لطفا منتظر باشید

جلسه نهم؛ دوشنبه (22-1-1401)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1443 ه.ق - فروردین1401 ه.ش
24.12 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

سه خصوصیت عرشی، سرانجام تربیت درست 

نفس که در وجود انسان است و در قرآن و روایات مطرح شده، دارای حالات و خصوصیات و اوصافی است. ذات خودش شناخته‌شده نیست و تا الآن، کسی تعریف کامل و جامعی از نفس نکرده است؛ اما در قرآن مجید آمده که حیات و مرگ مربوط به نفس‌اند. همچنین ریشهٔ فجور و خلافکاری‌ها، تقوا و خوبی‌ها در نفس است. کودکی در وجود انسان است که اگر پدران و مادران، معلمان، اساتید و خانواده به این کودک توجه تام کنند، این کودک چهرهٔ بسیار باعظمتی خواهد شد؛ چنان‌که در قرآن است، حداقل به سه خصوصیت عرشی، الهی و نوری می‌رسد. هر سه خصوصیت هم در یک آیه (آخرین آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ فجر) است: «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»[1] این یک ویژگی، «إرْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»[2] این هم دو ویژگی؛ یعنی اگر درست تربیت شود، به آرامش شگفت‌آوری می‌رسد که حوادث، پیشامدها، جرم‌ها، گناهان و تغییرات اجتماعیِ انحرافی، دیگر نمی‌تواند به او ضربه و تلنگر بزند و زخمش کند. 

 

تربیت نفس، جهاد اکبر انسان

وقتی به حالت مطمئنه رسیده، یعنی به نقطه‌ای رسیده که به تمام خواسته‌های پروردگار در همهٔ شئون زندگی، چه مادی و چه معنوی آرامش دارد و مطمئن است. او دیگر جای لغزش و رفوزه‌شدن ندارد و تربیت‌کردنش، چنان‌که در روایتی از جلد یازدهم کتاب شریف «وسائل‌الشیعه» آمده، جهاد اکبر است.

این کتاب بیست جلد است که البته چاپ‌های متعددی خورده. این چاپ به دستور مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی صورت گرفت و خود ایشان با آن عظمت علمی و تقوایی‌شان، چون این کتاب از کتاب‌های ریشه‌ای و اصولی شیعه است، به آن نظر داشتند. در سی سالی که بروجرود بودند و بعد به قم آمدند، کارهایی که روی این کتاب کردند، اول اصلش را در بیست جلد چاپ کردند و بعد هم، با کاری که روی آن کردند، حدود پنجاه جلد (هر جلد، ششصد‌هفتصد صفحه) شده است. نام آن را «جامع‌الأحادیث شیعه» گذاشتند که از بهترین کتاب‌های فرهنگ اهل‌بیت است. 

این کتاب یک منبع محکم و مستند روایی است و این روایت هم در همین کتاب آمده: زمانی که پیغمبر(ص) از جنگی برمی‌گشتند (دیگر جنگ تمام شده بود)، با این‌که شهید و زخمی داده بودند، دست و پا قطع شده بود، تیر به چشم خورده بود و هزینهٔ سنگینی کرده بودند، حضرت فرمودند: «مَرْحَبا بقَومٍ قَضَوُا الجِهادَ الأصْغَرَ»[3] ما از یک جنگ کوچک‌تر برگشتیم. «اصغر» افعل تفضیل است و مذکر، مؤنثش هم «صغری» می‌شود. «از یک جنگ کوچک‌تر برگشتیم»، یعنی هر کسی قدرت، شجاعت، بازو و روحیه‌ دارد، می‌تواند با دشمن بجنگند؛ اما کار مهمی نیست «و بَقِيَ الجِهادُ الأكْبَرُ» و جهاد بزرگ‌تر برعهدهٔ ما باقی مانده است. یک نفر که بغل‌دست پیغمبر(ص) بود، پرسید: «يا رسولَ اللّه، و ما الجِهادُ الأكْبَرُ» جهاد بزرگ‌تر چیست؟ فرمودند: «جِهادُ النَّفْسِ» مواظبت از نفس، رسیدگی و تربیت و حفظ نفس از آلوده‌شدن. 

 

میکروب‌های نهفته در نفس انسان

میکروب‌هایی وجود دارد که جای آن فقط در نفس است و آنجا جایش را خوش می‌کند؛ نه جایش در بدن، نه در عقل و نه در مغازه است. هجوم این میکروب فقط در خود نفس است. میکروب کبر و غرور، حسد، ریا، نفاق، کینه، بی‌گذشتی و بی‌رحمی، همه در بستر گرم نفس می‌آیند، جا خوش می‌کنند و رشد هم می‌کنند. یک‌مرتبه، کارِ کبر آدم را به جایی می‌رسانند که زیر بار یک حکم آسان خدا هم نمی‌رود؛ چه برسد به احکام با عظمت الهی، محرّمات الهیه و حقایق مافوق این احکام و محرّمات! اصلاً زیر بار یک دعوت اندک خدا هم نمی‌رود! 

 

ماهیت و ذات ابلیس از منظر قرآن

اگر همین الآن در این جلسه، یکی از شما یا از دو نفر یا ده نفر یا از همهٔ شما دعوت کند و بگوید همین‌جوری که نشسته‌اید، یک سجده کنید؛ آیا این سجده‌کردن کار سختی است؟ این سجده‌کردن برای هیچ‌کس سخت نیست. به زورخانه‌ای، وکیل، وزیر، رئیس، بالاتر، پایین‌تر و وسط‌تر بگویند سجده کن، می‌گوید باشد! چند تا سجده کنم؟ یک سجدهٔ نیم‌دقیقه‌ای سخت است؟ نه، سخت نیست. شاید نیم‌دقیقه هم طول نکشد که سرت را روی خاک بگذاری و بلند کنی. اسم این سجده است. خداوند تمام فرشتگان را با ابلیس که البته خود قرآن می‌فرماید هویت و ماهیت و ذات او جزء فرشتگان نبود؛ «کَانَ مِنَ الْجِنِّ»[4] بلکه از موجوداتی بود که با چشم مادی انسان‌ها دیده نمی‌شد. فرشته و ملائکه نبود، یک موجود غیبی بود. «جن» یعنی پنهان و «جنین» یعنی بچه‌ای که در رحم مادر است، فعلاً دیده نمی‌شود و پنهان است.

«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ»[5] ای همهٔ فرشتگان و ای ابلیسی که فعلاً به‌خاطر خوبی‌ات هم‌نشین فرشتگان هستی. واقعاً خوب بود! اگر شما بفرمایید کجایش خوب بود، قرآن مجید می‌فرماید: «کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ».[6] «کَانَ» فعل ماضی است و زمان گذشته را نشان می‌دهد. قرآن می‌فرماید که «ابلیس از کافران بود». حال که از کافران بود، پس چطور در ملکوت عالم جایش دادند؟ نجس را که میان پاکان جای نمی‌دهند! اگر کافر بود، چطور هم‌نشین فرشتگان بود؟ خودتان هم یک‌خرده در آیات قرآن به اینها دقت کنید و ما هم که در منبرها می‌گوییم، باید یک‌خرده دقت کنیم و باطن مسئله را هم ببینیم. اگر کافر است، پس کفار نجس هستند؛ نه نجس بدنی، بلکه نجس باطنی! اگر او کافر بود، چه کسی راهش داد که در ملکوت عالم زندگی کند و هم‌نشین فرشتگان باشد؟ چه کسی به او زمینه داد که به فرمودهٔ امیرالمؤمنین(ع)، شش‌هزار سال عبادت خدا را بکند؟ حضرت می‌فرمایند شما نمی‌دانید که این شش‌هزار سال از سال‌های دنیای شما (یعنی 365 شبانه‌روز) یا از سال‌های غیر از دنیا (مثلاً یک سال سیارهٔ پلوتون) بوده! این خیلی مهم است! سیارهٔ پلوتون که یک سال دور خورشید بگردد، مطابق با 83 سال زمین است؛ یعنی یک بچه اگر در سیارهٔ پلوتون و یک بچه هم در کرهٔ زمین هم‌زمان به‌دنیا بیایند، وقتی آن بچه یک‌ساله شود، این بچهٔ زمینی 83ساله می‌شود.

 

تفاوت زمانی قیامت با سال‌های دنیایی

زمان‌های سیارات فرق می‌کند. زمان‌های قیامت هم فرق می‌کند. در قرآن علناً می‌فرماید: یک طلوع و غروب خورشید قیامت (من مجازاً می‌گویم، نه اینکه قیامت خورشید داشته باشد و افق شرقی و غربی) و یک روز قیامت، مطابق با هزار سال دنیای شماست. یک روایت هم از پیغمبر(ص) بخوانم. کسی که مشکلی دارد و مشکلش را یک وزیر، یک پولدار، یک وکیل، یک قاضی یا یک مأمور شهرداری می‌تواند حل کند؛ اگر مشکل او را حل نکند و حتی به دربان، کارمند یا بچه‌اش بگوید به او بگو تشریف ندارند و یا جلسه دارند؛ به هر یک باری که افراد امت مرا رد کند، او را 83 سال در قیامت سرپا نگه می‌دارند. متأسفانه انسان شجاع در مملکت ما خیلی هست که هم طاقت جهنم‌رفتن و هم طاقت ایستادن در هشتاد سال قیامتی را دارد. این دیگر از همه شجاع‌تر است.

 

اوج جهاد اکبر در رفتار مراجع کم‌نظیر شیعه

یک آخوند واقعاً به دردخور کنار حرم امیرالمؤمنین(ع) به محضر آیت‌الله‌العظمی میرزای دوم (بعد از میرزای شیرازی بزرگ) آمد. این میرزای دوم هم اهل شیراز و مرجع تقلید همهٔ شیعیان بود و انقلاب عراق علیه انگلستان با نوک امضای او صورت گرفت. به ایشان گفت: بعد از شما، ما برای مسائل شرعی‌مان به چه کسی مراجعه کنیم و چه کسی مرجع تقلید است؟ ایشان گفت: برای شما می‌نویسم. روی یک تکه کاغذ کوچک نوشت که بعد از من، برای همهٔ فتواها و احتیاطات به سید احمد کربلایی، اعلم علمای شیعه مراجعه کنید. این شخص پیش سید احمد آمد، نامه را داد و گفت: آقا! یواش‌یواش آماده بشوید که مرجعیت دارد به شما می‌رسد؛ دیگر رساله بدهید و این هم نامهٔ مرجع تقلید زمان است. 

مرجعیت هم یک نوع صندلی است. صندلی دولتی‌ها مادی و صندلی مرجعیت معنوی است. چه فرقی می‌کند؟! اگر آدم روی صندلی دولتی و صندلی مرجعیت آدم‌حسابی نباشد، هر دو با هم به جهنم می‌روند. حقیقتاً تربیت‌کنندگان نفس به اینها می‌گویند که دیگر تلنگر و زخم نمی‌خورند. اینها در اوج جهاد اکبر بودند!

والله! من خودم از این قافله خیلی عقب هستم. من خودم به این اطمینان دارم که اگر وجود مبارک ولی‌الله‌الأعظم امشب از در حسینیه داخل بیاید و بگوید شما نه علمی، نه اخلاقی و نه تقوایی، شایسته نیستی که روی منبر جدم پیغمبر(ص) بنشینی و برای مردم از دین بگویی. از حالا به بعد حرام است! شاگرد بقالی، شاگرد زغال‌فروش بشو. فکر می‌کنید من قبول می‌کنم؟ من به شماها می‌گویم: این آقا آن کسی نیست که ما منتظرش بودیم. مگر تربیت نفس کار کمی است؛ من خودم را به جایی برسانم که در کمال اطمینان به پروردگار، احکام و محرّماتش و واقعیات عرشی‌اش بشوم و موج برندارم، چون‌وچرا نکنم و نه نگویم! این نفس مطمئنه است! 

وقتی این شخص نامه را داد (آن‌وقت قلم و دوات مرکبی بود)، سید احمد کربلایی که اصالتاً هم اصفهانی بود، نامه را برداشت و به میرزای شیرازی، شیخ محمدتقی نوشت: مرجع تقلید مسلمانان جهان! من شایستهٔ این صندلی نیستم. اگر بر گردنم بگذاری، اینجا نمی‌توانم کاری بکنم؛ چراکه حکم تو واجب است و باید عمل کنم. در قیامت، جلوی پیغمبر(ص) مچت را می‌گیرم و شکایت می‌کنم و می‌ایستم تا تو را محکوم کنند. نامه را نوشت و به آن شخص گفت: نامه را به میرزا بده. میرزا هم دیگر سکوت کرد. او دید مگر می‌شود به این راحتی نفس تربیت‌شدهٔ مطمئنه را که هرچه سید احمد غذای پاک اخلاقی و معنوی بوده، در کام این نفس ریخته، حاضرش کرد که روی این صندلی بنشیند! 

اگر واقعاً حقت نیست که روی صندلی بنشینی، تو را به خدا قسم، قبول نکن؛ به جهنم می‌روی! اگر حقت نیست که این منصب را بگیری، قبول نکن؛ والله کفر به پروردگار است! اگر حقت وزارت، وکالت و ریاست نیست، قبول نکن؛ پیغمبر(ص) می‌فرمایند اگر قبول کنی و بهتر از تو در امت باشد، از لحظهٔ نشستنت روی صندلی تا آخر کارت، تو خائن به خدا، من و کل مسلمانان هستی.

کسی هست که این حرف‌ها را گوش بدهد؟ خاک بر سر من! من چرا تا حالا گوش ندادم؟ چه می‌شود مرا؟ چه می‌شود ما را؟ هفت‌هشت سال به فوت آیت‌الله‌العظمی بروجردی مانده بود و هنوز در اوج مرجعیت و تقوای الهی بود. در واقع، مرجعیت برایش وهم و خیال بود و هیچ‌چیزی نبود. یکی از متدینین ردهٔ اول قم (یادم نیست اهل لباس بود یا کت‌وشلواری) در نامه‌ای به آقای بروجردی نوشته بود: آقا! واقعاً به من محبت کنید و بنویسید که بعد از شما، در احتیاطات توضیح‌المسائل شما (مثلاً نوشته‌اید تسبیحات اربعه را در سوم و چهارم احتیاطاً سه بار بخوانید. واقعاً هم نظر ایشان این است) به چه کسی مراجعه کنم؟ آیت‌الله بروجردی هم نوشت: شما می‌توانید در کل احتیاطات من با خیال راحت به آیت‌الله سید محمدرضا گلپایگانی مراجعه کنید. آن‌وقت آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی مدرّس قابل‌توجهی در قم بود. این شخص هم بعد از دفن آیت‌الله بروجردی، با یک حال و نشاط و شادی خدمت آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی می‌آید و می‌گوید: آقا، این نامه را ببین! من از آقای بروجردی سؤال کردم که بعد از شما به چه کسی مراجعه کنم، ایشان هم شما را معرفی کرد. آقای گلپایگانی گفت: واقعاً! نامه را ببینم. این نامه را برای من نوشته؟ این شخص هم گفت: بله آقا! آقای گلپایگانی نامه را تا زد و در جیبش گذاشت و گفت بفرمایید. نامه را هم درنیاورد و به کسی نشان نداد! این صندلی صندلی راحتی نیست. بقیهٔ صندلی‌ها هم راحت نیست. 

 

ایمان ابلیس، ایمان یقینی

به اول حرف برگردیم. ابلیس شش‌هزار سال عبادت کرد و پاک بود. ایمان ابلیس یقینی بود؛ هم به خدا ایمان یقینی داشت، هم به انبیائی که خدا هنوز خلق نکرده بود و هم به قیامت. این کافر است؟ «کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»[7] به‌معنی «صار»، از افعال قلوب است. این «کان» به‌معنی «شد» است، نه «بود». قرآن را باید خیلی با دقت نگاه کرد! مرحوم علامهٔ طباطبایی، بزرگ‌ترین مفسر زمان ما هم مصر است که این «کان» به‌معنی «صار»، یعنی «شد» است. ابلیس کافر شد! اگر کافر بود، در ملکوت راه نداشت، هم‌نشین فرشتگان نمی‌شد و شش‌هزار سال عبادت نمی‌کرد. 

ابلیس مؤمن واقعی هم بود. من قبل از اینکه اصل مطلب را برای شما بگویم، به پروردگار عالم بعد از ورشکست‌شدنش گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ».[8] کسی که خدا را قبول ندارد، به عزت خدا قسم نمی‌خورد! معلوم می‌شود خدا را قبول داشته که گفته به عزتت قسم. این یکی از بالاترین قسم‌هاست. امیرالمؤمنین(ع) وقتی دیدند جوانی سر به دیوار گذاشته، دارد زارزار گریه می‌کند و می‌گوید «به عزتت، از من گذشت کن»، به یارانشان فرمودند: با این سوگندی که می‌دهد، دعایش مستجاب است. 

ابلیس در ادامه هم می‌گوید:‌ «إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»[9] به عزتت قسم! من همه را گمراه می‌کنم، مگر بندگان مخلَص تو (نه مخلِص). معلوم می‌شود که انبیا هنوز به‌وجود نیامده بودند و از خلقت آیندهٔ خدا خبر گرفته بود که خدا 124هزار پیغمبر قرار خواهد داد. این هم نشانهٔ ایمانش به انبیا بود. 

اما او به قیامت هم ایمان داشت که گفت: «رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»[10] خدایا! حالا من چپه کردم، همین الآن من را به جهنم نبر. تا روز قیامت به من مهلت بده. بالاخره روز قیامت یک کاری می‌کنیم؛ اما فعلاً مهلت بده! خطاب رسید: تا قیامت به تو مهلت دادم و می‌گویم جانت را نگیرند. زین‌العابدین(ع) به پروردگار عرض می‌کنند: تو به دشمن‌ترین دشمنان مهلت می‌دهی، به ما مهلت نمی‌دهی؟ زین‌العابدین(ع) می‌گویند: خدایا! شیطان درخواست کرد و گفت «فَأَنْظِرْنِي إِلى‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»، درجا قبول کردی. آنگاه درخواست ما را قبول نمی‌کنی؟ مگر ما چه کسی هستیم و چه‌کاره‌ایم؟ ما عاشقِ محبِّ بندهٔ گناهکاریم! مگر چه‌کاره هستیم؟ ما اشتباه کردیم و بیشتر از این هم نیست؛ اما هم‌وزن ابلیس نیستیم! خودت هم می‌دانی که ما دلمان نمی‌خواهد گناه بکنیم؛ اما در گناه می‌افتیم! 

پس ابلیس هم خدا، هم قیامت و هم انبیا را قبول داشت. حالا به قبل از چپه‌شدنش برگردیم که خداوند به همهٔ ملائکه و ابلیس گفت: «فَإِذَا سَوَّیتُهُ»[11] وقتی این بدن گِلی را آراستم و معتدلش کردم، «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» سپس از امر حیاتی خودم در او دمیدم و بلند شد، «فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ» همهٔ شما به احترام او یک سجده کنید. یک سجدهٔ چندثانیه‌ای مشکل است؟ «فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»[12] تمام فرشتگان بی‌استثنا سجده کردند، «إِلَّا إِبْلِيسَ».[13] ابلیس چرا سجده نکرد؟ او که می‌دانست امر و دعوت خداست. خدا می‌گوید: «اسْتَكْبَرَ» یک‌مرتبه کبر وجودش را پر کرد و همین امر به این آسانی مرا قبول نکرد. 

 

دهان و معدۀ سیری‌ناپذیر دوزخ در قیامت

نفسِ متکبر هیچ‌چیز خدا، انبیا، ائمه و اولیای الهی را قبول نمی‌کند. این آیهٔ قرآن است که به مرد و زن می‌فرماید: «عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ»[14] خودتان را مراقبت کنید! این نفس را اگر رها کنید، یک دهان و یک معده‌ دارد که این دهان و معده از دهانه و معدهٔ هفت طبقهٔ جهنم بزرگ‌تر می‌شود و سیر هم نمی‌شود! خدا در قرآن می‌فرماید: وقتی همهٔ جهنمی‌ها را در جهنم می‌ریزم، دیگر در محشر یک نفر نماند و بهشتی‌ها هم به بهشت رفتند، خودم با جهنم صحبت می‌کنم و می‌گویم پُر شدی؟ دیگر کسی نمانده است! قابیل از زمان آدم(ع) تا همین صبح برپاشدن قیامت، میلیاردهامیلیارد نفر را در هفت طبقهٔ تو ریختم. سیر شدی؟ حکمای الهی می‌گویند که معدهٔ نفس از این هفت طبقه بزرگ‌تر است. هرچه به او زنا می‌دهی، سیر نمی‌شود؛ ربا می‌دهی، سیر نمی‌شود؛ آدم‌کشی می‌دهی، سیر نمی‌شود؛ ظلم به بندگان خدا را به او می‌دهی، سیر نمی‌شود. از هیچ‌چیز سیر نمی‌شود! پول به او بده، اگر سیر شد. یک میلیارد بده، می‌گوید دو میلیارد، چهار میلیارد، هشت میلیارد می‌خواهم؛ اگر نشد، دست به غارت و اختلاس سی‌چهل میلیارد، دویست میلیارد و هزار میلیارد می‌زند. بی‌شعور احمق! این هزارمیلیاردی که از این ملت مظلوم دزدیده‌ای، چقدرش را می‌خواهی بخوری؟ مگر معده‌ات چقدر است؟! اینها را هم که در معده‌ات می‌ریزی، چون خیلی پول دزدیده‌ای، بهترین سیب و پرتقال، خیار، هندوانه و آب می‌ریزی، چهار ساعت بعد به تو فشار می‌آورد و می‌گوید بلند شو و به توالت برو و مرا خالی کن؛ و الّا در لباست می‌ریزم و آبرویت را می‌برم. به‌راستی می‌خواهی چه‌کار؟ با این هزار میلیارد و دوهزار میلیارد چند تا لباس می‌خواهی بگیری و بپوشی؟ 

 

تجلی نفس مطمئنه در گودال کربلا

این نفس رهاشده بود؛ اما نفس تربیت‌شده، «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»[15] است. می‌دانم فکر شما به کجا رفت. این صدا را مستقیم و بدون واسطه، وقتی در گودال افتاده بود، شنید. خدایا! ما هم گدا و ندار هستیم. لحظهٔ مرگ ما هم، یک نصفه قاشق چای‌خوری از این صدا را به گوش ما برسان.

خوشا آن دل که مأوای تو باشد

بلند آن سر که در پای تو باشد

باورم نمی‌شود که ده شب گذشته است! ای مادر باعظمت صدیقهٔ کبری(س)، ای همسر بی‌نظیر پیغمبر(ص)، خدیجة‌‌الغرا که امشب شب درگذشت شماست! به حق دخترت فاطمه(س)، به پهلوی شکستهٔ دخترت فاطمه(س) و به خون گلوی نتیجهٔ شش‌ماهه‌ات، امشب در برزخ همهٔ ما زن و مرد را دعا کن.

مولاجان!

خوشا آن دل که مأوای تو باشد

بلند آن سر که در پای تو باشد

فرو ناید به ملک هر دو عالم

هر آن سر را که سودای تو باشد

سراپای دلم شیدای آن است

که شیدای سراپای تو باشد

چرا از دوسه‌سالگی این‌قدر با دل‌شوره به‌دنبال ابی‌عبدالله(ع) دویدم؟

غبار دل به آبِ دیده شویم

کنم پاکیزه تا جای تو باشد

نمی‌خواهد دلم گل‌گشت صحرا

مگر گل‌گشت که شیدای تو باشد

هیچ گل‌گشتی برای ما مثل کربلا و حرم ابی‌عبدالله(ع) نیست!

ز هجرانت به جان آمد دل فیض

وصالش ده اگر رأی تو باشد[16]

 

دعای پایانی

«نَسئَلُک اَلّلهُمَّ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم اَلاَعَزِ الأجَلِ الاَکرَم؛ إلهی بِحَقّ مُحمدٍ و عَلیٍّ و فٰاطمةَ و الْحَسنِ وَ الْحُسَینِ و تِسْعةِ الْمَعصومین مِنْ ذُریّةِ الْحُسَین؛ اسْتَجِب دَعواتنا یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه... ». 

«اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ ذِکرِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ عِبادَتِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ وِصٰالِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ شُکْرِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ قُرْبِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ فَضْلِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ لُطْفِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ إحْسٰانِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ مَحَبّتِک».

«اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ».

«اللَّهُمَّ بحَقِّ الحُسَیْن، عَجِّل لِوَلِیِّـــکَ الفَــرَجَ».

خدایا! مرگ ما در دعای کمیل قرار بده؛ مرگ ما را در دعای عرفه قرار بده؛ مرگ ما را در زیارت عاشورا قرار بده. 

خدایا! لحظهٔ مرگ، پروندهٔ ما را به امضای امیرالمؤمنین(ع) قرار بده. 

خدایا! لحظهٔ مرگ، صورت‌های ناقابل ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده. 

خدایا! به عزت و جلالت، به انبیائت، امامانت، آیات قرآن و گریه‌های شب یازدهم مادر شش‌ماهه، مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابی‌عبد‌الله(ع) قرار بده. 

 


[1]. سورهٔ فجر، آیهٔ 27.
[2]. سورهٔ فجر، آیهٔ 28.
[3]. وسائل‌الشیعه، ج15، ص163؛ امالی شیخ صدوق، ج1، 466؛ بحارالأنوار، ج67، ص65.
[4]. سورهٔ کهف، آیهٔ 50.
[5]. سورهٔ ص، آیهٔ 72.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 34.
[7]. سورهٔ بقره، آیهٔ 34.
[8]. سورهٔ ص، آیهٔ 82.
[9]. سورهٔ ص، آیهٔ 83.
[10]. سورهٔ ص، آیهٔ 79.
[11]. سورهٔ ص، آیهٔ 72.
[12]. سورهٔ ص، آیهٔ 73.
[13]. سورهٔ ص، آیهٔ 74.
[14]. سورهٔ مائده، آیهٔ 105.
[15]. سورهٔ فجر، آیهٔ 27.
[16]. شعر از فیض کاشانی.

برچسب ها :