جلسه پنجم دوشنبه (13-10-1400)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تنها راه نجات انسان در انتخاب دو دستگیره الهی
- عمل کردن به قرآن به مقتضای تکلیف
- دستوری بودن تکالیف واجب در قرآن و عدم تشریح آنها
- ضرورت وجود اهل بیت(ع) برای تشریح تکالیف قرآنی
- نشانههای دستگیره بودن قرآن در آیه 57 سوره «یونس»
- تدبیر و تربیت تکوینی انسان
- تدبیر و تربیت تشریعی انسان
- موعظه الهی برای تربیت انسان
- روضه حضرت زهرا(س)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«الحمد لله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین، حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلّی الله علیک و علی أهل بیته الطّیّبین الطّاهرین المعصومین المکرّمین».
تنها راه نجات انسان در انتخاب دو دستگیره الهی
سخن ما در این مسئله بود که پروردگار مهربانِ عالَم، دو دستگیره نجات را برای انسان، از زمان بعثت پیغمبر عظیم الشأن اسلام(ص) قرار داد و اگر کسی به انتخاب خود، به این دو دستگیره متوسل شود، اهل نجات است، چون خدا اجباری در کار دین ندارد، به این معنا که پروردگار، اراده و اختیار کسی را سلب نمیکند که مانند موجودات دیگر عالَم «بالإجبار» در مسیری که برایشان قرار داده حرکت کنند. اینکه در قرآن میفرماید: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»[1]؛ بدین معنا نیست که کسی بگوید من نمیخواهم به دین عمل کنم، چون اجباری نیست! هرگز معنی آیه این نیست که کسی بگوید من دلم نمیخواهد عبدِ الله باشم! بلکه معنی آیه این است که من، اختیار کسی را از او نمیگیرم و این اختیار و آزادی تا آخر عمر با مردم هست و اگر کسی به اختیار و انتخاب خودش به این دو دستگیره، اتصال پیدا کند اهل نجات است. اتصال هم به این معناست که به آنچه پروردگار عالم در این دو دستگیره قرار داده ـ از مسائل اعتقادی و اخلاقی و عملی ـ عمل کند و هیچ راهی برای اتصال به این دو دستگیره وجود ندارد.
عمل کردن به قرآن به مقتضای تکلیف
یک دستگیره، قرآن کریم است که حلقه اتصال بین ما و قرآن، عمل به آن است. البته عمل در حدّی که تکلیف ما إقتضا میکند. قرآن مجید دارای سی جزء است و بیش از شش هزار و ششصد و شصت آیه است که همه این آیات بر یک نفر تکلیف نمیشود. بخشی که مربوط به تکلیف من است، اگر من عمل کنم، به این دستگیره اتصال پیدا کردم و این دستگیرهای است که در جلسه قبل شنیدید، محکمترین و استوارترین دستگیره است و هرگز پاره شدنی نیست. فرمود: «فَقَدِ استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا».[2] کلمه «عروه» در عربی یعنی دستگیره و «وُثقَی» یعنی مطمئنتر. این یک دستگیره است.
دستوری بودن تکالیف واجب در قرآن و عدم تشریح آنها
البته کار ما با این یک دستگیره، به جایی نمیرسد، چرا؟ چون بسیاری از تکالیف واجب ما در قرآن آمده است که بدون توضیح بوده و شرحی ندارد؛ مثلاً قرآن میفرماید؟ «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً»[3]؛ حج بر کسی که توانایی دارد واجب است. مسائل حج چیست؟ اِحرام، تَلبیه، عدد طواف، وقوف در عرفات، وقوف در منا، حج تمتّع، هیچ کدام از این احکام در قرآن نیست! قرآن مجید درباره طواف میفرماید: «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ»[4]؛ در اطراف این خانه قدیمی طواف کنید! چند دور طواف کنیم؟ چیزی ندارد! طواف را از کجا شروع بکنیم؟ چیزی نفرمود! طواف را از دست راست شروع کنیم یا از دست چپ؟ این را هم ندارد!
تکالیف واجب من که در قرآن آمده است، بخشی از آن فقط دستور است، اما توضیح ندارد. تنها تکلیف واجبی که در قرآن توضیح دارد، وضو است که فرمود: «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا»؛ «غَسل» یعنی شستن! «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ»؛ حرف «إلی»، نهایت را نشان میدهد؛ یعنی وقتی دست خود را در وضو میشویید، باید تا مِرفَق شسته شود. «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ»؛ در اینجا لغت عوض شد، چون در صورت و دو دست فرمود: غَسل کنید! در سر و روی دو پافرمود: مسح کنید! «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ»؛ همین آیه در قرآن درباره وضو آمده است که البته همین هم که در قرآن است، یک میلیارد مسلمان، این آیه را در وضو گرفتن از کار انداختند و صورت و دو دست را میشویند و «مَسح» را که به معنی کشیدن روی سر و پا است، آنها «غَسل» را روی سر و روی دو پا هم آوردند و هر وقت میخواهند مسح بکشند، تمام سر را تا گردن میشویند و برای «مَسح» هم هر دو پا را میشویند!
من در مکه با یکی از آنها بحث کردم و گفتم که در لغت عرب، بین «غَسل» و «مَسح» فرق وجود دارد، پس شما چرا سر و دو پا را میشویید؟ گفت: بزرگان ما اینگونه گفتند! گفتم: یعنی بزرگان شما روش وضو گرفتن را بهتر از قرآن مجید فهمیدهاند؟ وقتی بحث ادامه پیدا کرد و چند تا دلیل برای او آوردم، گفت: بحث کردن حرام است و من جواب شما را نمیدهم!
ضرورت وجود اهل بیت(ع) برای تشریح تکالیف قرآنی
پس فقط این حکم است که به صورت روشن در قرآن کریم آمده است و بقیه تکالیف ما فقط به صورت امر در قرآن است و بهناچار و ضرورتاً پروردگار عالَم، دستگیره دوم را اهل بیت(ع) قرار داد که آن را هم در قرآن مجید در سوره «شوری» فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى».[5] قبلاً بیان شد که «مودّت» به معنای اقتدای همراه با محبت است.
با این دو دستگیره، هم ما از خطراتی که مربوط به دین است نجات پیدا میکنیم، هم در هنگام مرگ نجات پیدا میکنیم، هم در برزخ و هم در قیامت؛ لذا پیغمبر(ص) در ساعات آخر عمر مبارکش با اینکه 23 سال به مردم هشدار داده بود، ولی باز در آن حالت هم هشدار دادند که: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»[6]؛ یکی نیست، دو دستگیره است؛ یعنی اگر کسی بخواهد به خیر دنیا و آخرت برسد، قفل خیر دنیا و آخرت با یک کلید دو دندانه باز میشود. اگر انسان بخواهد با کلید یک دندانه این قفل را باز کند، مطلقاً تا قیامت باز نمیشود! این کلید دارای دو دندانه است: قرآن و اهل بیت(ع).
نشانههای دستگیره بودن قرآن در آیه 57 سوره «یونس»
من از روز اول جلسه، به شما بزرگواران، برادران، خواهران و عزیزانم وعده دادم که هر روز ـ به خواست خدا ـ در ضمن بحث، هم از قرآن مجید بگویم و هم از اهل بیت(ع). یک آیه از قرآن برای شما میخوانم و اگر فرصت اجازه داد، آیه دوم را میخوانم و یک روایت بسیار مهم را هم میخوانم که این روایت را من از کتابهای مهم اهل سنت در رابطه با اهل بیت(ع) انتخاب کردم.
اما آیه در کجاست؟ در سوره مبارکه «یونس» است. توجه کنید که دستگیره بودن قرآن را این آیه نشان میدهد که قرآن یکی از دو دستگیره پروردگار است. چقدر هم این آیه فوق العاده است! شکل آیه، ترکیب آیه، کلمات آیه و مفاهیم کلمات آیه، غوغایی است! اگر شما بگویید یک اقیانوس است درست گفتهاید! فرمود: «قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»[7]؛ در این آیه، چهار مسئله درباره این دستگیره مطرح شده است که هر کدام از آنها به اندازه یک کتاب حرف دارد!
تدبیر و تربیت تکوینی انسان
«قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ»؛ از سوی پروردگار شما! خیلی جالب است که در اینجا نام «الله» را نمیبرد، نفرمود: «قَد جائَتکُم مِنَ الله»! همچنین نفرمود: «قَد جائَتکُم مِنَ الرَّحمن» یا «قَد جائَتکُم مِنَ الرَّحِیم»! بلکه فرمود: «قَدْ جاءَتْكُمْ ... مِنْ رَبِّكُمْ». معنای «رَب» چیست؟ «رَب» یعنی مالکی که وجود مقدس این مالک، تربیت و رشد و تکامل تمام موجودات را در ربوبیت خود لحاظ میکند و فقط مالکِ تنها نیست که بگویم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»[8]؛ ستایش ویژه خداست که مالک همه جهانیان است!
خدایی که مالک است، با جهانیان چه میکند؟ آیا فقط مالک است و ربطش به جهانیان یک ربط ملکیت است؟ نه! او مالکی است که عاشقانه، تدبیر امور مملوک، تربیت مملوک و رشد دادن او را مورد توجه قرار میدهد. به این خاطر است که وقتی میخواهد این چهار مسئله را مطرح کند، میفرماید: «قَدْ جاءَتْكُمْ ... مِنْ رَبِّكُمْ»؛ یعنی من به تربیت شما عشق میورزم، مالک شما هستم و تدبیرکننده امور شما هستم؛ هم تدبیر تکوینی و هم تدبیر تشریعی.
تدبیر تکوینی شما این بود که پدر و مادر شما، یک نطفه مخلوط را به دست من دادند و هیچ چیز دیگری به من ندادند! مخلوطی از اسپرم مرد و اُبول[9] زن که خیلی هم ریز بود و با میکروسکوپ باید چند هزار مرتبه بزرگتر کند تا ببیند، پدر و مادر شما غیر از این اسپرم و اُبول را که به من نداند؛ ولی تدبیر تکوینی من و تربیت تکوینی من در رَحِم مادر، شما را نُه ماه پرورش داد و آن نطفه را در رشد دادن، سَر، مو، بینی، دهان، مری، معده، کلیه، شُش، جگر سیاه و قلب داد. اسم این همان تدبیر تکوینی است که نه پدر و مادر شما دخالتی داشتند و نه جهان در آن دخالتی داشته است. همه اینها تدبیر من بود.
تدبیر و تربیت تشریعی انسان
اما اگر انسان با اختیار خودش، خود را در سایه نورانیت تدبیر و تربیت تشریعی من قرار بدهد، من از یک آتشپرست، سلمان میسازم! از یک چوپانِ گمنامِ دهاتی در ربذه، ابوذر میسازم! از یک حبشیِ سیاهچهره، بلال میسازم! با تشریعی خودم، از یک دختر، فاطمه زهرا(س) میسازم! زینب کبری(س) میسازم! این تربیت تشریعی من است. آیا انصاف است که من از زیر چتر تربیت تشریعی حضرت رب، بیرون بروم و زیر چتر تربیت ابلیسیان، شیاطین، شرقیها و غربیها قرار بگیرم؟
شما بهتر میدانید که چه چیزی از آب در میآید! شما وضع تربیتی خیلی از شرقیها و اروپاییها و بسیاری از عربها و آفریقاییها و آمریکاییها را میبینید، اینها تحت تربیت شیاطین و طاغوتها بودند، اینگونه شدند! تربیت تشریعی پروردگار را هم میبینید که اینگونه شدند! چه تربیتشدههایی هستند!؟ یکی از نمونههای آن در زمان ما که آقا (مقام معظم رهبری) هم به آن اشاره کردند، شهید سلیمانی است. این اشاره ایشان بود که شهید سلیمانی، تربیت شده اسلام و قرآن است؛ یعنی تربیت تشریعی خدا در این انسانی که کیلومترها در بیرون از کرمان در یک روستا به دنیا آمد و گمنام بود، ولی اکنون از برکات آن تربیت، شهره جهان شده و هنوز هم اسم او پشت دشمن را میلرزاند و خون پاکش جوانان خاورمیانه و بیرون از آن را به طرف پروردگار و اسلام و شجاعت و شهامت و درگیر شدن با طاغوت سوق میدهد.
آینده دوری نخواهد بود که نسل جدید عرب، دمار از روزگار این نوکران اروپا و آمریکا در میآورد، خیلی دور نیست؛ یعنی این شجره مدام در حال اضافه کردن شاخ و برگ است که فرمود: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ» که از بین رفتنی نیست. «وَ فَرْعُها فِي السَّماء»[10]؛ شاخ و برگ آن فوق این کره زمین در حال کار کردن است.
موعظه الهی برای تربیت انسان
«قَدْ جَاءَتْكُمْ»؛ این آیه خیلی جالب است، میفرماید: «جَاءَتْكُمْ»؛ یعنی این مسئله الهیه، از جانب حضرت ربّ العزّه به سوی شما آمده که به تربیت تشریعی شما عشق و محبت دارد که همان موعظه الهی است. چه واعظی بالاتر از خداست که انسان را موعظه کند!؟ پروردگار با موعظه کردن خود که از طریق قرآن موعظه میکند، به انسان آمادگی میدهد. آیات بسیاری در قرآن برای موعظه است.
تأثیر موعظه الهی بر عرب بیابانی
اَصمعی[11] میگوید: من از کاروان حج عقب ماندم، بر من واجب هم بود که به حج بروم، از بصره بیرون آمدم و با خودم گفتم که بهقدری تند میرانم تا به کاروان برسم. هنوز به کاروان نرسیده بودم که یک عرب بیابانی که کارش دزدی بود، جلوی مرا گرفت. من هم قدرت درگیری با او را نداشتم و در مقابل او جوجهای بیش نبودم! این داستان را من در کتابی مربوط به قرن چهارم هجری دیدم! او میگوید: آن دزد جلوی مرا گرفت و گفت: پیاده شو! پیاده شدم. گفت: هر چیزی که داخل جیب داری، بیرون بریز! گفتم: مقداری از مال را برای من بگذار، چون من مسافر هستم و از کاروان عقب افتادم! گفت: فضولی نکن، همه اموالت را بده! مثل کسانی که امروزه موبایل افراد را میدزدند و میگویند: اگر ندهی، با این کارد تو را میکشم! دزد قصه ما هم مثل دزد موبایل زمان ما بود. دیدم اگر تکان بخورم، مرا کشته است، پس هر چه داشتم را بیرون ریختم که در حدود چهارصد درهم بود!
به من گفت: به هیچ چیزی دست نزن! لباسهایت را هم در بیاور! گفتم: این عبا و قبا را برای من بگذار، چون در بین راه گرما و سرما در پیش دارم! گفت: حرفهای اضافه نزن! لباسهای رویی را درآوردم. با تلخی گفت: کجا میروی و از کجا میآیی؟ من هم واقعاً مبدأ سفرم را از مسجد جامع بصره قرار داده بودم، به او گفتم که من از خانه خدا میآیم و به طرف خانه خدا میروم! دیدم اندکی شُل شد. گفت: مگر خدا خانه دارد؟ گفتم: بله، خدا هم خانه دارد؛ مسجدها «بیت الله» است و در مکه هم یک خانه دارد بنام «کعبه» که آن هم «بیت الله» است.
البته مسجدها و کعبه، تشریفاً به پروردگار وصل هستند وگرنه پروردگار که به این چند تکه آجر و کاشی و سنگ و فرش احتیاجی ندارد! هر آنچه را هم که به عنوان خانه اوست، همه را به ما بخشیده است و فرمود که مسجد برای شماست، بیت برای شماست: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ»[12]؛ کعبه هم برای شماست. خدا هر نعمتی که دارد، در قرآن کریم میفرماید که برای شماست، چون خودش نیازی به این نعمتها ندارد، ملائکه الهی هم نیازی ندارند. اگر من ارزش این نعمتها را بفهمم، قدردان آن میشوم.
آن عرب بیابانی گفت: به خانه خدا برای چه کاری میروی؟ چقدر خوب است که دزد هم اهل پرسش باشد! گفتم: میخواهم در آنجا کلام خدا را بخوانم. گویا آن عرب بیابانی، آدم پَرتی بود! گفت: مگر خدا کلام دارد؟ گفتم: بله! گفت: بخوان! گفتم: بنشین، من هم مینشینم و آرام آرام برای تو میخوانم! از سوره مبارکه «ذاریات» شروع کردم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم»، تا رسیدم به این آیه که در اوایل این سوره است: «وَ فىِ السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ»[13]؛ من رَقم روزی شما را در عالَم بالا زدم که یک بخش از این عالَم بالا بخارِ اقیانوسهاست که به بالا میآید و در هوای سرد به ابر تبدیل میشود. من به ابر میگویم که برای معشوق خود بنام «زمین» که از آن جدا شدی گریه کن تا فراق تو به وصال تبدیل شود. این ابر قناتها را پُر میکند، چاهها را سرریز میکند، رودها را خروشان میکند، زمینها را سیراب میکند، دانهها را میشکافد و درختها را رشد میدهد. همه اینها در آیه «وَ فىِ السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ» است. رقمِ رزق شما در عالم بالا و در عالم الهی است و به «ارادة الله» و با بکارگیری ابر و باد و مِه و باران و خورشید و ماه و ستارگان، روزی را به شما میرساند.
در این هنگام، دزد گفت: بس است! گفتم: چشم! گفت: پولها را جمع کن و لباسهایت را بپوش! من هم پوشیدم. گفت: مرا با خودت به خانه خدا میبری؟ این موعظه است! نصیحت است! فرمود: ای بنده من! من که رزق تو را تأمین کردم، چرا به دنبال حرام هستی؟ چرا به دنبال ربا میروی؟ چرا به دنبال دزدی میروی؟ چرا به دنبال غصب و کمفروشی و خوردن ارث خواهر و برادرت میروی؟ این سند من است که من رزق تو را در عالم الهی و عالم بالا مقرر کردم. پس لازم نیست دزدی کنی، لازم نیست ربا بگیری، غصب لازم نیست. «و الله»! ای برادران و خواهران! ما به گناه احتیاج نداریم؛ یعنی خدا ما را نیازمند به گناه نیافریده است و اصلاً ترکیب وجود ما نیازمند به گناه ساخته نشده است.
گفت: مرا با خودت ببر! گفتم: بیا برویم. او را با خود آوردم و گفتم: باید مُحرِم بشویم. در میقات، مُحرِم شدیم و این شخص هم مرتّب گریه میکرد و گریهاش قطع نمیشد، حال عجیبی داشت. اگر خدای متعال از این حالات به ما بدهد، ما آسمان و زمین را تکان میدهیم! اعمال حج را باهم انجام دادیم و بعد هم از او جدا شدم.
در سال بعد که حاجیان در بصره، قصد سفر داشتند، مرا هم دعوت کردند، گفتم: من خرج سفر ندارم! گفتند که ما خرج شما را میدهیم! آمدیم و حج تمام شد و هنگام شب در مقام ابراهیم(ع) نشسته بودم و مشغول عشقبازی با خدای کعبه بودم، دیدم که یک شخص موقّر و باادب و نورانی به کنار من آمد و دستش را روی شانه من گذاشت و گفت: «أ تعرفونی»؛ آیا مرا میشناسی؟ چهرهاش را دقیق نگاه کردم و گفتم: بجا نیاوردم! گفت: من همان دزدی هستم که در بیابانهای بصره جلوی تو را گرفتم و تو مرا با خودت به اینجا آوردی! آیا خدا هنوز کلام دارد؟ متوجه شدم که او هنوز مست و مدهوشِ همان یک آیه است!
از خدا تقاضا میکنم که قرآن را بفهمم، اگر یک آیه از قرآن را بفهمم، تا ابد مدهوش خواهم شد!
به او گفتم: بله، خدا کلام زیادی دارد. گفت: بخوان! من هم دنباله آیه را برای او خواندم: «فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ»؛ من رَقم روزی شما را معیّن کردم و به مالک آسمانها و زمین ـ یعنی به خودم ـ قَسم که «إِنَّهُ لَحَقٌّ»؛ رسیدن روزی به شما استوار و ثابت و حتمی است. «مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ»[14]، در آخر آیه، صیحهای زد و افتاد! مردم جمع شدند تا او را به هوش بیاورند، ولی او از دنیا رفته بود![15]
«قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ»؛ اگر انسان، مستمع موعظه خدا بشود، چه میشود!؟ موعظه الهی را ببینید که دزد را به کجا رساند! این یک جمله از آیه بود؛ اما سه جمله دیگر را به همراه یک روایت بسیار مهمی که در کتب اهل سنت دیدم، همه اینها را إنشاءالله اگر عمری باقی بود، در جلسه بعد بیان میکنم.
روضه حضرت زهرا(س)
چه خوش است یک شب، بُکشی هوی را
به خلوص خواهی، ز خدا خدا را
به حضور خوانی، ورقی ز قرآن
فکنی در آتش، کتب ریا را
شود آنکه گاهی، بدهند راهی
به حضور شاهی، چو من گدا را
طلبم رفیقی که دهد بشارت
به وصال یاری، دل مبتلا را
مگر آشنایی، ز ره عنایت
بخرد به خاری، گل باغ ما را[16]
....
ز پیش دیده تا جانان من رفت
تو پنداری که از تن جان من رفت
اگر خود همره جانان نرفتم
ولی فرسنگها افغان من رفت
سر و سامان مجو از من چو رفتی
تو چون رفتی، سر و سامان من رفت[17]
بنالد زینب و کلثوم و گوید
پدر جان مادر نالان من رفت
«اللّهمَّ اغفِر لَنَا وَ لِوَالِدَینَا وَ لِوَالِدَی والِدَینَا وَ لِمَن وَجَبَ لَهُ حَقٌّ عَلَینَا»!
«اللّهمَّ ارحَم شُهَدائنَا وَ اغفِر لِمُوتانَا»!
«اللّهمَّ أهلِک أَعدائَنَا»!
«اللّهمَّ لا تُسَلِّط عَلَینَا مَن لا یَرحَمُنَا»!
[1]. سوره بقره 2، آیه256.
[2]. همان.
[3]. سوره آل عمران 3، آیه97.
[4]. سوره حج 22، آیه29.
[5] . سوره شوری 42، آیه23.
[6]. الأمالی (للصدوق)، ص415؛ تفسير القمی، ج2، ص345؛ المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام، ص559؛ دعائم الاسلام، ج1، ص28؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص647.
[7]. سوره یونس 10، آیه57.
[8]. سوره فاتحه 1، آيه2.
[9]. بازایستادن مرد از آرمیدن با زن خویش، (لغتنامه دهخدا).
[10]. سوره ابراهیم 14، آیه24.
[11]. نام او «عبد الملک ابن قریب» بود و در ایام هارون الرشید میزیست. حافظه عجیب و اطلاعاتی گسترده از تاریخ و ادبیات و اشعار عرب داشت و در سال 216 در بصره وفات کرد، (ر.ک: مرکز دائرة المعارف اسلامی، دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «اصمعی»، ج۹، مقاله3630).
[12]. سوره آل عمران 3، آیه96.
[13]. سوره ذاریات 51، آیه22.
[14]. همان، آیه23.
[15]. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص400.
[16]. اشعار حکیم الهی قمشهای.
[17]. گزیده اشعار وحشی بافقی، غزلیات، غزل شماره 102.