روز هفتم؛ شنبه (20-1-1401)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- سخن پروردگار، بهترین سخن
- رسول خدا(ص)، جلوهٔ صفات پروردگار
- رسول خدا(ص)، طبیب دورهگرد و عاشق درمان جهل مردم
- زبان رحمت رسول خدا(ص) در برخورد با منحرفین از دین
- سفارش پروردگار به رسول خدا(ص) در خصوص کاسبان گناه
- تفاوت طبابت رسول خدا(ص) با پزشکان عالم
- گذری بر یک کتاب در کتابفروشی
- راه سخت انبیا در مسیر هدایت مردم
- خدابینی و خوشبینی، دو اخلاق ناب انسانی
- اخلاق دورهگردی انبیای الهی در هدایت مردم
- کتابی ارزشمند از اندرزها و دورهگردیهای رسول خدا(ص)
- کلام آخر؛ بیتابی زینب کبری(س) در وداع با برادر
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
سخن پروردگار، بهترین سخن
سخنی که برتر از هر سخنی است و احدی قدرت سخنگفتن برتر از آن را ندارد، سخن پروردگار مهربان عالم است. مسئلهٔ دیگری که در سخن خدا هست، هم در قرآن مطرح است، هم در فرمایشات رسول خدا(ص) و هم در سخنان امیرالمؤمنین(ع). سخن هم این است که سخن خدا بهترین سخن است: «تَعَلَّمُوا كتابَ اللّهِ تباركَ و تعالى، فإنّهُ أحسَنُ الحَديثِ».[1] «حدیث» یعنی سخن و گفتار.
رسول خدا(ص)، جلوهٔ صفات پروردگار
پس از پروردگار، ما سخنی را برتر و بهتر از سخن پیامبر عظیمالشأن اسلام در تمام عالم نداریم. خدا که علم بینهایت است، اقتضا دارد سخنش برتر و بهتر از تمام سخنان باشد. پیغمبر اکرم(ص) هم تجلی صفات خداوند است. تنها چیزی که از خداوند تجلی ندارد، ذاتش است؛ ولی صفاتش در اولیائش تجلی و جلوه دارد. رسول خدا(ص) هم که جلوهٔ صفات است، بعد از پروردگار، سخنش برترین و بهترین سخن است.
رسول خدا(ص)، طبیب دورهگرد و عاشق درمان جهل مردم
شاید بعضی از مردم فکر کنند که سخنان پیغمبر(ص) منبرهایشان در مسجد یا خطبههای نماز جمعهشان است. بخشی از سخنان حضرت به منبرهایشان در مسجد مدینه و برخی هم به خطبههای نماز جمعه مربوط است؛ ولی خیلی از فرمایشات ایشان به جاهای مختلف و گوناگون و سفرهایشان است. گاهی هم یک مرد یا یک زن، چنانکه نقل شده است، یک جا حضرت را تنها میدیدند. اینها آدمهای عاقلی بودند و چون میدیدند پیغمبر(س) تنهاست، به حضرت عرض میکردند: «عِظْنی» برای ما حرف بزن و ما را نصیحت کن. حضرت هم درجا قبول میکنند. در حقیقت، اینقدر حوصلهٔ خوب و نیکوگفتن ایشان زیاد بود که هیچوقت به آن زنان و مردانِ تکنفر نفرمودند فردا بعد از نماز صبح میخواهم به منبر بروم. به مسجد بیا!
پیغمبر(ص) حتی این فرصتها را هم غنیمت میدانستند. علت آن هم این بود که عاشق داناشدن و عالمشدن مردم به حقایق بود. امیرالمؤمنین(ع) در یکی از خطبههای «نهجالبلاغه» تعبیر بسیار زیبایی از پیغمبر(ص) دارند و میفرمایند: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ»[2] پیغمبر(ص) یک دکتر دورهگرد بود. این کلام امیرالمؤمنین(ع) است و خود امیرالمؤمنین(ع) هم این وضع را 23 سال در پیغمبر اکرم(ص) مشاهده کرده بودند. حضرت دکتری بودند که با دانش طبابتشان در کوچهها، این محله یا آن محله دورهگردی میکردند که گمراهی، بیراهی، منحرفی، تاریکدلی، سنگدلی یا ستمکاری را ببینند و او را با طبابتی که خدا به او داده بود (یعنی نبوتش)، معالجه کنند. خسته هم نشدند و درخواست بازنشستگی هم نکردند. حتی از بیمارانی هم به آنها برمیخوردند و بیمارِ کبر، غرور، ریا یا ظلم بود، عصبانی نمیشدند.
زبان رحمت رسول خدا(ص) در برخورد با منحرفین از دین
حضرت بهدنبال بیدارکردن و هدایت مردم بودند و زبانشان در طول 23، با کل منحرفینی که به روی دین، قرآن و مسلمانها شمشیر نمیکشیدند، زبان رحمت بود. در ده سال، 82 جنگ به ایشان تحمیل کردند؛ ولی خودشان ابتدای به هیچ جنگی نکردند و تمام این 82 بار در مقام دفاع برآمدند.
سفارش پروردگار به رسول خدا(ص) در خصوص کاسبان گناه
حالا عدهای در چهار طایفه بودند که در قرآن هم مطرح هستند: کافران، مشرکان، اهل کتاب (یهود و نصارا) و منافقان. شما این چهار عنوان را در قرآن، از اول سورهٔ بقره تا جزء آخر قرآن زیاد میبینید. مشرکانی بودند که همه اینجور نبودند. قرآن چقدر باانصاف است و همه را نمیگوید! اصلاً زبان بعضیها زبان قرآن نیست و وقتی حرف میزنند، رعایت نمیکنند. حالا در یک صنف، یک نفر کار بدی در حق این آقا کرده است و او میگوید همهٔ اینها دزد هستند. همه بردار و ببر و بخور هستند. بیتردید اینجور نیست. قرآن مجید تقسیم میکند آن مشرکینی را که دیگر ثابت شده است هدایتپذیر نیستند، آن کافرانی که نشان دادند و به پیغمبر(ص) اقرار کردند که ما دین را نمیخواهیم، آن منافقینی که تا لحظهٔ مرگ منافق ماندند و آن اهل کتابی که از یهود و نصارا تعصب جاهلانه به خرج دادند. خداوند دربارهٔ اینها به پیغمبر(ص) میفرماید: «ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»[3] دیگر بهدنبال آنها نباش، با آنها حرف نزن و بهسراغ هدایت آنها نرو! رهایشان کن تا در این بازیگریهایشان فرو بروند.
اینطور آدمها از زمان آدم(ع) بودهاند. حالا زمان آدم(ع) یک دانه از این جور آدمها بود که «قابیل» بود؛ ولی زمان نوح(ع) از اینجور انسانها که بهخاطر کبر، لجبازی و سنگدلیشان اصلاً بنای قبولکردن حق را نداشتند، در زمان ابراهیم(ع)، زمان موسی(ع) و زمان مسیح(ع) بودند. حتی زمان رسول خدا(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) هم بودند.
پروردگار دربارهٔ اینها به پیغمبر(ص) میفرماید دیگر کاری به کار آنها نداشته باش. چراکه سرطان گناه همهٔ وجود آنها را گرفته است و قابلدرمان نیستند. این آیه را در سورهٔ بقره میخوانیم: «بَلَیٰ مَنْ کَسَبَ سَیئَةً»[4] آری، آنهایی که همهٔ عمرشان کاسب گناه بودند و ستم میکردند، حرام میخوردند، تکبر میفروختند و مغرور بودند. همچنین هیچکس از دست آنها راحت نبود؛ نه زن و بچه، نه پدر و مادر و نه اقوام و همسایهها. اصلاً شغلشان در این دنیا کسب گناه بود و روز و شب گناه میبافتند. «وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ» گناهان همهٔ وجودشان را احاطه کرده و چشم، گوش، زبان، دست و پا، شکم و شهوت غرق گناه شده بود؛ یعنی بسته شده بودند و گناه همهٔ وجودشان را دایرهوار گرفته بود و یک روزنه برای توبه باقی نگذاشته بودند. اینگونه مردم عاقبتشان این است: «فَأُولٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُون» اهل دوزخ هستند و از دوزخ هم اصلاً نجات ندارند.
تفاوت طبابت رسول خدا(ص) با پزشکان عالم
اما برای کسانی از کافرین، منافقین، مشرکین، اهل کتاب (یهودی و مسیحی) که پیغمبر اکرم(ص) به آنها امید داشتند، دکتر دورهگرد بودند. در مدینه، مطب برایشان باز نکرده بود که پشت میز بنشیند، یک قلم و دوات هم بگذارد و یک ویزیت هم تعیین کند. معطل باشد که ببیند چه مریضی درِ مطب را باز میکند، داخل میآید و میگوید من بیماری کبر، غرور و نفاق دارم. حضرت بهدنبال مریض میدویدند. فرق ایشان با همهٔ پزشکان عالم این بود که دکترهای عالم نشستهاند تا مریض بهسراغشان برود؛ ولی ایشان خودشان بهسراغ مریض میرفتند. انبیای قبل از خودشان هم اخلاق خودشان را داشتند.
گذری بر یک کتاب در کتابفروشی
زمانی که طلبهٔ قم بودم، یک مغازهٔ کوچک کتابفروشی در میدان امام حسین(ع) بود. یک روز از آنجا رد میشدم که این کتابفروشی را دیدم. کتابفروشش چهره بود! داخل مغازه رفتم. خودش آشنایی داد و تا آخر عمرش هم آشنا ماند. ایشان یک مرگ خیلی زیبای جالبِ الهیِ ملکوتی داشت. علتش هم این بود که در تمام عمر کسبی، خانوادگی و اجتماعیاش گناه نکرد. یک زبان، چشم، گوش و اخلاق پاک داشت. یک وصیت الهی خیلی جالب هم داشت که به وصیت او عمل هم کردند.
همینطوری که در کتابفروشیاش نشسته بودم، چشمم به یک کتاب افتاد و بهنظرم رسید این کتاب جدید چاپ شده است. کتاب را برداشتم و چند ورق زدم. بعد گفتم: من این کتاب را میبرم. گفت: باشد! کتاب خیلی هم خوب چاپ شده بود؛ هم حروف خوب، هم جلد و کاغذ خوبی داشت. مقدمهاش را که خواندم، دیدم برای یکی از دانشمندان خیلی قوی خراسان است. این دانشمند تقریباً اواخر قاجاریه و یک مقدار بعد از قاجاریه زندگی میکرده و از دنیا رفته است. کتاب را آوردم و از آن خیلی استفاده کردم؛ چون نویسنده، هم به کتابهای شرقی، هم به کتابهای غربی و هم به تورات و انجیل وارد بوده. آدم پرمایهای بود!
من این روایت را آنجا دیدم؛ اما ایشان هم نقل نکرده بود که روایت از کدام بزرگ است! از امام صادق(ع) است یا امام باقر(ع) یا امیرالمؤمنین(ع)؟! چون پیغمبر(ص) و ائمه(علیهمالسلام) گاهی داستانهای حیرتانگیزی از گذشتگان برای ما بیان کردهاند که احدی خبر نداشته است. آنها به علم گذشته و آینده آگاه بودند. امیرالمؤمنین(ع) دارند و در نهجالبلاغه هم هست که میفرمایند: بیایید تا تمام خبرهای گذشته و آینده را از طریق قرآن در اختیار شما بگذارم. با این حال، این یک روایت را ذکر نکرده بود که از کدام بزرگ به ما رسیده است.
راه سخت انبیا در مسیر هدایت مردم
این روایت روایتی خیلی شیرین، جالب و راهنماست! البته راه عملکردن به این روایت فعلاً به روی مردم بسته است. خود مردم هم راه را به روی خودشان بستهاند، نه کس دیگری. حالا عدهای از مردم میگویند به ما چه ربطی دارد یا عدهای میگویند آبروریزی است یا عدهای میگویند کافر به دین خود، مسلمان هم به دین خود. مرا در قبر تو نمیگذارند و تو را هم در قبر من نمیگذارند! اما کسی که عاشق هدایت مردم است، بهخاطر عشقی که به توحید دارد و عاشق خداست، میبیند خود پروردگار 124هزار نفر را برای هدایت فرستاده است. تمام آنها هم در مسیر هدایتکردن مردم دچار سختترین بلاها شدند؛ ولی تقاضای بازنشستگی نکردند! بعضی از انبیا را گرفتند، دستوپایشان را با طناب بستند و طنابپیچ در بیابان و چاه انداختند. بعد بههم کمک دادند و دهپانزدهتا سنگ صدکیلویی و پنجاهکیلویی هم در این چاه انداختند که یکذره استخوان هم از این پیغمبر باقی نمانَد. این عده از مردم وقتی میدیدند خدا عاشق هدایت است، آنها هم عاشق هدایت بودند؛ میدیدند خدا 114 کتاب فرستاده و بنا دارد برای هدایت بفرستد، آنها هم دنبال هدایت مردم بودند.
اینکه طبیب بهدنبال مریض بدود، الآن نیست. اگر ما روحانیها را برای منبر دعوت بکنند و مزد هم به ما بدهند، کم هم نگذارند، حاضر هستیم که بیاییم و مردم را هدایت کنیم؛ اما اگر دعوتمان نکنند یا دعوت بکنند و بگویند ما پول نداریم، ما اهلش نیستیم برویم. من خودم را میگویم! اخلاق انبیا را ندارم که دکتر دورهگرد بشوم یا بهدنبال مردم بدوم. در خانهام نشستهام، تلفنم هم بغلدستم است و منتظرم یک نفر تلفن کند و بگوید پنج یا ده شب بیا، اینقدر هم پول میدهیم. حالا کار ما در قیامت جالب است! ممکن است دوهزار گمراه را با منبرهایمان هدایت کردهایم و روز قیامت هم با توقعی بهاندازهٔ کوه دماوند در محشر بایستیم که خدا برای این کار ما میخواهد چهچیزی به ما بدهد؟! پروردگار خیلی راحت میگوید: منبرهایی که رفتی، به قلب مردم انداختم پولش را به تو بدهند. چه طلبی از من داری؟! ما هم مثل خیلیها بدبختیم!
خدابینی و خوشبینی، دو اخلاق ناب انسانی
این بزرگمرد علم و دانش در این کتابش (اسم کتاب هم «علم اخلاق» یا «حکمت عملی» است. یک بار هم چاپ شده و فکر نکنم در بازار پیدا شود. مگر اینکه جوانها بتوانند در همین وسایل الکتریکی پیدا کنند که قدرت ورقزدن هم دارند. بعضی از وسایل کتابی را که میآورد، ورق هم میزند) مینویسد:
وجود مبارک حضرت مسیح(ع)، چهارمین پیغمبر اولوالعزم بود که ازدواج هم نکرده است و میسّر نشد. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: عیسی زمانی بود که فلسطین در اوج ثروت و شهوت بود. مسیح که 33سال بیشتر بین مردم نبود، اتاق خوابش غار، غذای شکمش علف شیرین بیابان، لباسش یک پیراهن و چراغ شبش هم ماه بود. این زندگی مسیح(ع) بود. قناعت در این حد فقط در طاقت انبیاست.
روزی مسیح(ع) که جوان (مثلاً سیساله)، خوشقیافه (همهٔ انبیا خوشقیافه بودند) و خوشهیکل بود و ازدواج هم نکرده بود، از منزل خانم بدکارهای که همهٔ مردم ناصریه[5] او را میشناختند و میدانستند اینجا خانهٔ خانمی است که به انتخاب خودش منحرف و زناکار شده. مردهای زندار، بیزن و جوانها را راه میدهد، پولی میگیرد و کار فحشا و منکرات میکند. خانهای که معروف است و همه هم صاحبش را میشناسند. جمعیت آنجا هم زیاد نبود و حرف هم خیلی زود پخش میشد. مسیح(ع) از این خانه بیرون آمد. هیچکس در محله نبود، الّا یک نفر که مسیح(ع) را دید (حالا ما هم بودیم؛ همین فکر را میکردیم) و با خودش گفت: مسیحِ جوان، خوشقیافه و خوشقامت که کراراً به ما میگوید زنا از گناهان کبیره است، خودش اینجا چهکار میکرد؟!
نمیشود که ما قدرت خوشبینی را در خودمان بالا ببریم؟ اصلاً به همه خوشبین باشیم، مگر چیزی برخلاف خوشبینی ما ثابت بشود. خوشبین باشیم! حالا در محله همدیگر را میشناسیم. کسی یک پسر و دو تا دختر دارد. خانهاش را که کلنگی بوده، خراب میکند و چهار طبقه میسازد. خوب هم میسازد. به قول قرآن در سورهٔ نمل که از عمل یکی از انبیا به ما یاد میدهد، وقتی رد شدی و این خانه را دیدی، تو هم خدا را به جای صاحبخانه شکر کن که خدا به این آدم نعمت داد و توانست این خانه را برای بچههایش و خودش بسازد. نگاه به خانه نکنم و بگویم این دیگر چقدر در کسب و کار دزدیده است!
این اخلاق را داشته باشم که به کسی بدبین نباشم و عکسش خوشبین باشم. این شعر را یکوقتی برایتان خواندهام. سه خط است و برای سعدی است. خیلی قشنگ است و نصیحت خیلی خوبی است! سعدی استادی بهنام شهابالدین سهروردی دارد. سعدی سیسال طلبگی کرد. البته نه در شیراز، بلکه هرجا خبری از علم میگرفت، به آنجا میرفت. شهرهایی که رفته، از بغداد تا جاهای دور دیگر را در داستانهای گلستان و شعرهای بوستان ذکر میکند. اینجا این سه خط شعر نشان میدهد که در سفر دریایی بوده و حدود شامات و دریای مدیترانه مسافرت دریایی میکرده. سعدی میگوید:
مقامات مردی به مردی شنو
نه از سعدی، از سهروردی شنو
مرا شیخ دانای مرشد، شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه در خلق بدبین مباش
دگر آنکه در نفس خودبین مباش
نمیخواهد به حرف من گوش بدهید که من سعدی هستم و بزرگ؛ به حرف استادم گوش بدهید که میگوید: نسبت به خودت خدابین باش و خودت را نبین. آخر خودت کسی نیستی؛ نه خودت خودت را ساختهای، نه خودت خودت را از نظر عمر جلو میبری، نه تو یک دانه نخود را خلق کردهای و نه یک برگ ریحان را آفریدهای. نسبت به خودت خدابین باش؛ اما نسبت به مردم خوشبین باش.
اخلاق دورهگردی انبیای الهی در هدایت مردم
این مرد دید مسیح(ع) از خانهای بیرون آمد که همه صاحبش را میشناختند. مسیح(ع) خوشقیافه و خوشهیکل صدایش زد و جلوی فکر بدش را گرفت. به او گفت: هان! من را دیدی که از این خانه بیرون آمدم. زن هم ندارم. اکنون میخواهی بروی و پخش کنی که مسیح یواشکی زنا کرده است؟ دلش میسوخت که چنین فکر بدی برای این آدم پیدا شده است. احتمال هم دارد بین مردم پخش کند. مردم هم خیلی صبر ندارند. آخر این خبر هم جالب هست که حالا مسیح در خانهٔ یک زن بدکار بوده، شیرین است! بروم و بگویم. بعضی از خبرهای دروغ خیلی شیرین است.
مسیح(ع) به او فرمود: بیمار دو جور است؛ یکی بیماری است که درد و رنجش را حس میکند و پای رفتن به دکتر را دارد. خودش بلند میشود و به مطب میرود. خودش را به دکتر ارائه و درمان میکند. یک مریض هم هست که پای رفتن به طبیب ندارد، دردش هم زیاد است و کَرَخت شده و نمیفهمد. برای این باید دکتر بیاورند. صاحب این خانه و این خانم هم از آن بیمارانی بود که نمیتوانست به دکتر برود؛ یعنی غرق در گناه بوده و دکتر بالای سرش رفت. از امروز به بعد هم هیچ مرد و جوان نامحرمی را راه نمیدهد؛ برای اینکه این مریض با خدا آشتی کرد.
حالا این خانم که مثلاً بیست سال جوانی داشته، دوهزار تا زنا کرده و پول هم گرفته، خدا او را میبخشد؟ مسیح(ع) برای توبهدادنش رفت و او توبه هم کرد. بله که خدا میبخشد! ما اگر بگوییم خدا قدرت بخشیدن چنین گنهکاری را ندارد، معنیاش این است که خدا عیب و نقص دارد. خدا میبخشد؟! اگر نمیبخشد، پس این آیه در قرآن چیست؟ «قُلْ یا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ»[6] عمری بد و خلاف کردی و منحرف بودی. حالا به تو پیغام میدهم: «لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» از من ناامید نباش! من تو را میآمرزم. امید داشته باش که میآمرزم.
کتابی ارزشمند از اندرزها و دورهگردیهای رسول خدا(ص)
انبیای دیگر هم این اخلاق دکتر دورهگرد را داشتند؛ اما پیغمبر(ص) قویتر داشتند. لازم بود این را برایتان عرض کنم. روایات پیغمبر(ص) خیلی هم زیاد است! یکی از رفقای من روایات پیغمبر(ص) را که در کتابهای شیعه پراکنده بود، در چند جلد کتاب جمعآوری کرده است. او عالم بسیار بزرگواری بود که اصالتاً اهل زنجان بود، اما در قزوین زندگی میکرد. مدرّس و متخلّق بود. زمانی که در قزوین برای منبر دعوت داشتم، به دیدن من آمد و من بازدید او رفتم. وقتی پیش او رفتم، دیدم روی میزش پر است. گفتم: چهکار میکنید؟ به من نشان داد و من دیدم تمام روایات پیغمبر(ص) در کتب شیعه را یکجا جمع کرده و ده جلد پانصدصفحهای شده است. پول چاپش را هم نداشت که به ایشان عرض کردم اگر این ده جلد را که عمری زحمت کشیدهاید، به فلان مؤسسه ببرید، آنها سرمایهٔ چاپش را دارند. کتابش را برد و به آن مؤسسه داد و چاپ شد. چاپشدهاش را هم دید و از دنیا رفت.
همهٔ روایات این ده جلد پانصدصفحهای که برای مسجد نبود! بخش عمدهای از آن برای دورهگردی پیامبر(ص) بود. وقت عمدهشان برای زمانی بود که بهدنبال مریض میدویدند. اصلاً بهدنبال مریض میرفتند که پیدا و علاجش کنند. حالا ما هم حرفهایی که در این مجالس یاد میگیریم، در حد معمولی برای بچهها، خانواده، داماد، عروس و دوستهایی که داریم، گاهی دوسه دقیقه یک روایت یا مطلب کوتاه بگوییم. این مسائل نور دارد و اثر میکند.
گفتیم که بعد از کلام پروردگار، کلام پیغمبر(ص) مافوق همهٔ کلامها و زیباترین کلامهاست. این مقدمه بیان شد که فردا با خواست و توفیق خدا، وارد آن روایت بینظیرشان بشویم.
کلام آخر؛ بیتابی زینب کبری(س) در وداع با برادر
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة».
«اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة و یٰا بٰابِ نِجٰاةِ الاُمّة».
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ».
نمیدانم با چه حالی، چه وضعی و چه کیفیتی با خواهرش (آخرین کسی که خداحافظی کرده) خداحافظی کرد؟ دختر امیرالمؤمنین(ع) اینقدر در خداحافظی بیتاب شد که ابیعبدالله(ع) دستشان را روی سینهٔ خواهر گذاشتند و خواهر را آرام کردند؛ اما روز یازدهم کنار بدنش دستی نمانده بود که روی سینهٔ خواهر قرار بدهد. مگر دست به بدن وصل نبود؟ شما این گفتار زینب کبری(س) را خطاب به پیغمبر(ص) نشنیدهاید که گفت: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقَطَعُ الأعْضاءِ».[7] اگر دستی مانده بود، به پیغمبر(ص) نمیگفت «مُنْقَطَعُ الأعْضاءِ».
دعای پایانی
«أللّهُمَّ اَحْیِنا حَیاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أمِتْنا مَماتَ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».
«اَللّهُمَ ارزُقنـا فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَة مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ فِي االْاٰخِرَة شِفٰاعَة مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».
«اَللّهُمَّ بِحَقِّکَ وَ بِحَقِّ نَبِیِّکَ وَ بِحَقِّ زَهراءِ وَ أمِیرَالمؤمِنین وَ بِحَقِّ أولادِ المَعصُوین، عَجِلْ في فَرَجِ مولٰانا صٰاحِبَ الزَّمان».
«اَللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ».
«اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ».
[1]. نهجالبلاغه، خطبهٔ 110؛ تحفالعقول، ص150.
[2]. همان، خطبهٔ 108.
[3]. سورهٔ انعام، آیهٔ 91.
[4]. سورهٔ بقره، آیهٔ 81.
[5]. از شهرهای فلسطین.
[6]. سورهٔ زمر، آیهٔ 53.
[7]. لهوف سیدبنطاووس، ص37.