جلسه سوم؛ سهشنبه (16-1-1401)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- نواحی وجودی انسان، نیازمند غذای خاص خود
- احترام ویژهٔ قرآن برای عقل زنده و فعال
- جابهجاییهای خطرناک از منظر کلام الهی
- پروردگار، بهترین و وفادارترین رفیق و همراه
- پروردگار، هدایتگر بندگان مؤمن و متفکر در معارف الهی
- داستان پناهندگی عثمانبنمظعون به یکی از سران مکه
- شرط قرآن برای آگاهی انسان از حقایق
- نعمت عظیم پروردگار به بندگان مؤمن و جویای حق
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
نواحی وجودی انسان، نیازمند غذای خاص خود
عقل، قلب، نفس و بدن، هر کدامشان نیازمند غذا هستند و پروردگار غذای هر کدامشان را هم قرار داده است. اگر بدن بیغذا بماند، میمیرد. عقل هم اگر بیغذا بماند، میمیرد. قلب هم بیغذا بماند، میمیرد. نفس هم بیغذا بماند، میمیرد. کسانی که این سه ناحیهٔ وجودشان مُرده، امیرالمؤمنین(ع) در «نهجالبلاغه» دربارهٔ آنها میفرماید: «مَيِّتٌ بينَ الأحياءِ»[1] اینها مُردگانی بین زندگان هستند و فقط یک بدن هستند. کسی هم که بدنِ خالی است، قرآن مجید میفرماید یک نوع حیوان است: «أُولٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ».[2]
احترام ویژهٔ قرآن برای عقل زنده و فعال
غذای عقل علم است. کسی که عقلش را با علم تغذیه میکند، عقل او یک عضو زندهٔ فعال است. من کاری به مسلک، روش و دین مخترعین شرق و غرب ندارم؛ ولی اینهایی که عقل فعال زنده داشتند، صاحب اختراعات، صنایع و تألیفات بسیار مهم شدهاند. از قدیم، تقریباً ششهزار سال قبل از میلاد مسیح(ع)، عقلهای زنده در علوم شروع به کار کردند و عاقلانِ بعد، کار و علم واندیشههای آنها را بهتدریج کامل کرده و اشتباهاتشان را هم حذف کردند.
هیچ کتابی در جهان سراغ نمیگیرید و نیست که بهاندازهٔ قرآن مجید برای عقل زنده و فعال احترام قائل شده باشد. حالا لازم نیست که انسان در زندهبودن عقل، یک عالم برجستهٔ بینظیرِ فوقالعاده باشد. خود شما الآن از نعمت عقل زنده برخوردارید. اینکه سالها کم و زیاد در کلاسهای معنوی، الهی و تربیتی شرکت کردهاید و از زبان عالمان واجد شرایط، حقایقی را از گذشته در معنویت شنیدهاید. اموری را هم از اساتید دبستان، دبیرستان و دانشگاه در علوم مادی شنیدهاید. این عقل زنده به شما کمک کرده است که پایبند خالق و پروردگارتان و احکامش باشید. عقلتان کمک کرده است که پیغمبر اکرم(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) را قبول کنید و تا امشب، خدا و پیغمبر و ائمه را در اعتقاد و زندگیتان با غیر جابهجا نکردهاید.
جابهجاییهای خطرناک از منظر کلام الهی
قرآن مجید بحثی بهنام «جابهجاکردن» دارد که این جابهجاکردنها گاهی خطر هلاکت دنیایی و آخرتی دارد. یکی از آیات جابهجاکردن در سورهٔ مبارکهٔ بقره است که پروردگار میفرماید: بنیاسرائیل خوب را با پَستِ بیارزش جابهجا کردند. در واقع، آنها خوب را از زندگی حذف کردند و پَست را به جای خوب قرار دادند. شما فکر کنید اگر کارگردان درون و برون انسان، همچنین کارگردان خانه و زن و بچهٔ انسان، امور پست باشد، زندگی چه خواهد شد؟ تعبیر قرآن این است: «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ»[3] اینها هرگونه خوب را با پستتر جابهجا کردند.
در زبان انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، مخصوصاً در حادثهٔ بعد از رحلت پیغمبر(ص)، این بحث جابهجایی خیلی مفصّل در فرمایشات حضرت صدیقهٔ کبری(س) آمده است. حضرت مثل هم میزنند و میگویند: شما پرهای ضعیف را که اصلاً به پرنده قدرت پرواز نمیدهد، جایگزین پرهای قوی کردهاید.
پرهای ضعیف یک مشت پر زیر پرهای قویاند که تقریباً شکل پر را بهوجود آوردهاند. یک دانه پر نیست. دهبیست تا پر و گاهی بیشتر است که در پرواز پرنده کاری نمیکنند و اثری ندارند؛ اما آن پرهایی که قوی هستند، عقاب را تا عوالم بالا میبرد. کبوترها و حتی پرندههای کوچکتر را هم به بالا میبرد. گاهی این پرها باعث میشود که بعضی از این پرندگان، از غرب یا شرق عالَم یا از روی سطح دریا پرواز کنند و به جای دیگری بیایند. پرندگان با آن پرهای ضعیف، نمیتوانند ده سانت هم بلند شوند!
صدیقهٔ کبری(س) به مردم مدینه فرمودند: شما پرهای قوی، یعنی امیرالمؤمنین(ع) را حذف کردهاید و به پرهای ضعیف متوسل شدهاید. این پرهای ضعیف هم نمیتوانند شما را به فضای سعادت و خیر دنیا و آخرت ببرند. توسلی که شما به پرهای ضعیف کردهاید، شما را در زمین حبس میکند و آسمانی، عرشی و ملکوتی نمیشوید.
اینها جابهجاییهای خطرناک است که انسان بهتر را با پستتر جابهجا کند؛ یعنی خداوند مهربان را با آن صفات باعظمتش (بعضی از مردم آن هزار صفتِ دعای جوشنکبیر را سالی سه بار در ماه رمضان میخوانند) از زندگی حذف میکنند و بتِ پول، شهوت، هوای نفس و از همه بدتر و خطرناکتر (من در مطالعاتم در تاریخ، خطرناکتر از این ندیدم)، صندلیِ مقامی را به جای خدا برای کارگردانی بگذارند و جابهجا کنند؛ یعنی خدا را حذف کنند و به جای وجود مقدسش صندلی را معبود خودشان قرار دهند. در واقع، جهتدهندهٔ همهٔ امور زندگیشان همین هفتهشت کیلو تخته میشود که اگر در آتش بیندازند، ده دقیقه خاکستر میشود. همین چندکیلو چوب که دهدقیقهای خاکستر میشود، صندلینشینش را یک عمر ابدی در جهنم، بدون اینکه خاکستر شود، به خورد آتش میدهد؛ آن هم نه آتشی که ما در کورههای فولاد و ذوب آهن دنیایی میبینیم، بلکه آتشی است که ارزیاب عالم آخرت، امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «وَ هَذَا مَا لاَ تَقُومُ لَهُ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ»[4] تمام آسمانها و زمین در برابر شعلهٔ این آتش مقاومتی ندارند و نابود هستند؛ اما چون پروردگار مرگ را از دوزخیان برمیدارد، با آن آتشی میسوزند که آسمانها و زمین طاقتش را ندارند.
این جابهجایی تقریباً از زمان حضرت آدم(ع) شروع شده و گسترده شده و تا امروز که به این زمان رسیده است. در این زمان هم، حتی در کشور ما و در این چهلساله، خیلیها خدا را با صندلی جابهجا کردهاند. اینها بریدگان از عقل و اندیشه و همان میّتهای «بَیْنَ الْأحياءِ» هستند. اینها همانهایی هستند که امیرالمؤمنین(ع) دربارهشان میفرمایند: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ»[5] صورتشان صورت آدمیزاد است؛ اما باطنشان سگِ هار، شیر، روباه و گراز است. زینالعابدین(ع) شش حیوان را میشمارند و میفرمایند: «اَلنَّاسُ فِي زَمَانِنَا عَلَى سِتِّ طَبَقَاتٍ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ كَلْبٍ وَ خِنْزِيرٍ وَ شَاةٍ»[6] عدهای در روزگار ما بر شش گروه شیر، گرگ، سگ، روباه، خوک و گوسفند هستند. اینها بازنشستهٔ از عقل الهیاند.
پروردگار، بهترین و وفادارترین رفیق و همراه
اما کسی مثل شما که به عقلش خوراک داده است، چرا تا حالا خدا را با چیز دیگری مانند بت جابهجا نکردهاید؟ برای اینکه عقلتان اجازه نداده و خیلی به شما کمک داده است. شما نشستهاید و فکر کردهاید اگر بخواهیم خدا را با بتی جابهجا کنیم، آیا سود دارد؟ بهتر و قدرتمندتر از خداوند است؟ اگر خدا را با پول جابهجا کنم، مثلاً پول تا چه موقع میتواند به من کمک بدهد؟ پول میتواند یک دارو برای بیماری من، یک غذا برای شکم من و هفتادهشتاد میلیون تومان هم برای بیمارستان من بدهد. بعد که دکترها گفتند مریضتان را ببرید، دیگر علاج ندارد. اینجا دیگر پول از کار میافتد و بت پول میمیرد.
بت صندلی و شهوت هم همینطور است. تعبیر عجیبی است! کسی که به قول پیغمبر اکرم(ص)، «شَيخٌ زانٍ»[7] به پیری رسیده و هنوز حرص زناکردن دارد (شیخ یعنی پیرمرد). این آدم که الآن هفتادهشتاد سالش است، کارگاه غریزهٔ جنسی و شهوت بعد از مدت اندکی از کار میافتد. آنوقت ضرر جابهجایی شروع به رخ نشاندادن میکند. اینجا دیگر کاری از دستش برنمیآید و به قول قرآن مجید، «بَلَی مَنْ کَسَبَ سَیئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ»[8] اینهمه گناه پنجاهشصتساله تمام وجودش را گرفته است. «فَأُولٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» تمام این بتها در آخر از کار میافتند. وسط راه هم از کار میافتند و وفادار نیستند.
آنکسی که به انسان از زمان بستهشدن نطفه در رحم مادر تا روز گذاشتن صورتش روی خاک در کمال وفاداری است، پروردگار است. محال است که خداوند رفیقش را رها کند! اصلاً خداوند رفیقدوست و عاشق رفیق است. یک اسمش هم «رفیق» است که در همین دعای جوشنکبیر آمده. خیلی زیبا هم از آن تعبیر شده است: «يَا خَيْرَ مُونِسٍ وَ أَنِيسٍ يَا خَيْرَ صَاحِبٍ وَ جَلِيسٍ يَا خَيْرَ مَقْصُودٍ وَ مَطْلُوبٍ يَا خَيْرَ حَبِيبٍ وَ مَحْبُوبٍ»[9] ای بهترین رفیق که یک چشمبههمزدن رفیقش را رها نمیکند؛ مرد باشد یا زن، جوان باشد یا پیر، امروزی باشد یا دیروزی، سیاهپوست باشد یا سفیدپوست، خوشقیافه باشد یا معمولی، برای خدا فرقی ندارد. خدا به اینها کاری ندارد! یک روایت از پیغمبر(ص) برایتان بخوانم که خیلی باحال است: «إِنَّ اَللَّهَ لاَ يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ»[10] نگاه خدا نه به قیافهٔ شما و نه به مال شماست. نگاه خدا به باطن شماست و میبیند که نور توحید در باطن شما جلوهگر است، کرسی باطنتان جای توحید است و هیچ بتی با شما کار نمیکند. خداوند میبیند که شما رفیقش هستید و رهایتان نمیکند.
پروردگار، هدایتگر بندگان مؤمن و متفکر در معارف الهی
البته نه اینکه ما امشب به پروردگار بگوییم: یک «دست شما درد نکند» به ما بگو! اینهمه سینما، فیلمها و تئاترهای بد، زنان بیحجاب و سفرهٔ پهنشدهٔ گناه بود؛ اما ما برایت ماندیم. الآن هم که ماه رمضان است، داریم امرت را اطاعت میکنیم و روزه میگیریم و نماز میخوانیم. یک «دست شما درد نکند» به ما بگو. خدا در سورهٔ حجرات[11] میگوید: برای مسلمانی و کارهای خوبتان بر من منّت نگذارید. من به شما منّت دارم! منم که شما را در این برنامهها آوردهام؛ اما شما فکر میکنید با قدم خودتان آمدهاید. من عقل شما را با خوراک علمی نورانی کردهام و شما فهمیده، اندیشمند و متفکر شدهاید. من به شما کمک کردهام که مرا با هیچ بتی جابهجا نکنید. همچنین پیغمبرم را با هیچ استاد خارجی و داخلی جابهجا نکنید. در این دنیا، خیلیها مسیح(ع) را با لنین، استالین، کارلمارکس، فروید، داروین و این صهیونیستهای عالمنمای جنایتکار جابهجا کردهاند، ضررش را هم دیدهاند و دارند میبینند. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اینها خواباند و وقتی میمیرند، بیدار میشوند و میبینند که چه جابهجایی خطرناکی انجام دادهاند.
این کار عقل است! وقتی شما سالها آمدهاید، آیه و روایت شنیدهاید و گوش مبارکتان را در برابر نسیم زبان اولیای خدا و عالمان واجد شرایط قرار دادهاید، یک عقل فعال پیدا کردهاید.
داستان پناهندگی عثمانبنمظعون به یکی از سران مکه
داستان خیلی جالبی برایتان بگویم؛ فکر میکنم نشنیدهاید یا بیشتر شما نشنیدهاند. یکی از مسلمانان صدر اسلام یک آدم واقعاً بزرگوار، جوانمرد، باکرامت و مؤمن واقعی است. نام او عثمانبنمظعون بود و قبل از رحلت پیغمبر(ص)، در مدینه از دنیا رفت. پیغمبر(ص) هم در تشییع جنازهاش تا قبرستان پیاده آمدند و تا وقتی که دفنش کردند و قبرش را بستند، پیغمبر(ص) ایستادند. پیغمبر(ص) به او خیلی علاقه داشتند.
مردها و خانمهایی که در مکه مسلمان شده بودند، خیلی مورد آزار بودند. عثمانبنمظعون به یکی از سران مکه پناهنده شد. رسم عرب هم این بود اگر شخصی به کسی پناهنده میشد، دیگر کاری با او نداشتند. حتی اگر واجبالقتل هم بود، بهسراغش نمیآمدند. یکی از سلاطین حیره که چادرنشین بود، روزی دید بیرون خیمه پر از ملخهای درشت شده است. بیرون چادر، کنار خیمه آمد و ملخها را تماشا میکرد. یکمرتبه هفتهشت تا از این عربهای اسبسوار رسیدند که تور هم با آنها بود، میخواستند ملخها را در تور بیندازند و ببرند، بپزند و بخورند. این سلطان آدم پرقدرتی بود، شمشیرش را کشید و گفت: اگر یکی از شما به یک دانه از ملخها نزدیک شود، از وسط نصفش میکنم و گردنش را میزنم. این ملخها به من پناهنده شدهاند و تا وقتی اینجا هستند، پناهندهٔ به من و در سایهٔ من هستند. آب و دانه هم به آنها میدهم و از آنها مراقبت میکنم. من نمیگذارم یک نفر از شما یکی از این ملخها را بگیرید. هر وقت یکی از این ملخها خودش بلند شد که برود، شما میدانید و آن ملخ؛ اما تا وقتی در پناه من هستند، اجازهٔ دستبردن به یک ملخ هم به شما نمیدهم.
این داستان پناهندگی ملخها داستان عجیبی است! ما به این سلطان حیره میگوییم (حالا که بین ما نیست. 1500 سال پیش مرده است؛ اما اگر امشب در این جلسه بود، ما به او میگفتیم): دوهزار تا ملخ به تو پناهنده شدند و تو نگذاشتی این شکارچیان عرب ملخها را بگیرند. حالا فکر میکنی ما که پناهندهٔ به خدا، فاطمهٔ زهرا(س) و ابیعبدالله(ع) هستیم؛ آیا کسی میتواند به ما تلنگر بزند؟ نه، نمیتواند! نه ما از ملخ کمتریم و نه اربابان ما از تو کمتر هستند. اربابان ما اربابان آسمانها و زمین و ملائکه هستند. ما هم قیمتمان خیلی زیاد است! این هم کار عقل ماست که به چه کسانی پناهنده شدهایم. همهٔ شما هم این پناهندگی را در دعای توسل خواندهاید. دعای جالبی است! در این دعا میخوانیم: «وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ»[12] ما پناهنده و متوسل به شما هستیم.
این عثمانبنمظعون هم به شخصی از سران مکه پناهنده شد و او هم اعلام کرد که عثمانبنمظعون در پناه من است. دیگر کسی جرئت نداشت که سنگ و چوب به او بزند، در سرش بزند و دریووری به او بگوید.
یک روز عثمان فکر کرد و به خودش گفت: زنان و مردان مسلمان دارند زجر میکشند، کتک میخورند و تازیانه میخورند. تو به یک مشرک پناهنده شدهای که تلنگر نخوری. این قبیح نیست؟ حالا تو را بزنند، تازیانه بر تو بکوبند و سنگ به تو بپرانند! پیش این مرد مشرک آمد و گفت: از این لحظه به بعد، من پناهندهٔ تو نیستم. مشرک گفت: اگر از پناه من دربیایی، دیگر مثل بقیهٔ دوستانت و آنهایی که با پیغمبر هستند، زجر میکشی! عثمان گفت: من عارم میآید که از پناه پروردگار در پناه یک مشرک باشم. این پناهندگی را نمیخواهم.
بعد با هم راه افتادند و به مسجدالحرام آمدند. جمعی از مشرکین مکه نشسته بودند و شاعر بسیار پرقدرتی به نام لُبَیدبنرَبیعه داشت برای اینها شعر میخواند. لبیدبنربیعه شعرهای مهمی هم دارد! این دو به اینجای شعر رسیدند که لبید داشت میخواند:
ألا كُلُّ شَيءٍ ما خَلا اللّهَ باطلُ
وَكُلُّ نَعيمٍ لا مَحالَةَ زائِلُ[13]
هر چیزی در این عالم بهجز پروردگار عالم روی هیچ پایهای بند نیست و هیچچیزی نیست؛ فقط خدا حیّ و قیوم است. هر نعمتی در این جهان، ازدسترفتنی و تمامشدنی است.
عثمانبنمظعون دید که نیمبیت اول با آیات قرآن مجید و حرفهای پیغمبر(ص) میخواند؛ اما وقتی لبید مصراع دومش را خواند، دید این مصراع با قرآن و حرفهای پیغمبر(ص) نمیخواند. به او گفت: لبید! این مصراع دومت دروغ است؛ آنهم دروغ یقینی، حتمی و قطعی. پروردگار برای بندگان خوبش انواع نعمتهای کامل را در هشت بهشت دارد و در قرآنش هم فرموده است: «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فیها ابداً»[14] یک دانه از نعمتهای بهشت نابودشدنی نیست. مردم هر نعمتی را در بهشت میخورند و یک پلک چشم برهم نخورده، سر جایش درست میشود.
یک نفر بلند شد و گفت: این عثمانبنمظعون آدم نادانی است. تیپ همان نادانهایی است که بهدنبال یتیم عبدالله راه افتادهاند. این هم یکی از آن نفهمهاست! عثمانبنمظعون با او درگیر شد. قدرت آن شخص بیشتر بود و یک مشت شدید به صورت عثمان زد. به چشم عثمان آسیب وارد شد، پای چشمش سیاه شد و درد شدیدی گرفت. کسی که به او پناه داده بود؛ به او گفت: اکنون دیدی از پناه من درآمدی و اینجور مورد آسیب قرار گرفتی! اگر دلت میخواهد، دوباره در پناه من بیا که تا در مکه هستی، مشکلی نداشته باشی. عثمانبنمظعون گفت: من عارم میآید از پناه خالق، رازق، راحم، پروردگار، مالک، معبود و همهکارهام در بیایم و در پناه تو مشرک قرار بگیرم. هر بلایی هم که میخواهد به سر من بیاید، بیاید؛ ولی در کنار محبوبم، پروردگار! هر بلایی که در کنار پروردگار به من برسد، خدا کلی درجه در عالم آخرت و بهشت به من میدهد. من خدا را با تو جابهجا نمیکنم.
شرط قرآن برای آگاهی انسان از حقایق
این عقل است! حالا قرآن مجید را ببینید؛ بیش از هزار آیه دربارهٔ عقل در آیات قرآن دیده میشود. خیلی جالب است! یک آیهاش این است که میگوید: دانای بر حقایق نمیشوند و دانا نیستند، «وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ»[15] مگر کسانی که عقلشان را علم تغذیه کرده است. این غذای عقل است!
آدم نمیداند در مورد بعضیها چه بگوید! یعنی چقدر بگوید خوشبهحالشان! در جنگ صفین، امام هنوز به منطقهٔ جنگ نرسیده بودند که به زمینی رسیدند. حضرت دستور دادند که همه پیاده شوید، امشب را اینجا میمانیم. همه پیاده شدند و آن شب را ماندند. نماز صبحشان را با جماعت خواندند و وقتی سلام نمازشان را دادند، خم شدند و از بغل جانماز یک مشت خاک برداشتند، بو کردند و به خاک گفتند: «وَاهاً لَكِ أَيَّتُهَا التُّرْبَةُ»[16] عجب خاکی هستی! چه خاک خوشی هستی! «لَيَحْشُـرُنَّ مِنْـكَ قَـوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرحِسابٍ» فردای قیامت، کسانی از تو بیرون میآیند و وارد بهشت میشوند، بدون اینکه خدا پروندهشان را باز کند. اینهایی که امیرالمؤمنین(ع) میگویند، چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند که اینها حسین من و یارانش هستند.
جنگ تمام شد و خاتمه پیدا کرد. این آدم عاقل که این حرفها را از امیرالمؤمنین(ع) شنیده بود، به بچههایش پیغام داد که هر وقت خواستید مرا ببینید، من در فلان بیابان چادر زدهام و آنجا زندگی میکنم (وضعش هم خوب بود). من یک لحظه از این بیابان بیرون نمیروم که مبادا همان لحظهٔ بیرونرفتنم از این بیابان، ابیعبدالله(ع) بیاید و برود. در آن هوای گرم، بیست سال آنجا زندگی کرد تا امام وارد کربلا شدند. این عقل است! یعنی نشسته و اندیشه کرده است که من با دنیایم، آخرتم و مرگم چهکار کنم؟ راهش این است که اگر یک آخرت آباد، مرگ خیلی عالی و خیر دنیا و آخرت میخواهم، باید اینجا بمانم تا دستم را در دست ابیعبدالله(ع) بگذارم.
این عقل است! «وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ» آنهایی که عقلشان تغذیهٔ علمی شده، در همهٔ حقایق را تعقل و تفکر میکنند. بعد میپذیرند و پایش هم میایستند و جانشان را هم خیلی راحت میدهند.
نعمت عظیم پروردگار به بندگان مؤمن و جویای حق
خدا این نعمت را واقعاً به همهٔ شما داده است؛ حتی کسانی که من از بالای منبر میبینم، چهرههای پاک، نورانی و روشنی دارند، شانزدهساله، هفدهساله و بیستسالهاند. خدا چه لطفی به شما کرده است! در این سن که وجودتان کپسول شهوت است، هیچچیز را با خدا، پیغمبر، ماه رمضان، روزه، نماز، ائمه و قرآن جابهجا نکردید. این چه نعمت عظیمی است! خودتان جابهجا نکردید یا یک نفر دیگر بالای سرتان بوده و نمیگذارد جابهجا کنید؟ آیا حسش میکنید؟ این مطلب را که امشب میگویم، واقعاً بهدنبالش بروید! آیا حس میکنید که کسی کنارتان هست و حافظ و نگهدارتان است؟ علاوهٔ بر همهٔ اینها، عاشق شماست و نمیگذارد حقایق را با چیز دیگری جابهجا کنید. اینها حرفهای سحر ماه رمضان زینالعابدین(ع) است:
«یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ یَا عُدَّتِی فِی کُرْبَتِی»[17] ای ساز و برگم در اندوه و غم و غصه و تشویش من؛
«وَ یَا صَاحِبِی فِی شِدَّتِی» ای رفیق من در سختیهای من؛
«وَ یَا وَلِیِّی فِی نِعْمَتِی» ای آقا و سفرهدار من در همهٔ نعمتهایی که به من دادهای؛
«وَ یَا غَایَتِی فِی رَغْبَتِی» ای مقصود من در اشتیاق و رغبت من؛
اما جملات بعدی انسان را آتش میزند!
«أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِی» ای محبوب من که یک عمر عیبهای مرا پوشاندهای و نگذاشتهای پدر و مادرم، زن و بچهام و دوستانم بفهمند. «وَ الآمِنُ رَوْعَتِی» هرجا آمدم بترسم، به دادم رسیدی. «وَ الْمُقِیلُ عَثْرَتِی» هرجا لغزش پیدا کردم، گفتی بندهٔ من، تو را میبخشم. مبادا از من قهر کنی. حالا امشب آمدهام و فقط یک تقاضا از تو دارم: «فَاغْفِرْ لِی خَطِیئَتِی یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ» امشب مرا از این مجلس با پروندهٔ پاک بیرون ببر تا دیگر از تو احساس خجالت نکنم. نمیخواهم از پیش تو به جای دیگر و سراغ کس دیگری بروم! تا حالا مرا نگه داشتهای، تا دم مرگ هم مرا نگه دار.
دعای پایانی
«نَسئَلُک اَلّلهُمَّ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم اَلاَعَزِ الأجَّلِ الاَکرَم؛ إلهی بِحَقّ مُحمدٍ و عَلیٍّ و فٰاطمةَ و الْحَسنِ وَ الْحُسَینِ و تِسْعةِ الْمَعصومین مِنْ ذُریّةِ الْحُسَین؛ اسْتَجِب دَعواتنا یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه... ».
«اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ ذِکرِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ عِبادَتِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ شُکْرِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ وِصٰالِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ قُرْبِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ مَرْضٰاتِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ لُطْفِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ إحْسٰانِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ مَحَبّتِک».
دلم را بهر عشقت خانه کردم
به دست خود دلم دیوانه کردم
خدایا! فرج ولیّعصر(عج) را برای حل مشکل شیعه برسان.
خدایا! دیگر دستی نمانده است که مشکل شیعه را حل کند. فرج امام زمان(عج) را برسان.
خدایا! مرگ ما را در نماز، دعای کمیل، دعای عرفه و زیارت عاشورا قرار بده.
خدایا! لحظهٔ مرگ، پروندهٔ ما را به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان و صورتهای ناقابل ما را روی قدمهای حسینت قرار بده.
خدایا! به عزت و جلالت، به انبیائت، به آیات کتابت و امامان معصوم و مظلوممان، به گریههای شب یازدهم زینب کبری(س) قسم، مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) قراربده.
[1]. نهجالبلاغه، فیضالإسلام، کلمات قصار، ش366، ص1263؛ تهذیبالأحکام، ج6، ص181.
[2]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 179.
[3]. سورهٔ بقره، آیهٔ 61.
[4].فرازی از دعای کمیل.
[5]. نهجالبلاغه، خطبهٔ 87.
[6]. خصال، ج2، ص338؛ بحارالأنوار، ج64، ص225.
[7]. تفسیر عیاشی، ج1، ص179؛ خصال، ج1، ص107؛ دعائمالإسلام، ج2، ص448: «ثَلَاثَةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ شَيْخٌ زَانٍ وَ مَلِكٌ جَبَّارٌ وَ مُقِلٌّ مُخْتَال».
[8]. سورهٔ بقره، آیهٔ 81.
[9]. فرازی از دعای جوشنکبیر.
[10]. مستدرکالوسائل، ج11، ص264؛ مجموعهٔ ورام، ج2، ص228؛ امالی شیخ طوسی، ص536.
[11]. سورهٔ حجرات، آیهٔ 17: «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ».
[12]. فرازی از دعای توسل.
[13]. بحارالأنوار، ج22، ص267.
[14]. سورهٔ نساء، آیهٔ 122.
[15]. سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 43.
[16]. بحارالأنوار، ج44، ص256؛ شرح نهجالبلاغهٔ ابنابیالحدید، ج4، ص169.
[17]. مختصرترین دعا از دعاهای سحر.