جلسه نهم پنجشنبه (2-10-1400)
(تهران مسجد حسین شهید)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
اصول اعتقادی دین و اخلاقی و عملی در آیهٔ 177 سورهٔ مبارکهٔ بقره بیان شده، حدود یازده بخشش را در جلسات گذشته شنیدید. در بخش بعد، دو مسئلهٔ عملی و دو مسئلهٔ اخلاقی مطرح است؛ اما مسئلهٔ اول عملی نماز است که بیش از صد بار- به گونهای که خودم شمردم - در آیات قرآن مجید دربارهٔ نماز آیه نازل شده است. نماز، رابطهٔ بین انسان و پروردگار است. این رابطه وقتی برقرار میشود، هم محبت پروردگار را جلب میکند، چون نماز جزء نیکیهاست و نمازگزار با نمازش نیکوکار است «وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»[1]. ابوذر میگوید: من یک روز پیغمبر را در مسجد تنها دیدم، هنوز آمدن مردم شروع نشده بود، دیدم فرصت بسیار خوبی است، آمدم خدمت حضرت عرض کردم: یا رسول الله! به من سفارش کن. یعنی؛ پیغمبر اکرم اینقدر مردم را زیبا تربیت کرده بود که روحیهٔ پرسش در آنها بسیار قوی شده بود. پیغمبر اکرم هم هیچ کسی را در زمینهٔ دنیایی و دینی وآخرتی رد نمیکرد. یک حوصله داشت پیغمبر، که گنجایش این حوصله خیلی گسترده بود. جزء نعمتهایی است که خدا به او میگوید به تو دادم، همین حوصله است. «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»[2] من به تو شرح صدر ندادم؟ یعنی دادم. این جملهٔ عربی را عرب میگوید استفهمام انکاری است. سؤال فقط برای توجه دادن به عمل انجام شده است. آیا به تو گستردگی باطن ندادم؟ یعنی عنایت کردم، چرا عطا کردم. این گستردگی سبب بود که پیامبر اکرم نه از حوادث خسته بشود و نه از سؤالات دینی و دنیایی و آخرتی مردم. وقتی ابوذر به حضرت گفت: به من سفارش کن. این سفارش به پیغمبر جزء مفصلترین سفارشات حضرت است، که پانصد سال پیش، علامهٔ مجلسی این سفارش را بنا بر چاپی که در این هشتاد نود سالهٔ اخیر شده به ششصد صفحه توضیح داده، فارسی. اسمش را هم گذاشته (عین الحیات) چشمهٔ زندگی. من تا جوان بودم، در خانههای اقوام و دوستانی که پدرم رفت و آمد داشت، این کتاب را میدیدم و معمولاً هر شب هم پدرِ پدر، پدرِ مادرم یک صفحه این کتاب را برای خانوادهشان میخواندند.
در ضمن سفارش پیغمبر این جمله است که: ابوذر! اگر بنا باشد خدا را عبادت کنی، نماز بخوانی، اینگونه نماز بخوان: «اُعْبُدِاللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ»؛ خدا را بندگی کن گویا با چشمت او را میبینی و در برابر این عظمت بینهایت ایستادی. «فَاِنْ كُنْتَ لاتَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ»[3]؛ اگر تو او را نمیبینی او تورا میبیند، او کاملاً تو را مشاهده میکند.
یک نمازی بخوان که از اول تکبیرةالاحرام تا سلام در محضر او باشی، و در نمازت غایب از حضرت او نباش.
یک روایتی را از وجود مبارک حضرت رضا (ع) صدوق نقل کرده، به مناسبت نماز برایتان این روایت را میگویم، بسیار روایت مهمی است، بسیار مهم. امام هشتم میفرماید: شخص پروردگار سه چیز را به سه چیز گره زده. شما اگر هر دو چیز از آن سه چیز را، یکی از آن را حذف کنی و عمل نکنی، پروردگار آن یکی را که انجام دادی قبول نخواهد کرد.[4]
این روایت از حضرت رضا (ع) به نقل صدوق در کتاب خصال است.[5] بعد حضرت بیان میکنند و میفرمایند: زُلف نماز را به زُلف زکات گره زده. کشاورز، طلادار، حیواندار اگر نماز بخواند ولی زکات مالش را ندهد «لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ صَلَاتُه». یک حمالیِ مفتی کرده در دورهٔ عمرش، چون نماز در رابطهٔ با پروردگار است و مردم هم عاشق خدا و خداوند عاشق بندگانش است، میگوید اگر نماز میخوانی با زکاتت به بندگان من هم برس. نمیشود فقط نماز بخوانی و بندگان من را از زکات که مستحق هستند- هشت طایفه هستند مستحقین زکات؛ هر هشت تا را در سورهٔ مبارکهٔ بقره در ضمن یک آیه بیان کرده، من و مردم. نمیشود به تنهایی بیایی سراغ من، و به تنهایی پشت بکنی، نماز به زکات گره خورده، زکات نپردازند- لَم یَقبَلِ اللهُ صَلاتَهُم؛ خدا نمازشان را قبول نمیکند. ما نباید برای دین تصمیم بگیریم، اجازه هم نداریم، تصمیم برای عمل به دین را کسی که ما را آفریده، کسی که دارد خرجی ما را میدهد و روزی ما را میدهد، کسی که ما را به دنیا آورده و از دنیا میبرد، باید بگیرد. اینطوری برای ما تصمیم گرفته؛ نماز همراه با زکات، حالا هی نخواه. بگویم اگر پای پول در کارَت است من نمازت را هم نمیخوانم، اگر نماز مفتی بود میخواندم. اما آمدی نماز را کنار سه نوع حیوان برای زکات طلا و نقره و سه نوع غلّه گذاشتی، این برای من سنگین است، نمیخوانم چون اگر بخوانم مثل این است که نخواندهام. پروردگار عالم فعلاً کاری به کارش ندارد. الان بسیاری از مسلمانها نه زکات میدهند و نه خمس مالشان را میدهند، چکارشان دارد، هیچ چیز. دارند زندگیشان را میکنند، اصلاً پروردگار اخلاقش این است که با مخالف دینش و تارک اعمال دین در دنیا کاری ندارد. پیغمبر میفرماید: «إِنَّكُمُ اليَومَ في دارِ عَمَلٍ ولا حِسابٍ»[6] این جا از کسی حساب نمیگیرم، «وأنتُم غَدا في دارِ حِسابٍ ولا عَمَلٍ». عین این جمله را امیرالمؤمنین (ع) هم دارند، ولی فردای قیامت جای عمل نیست و جای حسابرسی است.
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد [7]
گر قدمت هست چو مردان برو
ور عملت نیست چو سعدی بنال[8]
اگر آدم میخواهد به دین عمل کند، قرآن چند بار فرموده: دین من را تکه تکه نکنید؛ «وَ لا تَتَفَرَّقُوا»[9]نگویید که من یک بخشش را قبول دارم و یک بخش را قبول ندارم. و یک بخش را عمل میکنم و یک بخش را عمل نمیکنم. نهی تحریمی، علمای علم اصول میگویند: یعنی پروردگار میفرماید: لا تتفرقوا؛ یعنی قطعه قطعه کردن دین من حرام است. واقعاً سعادت دنیا و آخرتت را میخواهی، به آنچه از دین تکلیفت است عمل کن. اگر سعادت دنیا و آخرت را هم نمیخواهی به سلامت، برو عمر طبیعیات را بکن و نانت هم بخور و آبت هم بنوش، زن و بچهدار هم بشو و میلیاردها تومان هم روی هم دسته کن، تا وقتت تمام شود. «فَتَرَبَّصُوا» بمانید «حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»[10] تا خدا پیک مرگ را برایتان بفرستند. اگر چشمتان به پیک مرگ افتاد و پرده کنار رفت، آثار آخرت را دیدید؛ «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ»[11] قریب با قاف. تا اینجایی توبه کن «وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ»[12] اما اگر گناهان مختلف را بار کردی؛ که یکی از آن هم گناهان مالی است، یک تکالیفی برای مالت قرار داده بودم، انجام ندادی، حالا رسیدی به جایی که گوشهٔ پردهٔ عالم- بعد - کنار رفته، که دیگر داری میبینی، که داری میروی، حالا بگو خدایا توبه کردم. «لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ» توبهای دیگر در اینجا وجود ندارد. مگر خدا کریم نیست؟ خب، حالا یک کسی که گوشهٔ پرده رفت کنار و گفت غلط کردم و بد کردم، ببخش من را، توبه عملی است عملی. من ده میلیارد مال ملت را بردم، دم مرگ بگویم توبه کردم که این اموال به صاحبانش برنگشت. حالا فرض کن زن و بچه هم ندارم، وصیت هم ندارم که کسی این مال به غارت رفته را برگرداند. منی که مال حرام را برنگرداندم، منی که لحظهٔ مرگ وقت ندارم پنجاه سال نماز نخوانده را بخوانم، منی که وقت ندارم زکات مالم را بدهم و خمس مالم را بدهم، سی چهل ثانیه فرصت دارم بمیرم، چه طوری توبه کنم؟ توبه تحقق پیدا نمیکند. توبه که زبانی نیست، توبه یک بخش قلبی دارد؛ که من از گناهان گذشتهام واقعاً پشیمان بشوم و یک بخش عملی دارد که همهٔ خلأهای دینی و عملی دوران گذشتهٔ عمرم را پر بکنم، نمازهای نخوانده را بخوانم و روزههای نگرفته را بگیرم، پولهای برده را برگردانم، پولهای نداده را بپردازم، روزههای نگرفته را بگیرم. خب، در چهل ثانیه که کاری نمیشود کرد. اگر گویندگان این آیه را خوب برای مردم توضیح بدهند مردم دیگر به شبهه نمیافتند که کرم خدا بینهایت است. چرا قبول نمیکنی؟ به این دلیل قبول نمیکنی چون توبه تحقق پیدا نمیکند، توبه انجام نمیگیرد، اگر انجام بگیرد پروردگار قبول میکند، اگر انجام بگیرد.
من یک رفیقی داشتم بچه تهران بود و از لاتهای ردهٔ بالای تهران هم بود، مثل لاتهای الان نبودند، لاتهای قدیم تهران آشغال نبودند، مرد بودند و لات، جوانمرد بودند و لات، با محبت بودند و لات. حالا، قمه میکشیدند و چاقو میکشیدند و گاهی هم یک عرقی میریختند تو دهانشان و قورت میدادند، گاهی. اما خیلی از گناهان کبیره را اینها مرتکب نمیشدند. خیلی از آنها توبه کردند، خیلی خوب هم توبه کردند. خیلی از آنها هم بعد از توبه کردن محرم و سفر و ماه رمضان میآمدند پای منبر. حالا من چهرهٔ همهی آنها را واقعاً دارم میبینم تو ذهنم. هم جلسات محرم و صفر را و هم ماه رمضان را این توبه کرد. بعد یک روز من را دید و گفت که من توبه کردم. گفتم چه طوری توبه کردی؟ خیلی لات بود، از آن لاتهای نمره بیست بود. چطوری توبه کردی؟ گفت بلند شدم با اتوبوس رفتم مشهد. تابستان مشهد هم گرمایش میسوزاند، بد گرمایی است. آن وقت هم هنوز دور حرم را خراب نکرده بودند. اگر یادتان باشد یک میدان وسیعی بود که چسب حرم مغازه بود. کل دور و برش هم از آن دایره بازارهای کوتاهی بود که میرفتند در صحنها. گفت جورابهایم را درآوردم، آسفالت داغ، آن هم دایرهٔ بزرگ دور حرم. گفت هفت دور. نکرد برود از یک عالمی، از یک آخوند واجد شرایطی، از یک عالم باحالی بپرسد که من چه جوری توبه کنم؟ توبه خب راه دارد، راهش در قرآن و روایات نشان داده شده. حالا این خودش تصمیم گرفته بود اینطوری توبه کند. گفت: هفت بار دور حرم حضرت رضا گشتم. سه چهار ساعت میکشید. دایره خیلی بزرگ بود و گفت کل کف پایم تاول زد. گفت با تاول پا- من خیلی ساده برایتان تعریف میکنم، او که تعریف میکرد اشکش بند نمیآمد و اصلاً حال من را عوض کرد، طوری برایم تعریف کرد که من گفتم خدایا! اگر بنا باشد توبه نصیب من بکنی با این حال توبه کنم، آنجا یاد حضرت زهرا (س) افتادم که به پروردگار میگفت: «اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَوْلَ التَّوَّابِينَ وَعَمَلَهُمْ»[13]؛ خدایا توبهٔ توبهکنندگان و تغییر اعمال توبهکنندگان را نصیب زهرا کن. یعنی اینقدر مهم است توبه. که فاطمهٔ زهرا با تضرع و زاری توبهٔ توبهکنندگان را از خدا درخواست کرد، توبه. امیر المومنین (ع) میفرماید: از درجات بالای عباد پروردگار مهربان عالم است.
گفت: کف پا شدید تاول زده بود، با همان تاول پا رفتم تو حرم. گفت خودم را رساندم به ضریح، 47 سال پیش، حالا خیلی شلوغ نبود مشهد. گفت خودم را رساندم به ضریح و کاردم هم تو جیبم بود و کاردی که برای مردم میکشیدم. ضریح را گرفتم و گفتم: دیگر ائمه به لاتها علاقه داشتند، اینها مرد و جوانمرد بودند.
در روایت است - من یادداشت کردم در دفترچههایم- که امام صادق (ع) به مفضل بن کوفی نوشت که: من پول احتیاج دارم، مردم سهم امام بدهکارند و زکات بدهکارند و بگیر و برای من بفرست مدینه. تاجرهای کوفه را که شیعه بودند، حالا بعضی شیعهها شُلند، چکار باید کرد؟! گفت: جمع کرد همهٔ آنها را و نامهٔ امام صادق را نشانشان داد و اینها هم یک مقدار حرفهای بالا و پایین زدند. تابستان است و مردم نمیآیند، این مناطق یک خورده کسادی است و خرماها هم هنوز چیده نشده و بالاخره به مفضل جواب رد دادند. نامه نوشت به امام صادق که ندادند. امام صادق (ع) فرمود: لات و لوتها را جمع کن در یک جلسه. مفضل هم میگوید من در چند قهوهخانه رفتم و یک مشت کفترباز و چاقوکش و لات را گفتم بیایید خانهٔ من کارتان دارم. گفت همه آمدند، حالا شکل آنها را که نمیدانیم، اما لاتهای خود ما؛ کلاه شاپو، کفش ورنی و دستمال یزدی و یقهٔ باز و شکل حرف زدنشان که یک خورده قویتر از من بود و یک کَتی هم راه میرفتند و همه را آورد، نامهٔ امام صادق را خواند، اما حضرت ننوشته بود به مفضل اینطور آدمها را، فرمود دیگران را دعوت کن. مفضل حالیش بود، یعنی لاتها. کفتربازها و لاتها گفتند میشود ما نامه را ببینیم؟ و نامه را داد به اولی و نگاه کرد و بوسید و گذاشت روی چشمش و دومی و سومی و چهارمی و همهشان. و این را مجلسی نقل کرده: به مفضل گفتند این دفعه اگر امام صادق نامه نوشت سلام ما را برسان و بگو پول، قابلی ندارد جان ما را بخواه. ما فردا هرچه امام صادق خواسته برایت میآوریم بفرست مدینه.[14] گفت با همین پای آبله رفتم و ضریح را گرفتم. لاتها دیگر خیلی صاف حرف میزنند و رودربایسی ندارند. گفت به حضرت رضا گفتم: امشب دیرتر نشود و یک وقت نندازی یک شب دیگر، امشب میای به خواب من و به من میگویی ابراهیم! خدا توبهٔ تو را قبول کرد. اگر امشب به خواب من نیایی و خبر قبولی توبهٔ من را ندهی من همان لاتم، فردا میروم تو حرم با کاردم تمام ضریحت را کاردی میکنم، همهٔ این نقرهها را پاره میکنم و میدانی که من انجام میدهم. اینجا که رسید اصلاً داشت میمرد، یعنی اشکش بند نمیآمد، گفت شب حضرت رضا آمد به خوابم، گفت ابراهیم! توبهات قبول است. گفت صبح از خواب بیدار شدم و نامه نوشتم به خانمم و سه تا هم دختر داشتم، گفتم حضرت رضا من را قبول کرد، من از پیشش دیگر نمیخواهم بیایم تهران، برو چهار تا بلیط بگیر برای خودت و سه تا دخترم، من تا بیایید اینجا خانه میگیرم. آن وقت خانه خیلی ارزان بود. گفت بیایید اینجا، من دیگر تهران بیا نیستم و طاقت دوری از حضرت رضا را ندارم. گفت آنها هم بلیط گرفتند و سوار اتوبوس شدند و نزدیک قوچان اتوبوس از پل افتاد داخل رودخانه، بیشتر مسافران از بین رفتند، ما هم خبر نداشتیم. دو سه ساعت بعد که دیدم دیر کرده- مثلاً خانمم گفته بود که فلان ساعت ما راه میافتیم از گاراژ، دیدم دیر کرده- رفتم گاراژ و گفتم اتوبوستان دیر کرده، کی میآید؟ گفتند اتوبوس تصادف کرده و بیشتریها مردند، چون پل بلند بوده با طاق افتاده داخل رودخانه. گفت ماشین گرفتم و رفتم قوچان که ببینیم این کدام اتوبوس است، همه را برده بودند بیمارستان و سردخانه، دیدم خانمم و سه تا دخترم از دنیا رفتهاند. آنجا به حضرت رضا گفتم خوشم آمد ازت، چون حسابی پاکم کردی، چون آخوندها میگویند هرکس مصیبت ببیند و داغ ببیند پاک میشود. به من گفت حسین! آنجا هم یک تشکر کردم، ولی از همان جا برگشتم تهران، به هرکی چاقو زده بودم و در هر کله پاچهای رفته بودم و کلهپاچه خورده بودم و به من گفته بودند پولش را بده و با مشت زده بودم تو سرشان و گفته بودم برو گمشو کدام پول! تمام این سی چهل ساله، هرکسی را یا چاقو زده بودم و یا پولش را خورده بودم رفتم حلالیت بگیرم یا پولشان را بدهم. بعضیها مرده بودند، رفتم پیش ورثهشان. میگفت حسین! پیش هرکسی رفتم گفت: ابراهیم برو نوش جونتون، حلالت چاقو به من زدی، دیه بدهکاری دیه حلالت، پولم را بردی، جنس بردی. گفت همه را حلالیت طلبیدم، فقط یک نفر مانده بود که یک چاقو زده بودم به بازویش، بدجور هم زدم. گفت به حضرت رضا گفتم: یک طوری این را برای من پیدا کن، من از او حلالیت بگیرم و او هم به راحتی پیدا شد و حلالیت گرفتم. گفت: حالا من ماندم و حضرت رضا. گفتم: حالا مشهد چکار میکنی؟ چه میکنی؟ گفت: یک بازنشستگی از زورخانه دارم، میچرخد خرجم. گفتم حالا چکار میکنی؟ گفت هر روز به نوبت از اول شهر تا آخر شهر، هرچه مسجد و حسینیه است میروم خاک انداز و جارو میبرم و دستشوییها را میشویم و سالن مسجد و حسینیه را تمییز میکنم.
خب، اگر این آدم چهل پنجاه ثانیه به مردنش میگفت خدایا توبه کردم، این توبه، توبه بود؟ این است که خدا میفرماید: «وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ»[15] . نگذارید توبهتان به مرگ بخورد و قبول نمیشود، چون توبه توبه نیست.
امام هشتم میفرماید: با توبه، با زکات. این قرارداد خداست. چه باید کرد خداست دیگر؟ زور ما به خدا نمیرسد. خدا حکیم است و علیم است و خدا خبیر است، خدا بصیر است، خدا رحیم است، خدا رحمان است. با این اوصاف این رقم را برای ما زده؛ بندهٔ من! نماز با زکات.عْ
یک دو چیز دیگری که خدا زلفش را به چیز دیگر گره زده- که اگر یکی از آن انجام نگیرد آن یکی را نمیپذیرد، چیست؟ امام هشتم میفرماید: «قَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ»[16] عبادةالله. این عبادت الله را به چه چیز گره زده؟ «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا» من و پدر و مادرت. خیلی عجیب است! پدر و مادر را در قرآن چند بار کنار خودش گذاشته، کنار خودش. حالا یک فرزندی؛ دختر یا پسر به پروردگار میگوید: بابای من، مادر من، هر دو بیدین هستند، تودهای هستند، لائیک هستند، مشرک و کافرند. با اینها باید چکار کرد؟ قرآن میفرماید: «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا».
من نظرم همان است، نیکی و احترام کن و دیدنشان برو، مریض شدند دکتر ببر، سفر دوست داشتند ببرشان، ببر مسافرت. اگر دعوتت کردند، نماز نخوان و روزه نگیر و مسجد نرو، نه. خیلی با محبت بیا این کارها را بکن، اگرهم بشنوند ناراحت میشوند، نگذار خبر نماز خواندن و روزه گرفتنت، مسجد رفتنت، به آنها برسد، ناراحت نشوند. ولی اگر مشرک و کافرند «صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً»[17] با یک نحو پسندیدهای با آنها برخورد کن. تلخ نشو، تلخ نگاهشان نکن، حرف تلخ نزن. مشرک و کافر را میگوید، نه پدر و مادر متدین و مؤمن و نماز شب خوان. خیلی جوانها؛ پسرها و دخترها مسئولیتتان نسبت به پدر و مادر سنگین است. فقط مواظب باشید دلشان نسوزد، زندگی را تباه میکند.
یک لطیفه هم از قرآن برایتان بگویم: در آیهٔ شریفه میگوید «أَلَم يَجِدک يَتِيمٗا»[18] . حبیب من! قبل از اینکه به دنیا بیایی، بابات را عمداً بردم. بابات جوان بود و هیکل داشت و قدرت داشت. چهار پنج سالت بود که مادرت را بردم. چون چهار پنج ساله پیش مادر نبودی، پیش دایه بودی. چرا؟ چون من میخواستم چهل سال بعد تو را مبعوث به رسالت کنم، بار رسالت بسیار سنگین بود، من دیدم اگر پدر و مادرت را تا آن زمان زنده نگه دارم، هم بار احسان به پدر و مادر و هم بار نبوت اصلاً برایت کمرشکن است. خیالت را از ناحیهٔ پدر و مادر راحت کردم، نیستند که تو مسئول رعایت حقوقشان باشی. عبادت الله و احسان به والدین در قرآن بغل همدیگر است، چسبیده به هم است. خیلی حرف است که مقام پدری و مادری را در قرآن تا کجا برده!
و اما سومین دو چیزی که به هم وصل هستند تقوی و صلهٔ رحم است. «وَ اتَّقُوا اللهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ»[19] این در قرآن است؛ تقوی عالیترین مقام کنارش صلهٔ رحم است. حالا یک روز داییام به من تلخی کرد و آبجیم رفتم دخترش را برای پسرم بگیرم، گفته قولش را به یکی دیگر دادم. اینها عامل ترک رابطه است؟ یعنی صلهٔ رحم را باید بوسید و دور انداخت؟ صلهٔ رحمی که در قرآن کنار تقوی گذاشته، الله. «وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ». نباید صلهٔ رحم را ترک کرد. یعنی این دو تا دوتایی که به هم گره خورده را باید رعایت کرد. حالا برای بعضیها سخت است تحمل کنند و سخت است. ما اگر آدم با اخلاق و با کرامتی باشیم هیچ چیز برایمان سخت نیست. این سختیها برای محدودیت باطن ماست، ولی اگر ما شرح صدر داشته باشیم هیچ چیز برایمان سخت نیست. و وقتی هم که عمل کنیم خیلی خوب جواب میدهد.
اَللّهُمَّ وَ اَسْئَلُكَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ وَ اَنْزَلَ بِكَ عِنْدَ الشَّدائِدِ حاجَتَهُ وَ عَظُمَ فيما عِنْدَكَ رَغْبَتُهُ، اَللّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُكَ وَ عَلا مَكانُكَ وَ خَفِىَ مَكْرُكَ وَ ظَهَرَ اَمْرُكَ وَ غَلَبَ قَهْرُكَ وَ جَرَتْ قُدْرَتُكَ وَ لا يُمْكِنُ الْفِرارُ مِنْ حُكُومَتِكَ، اَللّهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبى غافِراً وَ لا لِقَبائِحى ساتِراً وَ لا لِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ، لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ ظَلَمْتُ نَفْسى.
زینب چو دید پیکری اندر میان خاک
از دل کشید ناله به صد آه سوزناک
کی خفته خوش به بستر خون دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
طفلان خود به ورطهٔ بلا نگر
دستی به دستگیری ایشان دراز کن
حسین من! پاشو ببین ما گرفتار عمر سعد و شمر و خولی و سنان هستیم.
ای وارث سریر امامت ز جای خیز
بر کشتگان بی کفن خود نماز کن
یا دست ما بگیر و از این ورطهٔ بلا
بار دگر روانه به سوی حجاز کن
اللّهُمَّ أحیِنا حَیاتَ مُحَمَّدٍ و آلَ مُحَمَّدٍ و أمِتنا مَماتَ مُحَمَّدٍ و آلَ مُحَمَّدٍ و لا تُفَرِّق بَینَنا وبَینَ مُحَمَّدٍ و آلَ مُحَمَّدٍ و فِی الآخِرَةِ شَفاعَةَ مُحَمَّدٍ و آلَ مُحَمَّدٍ و اجعَلنا مِن أنصارِ مُحَمَّدٍ و آلَ مُحَمَّدٍ
[1] . بقره: 195.
[2] . الشرح: 1.
[3] . ارشاد القلوب: ج1، ص 128.
[4] . عیون أخبارالرضا(ع): ج1، ص 258.
[5] . الخصال: ج 1،ص 156.
[6] . بحار الأنوار: ج 77 ، ص 117 ح 13.
[7] . دیوان حافظ: غزل 133.
[8] . دیوان سعدی: غزل 35.
[9] . شوری: 13.
[10] . توبه: 24.
[11] . نساء: 17.
[12] . نساء: 18.
[13] . فلاح السائل: ص 173.
[14] . رجال کشی: ص326و327.
[15] . نساء: 18.
[16] . اسرا: 23.
[17] . لقمان: 15.
[18] . ضحی: 6.
[19] . نساء: 1.