لطفا منتظر باشید

روز چهارم؛ چهارشنبه (17-1-1401)

(تهران حسینیه هدایت)
رمضان1443 ه.ق - فروردین1401 ه.ش
12.01 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

از آیات قرآن و روایات پیغمبر اسلام و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) خیلی واضح و روشن استفاده می‌شود که اگر عبدی (انسانی) مورد محبت پروردگار قرار بگیرد، خداوند تمام درهای خیر را به روی او باز می‌کند و او را از خطرات سنگینی که به دینش (نه به بدنش) لطمه می‌زند، حفظ می‌کند. 

 

مؤمنین در معرض خطرات مالی و بدنی

ما باید پرونده‌ها را از هم تفکیک کنیم. آیا کسی که در درجات عالی ایمان قرار می‌گیرد، دچار خطر جانی و مالی نمی‌شود؟ امکانش خیلی زیاد است که دچار خطر مالی و بدنی بشود؛ چنان‌که در قرآن می‌خوانیم: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَی‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ».[1] در آیهٔ شریفه است که ناامنی، قحطی، گرانی، گرسنگی، بیماری بدنی، کم‌شدن مال و داغ‌دیدن برای اهل ایمان هست. 

 

صبر و ایستادگی مؤمنین در مصائب و سختی‌ها

وقتی اهل ایمان در این موارد صبر کنند، نسبت به پروردگار از کوره در نروند و نگویند خدایا! تو با این قدرت بی‌نهایتت، نمی‌شد جلوی این مصائب را بگیری تا به ما نرسد. از خداوند دل‌سرد و ناامید نشوند و شکست نخورند. اگر این پیشامدهای منفیِ روحی برایشان نیاید، پروردگار می‌فرماید: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ» به همهٔ اینهایی که در برابر این‌همه خطرات و پدیده‌ها استقامت می‌کنند، مژده بده. 

اینهایی که اهل صبر هستند و می‌مانند، این‌گونه هستند: «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ»[2] وقتی این ضررهای ظاهری آنها را مورد هجوم قرار داد، اول و آخرِ حرفشان این است: «قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» ما یک مسافر هستیم. سفرمان از طرف خدا شروع شده است و به خدا هم برمی‌گردد. ما در احاطهٔ پروردگار هستیم. پروردگار به ما مهربان است و در برابر این مصائب ظاهری، نه‌تنها چیزی از امور معنوی و پاداش‌های ما کم نمی‌کند، بلکه اعلام کرده است: «أُولٰئِکَ عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ»[3] اینها شایستهٔ درود من هستند. اینها این‌قدر خوب، محکم، پایدار و مستقیم هستند که با بلاهای مختلفی که دیده‌اند، از من دست برنداشتند و اعتقادشان این بود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ». من بر آنها درود می‌فرستم و رحمتم را شایستهٔ آنها می‌دانم. 

«أُولٰئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»[4] اینها راه را پیدا کرده‌ و جاده را یافته‌اند. در همین راه و جاده‌ای (صراط مستقیم) که یافته‌اند، در حال حرکت هستند (پایان این جاده هم بهشت است)، در بخش دنیایی این جاده به ناامنی، ضرر مالی و بدنی، داغ‌دیدن و ازبین‌رفتن محصولاتشان می‌خورند؛ اما راهشان را ادامه می‌دهند و نمی‌ایستند. اینها زمین‌گیر نمی‌شوند و شاد هم حرکت می‌کنند. 

 

گریه، امری طبیعی در مواجهه با مصائب

بله، برای بعضی از مصیبت‌هایی که به آنها می‌رسد، گریه می‌کنند. گریه امری طبیعی است. پیغمبر(ص) یک پسر هجده‌ماهه داشتند که مریض شد و مُرد و فقط فاطمهٔ زهرا(س) برایشان ماند. حضرت برای این کودک گریه می‌کردند. بعضی‌ها که خیلی به روحیات اولیای خدا و نیز به آیات قرآن وارد نبودند، اسلام هم تازه بین مردم طلوع کرده بود، جاهایی ایراد می‌کردند و می‌گفتند: یارسول‌الله! شما با این عظمت و این وابستگی‌تان به پروردگار، برای چه گریه می‌کنید؟! بچه‌تان مرده که مرده! مگر کجا رفته؟! بچه در عالم برزخ رفته است، بعد هم به قیامت می‌آید و به شما ملحق می‌شود. عربی‌اش این است: «أولادُنا أكْبادُنا»[5] حالا به این تعبیر که دلم برای داغ این بچه می‌سوزد. چرا گریه نکنم؟! این گریه عیبی ندارد. اینها گریه می‌کنند؛ ولی جاده را با کمال استقامت و درستی طی می‌کنند. حوادثی که در این جاده به آنها می‌رسد، هضم می‌کنند تا به «إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» برسند.

پس ما یقین داشته باشیم که اگر کسی در کمال ایمان باشد، ایمانش او را از بلاهای دنیایی، حوادث و مصائب حفظ نمی‌کند. در واقع، خداوند راه این پدیده‌ها را به روی او نبسته است. انبیا هم داغ و مشکل دیده‌اند. 

 

ماندگاری کم و گذرای سختی‌ها و مصائب برای مؤمنین

مرحوم ملامهدی نراقی (پدرِ ملااحمد) این روایت را نقل می‌کند. این پدر و پسر در بین علمای مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، پدر و پسر کم‌نظیری هستند. هر دو هم در کاشان بودند و در کاشان هم از دنیا رفتند؛ ولی هر دو را کنار در ورودی صحن امیرالمؤمنین(ع) دفن کردند. ملامهدی آدم کمی نیست! مدرسهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هنوز هم از او در منبرها، درس مراجع و درس حوزه‌ها استفاده می‌کند. شخصی بوده، مغزی بوده، مؤمنی بوده! 

مرحوم ملامهدی نراقی نقل می‌کند که امام صادق(ع) می‌فرمایند: در همین راه، یعنی همین راه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» که شروع حرکت ما از خدا و پایان حرکت ما نیز به‌سوی خداست و سِیر ما در این دو تا نقطه باید در صراط مستقیم باشد، افرادی مثل بعضی از انبیا که آدم‌های بی‌عیب‌و‌نقصی بودند و در قلهٔ ایمان قرار داشتند، امت دستگیرشان کرد و با ارهٔ دوسر نصفشان کرد. 

از این بلاها به ما نمی‌رسد. طاقتش را هم نداریم و ممکن است بی‌دین شویم. لذا پروردگار پروندهٔ بلاهای ما را بلاهای جزئی قرار داده است. بلاهای خیلی سنگینی نیست. این بلاها طولانی هم نیست. در دعای کمیل می‌خوانیم: «انَّ ذلِكَ بَلاءٌ وَ مَكْرُوهٌ قَليلٌ مَكْثُهُ، يَسيرٌ بَقائُه» ماندگاری‌اش کم است و تمام می‌شود. 

 

حفاظت پروردگار از مؤمنین در برابر خطرات دینی 

کسی که خودش را به حوزهٔ محبوبیت پروردگار برساند، از یک طرف، خدا برای ورود او به حقایق و واقعیات، همچنین اوصاف الهی و انسانی کمکش می‌کند. در روایت پیغمبر(ص) است که «ألهَمَهُ العَمَلَ بثَمانِ خِصالٍ»[6] و برای او راهگشایی می‌کند. از طرف دیگر، او را از خطراتی که به دینش می‌زند و سبب می‌شود دنیا و آخرتش نابود بشود، حفظ می‌کند و نگه می‌دارد. این کلمهٔ «چِخِ»[7] را که در ایران به سگ می‌گویند، در قرآن مجید (سورهٔ مؤمنون) به مناسبتی آمده است.[8] لفظ عربی‌اش «خَسَأ إخْسأ إخسَئوا» و فارسی‌اش «چِخِ» است. اگر خطراتی (خطرات زمان، اجتماعی، مالی، شهوانی و مقامی) بخواهد به دین بندهٔ محبوبش بزند که صدجور خطر در برابر دین انسان است، خود پروردگار به آن خطرات می‌گوید: «چِخِ»! کنار بروید. جای شما اینجا نیست. شما نمی‌توانید با این بندهٔ من بازی کنید و کلاه سر او بگذارید. 

عجیب هم این است: از قرآن استفاده می‌شود که در برابر شهوات حرام و نفسانی، مثل برخورد یک زن یا مرد جوان بی‌دین با انسان که محرک انسان برای ورود در گناه سنگین است، پروردگار او را حفظ می‌کند؛ مثل یوسف(ع). مگر یوسف(ع) را در برابر آن زن مصریِ جوان عشوه‌گر، درحالی‌که پانزده‌شانزده‌ساله بود و در اوج شهوت جنسی، حفظش نکرد؟! مگر در قرآن نمی‌گوید که خطابم به یوسف این‌گونه بود: «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ»؟[9] چطور یوسف(ع) ماند و خطر به او نخورد؟ خطر که بغل گوشش بود! خطر در خلوت کاخ بود و بیرون، جلوی مردم نبود که یوسف(ع) بگوید من از مردم خجالت می‌کشم، بلکه گفت: من با تو ارتباط نامشروع برقرار نمی‌کنم! قرآن می‌گوید که تمام درها به‌وسیلهٔ آن زن بسته شده بود: «غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ»[10] درهای ورودیِ آن سالن کاخ قفل شده بود تا هیچ‌کس نیاید و خودش با یوسف(ع) تنها باشد. آنجا بتواند هر نوع عشوه‌گری که دلش می‌خواهد، با زیباترین لباس بکند و دین یوسف(ع) را به خطر بیندازد؛ اما به خطر نیفتاد. پروردگار با آیات بعدی نشان می‌دهد که یوسف(ع) در آن خلوت کاخ که درها را هم قفل کرده بودند، حتی فکر گناه هم نکرد.

بعضی‌ها زیاد به گناه فکر می‌کنند؛ اما با فکر به گناه، پای آنها گناهی نوشته نمی‌شود! خداوند این فُرجه را به بندگانش داده است که هر کس فکر هر گناهی را بکند، حتی بدترین گناه باشد، ولی انجام ندهد، در پرونده‌اش نوشته نمی‌شود. این هم خیلی لطف و محبت است که من در دورهٔ عمرم، یک‌میلیون بار فکر بدترین گناهانِ مثلاً شهوانی و مالی را بکنم، ولی اجرا نکنم و پایم ننویسند. وقتی در قیامت هم وارد بشوم، با پرونده‌ای که از یک میلیون فکر گناه، یک دانه هم در آن نیست.

حال اگر کسی فکر گناه بکند و انجامش بدهد، این در روایات است و در اواخر دعای کمیل هم هست، خدا هفت ساعت به او مهلت می‌دهد که توبه کند. در این هفت ساعت به پایش نمی‌نویسد؛ اما بعد از هفت ساعت، اگر توبه نکرد، نوشته می‌شود و بعد اگر توبه کرد، دوباره پاک می‌شود. این هم از عنایات پروردگار مهربان عالم است. 

این داستان محبوب‌شدن انسان در پیشگاه خدا و برخورد خدا با انسان است. خدا جلوی خطرات ظاهری را نمی‌گیرد و همهٔ انبیا و ائمه هم دچار بلا و مصیبت (مصیبت بدنی و مالی و داغ) شده‌اند؛ اما این 124 هزار پیغمبر، دوازده امام و اولیای خدا به خطر دین برنخوردند. اگر خطر می‌خواست به دینشان بزند، سگِ گناه با «چخهٔ» خدا فرار می‌کرد. این انسان‌های والا حتی از گناهان پرلذت شهوانی نفرت داشتند؛ نه اینکه خوششان می‌آمد و انجام ندادند، بلکه اصلاً نفرت داشتند. 

 

داستان ایمان‌آوردن گروهی از مسیحیان به پیغمبر(ص)

حالا داستان کوتاهی را با موجی از لطایف، حقایق و مسائل عرفانی، ارادی، حالی و روحی از سورهٔ مبارکهٔ مائده برایتان نقل بکنم. آیات بین هفتاد تا صد است. من دقیق شمارهٔ این سه تا آیه را نمی‌دانم. حدود آیات 83، 84 و 85 است. خدا نقل‌کنندهٔ این داستان است. 

 

یاری پروردگار به بندگان محبوب برای درک حقایق

چند تا مسیحی بودند. زمانی که پیغمبر(ص) مبعوث به رسالت شدند، این چند مسیحی به‌خاطر نرمی دل، یعنی مثل هم‌کیشانشان کینه‌ای به پیغمبر(ص) نداشتند، هیچ مخالفتی با پیامبر(ص) نمی‌کردند. خیلی از مسیحی‌ها و یهودی‌های اطراف مدینه کینهٔ سختی نسبت به پیامبر(ص)، مسلمان‌ها و جبرئیل داشتند. قرآن می‌فرماید: «مَنْ کَانَ عَدُوّاً لِجِبْرِیلَ»[11] کینه داشتند که چرا جبرئیل بر این مرد نازل شده است؟ دین موسی(ع) که بود! ایراد داشتند که جبرئیل برای چه برای این مرد دین آورده است! دل این افراد، دلی ناپاک و ناصاف، غش‌دار، کینه‌دار و پر از نیت فاسد بود؛ اما این چند تا مسیحی دل‌های نرمی داشتند، هیچ مخالفتی نمی‌کردند و چوب لای چرخ مسلمانان نمی‌گذاشتند. آدم‌های نرم و عاقلی بودند. این چند تا مسیحی یک‌سری امتیازات اخلاقی و باطنی داشتند که خدا راه قرارگرفتن در هر خیری را به روی آنها باز کرد. «إذا أحَبَّ اللهُ تَعالى عَبداً ألهَمَهُ العَمَلَ بثَمانِ خِصالٍ» خدا برای درک حقایق به عبدی که دوستش دارد، کمک می‌کند. 

 

گریۀ اهل ایمان و مؤمنین واقعی با شنیدن آیات الهی 

اینها دسته‌جمعی هفت‌هشت نفر بودند که پیش پیغمبر(ص) آمدند و مسلمان واقعی، مؤمن واقعی و حق شدند که در آن آیه شنیدید: «أُولٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً»[12] مؤمنِ واقعی و ثابت‌قدم حق است. حالا خدا داستانشان را برای پیغمبر(ص) نقل می‌کند. اینها متدین و مسلمان شدند و خدا و قیامت را پذیرفتند. همهٔ اینها هم به کمک خدا بود؛ چون خدا وقتی یکی را دوست داشته باشد، کمکش می‌کند؛ هم در دنیا و هم در آخرت خوب کمکش می‌کند. آنها پیش پیغمبر(ص) نبودند، بلکه مؤمن حقیقی شدند، بعد رفتند و با هم جلسه داشتند و صحبت کردند. خدا به پیغمبر(ص) می‌گوید: «وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ»[13] هرگاه چیزی را بشنوند که بر پیغمبر نازل شده است. چه چیزی بر پیغمبر(ص) نازل می‌شود؟ قرآن نازل می‌شود. وقتی این آیات نازل‌شده را بشنوند و یکی برایشان بخواند که این آیات نازل شده است:‌ 

«وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»؛[14] 

«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زلزال‌ها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا* وَ قَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا *یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَی لَهَا * یوْمَئِذٍ یصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتاً لِیرَوْا أَعْمَالَهُمْ * فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ * وَ مَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یرَهُ».[15]

اگر وقتی قرآن را می‌شنوند، نگاهشان کنی، می‌بینی که «تَرَی أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ»[16] با شنیدن آیات قرآن اشکشان سرازیر می‌شود. چرا اشکشان سرازیر می‌شود؟ پروردگار دلیلش را می‌گوید: «مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» از طریق این آیات حق را می‌فهمند. اینها می‌فهمند که این حق اصیل، درست و واقعی است. همچنین می‌فهمند که جهنم، بهشت، پرونده، صراط، دین و توحید واقعی هستند. وقتی می‌فهمند، نمی‌توانند جلوی خودشان را نگه دارند و گریه می‌کنند. گریهٔ آنها یا گریهٔ شوق است یا گریهٔ خوف؛ خوف من‌الله است یا خوف من‌النار. اینها قیمتی‌ترین گریه را دارند! 

 

درخواست اهل ایمان از پروردگار

سپس در ادامهٔ آیه می‌گوید: «یقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا» به من اعلام می‌کنند که خدایا! به هرچه از طرف تو نازل شده و حق است، اعتقاداً و قلباً مؤمن هستیم و باور داریم. «فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ» ما را در گروهی بنویس که به تمام حقایق دستگاه تو گواهی می‌دهند تا ما هم روز قیامت از شاهدان حقایق و حجت بر دیگران باشیم. 

 

شیطنت و حالت ابلیسی، علت اصلی بی‌دینی

پروردگار دارد برای پیغمبر(ص) تعریف می‌کند که می‌گویم: «وَ مَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ»[17] ما به چه دلیل به خدا وصل نشویم؟ ما به چه دلیل به خدا مؤمن نشویم؟ اینهایی که دین ندارند، به چه دلیل بی‌دین هستند؟ بدون هیچ دلیلی، به بازیگری و شیطنت، به داشتن حالت ابلیسی بی‌دین هستند. اینها با تکبر، غرور و تعصب جاهلی بی‌دین هستند. ما به چه دلیل به خدا گره نخوریم؟ دلیلی نیست که به ما بقبولاند باید از خدا جدا بشویم. هیچ دلیلی وجود ندارد! 

«وَ مَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ» ما به چه دلیل به قرآن مؤمن نباشیم؟ «وَ نَطْمَعُ أَنْ یدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ» ما به چه دلیل امید نداشته باشیم که پروردگارمان ما را جزء بندگان شایستهٔ در این عالم قرار بدهد؟ چرا امید نداشته باشیم؟ آیه به ما هم می‌گوید و فقط برای زمان پیغمبر(ص) نیست. ما به چه دلیل امید نداشته باشیم که خدا ما را در گروه بندگان صالحش قرار بدهد؟ 

 

جنات پروردگار، پاداش نیکوکاران و اهل ایمان

بعد در آیهٔ سوم می‌فرماید: «فَأَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا»[18] منِ خدا با این اعتقادات قلبی‌، دل پاک، رفتار، اخلاق و ایمانی که این چند تا مسیحی داشتند، به آنها پاداش دادم. هنوز به قیامت نیامده‌اند، ولی پاداش را برایشان ثبت کردم. پاداش آنها چیست؟

«جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ في‌ها» هرچه بهشت در قیامت دارم (معروف است که می‌گویند بهشت هشت تا بهشت و هشت تا درجه است)، درِ تمام این هشت تا بهشت و درجاتش را به روی این چند مسیحی باز کرده‌ام. یک‌وقت بعضی‌ها روز قیامت رفوزه نشوند! آنجا ببیند که مسلمان و شیعه بودند، اما ملائکه می‌گویند باید به جهنم بروید. در همین حال، جلوی چشمشان چهار تا مسیحی را می‌آورند و می‌گویند هشت درِ بهشت به روی اینها باز است. یک‌وقت نبازیم! «وَذٰلِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ» کاری که من با آنها دارم، پاداش نیکوکاران است. 

شما ببینید که خدا چقدر زیبا این چند تا مسیحی را تعریف کرد. این داستان برای مسیحی‌ها بود. داستان شما چه؟ برای شما هم یک روایت بگویم. این روایت برای شماست و من هم جزء شما هستم.

 

غصۀ اهل ایمان و بشارت پروردگار به آنها

من این روایت را هم در کتب اهل‌سنت و هم در کتب خودمان دیده‌ام و هر دو نقل کرده‌اند. شخصی در مدینه عاشق اخلاق و روش پیغمبر(ص) بود و حتی تحمل فراق ظاهری پیغمبر(ص) را نداشت. کاسب بود و هر روز هم برای نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا پیش پیغمبر(ص) می‌آمد و در جلسات پیغمبر(ص) هم شرکت می‌کرد. یک روز وقتی پیغمبر(ص) می‌خواستند رد شوند، این حالا درِ مغازه‌اش یا روی سکویی در کوچه نشسته بود، حضرت دیدند که قیافه‌اش گرفته و غصه‌دار است.‌ به او فرمودند: چه شده است؟ گفت: یا رسول‌الله! من امروز فکری کردم و همان فکر هم مرا غصه‌دار کرده است. معلوم هم نیست که تا وقتی زنده هستم، این غصهٔ من برطرف شود. پیغمبر(ص) فرمودند: چه فکری برایت پیش آمده است؟ گفت: این فکر که روز قیامت اگر من را به جهنم ببرند، با جدایی تو چه‌کار کنم؟
 

فوران عشق و محبت را ببینید! این شخص نمی‌گوید با عذاب چه‌کار کنم! نمی‌گوید با مار و عقرب جهنم چه‌کار کنم! نمی‌گوید با غل و زنجیر جهنم چه‌کار کنم! عجب آدم‌های بامعرفتی‌اند! گفت: اگر من را به جهنم ببرند، با فراق تو چه‌کار کنم و چطوری تحمل کنم؟! من می‌دانم تحمل دوری تو را ندارم! اگر مرا به بهشت هم ببرند، آنجا هم در فراق تو خواهم بود. تو کجا و من کجا! آنجا هم مرا راه نمی‌دهند که پیش تو باشم. تو در درجات و مقاماتی هستی که دو میلیون نفر مثل ما به تو راه ندارند. من این غصه را دارم. 

به‌خاطر غصهٔ یک مؤمن که خدا نمی‌خواهد مؤمن دراین‌زمینه‌ها غصه‌دار باشد، جبرئیل آیهٔ 69 سورهٔ نساء را نازل کرد. همان‌جا هم پیغمبر(ص) برایش خواندند و خیالش راحت شد. آیه این بود: کسی که اهل ایمان و عمل صالح، یعنی همین واجبات است، «فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً»[19] حبیب من! من چنین آدم‌هایی را در قیامت همراه همهٔ انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین قرار می‌دهم. به این آقا بگو که خیالت راحت باشد. روز قیامت می‌توانی همهٔ انبیا، صدیقین، و صالحین را ببینی و هم‌نشین آنها باشی. بهشت جای محرومیت نیست!

این داستان شما بود، آن‌هم داستان آن مسیحی‌ها. من می‌خواهم از شما تقاضا کنم که امروز (روز چهارم ماه رمضان) شاد و راحت از این جلسه بروید. خدا با هیچ‌کدام از ما بد معامله نخواهد کرد. 

 

کلام آخر؛ سر ابی‌عبدالله(ع)، مهمان شبانۀ راهب مسیحی

حالا به سراغ هدیه‌کردن اشک چشم به وجود مقدس حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) برویم. برادران و خواهران! این هم یادتان باشد که اشک ما اگر به‌صورت طبیعی به‌اندازهٔ یک رودخانه هم جاری شود یا بنشینم و بی‌خودی گریه کنم، هیچ ارزشی ندارد؛ اما وقتی یک قطرهٔ اشک به ابی‌عبدالله(ع) وصل شود، امام هشتم می‌فرمایند: همان یک قطرهٔ اشک (نه تمام اشک) که سرازیر شود، گناهان بزرگ را از پرونده‌تان پاک می‌کند. این مطلب در کتاب‌های معتبر ماست. حالا گناهان بزرگ هرچه می‌خواهد باشد؛ البته غیر از دِین به مردم که اشک آن را پاک نمی‌کند. اگر کوه‌کوه گناه در پرونده باشد، حضرت می‌فرماید «فإنَّ البُکاءَ عَلَیهِ یحُطُّ الذُّنوبَ العِظامَ»[20] گناهان بزرگ را از پروندهٔ شما می‌ریزد.

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة».

«اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة و یٰا بٰابِ نِجٰاةِ الاُمّة».

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ».

در مسیر شام، لشکر برای استراحت شب پیاده شد. سفرهٔ مفصّلی برای غذا پهن کردند؛ اما اهل‌بیت را یک گوشهٔ بیابان تشنه و گرسنه نشاندند. محل پیاده‌شدن روبه‌روی صومعهٔ یک راهب مسیحی بود. سروصدا که بلند شد، از پنجرهٔ اتاقش نگاه کرد و دید یک طرف مجلس، عیش و نوش است و یک طرف هم یک‌مشت زن و دختر روی خاک هستند. یک مرتبه چشمش متوجه یک درخت شد، دید یک سر بریده روی درخت است؛ ولی سر خیلی شاداب است و پوست صورتش جمع نشده. پیش خودش گفت: این سر بریده با این ویژگی‌ها، معلوم می‌شود سر بریدهٔ یکی از اولیای خداست. پایین آمد و گفت: رئیس قوم شما کیست؟ گفتند: خولی است. پیش خولی آمد و‌ گفت: امشب این سر بریده را به من بدهید که در صومعه‌ام ببرم. خولی گفت: باید پول بدهی. بیچاره مردم! این راهب گفت: ده هزار درهم از پدرم به ارث رسیده که خرج نشده است. همه را می‌آورم و می‌دهم، سر را به من بدهید. گفت: پولت را بیاور و سر را ببر. 

پول را آورد و سر را برد. سر را روی جانمازش گذشت و خون‌های صورت را با گلاب پاک کرد. بعد گفت: تو مرد بزرگی هستی. اگر ممکن است خودت را معرفی کن. دو تا لب مبارک از هم باز شدند و گفتند: راهب! «أنَا الْمَظْلوم أنَا الْغَریب أنَا الْعَطْشان». راهب گفت: ای سر! من نمی‌توانم تو را با این حرف‌ها بشناسم. خودت را روشن‌تر معرفی کن. سر دوباره شروع به سخن‌گفتن کرد: «أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ». راهب خودش را روی سر انداخت و گفت: به من قول بده که روز قیامت دست مرا بگیری! فرمودند: اگر می‌خواهی دست تو را بگیرم، باید مسلمان بشوی. 

اینجا یک مسیحی با سر بریده این‌طور رفتار کرد و چند روز بعد هم، در بارگاه یزید با چوب خیزران به سر بریده حمله کردند.

 


[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 155.
[2]. سورهٔ بقره، آیهٔ 156.
[3]. سورهٔ بقره، آیهٔ 157.
[4]. همان.
[5]. بحارالأنوار، ج101، ص97.
[6]. المواعظ‌العددیه، ص336.
[7]. سگی که برای آدم خیز برمی‌دارد، برای ردکردنش می‌گویند «چِخِ»؛ یعنی برو و جلو نیا!
[8]. سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 108: «قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ».
[9]. سورهٔ یوسف، آیهٔ 46.
[10]. سورهٔ یوسف، آیهٔ 23.
[11]. سورهٔ بقره، آیهٔ 97.
[12]. سورهٔ انفال، آیهٔ 4.
[13]. سورهٔ مائده، آیهٔ 83.
[14]. سورهٔ عصر، آیات 1-3.
[15]. سورهٔ زلزلة، آیات 1-8.
[16]. سورهٔ مائده، آیهٔ 83.
[17]. سورهٔ مائده، آیهٔ 84.
[18]. سورهٔ مائده، آیهٔ 85.
[19]. سورهٔ نساء، آیهٔ 69.
[20]. وسائل‌الشیعه، ج8، ص10؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۸۴: «قالَ الرّضا:فَعَلى مِثْلِ الْحُسَینِ فَلْیَبْکِ الْباکُونَ فَاِنَّ البُکاءَ عَلَیهِ یَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ».

برچسب ها :