جلسه پنجم دوشنبه (29-9-1400)
(تهران مسجد رسول اکرم (ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
برای انسان تجارتی پرسودتر و با منفعتتر و سازندهتر از عبودیّت نیست، آنهایی که در طول تاریخ از زمان آدم تا الان در عرصه بندگی پروردگار مهربان عالم قرار داشتند و به قول پیغمبر عظیم الشأن اسلام؛ عبادت را در آغوش گرفته بودند عانَقَها بِقَلبِه[1]، و همه اعضا و جوارحشان را وارد عبادت کرده بودند و باشَرَها بِجَسَدِه، اینها باز به قول پیغمبر: هم خودشان آدمهای سالمی بودند و هم دیگران از دست آنها سالم بودند. سالم نه به معنای سلامت بدن از بیماری، یعنی سالم بودن از خطراتی که از دو ناحیه به انسان هجوم میکند یکی خطرات درونی است؛ که از مجموعه این خطرات درونی پروردگار تعبیر به هوا کرده است، حالا ما در ایران این عنصری که با آن نفس میکشیم را میگوییم هوا، اما عرب نمیگوید هوا، در قرآن مجید ودر روایات کلمه هوا زیاد آمده است، “أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى”[2] ، این قرآن است.
“إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ [اثْنَتَانِ] اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طُولُ الْأَمَلِ”[3] ، این هوا یعنی چی؟ در لغت عرب هوا را اینگونه معنی کردند، حالا کتابهای لغت را که تقریباً مورد اعتماد همه دانشمندان است و هر کسی از دانشمندان اسلامی به این کتابهای لغت نیاز دارد، مثل المفردات راغب اصفهانی، مثل لسان العرب، مثل مصباح المنیر، و در این هشتاد نود ساله اخیر که خیلی در دنیا معروف شد مثل کتاب المنجد، این مجموعه وکتابهای دیگر لغت، هوا را اینجور معنی کردهاند: هوا یعنی سقوط از بالا به پایین، این معنی هوا است. خب این یک خطر سنگینی است که منشأ آن درون خود انسان است، که اگر این خطر به انسان بزند انسان را از انسانیت ساقط میکند. خیلی سقوط بد، حالا تا جایی که من آیات قرآن مجید را در حافظهام دارم سقوط کردهها را با سه تعبیر در قرآن بیان کردهاند، با سه تعبیر، یکی “أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ”[4] ، آن که از انسانیت ساقط شده است پروردگار میفرماید مثل چهارپایان است، خب کسی که مثل چهارپایان باشد آخرش چه میشود؟ آخرش الَّذینَ یَتَمَتَّعونَ[5] آن مردمی که در مدار لذتبری خودشان را قرار دارند یک لذت بیدر و پیکر، و يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ، مثل حیوانات شکمچران هستند، وَالنَّارُ مَثْوَىً لَّهُمْ ، جایگاهشان دوزخ است، چرا میبرند دوزخ؟ چون بیارزشند، کجا ببرند؟ آدمهای بیارزش را در قیامت کجا ببرند؟ یعنی ببرند بهشت کنار دست انبیاء واولیاء، مؤمنین و انسانهای با کرامت؟ خب این کار نه عقلی است نه شرعی است، نمیشود که یک انسانهایی با تمام وجودشان دراین شصت هفتاد ساله برای خدا حرکت کردهاند، برای خدا عبادت کردهاند، برای خدا به خلق خدا خدمت کردهاند، اینها را ببرند بهشت، آن وقت یک عدهای آشغال، زباله، پست وپوک وپوچ، تاریک، فاسق، فاجر، منافق، مشرک، اینها را هم ببرند کنار دست اینها در بهشت، نمیشود که.
خب اینها باید بروند دوزخ، به این خاطر میفرماید با سبک چهارپایان زندگی کردن آخرش دوزخ است، به یک تعبیری دیگر هشتاد سال هفتاد سال نمک خدا را خوردند و نمکدان شکستند، اینها را که نمیشود برد پیش آنهایی که قدردان نمک پروردگار بودند، این یک خطر. هوای نفس هوا یعنی سقوط، خب این چیست که آدم را ساقط میکند؟ یک وقتی یک کتابی خریدم که جدید هم درآمده بود، خیلی کتاب با ارزشی بود، پانزده جلد هر جلدی هشتصد صفحه، برای این کتاب خیلی زحمت کشیده شده بود، طلبه بودم، بعد با نویسنده این کتاب آشنا شدم، رفت و آمد داشتم، بعد هم در یک بخشی از زندگی نویسنده وصی او شدم، یعنی خودش به من زنگ زد من رفتم منزلشان، گفت من مشکل سنگین ریه پیدا کردم دارم میروم خارج، دوتایی تنها بودیم گفت: امشب دارم میروم، فکر نمیکنم از این سفر زنده برگردم، تو بعد از من این چهار تا کار را برای من انجام بده. پولش را هم داد، کاری بود که پولی بود، در آن کتاب دیدم ایشان که مجتهد بود حکیم بود، فیلسوف بود، اخلاقی بود، متواضع بود، خاکسار بود، هوا را اینگونه معنی کرده بود؛ مجموعه خواستههای نامشروع و نامعقول، این مجموعه آدم را اگر به کار بگیرد و گوش بدهد و عمل بکند ساقط میکند، این یک دشمن. تنها اسلحهای هم که در برابر این دشمن آدم را پیروز میکند اسلحه عبادت است، هم عبادت باطنی و هم عبادت ظاهری، تنها اسلحه.
پیغمبر اکرم با سه چهار نفر داشتند جایی میرفتند، آن محل هم بیرون مدینه بود، یک جایی یک جوانی بیست ساله را دیدند، او پیغمبر را و این دو سه نفر باپیغمبر را نمیدید، پشتش به این طرف جاده بود، ولی پیغمبر او را میدید، آمده بیرون مدینه هوا هم خیلی گرم بود، پیغمبر اکرم دید این جوان بیست ساله شکل و قیافهدار، پیراهنش را درآورده ولخت با پشت میخوابد روی این ریگهای داغی که خورشید عربستان پنجاه درجه میتابید و رنج میکشید، خب آدم روی ریگ داغ بخوابد که تشک نیست رنج میکشد داغ میشود آدم. بعد برمیگشت تمام روی بدن را میانداخت روی ریگ داغ، و به قول ما میغلتید، بعد هم بلند شد پیراهنش را تنش کرد که برود. پیغمبر اکرم صدایش کرد، یا شاب! جوان بیا، یک مرتبه دید پیغمبر عظیم الشأن اسلام است، وحتما پیغمبر هم اورا دیده که این با بدن عریان روی ریگ داغ دارد غلت میزند، فرمودند: چرا این کار را میکنی؟ گفت: آقا! در شهر گاهی از درونم میخواهم به گناه هل داده شوم، خواستن آن هم خواستن نامشروع، خیلی باید ما مواظب باشیم که خواستنهای ما آزاد نباشد، نگویم فقط میخواهم، میخواهم خیلی خوب است اما قید با آن بخورد، پول میخواهم اما اینجا نایست برو جلوتر حلالش را میخواهم این خیلی خوب است، وقتی انسان میگوید پول میخواهم حلالش را میخواهم این خواسته با خواسته پروردگار یکی میشود، خدا در مسئله اسکناس و پول از آدم چه میخواهد؟ خدا این را میخواهد: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اهل ایمان، دیگران که آدم نیستند به حرف من گوش نمیدهند که من آنها را صدا بزنم، شما را صدا میزنم، شما یعنی همین شما که الان در این مسجد هستید و مثل شما که در ایران هستند و جاهای دیگر دنیا هستند، شیعه هستند. شما لیاقت دارید صدایتان بزنم میگویم يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا وگرنه هشت میلیارد جمعیت روی کره زمین است، لیاقت ندارند من صدایشان بزنم. آنها هم اگر مثل شما شدند آنها هم لیاقت پیدا میکنند، و در معرض خطاب من قرار میگیرند، فعلاً که شما لیاقتش را دارید، “يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ” [6]، پول میخواهی بخواه، سفره میخواهی بخواه، خانه میخواهی بخواه، مرکب میخواهی بخواه، لباس خوب میخواهی بخواه، مغازه میخواهی بخواه اما حلالاً طیّبا، این خواستنت را به زلف حلال گره بزن، بخواه عیبی ندارد، اما آن کسی که حلال من را از خواستنش حذف میکند فقط میگوید میخواهم، این چه خواهد شد وضعش؟ فقط میخواهم، یقیناً به ربا میافتد، به غصب میافتد، به دزدی میافتد، به رشوه میافتد، به اختلاس میافتد، به کم فروشی میافتد، به تجاوز به مال مردم میافتد، چون فقط میگوید میخواهم. اما شما که متدین هستید و عبدالله هستید میگویید میخواهم اما حلالش را میخواهم. این اسلحه عبادت است که شما را از افتادن در حرامهای مالی سالم نگه داشته، با امنیت نگه داشته، سلامت یعنی امنیت، عبادت است که آدم را با امنیت و سالم نگه میدارد، عبادت است.
حالا هر چی هم بیایند درگوش آدم بخوانند پول سنگینی است، اصلاً آدم احساس سنگینی نمیکند، پول خیلی زیادی است آدم احساس زیادی نمیکند. یعنی با حرام بیگانه است، حالا هر چی هم در گوشش بخوانند فایدهای ندارد، چرا بیگانه است؟ چون عبدالله است، این بالاترین اسلحه برای دشمن درون است، حالا در این مقام بندگی یک رشتهاش نماز است، این آیه را عنایت کنید “إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ”[7] ، ما یک سلسله گناه داریم که خیلی زشت است گناهان کبیره، منکر، یک سلسله گناه عمومی داریم همه گیرش میافتند الاّ آنهایی که اهل تقوا هستند فحشا، پروردگار میفرماید: این نماز، نه من کمکتان بدهم نه، این کار کار خود نماز است، نه کار من، لذا طلبهها میگویند که تنهی که از ماده نهی است نهی یعنی بازداشتن، تنهی فعل است یعنی باز میدارد یعنی جلویتان را میگیرد. خود نماز، نه من، خود نماز بازدارندگی دارد عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر،ِ چطوری نماز بازدارندگی دارد؟ خیلی لطیف است. من واقعاً میخواهم دو رکعت نماز درست بخوانم، دو رکعت نمازی که قبول بشود، دو رکعت نمازی که پاداشش بهشت باشد، دو رکعت نمازی که خداوند متعال ایراد به آن نگیرد، نگوید این ساختمان نمازت خراب شدنی است نمیماند، دو رکعت نماز درست، خب برای این دو رکعت نماز یا باید وضو بگیرم یا غسل و تیمم کنم، در شرایط نماز است که آب برای وضو و غسل و تیمم باید مباح باشد، اگر آب حرام باشد، یعنی من یک آبی را غصب کردهام، یا حالا از کشاورز همسایهام آب را غصب کردم یا یواشکی لولهکشی کردهام و حکومت هم این لولهکشی من را نفهمیده. یا برق گرفتم، حالا با این آب وضو میگیرم غسل میکنم. از اصل این وضو و غسل باطل است، نه جنب پاک میشود نه این وضو مقدمه نماز میشود، من که میخواهم یک نماز سالم یک نماز درست بخوانم، نماز نمیگذارد وضو و غسل و تیمم از حرام صورت بگیرد، یعنی نمیگذارد آب مردم را یا خاک مردم را بدزدم، یعنی در وضوی من یک عدهای سالم ماندند، مالشان برای خودشان مانده است، من دست به مالشان نزدم، لولهکشی آب شهر هم که برای دولت است آن هم سالم مانده است و من یک وضو میخواهم بگیرم، مردم در امر مال از دست من سالم هستند، دل هیچکس را نسوزاندم. خب حالا باید نماز بخوانم، روی زمین باید بخوانم، دو متر که نمیتوانم بروم هوا و در هوا نماز بخوانم، زمین هم باید برای خودم باشد ملک شرعی حلال خانهام، زمینم، حالا فکر کنید اگر هشتاد میلیون نفر بخواهند دو رکعت نماز درست بخوانند چه سلامتی در کل کشور و چه امنیت مالی در کل کشور حاکم میشود! یعنی هیچ زمین دزدی و غصبی و زمینی که با ترفند و با دیدن این و آن مال خودم کردم پیدا نمیشود، همه زمینها ملک صاحبش است، من هم حالا صد متر دویست متر کم و زیاد یک زمینی دارم، یک خانه روی آن ساختم، شصت سال دارم نماز میخوانم نماز سالم، نماز قابل قبول نمازی که ایراد نمیگیرد.
اینها حالا بنیانهای نماز است، بعد میرسیم به رساله، که حالا نمازم را مطابق با رساله باید بخوانم آن یک بحث دیگر است، حمد و سوره هم عربی درست باشد، رو به قبله باشم، وقتی میروم رکوع وقتی بروم که گفته باشم: وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ یک نفس بعد بروم رکوع، اما اگر بخواهم بگویم وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، اگر در راه بگویم نماز باطل است، خب چرا آدم زحمت بکشد و مفت دربیاید؟ مگر چقدر طول میکشد بعد از کفوا احد یک مکثی بکنم؟ یا در رکوع کی سرم را بلند کنم؟ وقتی که گفتم وَ بِحَمدِهِ که تمام شد. دیگر کاری ندارم از رکوع بلند شوم سجده هم همینطور.
پیغمبر(ص) وارد مسجد شدند، یک جوانی داشت نماز میخواند، رسول خدا (ص) فرمودند: این نماز نمیخواند این کار کلاغ را دارد میکند، دیدید وقتی یک مشت گندم جلوی کلاغ بریزند، یا جلوی کفتر، تند تند بدون اینکه نفس بکشد هی دانه را جمع میکند، اصلاً مهلت نمیدهد. فرمود: این نماز نماز کلاغی است، این نماز نماز مکلف نیست، این نماز نمازی که خدا دستور داده نیست.[8] مگر کسی دنبالت کرده تند تند نماز را سرهم میپیچونی، همه را با هم قاطی میکنی؟ حمد را با رکوع، رکوع را با سجده، سجده را با تشهد، یعنی موالات را رعایت نمیکنی. آنها مربوط به رساله است، من ریشههای اصلی خرابکننده و آبادکننده را میگویم؛ زمین برای نمازگزار، برای آن کسی که اهل نماز است- حالا خیلیها که اهلش نیستند - حلالاً طیّباً، آب، مکان، لباس. من لباسی درست کردم بپوشم با آن هم میخواهم نماز بخوانم، یک پیراهن برای خودم درست کردم میخواهم نماز بخوانم، یک دکمه قشنگی یک جا دیدم بدون اینکه صاحبش بفهمد دکمه را برداشتم، این دکمه چشم نواز بود به پیراهنم دوختم، تا وقتی روی این پیراهن نماز میخوانم نمازم باطل است، یک دکمه یک نخ، یعنی شما ببینید عبادت چه جور یک مملکت را یک ملت را، در امنیت نگه میدارد! و چطور خود آدم را در امنیت از عذاب دنیا و آخرت نگه میدارد! این معنی این آیه است “إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ” ، عبادت بازدارندگی دارد عبادت.
در تهران یک واعظی بود شما هیچکدام ندیده بودید چون آن زمان هم این مناطق نبود، آن زمان تهران- من یادم است بچه بودم، پدرم داشت به رفیقهایش میگفت باید یک فکری کرد از تهران برویم چون خیلی شلوغ شده است، دیگر جای زندگی نیست، چون اعلام کردند جمعیت تهران به چهارصد هزار نفر رسیده، الان که دو تا خیابان و چهار تا کوچه چهارصد هزار نفر است- من هم ندیده بودم برادرش با من رفیق بود، وقتی من طلبه شدم البته با هم همسفر حج بودیم، و یادم است غروب مدینه در ماشینهای سرباز که سوار شدیم نود فرسخ باید میرفتیم تا مکه، خیلی هم جادّه خراب بود، من بغل دست برادر آن واعظ بودم، خود ایشان هم آخوند خانگی بود، تا مکه گریه میکرد، خیلی باحال بود، خیلی. برادرش یک منبری معروفی بود، بیشتر مسجدهای مهم و جلسات مهم ایشان را دعوت میکردند، وقتی شب آخر منبرش تمام میشد یا روز آخر، آن دعوتکننده میآمد حق الزحمه منبر را به او بدهد، حالا ما اسمش را عوض کردیم گذاشتیم پاکت، به صاحب پول میگفت: من از خانهام که درآمدم شاید تا دم پله اول در باطنم میگذشت که بعد از ده روز یک پولی به من میدهند، ولی من با این پول تو منبر نرفتم، من پایم را که روی پله اول گذاشتم برای خدا رفتم، برای خدا. لذا پول تو برای منبر من نمیشود، پولت را حلال کن به من، چون من پول منبر نمیگیرم، من تا پای منبر که آمدم پول میگیرم، بعدش که آمدم روی منبر مینشینم اصلاً در نیّتم پول نیست، پولت را حلال کن. یکی هم اینکه آن وقتها مسجدها ساعت نداشت و خیلی هم مردم ساعت نداشتند، خود برادران روحانی هم ساعت مچی نداشتند، اصلاً خیلی بد میدانستند، به او میگفت: من باید یک ساعت منبر میرفتم، سه ربع منبر میرفتم، صاحب پول! اگر در منبر من زمان و وقت کم و زیاد شده مثلاً باید سه ربع بروم دو دقیقه کمتر رفتم، حلال کن من را. که من قیامت گیر نباشم. این عبادت است، به این زیبایی بازدارندگی دارد به این زیبایی.
در همین بازار تهران که یک سرش وصل به مولوی است و یک سرش هم وصل به بوذرجمهری، در همین بازار من یادم است بچه بودم، پدرم مغازه داشت، من را میبرد، وقتی هم بزرگتر شدم یادم است، کسانی بودند که حالا چهرهشان الان جلوی چشمم است، اینها خوب مشتری داشتند از بس آدمهای خوبی بودند. گاهی مشتری میآمد صورت میداد، آن زمان مثلاً سه هزار تومان دو تا گونی پر میکردند؛ قند و چایی و نخود و لوبیا و عدس. دو تا گونی سه هزار تومان، اتفاق میافتاد دو سه بار به مشتری میگفتند برو این جنسها را از مغازه روبرویی بخر چون تا حالا شش هفت تا آمدند از من خرید کردند، ولی از او یک نفر هم نیامده خرید کند برو از او بخر. این عبادت است که رحم به آدم میدهد، مهربانی میدهد، محبت میدهد، دیگردوستی میدهد، به فکر دیگران بودن میدهد، این عبادت است.
خب یک خطر خیلی سنگین برای همه، هوا است که در درون انسان است، یعنی مجموعه خواستههای نامشروع و به تعبیر خیلی ساده میخواهم. آقا این مال یتیم است میخواهم مال مردم است مال دولت است، حرام است این رشوه، حرام است.
دیروز یکی از رفقا آمده بودپیش من، کم مانده بود که با صدا گریه کند، گفت من یک پرونده دارم این است این است، قاضی هم بعد از یک سال رسیدگی یا دادیار یا جمع، به این نتیجه رسیدند حق با من است، فقط یک امضا میخواهد که من به مال غارت شدهام برسم یک امضا، گفت به من گفتند بیرون یکی میآید تو را میبیند که پرونده را امضا کنید بروید. گفت دیگر از ناچاری آمدم پیش تو داد بزنم گریه کنم، آمدم آنجایی که گفتند یکی میآید میبیند تو را، گفته پنج میلیارد میدهی تا بعد از ظهر امضا میکنیم نمیدهی به نفع آن دیگری امضا میکنیم، این بیدینی است، این بندگی هوای نفس است، این بندگی شیطان است، امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: قاضی مرد، در عالم برزخ- نه قبر، قبر برای بدن است و میپوسد، مردم یک بدن برزخی دارند، قاضی مرد و دفن کردند و در عالم برزخ- یک مار از مارهای دوزخ میآمد نوک زبانش را میگزید ومیرفت، به او گفتند میدانی چرا این مار به تو مسلط است؟ چون یک بار دو نفر پرونده داشتند، آمدند پیش تو یکی از این پروندهها برای قوم و خویشت بود، در دلت قند آب میکردی اگر بشود حکم به نفع قوم و خویشم باشد، ما از خجالتش درآییم. بعد هم اتفاقاً طبق قوانین شرع حکم به نفع قوم و خویشت بود، این که پیش خودت گفتی ای کاش حکم به نفع او باشد به تو چه! تو باید پرونده را رسیدگی میکردی، یا به نفع قوم و خویشت یا به ضرر قوم و خویشت. این مار تا قیامت با تو است، شبانه روز هم یک بار زبانت را میگزد به خاطر این خلافی که کردی، به تو چه عبادت. خدایا به حق فاطمه زهرا به حق حضرت علی، به حق پنج تن، به حق همه انبیاء، ما را در مدار عبادت و بندگی نگه دار، وگرنه خیلی ضرر میکنیم خیلی.
خب من چند روز است روضه ابی عبدالله را نخواندم، خیلی دلم گرفته است، یعنی انگار یک چیزی کم دارم خیلی کم دارم، خیلی.
آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را
امشب وداع هجرت فردا کنم تو را
حسین من!
جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان
با شوق و اضطراب تمنا کنم تو را
در حیرتم که از چه بجویم نشان تو
نه سر نه پیراهن ز چه پیدا کنم تو را!
برگیرمت ز خاک و ببوسم گلوی تو
خود نوحه مادرانه چو زهرا کنم تو را
ای آن که داغهای جگرسوز دیدهای، یک نفر بودی و داغ هفتاد و یک نفر را در یک روز دیدی، داغهای جگرسوزی مثل داغ قمر بنی هاشم، داغ علی اکبر، داغ قاسم، داغ شیرخواره؛
ای آنکه داغهای جگرسوز دیدهای
اکنون به اشک دیده مداوا کنم تو را
[1] . کافی: ج 2، ص 88.
[2] . نازعات: 40.
[3] . نهج البلاغه: خطبه 42.
[4] . اعراف: 179.
[5] . اشاره به سوره محمد آیه 12.
[6] . بقره: 172.
[7] . عنکبوت: 45.
[8] . کافی: ج 3، ص 268.