جلسه دهم جمعه (3-10-1400)
(تهران مسجد حسین شهید)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
قرآن مجید به تناسب آیاتش و اینکه عظیمترین کاربرد را در زندگی انسان دارد اگر اتصال به قرآن پیدا بکند پنجاه و دو نام دارد که در قرن هفتم مفسر عالم و آگاه شیعه ابوالفتوح الرازی که در حرم حضرت عبد العظیم دفن است، قبرش هم پیداست، سنگ دارد، در جلد اول تفسیرش- که به چاپ زمان ما دوازده جلد شده - این 52 اسم را ذکر کرده، این اسمها هماهنگ با حقیقت قرآن مجید است. این نامگذاری به 52 نام هم، مستقیماً از وجود مقدس حضرت حق است.
یکی از اسامی قرآن، نور است «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً»[1]. اما برای همهٔ ما معلوم است که نور دو نوع نور است: یک نور، نور مادی است؛ مثل نور خورشید، نور چراغ، نور برق که این نور مادی، هم در عالم منظومهٔ شمسی و هم در کرهٔ زمین کار فراوانی را انجام میدهد. اگر نبود زمین برای همیشه تا وقتی که بود تاریک بود، موجود زندهای هم نداشت، روییدنی هم نداشت. البته این، یک کارش است. شما کتابهای متعددی را میتوانید بخرید و مطالعه کنید تا برایتان روشن شود که خورشید یعنی چه و چه میکند و چه نعمت عظیمی است؟! حالا یک دانهاش اگر باشد در کتابفروشیهای جلوی دانشگاه، کتاب علم و زندگی، آنجا میخوانید که آثار این نور مادّی در این منظومهٔ شمسی نه تنها در زمین چیست؟ نورهای معمولی هم مثل یک چراغ و برق هستند، خیلی کارها انجام میدهند. امروز تمام بلندگوها و پنکهها و کارخانهها را همین قدرت نور دارد میگرداند. ارزش خیلی از اشیاء فعلاً گره خورده به زلف برق؛ یعنی نور و انرژی. اگر خداوند یک وقت اراده کند که این انرژی تولیدی از برق را بگیرد و خاموش کند و تمام اجناس الکتریکی و تمام کارخانههایی که با نور کار میکنند، میشوند بیقیمت میشوند، اجناس ساقط شده. یعنی هیچ مشتری دیگری ندارد. تمام این کابلها و انواعش و تمام این لامپها و انواعش همه بیهوده میشوند و باطل میشوند. انسان میبیند اینها را، ولی هیچ وقت اینها را به عنوان آیینهٔ منعکس کنندهٔ قدرت پروردگار نمیبیند. یعنی از دیدن جلوتر نمیرود، فقط میبیند. اگر از دیدن جلوتر برود با یک برگ درخت به خدا میرسد، به توحید میرسد، به حق میرسد.
این همه نقش عجب بر در ودیوار وجود
هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار
نیوتن با دیدن افتادن یک سیب از درخت نیروی جاذبه را کشف کرد. فقط نگاه نکرد، سیب افتاد و تمام شد. سیب وقتی افتاد گفت: چرا افتاد؟ و بعد هم چرا به سوی زمین افتاد؟ اگر از شاخه جدا شد چرا در آسمانها نیافتاد؟ و کرهٔ زمین هم در منظومهٔ شمسی است و شناور در این عالم عظیم است. و چرا نیافتاد در عالم آسمانها؟ چرا افتاد زمین؟ البته قرآن مجید در آیاتی به مسئلهٔ جاذبه اشاره کرده که؛ «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا»[2] شما ستونهای نگهدارنده را نمیبینید. این ستونها همین جذب و دفع است، چیز دیگری نیست. یا پاپن[3] در خانهاش نشسته بود و دیگ آبش جوش آمد و میلیاردها نفر قبل از پاپن هم این مسئله را دیده بودند که آب وقتی میجوشید درِ دیگر را تکان میداد. او دید که درِ دیگ دارد بالا و پایین میپرد، به خودش گفت: این چه نیرویی است که درِ دیگ را بالا و پایین میکند؟ چرا وقتی آب جوش نبود در تکان نمیخورد؟ حتماً یک انرژی این در را بالا و پایین میبرد، این انرژی هم بخار است. آمد این قایقهای پارویی را تبدیل کرد به کشتی بخار، دیگر پارو نمیخواست، موتور ساخت که با بخار حرکت میکرد، خیلی تندتر و بهتر و مطمئنتر، که البته بَلَمداران و قایقداران لب ساحل انگلستان ریختند و کشتی او را با بیل و کلنگ و چکش تکه تکه کردند، ریختند داخل ساحل و ریختند داخل آب. انگلیسها گفتند: این کشتی با رانندگی شیطان حرکت میکند. یعنی میگفتند حرکت این کشتی با قدرت شیطان است، راننده شیطان است و اجنّهها هستند، نگفتند این حرکت با این انرژی به جن کاری ندارد و به شیطان کاری ندارد. ولی بعد از این دانشمندان، انگلیسیها تقریباً اولین کشوری بودند که رفتند سراغ علوم مادی و مطالعات سنگین، که من در منبری که یک بار در انگلستان داشتم ده شب، یک روز رفتم کتابخانهٔ بریتیش که خیلی کتاب دارد؛ یعنی اگر قفسههای آن کتابخانه را به طول بچینند بالای هزار کیلومتر است خیلی. کتابها هم در اتاقها روی هم دسته شده بود، ممکن است باورتان نشود، ولی حالا به من مطمئن باشید و باورتان بشود که این کتابخانه شصت درصد کتابهایش کتابهای مسلمانهای قرن سوم و چهارم و پنجم و ششم است و خیلی هم اینها را مطالعه کردهام.
صدها سال پزشکی در اروپا مربوط به دو پزشک ایرانی بوده؛ ابن سینا و زکریای رازی و کار بسیار خائنانهای که کردند، وقتی بود که با علمشان ابزار درست کردند، مخصوصاً نیروی دریاییشان را بسیار قوی کردند و با این نیروی دریایی- یعنی این لولو- زمامداران کشورهای اسلامی را ترساندند، کشور عثمانی را که یک بخش عظیمی از خاورمیانه و اروپا بود تکه تکه کردند، ایران را به دست قاجاریه به نابودی کشیدند، کشور چین را با اعتیاد و مسائل دیگر به خاک سیاه نشاندند و ژاپن را بدبخت کردند، ولی ژاپنیها همزمان با امیرکبیر دارالفنون را ساختند و پیش هم بردند، و دارالفنون و شدند الان. و چین به وسیلهٔ مائو یک آدم لائیک و بیدینی بود، ولی این کشور را از دست انگلیسها درآورد و از مردگی نجاتش داد و الان یک غول پرشاخ و دُمی در اقتصاد شده و صنعت هند را دانشمندان و علمای اسلام با آن مردی که شدید علیه انگلستان ایستادگی کرد و نجات دادند و انگلیسها را بیرون کردند. حدوداً من مطالعاتی که کردم، انگلیس از چهارصد سال پیش، صد تا کشور را مستعمرهٔ خودش با همین علم کرده بود و این علم را نگذاشتند چراغش نورانی در کشورهای دیگر روشن بشود و انرژی به ملتهای این کشورها بدهد.
خب، من بحث نور مادی را خاتمه بدهم و یک نور هم نور معنوی است که با چشم دیده نمیشود ولی آثارش کاملاً دیده میشود. این نور معنوی در فراز، در اوج و در عالیترین مرتبه قرآن مجید است. «قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً»[4] خب این نور قابلیت انتقال شدید دارد؛ یعنی یک نور محبوس نیست، یک نور محدود نیست، یک نور معطل نیست، قابلیت انتقال دارد به وجود انسان، به عقل انسان، به قلب انسان، به درون انسان، به روح انسان و به اعضاء و جوارح انسان. راه انتقالش آگاه شدن به قرآن است و عمل به قرآن، همین. هیچ راه دیگری ندارد. یعنی اگرآدم با شوق، با عشق، با محبت، با ارادت، آیات قرآن مجید را در حد لازم درک بکند و عمل بکند، درک آیات و عمل به آیات، نور قرآن مجید را به وجود انسان انتقال میدهد. بعد انسان، اگر زن و بچهاش را هم در این عرصه وارد کند، خانه هم خانهٔ نوری میشود.
در اصول کافی است، در جلد دوم عربیاش که «نَوِّروُا». کلام رسول خداست: «نَوّرُوا بُیُوتَکُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ»[5]؛ خانههایتان را با قرآن نورانی کنید، با قرآن ظلمت خانه را نور بدهید، با نور قرآن ظلمت درون زن و بچهتان را فراری بدهید، با نور قرآن فراری بدهید. یک جملهٔ جالبی هم امیرالمؤمنین دارد، خیلی مهم است، فرموده: از گناهکار ناامید نشوید. نگو من یک بار به زن و بچهام گفتم، اوقاتشان تلخ شد، عیب ندارد، بار دوم، سوم. البته پدران و مادران هم باید وقتی میخواهند قرآن کریم را- در حدی که بلدند- انتقال به زن و بچه بدهند، حرف زدنشان را باید روی موج محبت قرار بدهند. خیلی نرم با همسر، با بچهها بنشاندشان - هر دوشبی یک بار به تناسب وظایفی که دارند- آیات قرآن مجید را به آنها انتقال بدهند. ثوابش را بگویند و عاقبت قیامتیاش را بگویند و ضرر دور بودن از قرآن کریم را برایشان توضیح بدهند. عیب ندارد، بار اول تلخ میشوند و شانه بالا میاندازند و قبول نمیکنند و میگویند حوصله نداریم. خدا به پیغمبر میفرماید: خیلی مسئله مهم است و ذکّر. «ذَکِّر» تشدید دارد؛ یعنی یک بار نه، دو بار نه، تذکرت را، پیشنهادات مثبت و پرقیمتت را مرتب به زن و بچه و به مردم ارائه بده. «فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»[6] این تذکر برای زن و بچهای که در حد خودشان خدا را قبول دارند و پیغمبر را قبول دارند سودمند است.
خب، «نَوّرُوا بُیُوتَکُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ». یک داستانی را هم برایتان بگویم؛ من واسطهٔ دوم هستم، یعنی خیلی این داستان از من دور نیست، مال صد سال پیش نیست، مال همین زمانهای خودمان است. یک عالم بزرگواری که من، هم دوستش دارم و هم بهش ارادت دارم. علتش این است که خیلی قرآنی و اهل بیتی است، خیلی با اخلاق است و خیلی مربیگریش نسبت به مردم قوی است. سالی یک بار هم من دعوتش میکنم که برایمان سخنرانی کند. مینشینم پای منبرش، تو گریه کردن هم حرف اول را میزند، وقتی روضه میخواند ترس از این است که بمیرد. ایشان برای من نقل کرد، اصلاً شبهه در سخنش نیست، معنی هم ندارد که بیاید یک دروغی را عَلَم کند و برای من بگوید. ایشان میفرمودند:- بچه تهران هم هست ولی تحصیلاتش در مشهد بوده، میگفتند- من یکی از مواد درسیام پیش مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی بود. حاج شیخ مجتبی، یک کلمه دربارهاش برایتان بگویم مرد خدا بود، همین. یعنی هیچ چیز در این آدم جز خدا دیده نمیشد، هیچ چیز. یک شخصیت عجیب معنوی بود و من خودم با دو گوش خودم از یکی از مراجع بزرگ مشهد- که به او هم ارادت داشتم، میرفتم مشهد میرفتم پیشش، او هم میآمد پیش من، در حرم هم دفن است، با دو گوش خودم از ایشان - شنیدم که مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی به مقام خلع رسیده بود و اتفاقاتی که در این مقام خلع برایش افتاد، نوشتند. خلع یعنی چه؟ یعنی اینکه آدم در اتاق خانهاش به بدنش بگوید دراز بکش، من میخواهم تا مکه بروم، میخواهم تا قزوین بروم، میخواهم تا کربلا بروم و برمیگردم. بعد بدن، مثل اینکه خواب عمیق است، خواب است و شخص و شخصیت با هم دیگر میروند مکه و کربلا و قزوین و دوباره برمیگردد، به بدن ملحق میشود. این را میگویند مقام خلع.
همهٔ شما شیخ الرییس را قبول دارید، ابن سینا آدم کمی نبوده، ابن سینا معجزهٔ تشیع است، معجزهٔ فرهنگ اهل بیت است. ابن سینا کتابی دارد با عنوان اشارات؛ دو تا بخش آخر کتابش، نمط هشتم و نهم معجزهٔ قلمی و عرفانی و معنوی است. ایشان میفرماید: تا کسی به مقام خلع نرسیده باشد ما او را عارف نمیدانیم. هرکس ادعای عارف بودن دارد دروغ است مگر به مقام خلع رسیده باشد. عرفان که به خانقاه ربطی ندارد، به سبیلی بلند ربطی ندارد و به درویشی ربطی ندارد، به قطب و مرید بازی ربطی ندارد. میگوید ما، ما یعنی حکمای الهی، تا کسی به مقام خلع نرسیده باشد او را عارف نمیدانیم.
این مرد بزرگوار، یعنی دوست من میگفت: من از شاگردان حاج شیخ مجتبی قزوینی بودم، حاج شیخ مجتبی یک همراه و همراز و همدرس داشت، حاج شیخ هاشم قزوینی. این دو تا از طلبگی با هم دیگر بودند و با هم درس خواندند و با هم به مقامات بالای علمی رسیدند. ایشان میگفت: حاج شیخ مجتبی فرمودند هنوز مشهد برق نیامده بود، حدود صد سال پیش که اینها طلبه بودند، غروب هوا هم تاریک داشت میشد، فرمودند: من با همدریسیام با حاج شیخ هاشم برویم نماز مغرب و عشاء را حرم بخوانیم و زیارت کنیم و برگردیم، مدرسه به مطالعه بپردازیم. وارد یک کوچه شدیم، خب برق نبود، کوچه تاریک تاریک بود، ما دو تا دیدیم سر کوچه یک برق میزند و میرود و برق میزند و میرود. وقتی که به انسان در آگاهی به قرآن و عمل به کتاب خدا نور منتقل میشود اگر این نور در یک سطح شدیدی باشد، در همین دنیا هم با چشم خودش این نور را میتواند ببیند. اگر در سطح شدیدی باشد، که از هر یک میلیون نفر یک نفر اینطور نمیشود. خدایا! حالا آن وقت که برق نبود، بگویند برقی نیست، برق همین برقی بود که از آسمان میجهید، ولی سر کوچه چرا هی برق میزند و میرود؟ دو نفری سرعت به خرج دادند، تند تند آمدیم سر کوچه، در تاریکی دیدیم که یک نفر تک و تنها، نور مال دهان ایشان است، روشن میشود و خاموش میشود. یک خورده که دقت کردیم دیدیم آ شیخ عباس قمی است، صاحب مفاتیح و صاحب 69 جلد کتاب دیگر. حالا بین شماها مفاتیحش معروف است و در ما طلبهها معروفترین کتابش سفینةالبحارش است که هشت جلد است، بسیار کتاب با ارزشی است و قبرش هم بیست قدمی قبر مطهر امیرالمؤمنان است. من هر وقت میروم، میروم سر قبرش، در یکی از ایوانهای روبروی ایوان طلاست. روی دیوار نوشته محدث قمی. دو تایی بهش گفتیم: این نور چیست؟ گفت کجا میروید؟ میرویم زیارت. فرمود بروید زیارت، جواب نداد. دوباره گفتیم: آقا این نور چیست؟ فرمود: معطل نکنید خودتان را، بروید زیارت، خلاصه دید ما دست برنمیداریم گفت: دو نفریتان برگردید به طرف گنبد امام هشتم که از ته کوچه پیدا بود. گفت: به حضرت رضا سوگند بخورید، ولی سوگند قوی که تا شیخ عباس زنده است امشب را برای کسی نگویید. برگشتیم به طرف امام هشتم و سوگند سخت خوردیم و تا زنده بود هم نگفتیم. حالا بعد از مردنش است که داریم میگوییم. شیخ فرمود: کارم به جایی رسیده! خب، معلوم است از کجا کارش به اینجا رسیده؟ منبع نور، قرآن مجید است و اهل بیت هستند «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً».
«أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا»[7] این نور، کارم به جایی رسیده هر وقت شروع میکنم به ذکر گفتن «لا إله إلاّ الله» نور ذکر از دهانم میزند بیرون. «لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِالله» نور میزند بیرون. حالا برای ما که تا حالا این نور بیرون نزده، توقعی هم نداریم، آخه ما که ردهامان خیلی بالا نیست. من گاهی در خلوت خودم به پروردگار میگویم. میگویم من حرفهای قرآنت و اهل بیت را بردم به مردم انتقال دادم ولی آبروی من را قیامت نبر، چون خودم این نبودم که میگفتم، چون بیشتر از این زورم نرسید، همین بود. یک دو کلمه درس عربی و یک نمازِ خیلی شُل و ضعیف و یک روزهٔ زورکی و یک دو تا صفحه نوشتن و یک مقدار هم برای مردم گفتن. یک وقت خیال نکنید که ما منبریها این مسائل عظیمی را که میگوییم- ببخشید خودم را میگویم، اشتباه کردم گفتم منبریها - من اینم که دارم میگویم. نه، من در آن طاقت نیستم که دارم میگویم. ولی پیغمبر(ص) میفرماید: «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ»[8] چیزی را که تو میدانی و داناتر از تو نمیدانند به داناتر برسان. حالا ما مثل دواخانهای میمانیم، دکتر داواخانه خیلی دواخانه را خوشگل درست کرده و قفسهبندیِ تمیز کرده و حدود هزار قلم دوا هم گذاشته، ولی هزار قلم دوا را خودش نمیخورد، سرش درد میگیرد یک آسپیرین میخورد، میخواهد خونش رقیق شود یک آسپیرین میخورد، همهٔ دواها را که نمیخورد. ما هم همهٔ حرفهای خوبی را که برای شما میگوییم خودمان عمل نمیکنیم، کمش را عمل میکنیم. هرچه به خدا التماس میکنیم یک خورده برای ما بیشتر عمل به کتابت را و ترک گناه را فراهم کن، مثل اینکه لایق نمیداند و انگار یک خورده که بیشتر میگوییم صدایش از قلب میآید که؛ فضولی موقوف. آنهایی که به اینجا رسیدهاند خواستهاند و زمینهاش را هم فراهم کردهاند. در هر صورت ما این نور را نمیبینیم، ولی من و شما یقیناً، اگر من شک بکنم در این حرفی که میخواهم بگویم، شک در قرآن است. شما مرد و زن - یعنی ما متدینهای شیعه، شما مرد و زن - در حدی که این نور را، یعنی نور قرآن را با یاد گرفتن آیات و عمل به آیات به خودتان منتقل کردید، با این چشمتان روز قیامت میبینید. آدرس مطلب، سورهٔ مبارکهٔ حدید. برای پیغمبر دارد داستانِ قیامتِ شما مردم مؤمن را بیان میکند: «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ»[9]. قرآن مجید هیچ وقت راجع به مردها یک طرفه حرف نمیزند، مردان و زنان. «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ» همه را، مرد و زن با ایمان، مرد و زنی که خدا و پیغمبر و قیامت و حلال و حرام را باور کردند؛ «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ»[10] حبیب من! قیامت مردان و زنان مؤمن را میبینی که نورشان - نه نور من، نورُهُم، نه نور الله، آیه را دقت بفرمایید؛ «تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَىٰ نُورُهُ» یعنی نور مال خودشان است، این نو را کسب کردند، این نور را به دست آوردند، زحمت کشیدند در دنیا، این نور را از قرآن به خودشان انتقال دادند. پس نور مال خودشان است، «نورُهُم» این روشناییاشان - پیش رویشان «يَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» جلویشان «وَبِأَيْمَانِهِمْ» و از دست راستشان این نور «يَسْعَىٰ نُورُهُمْ». همینطور دارد شتاب میکند به جلو، در این نور این صدا را میشنوند «بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ».
یعنی قرآن را در دنیا یاد بگیرید، معنیاش را بفهمید و عمل کنید، در قیامت نتیجهٔ این کارتان میشود فوز عظیم. فوز عظیم یعنی آگاه شدن به قرآن، عمل به قرآن، انتقال نور قرآن به خود. خب، یکی از آیات که به انسان نور میدهد همین آیهٔ 177 سورهٔ بقره است که شب گذشته دو قسمت دیگرش خیلی مختصر بیان شد؛ «أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّکاةَ» اهل نیکی، هم بر پادارندهٔ نماز هستند و هم پرداختکنندهٔ زکات هستند. این دو مسئلهٔ عملی دوباره برمیگردد به مسائل اخلاقی «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا»؛ اینهایی هم که به عهد و پیمان وفا میکنند. کدام عهد؟ آیه خودش را معطل نکرده که معنی عهد این باشد که من با دوستم قرار گذاشتم، فردا ساعت چهار ببینمش و به این عهدم عمل بکنم. قرآن به این حد پایین حرف نمیزند، ما یک عهدی داریم عهدالله، که در قرآن زیاد آمده کلمهٔ عهد با الله. عهد الله قرآن است، عهد خدا نبوت است، عهد خدا امامت است، عهد خدا در وجود من تکلیف و مسئولیت است. آخر خط هم قراردادهایی است که با مردم میبندم، ولی قراردادهای مثبت که گناه در آن نیست «وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا». بحث اخلاقی دیگر «وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ». این را من بخواهم توضیح بدهم طولانی است. یکی از کتابهای من در مورد همین است، یکی شکیبایی در اسلام و یکی هم صبر و استقامت در اسلام. کاملاً صبر را در این دو کتاب- که مجموعهاش شاید نهصد صفحه باشد- توضیح دادهام. «فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ» این را در دو کلمه بگویم که؛ اهل نیکی در داشتنها مست نمیکنند و در نداشتنها پست نمیشوند. ایستادهاند، حالا میلیاردر شده، مست نمیکند، خمس و زکات را میدهد، صدقه میدهد و انفاق میکند، درمانگاه و مدرسه میسازد و به یتیم کمک میکند، این مال فراوان مستش نمیکند که خدا و قیامت و انبیاء را یادش برود. در زمان نداری هم پست نمیشود که برای حل مشکلش به دشمنان من مراجعه بکند. خوب میرود به امام جماعت مسجد محل میگوید، به مؤمنین میگوید، بین خود و خدا ما یخچالمان سوخته و ما پولش را نداریم، بدهیم یک یخچال. من کمک میکنم به دل مردم مؤمن بهش بدهند. ما گاز خانمان خراب شده، خانه ما یک پنج میلیون احتیاج به تعمیر دارد و میریزد رو سر زن و بچهام. در نداشتنها پست نمیشوند، در داشتنها مست نمیشوند. «حِينَ الْبَأْسِ» در میدان جنگ هم فراری نمیشوند. این 15 تا در کسانی که باشد این هستند؛ «أُولَٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا» اینها در ادعای ایمان راست میگویند «وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» اینها گروه اهل تقوی هستند.
این قرآن، این آیه، این نور در قیامت آشکار میشود. در دنیا هم برای امثال حاج شیخ عباس گاهی یک تلألؤی میکند.
بیم است و امید و بیقراری
شوق است و نوید آشنایی
مَستند که میروند بیخود
در بحر حریم کبریایی
عشق است که میکشاند و بس
یار است که میکند خدایی
اینجا ره گمرهان نباشد
من خسته و ناتوان و زارم
غیر از تو ره دگر ندارم
با این همه نامرادی و غم
بر رحمت تو امیدوارم
دانم که تو دست من بگیری
هرچند دلی سیاه دارم
زیرا که تویی تویی امیدم
چنان ساقی نموده از باده مستش
که داد از فرط مستی هر دو دستش
در آن مستی که حالی این چنین داشت
زبان حال با معشوق این داشت
الهی عاشقم، عاشقترم کن
سرم را غرق خون چون پیکرم کن
اگر دستم ز دستم رفت غم نیست
سرم را میدهم کز دست کم نیست
بزن تیری به چشم نازنینم
که غیر از یار چیزی را نبینم
جملات ابی عبد الله کنار قمر بنی هاشم با جملاتشان کنار دیگر شهدا خیلی فرق داشت. وقتی بدن قطعه قطعه را روی دامن گذاشت؛ «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي وَ قَلَّت حِيلَتِي وَ انقَطَعَ رَجائِي وَ شَمُتَ بِي عَدوِّي وَ الکَمَدُ قاتِلي». این جملهٔ آخر ابی عبد الله معنایش این است: اگر این مردم تا غروب امروز من را نکشند داغ تو مرا میکشد.
خدایا! آنچه به خوبان عالم عنایت کردی به ما و زن و بچهها و نسل ما عنایت کن. خدایا! ما را شیعهٔ واقعی قرار بده. خدایا! شوق بندگی را در ما زیاد کن، نفرت از هر گناهی را در ما شدید فرما. خدایا! شب، متعلق به امام عصر است، به حقیقت زهرای مرضیه امام زمان را در این لحظه دعا گوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده. خدایا! گذشتگان ما را که در شیعه شدن ما حق عظیمی دارند- اگر در برزخ گرفتارند- به حق ابی عبد الله گرفتاریشان را برطرف کن و همهاشان را ببخش و بیامرز. و محراب و محرم و مسجد و فاطمیه و گریهٔ بر ابی عبد الله را از ما نگیر.
[1] . نساء: 174.
[2] . لقمان: 10.
[3] . دنی پاپن، از مخترعان برجسته فرانسوی در تاریخ یازدهم ژانویه سال ۱۶۴۷ میلادی در این کشور بهدنیا آمد.
[4] . نساء: 174.
[5] . کافی: ج2، ص 610، ح1.
[6] . ذاریات: 55.
[7] . تهذيب الأحكام: ج 6، ص 113.
[8] . الکافي: ج۱، ص۴۰۳.
[9] . حدید: 12.
[10] . همان.