جلسه سوم دوشنبه (6-10-1400)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین، حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطّیّبین الطّاهرین المعصومین المکرّمین».
مراتب قرآن کریم و وظیفه مردم نسبت به آن
قرآن مجید در مرحلهای دارای منطوق است؛ یعنی همین الفاظ و آیاتی که قبلاً مینوشتند و الآن چاپ میکنند، این یک مرتبه از قرآن است که مرتبه منطوقی نام دارد.
مرتبه دیگر قرآن، مرتبه مفهومی است؛ یعنی مثلاً آیه شریفه: «أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون»[1] به چه معناست؟ «هُدی» یعنی چه؟ «عَلی رَبِّهِمْ» یعنی چه؟ «أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون» یعنی چه؟ این مرتبه مفهومی و مرتبه معنایی قرآن است.
یک مرتبه از قرآن، مرتبه عملی کتاب خداست؛ یعنی من رو به قبله شدم و با وضو، هفت رکعت نماز خواندم، به چه چیزی از قرآن عمل کردم؟ به «أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ»[2] و به «أَقِمِ الصَّلاَةَ»[3] عمل کردم.
یک مرتبه از قرآن، مرتبه مصداقی است؛ یعنی این آیه شریفه بر چه کسی تطبیق میکند؟ مثلاً قرآن مجید در سوره «بقره» میفرماید: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»؛[4] تطبیق این آیه بر چه کسی است و به قول اهل تفسیر، مصداق این آیه کیست یا چه کسانی هستند؟ این آیه شریفه بر چه کسی صدق میکند؟
این چهار مرحله از قرآن است که شامل: «منطوق»، «مفهوم»، «عمل» و «مصداق» میشود که روشن است و مطلب پیچیدهای نیست. اکنون باید ببینیم که نظر پروردگار عالم درباره وظیفه مردم یا حداقل امت، نسبت به قرآن مجید چیست و چه وظیفهای دارند و چه مسئولیتی دارند و چه دین معنوی نسبت به قرآن کریم دارند؟
نزول قرآن کریم بر قلب و مرکز فهم پیامبر(ص)
در این زمینه، آیات کمی نداریم و از سوره مبارکه «بقره»، مسئولیت امت نسبت به قرآن، تا آخرین جزء قرآن بیان شده است. این معنا را هم باید بدانیم که پیغمبر عظیم الشأن اسلام(ص) که قرآن مجید بر قلب او نازل شده و جبرئیل(ع) هم بر قلب او نازل کرده است، این در متن قرآن است که نزول قرآن به وسیله جبرئیل(ع)، بر قلب تو بوده است، نه به گوش تو![5] قرآن را به گوش تو نازل نکرده است، بلکه آن را به مرکز فهم وجود تو نازل کرده است، چون مرکز فهم تو، توانایی دریافت کل قرآن مجید با منطوق آن، با مفهوم آن، با مسئولیت عمل به آن و با مصداق آن را داشته است.
شما بزرگواران ـ برادران و خواهران ـ حتماً در قرآن مجید قرائت کردید که «قلب» مرکز فهم است. البته من نمیدانم این قلبی که پروردگار میفرماید، مراد همین قلبی است که به شکل صنوبری در سینه قرار دارد، این قلب مرکز فهم است یا نه!؟ چون در قرآن مجید، فهم را بیشتر به قلب نسبت داده که در سوره «اعراف» هم آمده است.[6] اینها دقایق قرآن است. البته پروردگار عالم در قرآن مجید درباره انسان میگوید که دارای روح است،[7] دارای نفْس است،[8] دارای صدر است،[9] دارای لُب است،[10] دارای عقل است،[11] دارای قلب است[12] و این شش کلمه را محققینِ از بزرگان که در این حرفها کارکشته هستند، با هم قاطی نمیکنند؛ یعنی نمیگویند که «صدر» همان «قلب» است! نمیگویند «قلب» همان «مغز» است! نمیگویند «مغز» همان صنوبریشکل در سینه است! نمیگویند قلب همان نفْس و روح است!
محققین درست میگویند و من هم از همان اول که در حوزه علمیه قم درس میخواندم، به این معنا معتقد شدم که لغت مترادف در قرآن مجید وجود ندارد و مثل فارسی نیست که بگوییم «نیک» همان «خوب» است و یک معنی دارد! در فارسی، «نیک» یعنی «خوب» و «خوب» یعنی «نیک»! این را مترادف میگویند؛ یعنی دو لغت که در ردیف هم هستند، دارای یک معنا هستند. پیکره آنها از نظر لغت دو تاست، ولی معنای آنها یکی است. قرآن مجید خیلی عظیمتر و گستردهتر از این است که مترادف داشته باشد. قرآن معجزه بوده و معجزه نبوت است، معجزه باقی و دائمی اسلام است؛ لذا این الفاظ هر کدام معنای مخصوص به خودشان را دارند.
شرح صدر انبیا(ع) در تبلیغ احکام الهی
به عنوان مثال، به پیغمبر(ص) میفرماید: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»؛[13] یعنی عقل تو را گسترده قرار دادم، یا نفْس تو را، یا قلب تو را، یا روح تو را!؟ پروردگار میتوانست بفرماید: «أ لم نشرح لک روحک»! یا بفرماید: «أ لم نشرح لک نفسک»! اما چرا میفرماید: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»؟ یعنی گنجایش شرح، مخصوص سینه و صدر است. صدر است که گنجایش بسیار وسیعی را دارد و خدا این شرح صدر را به پیغمبر(ص) داد و در قرآن میفرماید که به موسی بن عمران هم دادم و حوصله اینها از آزار مردم، از آزار مشرکان، و از آزار کافران، از آزار منافقان، از جنگها، از بیدین شدن دینداران زمان خودشان سَر نرفت و دلتنگ نشدند و از انجام مأموریت خودشان عقبنشینی نکردند و نگفتند که ما حوصله نداریم! خسته شدیم! چرا اینقدر تلاش کنیم و رنج بکشیم! بلکه تا آخرین لحظه رفتن از این دنیا، سرِ حال و با نشاط، مسائل الهی را تبلیغ کردند و خودشان را بازنشسته هم نکردند. از پروردگار هم درخواست نکردند که ما را معاف کن! مسئولیت خودشان را انجام دادند. پیغمبر(ص) ما را در مکه، عبا به گردنش کشیدن و زخم کردند و با چوبدستی او را زدند و برای آن حضرت، ایجاد مشکل کردند یا وقتی که چند فرسخ آن طرفتر از مکه، به شهر طائف تشریف بردند، ـ شهر طائف به مکه نزدیک بود و دوازده فرسخ فاصله داشت و مردم برای خرید و فروش محصولات کشاورزی به مکه میآمدند ـ آنها پیامبر(ص) را میشناختند، در دمِ دروازه طائف، آن تعداد از آدمهایی که حضرت را دیدند، اینقدر بر آن حضرت سنگ پرتاب کردند که ساق پا، دست و بدن ایشان زخمی شده، خون جاری شد. وقتی سنگپرانها رفتند، پیغمبر اکرم(ص) در کنار یک دیوار کاهگلی نشستند و برای رفع خستگی، به آن دیوار تکیه دادند. باغبان وقتی به بیرون باغ آمد، دید مردی با سر و پای زخمی و در حالی که خون از بدنش جاری است، کنار دیوار بر روی خاک نشسته است. پیغمبر(ص) به او فرمود که متدیّن به چه دینی هستی؟ گفت: من مسیحی هستم! فرمود: اهل کجا هستی؟ گفت: اهل نینوا هستم و از آنجا به طائف آمدم و باغبانی میکنم. حضرت فرمود: برادرم یونس بن مَتی(ع) هم مانند من گرفتار آزار مردم بود!
باغبان مسیحی بُهتزده شد، چون در کل طائف، یک بار هم اسم یونس(ع) را نشنیده بود! گفت: شما یونس(ع) را از کجا میشناسید؟ حضرت فرمود: او برادر من است و از فرستادگان خداوند است. او پیغمبر است و ما در نبوت، با هم برادر هستیم. من هم فرستاده خدا هستم و مبعوث به رسالت شدم و فقط برای خیر و سعادت مردم آمدهام. آن شخص گفت: مرا مسلمان کنید، چون من اسم اسلام را شنیدهام. آن شخص مسیحی، مسلمان شد. آنگاه پیغمبر(ص) از کنار دیوار بلند شد و فرمود: من تکلیف امروز خود را انجام دادهام و یک مسیحی را مسلمان کردم و در اینجا کار دیگری ندارم. سپس دوباره با پای پیاده به مکه برگشت.[14]
منظور از «قلب» در قرآن کریم
خدای متعال در ابتدای سوره «شرح» به پیغمبر اکرم(ص) میفرماید که من به تو شرح صدر دادم! این «صدر» چیست؟ «فؤاد» چیست؟ «عقل» چیست؟ «لُب» چیست؟ «روح» و «نفْس» چیست؟ برای پاسخ اینها، باید به سراغ اهل حال و اهل دل و اهل تحقیق رفت تا واقعاً به ما بیاموزند که هر کدام از این کلمات، چه معنایی دارند و مصداق آنها چیست؟ لفظ این واژهها در اختیار ماست که میگوییم: «قلب»، ولی معنی این «قلب» چیست و کار آن چیست؟ این «قلب» همین است که خون را به تمام بدن ما به وسیله سرخرگ میرساند و با سیاهرگ جمع میکند، یا یک حقیقت دیگری است؟ قرآن فقط به ما اعلام کرده است که مرکز درک و فهم شما، قلب است و بیشتر مردم خیال میکنند که عقل است! عقل، وسیله دریافت است و قلب، سبب فهم است. این حقیقت مسئله است.
جهنمیشدن إنس و جن بخاطر استفاده ناصحیح از قلب
آیهای که درباره قلب و مرکز فهم است، آیه بسیار زیبا و عجیبی است، میفرماید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»؛[15] یعنی خداوند در علم ازلی میداند که بسیاری از انسانها و جن، نه به من ایمان میآورند، نه به حرف من گوش میدهند، نه به حرف انبیاء(ع) گوش میدهند و نه به پیامبران(ص) اقتدا میکنند. میفرماید: من در علم ازلی میدانستم؛ لذا در همان علم ازلی که میدانستم با اینکه اینها را خلق میکنم، اینها کافر میشوند، منافق میشوند، مشرک میشوند، بدکار میشوند، مجرم و غافل میشوند، جهنم را برای آنها آماده کردم، چرا؟ برای اینکه «لَهُمْ قُلُوبٌ»؛ من مرکز فهم را به آنها دادم که «لا يَفْقَهُونَ بِها»؛ یعنی انتظارم این بود که وقتی اینها را خلق میکنم، حق را با این مرکز فهم بفهمند، ولی آنها به دنبال فهمیدن حق نرفتند. «وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»؛ آنها گوش دارند، ولی گوشِ قبول ندارند و فقط صدا را میشنوند. صدای قرآن، صدای انبیاء(ص)، صدای ائمه(ع)، صدای عالِم واجد شرایط را میشنوند، ولی قبول نمیکنند! «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها»؛ آنها چشم دارند، اما چشمشان بینش ندارد که مثلاً به برگی که روی درخت است نگاه کند و قَلم را فوراً بردارد و در باغ بنشینند و روی کاغذ بنویسد:
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست معرفت کردگار[16]
آنها این چشم را ندارند. «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ»؛ اینها قلب و گوش و چشمشان، قلب و گوش چشم حیوان و چهارپا است و «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون»؛ اینها میتوانستند باخبر بشوند، اما نرفتند باخبر شوند. در دنیایی بودند که دارای مغازهای بوده، کارخانهای بوده، پاساژی بوده، مقداری نان و خوراک و پوشاک و اندکی هم آشامیدنی بوده، بعد هم بدون اینکه خودشان اختیار داشته باشند، زن و بچه و نوه و داماد و رفیقها به او کمک کردند تا جنازه او را در چاله (قبر) انداختند و برگشتند. کل حیات این افراد همین است.
وظایف ما در برابر قرآن کریم
به اول بحث خودمان برمیگردم که جبرئیل(ع) کل منطوق و مفهوم قرآن و مسئولیت عمل به قرآن و مصادیق آیات قرآن را بر قلب مبارک پیغمبر(ص) نازل کرد؛ یعنی این دل، ظرف چنین اقیانوس گستردهای از حقایق، لطائف، اشارات و واقعیات الهی و ملکوتی شد. اکنون که قرآن در اختیار ماست، ما چه مسئولیتی در برابر قرآن داریم؟
وظیفه اول: قرائت قرآن کریم
مسئولیت اول ما قرائت قرآن است؛ یعنی خداوند از ما میخواهد که با خواندن قرآن آشنا باشیم و مقداری از وقت خود را برای قرائت قرآن بگذاریم؛ حالا یا در ماشین یا در خانه یا در مغازه یا در جمع.
من بچه بودم و سنّ من در حدود شش یا هفت سال بود و هنوز به مدرسه نمیرفتم. منزل ما در خیابان لُرزاده، فرعیِ خیابان خراسان بود و پدرم هم مغازهای در بازار داشت. پدرم مرا با خودش به بازار میبرد و معمولاً ساعت هفت و نیم یا هشت وارد بازار میشدیم. پیرمردهای تهرانی هم یادشان میآید که در تمام بازارهای تهران، بازار دروازه، بازار چهل تن، بازار بین الحرمین، بازار بزرگ، بازار فرشفروشها، بازار کفاشها و بازار عباسآباد، اینها بازارهایی است که من از دوران بچگی یادم میآید. بازاریها یکی در میان یا دو در میان، تُشَکچهای را کف مغازه میانداختند ـ در آن زمان میز و صندلی رسم نبود ـ و قبل از اینکه جنسی را بفروشند قرآن را روی رحل میگذاشتند و یک یا دو صفحه از آن را با قرائت میخواندند و مغازه و بازار را از نور قرآن مجید پُر میکردند. یادم میآید که در بازار بزرگ، از سر بازار قبل از سبزهمیدون که وارد بازار بزرگ میشدند که سمت چپِ بازار به طرف مسجد سلطانی میرفت و آخر بازار هم چهارسو کوچک بود، این بازاریها در آن زمان، خیلی بامحبّت و مؤدبانه، به خانمهای بیحجاب جنس نمیفروختند. اگر از آنها میپرسیدند که این هم یک انسان است، میگفت: درست است، او هم یک انسان است، ولی میتواند به جای دیگری برود و خرید کند، من پول او را نمیتوانم به زندگی خودم داخل کنم، چون خمس این پول پرداخت نشده است و من میخواهم برای بچههایم خوراک و لباس بخرم، با این وضعی که این خانم دارد، من میدانم که مال خود را به دفتر مرجع تقلید یا فقیه یا عالِم محلّ خودش نبرده است. وقتی حجاب الهی را که در قرآن آمده است قبول ندارد، خمس را هم قبول ندارد، من این پول را در زندگی خودم نمیبرم!
اینها بازاریهای تهران بودند؛ اما الآن بازارها پُر از فروشنده زن و دختر و مرکز انواع مُدها و آرایشهاست. اگر یکی از بازاریهای آن زمان زنده بشود و به او بگویند که یک بار از ابتدا تا انتهای این بازار را برو و بیا، وقتی هم که بیرون آمد به او بگوییم که این بازار، بازار کدام مملکت است؟ میگوید: من که تا حالا در برزخ بودم و دنیا را فراموش کردم، ولی فکر میکنم که این بازار، یا بازار پاریس بود، یا لندن بود، یا تلآویو بود یا یکی از کشورهای اروپایی بود! اگر پیغمبر(ص) وارد بازار کنونی بشود یا وارد پاساژهای امروزی بشود یا وارد بعضی از ادارات فعلی بشود یا وارد مراکز دیگر بشود، آیا اینها را جزء ابواب جمعی خودش میداند و میفرماید که اینها بستگی به من دارند، یا میفرماید که اینها بستگی به ابلیس دارند؟
موسی بن جعفر(ع) در شهر مدینه، خواست از وسط بازار رد شود، قبل از ورود به بازار، مقدار اندکی از نمِ باران زده بود و بازار هم سقف نداشت، وقتی حضرت وارد اول بازار شد، یکی از مغازهدارها جنسی را در گونی و جُوال گذاشته بود. جُوال را جوانهای الآن نمیدانند که چیست! این جنسها گندم بود، جو بود، نخود بود، لوبیا بود. موسی بن جعفر(ع) به یکی از این مغازهها رسیدند، ولی دیدند که گندمها، لوبیاها، نخودها و عدسها خشکِ خشک هستند! حضرت فرمودند: آیا در بازار، باران نیامد؟ عرض کرد: چرا یابن الرسول الله! حالا آن شخص هم شیعه بود. فرمود: وقتی باران آمد، آیا قطرات باران روی این گونی گندم و جو و نخود و لوبیا نریخت؟ گفت: بله، ریخت. فرمودند: پس چرا خشک است؟ گفت: اینها را به بیرون مغازه بردم و تکانی دادم و آنها را زیر و رو کردم! فرمود: اگر این جنس را به مردم بفروشی، از ما نیستی.
این قرآن است، این دین است، این حقیقت است، این انصاف است، این درستی است، این کرامت است، این واقعیت است. من در شهر مشهد، در روبروی حرم، حدوداً در کنار خیابان خسروی، مقداری خاکشیر و گل گاوزبان میخواستم؛ لذا وارد مغازهای شدم و سلام کردم. در آن مغازه چند نفر مشتری هم بودند. صاحب مغازه، جواب سلام مرا داد و مرا شناخت. این داستان مربوط به بیست سال پیش است. مغازهدار خیلی با ادب بود، به من گفت: روی نیمکت بنشینید که خسته نشوید تا نوبت شما بشود. من هم واقعاً در خرید جنس و یا در سوار شدن، به فرودگاه که میآیم یا میخواهم بروم، به نوبت خیلی حساس هستم. میبینم که ده نفر در صف گذرنامه هستند، آقای افسر از داخل باجه مرا صدا میزند، ولی من میگویم: نه، من نوبت خودم را جلوی نوبت کسی که پیش از من آمده نمیآورم، شما کار خودت را انجام بده، نوبت من که شد من هم جول میآیم. همه ما باید اینگونه باشیم؛ یعنی مسلمان نباید کمترین حق کسی را پامال کند. نوبت، حق است و باید آن حق را رعایت کرد.
صاحب مغازه گفت: تشریف داشته باشید تا نوبت شما بشود. مردم خرید میکردند و میرفتند و عده دیگری میآمدند. او هم نوبت را صدا میزد. پیش از من، یک پیرزن که قدّش مقداری خمیده بود، به این بزرگوار گفت: شیرخِشت هندی دارید؟ یک شیشه بلوریِ بزرگ و تمیز، پُر از شیرخشت بود و واقعاً هم از سفیدی و تمیزی مثل شیر بود. گفت: مادر من! این شیرخِشت است، خوب هم است؛ ولی ایرانی است و هندی نیست. گفت: من هندی میخواهم! گفت: به شما آدرس میدهم، یک نفر است که آدم مطمئنّی است و راست میگوید، برو پیش او، من بقیه را درست نمیشناسم که آیا شیرخِشت هندی به شما میدهند یا ایرانی به جای هندی به شما میدهند! پیرزن رفت و نوبت من شد. من چند قَلم پنجسیر و نیمکیلو جنس خریدم. یک بزرگوار تهرانی که من او را میشناختم و بسیار آدم تمیز و بزرگوار و با کرامت بود و خیلی هم برای دین خدا و برای مردم، آدم بامنفعتی بود. ایشان تاجر بود، بعد از من نوبت او شد و صاحب مغازه هم مثل اینکه ایشان را میشناخت، گفت: حاج آقا! شما چه میخواهید؟ گفت: من دو کیلو خاکشیر میخواهم. گفت: این خاکشیری که میبینید تمیز است؟ گفت: خیلی تمیز است. گفت: نه! شما تشخیص نمیدهید، چون این خاکشیر با مقداری خاک قاطی شده است، ولی خاک به چشم نمیآید. آیا همین را به خدمت شما بدهم؟ گفت: خاکشیری که خاک نداشته باشد ندارید؟ گفت: فعلاً ندارم. گفت: بدهید، به خانواده میگویم که هر وقت خواست تو لیوان بریزد، چند بار آن را بشوید.
من به مغازهدار گفتم: شما شش نفر مشتری را راه میاندازی و دو نفر را با بیان وضع جنس خودت رَد میکنی!؟ گفت: این وظیفه الهی و شرعی من است. مگر قرآن نمیگوید: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ»،[17] اگر من خاکشیر را به مقدار یک کیلو که با خاک مخلوط شده بدهم، این یک کیلو نیست، پس من کم گذاشتهام! اگر من شیرخشت ایرانی را بهجای هندی بدهم، دروغ گفتهام و خیانت کردهام و غشّ در معامله کردهام. بعد به من گفت: این مغازه کوچک مرا نگاه نکن، من بهخاطر همین درستکاری و راستی و حقیقتگویی که دارم، خدا در این پنجاه سالی که کردم، هفت تا دختر به من داده و هر هفت تا را شوهر دادم و شوهران آنها هم ثروتمند هستند و به من نیازی ندارند. جهیزیه هر هفت نفر را هم کامل از این مغازه دادهام. از درآمد همین مغازه، هفت سفرِ حج واجب و بیست سفر هم به کربلا رفتهام. من از خدا چه میخواهم!
راستی کن که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند[18]
این دستور قرآن کریم است که فرمود: «كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»؛[19] یعنی تا آخر عمرتان با راستگویانِ راستکردار همراه باشید. این دستور قرآن است. بنابراین، یکی از وظایف ما نسبت به قرآن، قرائت قرآن است.
وظیفه دوم: فهم و شناخت مصادیق آیات قرآن
وظیفه دیگر ما فهم قرآن و شناخت مصادیق آیات است که این آیه، واقعاً درباره کیست! باید مصداق واقعی قرآن را شناخت که اگر من با کمک روایات، آن مصداق را بشناسم، میبینم که سیصد آیه قرآن، مصداق اتَمّ و اکملش امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت(ع) هستند. من اگر مصادیق آیات را بشناسم، به دنبال یک مُشت بیسوادِ ستمکار و جابجا کننده حکومت و خلافت اهل بیت(ع) نمیروم و محفوظ میمانم. با شناخت مصادیق، از اینکه به جای اهل بیت(ع) دیگران را انتخاب کنم، نگهداری میشوم. این سود شناخت مصادیق آیات است.
دنباله این بحث ـ به خواست خدا ـ در جلسه بعد باشد که شامل قرائت، شناخت مفهوم و شناخت مصداق خواهد بود. این سه حقیقت، ما را به خدا، به انبیاء(ع) و به ائمه طاهرین(ع) کاملاً راهنمایی میکند.
روضه حضرت رقیه(س)
شب سوم جلسه است، اهل بیت(ع) که در کربلا 72 داغ دیدند، در مسیر شهر حَلب به دمشق هم داغ دیدند، ولی داغی که در خرابه دیدند دل اهل بیت(ع) را داغ کرد، دل اهل بیت(ع) را سوزاند. دختر سه سالهای که غرق در عاطفه بود، غرق در محبت بود، غرق در عشق به ابی عبدالله(ع) بود، ظاهر مطالبی که در کتابها نوشتهاند؛ مرحوم شیخ عباس نوشته،[20] مرحوم حکیم الهی قمشهای در نوشتههایش نوشته،[21] دیگران هم نوشتهاند[22] که از بس این بچه در فکر بابا بود، پدرش را خواب دید. بچه است، سه ساله است، بچه سه ساله مثل آدم بزرگ میماند، وقتی از خواب پرید، دید که نه در دامن باباست، نه در آغوش باباست و نه در بغل پدر است؛ باز در همان خرابه تاریک است. شروع به گریه کردن کرد و گفت که من بابایم را میخواهم!
شما حتماً دیدهاید که بهانهگیری بچهها را با هیچ روشی نمیشود کنترل کرد و آنها را قانع کرد. بچهها وقتی آرام میشوند که به خواستههایشان برسند. اما در خرابه شام، بابا را از کجا بیاورند؟ بدن بابا که در کربلا قطعه قطعه شده است! سر بریده بابا که در طشت، در بارگاه یزید است! اهل بیت(ع) هم نمیتوانند بگویند سر بریده را برای این بچه بیاورید، چون اگر این بچه، سر بریده را ببیند زنده نمیماند! اما دیگران سر بریده را آوردند که خدا عذاب رئیس و مرئوس آنها را به عدد علمش زیاد کند که سر بریده را به خرابه آوردند. مگر دست بچه چقدر است! همه شما بچه داشتید یا الآن نوه دارید. این بچه سه ساله، با دو دست کوچکش، سر بریده را برداشت و گفت: «مَن ذَا الَّذِي أَيتَمَنِي عَلَى صِغَر سِنِّي»؛[23] بابا! مرا در این کودکی، چه کسی یتیم کرد؟ «مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَک»؛ بابا! گلوی تو را چه کسی بریده است؟ «مَن ذَا الَّذِي خَضَّبَكَ بِدِمَائِك»؛ بابا! چه کسی محاسن ترا با خون پیشانیات رنگ کرده است؟
«اللهم اغفر لنا و لوالدینا! و لوالدی والدینا! و لمن وجب له حق علینا! اللهم اهلک اعدائنا! و اشف مرضانا! و ارحم شهدائنا»!
[1]. سوره بقره، آيه5.
[2]. سوره بقره، آيات43 و 83 و 110.
[3]. سوره طه، آيه14.
[4]. سوره بقره، آيه218.
[5]. سوره بقره، آيه97: «نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ».
[6]. سوره اعراف، آیه179: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها». فقه در این آیه به معنای فهم آمده است، (ر.ک: مجمع البحرین، ج6، ص355).
[7]. سوره سجده، آیه9: «ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»؛ آنگاه او را [از جهت اندام] درست و نيكو نمود و از روح خود در وى دميد و براى شما گوش و چشم و قلب آفريد.
[8]. سوره أنعام، آیه98: «وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَة»؛ و اوست كه شما را از يك تن آفريد.
[9]. سوره ناس، آیه5: «الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاس»؛ آنكه همواره در سينههاى مردم وسوسه میكند.
[10]. سوره بقره، آیه269: «وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب»؛ و [اين حقيقت را] جز صاحبان خِرد متذكّر نمیشوند.
[11]. سوره نحل، آیه12: «إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُون»؛ قطعاً در اين [حقايق] نشانههايى است [بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] براى گروهى كه تعقّل میكنند.
[12]. سوره اعراف، آیه179: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها»؛ آنان را دلهايى است كه به وسيله آن [معارف الهى را] در نمیيابند.
[13]. سوره شرح، آيه1.
[14] . زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام (ابن هشام)، ج۱، ص۴۲۱؛ تاریخ طبری (ترجمۀ ابوالقاسم پاینده)، ج۲، ص۳۴۶؛ البدایه و النهایه(ابن کثیر)، ج۴، ص۳۳۹ ـ ۳۴۰.
[15]. سوره اعراف، آیه179: «و مسلماً بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم، [زيرا] آنان را دلهايى است كه به وسيله آن [معارف الهى را] در نمیيابند و چشمانى است كه توسط آن [حقايق و نشانههاى حق را] نمیبينند و گوشهايى است كه به وسيله آن [سخن خدا و پيامبران را] نمیشنوند، آنان مانند چهارپايانند بلكه گمراهترند؛ اينانند كه بیخبر و غافل [ازمعارف و آيات خداى] اند».
[16]. سعدی «دیوان اشعار»، غزلیات، غزل شماره296.
[17]. سوره مطفّفين، آيه1.
[18]. اوحدی «جام جم»، در راستی.
[19]. سوره توبه، آیه119.
[20]. نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم و يليه نفثة المصدور فيما يتجدد به حزن العاشور(القمي، الشيخ عباس)، ج1، ص416.
[21]. منظومه نغمه حسینی(مهدی محی الدین الهی قمشهای).
[22]. موسوعة كربلاء(لبيب بيضون)، ج2، ص485.
[23]. نفس المهموم، ج1، ص416.