‌شویید؟ گفتند: خلیفه فرموده. گفتم: خدا فرموده که اینطوری وضو بگیرید. اما یک عرب پابرهنه که شغلش در مکه دلالی الاغ بوده، گفته اینطوری وضو بگیرید. اگر یک خورده دیگر می‌ایستادم می‌دادنم دست مأمور و من را می‌بردند دیگر. وضو در قرآن توضیح داده شده، نماز و روزه شرایطش توضیح داده نشده. حج توضیح داده نشده.

 
برادران و خواهران ضرورتاً و به صورت واجب ما باید دین را با قرآن و اهل بیت در وجود خودمان کامل کنیم و با یکی از آنها آنها نمی‌شود. اینکه می‌گوید «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»[8]، (لعلکم) در ترجمه‌های قرآن اشتباه ترجمه شده. نوشته‌اند شاید به رحمت خدا برسید، مگر پروردگار تردید دارد که مطیع خودش و پیغمبر را به رحمت برساند؟ مگر شک دارد که ترجمه شده شاید؟ اصلاً در ادبیات عرب (لعلکم) به معنی یقین است، به معنی امید است. مغنی را نگاه بکنند و دیگر کتاب ادبیات را، (لعلکم) یعنی تا به رحمت برسید، نه شاید به رحمت برسید. جای دیگر هم دارد؛ خدا و پیغمبر را اطاعت کنید «لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» تا کامیاب بشوید، به چه چیز کامیاب بشوید؟ به رحمت در بهشت خدا و پیغمبر. در بعضی از آیات؛ خدا، پیغمبر، اهل بیت. که همان پیغمبر هم در جلوهٔ دیگر.

 
این حرف‌های خدا و پیغمبر و اهل بیت را ما در باطنمان در ظاهرمان در حدّ خودمان عمل بکنیم، می‌شویم انسان کامل. آن وقت ارزش عجیبی پیدا می‌کنید، آن وقت روز قیامت قدممان لنگ نمی‌زند. و الاّ اگر یک دانه‌اش را عمل کنیم در قیامت یک پایی هستیم، اصلاً نمی‌توانیم راه برویم و نمی‌توانیم به طرف بهشت برویم. یک نیروی کامل و جامع و یک نیرویی که بتواند ما را ببرد تا رحمت خدا، تا رضوان خدا، تا مغفرت خدا و تا جنّت خدا، این نیروی کامل؛ اطاعت از خدا، پیغمبر و اهل بیت است، که با پیغمبر یکی هستند.

 
خب، به تعبیر دیگر؛ قرآن و اهل بیت معمار ساختن انسان کامل هستند و انسان کامل هم معمار سازندهٔ بهشت است، دو تا معماری می‌شود؛ یک معماری از قرآن و اهل بیت است که من می‌شوم انسان کامل، انسان کامل که شدم هم اعتقاد درستی پیدا می‌کنم، هم اخلاق درستی، هم عمل درستی. و با این سه عنصر می‌شوم معمار بهشت‌ساز، معمار مغفرت ساز، معمار رضوان ساز، معمار رحمت ساز. یعنی من خودم باید خودم را - به قول امروزیها برای قیامت مهندسی کنم خودم. 


خب، یک بخش قرآن همین آیهٔ 177 سورهٔ بقره است که پانزده عنصر ساختن انسانیست و انسان کامل درآن هست. یازده تا از آن را شب‌های گذشته شنیدید، چهار تا دیگر مانده. وَ أقامَ الصَّلاة،‌ نماز دین را دارد تعریف می‌کند و اسلام را دارد تعریف می‌کند که بدن یک اسلام عقاید است. پنج تا بدنهٔ اسلام عمل است؛ عمل بدنی و پولی و بدنهٔ اسلام اخلاق است. حالا دارد بدنهٔ عبادتی‌اش را می‌گوید، مالش را گفت در شش قسمت؛ یک قسمت دیگر عمل. و أقامَ الصَّلاه، أقامَ الصَّلاه.

 
حالا اگر ما این نماز را نخوانیم مگر چه می‌شود؟ اینقدر این نماز مورد توجه پروردگار است. ما هم والله- یعنی ما آخوندها- ذات این پرونده را نمی‌دانیم. پشت پرونده را نمی‌دانیم که حالا آدم بیاید صورت و پا و سر و دستش را تَر کند و بیایید دو رکعت نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء را بخواند. این چیست؟ هفده رکعتش هم ده دقیقه طول نمی‌کشد، ولی چیست که اگر من این عبادت را حذفش کنم سر و کارم یقیناً [دوزخ باشد].

 
خدا رحمت کند یک واعظی در تهران بود، من آن وقت چهار الی پنج ساله بودم، آن وقتی که برای مردم صبحت می‌کرد مردم آن زمان برای اینکه به آنها بقبولاند- مردم که قبول می‌کردند، اما برای اینکه بیشتر تأثیر داشته باشد - می‌گفت: به حضرت عباس، نماز این کار را قیامت برایتان می‌کند. بعد گفت: قسم خوردم و باور کنید. و به حضرت عباس حذف نماز، شما را دوزخی می‌کند. بعد می‌گفت: قسم خوردم که باور کنید، ترک نماز. حالا یک جوانی یک مردی و خانمی و دخترخانمی می‌گوید من اصلاً حوصله‌اش را ندارم، دوست ندارم نماز بخوانم. عاقبت این از نظر شخص پروردگار- حالا پیغمبر و ائمه که داوری‌های عجیبی دارند، مفصل است، این آدم، این زن و مرد و جوان آخر کارشان - چه می‌شود! «فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ»[9] همهٔ بهشتی‌ها، چون بهشت هشت بخش است و امیرالمؤمنین همه‌اش را بیان کرده و اسمهایش هم بیان شده و در قرآن هم بعضی از این اسامی هشت بهشت هست؛ مثل فردوس از اسامی بهترینِ بهشت است. آنهایی که در این هشت بهشت هستند در یک برههٔ زمانی خدا مشرّفشان می‌کند به دوزخ، از سر جایشان، کاخشان، قصرشان و تختشان جهنمی‌ها را می‌بینند. یک برهه، دائم نه. جهنمی‌ها را هم زمینه می‌دهد بهشتیها را ببینند. دارد دیگر، ندارد در قرآن دوزخیان بهشتیان را می‌بینند، به آنان می‌گویند: «أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ»[10] یک نصف لیوان به ما بدهید؟ «مِن» این مِن تبعیضیه است، از نظر ادبیات عرب؛ یعنی اندکی، یک خورده آب به ما بدهید، ما اینجا بیچاره شدیم، این آتش و نه مار و عقرب، نه می‌میرم و نه خاکستر می‌شویم و نه از این عذاب درمان می‌آورند. یک ذره، یک ته استکان به ما آب بدهید. بهشتیها جواب می‌دهند: «إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا» خدا یک ذره آب را به شما حرام کرده، ما نمی‌توانیم آب به شما بدهیم. جهنمی‌ها هم بهشتیها را می‌بینند، آن وقت که دوزخیان بهشتیان را می‌بینند که چه از دستشان رفته؟! عذاب قلبی هم می‌کشند به غیر از عذاب بدنی. بهشتی‌ها جهنمی‌ها را که می‌بینند که چه لطفی خدا در حقشان کرده، که گیر این هفت طبقه نیافتاده‌اند، لذتشان در بهشت بیشتر می‌شود. حالا در قرآن است؛ بهشتیها «فِي جَنَّاتٍ» در همهٔ بهشتها «يَتَسَاءَلُونَ» می‌پرسند. «عَنِ الْمُجْرِمِينَ» از کسانی که پشت به خدا و انبیاء و به اهل بیت کرده‌اند می‌پرسند: «مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ»؛ چه شد راه شما به سَقَر افتاد؟ یکی از قسمت‌های بسیار پر شکنجه و پر عذاب دوزخ است. چه شد، چه شما را به اینجا کشاند؟ سؤال است؛ «مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ»؟ این‌ها چهارتا پاسخ می‌دهند: یک، اولش را آن مهمتره را می‌گویم: «لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» ما نماز را از زندگیمان حذف کردیم. «وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ»، پولدار بودیم و وضعمان خوب بود و می‌توانستیم مردم مسکین را- یعنی از کار افتاده را- اداره کنیم، نکردیم. «وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ» ما جلساتمان روزانه و شبانهٔ همه جور گناه داشتیم. چهارم هم: «وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ».

 
124 هزار پیغمبر آمدند، گفتند قیامت. و حضرت علی و حضرت زهرا و ائمه گفتند قیامت. ما جواب دادیم دروغ است، دروغ است. کدام قیامت؟ دروغ است. می‌دانید یعنی چه؟ یعنی خدا و انبیاء و ائمه هم دروغ گفتند؛ که قیامتی برپا می‌شود و بَدان و نیکان به پاداش اعمالشان می‌رسند. نُکَذِّبُ، ما خدا و انبیاء را دربارهٔ قیامت تکذیب کردیم و گفتیم اینهایی که می‌گویید دروغ است، و اتفاق نمی‌افتد.


 این داستان این عبادت خاص است، می‌گویم ما پشت پروندهٔ عظمت این عبادت را نمی‌دانیم، واقعاً نمی‌دانیم. شما ببینید اگر در کنار این عبادت واجب یک کار مستحب انجام بگیرد، مرحوم آیت الله العظمی بروجردی یک کتابی دارند که زیربنای این کتاب را در بروجرد ریختند، وقتی سی سال بروجرد بودند، الان نوهٔ بزرگوارشان با تحقیق کتاب را دارد چاپ می‌کند. پنجاه جلد هفتصد صفحه است، یعنی 35 هزار صفحه است، تمامش هم متن دین است، شرح و توضیحی ندارد، متن. کلش روایت است، هر پنجاه تا. منم مثل شما، اگر آقای بروجردی این روایت را در این کتاب نقل نمی‌کرد سختم بود قبول بکنم، می‌گفتم مگر می‌شود! ایشان نوشته‌اند نماز واجب است. درست، به جماعت خواندن مستحب است، حالا این مستحب چکار می‌کند؟ مرحوم آقای بروجردی از قول پیغمبر و ائمه با ذکر سند، یعنی روایت بتون آرمه‌ای نوشته‌اند: اگر مردم یا در خانه یا در مسجد یا در خیابان یا در حرم‌ها، هر کجا به نماز جماعت بایستند، و نماز جماعت هم بشود یازده تا، و بیشتر هم نشود، امام جماعت یکی و ده نفر هم به او اقتدا بکنند، دوازده نفر هم نه، یازده تا. اگر تمام دریاها مرکّب و جن و انس نویسنده بشوند، بخواهند ثواب این یک بار نماز جماعت را بنویسند، دریاها مرکّبش تمام می‌شود، قلم‌ها همه تمام می‌شود و جن و انس هم همه می‌میرند و ثواب این نماز جماعت نوشته نمی‌شود.[11] چرا مسجدها خلوت است و چرا نماز جماعت‌ها خلوت است؟ حیف نیست که مردم در یک مستحب این همه سود را از دست بدهند؟ حالا من به مردم عرض می‌کنم: اگر بعداً در صدا و سیما پخش بشود، واقعاً دلتان نمی‌خواهد پای منبر بشینید؟ دلتان نمی‌خواهد پای عزاداری بشینید؟ دلتان نمی‌خواهد؟ می‌گویید حوصله‌اش را ندارم؟ خب یک سر برو مسجد و یک نماز جماعت بخوان و بیا، ببین چقدر ثواب با خودت می‌بری؟ بیا. والله ما آخوندهایی که هیچ نظری غیر بیان مسائل الهی نداریم، دلمان برای شما می‌سوزد که خیلی چیزها را از دست می‌دهید، به عموم می‌گویم نه به شما. دلم می‌سوزد! من که خیلی دلم می‌سوزد. مثلاً من در این خیابانها و تو این ماشینها و ناخودآگاه چشمم به یک زن بی‌حجاب بیافتد، و آن روایاتی که امیرالمؤمنین و پیغمبر دارد، امام صادق (ع) دارد و عذاب قیامتشان، به خدا دلم می‌سوزد.

 
پیغمبر می‌فرماید: تمام زنان امّتم که بی‌حجابند از امّت من نیستند، من از آنان بیزارم، آنها هم از من بیزارند. خب دلسوزی دارد، خانم! با هفتاد کیلو بدن تا ابد می‌خواهی بروی جهنم چکار؟ خوشت می‌آید مگه. خوشت می‌آید مگر؟ امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: اینطور خانم‌ها «فِي اَلْفِتَنِ دَاخِلاَتٌ»[12] در هر فتنهٔ شهوانی غرق هستند و «فِي جَهَنَّمَ خَالِدَاتٌ» در دوزخ هم دائمی هستند. چرا خواهرم و برادر مهربانم؟ چرا گذاشتی زن و بچه‌ات بی‌حجاب بشوند؟ آخر تو هم قیامت گیرت خیلی است، که کنار تو یک زن و دو تا دختر حرام و نابود شدند، از بندگی خدا و از انبیاء حذف شدند، خب حیف است، و الله ما هم دلمان به حال شما می‌سوزد.

بر باد فنا تا ندهی گرد خودی را

هرگز نتوان دید جمال احدی را

جان‌ها فلکی گردد اگر این تن خاکی

بیرون کند از خود صفت دیو و ددی را

یا رب به که این نکته توان گفت که وحدت

در کوی صنم یافته راه صمدی را

درویش به‌صد افسر شاهی نفروشد

یک موی از این کهنه کلاه نمدی را[13]

نمی‌دانم دقیقاً چه زمانی! در کتاب‌هایی هم خوانده‌ام، ندیدم که این خواهر با کرامت، این خواهر با عظمت، ابی عبدالله را ندیده بود، یک شب بود، دو شب بود، نمی‌دانم. اما وقتی که دید محملش چه نوری پیدا کرد، سرش را بیرون آورد، دید سر بریدهٔ ابی عبدالله بالای نیزه است.

به مهمانی چرا در خانهٔ بیگانگان رفتی

بریدی از چه با ما؟ روزی آخر آشنا بودی

که بر روی جراحات سرت پاشید خاکستر

مگر زخم تو را این گونه دارویی دوا بودی[14]

من ده دوازده سالم بود، پای منبر یک عالمی بودم در محلمان خیابان خراسان و لرزاده، ایشان هم از دنیا رفته، آن وقت هم در حدّی نبودم که بروم از او بپرسم مدرک مطلب را بگو. ایشان روی منبر نقل می‌کند،  و زار زار گریه می‌کرد می‌گفت: زینب کبری به سر بریده گفت: حسین من! یک توجهی به این دختر کوچکت بکن که در دامن من نشسته، یک دفعه زینب کبری دید که نگاه این بچه به طرف سر بریده افتاد، این جمله را گفت: بابا برگرد من به تو قول می‌دهم که من و بچه‌ها دیگر از تو آب نخواهیم.

 


[1] . بقره: 286.
[2] . تحریم: 11.
[3] . نساء: 59.
[4] . نساء:‌ 58.
[5] . بقره:‌ 43.
[6] . السقیفة و فدک: ص۷۳؛ الأمالی، شیخ مفید: ص۳۶؛ صحیح بخاری: ج۶، ص۹؛ صحیح مسلم: ج۳، ص۱۲۵۹.
[7] . مائده: 6.
[8] . آل عمران: 132.
[9] . المدثر:‌ 40.
[10] . اعراف: 50.
[11] . جامع احادیث شیعه: ج 6، ص 384-385.
[12] . وسائل الشیعة :  ج۲۰،  ص۳۵.
[13] . وحدت کرمانشاهی.
[14] . دیوان جودی.

برچسب ها :