روز سوم؛ سهشنبه (16-1-1401)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- مقدمۀ بحث
- انعکاس علمالله در آینۀ قلب پیامبر اکرم(ص)
- عظمت بندۀ مؤمن در حدیث قدسی
- عشق امیرالمؤمنین(ع) به شیعیان
- فُرجههای عجیب خداوند به بندگان مؤمن
- بشارت پروردگار به مؤمنین و شیعیان
- تفاوت شیعۀ بالجمله و فیالجمله
- گناه، عامل اصلی بلایا و مصیبتها
- علم شیعه به بخشی از قرآن و روایات با شرکت در جلسات دینی
- روایات معصومین، مفسّر قرآن و تربیتکننده
- توفیق پروردگار به بندگان محبوب
- نظر پروردگار در خصوص روزه و روزهداری
- کلام آخر؛ تدفین غریبانۀ شهدای کربلا و ابیعبدالله(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مقدمۀ بحث
کلام در یکی از نابترین، پرمحتواترین و نورانیترین روایات پیغمبر عظیمالشأن اسلام بود که من در نوشتههای پربار وجود مبارک مرحوم مجلسی دیدم و یادداشت کردم. عالم کمنظیر و مغز متفکر، انسان آگاه و عالم و عارف، شیخ بهایی که از او با عنوان «بهاء الملة و الدّین»، یعنی ارزش جامعه و فرهنگ و دین یاد شده است، یک جملهٔ کوتاه این روایت را البته با کمک پروردگار به ده صورت معنا کرده؛ چون اگر کمک او نباشد، انسان نمیتواند پلک چشم هم بههم بزند. اگر به آن یک کلمه (کلمهٔ چهارم روایت) برسم، ده مسئلهٔ بسیار باعظمتی را که شیخ بهایی مطرح کرده، برایتان عرض میکنم. اگرچه تفسیر و توضیح این روایت بهنظرم میرسد که به عمر من کفاف نخواهد داد. تا جایی که خدا عنایت کند، در این راه با هم حرکت میکنیم؛ شاید بهترین نصیبها از طرف پروردگار به ما برسد. همچنین این روایت برای دنیا و آخرت ما، چه برای خودمان و چه برای زن و بچهمان، سود سنگینی را عاید کند.
اگر خدا گوشهٔ چشم انسان را باز کند (با انجام یک سلسله عمل و اخلاق باز میکند) تا عمق این روایت را ببیند، یک اقیانوس بیساحل به نظرش میرسد که گوهرهای گرانبهایی در این اقیانوس قرار دادهاند و هر گوهرش کار عظیمی برای دنیا و آخرت انسان میکند.
انعکاس علمالله در آینۀ قلب پیامبر اکرم(ص)
واقعاً واجب است که مردم این روایت را کوچک و کم نبینند، دست کم نگیرند و قلیل مشاهده نکنند. نه کسی که این روایت را فرموده، یک انسان معمولی بوده و نه روایتش معمولی است. گویندهاش وجود مقدس پیامبر اعظم(ص) است که قلب مبارکشان به علم بینهایت پروردگار وصل بوده است. من هم برای این مسئله دلیل دارم؛ دلیل قرآنی، روایتی و دلایلی که حکمای بزرگ شیعه، امثال حاج ملاهادی سبزواری مطرح کردهاند. این قلب یک قلب غیرعادی و آینهٔ انعکاس علم مطلق حق بوده است. لذا محال بود که از حضرت چیزی دربارهٔ عالم، جهان و طبیعت، موجودات، انسان و پشت پردهٔ این عالم بپرسند و حضرت گفته باشند «نمیدانم». سؤالاتی که از حضرت شده، تا جایی که سؤالات را یادداشت کردهاند و و باقی مانده است، نشان میدهد که این قلب، آینهٔ منعکسکنندهٔ حقایق علمالله بوده.
علیبنابراهیم[1] قمی روایتی را در جلد دوم تفسیرش (هزار سال قبل نوشته شده است) نقل میکند که حدود پنج صفحهٔ کامل است. پیغمبر(ص) این روایت را در سفر آخر عمرشان (دو ماه مانده بود به ازدنیارفتنشان)، با تکیهدادن به در خانهٔ خدا در مسجدالحرام بیان کردهاند. مسجدالحرام آنوقت پر بود؛ چون نزدیک ده هزار نفر آن سال با پیغمبر(ص) حج بهجا آوردند. کسی که از همهٔ حاجیان به پیغمبر(ص) نزدیکتر بود، سلمان بود. سلمان در یک قدمی پیغمبر(ص) بود. پیغمبر اکرم(ص) هم شاید بیش از بیست بار اسم سلمان را در این روایتشان آوردهاند. علتش هم این است: هر بخشی را که حضرت بیان میکردند، سلمان با شگفتی میپرسید آیا شدنی است؟ پیغمبر(ص) هم میفرمودند: به آنکه جان من در دست قدرت اوست، شدنی است. در این پنج صفحه روایت، پیغمبر(ص) تمام اوضاع شرق و غرب عالم و اوضاع مسلمانان را که در انواع فسادها غرق خواهند شد، خبر دادهاند؛ فسادهایی که اصلاً زمان خودشان نبود و وجود نداشت؛ فسادهایی جدید که در دنیا پدید میشود. همین یکدانه روایت نشان میدهد که این قلب در برابر علم مطلق حق آینه بود و علمالله در این آینه منعکس بود. در حقیقت، هرچه پیغمبر(ص) در این 23 سال نبوتشان فرمودهاند، این آینه را میخواندند و میفرمودند.
برای این است که نباید روایات را کم، کوچک و بیاهمیت بدانیم. کل روایات، روایاتی که شیعه نقل کرده و بخشی هم از روایات اهلسنت که روایات درست است، توضیح قرآن مجید است. اگر این مجموعه روایات پیغمبر(ص) و اهلبیت(علیهمالسلام) را از مسلمانان بگیرند و دیگر بینشان نباشد، قرآن برای مردم مجهول خواهد ماند و هیچ دانشمند، مرجع، فقیه و عالمی توان توضیح بخش مهمی از آیات قرآن را نخواهد داشت. قرآن در بین امت معطل میماند و دربسته میماند.
عظمت بندۀ مؤمن در حدیث قدسی
پیغمبر(ص) در این روایت میفرمایند: «إذا أحَبَّ اللهُ تَعالى عَبداً ألهَمَهُ العَمَلَ بثَمانِ خِصالٍ»[2] وقتی که پروردگار عالم بندهای را دوست بدارد، هشت خصلت به او الهام میکند. فرقی نمیکند که این بنده مرد باشد یا زن. «عبد» هم شامل حال مردان است و هم شامل حال زنان؛ هم آنهایی که مرد هستند و عبد، هم آنهایی که خانم هستند و عبد، مورد احترام خدا هستند. خود پروردگار در احادیث قدسی میفرماید: کسی که به بندهٔ مؤمن من اهانت کند، مستقیماً به من اهانت کرده است. کسی که بندهٔ مؤمن مرا سبک بشمارد، به او احترام نکند و برای او ارزش قائل نشود، به من احترام نکرده و برای من ارزش قائل نشده است. این کیان و عظمت عبد مؤمن است.
عشق امیرالمؤمنین(ع) به شیعیان
حتماً این حکایت را شنیدهاید؛ روزی به امیرالمؤمنین(ع) خبر دادند که یک مار سمی خطرناک یکی از شیعیان خوبتان را نیش زده است امیرالمؤمنین(ع) عاشق شیعه بودند.
این را بدانید! ما روایاتی داریم که از عشق امیرالمؤمنین(ع) به شیعه بهخاطر خصوصیاتی که دارد، خبر میدهد. شیعه خدا، قیامت، قرآن، نبوت، امامت و حلال و حرام خدا را قبول دارد و تا حدی (اینکه میگویم «تا حدی»، هم در قرآن و هم در فرمایشات خود امیرالمؤمنین هست) عمل میکند و تا حدی هم از گناهان، مخصوصاً از گناهان کبیره کنارهگیری میکند.
همهٔ شیعیان که کامل نیستند! امام صادق(ع) میفرمایند: اگر میخواهید شیعه را بشناسید، به حسن و حسین(علیهماالسلام) نگاه کنید. آنها شیعهٔ علی(ع) هستند. بعد از آنها هم، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ابوالهیثمبنتیهان و عبداللهبنابیرافع شیعهٔ علی(ع) و در رأس شیعیان امیرالمؤمنین(ع) هستند. امام صادق(ع) میفرمایند: حضرت مجتبی و ابیعبداللهالحسین(علیهماالسلام) ملاک شناخت شیعه هستند. حالا امیرالمؤمنین(ع) چقدر عاشق حسن و حسیناند؟ چقدر عاشق سلمان، مقداد و عمار بودند؟ اینقدر عاشق بودند که وقتی عمار در نودسالگی در جنگ صفین شمشیر و نیزه و تیر خورد، افتاد و جان داد و به امیرالمؤمنین(ع) که خودشان یک طرف دیگر لشکر صفین مشغول جنگ بودند، خبر دادند عمار شهید شد، جنگ را رها کردند و باعجله آمدند. وقتی به عمار رسیدند، پیاده شدند و روی زمین جبهه نشستند. سر عمار را به دامن گرفتند، صورت و سر خودشان را به جانب عالم بالا برداشتند و با اشک چشم گفتند: ملکالموت! تو که تا روی زمین برای گرفتن جان عمار آمدی، میآمدی و جان مرا هم میگرفتی. من بعد از عمار، دیگر زندگی را میخواهم چهکار!
شیعه فیالجمله، نه بالجمله و کامل (فیالجمله یعنی تا حدی به حقایق ایمان دارد، تا حدی عمل دارد، تا حدی تقوا دارد و تا حدی هم کنارهگیری از گناهان را دارد)، معشوق امیرالمؤمنین(ع) است و به زمان هم کاری ندارد که شیعه در چه زمانی باشد! همین الآن که شما 1500 سال با امیرالمؤمنین(ع) فاصله دارید، وجود امیرالمؤمنین(ع) الآن در عالم برزخ از عشق به شما پر است و شما را دوست دارند. در واقع، اگر کسی یک شیعه را اذیت کند، امیرالمؤمنین(ع) را اذیت کرده است. این ارزشها هم باید برای مردم گفته شود و هم این ارزشها باید حفظ شود.
فُرجههای عجیب خداوند به بندگان مؤمن
وقتی به حضرت گفتند یک مار زهردار خطرناک یکی از شیعیانتان را گزیده است، امام که عاشق شیعه هستند، درجا بلند شدند و گفتند من به عیادتش میروم. حضرت آمدند و بالای سرش، کنار رختخوابش نشستند. این شیعه میدانست که هر آسیبی به آدم میرسد، از ناحیهٔ گناه است یا کمگذاشتن عبادت است. به این مسئله عالم و وارد بود. حتی پیغمبر(ص) یا امام صادق(ع) میفرمایند: وقتی زمین میخورید و رگتان میبُرّد، سرتان میشکند یا دست و پایتان زخم میشود، این برای گناهی بوده که مرتکب شدهاید. همین شکستن سر، پارهشدن رگ و زخمشدن آن گناهانتان را جبران میکند، ولو توبه نکنید! همین بلادیدن شما توبه حساب میشود. البته برای شما! کافر هم ممکن است زمین بخورد و استخوان پیشانیاش بیرون بزند یا مشکل عفونی برایش پیش بیاید و پایش را قطع کنند. این ارزشها برای مردم مؤمن است! مؤمن اگر زمین بخورد و پیشانیاش بشکند، مربوط به یک گناه است و همین هم کفارهاش محسوب میشود.
حالا اگر مؤمن در پروندهاش گناهی ندارد که این کارها آن گناهان را جبران کند، حضرت میفرمایند: با زمینخوردن، زخمیشدن، داغ اولاد و مشکلات مالیاش، خدا درجاتش را بالا میبرد؛ مثلاً مقامش پیش خدا ده درجه بود و با این بلاها، مقامش را پانزدهبیست تا میکند. خدا فُرجههای عجیبی به بندگان مؤمنش داده است!
بشارت پروردگار به مؤمنین و شیعیان
برای اینکه خیلی دلخوش بشویم، جالب است بدانید که امام صادق(ع) میفرمایند: خدا در هر جای قرآن مجید که کلمهٔ مؤمن را ذکر کرده است (ما که به علم خدا آگاهیم)، ارادهٔ خدا از لفظ مؤمن، شیعیان ما هستند. خدا شما را در قرآن ذکر کرده است. همهٔ ما در علم خدا بودهایم و زمان برای خدا مطرح نیست. تا قیامت هرچه شیعه در عالم بهوجود میآید و بهوجود آمده است، خدا او را در قرآن مجید ثبت و ذکر کرده، در قیامت هم مطابق با قرآن، با ما عمل میکنند.
وقتی میبینند ما مؤمن هستیم و قرآن هم ما را ثبت و ذکر کرده، بامحبت اشاره میکنند و میگویند: «بُشْرَاکُمُ الْیوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فیها ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»[3] به شما شیعهها بهشتهایی را که دائمی است، بشارت میدهیم. «بُشْرَاکُمُ الْیوْمَ» یعنی امروز که روز قیامت است، جای این است که ما مژدهٔ «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» را به شما بدهیم. بعد از جلسه، سورهٔ حدید را ببینید؛ کامل آیه هم این است: «یَومَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ»[4] روز قیامت، هم مردان شیعه و هم زنان شیعه (امام صادق میفرمایند کلمهٔ مؤمن در قرآن، یعنی شیعهٔ ما) میبینند که «یسْعَی نُورُهُمْ بَینَ أَیدِیهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ» پیشاپیش آنها و دست راستشان نور در حرکت است. این یعنی اینها روز قیامت در ظلمت و تاریکی نیستند و نور عجیبی پیش روی آنهاست. خدا به پیغمبر(ص) میگوید که هرچه زن و مرد شیعه هست، در روز قیامت میبینی که نورشان پیشاپیش آنها در حرکت است و دست راستشان هم نور در حرکت است. «بُشْرَاکُمُ الْیوْمَ» پس فرشتگان به آنها مژده میدهند که امروز «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فيها ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» برای شماست.
تفاوت شیعۀ بالجمله و فیالجمله
حالا شیعهٔ فیالجمله (بالجمله یعنی کاملِ کامل)، یعنی ما واقعاً قدرت داریم که سلمان باشیم؟ خدا میداند که ما چنین ظرفیتی نداریم! آیا ظرفیت داریم که عمار، ابوالهیثمبنتیهان یا عبداللهبنیعفور بشویم؟ وقتی عبداللهبنیعفور ازدنیا رفت، امام صادق(ع) فرمودند: امروز بهتر از او را در کرهٔ زمین نمیشناسم. ما این توانمندی را نداریم! بعد هم، امام صادق(ع) با مرگ عبداللهبنیعفور، بنا به نقل «رجال کَشی» که از بهترین کتابهای شیعه است، همینطور به پهنای صورت اشک میریختند و از شدت گریه شانههایشان تکان میخورد. حضرت میفرمودند: عبدالله رفت؛ ولی با رفتنش، خدا خانهای را برای زندگی برزخ و آخرتش در اختیار او قرار داد که یکطرف خانه به خانهٔ پیغمبر(ص) وصل است، یکطرفش به خانهٔ علی(ع)، یکطرف به خانهٔ امام مجتبی(ع) و یکطرف دیوار هم به خانهٔ ابیعبدالله(ع) وصل است.
این شیعه، شیعهٔ بالجمله است؛ یعنی شیعهای که از شیعهبودن کم ندارد. ما اینگونه نیستیم؛ ولی به همین مقدار که طاقت و ظرفیت داشتیم، شیعه بار آمدهایم و شیعه هم ماندهایم. از زمانی که بهدنیا آمدهایم، در زمانی واقع شدهایم که انواع خطرات و فسادها بالای سر ما پر میزده و ما فاسد و باطل نشدهایم. و از شیعهبودن درنیامدهایم. الآن خطر خیلی سنگین است! خطر تا اتاق خواب مردم، در جیب مردم و کنار دل مردم، مثل دریا موج میزند؛ ولی ما شیعه ماندهایم. چراکه ما را دوست دارند، خیلی هم دوست دارند و ما را حفظ میکنند و حفظ هم کردهاند.
گناه، عامل اصلی بلایا و مصیبتها
حضرت به عیادت این مارگزیده آمدند و کنار رختخوابش نشستند. این شخص هم میدانست هر بلا و مصیبت و مشکلی که به آدم میرسد، اغلب مربوط به گناهان است. ما در جامعه کم داریم کسانی را که مصیبت، رنج، درد و مشکلی به آنها برسد و این مشکل، درجهشان را پیش خدا بالاتر ببرد. آنها واقعاً یک عدهٔ خاص هستند. این شخص چون میدانست که بلا، درد، مشکل، مصیبت یا مشکل مالی علت دارد و علتش هم گناه است. یک گناه سبب میشود که به مال و نعمت آدم لطمه بخورد.
شما دیگر با دعای کمیل عاشق خدا، امیرالمؤمنین(ع) آشنا هستید. حضرت در فرازهایی از این دعا میفرمایند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ» این یک نوع از گناهان است که میگویند مرا بیامرز از آن گناهانی که نگذاشت آبرویم پیش تو بماند و آبرویم رفت، قیمتم شکست و ارزشم کم شد. «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلاَءَ» خیلی از گناهان باعث سیل، طوفان، زلزله و مشکلات شدید اجتماعی است. «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ النِّقَمَ؛ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ» خدایا! روزگار خوش و درآمد خوبی داشتم و بین مردم وجههای داشتم که همهاش عوض شد. این برای گناهان من بوده. آنها را بیامرز تا زندگی من به همان زندگی اول خوب برگردد، مهمتر از همه، این فراز از دعای کمیل است: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ» خدایا! گناهانی هست که اصلاً نمیگذارد صدای من به تو برسد. دعا حبس است و مستجاب نمیشود.
علم شیعه به بخشی از قرآن و روایات با شرکت در جلسات دینی
این مارگزیده هم اینها را میدانست. شیعه عالم است؛ البته نه عالمِ درسخواندهٔ حوزه، بلکه عالم به بخشی از قرآن و روایات است و به برپاداشتن جلسات دینی هم عادت دارد. از قبل از غیبت امام دوازدهم، شیعهها در فرصتهای مختلف، در جلساتی که در خانههای ائمه برقرار میشد، شرکت میکردند. تمام روایاتی که نوشتهاند و کتابهایی مثل «اصول کافی»، «تهذیب»، «من لا یحضرالفقیه» و «بحارالأنوار» نتیجهٔ همان مجالس است که شیعه رفته، ائمه حرف زدهاند و آنها در همان مجلس یادداشت کردهاند. بعد هم تنظیم کردهاند و کتاب شده است. زمان خود ائمه، مستمعین جلسات چهارصد جلد کتاب نوشتند. بعد از غیبت هم، بزرگان دین ما تمام روایات پراکنده یا روایاتی را که پیش مردم یا روی کاغذها بود، جمع کردند و آنها را به دورهٔ عظیم کتاب شریف «کافی»، «تهذیب»، «من لا یحضرالفقیه»، «بحارالأنوار» و «وسائلالشیعه» تبدیل کردند. خیلی زحمت کشیدند!
شیعه عالم است؛ یعنی بهخاطر شرکت در این مجالس، آیاتی از قرآن مجید و روایاتی را در حد خودش بلد است. به این معنا عالم است. پیغمبر(ص) ارزش عجیبی برای این مجالس گذاشتهاند که حالا من یک روایتش را از کتابهایی مثل «کافی» برایتان نقل میکنم. در روایت است: اگر پرده در این جلسات به کنار برود، مردمی که در جلسه شرکت کردهاند، خودشان را وسط بهشت میبینند. در واقع، پشت پردهٔ این جلسات، بهشت است. ما با منبررفتن، و شما با شرکتکردن و پولدار با پولش، مخصوصاً در روزگار ما واجب است که این جلسات را حفظ کنیم؛ چون خیلی مفید است!
خیلیها به من گفتند که با این سن و وضعت و این سهچهار تا عملی که کردهای، دیگر منبر را تعطیل کن. من به آنها میگویم: با آگاهیای که از وضع زمان و مفاسد آن دارم، خودم را مسئول مردم و منبررفتن را واجب شرعی میدانم. من یک بار این را به مراجع بزرگ شیعه هم در مجلسی گفتم. به آنها گفتم: اگر ایرادی دارید در این مسئلهٔ من که میگویم واجب شرعی است، بگویید. هیچکدام چیزی نگفتند! گفتم واجب شرعی است که تا آخرین نفس به منبر بروم؛ کاری که انبیا هم کردهاند. امام صادق(ع) میفرمایند: هیچ پیغمبری از دنیا نرفت، مگر اینکه نفس آخرش را برای مردم و خانوادهاش صحبت کرد. شما هم بعضی از این مطالب را که یادتان میماند، برای خانوادهتان نقل کنید، اثر دارد.
روایات معصومین، مفسّر قرآن و تربیتکننده
این مرد شیعه به حضرت گفت: من از عبادت کم نگذاشتهام. من شیعه هستم و مرتکب گناه کبیره و صغیره هم در این هفته نشدهام. من پاک بودم، برای چه مار مرا گزید؟ امام فرمودند: مار بیعلت تو را نگزیده است. مار، عقرب، هوا، خورشید، ستارگان، انسانها و حیوانات مأمور پروردگار هستند. این مار دیروز مأمور خدا بود که تو را بگزد. این شخص گفت: چرا؟ حضرت فرمودند: برای اینکه دیروز بعدازظهر با این زبانت به یک مؤمن توهین کردی. حالا خوشحال باش که خدا تلافی این توهینت را در این دنیا درآورد؛ و الّا اگر این مار را مأمور نمیکرد که تو را بزند و این توهینت به قیامت میرسید، واویلا بود!
چنین روایاتی را کم نگیرید و کوچک ندانید! این روایات تفسیر قرآن مجید است و تربیتکننده، زندهکننده، رشددهنده، روحدهنده و بیداریدهنده.
توفیق پروردگار به بندگان محبوب
حالا بهسراغ روایت برویم؛ روایت خیلی عجیب است! «إذا أحَبَّ اللهُ تَعالى عَبداً ألهَمَهُ العَمَلَ بثَمانِ خِصالٍ» وقتی خدا بندهای را دوست داشته باشد و در گردانهٔ محبت شخص خدا قرار بگیرد که خدا محبّ شود و عبد محبوب بشود، هشت خصلت به او الهام میکند. «الهام» در این روایت و آیات قرآن (الهام در آیات قرآن هم آمده)، یعنی وادارکردن، توفیقدادن، دستگیری و نشاندادن راه. قبل از آمدن به نماز جماعت، وقتی در کتابهای لغت مهم نگاه میکردم، این معانی دربارهٔ الهام بیان شده بود. حالا در ایران الهام را اینجوری معنا میکنند: «به فکرش افتاد»؛ ولی این معانی واقعی که در کتب معتبر لغت آمده، خیلی مهم است! هر گاه خدا بندهای را دوست داشته باشد و بنده محبوب خدا شود، پروردگار او را وادار به هشت خصلت میکند. اصلاً زیر بغلش را میگیرد و بهطرف این هشت خصلت میبرد. «توفیقش میدهد»، یعنی کمک و وادارش میکند و راه را به او نشان میدهد.
این جملهٔ اول روایت بود. حالا حرف این است که آدم چطوری محبوب خدا میشود؟ آنچه که من یادداشت کردهام، تقریباً هشت واقعیت است. اگر انسان این هشت واقعیت را که آسان هم است، در خودش طلوع بدهد، محبوب خدا میشود. یک مسئله که چگونه آدم محبوب خدا میشود و مسئلهٔ دوم هم اینکه وقتی محبوب خدا شد، از طرف خدا چهچیزی بهصورت ویژه و خاص نصیبش میشود؟
انشاءالله با لطف خدا، اینها را بخشبهبخش برایتان مطرح میکنم. مطالب این روایت دریاوار است.
نظر پروردگار در خصوص روزه و روزهداری
شما روزه گرفتهاید. خدا دربارهٔ روزه حرفی زده که این حرف را دربارهٔ هیچ عبادتی نزده است. حتی موسیبنعمران(ع) وقتی عبادات خودش را در کوه طور عرضه کرد، خطاب رسید که اینها برای خودت است و سودش هم برای خودت است. نماز، زکات و حج برای خودت است؛ اما در روایات، وقتی که نظر خدا را دربارهٔ روزه نقل میکنند، آمده که پروردگار فرموده است: «الصَّوْمُ لِي وَ أَنَا اُجْزَي بِه»[5] روزه برای خود من است. شما روزه را گرفتهاید، ولی روزه برای من است. و اگر تمام فرشتگان، انبیا و اولیا جمع شوند و بخواهند ثواب یک روزهٔ ماه رمضانت را بدهند، نمیتوانند. این کار خود من است؛ چون روزه برای من است و روزهدار خودش را با من هماهنگ کرده. من خدایی هستم که نمیخورم و نمیآشامم، گرد و غبار با من کاری ندارد و دروغ نمیگویم. روزهدار هم با من همشکلی برقرار کرده است؛ روزهدار نمیخورد، من هم نمیخورم؛ روزهدار نمیآشامد، من هم نمیآشامم؛ روزهدار دروغ نمیگوید، من هم دروغ نمیگویم. او با من هماهنگ شده، پس این روزه مال من است. روزه روزهدار در حالات و صفات به من شبیه میکند. کسی غیر از خدا هم قیمت روزهٔ شما را نمیداند. هیچکس نمیداند و پاداشش هم غیر از پروردگار به دست کسی نیست.
کلام آخر؛ تدفین غریبانۀ شهدای کربلا و ابیعبدالله(ع)
حالا باز مثل روزهای قبل بیاییم این روزهٔ بسیار پرقیمت را به گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) وصل کنیم و روزهمان را شستوشو بدهیم با آبی که قیمتیترین از این آب در تمام جهان نیست. شاید تا حالا فکر میکردید اشکی که جاری میشود و روی صورت میآید، پایین میرود و خشک میشود؛ اما امام صادق(ع) میفرمایند: فرشتگان هر یک قطرهاش را میگیرند و روز قیامت این اشک را فرآورده میکنند، بعد به شما تحویل میدهند. دربارهٔ این گریه میگویند:
گریه بر هر درد بیدرمان دواست
چشم گریان چشمهٔ فیض خداست[6]
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة».
«اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة و یٰا بٰابِ نِجٰاةِ الاُمّة».
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ».
سهشنبهها طبق روایاتمان به نام چند امام معصوم است که زیارت هرچند نفر در روز سهشنبه وارد شده. اولین نفر آنها وجود مبارک زینالعابدین(ع) است. حضرت سجاد(ع) به اراده، لطف و قدرت پروردگار، نیمهٔ شب از زندان کوفه برای دفن شهیدان به کربلا آمدند. وقتی رسید که گروهی بیاباننشین با بیل و کلنگ ایستاده بودند و ماتشان برده بود. حیرتزده بودند! چرا ماتزده بودند؟ چون بدنها قابلشناختن نبود و نمیدانستند کدام بدن بدن اصحاب است، کدام بدن بنیهاشم و کدام بدن هم بدن ابیعبدالله(ع). امام نمیتوانستند جلوی گریهٔ خودشان را بگیرند. به آنها فرمودند: بیاباننشینها! من همهٔ این بدنها را میشناسم.
نوبت به دفن بدن ابیعبدالله(ع) رسید. شما دفن میّت را دیدهاید. دوسه نفر بدن را بلند میکنند و به کسی میدهند که در قبر است تا در قبر بخواباند. حضرت سجاد(ع) به این بدن نگاه کردند و دیدند قابلبلندکردن نیست! هر طرف بدن را که بلند کنند، یک طرف دیگر قطع و جدا میشود. به این خاطر فرمودند: در خیمههای نیمهسوختهٔ ما هنوز حصیر پیدا میشود. بیاباننشینها رفتند و یک حصیر دو متر در یک متر آوردند.
امام حصیر را آرامآرام زیر بدن بابا کشیدند و وارد قبر شدند. دست الهیشان را زیر حصیر بردند تا توانستند بدن را بلند کنند. بدن را در قبر خواباندند. حالا میخواهند سنت پیغمبر(ص) را عمل کنند. صورت میّت باید رو به قبله باشد؛ اما بابا که سر ندارد! گلوی بریده را رو به قبله گذاشتند و روی بدن افتادند. صورتشان را روی رگهای بریده گذاشتند و گفتند: «فَإنّ الدُّنْيا بَعْدَك مُظْلِمَةٌ وَ الاْخِرَةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَةٌ».[7] من نمیدانم و در کتابهایم هم ندیدهام که خودشان از قبر بیرون آمدند یا بیاباننشینها دیدند که نمیآیند، آمدند و زیر بغلشان را گرفتند و از قبر بیرون آوردند! خودشان لحد را چیدند و خاک ریختند. یک مقدار آب به خاک روی قبر را پاشیدند و با کف دست صاف کردند که بتوانند بنویسند. بعد با انگشت نوشتند: «هذا قَبْرُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليِّ بْنِ ابي طالِب»؛ اما برای اینکه او را راحتتر بشناسید، نشانه بدهم: «الّذي قَتَلوُهُ عَطْشاناً».
[1]. علیبنابراهیم از عالمان گذشتهٔ شیعه است و به زمان ائمه(علیهمالسلام) خیلی نزدیک بوده.
[2]. المواعظالعددیه، ص336.
[3]. سورهٔ حدید، آیهٔ 12.
[4]. همان.
[5]. من لا یحضرهالفقیه، ج۲، ص۷۵؛ الکافی، ج4، ص63.
[6]. شعر از مولانا.
[7]. مقتل الحسين مقرّم، ص320.