جلسه دهم شنبه (4-10-1400)
(تهران مسجد رسول اکرم (ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
در مسئله عبادت و بندگی و اطاعت نسبت به وجود مبارک حضرت حق، یکی از مسائلی که بسیار مهم است و قابل توجه است و واجب است در مقام انجام آن برآمد دفع موانع راه عبادت است، چون اگر در مسیر عبادت مانعی وجود داشته باشد عبادت شکل نمیگیرد، تحقق پیدا نمیکند، ظاهر عبادت انجام میگیرد ولی عبادت نیست، بندگی نیست.
در این زمینه هم آیات قرآن و هم روایات به مردم توجه دقیق دادهاند، یک روایتی را مرحوم مجلسی نقل میکنند که یک شیعه خوبی یک شیعه قابل قبولی، آمد محضر حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد: من دارم میروم مکه برای مناسک حج، و فکر هم میکنم که حج به من واجب است، وجوب حج در صورتی است که انسان هزینه رفتن و برگشتنش را داشته باشد، خیلی هم به مسئله حج قرآن اهمیت داده “وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ۚ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ”[1]، اگر کسی ناسپاسی کند، کفر در آیه نه به معنی کافر شدن به خداست، چون حضرت صادق (ع) میفرماید: کفر پنج شکل است.[2] این (و من کفر) یکی از آن پنج تا است. یعنی در مقابل فرمان خدا رویگردانی کند، این معنی کفر است. “فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ” ، در روایت هم دارد کسی که مستطیع بشود، عمداً حج نرود - این روایت را شخصیتهای بزرگ شیعه، حالا در این اواخر مثل مرحوم آیت الله العظمی بروجردی در کتابهایشان نقل کردهاند- مستطیع شده است، عمداً نمیرود، حالا میگوید دوست ندارم، نمیخواهم بروم، یا یک حرفی قبلاً در دهانهای این روشنفکرها بود که معنی ندارد؛ پولمان را ببریم در شکم عربها بریزیم، اصلاً حج به این حرفها کار ندارد، زمان امام مجتبی تا امام هادی (علیهماالسلام) شهر مکه دست حاکمان بنی امیّه و بنی عباس بود، ائمه ما حج نرفتند؟ یعنی گفتند برویم پولمان را در شکم این امویها و عباسیها بریزیم؟ حالا آنها دارند حکومت میکنند حکومت ظالمانه میکنند. آنها پولهایی که حاجیها نهایتاً برای هزینه حج میدهند و حرام میخورند این چه کار به من مکلف دارد که حج کردن بر من واجب است؟ کسی که مستطیع بشود عمداً حج نرود یعنی راه بسته نباشد، ترسی از جاده هم نباشد و بگوید خوشم نمیآید، دلم نمیخواهد بروم پولم را به این عربها بدهم، هنگام مرگش پیش از آنکه ملک الموت جانش را بگیرد به او پیشنهاد میدهند یا یهودی بمیر یا نصرانی، کدامها را میخواهی؟ جانت را بگیرم و این روح را ببرم در گروه یهود یا در گروه نصاری؟[3] و این روایت دلالت بر عظمت حج میکند، و به نظر میرسدخیلی روایت ترسآوری باشد، که آدم یک عمری مسلمان زندگی کند بعد به خاطر ترک فرمان پروردگار یا یهودی بمیرد یا مسیحی. حالا آمده خدمت امام ششم برای خداحافظی، شیعههای واقعی عاشق اهل بیت بودند، عملکننده به دستورات اهل بیت بودند، اهل بیت هم از زمان امیرالمؤمنین تا امام هادی دعاگوی شیعیان خوب بودند، یکی از راویان با ارزش ما در شهر مرو محضر حضرت رضا رسید وقت خداحافظی گفت: یابن رسول الله! من را دعا کن، چهره امام هشتم دیگرگون شد، و به عبارت دیگر از این درخواست ناراحت شد، فرمود: یعنی ما به شما شیعیان دعا نمیکنیم؟ ما به همه شیعیان دعا میکنیم، الان هم وجود مبارک امام عصر(عج) دعاگوی شیعیان است.
پیغام دادند که من یاد شما را فراموش نمیکنم من بیتوجه به شما نیستم، روی محبتشان اگر میخواستند یک سفر بروند میآمدند خدمت امام برای خداحافظی، حالا آمده میخواهد برود مکه از حضرت صادق خداحافظی کند، ببینید امام به او چه فرمودند، فرمودند: داری میروی حج صاف و پاک هستی؟ به کسی بدهکار نیستی، پروندهات روشن با مردم است، یعنی گاهی مال مانع تحقق حج بیت میشود، اگر یک وقت در اموالت که داری میروی مکه حرامی باشد مال مردمی باشد، حق مردمی باشد، حج تو نه اینکه پذیرفته نمیشود، نه، اصلاً حج حج نمیشود. عرض کرد: یابن رسول الله! یک بیدینی در این مدینه است که خیلی آدم بدی است، و اسم گروهش را هم برد، گفت که جزو گروه مرجعه است، که من یک پولی از او پیشم است، و تقریباً میخواست امام صادق به او اجازه بدهد که حالا پول این آدم بد، آدم بیدین، آدم منحرف، عیبی ندارد پیشت باشد این پول را بخور، امام صادق(ع) فرمود: اگر پول این آدم بیدین را پس بدهی هزینه رفت و برگشت حج را داری؟ گفت: اگر پول را ببرم پس بدهم کم دارم گیر میکنم، امام فرمود: حج به تو واجب نیست، با این پولی هم که پیشت است میخواهی بروی حج، حج تو باطل است، بلند شو از پیش من برو پول مردم را بده. برای چه پول مردم - ولو بیدین باشد ولو آدم ناحقی باشد- پیش تو است؟ مال مردم مالشان است بیدین باشند محترم است، حالامال مؤمن که یک حساب دیگر دارد، اما مال مردم محترم است.[4] و انسان اگر تصرف نابجا بکند یا پول مردم را نگه دارد این آیه تکلیفش را روشن کرده است: “فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ “[5]، مثقال ذره یعنی اگرمال مردم به وزن یک ارزن پیشت است قیامت آتش این مال را با چشمت خواهی دید، مال حرام آتش است. سوره نساء را بخوانید اولهای سوره صفحه دوم و سوم (إنَّ الَّذینّ) این یک نوع مال حرام است، حالا مال حرام که جورواجور است؛ ربا، غصب، دزدی، اختلاس، حق ارث برادر و خواهر را خوردن، خیلی مال حرام گوناگون است، «إِنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ أَموالَ اليَتامىٰ ظُلمًا”[6] آنهایی که در مال یتیم به ناحق تصرف میکنند، و این کار هم خیلی شده است. یک بار یک بزرگواری آمد پیش من گفت: پدر ما که مُرد بچه بزرگتر نُه سالش بوده و ما چهار تا برادر و خواهر بچه بودیم، دستمان به هیچ جا بند نبود، عموی ما وصی پدرمان بود که ارث پدر ما را طبق قرآن حفظ بکند، ما که بزرگ شدیم به ما برگرداند. گفت: رفته با باندبازی و با بندبازی دار و ندار ما یتیمان را به نام خودش کرده است، حالا که ما بزرگ شدیم دستمان به هیچ جا بند نیست. ما دو تا خواهر هستیم یک آفتابه برای جهازیه نداریم، برادرهایم هم همینطوری فقیر و ناراحت، و به ما برنمیگرداند، میگوید این سند است پدرتان به نام من کرده، من از پدرتان طلب داشتم، حالا میگفت چه کار بکنم؟ گفتم: والله، با این اوضاع زمانه و اوضاع دنیا و داشتن سند رسمی- ولو اینکه باطنش قلاّبی است- کاری نمیشود کرد «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا” ، اینهایی که این مال حرام را تصرف میکنند دارند آتش در شکمهایشان میریزند، این آتش هم- البته چون دنیاست- نه شعله دارد نه سوزش دارد نه درد دارد. این آتش به صورت دنیایی در وجود انسان انبار میشود، به محض اینکه از دنیا رفت از شکمش شعلههای آتش به آسمان کشیده میشود.
خب، حالا این آدمی که مال یتیمان را برد، نماز هم میخوانده، روزه هم میگرفته، حج هم میرفته. خیلیها اینجوری بودند، پدر من میگفت: یک کسی با ترفند مال مردم را میخورد بعد حج هم رفت، کربلا و مشهد هم رفت. خب اینها کسانی هستند که طبق گفتار پیغمبر(ص)، قرآن مجید، پروردگار، انبیاء، فرشتگان، لعنتشان میکنند، در آیه قرآن است «وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ”[7] هر چی لعنتکننده در عالم است که لعنت میکند به اینها هم میرسد. مردم مینشینند با کمال محبت و عشق و اخلاص زیارت عاشورا میخوانند، این زیارت به این باعظمتی و باارزشی که شکی در آن نیست، خب همیشه در ایران که میخوانند محرم و صفر، فاطمیه، خیلی مسجدها هر روز روزهای جمعه، آن وقت همه اینها میگویند: «اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ” بعد میگوید: «وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ” ، آنهایی که در روزگار اهل بیت به اهل بیت ظلم کردند خدا لعنتشان کند، آنهایی که بعد از اینها تا الان دارند به اهل بیت وبه قرآن ظلم میکنند آنها را هم خدا لعنت کند. یعنی خدا لعنت کند مال یتیمخور را که ضدّ قرآن عمل میکند، ضدّ اهل بیت عمل میکند، خدا لعنت کند رباخور را، خدا لعنت کند غاصب را، خدا لعنت کند دزد را، خدا لعنت کند ارثخور دیگران را، «يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ” این لعنت همینطوری از زبان لعنتکنندگان جاری است تا صاحبش را پیدا کند و لعنت در او مستقر بشود.
فرمود: مکه میخواهی بروی برو پول مردم را پس بده ، حج تو که انجام نمیگیرد، ببینید مانع در راه عبادت نمیگذارد ساختمان عبادت بالا برود، این موانع هم قلبی است و هم مالی است. اما مانع قلبی چیست؟ شرک است، که ظلم عظیمی است، شرک یعنی چه؟ یعنی من عقیدهام این باشد که پروردگار به تنهایی نمیتواند کارگردانی بکند نه در هستی و نه در زندگی، من باید من یکی را کنارش بگذارم که زندگی من بچرخد، اگر دست خود خدا تنها باشد نمیچرخد، حالا اینکه کنار خدا میگذارم یا بُت مُرده و بیجان است مثل بتهایی که سیصد وشصت تا در خانه کعبه آویخته بودند وهر سال برایشان گاو و گوسفند وشتر وطلا ونقره و خرما نذری میآوردند و این سردمداران کافر مکه تمام اینها را بعد از رفتن زائران بین خودشان تقسیم میکردند، و مخالفتشان هم با پیغمبر برسر بخشش مال بود، میدیدند اگر پیغمبر اکرم این بتها را نابود بکند اینها در طول سال از خیلی اموال محروم میشوند، یک آدم بت بیجان را کنار خدا قرار بدهد و با کمال حماقت بگوید این بتها شریکان خدا در کارگردانی هستند! یا بت جاندار را، مثل همین عربهای خلیج و عربستان که میگویند اگر آمریکا و انگلیس را ما در زندگیمان انتخاب نکنیم زندگیمان، مملکتداریمان، حکومتداریمان نمیگردد. آن وقت این بت زنده به این عربها میگوید با اسرائیل آشتی کنید، رفت و آمد کنید، خرج مارا که آمدیم در خلیج فارس شما را حفظ کنیم بدهید. ترامپ ملعون از این جوان دیوانه مست چهارصد میلیارد دلار چک نقد گرفت، برداشت برد امریکا. به او هم گفت اگر ما نباشیم شما نیستید. این شریک قرار دادن برای خدا. توجه داشته باشید که قلبمان و باطنمان نسبت به توحید صاف باشد قاطی نداشته باشد. ننشینم به خودم بقبولانم اگر این وکیل نبود، اگر این وزیر نبود، اگر این پولدار نبود، اگر این خان نبود، اگر این فرماندار نبود زندگی من لنگِ لنگ بود، قرآن میگوید: اینها چه کاره هستند، اینها تو را آفریدند، اینها تو را روزی میدهند، اینها تو را به دنیا آوردند، اینها تو را از دنیا میبرند، اینها دارند در زندگی شما کارگردانی میکنند که برای من شریک علم کردی؟ که اگر این نباشد آن نباشد چرخ زندگی من لنگ است، چرخ زندگی کدام یک از اهل توحید از زمان آدم تا الان لنگ بوده، چرخ چه کسی؟
یک کسی در این تهران بود، روزهای جمعه یک روضه داشت، من هم میرفتم، البته هنوز آن وقت طلبه نبودم، ولی روضهاش را خیلی دوست داشتم. یک عالم مجتهدی هم روزهای جمعه برایش منبر میرفت، خیلی آدم عجیبی بود. اولاً در آن اتاقی که روضه بود خودش داخل نمیرفت، یک قالیچه کهنه بیرون در اتاق آنجا بغل کفشها میانداخت، از اول روضه تا آخر روی آن قالیچه مینشست، وقتی هم گریه میکرد مردم و اتاق را از گریه تکان میداد، خیلی شدید گریه میکرد، یک مغازه مختصر عطّاری هم داشت که اگر یک پولی از ناحیه خدا به او میرسید خیلی کارها میکرد، روی فکر پاکی که داشت، یک دکتری مُرد که بچه نداشت و همسرش هم مرده بود، بدون اینکه این خبر داشته باشد وصیّت محضری کرده بود که مانده من را بعد از مرگم ببرید به فلانی بدهید، یعنی به همین آقایی که یک مغازه کوچک داشت و یک عطّاری مختصر. اینکه من میگویم برای پنجاه سال پیش است، از این دکتر شش میلیون تومان مانده بود، کسان دکتر شش میلیون را آوردند دادند به این گفتند: آقا! این دکتر آدم متدیّنی بوده، کسی را هم نداشته، وصیت کرده این پول را به تو بدهند، و ایشان هم یک قران از این پول را یک لقمه نان نخرید، همه را خرج خدا کرد، این توحید است.
حافظ چقدر زیبا میگوید:
تو با خدای خود انداز کار ودل خوش دار
که رحم اگر نکند مدّعی خدا بکند
ما خیلی چیزها در عمرمان به چشممان نیامده که باید به چشممان میآمد، ما از اول جوانی در این تهران تا حالا شاید صد هزار بار از این طرف خیابان رد شدیم آنور خیابان، حتماً باید یک موتوری به ما میزد ما را داغون میکرد، یک ماشینی ما را زیر میگرفت با این سرعتها، چرا تا حالا هیچی نشده؟! قرآن مجید میفرماید: من نگهدارانی از فرشتگان برایتان قرار دادم که تا مرگ حتمیتان نرسیده است آنها شما را از حوادث حفظ میکنند، با شما هستم.[8] ما نمیبینیم اما با ما هستند، کی ما را رها میکنند؟ وقتی که لحظه مرگ ما برسد. خدا میفرماید: این دیگر در دنیا ماندنی نیست، رهایش بکنید. این به چشم ما تا حالا آمده است؟ صد بار باید زمین خورده باشیم، صد بار گیجگاه ما به یک سنگ، به لب آسفالت، به لب جوی خورده باشد، درجا مرده باشیم. اما یک جوری زمین خوردیم که هیچ نشده، چرا هیچیمان نشده چون آن فرشتگان مواظب ما بودند، به این شکل که میخواستیم بخوریم ما را یک جوری دیگر هُل دادند که زمین خوردیم و هیچی نشد، و مردم هم دویدند آقا چی شده؟ بلند شدیم خاکها را تکاندیم گفتیم هیچی نشده، آقا کی ما را نگه داشته؟ چه کسی ما را نگه داشته.
چقدر زیبا میگوید باباطاهر: شب تاریک و سنگستان، یعنی در جاده هم پر از سنگ و ریگ و شن است.
شب تاریک و سنگستان و من مست
قدح از دست من افتاد و نشکست
خیلی وقتها چیزی از دست ما افتاده، قیمتی هم بوده، باید خورد و خاکشیر میشد، فرشتگان وسط راه گرفتند آرام گذاشتند زمین که من ناله نزنم، دلم درد نیاید، وای نگویم، وای عنصرم از دست رفت، قدحم از دست رفت، قدح از دست من افتاد و نشکست. نگهدارندهاش نیکو نگه داشت، وگرنه صد قدح نفتاده بشکست، کاسه در طاقچه یک دفعه میترکد، خوردههایش میریزد. اما از دست من ظرف میافتد روی سنگ نمیشکند، نه اینکه نباید بشکند، باید بشکند، فرشتگان حافظ من- در قرآن است این آیه- آنها نگذاشتند بشکند.
پس من در مسیر عبادت، اول باید دلم را نسبت به پروردگار خالص بکنم و به خودم بقبولانم که معبود من یک نفر است، معبود من یگانه است، معبود من همه کاره من است، معبود من مهماندار من است، معبود من به مصلحت من میداند. یک دو روز گرفتار باشم، چهار روز خوش باشم، پنج روز در سفرهام پر از چلوکباب باشد، ده روز در سفرهام نان و پنیر باشد، کارگردانیاش درست است، اول آیهای که دیروز وعده داده شدید که امروز بیان بشود همین را میخواهد بگوید که الان در مقدمه گفتم، «وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ”[9]، همه کاره شما یک نفر است، دو تا نکنید، سه تا نکنید، کسی را کنار این یگانه مهربان غفور رحیم ودود نگذارید، این آیه چقدر زیباست برای کسی که خوب حالیش بشود. به پیغمبر میگوید: «قُلِ اللَّهُ ۖ ثُمَّ ذَرْهُمْ”[10] ، فقط اعتقاد به من داشته باش و بقیه چیزها را بریز دور، کار من دست این است و دست آن است! و فقط بگو الله، فقط ایمان به من داشته باش، ثم بعد از این ایمان ذرهم، بریزشان دور، اینها هیچ کاره هستند، همه هیچ کاره هستند.
این یک مسئله، که چون در آیه شریفه چند تا عبادت را اسم میبرد اولِ آیه میگوید: دلت را اول نسبت به من صاف کن، موحّد باش، حاجت هم داری اول به من بگو تا من برایت جور کنم، دلها را به تو مهربان کنم مِن حَيثُ لا يَحتَسِبُ هم برایت برسانم. یک شش میلیون تومان را که اصلاً گمان نمیکردی گیرت بیاید هدایت کنم بیاید طرف تو.
دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر
که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود
کرمش نامتناهی نعمش بی پایان
هیچ خواهنده نرفت از در او بیمقصود
من خیلی جوان بودم، تازه طلبه شده بودم، میرفتم کتاب میخریدم میخواندم ببینم در این کتابها چیست؟ این روایت را آن وقت دیدم که پروردگار به داود فرمود: سابقه ندارد از زمانی که انسان را آفریدم تا حالا کسی بیاید در پیشگاه من و من دست رد به سینهاش بزنم، سابقه ندارد.[11] اول بگویم خدا و بعد او زمین و آسمان و مردم را به کار میگیرد که کار من را اصلاح بکنند.
یک عالم بزرگی برای خودم تعریف کرد، من خیلی این عالم را دوستش داشتم، همدان هم بود، اصلاً همدان که میرفتم به عشق چهار پنج نفر منبر میرفتم، به عشق این چهار پنج تا قول میدادم، یکیشان این عالم بود، روزها زیاد پیش او میرفتم، برایم حدیث میخواند برایم روایت میخواند، برایم آیه میخواند دریافتهایش هم از آیات وروایات خیلی زیبا بود، من همه را نوشتم، هر چه از او شنیدم. آن وقت بیست و پنج شش سالم بود همه را نوشتم، آقا وقتی آیه برای من میخواند که توضیح بدهد - خدا شاهد است-یا روایت میخواند از این ریشش روی پیراهنش اشک میریخت، من نمیدانم این چه رابطهای با قرآن و با اهل بیت داشت! ایشان میفرمودند که: یک نامهای از طرف دستگاه رضاخان آمد در خانه ما که من سرباز هستم، آن وقت هم رضاخان اینقدر مردم را ترسانده بود که هیچکس جرأت نداشت کاری که میخواهد انجام ندهد، خیلی گرگ بود، خیلی. از آن گرگهای کم نظیر تاریخ بود، یعنی هم پالکی فرعون و نمرود و یزید و معاویه بود. گفت: من هجده سالم بود و این ژاندارم آن وقت ژاندارمری میآمدند دنبال مردم، گفت این ژاندارمی که آمد در خانه ما آدم خیلی تلخی هم بود، به پدرم گفت: فردا صبح بیاید خودش را معرفی کند، خب ما هم کاری نمیتوانستیم بکنیم، میخواستیم یک شهر دیگر برویم نمیشد که، همه چیز محدود بود، گفت: پدرم به من گفت که ناراحت نباش، تو سربازی نمیروی گفتم چطوری نمیروم؟ گفت: بلند شو از همدان برو بهار، بهار سی چهل کیلومتر بیرون همدان است. برو در خانه آقا شیخ محمد بهاری- که من همدان میروم، میروم سر قبر او، از اولیاء خدا بود و صاحب نفس، گفت- من از پروردگار خواستم اول خدا تو سربازی نروی، بعد هم خدا مسبب الاسباب است کار را جور میکند، در و تخته را به هم میبندد، بلند شو برو بهار پیش آقا شیخ محمد بهاری، بگو ژاندارم آمده دنبال من میخواهند من را ببرند سربازی. ایشان میگفت، بیواسطه خودش برای من میگفت، گفت که آقا شیخ محمد نگاهی به من کرد و چون خود این عالم هم اهل بهار بود گفت: پسرم ناراحت نباش تو سربازی نمیروی. ولی فردا برو پیش رئیس ژاندارمری اما تو سربازی نمیروی. خیلی سخت بود سربازگیری، گفت: من فردا رفتم در ژاندارمری بیرون نشستم تا نوبتم بشود، آن مأمور از اتاق بیرون آمد، رئیس گفت محمد حسین! گفتم من هستم. گفت برو داخل، گفت وقتی رفتم داخل آن مأمور در را بست، یک جوان هجده ساله بودم، رئیس ژاندارمری رضاخان تلخ، هار، گرگ. گفت که از پشت میز بلند شد گفت که اگر معطل نمیشوی یک ده دقیقه بنشین در این اتاق تا من ورقه سربازیات را به تو بدهم، و به کسی هم نگو. گفت بلند شد خودش رفت و یک ربع بعدش آمد و پایان خدمت من را مهر کرده به من داد، گفت که برو. این خدا، خدا بلد است همه کاری بکند ما چرا از پیش او اول پیش بندگانش برویم؟! اشتباه نکنیم برعکس نشویم، اول برویم پیش او بعد برویم پیش بندگانش به امید او، دل بندگانش هم دست اوست، یا مقلب القلوب بلد است دلها را به سوی ما برگرداند و بلند شوند خودشان پایان خدمت ما را بدهند، البته سربازی برای رضاخان که حرام بوده و نمیخواسته این جوان دو سال وارد خدمت حرام بشود.
وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ ، یکی واحد، ببینید آیه میگوید واحد، کارگردان یکی است. حالا که کارگردان یکی است فَأسلِمُوا لَهُ، فقط تسلیم او بشوید، این در و آن در نزنید، دل به کس دیگر ندهید.
امروز شاه انجمن دلبران یکی است
دلبر اگر هزار، ولی دل بر آن یکی است
گفت: حالا هر کسی هر کارهای هست هر چه میخواهد باشد هر کسی میخواهد باشد، یک وقت یکی از این رئیس جمهورهای ایران کسی را پیش من فرستاد، یک نامه آورده بود که یک نهار بیا پیش ما، رئیس جمهور مملکت، خیلی من مشتاق دیدار هستم و نمیدانم همین چرند و پرندهایی که به همدیگر میگوییم. او هم نوشته بود مشتاق دیدار هستیم و دلمان میخواهد شما را زیارت کنیم. و من به این آورنده نامه گفتم از ایشان تشکر کنید و از قول من بهایشان بگویید زمانی که از ریاست جمهوری افتادی هیچ کاره شدی بیکاره شدی آن وقت من را دعوت کن یک نهار میآیم خانهات. چون الان رئیس جمهور هستی من میترسم راه بیفتم در قلبم بگذرد که من را باش که رئیس جمهور مملکت نهار دعوتم کرده است. خدا به این مسئله قلب من راضی نیست، من نباید یک چشم به هم زدن از او فاصله بگیرم، از او جدا بشوم، حالا رئیس جمهور هستی رئیس جمهور هستی، دو روز دیگر از کار میافتی قبلیهای تو هم از کار افتادند مهم نیست، آنی که برای ما مهم است در زمان زنده بودن، زمان مردن، در برزخ، در قیامت یک نفر است این را یک نفره کنید. برادران و خواهران دلتان را یک نفره یک طرفه کنید، فقط خدا فقط.
مرحوم امین الاسلام طبرسی مرد بسیار بزرگی بوده، ایشان نقل میکند: مؤمن را وقتی در قبر میگذارند، لحد میچینند، خاک میریزند، همه که برمیگردند همه، یعنی نه زن میماند نه داماد و نه عروس و نه بچه و دیرشان هم میشود، یک سالن برای چلوکباب برگ گرفتند بدو بدو دارند میروند سراغ چلوکباب، دیگر کاری به آدم ندارند، همه که رفتند خود پروردگار خطاب به این بندهاش میکند که: وَحَّدُوکَ، تو را تنها گذاشتند؟ همه رفتند، زنت بچهات، دامادت، عروست، عَبدی وَحَّدوُکَ؟ تک و تنها رهایت کردند؟ غصه نخور من تا قیامت مونس و انیس تو هستم، تنها نیستی، آنها رفتند که بروند باید هم بروند نمیشود که بمانند، اما من نمیگذارم تو تنها بمانی، «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ”[12] ، حبیب من! کسانی که با تواضع با خاکساری با زاری، من را عبادت میکنند رضایت من را مغفرت من را، بهشت من را بهشان بشارت بده، وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ، آیه دوم هم که وصل به همین آیه است چند تا مطلب بسیار آسمانی دارد، انشالله در فرصت دیگر، ولی خودتان اگر میخواهید آیه را ببینید در سوره حج است، اول آیهای که خواندم یادتان بماند إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ ، هم آیه را تا بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ ببینید هم آیه بعدش را ببینید.
هر که آئین حقیقت نشناسد ز مجاز
خواجه در حلقه رندان نشود محرم راز
یا به بیهوده مبر نام محبت به زبان
یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز
مگذارید قدم بیهده در وادی حق
کاندر این مرحله بسیار نشیب است و فراز
آنقدر حلقه زنم بر در میخانه عشق
تا کند صاحب میخانه به رویم در باز[13]
بلدم روز آخر فاطمیه چه روضهای بخوانم اما از وسطهای منبر دائم دلم به این ناحیه کشیده شد:
زینب چو دید پیکری اندر میان خاک، چه توفیقی به ما داد که ساعت اول هفته بیایید قرآن و روایت گوش بدهید بعداً برای ابی عبدالله گریه کنید. هفته پیش رویمان عجب هفته با برکت و نورانی است برایمان.
زینب چو دید پیکری اندر میان خاک
از دل کشید ناله به صد آه سوزناک
کای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
طفلان خود به ورطه بحر بلا نگر
دستی به دستگیری ایشان دراز کن
حسینِ من!
سیرم ز زندگانی دنیا یکی مرا
لب برگلو رسان و زجان بینیاز کن
حسینِ من! مرگ خواهرت را از خدا بخواه، من بعد از تو زنده نمانم.
ای وارث سریر امامت ز جای خیز
بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
یا دست ما بگیر و از این ورطه بلا
بار دگر روانه به سوی حجاز کن
حسین من!
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان
ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
نمیخواهم با شمر و خولی همسفر باشم ای همسفر من، حسین من.
[1] . آل عمران: 97. و مردم را حجّ و زیارت آن خانه به امر خدا واجب است بر هر کسی که توانایی برای رسیدن به آنجا دارد، و هر که کافر شود (به خود زیان رسانده و) خدا از جهانیان بینیاز است.
[2] . قَالَ (ع): «الْكُفْرُ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَلَى خَمْسَةِ أَوْجُه....»؛ بحارالأنوار: ج 68، ص 52، ح78.
[3] . الکافی: ص 268، ح 1.
[4] . معانی الأخبار: ص 175.
[5] . زلزال: 8.
[6] . نساء: 10.
[7] . بقره: 159.
[8] . انفطار: 11و10؛ «إِنَّ عَلَيْکُمْ لَحافِظينَ، کِراماً کاتِبين».
[9] . بقره: 163.
[10] . انعام: 91.
[11] . الجواهر السنیه: ص 195.
[12] . حج: 34.
[13] . دیوان وحدت کرمانشاهی: غزل 36.