روز پنجم؛ پنجشنبه (18-1-1401)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اولین معلم و دانشآموز در کلام وحی
- یکی از تعلیمات پروردگار به آدم(ع)
- تعلیم اسمای حسنی به آدم(ع) از سوی پروردگار
- هدف پروردگار از تعلیم اسمای حسنی به آدم(ع)
- طلوع رحمت و مهربانی در حالات و اعمال انسان
- الف) مهربانی و رحم به خود
- ب) مراقبت از خانواده و رحم به آنها
- ج) گذشت از خطای خانواده و طلب مغفرت برای آنها
- د) احسان و نیکی به والدین
- ه) نشستوبرخاست نیک با والدین
- و) تواضع در عین مهربانی نسبت به والدین
- ز) دعا در حق والدین
- بهشت، پاداش ظهور اسمای حسنی در وجود انسان
- توصیۀ عجیب خداوند در قرآن نسبت به پدر و مادر
- حقیقت معنایی حرف «میم» در نام پیغمبر(ص)
- معنای کلمۀ معرفت در عالم باطن
- الف) «میم» معرفت
- ب) «عین» معرفت
- ج) «را»ی معرفت
- د) «فا»ی معرفت
- ه) «ه» معرفت
- «میم» اول، دلیل بر عطای تمام دانش مُلکی به پیغمبر(ص)
- چهار شغل مهم و موردعلاقۀ پیغمبر(ص)
- «میم» دوم، دلیل بر عطای دانش کل ملکوت به پیغمبر(ص)
- عشق پروردگار به بندگان نیکوکار و گنهکار
- درخواست پیغمبر(ص) از پروردگار و پاسخ پروردگار
- کلام آخر؛ زینب(س) در جستوجوی بدن برادر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
اولین معلم و دانشآموز در کلام وحی
اولین معلم که علم و دانش را تعلیم و آموزش داده، طبق صریح قرآن کریم (آیات سی به بعد سورهٔ مبارکهٔ بقره)، وجود مقدس پروردگار مهربان عالم است. دانشآموز و یادگیرنده هم، حضرت آدم(ع) است که امام صادق(ع) او را اولین پیغمبر از 124هزار پیغمبر میدانند. ایشان مبعوث به زن و بچهاش بود. خدا تعالیمی هم به او وحی کرد که زن و بچه را با آن تعالیم آشنا کند و دیندار بار بیاورد.
یکی از تعلیمات پروردگار به آدم(ع)
یکی از تعالیم خدا که در «اصول کافی» نقل شده، این است که به آدم(ع) فرمود (کاری که الآن کم اتفاق میافتد): آنچه خوبی برای خودت میخواهی، برای همه بخواه. دراینزمینه تکرو و تنها نباش. اگر سیری میخواهی، برای همه بخواه؛ پوشیدن بدن با لباس میخواهی، برای همه بخواه؛ خیرگویی میخواهی، برای همه بخواه؛ جهنمرفتن نمیخواهی، برای بقیه نخواه. آنچه خوبی برای خودت میخواهی، در خودت حبس نکن و بهعبارت باطنیِ مسئله، بخیل نباش! از خزانهٔ من کم نمیآید که هر نوع خوبی را برای دیگران هم بخواهی. هرچه مشکل، مصیبت، بدی و زشتی هم برای خودت نمیخواهی و نمیپسندی، برای هیچکس نخواه.
قرآن جملهٔ جالبی از زبان انبیا دارد که انبیا به امتها میفرمودند: «أَنَا لَکُمْ ناصح».[1] معنی اصلی «نُصح»، «نَصَحَ»، «نصیحت» و «ناصح» این است: ای مردم! من خیرخواه شما هستم. هر چیز خوبی در این عالم هست، برای شما میخواهم که بهدست بیاورید و در اختیار شما قرار بگیرد. هر چیز خوبی، یعنی چه خوبیهای در دنیا و چه خوبیهای در آخرت. انسان اگر باطناً اینگونه باشد، بندهٔ خوب خداست و خدا از او راضی است. انسان بدخواه آدم بدی است. کسی که نیت آلوده و پلید دارد و میخواهد زیان و شر، بدی، بلا و مشکل به مردم برسد، انسان نیست.
تعلیم اسمای حسنی به آدم(ع) از سوی پروردگار
این یکی از تعلیمات پروردگار به آدم(ع) در زمانی بود که مبعوث به رسالت شد؛ اما در قرآن مجید میفرماید: وقتی او را آفریدم و یک بدن معتدلِ آراسته به او عطا کردم، از حیاتی که مربوط به خودم است (سازندهٔ حیات هیچکس نیست. امر و اختیار حیات، اختیار زندهبودن دست من است)، «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی».[2] معنی آیه این نیست که من یک قطعه از روح خودم را جدا کردم و در این قالب گلی قرار دادم. این «روح» یعنی حیات و زندگی.
حالا که با آن آراستگی جسم زنده شد و این حیات پاک در او دمیده شد، اولین نعمتی که بعد از نعمت وجود به آدم عطا کردم، این بود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا»[3] علم اسما را به او آموختم.
وقتی حرفهای محققین از حکمای الهی، عرفای شیعه، فلاسفهٔ اسلامی و اهل نظر را دربارهٔ این اسما بررسی کردم، بهترین و زیباترین و بهنظر میرسد درستترین حرفی که دراینزمینه زدهاند، این باشد که میگویند: پروردگار عالم اسمای حسنای خودش را به آدم(ع) یاد داد که 99 اسم است. در قرآن میخوانیم: «وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا»[4] شما اسم دیگری برای خدا برندارید. خدا خودش برای خودش نامگذاری کرده و رأس همهٔ هزار نامی که اعلام کرده، اسمای حسنی است.
هدف پروردگار از تعلیم اسمای حسنی به آدم(ع)
حالا چرا این اسمای حسنی را به آدم(ع) یاد داد؟ این محققین میگویند: به او یاد داد که وقتی آدم(ع) میخواهد خودش را بسازد، بداند با چه عناصری بسازد. برای مثال، یکی از اسمای حسنی، «رحیم» است؛ نه اینکه رحیم را یادش داد که یک تسبیح صد دانه بردارد و بگوید «یا رحیم»، بلکه رحیم را یادش داد که او هم با خداوند در رحمت و مهربانی هماهنگ شود. خدا میگوید: منِ خدا نمیخواهم با این کلمه ذکر بگویی. با این کلمه خودت را بساز؛ یعنی حقیقت این کلمه را در اعمال، حالات و قلبت طلوع بده و مهربان باش.
گر خود نکنی بر خود رحمی
امید مدار ز دیگر کس[5]
طلوع رحمت و مهربانی در حالات و اعمال انسان
الف) مهربانی و رحم به خود
اول با خودت مهربان باش و به خودت رحم کن. این خیلی مهم است! اول با خودت مهربان باش. آدمی که عرق میخورد، ربا میخورد، اهل زنا و روابط نامشروع است، مال حرام میخورد، خدا را عبادت نمیکند و بردهٔ شیطان و شیطانهاست، دشمن خودش است. اول با خودت مهربان باش و به خودت رحم داشته باش که فردای قیامت درگیر آتش دوزخ نشوی. چنانکه در قرآن میخوانیم: «قُوا أَنْفُسَکُمْ»[6] اول خودت را نگه دار که جهنمی نشوی.
ب) مراقبت از خانواده و رحم به آنها
«وَ أَهْلِیکُمْ نَاراً» بعد هم مراقب زن و بچهات باش. به خودت و زن و بچهات رحم کن و با آنها مهربان باش. با اقوامت مهربان باش. این مهربانی هم کار خیلی گستردهای است! یک حال الهی و ملکوتی است.
ج) گذشت از خطای خانواده و طلب مغفرت برای آنها
حالا اگر همسرت یا شوهرت، بچهات، عروست یا دامادت اشتباهی مرتکب شد و اوقات تو را تلخ کرد، به او رحم کن و مهربان باش. «فَاعْفُ عَنْهُمْ»[7] این آیه ذیل آیات مربوط به زن و بچه، اهل و عیال و افراد نزدیک است. چشم بپوش، گذشت کن و به رخ آنها نکش. «وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ»[8] از خدا برای آنها طلب مغفرت کن. «وَاصْفَحُوا»[9] و با یک گذشت زیبا با آنها رفتار کن. کلمهٔ «جمیل» هم در قرآن کنار «صفح» هست.
د) احسان و نیکی به والدین
به خودت، زن و بچهات رحم کن و با پدر و مادرت خیلی مهربان باش. در آیاتی که امروز خوانده شد، چند تا آیهٔ دنبال هم دربارهٔ پدر و مادر بود. فهرست مطالب این چند تا آیه، این است که به پدر و مادر نیکی کن. چه نوع نیکیای بکنیم؟ هر نوع نیکی که در این عالم وجود دارد. اگر بناست پول به آنها بدهی، خیلی بااحترام به کارتشان بریز که منتگذاری نشود، خجالت هم نکشند. هفتهای یکیدو بار برو و کنارشان بنشین، با آنها ناهار یا شام بخور تا دلشان شاد بشود. وقتی به خانهشان میروی، شیرینی و میوه ببر. گاهی به آنها بگو که میخواهم بلیت هواپیما بگیرم، جایی هم بگیرم و شما را ده روز به حرم حضرت رضا(ع) یا یک هفته به حرم ابیعبدالله، امیرالمؤمنین، موسیبنجعفر، حضرت هادی و حضرت عسکری(علیهمالسلام) بفرستم. اینها احسان است! آیه به احسان قید نزده است. «وَ بِالْوَالِدَینِ إِحْسَاناً»[10] یعنی هر نیکی که از دستت برمیآید و وقتش است، برایشان انجام دهی.
در جملهٔ بعد هم میفرماید: «إِمَّا یبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا» اگر اینها در کنار تو به پیری رسیدند، یا پدرت زودتر پیر شده یا مادرت زودتر پیر شده است و یا هر دو پیر شدهاند، دیگر توانی در بدنشان و حوصلهای در باطنشان نیست. بالاخره ناراحت هستند که رابطهشان دارد با دنیا، نعمتها، زندگی و حیات میبُرد و غصه دارند. این نهی واجب است که میفرماید: سعی کن در کنار پیریشان، ازکورهدررفتن و بیحوصلگی آنها، «فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا» یک بار حوصلهات از این دو نفر سر نرود که بگویی «اَه، این هم شد زندگی!». اگر اظهار رنج از آنها بکنی و با کلمهٔ «اُف» در سر آنها بزنی، قیامتِ بسیار سختی در انتظارت خواهد بود.
ه) نشستوبرخاست نیک با والدین
حالا ممکن است بزرگواری، فرزند پسر یا دختری بگوید پدر و مادر من، هر دو بیدین، مشرک و بتپرست هستند. آنها اسلام را قبول ندارند و رد میکنند. تکلیف من در کنار این دو تا مشرک چیست؟ پروردگار در آیهای از سورهٔ لقمان میفرماید: «وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً»[11] با آنها نشستوبرخاست نیک داشته باش و رفیقشان باش. مشرک هستند، اما تو رفیقشان باش و با آنها مصاحبت کن.
«وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلاً کَرِیماً»[12] همیشه با پدر و مادرت با سخنان باارزش صحبت کن؛ «فدایتان بشوم»، «قربانتان بشوم»، «دستبوس شما هستم»، «پابوس شما هستم»، «خدا سایهٔ شما را از سر من کم نکند»، «نیاید روزی که من به داغ شما مبتلا شوم»، «هر فرمایشی دارید، من خادم، نوکر و دستبوس شما هستم». این قول معروف و کلام پسندیده است.
و) تواضع در عین مهربانی نسبت به والدین
«وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ»[13] تواضع، فروتنی و خاکساریات را نسبت به آنها خیلی بالا ببر. اصلاً کنارشان عین یک عبد و بردهٔ ذلیل باش. اینها در روایات است که با آنها بلندبلند حرف نزن، جلویشان راه نرو و از آنها مقدّم نشو و پیش آنها هیجانی نباش. «مِنَ الرَّحْمَةِ» این فروتنی هم در عین مهربانی باشد.
ز) دعا در حق والدین
یک دعا هم به آنها بکن، من هم دعایت را مستجاب میکنم. من دعای توی فرزند را در حق پدر و مادرت مستجاب میکنم. دعا کن و بگو: «رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیانِی صَغِیراً» خدایا! رحمتت و مهربانیات را نصیب پدر و مادر من بفرما. تو میدانی که اینها در بچگیام چه جانی برای من کَندند!
در دعای دیگری هم آمده که بگو: «اِجْزِهما بِالْاحسانِ اِحْساناً»[14] هر نیکی که در حق من کردهاند، پاداشش را به آنها بده. «وَبِالسَّيئاتِ غُفْراناً» خدایا! اگر با من اوقات تلخی کردهاند، یک سیلی در گوش یا یکمشت به من زدهاند و یا با من دعوا کردهاند، همهٔ آنها را بیامرز و نگذار در پروندهشان بماند. روز قیامت، من طاقت گیرافتادن پدر و مادرم را ندارم.
بهشت، پاداش ظهور اسمای حسنی در وجود انسان
خداوند اسمای حسنی را به آدم(ع) یاد داد تا او معانی این اسمای حسنی را عناصر ساخت درون و برون خودش قرار بدهد. به این علت به او تعلیم داد. لذا شیخ صدوق، این محدث کمنظیر، اسمای حسنی را که 99 تاست، همه را در کتاب «توحید» خود، در یک روایت خیلی مهم بیان میکند. پیغمبر(ص) در آخر این روایت میفرمایند: «وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ اَلْجَنَّةَ»[15] کسی که حقایق این 99 اسم را در خودش ظهور بدهد، یعنی بهگونهای شود که مردم بتوانند اسمای حسنی را در وجود او بشمارند، قطعاً اهل بهشت است.[16]
شخصی به امام صادق(ع) گفت: من شیعه نبودم، بلکه مسیحی بودم و حالا شیعه شدهام. شما و آیین اهلبیت(علیهمالسلام) را خیلی دوست دارم. یابنرسولالله! من یک مادر دارم که بالای نود سال دارد و مسیحی مانده است. من با مادرم زندگی میکنم. اکنون با او چهکار کنم؟ آیا پیش او بروم یا اتاقم را جدا کنم، دیگر او را نبینم و احوالش را نپرسم. امام صادق(ع) فرمودند: مادرت مشروب هم میخورد؟
همهٔ پاپ و کشیشها مشروبخوردن را برای مسیحیها حلال کردهاند. حتی خود جناب پاپ، بهترین و گرانترین مشروب را میخورد. ایشان که میگوید من نمایندهٔ مسیح هستم.
این شخص عرض کرد: یابنرسولالله! نه، مادرم مشروب نمیخورد؛ چون با این سن، دیگر طاقت مشروبخوردن ندارد که تلوتلو بخورد و به در و دیوار بخورد. در 93 سالگی، دیگر توان مشروبخوردن ندارد که به تخت و صندلی و دیوار بخورد. بدنی که مست بشود و تلوتلو بخورد، ندارد! فرمودند: گوشت خوک میخورد؟ گفت: نه، ذائقهاش هم به گوشت خوک نمیخورد.
همهٔ پاپهای دوران دوهزارساله و کشیشها گوشت خوک را هم بر مسیحیان دنیا حلال کردهاند و خودشان هم بهترین گوشت خوک را برای ناهار و شامشان میخورند. لذا میبینید حرامخوران دنیا که کل مسیحی و یهودیهای دنیا و کسانی که مدعی مسلمانی هستند و حرام میخورند، رحم ندارند و اخلاق خوبی هم ندارند. این به خاطر همین غذاهای حرام است.
وقتی این مرد گفت مادرم گوشت خوک هم نمیخورد، حضرت فرمودند: از او جدا نشو و خانهات را هم جای دیگری نبر! زمانی که برای صبحانه، ناهار و شام سفره میاندازی، در همان ظرفی که مادرت آبگوشت، برنج یا غذای دیگر میخورد، با مادرت همغذا باش و ظرفت را جلوی مادرت جدا نکن. بگذار دلش خوش باشد! مادر لذت میبرد که پسرش هملقمه، همکاسه و همغذای اوست.
توصیۀ عجیب خداوند در قرآن نسبت به پدر و مادر
این دستور قرآن و دستور عجیب خدا به دعاکردن در حق پدر و مادر است. چه دعایی است! شما باید موج و گستردگی این دعا را تا قیامت نگاه کنید. «اِجْزِهما بِالْاحسانِ اِحْساناً وَبِالسَّيئاتِ غُفْراناً» خدایا! خودت همهٔ نیکیهای پدر و مادرم را در حق من پاداش بده و از همهٔ بدیهای آنها در حق من بگذر. بگذار پروندهٔ پدر و مادرم نسبت به من پیش تو صاف باشد.
قرآن پشتسر این آیه در سورهٔ إسراء که خواندند و شما شنیدید، مطلب بسیار عجیبی میگوید! قرآن میگوید: پدر و مادرت که پیر هستند، اگر به زبان هم نیاوری و آرزوی مرگشان را داشته باشی. پیر هستند و تو خستهای، نمیتوانی از آنها پرستاری کنی یا حوصله نداری که بروی و بیایی، زن و بچهات غُر میزند. خدا باطنت را میداند که در حق آنها آرزوی مرگ میکنی. این آرزوی خیلی زشتی است! تو آنها را نیافریدهای و روزیشان را نمیدهی. آنها الآن در غربت، مظلومیت و ناتوانی قرار دارند. من که آرزوی مرگ تو را نسبت به آن دو نفر قبول نمیکنم. آنها همان ساعت و لحظهای که برایشان مقرر کردهام، میمیرند؛ اما تو فرزندی نباش که آرزوی مرگ پدر و مادرت را داشته باشی! چون سرطان گرفتهاند، سکته کردهاند، لمس و بیزبان شدهاند و از آنها خسته شدهای، اصلاً آرزوی مرگشان را نکن.
این تعلیمات خدا به آدم(ع)، این99 رشته شد. اسمای حسنی 99 تاست. این حرفِ محققین، حکما و عارفان شیعه و مقدارِ دانش آدم(ع) است که کم هم نبوده.
حقیقت معنایی حرف «میم» در نام پیغمبر(ص)
وقتی نوبت تعلیمدادن به پیغمبر(ص) رسید، من فقط از قول بزرگترین پاکان شیعه و عالمان بسیار مهم، یک جمله راجعبه علم پیغمبر(ص) نقل میکنم. آنها در تحقیقات باطنی و نورانیشان میگویند: در اسم اصلی پیغمبر(ص)، دو تا «میم»، یک «ح» و یک «دال» وجود دارد. هر کدام از اینها یک دانه است، ولی «میم» دوتاست. در عالم باطن، این حروف خیلی معنا دارد! این کلمات، «زُبُر»، «بیّنات»، «باطن» و «ظاهر» دارد.
معنای کلمۀ معرفت در عالم باطن
اینها خیلی مهم است! مثلاً دربارهٔ کلمهٔ «معرفت» که پنج تا حرف است، میگویند (همهٔ کلمات مقدس و پاک هم همین است):
الف) «میم» معرفت
«میم» معرفت، یعنی «مَقْتُ النَّفس»؛ با کمال شجاعت در مقابل خواستههای نامشروع درونت ایستادگی کن. نسبت به خواستههای نامشروعت عصبانی و دشمن باش. باطنت خواستههایی از تو دارد که نامشروع است؛ نه با عقل میسازد، نه با خدا و نه با نبوت انبیا. درخواستهایی از باطن شعله میکشد و آدمی که معرفت دارد، در برابر خواستههای نامشروع نفسش با خشم ایستادگی میکند. دلش خوش و شاد نیست.
ب) «عین» معرفت
«عین» معرفت، یعنی عرفان رب. کسی که معرفت دارد، یعنی با آن «میم» معرفتش در مقابل هوای نفس ایستاده و «عین» معرفتش هم یعنی محبوب را شناخته است.
ج) «را»ی معرفت
«را»ی معرفت، یعنی رضا به کل برنامههای خدا در حق خودش. آدم بامعرفت از پروردگار راضی است و میگوید: «راضِيَةً بِقَضائِكَ»[17] یا میگوید: «الهي رِضاً بِقَضائِكَ».[18]
د) «فا»ی معرفت
«فا»ی معرفت دلیل بر چیست؟ عالمان شیعه میگویند: دلیل بر تفویض همهٔ باطن و ظاهر زندگی به پروردگار است. خدایا! من خودم را در دست تو رها کردم. هر تصمیمی که برای من میگیری، قبول دارم.
ه) «ه» معرفت
«ه» معرفت که ما در خواندن «ت» میخوانیم. در اصل، «مَعْرِفَه» است و دلیل بر این است: «اَلْهِرَبُ إلَی اللّٰه» فرارکردن از همه چیز بهسوی خدا. در قرآن میخوانیم: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»[19] از گرگها، شیاطین، معاصی، کبائر و صغائر، کینهها، دشمنیها، حرامها و باطل بهسوی خدا فرار کنید. این «ه» هم بهمعنی «هِرَب» و فرار است.
«میم» اول، دلیل بر عطای تمام دانش مُلکی به پیغمبر(ص)
آنوقت این عالمان شیعه میگویند: اسم مبارک رسول خدا(ص) براساس این علم که خیلی هم قدیمی است، دو «میم» دارد. یک «میم» که سر اسم است و یک «میم» هم وسط اسم است. میگویند این «میم» اول (درست هم میگویند) دلیل بر این است که خداوند تمام دانش مُلکی را به پیغمبر(ص) عطا کرده. این یعنی چه؟! آنهایی که پیش پیغمبر(ص) نشستهاند، آن مقداری که حضرت فرموده، همه را شنیدهاند، ضبط و ثبت شده و در کتابهای مهم آمده است. شما پیش پیغمبر(ص) بنشین و بگو: آقا! شما از کل عالم (آسمانها، زمین، هوا، اشجار، حیوانات، گیاهان و دریاها) به من خبر بده. شما خیلی به زبان عربی وارد نیستید. مرحوم علامهٔ مجلسی که «بحارالأنوار»ش 110 جلد است، اسم حداقل ده جلد (هر جلد، پانصد صفحه) از این 110 جلدش، این است: «السماء و العالم؛ آسمان و جهان». در این ده جلد، نظریات پیغمبر(ص) و ائمه(علیهمالسلام) را دربارهٔ آسمانها، زمین و کل موجوداتی که در روایات آمده، آورده و منظم کرده است.
در حقیقت، پیغمبر اکرم(ص) به علوم مُلکی عالم بوده و در هر چیز هم که دخالت کرده، بهصورت بالاترین متخصص است. شما جنگهایشان را ببینید؛ قواعدی که برای جنگ و شروع آن دادهاند، قواعدی که برای اسرا و زخمیهای دشمن دادهاند، قواعدی که در جایگاههای جنگ (چگونگی پوشش لشکر در سرازیری و سربالایی) دادهاند؛ انگار مهمترین استاد فارغالتحصیل دانشگاه جنگ در این زمان بودهاند.
چهار شغل مهم و موردعلاقۀ پیغمبر(ص)
مطالب حضرت نسبت به خلقت انسان، اخلاق، زن و بچهداری، کسب و کار و زراعت، خیلی عجیب است؛ مثلاً در مسئلهٔ اقتصاد میفرمایند: اگر من بنا باشد شغلی را انتخاب کنم، اولین شغلی که انتخاب میکنم، دامداری است؛ چون بیشترِ غذای مملکت را دام میدهد. الآن قرن پانزدهم، قرن علم و دانش و دانشگاههاست؛ اما متأسفانه ما هنوز چهل سال است در مسئلهٔ دام گرفتاریم. دام کم یا زیاد شد! گوشت کیلویی دویستهزار تومان شد! کمبود داریم! اصلاً هنوز ماندهایم و گیر هستیم! بخشی از مراتع، مزارع و علفچراهایمان را ممنوع کردهایم. گوسفندچرانی را هم ممنوع کردهایم.
چهبسا چیزی که میلیونها سال است خدا برای دامها آفریده، ما جلوی آن را گرفتهایم و ممنوع کردهایم و میگوییم: «اینجا چرا ممنوع است»، «اینجا گله و گوسفند نیاور». اگر چشم بالاتریها دور باشد، وقتی دام به چراگاه میآید، مأمور چراگاه میگوید: اینجا ممنوع است. اگر میخواهی دامت را در این سهماهه بچرانی، باید سی تا گوسفند به خودم بدهی. اگر میخواهی دام بچرانی، بعد از چهار ماه باید پنجاه میلیون به من بدهی.
ما هنوز در دامداری گرفتاریم، ماندهایم و سردرگم هستیم. سفرهٔ خدا را که خود پروردگار هرساله با بارانهای بیابان و دانهپاشی برای دامها فراهم میکند (اصلاً خود پروردگار در این مرغزارها و دامچراها دانه میپاشد و علف سبز میشود)، ممنوع کردهایم و جلویش را گرفتهایم و نمیفهمیم چه بلایی سر خودمان و دامها آوردهایم!
رسول خدا(ص) میفرمایند اگر بنا باشد شغلی انتخاب کنم، اولین شغلم دامداری است؛ چون لباس، کلاه، جوراب، پیراهن و دستۀ چاقوی مردم را میدهد. بعضی از چیزهای دام هم برای بیمارستانها کارایی دارد؛ مثلاً نخ بخیه را که با آن بدوزند و این نخ جزء بدن میشود و دیگر نیاز به کشیدن نباشد، انسولین و دارو میدهد. گوشتش هم که میخورند و شیرش هم میآورند و صدجور فرآورده از آن میگیرند. دام شیر، پنیر، کشک، ماست و دوغ میدهد. پیغمبر(ص) میفرمایند یک امت را میتوان با دامداری سیر نگه داشت و پوشاند.
اما شغل دومی که حضرت میفرمایند اگر بنا باشد انتخاب کنم، کشاورزی است. دیگر بس است! ما نباید کارخانههای عظیم را در زمینهای کشاورزی احداث بکنیم. کشاورزی منبع رزق مردم است و نباید این منابع را نابود کرد.
شغل سومی هم که رسول اکرم(ص) میفرمایند اگر بنا باشد انتخاب کنم، صنعت است. حرفهایشان چقدر زیباست! آهن را بهکار بگیرند و آن را شکل بدهند، تراکتور، بیل و کلنگ، در و پنجره، قفل و لولا درست کنند.
اگر بنا باشد شغل سومی انتخاب کنم، صنعت است و در درجهٔ چهارم هم تجارت و دادوستد را انتخاب میکنم.
«میم» دوم، دلیل بر عطای دانش کل ملکوت به پیغمبر(ص)
خدا در همهٔ امور ظاهر عالم به ایشان علم داده بود. این دلیل «میم» اول اسمشان، دلیل «میم» دوم اسمشان هم این است که وجود مقدس حق دانش کل ملکوت را در اختیار حضرت گذاشته بود. شما کنار دستشان بنشین (حالا همهٔ روایات جواب میدهند) و بگو: آقا! کسی که دارد میمیرد، در چه حال است؟ خوب، بد یا متوسط است؟ کسی که دارد میمیرد، به جهنم میرود یا بهشت؟ حضرت همه را برای شما میگویند. از برزخ اموات، محشورشدن مردم، قیامت، تقسیم مردم در قیامت به بهشت و جهنم، خدا و فرشتگان بپرس، حضرت همه را میگویند. خداوند تمام دانش پشت پرده را به ایشان داده است. برادران و خواهران! آنچه خوبان همه دارند، واقعاً پیغمبر(ص) به تنهایی دارند.
این یک جمله را هم در پایان سخن بگویم؛ آیا ما میتوانیم نعمت وجود پیغمبر(ص) را که 1500 سال است خدا مجانی به این امت عطا کرده، شکر کنیم؟ آیا این نعمت اصلاً شکر دارد یا باید به پروردگار بگوییم ناتوانی ما را از شکر نعمت وجود پیغمبر(ص) شکر حساب کن؟! ما نمیتوانیم شکر کنیم!
عشق پروردگار به بندگان نیکوکار و گنهکار
من سهچهار تا مطلب خیلی لطیف برایتان بگویم و بعد، از پیغمبر(ص) هم لطیفترین مطلب را بگویم.
خداوند ما را در هیچ موقعیتی رها نمیکند؛ اما دیگران به وقتش رها میکنند. برادران یوسف(ع) وقتی عزیز مصر گفت در سفر بعد که آمدید، برادرتان را بیاورید، گفتند چشم! وقتی به کنعان بازگشتند، به پدرشان گفتند: «فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا».[20] «أَخَانَا» یعنی برادرمان را با ما بفرست؛ چون عزیز مصر گفته اگر برادرتان را بیاورید، من بضاعت بیشتری به شما میدهم. برادر را بردند و بعد طبق نقشهای که خدا برای یوسف(ع) ترسیم کرد (میخواستند این برادر را نگه دارند)، بهظاهر تهمت دزدی به او خورد؛ هم خودش میدانست و هم یوسف(ع) میدانست که نقشهای برای نگهداشتن برادرش بود. هرچه این ده تا برادر التماس کردند و گفتند ما به پدرمان وثیقه دادهایم. بگذار او را ببریم! یوسف(ع) گفت: نمیشود، باید اینجا بماند. برادر بزرگترشان یهودا گفت: من دیگر به کنعان نمیآیم. من دیگر روی بازگشت ندارم که بیایم و پدر را ببینم. حالا که عزیز مصر میگوید او را نمیدهم، به کنعان بروید، «فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَ ابْنَکَ سَرَقَ»[21] به پدر بگویید بچهات دزدی کرده است. آنها دیگر نگفتند برادرمان! یعنی برادر بیبرادر، به ماچه؟! اول که میخواستند او را ببرند، گفتند «فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا»؛ اما حالا که یک تهمت به او خورده است، میگوید: بروید و به پدر بگویید «يَا أَبَانَا إِنَ ابْنَکَ سَرَقَ» بچهات دزدی کرده است. دیگر برادر شما نیست؟!
ابراهیم(ع) قهرمان توحید با آن عظمتش به پروردگار میگوید: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»[22] کسانی که از من پیروی کردند، از من هستند. «وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» کسانی که از من سرپیچی کرده و گناه کردند، به من چه! خودت میدانی. به من هیچ ربطی ندارد.
در آخر سورهٔ مائده است که پروردگار عالم به عیسی(ع) میگوید: تو به این مسیحیان دنیا گفتی که تو و مادرت را بهعنوان معبود انتخاب کنند؟ تو میدانی که من چنین دعوتی نکردهام! بعد میدانید عیسی(ع) چه میگوید؟ میگوید: خدایا! کل این مسیحیان جهان که در محشر هستند، «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ» اگر میخواهی آنها را به جهنم ببری، «فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ» بندههای تو هستند و به من ربطی ندارد. «وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» به من ربطی ندارد که اینها در دنیا بیدینی کردهاند. اگر میخواهی کل آنها را به جهنم ببری، ببر. اگر میخواهی آنها را ببخشی، به من چه! آنها بندگان تو هستند.
حالا خود پروردگار را ببینید؛ میفرماید: بندهٔ من، با تو هستم! «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ»[23] من با اهل تقوا که نیکوکار هستند، معیّت دارم. خوبان! شما از من هستید. بدان و گناهکاران! شما هم از من هستید. «قُلْ یا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ»[24] بدکاران! از من هستید. از خودم هستید. اگر اهل عصیان هستید، باز هم از من هستید. «وَ أَنِیبُوا إِلَی رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ»[25] به من رو کنید و تسلیم من بشوید، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یأْتِیکُمُ الْعَذَابُ» قبل از اینکه عذاب به سراغتان بیاید. من نمیخواهم عذاب بیاید، پس برگردید! روز قیامت کار با خود اوست و هیچ پیغمبری هم برای امتش کاری نمیکند؛ چنانکه دیدید عیسی(ع) به خدا گفت: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ».
درخواست پیغمبر(ص) از پروردگار و پاسخ پروردگار
اما ببینید پیغمبر(ص) چه میگویند! پیغمبر(ص) میفرمایند: پروردگارا! درخواستی دارم. خطاب رسید: بخواه! حضرت گفتند: پروندهٔ گنهکاران امت مرا پخش نکن. من طاقت این را ندارم که ملائکه، انبیا و دیگر ملتها پروندهٔ اینها را ببیند. اگر میخواهی پروندهای را باز کنی، فقط خودت بدانی و من. خطاب رسید: حبیب من (حالا توضیح روایت است)! تا حالا اتفاق افتاده است گه من دل تو را بسوزانم؟ حضرت فرمودند: خیر. خطاب رسید: من پروندهٔ اینها را جلوی تو هم باز نمیکنم. تو خیلی دلنازک هستی. ممکن است گناهان این مردم را ببینی و طاقت نیاوری. حبیب من! من خودم به پروندهٔ امتت رسیدگی میکنم. کسانی را که بناست اهل نجات باشند، نجات میدهم. آنهایی هم که باید به جهنم بروند، جهنم میروند.
وقتی حضرت میخواهند از روی صراط رد بشوند، آتش به احترام پیغمبر(ص) فروکش میکند. جهنمیها میگویند: چه خبر است؟ میگویند: پیغمبر(ص) دارند رد میشود. ناله میزنند و میگویند: یا رسولالله! ما را نجات بده و از اینجا بیرون بیاور. خطاب میرسد: حبیب من! تو را صدا میکنند، بایست. آنهایی را که اهل خلود[26] نیستند، بیرون بیاور.
این پیغمبر و این خدا! خدا که همه جا میگوید: هر چیز و هر کس که هستی، از خودم هستی.
«یا اِلهی وَسَیِّدی وَمَوْلایَ وَمالِکَ رِقّی یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتی یا عَلیماً بِضُرّی وَمَسْکَنَتی یا خَبیراً بِفَقْری وَفاقَتی؛ یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ... ».[27]
کلام آخر؛ زینب(س) در جستوجوی بدن برادر
روز یازدهم، زنان و دختران میبینند که عمه بهحالت جستوجو قدم میزند. از عمه چیزی نپرسیدند؛ اما اگر میپرسیدند عمه بهدنبال چهچیزی میگردی، چه جواب دلسوزانهای میداد!
گلی گم کردهام، میجویم او را
به هر گل میرسم، میبویم او را
اگر بینم گلم در خاک و در خون
به آب دیدگان میشویم آن را
آنها دیدند که عمه به گودال رفت، با یک دنیا وقار و ادب نشست و نیزهشکستهها را کنار میزند (قبل از سفرم به کربلا، دوسه نفر مرا دعوت کردند و گفتند به سرداب بیا تا هم گودال را نشانت بدهیم و هم خود قبر را که روی زمین است. ایشان میگفت: گودال را که داشتیم خالی و تعمیر میکردیم، لااقل یک گونی بزرگ نیزهشکسته و خنجر پیدا کردیم). وقتی روی بدن را خالی کرد، میگویند گلو را نبوسیده است؛ ولی من در کتابها دیدم که حتماً بوسیده. خواهر است، مگر دلش میآید بدون بوسیدن برود؟! دو دستش را در دو طرف بدن گذاشت.
کسی گل را به چشم تر نبوسید
کسی گل را ز من بهتر نبوسید
کسی چون من گلش نشکفت در خون
کسی چون من گل پرپر نبوسید
کسی غیر از من و دل در این دشت
بهتنهایی تن بیسر نبوسید
به عزم بوسه لعل لب نهادم
به آنجایی که پیغمبر نبوسید
[1]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 68.
[2]. سورهٔ ص، آیهٔ 72؛ سورهٔ حجر، آیهٔ 29.
[3]. سورهٔ بقره، آیهٔ 31.
[4]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 180.
[5]. شعر از غروی اصفهانی، معروف به کمپانی.
[6]. سورهٔ تحریم، آیهٔ 6.
[7]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 159.
[8]. همان.
[9]. سورهٔ بقره، آیهٔ 109.
[10]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 23.
[11]. سورهٔ لقمان، آیهٔ 15.
[12]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 23.
[13]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 24.
[14]. فرازی از دعای ابوحمزهٔ ثمالی.
[15]. توحید شیخ صدوق، ص194؛ تفسیر اهلبیت(علیهمالسلام)، ج۱۶، ص۱۸۰: «إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ اسْماً مِائَةً إِلَّا وَاحِداً مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ».
[16]. اولین کسی که این عبارت را توضیح داده، شیخ صدوق است و دیگر بزرگان همین تفسیر را در کتابهای خود نقل قول کردهاند. شیخ صدوق میگوید: منظور از «احصا»، شمارشکردن آنها نیست، بلکه به این معناست که انسان به آنها احاطه پیدا کرده و معانی این اسما را درک کند.
[17]. فرازی از زیارت امینالله.
[18]. مقتلالحسين مقرم، ص753.
[19]. سورهٔ ذاریات، آیهٔ 50.
[20]. سورهٔ یوسف، آیهٔ 63.
[21]. سورهٔ یوسف، آیهٔ 81.
[22]. سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 36.
[23]. سورهٔ نحل، آیهٔ 128.
[24]. سورهٔ زمر، آیهٔ 53.
[25]. سورهٔ زمر، آیهٔ 54.
[26]. «خلود» بهمعنای جاودانگی، یکی از اوصاف جهان آخرت و دنیای بعد از مرگ است. در قرآن به خلود بهشتیان و جهنمیان تصریح شده.
[27]. فرازی از دعای کمیل.