جلسه هشتم پنج شنبه (2-10-1400)
(تهران مسجد رسول اکرم (ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
بعضی از آیات قرآن، برای اینکه مردم در مسیر عبادتی پاک و خالص و درست قرار بگیرند و به آن بهرههایی که خداوند برای عبادت مقرر فرموده برسند، نشان میدهند که انسان برای ورود در عبادت عمرش نیاز به پاکسازی باطن دارد.
چون اگر این پاکسازی صورت نگیرد به عبادات ضربه میخورد، زیان وارد میشود، یک مثلی از خود قرآن برایتان بزنم که در محدوده نماز است، کسی که باطنش در هر حدّی آلوده به ریا است. ریا لغت عربی است، فارسی آن؛ کار را به دیگران نشان دادن برای جلب نظر آنهاست، برای جلب تعریف آنها، اگر این حالت با عبادت آمیخته شود صددرصد عبادت باطل است، خب اگر این پاکسازی صورت نگیرد از عبادتِ من که با زحمت هم انجام گرفته است چیزی باقی نمیماند، وقتی از عبادت چیزی باقی نماند پاداشی هم نخواهد بود، عبادت باید باشد که پاداش الهی به آن تعلق بگیرد، پریروز یک بزرگواری از من این مسئله را پرسید که اگر ما به امید رسیدن به پاداش وارد عبادت شویم، برای دفع عذاب وارد عبادت شویم، طمع به بهشت دارم عبادت میکنم تا به بهشت برسم، از عذاب میترسم عبادت میکنم که از عذاب در امان باشم، خب این عبادت من که با امید به بهشت و ترس از دوزخ قاطی شده است آمیخته شده است، این باطل است؟ چون همه بزرگان میگویند که طبق آیات قرآن عبادت باید خالص باشد، اگر قاطی چیزی شود باطل است و وقتی عبادت باطل باشد دیگر نوبت به پاداش نمیرسد.
به ایشان عرض کردم: نه, عبادت به امید رسیدن به جنت الله و برای ایمن شدن از نار الله باطل نیست، چون بهشت و دوزخ کنار عبادت است, در درون عبادت است، با عبادت است، عبادت انجام بگیرد بهشت یقینی است, انجام نگیرد دوزخ یقینی است، و پروردگار عالم همه را دعوت نکرده است که حتی بیتوجه به بهشت و بیتوجه به دوزخ عبادت کنید، چون ظرفیتها مختلف است شاید نود درصد مردم قدرت تحقق دادن عبادت بدون طمع به بهشت که من الله است و بدون ترس از دوزخ که من نفس است را انجام بدهند، ظرفیتهای محدود با آنها هم مطابق با ظرفیت برخورد شده است, اینجاها از مواردی نیست که آدم متَه لای خشخاش بگذارد و بعد هم بگوید یک عبادت پاک و خالص از بهشت و دوزخ انجام نگرفت، این عبادت چه فایده دارد! خیلی که آدم کم ظرفیت باشد میگوید خب به درد که نمیخورد رها میکند.
لذا قرآن مجید به خاطر اینگونه بندگان میفرماید: “وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً”[1] ، اگر به خاطر امید به بهشت عبادت میکنید عبادت کنید، رها نکنید، اگر از ترس دوزخ عبادت میکنی عبادت کن باطل نیست. اما اینکه من بیایم در یک جمعی، و حالا هر عبادتی را خیلی چاق و چله و چرب و باحال انجام بدهم، و هدفم هم از این عبادت این است که توجه مردم را جلب بکنم، برای دو علت؛ یا همه جا بنشینند از من تعریف بکنند که من در محل در مسجد در مردم در اقوامم چهره بشوم، یا نه بدتر از این میآیم در عرصه عبادت الله قرار میگیرم، که اطمینان مردم را جلب بکنم بعد هم میلیاردی سرشان را کلاه بگذارم، وقتی اطمینان مردم به من جلب بشود و با آنها معامله بکنم میگویم یک ماه دیگر پولت را میدهم، میگوید هیچ مانعی ندارد من به شما ارادت دارم به شما اعتماد دارم، حالا یا چک بدهد یا ندهد این کار را در دو سه روز با صد نفر بکند, بعد هم یواشکی جنسها را بفروشد و چند میلیارد به جیب بزند و خودش را گم کند. این نوع از عبادت بدترین نوع عبادت است که رنگ ابلیسی دارد، اما آن عبادتی که برای جلب توجه مردم انجام دادم که این طرف و آن طرف از من تعریف بکنند من چهره بشوم کاری هم به جیب مردم ندارم, این هم عبادت بدی است ولی باطل است, یعنی مزد و پاداشی ندارد. ولی عبادت برای اینکه به بهشت الهی برسم عیبی ندارد، عبادت برای اینکه مصون از عذاب دوزخ بشوم عیبی ندارد، حالا کسی هم هست که بیاید خدا را به انواع عبادتها عبادت بکند و اصلاً به دلش نه بهشت بگذرد و نه دوزخ و حالش هم این باشد؛ من عبادت میکنم خدا را کاری به بهشت ندارم میخواهد من را ببرد بهشت میخواهد نبرد، اصلاً در عبادتم کاری به بهشت ندارم، من خدا را عبادت میکنم که در امنیت از دوزخ قرار بگیرم میخواهد من را دوزخ نبرد و یا میخواهد ببرد، این دیگر عالیترین اوج خلوص در عبادت است. ولی آیا یک چنین عبادتی در تاریخ انجام گرفته یا تا روز قیامت انجام میگیرد؟ بله انجام گرفته، ما الان در کره زمین با اطمینان یک نفر را داریم که نه با طمع در بهشت خدا را عبادت میکند و نه ترس از دوزخ، آن هم دیگر به طور یقین- حالا من یقینش را میگویم -ممکن است افرادی در این سیر باشند ولی به طور یقین و به طور قطع آن یک نفری که عبادتش صددرصد خالص است و محرّک عبادت، بهشت نیست، و محرّک عبادتش دوزخ نیست، وجود مبارک امام دوازدهم (علیه السلام) است. او هزار و دویست سال است دارد عبادت میکند ولی محرّک او بهشت نیست، دارد عبادت میکند محرّک او دوزخ نیست، اما من و شما بالاخره این تحریک بهشت و دوزخ در باطنمان اگر هم قوی نباشد مثل یک شمعی سوسو میزند، یعنی در عبادت دلمان به بهشت خوش است و در عبادت هم از اینکه گیر دوزخ بیفتیم میترسیم.
در گذشته هم بودند اینجور عبادتکنندگان، این جمله برای امیرالمؤمنین (ع) است که توجه هم داشته باشید امیر مؤمنان خودشان میفرمایند: آنچه من دارم از پیغمبر(ص) است، رده پیغمبر در عبادت اصلاً قابل درک نیست، و قابل فهم ما یا حدّاقل قابل فهم من نیست، و در اصول کافی است، این کتاب بسیار با عظمت که از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است: من “عَبدٌ مِن عَبیدِ مُحَمَّد”[2] بندهای از بندگان پیغمبر هستم، یعنی من با همه وجودم، نه اینکه به پیغمبر سجده میکنم نه. عبد در اینجا یعنی پیرو پیغمبر هستم در همه زندگی، خب ایشان میفرماید: “اِلهی! ما عَبَدْتُكَ خَوْفا مِنْ نارِكَ” [3]، خدایا عبادت من از ترس آتش قیامت نیست، عجب شجاعتی، عجب دلی، عجب رویی! در دعای کمیل که امشب میخوانید در یک بخشش میگوید: اگر قیامت علی را ببری دوزخ من مقاومتی که نمیکنم، میگویم محبوبم خواسته که من بروم در آتش خب میروم. اما وقتی من را در آتش قرار بدهی برای اینکه اهل دوزخ من را مسخره نکنند وبگویند که علی تو که عاشق خدا بودی تو را چرا آورده دوزخ؟ آن وقت یک مطالبی را در این زمینه در دعای کمیل میگوید. اصلاً به جان آدم آتش میزند، “ما عَبَدْتُكَ خَوْفا مِنْ نارِكَ” . خدایا من تو را عبادت نمیکنم به سبب ترس از دوزخ “وَ لاَ طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ” ، در عبادتم هیچ چشمداشتی به بهشت ندارم. این خیلی روحیه است خیلی مسئله است، که در قرآن مجید در آیات متعددی دائم نام بهشتها را ببرد؛ “جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ”. و در ویژگیهای بهشت مطالب عجیبی را در قرآن مجید بفرماید؛ “عَلَي سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ، مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ، يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ، بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَ كَأْسٍ مِن مَعِينٍ” اینها را بگوید که بهشت این چیزها را دارد، و آدم در عبادتش طمع به این نعمتهای ابدی نکند. ما نمیتوانیم، خدا هم میداند که ما نمیتوانیم چون میداند ما نمیتوانیم، اجازه داده، ضعیف هستیم دیگر کوچک هستیم کم ظرفیت هستیم، اجازه داده به امید بهشت و برای اینکه درگیر دوزخ نشویم به این نیّت هم عبادت بکنیم، اجازه داده.
یک مقدار این حرف را بروم جلوتر به جای باریکی میرسد، و آن این است که اگر پروردگار مثلاً سر ساعت هفت امروز به کل عبادتکنندگان به حالت یقین برساند که؛ من بهشت را به کل برداشتم، دوزخ را هم به کل برداشتم، بندگان من! دیگر تا ابد نه بهشتی وجود دارد و نه دوزخی، حالا عبادت کنید چند نفر میمانند؟ میگویند جوجه را آخر پاییز میشمارند چند نفر میمانند؟ من یکی که میگویم خیالم راحت شد صبحها دیگر راحت میخوابم، بهشت که نیست من نماز بخوانم بروم بهشت، جهنم که نیست اگر من نماز نخوانم بروم جهنم، یک دفعه چند میلیارد نفر در این عالم ریزش میکنند و عبادت را رها میکنند. امام صادق (ع) میفرماید: به مردم فشار نیاورید، درست هم است، چون اگر این روحانیها روی منبرها هنر نداشته باشند، در ارائه دین به مردم فشار بیاورند مردم ریزش پیدا میکنند، بالاتر از طاقتشان اگر دین به آنها تحمیل شود امام صادق (ع) میفرمایند رها میکنند میروند، اصلاً میگویند ما این دین را نخواستیم، این دین برای یک آدم بیکار بیعار در خانه نشسته خوب است، نه برای ما که ده جور کار داریم؛ زن و بچه و مغازه داریم، کارمند هستیم. اینطور که عبادت مطرح میشود نه ما اهلش نیستیم، لذا پروردگار مهربان عالم به تناسب ظرفیت و زندگی ما عبادتها را نظام داده است که یک بخش آن این است اگر به امید بهشت عبادت میکنید عبادت کنید، باطل نیست آخرش هم بهشت را به شما میدهم. میگویم اینکه طمعش را داشتی برای تو، از ترس دوزخ عبادت میکنی که تو را نبرند جهنم، قیامت بهتو میگویم این جهنم و تو هم به جهنم برده نمیشوی، اما امیرالمؤمنین (ع) و امثال او “اِلهی! ما عَبَدْتُكَ خَوْفا مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعا فی جَنَّتِكَ” ، خب برای چه تو را عبادت میکنند، چرا؟ اگر در قلب من مسئله بهشت و دوزخ در کار نیست پس چرا تو را عبادت میکنم؟ “بَلْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبادَةِ” من یافتم با دلم با عقلم، با مشاعرم، که وجود مقدس تو با این صفات جلالت با این صفات کمالت، با این صفات جمالت، با این کارت که یک گوشهاش آفرینش است یک گوشهاش خلقت من است، یک گوشهاش روزی دادن به من است، تو شایسته عبادت هستی، واقعاً باید تو را عبادت کرد چون شایسته هستی، این هم یک نوع عبادت است، این دیگر مرحله معراجی عبادت است.
یک روایت هم دو جا نقل شده است- حالا میگویم دو جا نه اینکه بیشتر نقل نشده، من دست پیدا نکردم- این دو جا هم به وسیله مرحوم ملاّ احمد نراقی (اعلی الله مقامه الشریف) نقل شده است، که ایشان میفرمایند:- حالا نمیدانم از قول امام باقر است یا امام صادق (علیهماالسلام)، الان یادم آمد چون سی چهل سال پیش این روایت را دیدم- که شعیب خیلی گریه میکرد، در عباداتش که گریهاش اوج داشت، در غیر از عبادت هم وقتی کار نداشت چون شعیب دامدار بود گوسفند و گاو و بز داشت هشت سال هم وجود مبارک حضرت کلیم الله در جوانیهایش چوپان شعیب بود، هشت سال. که قرارداد هم بسته بود با موسی اگر هشت سال دلت هم خواست اضافهتر اضافهتر، اما هشت سال برای من چوپانی کنی من یکی از دخترهایم را برایت عقد میکنم بشود همسر تو، یک جوانی برای یک پیغمبر چوپانی میکند، خداوند زمینهسازی میکند دختر آن پیغمبر همسر موسی بشود، و زمینهسازی میکند به خاطر این خدمت به یک پیغمبری مثل شعیب میشود موسی کلیم الله، بالاخره به قول سعدی خیلی زیبا میگوید: مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. بدون حرکت بدون کار اصلاً مزد معنی ندارد، آن بدون کار میشود مفتخوری، و خداوند مفتخورها را اصلاً دوست ندارد. به فرموده پیغمبر(ص): آن کسی که خرج زندگیاش تحمیل به دیگران است، تحمیل به برادرش است، به مادرش است، به پدرش است، پیغمبر اینجور آدمها را دوست نداشت، اگر هم میآمدند پیش او میگفت: اول برو کار کن بعد بیا پیش من، من از آدم بیکار بدم میآید[4]. یک روز هم عرض کردم نباید جوانهای ما کار را عار بدانند، باید کار را عبادت بدانند، عبادت. و عبادت هم است.
وقتی هم یک خلوتی پیدا میکرد یکسره گریه میکرد، خب گریه زیاد به چشم لطمه میزند، بالاخره گریه شعیب- آن هم پدرزن سومین پیغمبر اولوالعزم خدا- به چشمش لطمه زد، نمیدید، بینایی به شدت ضعیف شد، خدا چشم شعیب را مثل همان روزگار جوانیاش کرد، برگرداند خیلی بینایی قوی شد، دوباره گریه کرد، دوباره چشم از دست رفت، دوباره خدا چشمش را برگرداند، بار سوم گریه کرد چشم، دیگر نزدیک کوری شد. چشم را برگرداند و خطاب رسید: شعیب اگر از ترس جهنم من گریه میکنی، یعنی خدا دارد درس میدهد، اگر که در کار خدا اگر نیست، خب خدا میداند شعیب برای چی گریه میکند، اگر از ترس دوزخ من گریه میکنی دوزخ به تو حرام است، اگر به طمع بهشتم گریه میکنی بهشت به تو واجب، دیگر گریه نکن، خدا با انبیا رفیق بود، با اولیاء، با شما هم رفیق است. ما گاهی یادمان میرود خدا رفیقمان است، اگر خدا رفیق ما نبود طبق آیات و روایات- من از خودم نمیگویم فکر میکنم من منبریای هستم که نیم درصد هم در منبرهایم ازخودم حرف ندارم، آن نیم درصد هم ندارم، حالا میگویم نیم درصد ندارم، از روایات و از آیات شریفه قرآنیه میگویم- اگر با شما هم رفیق نبود با من رفیق نبود، چون یک اسم خدا رفیق است در دعای جوشن کبیر است، اگر با ما هم رفیق نبود یک چشم به هم زدن ما در این خانهاش نبودیم، یک چشم به هم زدن برایش یک لا اله الا الله نمیگفتیم، یک چشم به هم زدن در خلوت خانهمان و تاریکی دو رکعت نماز نمیخواندیم، یک چشم به هم زدن برای کار خیر برای گرداندن مسجد برای گرداندن مجالس ابی عبدالله(ع) دستمان در جیبمان نمیرفت، با آنهایی که رفیق هستیم نه عبادت میکنند نه کار خیر میکنند نه حوصلهاش را دارند نه به راحتی دعوت شما را گوش میدهند، آنی که اصلاً دین ندارد، شما یک ماه هم بدو دنبالش، بگو یک روز- فقط یک روز بیشتر هم نه- من پنج و نیم بیایم در خانهات، ماشین هم میآورم سوارت میکنم میآورم مسجد رسول اکرم دو رکعت نماز بخوان، نمیخواهم پای منبر بنشینی. میگوید: برو خدا حوالهات را جای دیگر بدهد. پنج صبح؟ من تازه نُه صبح از خواب بلند میشوم، تو میگی پنج صبح! ببینید اگر خدا با آدم رفیق نباشد آدم پوک درمیآید، ما همه بالاخره باغ دیدیم یا باغدار بودیم یا پدرهایمان باغدار بودند یا خیلیهایمان تهرانی نیستیم قبلاً جای دیگر زندگی میکردیم، درختها را دیدیم که دو هزار تا گردو میدهد، شش تا وقتی میشکنی یک پوست سیاه نازک بیریخت از داخلش درمیآید که به درد هیچی نمیخورد، بادام هم همینطور است فندق هم همینطور است، پسته هم همینطور است، در درخت انسانیت آنهایی که خدا با آنها رفیق نیست پوک درمیآید، یعنی قیامت هیچ مایه باطنی ندارند و هیچ عمل قیمتی ظاهری ندارند؛ که پروردگار درِ بهشت را به رویشان باز کند، پوک هستند. شما با گردوهای پوک در باغ چه کار میکردید؟ دور میاندازید، خب به درد نمیخورد، اینهایی که خدا با آنها رفیق نیست قیامت دورشان میاندازد.
خب شعیب اگر گریهات برای بهشت است که به آنجا برسی بهشت بر تو واجب، اگر از ترس دوزخ است دوزخ به تو حرام است. گفت: خدایا! میدانی که من نه برای خاطر رسیدن به بهشت گریه میکنم و نه برای اینکه از جهنم در امان باشم، میخواهی من را ببری بهشت میخواهی من را ببری جهنم، من در برابر خواست تو خواستهای ندارم، برو بهشت چشم، برو جهنم چشم، گفت: میدانی که من نه برای بهشت گریه میکنم و نه برای دوزخ، خدایا عاشقت هستم. عشق، من را آرام نمیگذارد، چه کار کنم؟ من عاشق خودت هستم، من انگار در فراق هستم، گریه میکنم که این گریه من فراق را خاتمه بدهد و من به وصال وجود مقدس تو برسم، به لقاء تو برسم.[5] که حالا ما معنی وصال و لقاء را هم نمیدانیم، حدّاقل من نمیدانم، نمیدانم وصال الهی چیست، لقاء الهی چیست! پروردگار که جسم نیست که حالا من نمیدیدمش و در هجران بودم گریه کنم بروم تا یک جا ببینم، اینطور که نیست. من عاشق هستم، گواه من این قلب چاک چاک در دست من، جز این سند پاره پاره نیست، من عاشق هستم. عاشق را میشود آرام کرد، عاشقی که در آتش فراق است میشود آرام کرد؟ کلاً هر کسی عاشق است بیقرار است، حالا یا عشقش عوضی است و باطل است و شیطانی است، یا نه عشقش مثبت است عشقش حقیقی است، عشقش الهی است، نه این عاشق قرار دارد و نه آن عاشقی که عشقش غلط است، بیهوده است، و پوک است پوچ است.
حالا یک قیافهای را دیده، دختر مردم را، یا دختر پسر مردم را، عاشق شده است این قرار ندارد، هر چی پدر و مادر با او حرف میزنند، دیگران حرف میزنند میگوید: الا و بالله که من باید اینقدر بدوم بدوم تا به وصال این برسم، عاشق در جاده شیطانیاش بیقرار است، عاشق در راه مثبتش هم بیقرار است.
شعیب بیقرار بود، پس بودند انسانهای والای با کرامتی که خدا را عبادت کردند، ذرّهای در عبادتشان امید به بهشت نبود و ترس از دوزخ نبود.
در این مورد مسائلی هست، آقا ما اصلاً ظرفیت درکش را نداریم، نمیفهمیم حالا یکی را برایتان بگویم؛ غیر از امیرالمؤمنین و امام عصر و حضرت شعیب یکی را بگویم؛ کربلا واقعهای است که نه قبل از خودش اتفاق افتاد نه بعد از خودش اتفاق میافتد یک بار بوده، جنگ خیلی شده جهاد خیلی شده شهید خیلی به وجود آمده، اما کربلا نمیشود و نشده. نه شهیدی ارزشش مثل شهدای کربلاست و نه جهادی به پرباری جهاد کربلاست، امام حسین هم خیال ما را راحت کرده که شهدای من و این هفتاد و یک نفر را با هیچ کسی در این عالم مقایسه نکند، چون در شهدای گذشته و شهدای آینده شهیدان من بهترینها هستند، مقایسه نکن، این مثل علی اکبر است این مثل قمر بنی هاشم است. نه، امام حسین میگوید اینها مثل ندارند مانند ندارند. خب یک همچنین اتفاقی آیا در آن دل، این اتفاق عظیم و این قربانیهای بینظیر امید به بهشت هم ایجاد کرد؟ که حالا خدایا من حسین بن علی هستم، این هفتاد و دو بدن قطعه قطعه روبرویم این گریه زن و بچهام کنار گوشم، بعد از شهادتِ من هم همه اینها را اسیر میکنند، این عبادت بینظیر آیا در قلب ابی عبدالله شمعی به طمع بهشت روشن کرد؟ امام باقر(ع) میفرماید:- این است چیزهایی که من نمیفهمم امام باقر میفرماید- “بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ”. بذل یک مورد است عطا یک مورد است، انفاق یک مورد است، صدقه یک مورد است، بذل یعنی چی؟ یعنی من این را پرداختم تمام، هیچ چیز دیگر دنبالش نیست، تا ابد این پرداخت من هیچ چیز دیگر ندارد فقط پرداختم، همین. آن هم نه در راه تو پرداختم نه فی سبیل الله، بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ، پرداختم به شخص خودت ای پروردگار من، نه در راه تو، یعنی بین من و تو راه هم فاصله نیست، حجاب نیست، بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ . امام باقر(ع) میفرماید: جدّ من خون مقدسش را بذل کرد، به خدا پرداخت و در برابر این پرداخت امید هیچ دریافتی نداشت.[6] چه کسی اینطوری میتواند معامله کند، چه کسی؟ ببینید خدا ما را راهنمایی به چه امامانی کرده، ببینید اولیاء ما کی هستند، ببینید خدا -چون شب جمعه است میگویم ببینید خدا- با شما چه معامله عظیمی کرده که دست دلتان را دنیا و آخرت در دست ابی عبدالله گذاشته است، ببینید چه کرده خدا؟!
بیشتر بخواهید، چون خود خدا هم میگوید بیشتر بخواهید، خدا که خزانهاش کم نمیآید بیشتر بخواهید. خب باشد همه با هم بیشتر میخواهیم.
“اللَّهُمَّ وَ مَنْ أَرَادَنِي بِسُوءٍ فَأَرِدْهُ وَ مَنْ كَادَنِي فَكِدْهُ، بیشتر خواستن این است؛ وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ فَإِنَّهُ لاَ يُنَالُ ذَلِكَ إِلاَّ بِفَضْلِكَ وَ جُدْ لِي بِجُودِكَ وَ اعْطِفْ عَلَيَّ بِمَجْدِكَ وَ احْفَظْنِي بِرَحْمَتِكَ وَ اجْعَلْ لِسَانِي بِذِكْرِكَ لَهِجاً وَ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً وَ مُنَّ عَلَيَّ بِحُسْنِ إِجَابَتِكَ وَ أَقِلْنِي عَثْرَتِي وَ اغْفِرْ زَلَّتِي فَإِنَّكَ قَضَيْتَ عَلَى عِبَادِكَ بِعِبَادَتِكَ وَ أَمَرْتَهُمْ بِدُعَائِكَ وَ ضَمِنْتَ لَهُمُ الْإِجَابَةَ فَإِلَيْكَ يَا رَبِّ نَصَبْتُ وَجْهِي وَ إِلَيْكَ يَا رَبِّ مَدَدْتُ يَدِي فَبِعِزَّتِكَ اسْتَجِبْ لِي دُعَائِي وَ بَلِّغْنِي مُنَايَ وَ لاَ تَقْطَعْ مِنْ فَضْلِكَ رَجَائِي وَ اكْفِنِي شَرَّ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مِنْ أَعْدَائِي”.
عجب خدایی داریم، یا سریع الرضا! بدن قطعه قطعه را روی دامن گذاشته
کسی چون من گل پرپر نبوسید
کسی گل را ز من بهتر نبوسید
کسی چون من گلش نشکفت در خون
کسی گل را به چشم تر نبوسید
کسی غیر از من و دل اندرین دشت
به تنهایی تن بیسر نبوسید
به عزم بوسه لعل لب نهادم
به آنجایی که پیغمبر نبوسید
حسین من، به خودت قسم نمیخواهم بروم دارند ما را میبرند، حالا که لحظه خداحافظی است میخواهم صورتت را ببوسم، سرت را بالای نیزه زدند دستم نمیرسد، میخواهم بدنت را ببوسم جای درستی ندارد، اینجا بود که دیدند دو تا دستش را دو طرف بدن گذاشت، خم شد لبهای فاطمیاش را روی گلوی بریده گذاشت.
[1] . اعراف: 55؛ «ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ · وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا».
[2] . الکافی: ج1، ص89.
[3] . بحارالأنوار: ج 67، ص 186.
[4] . نهج الفصاحه: ص 28.
[5] . علل الشرایع: ج 1، ص 57.
[6] . کامل الزیارات: ص 228.