روز نهم؛ دوشنبه (22-1-1401)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- مقدمۀ بحث
- تحقق هشت خصلت الهی در بندگان محبوب پروردگار
- نیکیکردن، یکی از راههای محبوبیت نزد پروردگار
- سنجش حق با عمل مردم، سنجشی نادرست
- اراده و اختیار انسان در ارتکاب به گناه
- سه خطر در کمین ایمان انسان
- الف) خطر پول
- ب) خطر غریزهٔ جنسی
- ج) خطر صندلی و قدرت
- گسترهٔ احسان و نیکی در دین پروردگار
- کلام آخر؛ به مهمانی چرا در خانهٔ بیگانگان رفتی؟
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مقدمۀ بحث
سخن در یکی از روایات ناب، عرشی، نورانی و بینظیر پیغمبر عظیمالشأن اسلام بود. روز گذشته متن کامل روایت را البته بدون ترجمه و توضیح من شنیدید. دقیق در نظر ندارم، اما فکر میکنم بیش از شش سال است که در دههٔ سوم محرّم و دههٔ آخر صفر، این روایت بحث شده است؛ ولی هنوز در ابتدای روایت ماندهام. یادداشتهایی که برای توضیح این روایت جمع کردهام، خیلی زیاد است. نزدیک شصتصفحهٔ کاغذ آچهار یادداشتبرداری شده؛ اما بهنظر میرسد که این شصت صفحه، دهههای محرّم، صفر و ماه رمضان بیشتری میطلبد تا برای شما برادران و خواهران بزرگوارم توضیح داده شود.
تحقق هشت خصلت الهی در بندگان محبوب پروردگار
ابتدای روایت رسول خدا(ص) در ابتدای روایت میفرمایند: «إذا أحَبَّ اللهُ تَعالى عَبداً ألهَمَهُ العَمَلَ بثَمانِ خِصالٍ»[1] وقتی خدا بندهای را دوست داشته باشد، تحقق هشت خصلت مهم را در وجود او آماده میکند یا او را به آن هشت خصلت راهنمایی میکند یا کمکش میدهد که به حقایق این هشت خصلت برسد. کتابهای لغت همهٔ این معانی را از کلمهٔ الهام برداشت کردهاند.
در همین جملهٔ اول روایت، یک بحث بسیار مهم که میتوان پروندهاش را باز کرد، این است: راه محبوبشدن در پیشگاه پروردگار چیست؟ چه قدمهایی باید برداشت و چه کارهایی باید انجام داد که انسان محبوب پروردگار شود؟ او محب شود و آدمی محبوب. او عاشق شود و آدمی معشوق.
نیکیکردن، یکی از راههای محبوبیت نزد پروردگار
قرآن مجید حدوداً ده تا پیشنهاد دارد برای اینکه انسان محبوب خدا شود. جالب است که همهٔ شئون محبوبیت دست خودش و راهنماییهای او برای وجود مقدس خودش است. در سورهٔ مبارکهٔ بقره یکی از راهنماییهای پروردگار را میخوانیم که اگر کسی بخواهد محبوب خدا شود یا کسانی بخواهند محبوب خدا شوند، راهش این است: «أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»[2] نیکی کنید. امر «أَحْسِنُوا» هیچ قیدی ندارد که به چه کسی نیکی کنید؛ مؤمن، مسلمان، شیعه، سنی، مسیحی، یهودی، بیدین یا حیوانات. وقتی امر مطلق است، فراگیر میشود و هر نیکیای انسان را بهطرف محبوبشدن، آمرزیدهشدن و بهسوی نقطهٔ شایستهشدن برای رحمتالله پیش میبرد.
سنجش حق با عمل مردم، سنجشی نادرست
خانمی مثل بعضی از آقایان دچار گناه شده بود. گناه به زنان اختصاص ندارد. انسان با تصمیم، اراده، اختیار و دوستداشتن خودش دچار گناه مالی، اخلاقی، بدنی، خانوادگی و اجتماعی میشود. البته بعضی از گناهان خانوادگی و اجتماعی به دینِ زن و بچه و مردم هم ضربهٔ سنگینی میزند. همهٔ ما هم شنیدهایم! مردم بعضیها را دیدهاند که چهرهٔ حقبهجانبی داشتند؛ حالا یا با قیافه یا لباس یا محاسن و یا پیراهن بییقهشان. با این حال، دچار گناه سنگین شدند و گناهشان هم پخش شد، آنها را گرفتند و دادگاهی کردند یا اینکه فرار کردند. وقتی هم که اینها خطا کردند، بعضیها گفتند اگر دین این است، ما نخواستیم. درحالیکه امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: دین یک حقیقت است. حق را با مردم نسنجید! اگر بخواهید حق را با مردم بسنجید، رفوزه میشوید و شکست میخورید.
دین دین است، به مردم چه کار دارد؟ حالا یک مرد، زن، آخوند و یا یک اداری، گناه سنگینی مرتکب شد و پخش هم شد. اینها به دین چه ربطی دارد که شما بگویی اگر اسلام، دین و تشیع این است، ما نخواستیم! زمان ائمهٔ ما که مردم شیعه اینگونه نبودند. من سابقهٔ این حادثه را اصلاً در کتابهای رجالی ندیدهام؛ مثلاً فرد خیلی معتبر و مؤمنی به مدینه خدمت حضرت باقر(ع) یا امام صادق(ع) آمده و یا به مرو، خدمت حضرت رضا(ع) آمده است. واقعاً هم آدم خوبی بوده؛ نه اینکه امام نفهمیده باشد. او آدم خوبی بوده و بعد، امام معصوم بهخاطر خوببودنش به او وکالت داده و گفته در آن شهری که زندگی میکنی، برای مردم از دین، مسائل شرعی و حلالوحرام بگو. مردم شیعه که در حکومت اموی و عباسی به آنها خمس و زکات نمیدادند؛ چون دادن خمس و زکات به دولت باطل هم حرام بود و هم حساب نمیشد. آنها به خود امام معصوم میدادند یا اگر راهشان دور بود، به وکلای آنها میدادند. امام معصوم میفرمودند اگر مردم خمس و زکات آوردند، به نیابت از ما بگیرید و به ما برسانید یا از جانب ما، به سادات و مردم مستحق در شهر خودتان بپردازید.
پولهای آن زمان هم، طلا و نقره بود. فلز بود و کاغذ نبود. پول طلا را «دینار» میگفتند و پول نقره را «درهم». گاهی پول سنگینی جمع میشد. چندهزار دینار طلا و درهم نقره به وکیل امام داده شده بود که یکمرتبه خبر درگذشت و شهادت امام به آن شهر رسید. وکیل مورد اعتماد و اطمینان امام به مردم شهر گفت (چون همه به او اعتماد داشتند): امامت به موسیبنجعفر(ع) ختم شده است و امامی بعد از موسیبنجعفر(ع) وجود ندارد. در واقع، کاملاً حضرت رضا(ع) را انکار کرد یا موسیبنجعفر(ع) را منکر شد یا بعد از زینالعابدین(ع)، امام باقر(ع) را منکر و زیدیمذهب شد. تمام پولها را خوردند.
ما در کتابها نداریم که یک مرد یا زن شیعه گفته باشد اگر دین این است، من این دین را نخواستم! اگر شیعه این است، من این شیعهبودن را نخواستم! اصلاً مجرم و گناهکارشدن یک وکیل و نمایندهٔ امام چه ربطی به دین خدا دارد که وقتی این شخص دزد از آب درآمد (اول واقعاً آدم خوبی بود)، من از دین خدا، ائمه و جلسات اهلبیت(علیهمالسلام) در این زمان قطع رابطه کنم؟ آنهم بهخاطر این مجرم، ظالم و گنهکار!
شما حداقل پنجاه تا کتاب روایتی، تاریخی و نهجالبلاغه را ببینید؛ هیچ کتاب تاریخی و رجالی، روایتها و نهجالبلاغه ندارد که طلحه و زبیر منافق و بیدین بودند. آنقدر ردهٔ ایمانی زبیر بالا بود که امام در نهجالبلاغه میفرمایند: «الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».[3] یک بار پیامبر(ص) در زمان خودشان فرمودند «سَلمانُ مِنّا أهلَ البَیتِ»؛[4] یک بار هم امیرالمؤمنین(ع) در زمان خودشان فرمودند «الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ». اینقدر به امام، اهلبیت، قرآن و خدا نزدیک بود!
اراده و اختیار انسان در ارتکاب به گناه
چهبسا باید این قرب و ایمان، این اسلام، نبوت، توحید و امامت را حفظ کرد و ما تا وقتی در دنیا هستیم، همهٔ اینها در معرض خطر است. روزی که با حفظ همهٔ این حقایق به سلامت از دنیا رفتیم، دیگر خطری در برابر ما نیست و در امنیت کامل قرار میگیریم. بعد از اینکه مُردیم و وارد برزخ شدیم، دیگر نیازی نیست که در برخوردهای برزخی بگوییم «أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ». آنجا دیگر شیطانی نیست! مؤمن در عالم برزخ با اهل ایمان، اولیا و عاشقان خدا، ارواح انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) محشور است و دیگر خطری او را تهدید نمیکند. خطر مربوط به دنیاست. اگر انسان در مقابل این خطرات شُل بیاید و در را به روی خطر باز کند، یقیناً خطر مثل اژدهای دو سر میگزد و زهرش را میزند و ممکن است انسان را به هلاکت ابدی برساند.
اینها، هم طلحه و هم زبیر مؤمن و متدین بودند. من در تمام تاریخ جهان، از زمان حضرت آدم(ع) تا همین الآن و از الآن تا قیامت، پدرزنی را از نظر داشتن داماد، خوشبختتر و خوششانستر از طلحه خبر ندارم. دامادی که طلحه داشت، هیچکس در این عالم نداشت؛ نه انبیا و نه ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام). در این جهان، تکداماد بود! دامادش وجود مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) بود. مقام این داماد را در قیامت و مقام پدرزن را هم در طبقهٔ هفتم جهنم ببینید. اگر بیدین شدی، کسی در قیامت به دادت نمیرسد! حالا آنجا داد بزند و بگوید: داماد عزیزم، من دختر به تو دادهام. چقدر مهمانی دادهام و چقدر نان و نمک با هم خوردهایم. اگر تو را محکوم میکنند، به دامادت چه ربطی دارد؟ تو خودت زمینهٔ محکومشدنت را در دنیا و آخرت برای خودت فراهم کردهای.
سه خطر در کمین ایمان انسان
چه خطری به این دو تا خورد؟ امیرالمؤمنین(ع) سه تا خطر را در نهجالبلاغه بیان میکنند؛ البته در یک نامه یا یک خطبه، بلکه این سه خطر در حکمتهای نهجالبلاغه پراکنده است.
الف) خطر پول
یکی از خطرها، خطر پول است. یک نفر که خیلی عاشق پول باشد، به پول حرام تن میدهد؛ اما کسی که عاشق پول نیست، پول برای او وسیلهٔ گذران زندگی است. پول برای او معبود نیست، فقط پول است و مثل فرش، رختخواب. چجور آنها برای گذران زندگی است، دید او هم به پول همین است و میگوید پول برای گذران زندگی من است. تازه سر سال هم با اشتیاق، شوق و عشق، بدون اینکه ذرهای دلگیر شود، زکاتش، خمسش و صدقهاش را میدهد. با پولش هزارجور کار خیر میکند، هیچ هم ناراحت نمیشود؛ اما عاشق پول، هم حرص میزند و هم بخل میورزد.
این خطر سنگین پول است که خیلی شنیدهاید در همین روزگار ما به خیلیها خورده. آنها مال این ملت مظلوم را میلیاردی برداشتند و بردند یا همین جا خوردند و گفتند به زندان میرویم، بعد عفو به مامیخورد و بیرون میآییم. حالا چهار سال هم صبحانه و ناهار و شام مجانی در زندان میخوریم. با پولها کاری کردند که حکومت نتواند برگرداند. بشر وقتی در تقلب میافتد، شیطان را درس میدهد. قرآن میگوید نقشهٔ شیطان ضعیف است و نقشهٔ آدمیزاد عظیم. در سورهٔ یوسف بخوانید.
یک خطر سنگین پول است. حالا یک نفر پول مملکتی را دزدید و اختلاس کرد. اتفاقاً هم چهرهٔ حقبهجانبی داشت و قبلاً هم آدم خوب و واقعاً متدینی بود. اکنون به پول خورده و پول بیدینش کرد. من چرا و به چه دلیلی باید کنار او بیدین شوم؟ چرا من بیدین را دو تا کنم؟ یکی او بیدین شده، من هم بهخاطر او بیدین شوم. من بیدین شوم، چه سودی به حال آن بیدین میشود؟ من قیامتم را از دست بدهم، چه سودی برای او دارد؟
ب) خطر غریزهٔ جنسی
یک خطر دیگر که خطرش هم بسیار سنگین است، غریزهٔ جنسی است. وقتی آدمی خودش را نگه ندارد، ضرورتاً به زنا و دو تا گناه دیگر برمیخورد.
ج) خطر صندلی و قدرت
یک خطر بسیار سنگین نیز، صندلی است. شما ببینید صندلیداران کرهٔ زمین چهکار میکنند؟! صندلیداران جنوب کشور ما، صندلیداران عربستان، صندلیداران آمریکا و اروپا چهکار میکنند؟! اگر بهدنبال این صندلی نبودند و این صندلی هم گیرشان نمیافتاد، اینهمه جنایت از دست آنها صادر نمیشد. آدم وقتی صندلی ندارد، نمیتواند کاری بکند. ما صندلی نداریم، قدرتش را هم نداریم که بکُشیم و ببریم و غارت کنیم و مملکتی را بدزدیم.
یک دعا از حضرت زهرا(س) برایتان بگویم که خیلی جالب است. همهٔ مردم خدا را برای داشتهها حمد و شکر میکنند؛ اما صدیقهٔ کبری(س) دو مسئله را در این دعا مطرح میکنند که بهخاطر نداشتنشان میگویند: خدایا! تو را سپاس میگزارم. به نداشتهها هم باید شکر کرد. واقعاً شکر کنید که وکیل، رئیسجمهور، وزیر، استاندار و فرماندار نشدید؛ چون حفظ خود در این صندلیها از سختترین کارهای جهان است. بالاخره خطر هست که هم به مردها و هم به خانمها میخورد.
گسترهٔ احسان و نیکی در دین پروردگار
به اول بحث برگردم که گفتم خانمی دچار بدکاری شده بود؛ مثل مردهایی که دچار بدکاری میشوند. آیه را هم یادتان نرود که گفتم «أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»؛[5] یعنی به همه نیکی کنید. حتی در روایات امیرالمؤمنین(ع) است که به قطعههای زمین و حیوانات هم نیکی کنید. نیکی به زمین این است که زمین را رها نکنید. آب برای زمین بیاورید و کشاورزی کنید. به حیوانات هم نیکی کنید.
این خانم بدکار مثل آقای بدکار است. یک مرد زنا میکند و یک خانم خود را در اختیار زنا قرار میدهد. ما هم مرد زناکار داریم و هم زن زناکار؛ هم مرد نمازشبخوان داریم و هم زن نمازشبخوان داریم؛ هم مرد جهادگر داریم و هم زن جهادگر؛ هم مرد انفاقکننده داریم و هم خانم انفاقکننده؛ هم زن روزهدار داریم و هم مرد روزهدار؛ هم مرد بهشتی داریم و هم زن بهشتی؛ هم مرد دوزخی داریم و هم زن دوزخی.
این خانم بدکاره مسیرش به یک منطقهٔ بیابانی افتاد. تابستان بود و هوا هم خیلی گرم. یک چاه آب هم در این کویر هست؛ ولی آبش پایین بود. خانم دید یک سگ دور این چاه میگردد. مرتب داخل چاه را نگاه میکند و آب میخواهد. خیلی تشنهاش است و نفسش دارد بند میآید؛ اما دسترسی به آب هم غیرممکن است. هوش حیوانها خیلی بالاست و خودشان را مثل دو جنس دوپا به خطر نمیاندازند! حیوان دید که نمیتواند از دیوار و میلهٔ چاه پایین برود؛ اگر بیفتد، راه بالاآمدن ندارد و خفه میشود. حیوانات هم امید دارند و میچرخند تا بلکه امیدشان برسد.
این خانم بدکاره هم مثل آقای بدکاره اهل نماز، روزه، حج و زیارت نیست. شغلشان بدکاری هستند و از بدکاری پول درمیآورند. این خانم ایستاد و یکخرده فکر کرد، دید سطل و طناب نیست. من باید این سگ تشنه را هم سیراب کنم! یکخرده ارزیابی کرد و میلهٔ چاه را دید. اگر لباسهایش را در آن تنهایی و بیابان به هم گره بزند، مثلاً به سر لباس یک سنگ ببندد که لباس پایین برود، به آب میرسد. لباسها را سرهم گره زد، یک سنگ هم به سر لباس بست و در چاه انداخت. لباس رفت تا به آب رسید. لباس را در آب نگه داشت که آب به این لباس برسد. بعد سریع لباس را بالا کشید و نشست. سگ نشسته بود و دهانش را باز کرده بود. این خانم هم لباس خیسشده را با یک دنیا محبت در دهان سگ چلاند.
این خانم ایستاد تا ببیند سگ سیراب شد یا نه! اگر سیراب نشده، دوباره این کار را بکند. احسان و نیکی را تمام بکن. بالاخره سگ سیراب شد و او هم لباسهای خیس را پوشید و گفت: همین که هوا گرم است، در تنم خشک میشود. رفت که بهسراغ کارش برود.
اصلاً تعجب نکنید! ائمه(علیهمالسلام) در دعاها به ما یاد دادهاند که به خدا بگوییم: «سُبْحَانَ مَنْ لاَ تَنْقُصُ خَزَائِنُهُ»[6] ای خدایی که خزائن کرم، رحمت و رزقت کم نمیشود. هرچه از این خزانهها هزینه کنید، سر جایش است و مثل مردم دنیا نیست که از کوزه بخورند و آب نصفه شود یا از قوری چای بخورند و چای تمام شود. من یقین دارم که شما این تمامنشدن را انشاءالله در بهشت خواهید دید. میلیاردها سال نعمتهای بهشت را مصرف میکنید؛ اما تمام نمیشود و همینجوری سر جایش است.
این خانم هم دارد با لباس خیس سنگین میرود که به یک جای معیّن برسد. به آن جای معیّن رسید و عمرش تمام شد. اهل نماز و روزه نبوده و یک زن بدکاره بوده! چه کسی عملش را دید؟ چه کسی دید این زن این سگ تشنه را سیراب کرد؟ هیچکس ندید!
کسی در مصر به یک زرتشتی میگفت: در این برف، نصفه گونی گندم روی دوش خودت گذاشتهای و بیرون شهر رفتهای و روی برفها پاشیدهای. برای چه؟ گفت: برای اینکه زمین را برف پوشانده است و هیچچیز پیدا نیست. این کبوترها، گنجشکها و کلاغها هم چیزی غیر از برف نمیبینند. من روزهای برفی نصفه گونی گندم میبرم و میپاشم. این مرد به او گفت: تو آتشپرست هستی. کار تو قبول نمیشود! گفت اگر قبول نمیکنند، ندید هم که من گندم پاشیدم؟! آن مرد ماند که چه بگوید! مرد زرتشت گفت: تو میگویی عمل مرا قبول نمیکنند؛ قبول نکنند، اما دیدند که من چهکار کردم!
این مرد بزرگ میگوید: یک سال گذشت و ما هم اصلاً یادمان رفت. در طواف کعبه دیدم که یک نفر به شانهام زد و گفت: دیدند و قبول کردند. مرا هدایت کردند و به مکه آمدم.
تا میشود، خوبی کنید؛ او میبیند! قدیمیها، پیرمردها و همسنهای من یادتان است که قدیم شکلات نبود و فقط شیرینی بود. کتوشلوار هم خیلی کم بود. من وقتی دوسه ساله بودم، بیشتر متدینها پالتو و عرقچین تنشان بود و خیلی از آنها با عبا به بازار میرفتند. اینها جیبشان پر از نخودچی و کشمش بود. وقتی پیاده میرفتند (ماشین که نبود)، به هر رهگذر، باربر، پیرمرد یا بچهای میرسیدند، یک مشت نخودچی و کشمش میدادند. حالا غیر از اینکه خمس و زکات میدادند، کارشان این بود که از وقتی بیرون میآمدند تا زمانی که برگردند، نیکی کنند. «أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»[7] بهبه از این آیه! آدم را دیوانه میکند.
این زن یک سگ تشنه را نجات داد و محبوب خدا شد. به مقصدش رسید و مُرد. به پیغمبر زمان خطاب رسید: غریبی مُرده است. برو و همهٔ کارهایش را انجام بده. حالا مراسم آن زمان غسل و کفن بوده، خانمها را ببر که کارهایش را انجام بدهید و دفنش کنید. وقتی آن پیغمبر میآید و میبیند که این خانم یک زن بدکاره در شهر است. خدا دیگر معطلش نمیکند و میفرماید: او یک نیکی به یک سگ کرده و من گناهانش را بخشیدم.
دیگر معطلش نشو! دیگر نگو نماز و روزهاش چه میشود؟ او مالک آسمانها و زمین و مالک انسان است و قدرت دارد که یک انسان بینماز را بهخاطر یک کار خیر ببخشد. اینجا دیگر آدم نباید حرف در حرف بیاورد. این یک کار خیر بود! وقتی محبوب شدی، آنوقت زمینهٔ طلوع هشت خصلت را در وجودت فراهم میکند.
کلام آخر؛ به مهمانی چرا در خانهٔ بیگانگان رفتی؟
یک نیکی هم از کتاب بسیار باعظمت و کمنظیر «کاملالزیارات» بگویم. از نیکترین نیکیها در این عالم، گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) است.
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَةُ النِّجاة».
«اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللّٰه الْوَاسِعَة و یٰا بٰابِ نِجٰاةِ الْاُمّة».
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ».
دوسهروزه خواهر صدای برادر را نشنیده است. حالا شنید که سر بریده دارد قرآن میخواند: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الکَهفِ و الرَّقیمِ کانوُا مِن آیاتِنا عَجَباً».[8] سرش را از محمل بیرون کرد و گفت: حسین من! دوسهروزه که نبودی.
که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر
مگر زخم تو را اینگونه دارویی دوا بودی
به مهمانی چرا در خانهٔ بیگانگان رفتی
بریدی از چه با ما؟ روزی آخر آشنا بودی[9]
حسین من! با من حرف نمیزنی، من طاقت دارم؛ اما با این دختر کوچکت که در دامن نشسته، حرف بزن. من وقتی هشتنهساله بودم، این مطلب را از یکی از علمایی شنیدم که منبر میرفت. ایشان میگفت که این دختر با سر بابا حرف میزد و میگفت: بابا، برگرد! من از طرف بچهها قول میدهم که از تو آب نخواهیم.
[1]. المواعظالعددیه، ص336.
[2]. سورهٔ بقره، آیهٔ 195.
[3]. نهجالبلاغه، حکمت 453.
[4]. الغارات، ج2، ص823؛ مجمعالبیان، ج2، ص427.
[5]. سورهٔ بقره، آیهٔ 195.
[6]. صحیفهٔ علویه، ج1، ص352.
[7]. سورهٔ بقره، آیهٔ 195.
[8]. سورهٔ کهف، آیهٔ 9.
[9]. شعر از جودی خراسانی.