لطفا منتظر باشید

روز یازدهم؛ چهارشنبه (24-1-1401)

(تهران حسینیه هدایت)
رمضان1443 ه.ق - فروردین1401 ه.ش
22.27 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

قرآن و اهل‌بیت، کلید خیر دنیا و آخرت

کلام در روایت بی‌نظیری از وجود مبارک رسول خداست. پیغمبر(ص) صدها جلد کتاب را در این روایت که دو خط بیشتر نیست، جمع کرده‌اند. این معجزهٔ قرآن، پیغمبر(ص) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است که جهانی از معنا را در یک آیه، نصفه آیه یا یک روایت نصفه‌ خطی جمع کرده‌اند. به‌طور یقین، خیر دنیا و آخرت مردم در گرو عمل به همین آیات و روایات است. خود رسول خدا(ص) هم، یکی‌دو ساعت مانده به درگذشتشان، درحالی‌که بنا به خواست خودشان، امیرالمؤمنین(ع) و فضل‌بن‌عباس زیر بغلشان را گرفته بودند، به مسجد آمدند. ضعف بدن اجازه نمی‌داد که راحت قدم بردارند و خودشان را می‌کشیدند. حضرت برای اولین بار روی پلهٔ اول منبر سه‌پله‌ای نشستند و این مطلب را که هفتادهشتاد درصد کتاب‌های اهل‌سنت و کتاب‌های شیعه نقل کرده‌اند، فرمودند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمٰا».[1] «تمسک» در لغت عرب به معنی «الصاق» و «چسبیدن» است. اگر قلب، عقل و عملتان به قرآن و اهل‌بیت متمسک شود، «لَنْ تَضلُّوا أبَداً» بعد از من، مطلقاً روی گمراهی، بدبختی، تیره‌بختی و شقاوت را نخواهید دید. حدیث یک‌مقدار دنباله دارد و مفصّل است. کلید بازکردن درِ خیر دنیا و آخرت دو تا دندانه دارد: قرآن و اهل‌بیت. هیچ کلید دیگری هم به این در نمی‌خورد و این در را باز نمی‌کند! 

 

قرآن، راهنمای مؤمن برای محبوبیت نزد پروردگار

روایت پیغمبر(ص) با این جمله شروع می‌شود: «إذا أحَبَّ اللهُ تَعالى عَبداً ألهَمَهُ العَمَلَ بثَمانِ خِصالٍ».[2] «عبد» در اینجا «الف» و «لام» ندارد و «العبد» نفرموده‌اند. این یعنی هر کسی عبد خداست؛ مرد و زن، پیر و جوان، سیاه و سفید، شرقی و غربی فرقی نمی‌کند. اگر خداوند مهربان عبدی را دوست داشته باشد، راه هشت خصلت را به روی او باز کرده و کمکش می‌کند که این هشت خصلت از مشرق وجودش طلوع کند. 

مسئلهٔ بسیار مهمی که می‌شود در روایت مطرح کرد، این است: علل محبوب‌شدن در پیشگاه خدا چیست؟ انسان چگونه شود که محبوب خدا و معشوق عاشق ازل و ابد شود؟ چه راهی دارد و باید چه‌کار کرد؟ خود پروردگار در قرآن مجید، نزدیک به ده مورد راهنمایی فرموده است و می‌گوید شما با این موارد می‌توانید محبوب من بشوید؛ سخت و سنگین هم نیست. 

 

دین اسلام، دین آسان و بدون مشقّت 

اصلاً دین پروردگار، نه سختی دارد و نه سنگینی. شما دوسه بار در قرآن مجید می‌بینید که خدا دربارهٔ دینش و احکامش می‌فرماید: «یرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیسْرَ»[3] من با دینی که در اختیار شما گذاشته‌ام، راحتی شما را ملاحظه کرده‌ام.‌ «وَ لاَ یرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» دین من سختی و مشقّتی ندارد. البته آدمی که کم‌ظرفیتی نشان بدهد، تکبر داشته باشد یا معشوقش دنیا، مطاع دنیا و پول باشد، دین در وجود او سنگین می‌آید. سنگینی کاری به دین ندارد، بلکه سنگینی برای خود این طرف است. 

یک لیوان چقدر وزن دارد؟ گاهی مریض این‌قدر ضعیف است که یک لیوان آب هم نمی‌توانند در بیمارستان دستش بدهند و باید آرام‌آرام به او بیاشامند. دستش نمی‌تواند لیوان را نگه دارد و وقتی به او می‌گویند خودت با لیوان آب بخور، می‌گوید سنگین و سخت است.‌ یک ملحفهٔ نازک روی مریض می‌اندازند، به پرستار می‌گوید این را کنار بکش؛ عین کوه روی من انداخته‌اید! آیا واقعاً ملحفه کوه است یا لیوان صد کیلوست؟ لیوان که پنجاه‌شصت گرم است و ملحفه هم صد گرم نمی‌شود. این سنگینی برای خود طرف است، نه برای ملحفه و لیوان.

در کشور ما، از قدیم می‌گفتند که خوشمزه‌ترین و بهترین غذا، چلوکباب سلطانی است. خانواده‌ها گاهی یک لقمهٔ چلوکباب که برنجش هم ایرانی است و با کرهٔ خالص چرب شده، در دهان مریض می‌گذارند؛ اما مریض به بیرون پرت می‌کند و می‌گوید: برای چه زهرمار به من می‌دهید؟ چقدر تلخ است! واقعاً آن برنج تلخ است یا آن کره یا کباب برگ پختهٔ نرم یا ذائقهٔ مریض به‌هم‌ریخته؟ 

خمس سنگین است؟ کسی یک سال کاسبی کرده است، حالا دفترهایش را محاسبه می‌کند و می‌بیند در طول سال، برای دخترش عروسی گرفته، دویست‌سیصدمیلیون تومان هم داده و برای پسرش عروسی گرفته، پانصدمیلیون تومان داده و ماشینش را عوض کرده، دویست‌میلیون تومان بالابود داده و چند تا مسافرت هم رفته است. اکنون ده‌میلیون تومان بعد از یک سال مانده است، قرآن می‌گوید دومیلیون ‌تومانش خمس است؛ اما این شخص می‌گوید نمی‌دهم. زور و سخت است! 

آن یک‌میلیاردی که در یک سال خرج کرده، سخت نبوده؟ نه، آن خرج میلیاردی برای اهل دنیا سخت نیست. این دومیلیون تومان سنگین است؟ بله، برای کسی که اهل آخرت نیست، سنگین است؛ وگرنه دومیلیون تومان سنگینی ندارد. خدا هشت‌میلیون تومانش را هم به خود طرف بخشیده است و گفته برای تو باشد؛ فقط یک قسمت از پنج قسمت را بده. این شخص می‌گوید سخت و سنگین است. 

من سلامت ندارم یا دین؟ من سختم است یا دین؟ چلوکباب عین زهرمار است یا ذائقهٔ من به‌هم‌ریخته؟ چه‌بسا اینها را باید محاسبه کرد! خودم باید خودم را محاسبه کنم. پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام چقدر به ما امت اصرار دارند که می‌فرمایند: «حٰاسِبوا أنْفُسَكُم»[4] خودتان خودتان را محاسبه کنید که یک وقت بی‌دین نشوید و دین برایتان سخت نیاید. خودتان خودتان را محاسبه کنید و ببینید که ذائقهٔ شما تلخ است یا دین. «قَبلَ أنْ تُحٰاسَبوا» اگر شما را روز قیامت پای میز حساب پروردگار نگه دارند، جواب قانع‌کننده‌ای برای خدا ندارید. در قرآن هم دیده‌اید که خدا می‌فرماید: «لاَ تَعْتَذِروا الْیوْمَ»[5] ای کسانی که از دین کم گذاشتید، به دین عمل نکردید یا دین را تقسیم کردید و گفتید نماز و روزه‌اش را قبول دارم، اما چون زکات و خمس و صدقه پولی است، قبول ندارم! امروز عذر نیاورید؛ چون عذر شما را قبول نمی‌کنم. اگر بگویید دین سنگین بود و نمی‌شد عمل کنم. خودت مریض بودی و کاری به دین نداشت! ذائقهٔ تو به‌هم ریخته بود و کاری به دین نداشت. 

 

سفارش قرآن به نیکوکاری در همه‌حال

دین آسان است و پروردگار در قرآن، نزدیک به ده مورد اعلام می‌کند که هر کس این حقایق در او طلوع بکند، محبوب من می‌شود. من این ده مورد را از سورهٔ بقره برایتان شروع می‌کنم که تا جزء آخر قرآن هم این ده مورد یا یک دانه کمتر هست.

این آیهٔ سورهٔ بقره چقدر آیهٔ عالی‌ای است! قرآن واقعاً نور، حق، ذکر و شفاست. همهٔ آیاتش این‌گونه است! آیه می‌فرماید: «وَأَحْسِنُوا»[6] نیکی کنید؛ اما نفرموده به چه کسی. وقتی شما این آیه را دست یک عالمِ واردِ قرآن‌شناس، درس‌خوانده، فقه و اصول‌خوانده بدهی، خیلی راحت به شما می‌گوید که «أَحْسِنُوا» مطلق است و قید ندارد. آیه نمی‌گوید به چه کسی نیکی کنید. «أَحْسِنُوا» یعنی به پدر و مادر، اقوام، زن و بچه‌تان، مردم، فقیر و دارا، یهودی، مسیحی، زرتشتی و بی‌دین نیکی کنید. او دین ندارد، اما دلیل نمی‌شود که شما نیکی‌ات را تعطیل کنی. شما نباید نیکی‌ات را تعطیل کنی؛ حالا طرفت موردپسند، هم‌کیش و هم‌دین تو و شیعه نیست، مشکلی ندارد. 

 

سیرۀ حضرت زین‌العابدین(ع) در نیکوکاری و احسان

برادران و خواهران! فکر می‌کنید که مدینهٔ زمان زین‌العابدین(ع) چند تا شیعه داشته است؟ من آمارش را درآورده‌ام. کتاب‌های زیادی از کتاب‌های قرن سوم تا الآن را برای منبرم دیده‌ام؛ البته نه همهٔ کتاب‌ها، بلکه کتاب‌هایی که به کار منبر می‌خورد. کتاب‌های علمی شرق و غرب را هم در همهٔ زمینه‌ها دارم و مطالعه کرده‌ام. این آماری که می‌گویم، آمار درستی است. شما می‌دانید که مدینهٔ زمان زین‌العابدین(ع) چند تا شیعه داشته؟ از قول حضرت سجاد(ع) بشنوید که آمار را کاملاً داشته‌اند. حضرت زین‌العابدین(ع) می‌فرمایند: از کل شهر مدینه تا مکه، بیست نفر شیعه که ما را دوست داشته باشند، وجود نداشت!

از مدینه تا مکه حدود هفتادهشتاد فرسخ است و دو طرفش هم عرب‌های بیابان‌نشین بودند؛ اما از مدینه تا مکه، بیست نفر پیدا نمی‌شد که ما را دوست داشته باشد. این آمار مدینه است. بقیهٔ جمعیت مدینه چه کسانی بودند؟ کل آنها اهل‌تسنن، یهودی‌ها و مسیحی‌های مدینه بودند. این آمار مدینه از نظر مذهبی بود.

یک مسئلهٔ بالاتر هم این بود: یکی از همین شیعیانی که کمتر از بیست نفر بودند، روزی به زین‌العابدین(ع) عرض کرد: «كَيْفَ اَصْبَحْتَ»[7] یابن‌رسول‌الله، حالتان چطور است؟ این کُشنده است که زین‌العابدین(ع) متولد مدینه، پسر سیدالشهدا(ع) و نوهٔ امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) هستند و وقتی آن شخص گفت حالتان چطور است، فرمودند: «اَصْبَحْنا خائِفينَ بِرَسُولِ اللّهِ» در شهری زندگی می‌کنم که می‌ترسم بگویم من فرزند پیغمبر(ص) هستم. این هم از شهر مدینه! 

حالا زین‌العابدین(ع) چهل سال بعد از کربلا در این شهر زندگی کرده‌اند. دو شب از شهادتشان گذشته است و دفنشان کرده‌اند که خانهٔ کلی سنی، یهودی و مسیحی (فعلاً تا امام باقر(ع) کارهای پدر را تمام کنند)، لنگ شده‌. اکنون فهمیده‌اند لباس، کفش، خرما، پیراهن، گندم و آذوقه‌ای که در این چهل‌ساله، نصفه شب درِ خانه‌شان گذاشته می‌شد، کار زین‌العابدین(ع) بوده است. این معنای «أحْسِنُوا» است و زین‌العابدین(ع) به قرآن عمل می‌کنند. چه‌کار دارند که این پَک غذایی، این کارتن یا کیسه را به یهودی می‌دهد یا به مسیحی و سنی مدینه. حضرت به دینشان چه‌کار دارند؟ خدا به ایشان گفته است که نیکی کن. قید هم به آیه نزده که به چه کسی نیکی کن! خدا می‌گوید به همه نیکی کن. 

 

گسترۀ نیکوکاری در جامعه

پروندهٔ نیکی خیلی گسترده است! شما امشب که افطار می‌کنید، با همان غذایی که می‌خورید، نیکی کنید. چه‌کار کنیم که نیکی کنیم؟ وقتی غذا به انرژی و توان تبدیل شد، خرج گناه نکنید؛ به مواد غذایی، نان، سایر خوراکی‌ها و هوا بد نکنید! پیغمبر(ص) اصرار دارند که هوای استنشاق مردم را آلوده نکنید. این‌همه ابزار دودزا که شهر را کاملاً آلوده می‌کند، اگر کسی در این آلودگی نفسش بند بیاید و بمیرد، قلبش از کار بیفتد یا بچه‌ای در تنفس این هوای آلوده بمیرد؛ فردای قیامت، این افراد آلوده‌کننده چون دیهٔ این مرده‌ها را در این دنیا نداده‌اند، به‌عنوان قاتل محاکمه می‌شوند!

یک نفر موز می‌خورد و پوستش را در کوچه می‌اندازد و یکی هم نمی‌بیند، کوچه هم آسفالت است، پایش روی پوست موز می‌رود و لیز می‌خورد، از پشت سر به زمین می‌خورد و سرش به جدول می‌خورد و درجا می‌میرد. کسی که پوست موز را انداخته، دیهٔ قتل بدهکار است. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: هوا و آب آشامیدنی مردم را آلوده نکنید! قابل‌توجه، باز هم قابل‌توجه، صددفعه قابل‌توجه! ساختمان‌هایی نسازید که آفتاب همسایه‌ها را نابود می‌کند. الآن اگر پیغمبر(ص) وارد این شهر بشود، این شهر یک شهر اسلامی و شهر دین است؟ حضرت می‌گویند با ساختمانی که می‌سازی، جلوی نور همسایه‌ها را نگیر. 

به هوا، شهر، غذا و حیوانات نیکی کنید! از رسول خدا(ص) نقل شده است: پیرزنی یک گربه‌ در خانه‌اش بود که از او خوشش نمی‌آمد. هرچه هم او را در کیسه می‌انداخت و به بیرون شهر می‌برد یا در کوچه‌پس‌کوچه می‌انداخت، دوباره می‌دید که شب به خانه برگشته است. پیرزن برای این گربه دام گذاشت و او را گرفت. بعد به زیرزمین برد و درِ زیرزمین را رویش قفل کرد. گربه هم این‌قدر از تشنگی و گرسنگی ناله کرد تا مُرد. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: در قیامت، این زن را به‌خاطر کشتن یک گربه، آن‌هم با زجر، به دوزخ می‌برند.

نیکی کنید! حالا گربه در حیاط آمده و نمی‌رود؛ یک کلاغ در درخت خانه لانه گذاشته و الآن هم پنج تا بچه دارد؛ کنار حیاط‌مشت گندم و جو یا غذاهای ته سفره را بگذار. 

خداوند می‌فرماید:‌ «أَحْسِنُوا» نیکی کنید. حال اگر نیکی کنید، چه می‌شود؟ البته خطاب آیه به مردم مؤمن است و قید مؤمن‌بودن در بسیاری از آیات آمده. تو آدم خوب و مؤمن، شما مردم مؤمن، نیکی کنید. «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» خدا شما نیکوکاران را موردمحبت قرار می‌دهد. او محب می‌شود و شما محبوب می‌شوید. او عاشق می‌شود و شما معشوق می‌شوید. این یک مورد برای محبوب‌شدن است که می‌فرماید: «أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».

 

حکایتی شنیدنی از سرانجام نیکوکاری 

روش انبیا و ائمه را در قرآن و روایات بخوانید. اکنون مطلبی را از روش ائمه در نیکی‌کردن برایتان بگویم؛ یک جمله در این داستان آمده که همهٔ منظور من، آن جمله است. وقتی به آن جمله رسیدم، اشاره می‌کنم. مردی به نام «هبة‌الله‌بن‌ابی‌منصور موصلی» در شهر موصل بود که شیعه و آدم خوبی بود. این شخص می‌گوید: پدر من یک رفیق مسیحی داشت که خیلی با هم دوست بودند. زندگی این مسیحی در منطقه‌ای به نام «ربیعه» بود و اوقات معیّنی به موصل، پیش پدر من می‌آمد. یک وقت، در غیر از وقتی آمد که ما توقعش را نداشتیم و نباید می‌آمد؛ مثلاً زمانی نبود که همیشه می‌آمد و این دفعه در غیر از زمان معیّن‌شده آمد. پدرم به او گفت: رفیق، چه عجب! با ترس و لرز گفت: چون کاری از طرف حاکم حکومت بنی‌عباس در دستم بوده، متوکل حاکم بنی‌عباس (فرعون بنی‌عباس) مرا خواسته تا به سامرا بروم. من هم نمی‌دانم با من چه‌کار دارد و وحشت سراپای وجودم را گرفته است. نمی‌دانم چه‌کار باید بکنم! اما شنیده‌ام که ابن‌الرضا[8] در سامره هستند. من خودم را با صد مثقال طلا از خدا خریدم تا در سامره به بلا و ظلم متوکل گرفتار نشوم. عجب مسیحی عاقل و روشنی! این صد مثقال طلا را می‌خواهم در سامره به علی‌بن‌محمدبن‌علی بدهم که می‌گویند انسان بسیار پاک، والا و اهل دلی است. شاید با این هدیهٔ من، خدا مرا از شر این گرگ حفظ کند. 

این مسیحی به ما یاد می‌دهد که برای اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، امام حسین(ع) و امیرالمؤمنین(ع) پول بدهیم تا از شرّ حفظ شویم. بهترین راهش هم این است: پول را در مجالسی خرج کنند که فرهنگ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) تبلیغ می‌شود و تشیع مردم بتون‌آرمه می‌شود. این مسیحی یاد ما می‌دهد که اگر می‌خواهی از شر نجات پیدا بکنی، به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) پول بده.

پدرم هم به او گفت: خدا برای این نذری که کرده‌ای، به تو توفیق داده است؛ و الّا شخص خودت این‌کاره نبودی. صد مثقال طلا کم نیست! به امید خدا برو. 

این مسیحی به سامره آمد. اولین‌باری بود که سامره را می‌دید. کارهایش انجام گرفت و برگشت و به دیدن پدرم ابی‌منصور موصلی آمد. پدرم به او گفت: داستان چه شد؟ مسیحی گفت: بنشین تا برایت تعریف کنم. خیلی عجیب است! من وقتی وارد سامره شدم، هیچ‌کس را نمی‌شناختم و نمی‌دانستم که اینجا کی‌به‌کی است! اولین بار بود که به این شهر آمده بودم. عجیب هم می‌ترسیدم از کسی بپرسم که خانهٔ علی‌بن‌محمد(علیهما‌السلام) کجاست! من بو برده بودم که مأمور گذاشته‌اند تا کسی به دیدن ابن‌الرضا نرود و می‌ترسیدم آدرس بگیرم. به ذهنم رسید که سوار مرکبم بشوم و جلویش را نگیرم. خودم او را به این طرف و آن طرف نکشم. افسارش را روی گردنش بیندازم و رهایش کنم، هر جا که ایستاد، مقصود حتماً همان‌جاست. 

مَرکب همین‌طور گشت تا این‌که ربه‌روی یک خانه ایستاد. به غلامم گفتم: خیلی یواشکی بپرس که اینجا خانهٔ چه کسی است. او هم خیلی احتیاط کرد. گفتند: این خانهٔ علی‌بن‌محمدبن‌علی است. یک‌مرتبه در باز شد، کارگر خانه بیرون آمد و به من گفت: تو یوسف‌بن‌یعقوب نیستی که از منطقهٔ ربیعه آمده‌ای؟ در دلم گفتم که این یک دلیل بر بزرگی صاحب‌خانه است. من تا حالا به اینجا نیامده بودم، اما اسمم را هم بلد است! گفتم: بله. من یوسف‌بن‌یعقوب و مسیحی هستم. گفت: داخل بیا. 

ائمه(علیهم‌السلام) مسیحی و یهودی را راه می‌دهند؟ حتماً راه می‌دهند؛ چون خدا راه می‌دهد.

داخل رفتم. به من گفت: در دهلیز خانه بنشین تا من داخل بروم و به مولایم بگویم که آمده‌ای. داخل رفت. بعد بیرون آمد و گفت: «ابن‌الرضا گفتند آن صد مثقال طلایی که در این کیسه، درون آستینت گذاشته‌ای (آستین‌های قدیم خیلی گشاد بود)، به ما بده. این حق ماست». با خودم گفتم اسبم که به درِ خانه آمد و ایستاد، یک نشانه بود. اسمم را هم بردند، دومین نشانه بود. اکنون که گفتند صد مثقال طلا را بده، سومین نشانه بود. حق یقیناً اینجاست. پول را برد و برگشت، بعد گفت: امام اجازه داده‌اند که به زیارتشان بیایی. چه محبتی! 

داخل اتاق رفتم. چه دیدم! حضرت به من فرمودند: یوسف‌بن‌یعقوب‌ (این یک احسان مهم حضرت هادی است)، آیا زمانش نشده که مسلمان بشوی؟ گفتم: آقا! دلایلی که امروز دیدم (بدون گرفتن ‌آدرس، اسبم درِ خانهٔ شما ایستاد و خادم شما اسمم را برد و صد دینار را گفت)، همه آماده است. فرمودند: تو تا بمیری، شیعه و مسلمان نمی‌شوی؛ اما یک پسر داری که او از شیعیان ما خواهد شد. 

این جمله منظور من است؛ حضرت فرمودند: مردم گمان می‌کنند ما به امثال شما که مسیحی، یهودی، زرتشتی و سنی هستید، احسان نمی‌کنیم. آنها دروغ می‌گویند که ما به شما که خارج از دین و مکتب ما هستید، احسان نمی‌کنیم. قرآن گفته است «أحْسِنُوا» به همه نیکی کنید. 

بعد از مدتی، یوسف‌بن‌یعقوب مُرد. ابومنصور موصلی می‌گوید: بلند شدم و به‌سراغ پسرش رفتم تا ببینم او در چه حالی است! پسرش می‌دانست که من با پدرش رفیق بودم. پسرش به من گفت: من از برکت خبر مولایم امام هادی(ع) شیعه شدم. حضرت هادی(ع) چه خبری از من داده‌اند! ایشان به پدرم گفتند که پسرت شیعه می‌شود.

 

کلام آخر؛ غذای نذری زن ناشناس در خرابۀ شام

روز اول دههٔ دوم است. حیف که ده روز و ده شبش تمام شد. دههٔ دوم ماه رمضان بسیار مهم است؛ چون احتمال این هست که شب قدر در این دهه باشد. همچنین دهه‌ای است که به مولای ما در محراب ضربت زدند و ایشان با آن ضربت شهید شدند. این دهه به امیرالمؤمنین(ع) وصل است. فرض کنید که امیرالمؤمنین(ع) امروز اینجا بودند و می‌پرسیدیم: ما این روزه‌های ده روز دوم را به چه‌چیزی وصل کنیم که یک روزهٔ شسته‌رفته، ارزش‌دار و قابل‌قبول باشد؟ می‌گفتند: به گریهٔ بر حسین من وصل کنید.

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَةُ الْنِّجاة».

«اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة و یٰا بٰابِ نِجٰاةِ الاُمّة».

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ».

دم درِ خرابه، چند بار با صدای بلند سؤال کرد: بزرگ اسیران خرابه‌نشین چه کسی است؟ خانمی آمد و به او گفت این خانم که بچه‌ها دورش نشسته‌اند، بزرگ آنهاست. او آمد و سلام کرد و گفت: خانم! به‌اندازهٔ این 82-83 تا زن و بچهٔ اسیر غذا آورده‌ام. زینب کبری(س) فرمودند: صدقه بر ما حرام است. گفت: صدقه نیست. من اصالتاً اهل مدینه هستم. چهارپنج ساله بودم که مریض شدم و رو به مرگ رفتم. مادرم به پدرم گفت: من دیگر این بچه را با این وضع نمی‌خواهم. پدرم مرا به درِ خانهٔ امیرالمؤمنین(ع) آورد و در زد. علی(ع) دم در آمدند و وقتی وضع مرا دیدند، سرشان را به‌سمت خانه برگرداندند و صدا زدند: حسین من، بیا و این بچه را شفا بده. ابی‌عبدالله(ع) چهارپنج سال داشتند که آمدند و نگاهی به من کردند و من صددرصد سالم شدم. بعد از سلامت من، پدرم هر سال به نذر ابی‌عبدالله(ع) و سلامت من غذا درست و پخش می‌کرد. غذای امروز من هم صدقه نیست و این را برای سلامتی ابی‌عبدالله(ع) پخته‌ام. زینب(س) فرمودند: حسینی که می‌گویی، بدنش در کربلا روی خاک مانده است و سر بریده‌اش را برای یزید آورده‌اند.

 


[1]. بصائرالدرجات، ج1، ص413؛ اسرار آل‌محمد(ص)، سلیم‌بن‌قیس هلالی، ج2، ص647. 
[2]. المواعظ‌العددیه، ص336.
[3]. سورهٔ بقره، آیهٔ 185.
[4]. محاسبة‌النفس، ج1، ص13؛ وسائل‌الشیعه، ج16، ص99؛ بحارالأنوار، ج67، ص73.
[5]. سورهٔ تحریم، آیهٔ 7.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 195.
[7]. بحارالأنوار، ج78، ص159؛ همان، ج75، ص158؛ مجموعهٔ ورام، ج1، ص30.
[8]. علی‌بن‌محمدبن‌علی، یعنی امام هادی فرزند حضرت جواد(ع) به «ابن‌الرضا» معروف بودند.

برچسب ها :