جلسه دوم؛ شنبه (8-5-1401)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- جهان هستی، جلوۀ مهربانی پروردگار
- بیتوجهی دو گروه از موجودات به پروردگار
- عبادت، معدن همۀ ارزشها
- سود عبادت و زیان معصیت، متوجه انسان و جن
- راه جذب ارزشهای معنوی در دنیا و آخرت
- جنّیان در تقسیمبندی قرآن
- سلمان، نمونهای از عبادتکنندگان واقعی
- بالاترین عبادت در عالم
- ارزش مؤمن در کلام رسول خدا(ص)
- حکایتی شنیدنی از خیررسانی یک مؤمن
- محدودۀ رأفت و قاطعیت در دین
- کلام آخر؛ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ»
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
جهان هستی، جلوۀ مهربانی پروردگار
همهٔ عالم هستی محصول رحمت، مهربانی و محبت پروردگار عالم است؛ بهتعبیر علمی و عرفانی، کل هستی و همهٔ موجودات هستی، تجلی و جلوهٔ مهربانی خداوند عالم است. در بین همهٔ موجودات هستی، انسان پروندهٔ ویژه و جایگاه خاصی دارد که بهخاطر پروندهٔ خلقتی و جایگاه خاصش، مورد رحمت و مهربانی ویژهٔ حضرت حق است. معروف است که میگویند: هر صانعی عاشق مصنوعش و هر مالکی عاشق مملوکش است. البته در این عالم، هر که مالک است و عاشق مملوکش، مالکبودنش اعتباری است و روزی مملوک و ملکیت او از دستش خواهد رفت. هر صانعی نهایتاً با مرگش، صنعتش روزی از دستش میرود و تنها مالکی که جاوید، زنده، ابدی و همیشگی است، پروردگار است.
بیتوجهی دو گروه از موجودات به پروردگار
محبت پروردگار به مملوکش، ماندگار و دائمی است. در حقیقت، روزی نخواهد رسید که پروردگار عالم به مملوک، مصنوع و ساختهشدهاش بیتوجه بشود؛ مگر اینکه خود مصنوع، مملوک و موجود ساختهشده با اختیار خودش، به حضرت حق بیتوجه بشود. این بیتوجهی هم برای دو گروه است و بیشتر نیست: یکی گروه «انسان» و یکی گروه «جنّ» است. در قرآن مجید، نام جنّ را هم کنار انسان آورده؛ در آن آیهٔ بسیار مهمی که هزار نکتهٔ باریکتر ز مو در آن است، میفرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ»[1] آفرینش جنّ و انس برای این بوده که جن و انس در گردانهٔ عبادت قرار بگیرند؛ البته عبادت بهمعنی جامع کلمه. نماز، روزه و خدمت به خلق، جزئی از عبادت است. «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ» یعنی یک عبادت جامع و همهجانبه که این امکان را به جن و انس داده است تا با تمام اعضا و جوارحشان، بتوانند خدا را عبادت کنند.
عبادت، معدن همۀ ارزشها
اگر این دو گروه خدا را عبادت نکنند، هیچچیز گیرشان نمیآید؛ نه در دنیا و نه در آخرت، ارزشها نصیب آنها میشود. در واقع، فقط یک موجود زنده با یک شکم و غریزهٔ شهوت (شهوت خوراک، شهوت آشامیدنی و شهوت ازدواج) بار میآیند. بدون عبادت، هیچچیز غیر از شکم و غریزه برای انسان نمیماند و او باید تا آخر عمرش برای این دو تا حمالی و باربری و بارکشی کند که این شکم و شهوت آبرویش را نبرد؛ چون هر دو، هم شکم و هم غریزهٔ جنسی، طبع گرسنگی دارد. آنچه از ارزشها، چه در دنیا و چه در آخرت نصیب انسان میشود، از طریق عبادتالله نصیبش میشود.
سود عبادت و زیان معصیت، متوجه انسان و جن
کسی فکر نکند که اگر من عبادت کنم، سودی به خدا میرسد یا اگر معصیت کنم، به خدا ضرر میخورد. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «لِأنّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعصيَةُ مَن عَصاهُ وَ لَا تَنفَعُهُ طاعَةُ مَن أطاعَهُ»[2] عبادت احدی در این عالم، سودی به خدا نمیدهد؛ چون خدا نیاز ندارد. خدا مالک کل هستی است و وجودش هم مستجمع جمیع صفات کمال؛ او بینیاز، غنی به ذات و غنی مطلق است و سودی از عبادت بندگان به او نمیرسد. همچنین ضرری هم از معصیت بندگان متوجه او نیست. هرچه معصیت به ذهن شما میرسد، ضرر دارد و ضرر برای خود معصیتکار است؛ هرچه کار مثبت و عبادت جامع بهنظرتان میرسد، سودمند است و سودش هم برای عبادتکننده.
راه جذب ارزشهای معنوی در دنیا و آخرت
امشب تقریباً روشن شد که چرا عبادت؟ بعضی از افراد گاهی تفکر اشتباه دارند و میگویند: خدا به عبادت ما نیازی ندارد، برای چه عبادت کنیم؟ خدا به عبادت نیاز ندارد، بلکه من برای جذب ارزشهای معنوی و مثبت دنیایی و آخرتی به عبادت نیاز دارم و خدا نیازی ندارد. قدیمها روی منبرها میخواندند:
گر جملهٔ کائنات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد
اگر همه شمر بشوند، هیچ ضرری به خدا نمیرسد. شمر بهخاطر اینکه بردهٔ بنیامیه بود، ضرر کامل کرد و ضرر هم به خودش خورد. اگر همه حضرت ابراهیم(ع) بشوند، سودی از ابراهیمبودن کسی به خدا نمیرسد. آخر سورهٔ نحل را بخوانید؛ ابراهیم(ع) در این دنیا خیلی سود کرد و ارزشهای زیادی نصیبش شده است که تمام آن هم از راه عبادت جامع و کامل بوده. پیغمبر(ص) میفرمایند: شما در کوچه و خیابان راه میروی، یک پارهسنگ، پارهآجر یا یکمشت زباله در راه رفتوآمد مردم ریخته و شما با تواضع، فروتنی و نرمخویی، مثل حالت رکوع خَم میشوی و آن را برمیداری و کنار میگذاری تا پای روندهای به سنگ یا آجر گیر نکند و زمین بخورد یا خدای ناکرده نیفتد و زباله به دست، صورت و دهانش نچسبد؛ شاید آن شخص آمادگی داشته باشد که یک بیماری خطرناک بگیرد. به فرمودهٔ پیغمبر(ص)، این کار صدقهٔ در راه خداست.
جنّیان در تقسیمبندی قرآن
این عبادت است و عبادت معدن همهٔ ارزشهاست. همهٔ ارزشهای این معدن به خود انسان و جنّ برمیگردد. البته در تقسیمبندی قرآن، پروردگار هم جنّ مؤمن و هم جنّ کافر را در سورهٔ جن بیان کرده است. جنهای مؤمن واقعاً در قلهٔ ایمان و ارزشها هستند که با انبیای خدا، ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) در و نیز عالمان کمنظیری مثل ملا محمدتقی مجلسی (پدر علامهٔ مجلسی) و مرحوم آیتاللهالعظمی میلانی در مشهد در ارتباط بودند. این جنها با پیغمبر اکرم(ص) بهشدت ارتباط داشتند و در نماز جماعت حضرت شرکت میکردند؛ همچنین با حضرت سیدالشهدا(ع) و امیرالمؤمنین(ع) در ارتباط بودند. البته چشم مردم آنها را نمیدید؛ چون پروردگار هم به «جنّ» یعنی پنهان اسمگذاری کرده است. لذا بچهٔ در رحم مادر را «جنین» میگویند؛ یعنی دیده نمیشود تا بهدنیا بیاید.
در جنّها کافر، بیدین، مشرک و پَست هم هست؛ ولی قرآن مجید به شما مرد و زن در دنیا امنیت داده است که برای جنّ تسلطی بر ضد شما قرار نداده. این متن قرآن است. قدیمها میگفتند جنزده است؛ اما جنزده نبوده، بلکه اعصاب و روانش بههم ریخته بوده. قرآن مجید میگوید: راه ضربهزدن جن بر شما بسته است؛ حتی قرآن میگوید: شیاطین جنّی و انسی بر شما هیچگونه تسلطی ندارند، مگر خودتان راه تسلط را باز بکنید. من برای آنها راه تسلط باز نکردهام. الآن شیطانهای روزگار ما، هم پیادهنظام دارند و هم سوارهنظام. سوارهنظامشان ماهوارههای منفی است، نه مثبت. پیادهنظامشان هم آمریکا، انگلیس، فرانسه و کشورهای استعمارگر هستند. اگر شما خودتان راه سلطلهٔ آنها را باز نکنید، محال است بر شما مسلط بشوند؛ اما اگر خودتان راه تسلط را باز بکنید و بگویید که معدنهای نفت و گاز و طلای ما را ببر، ولی کمک بده تا این صندلی را نگه دارم، شاه باشم، حاکم باشم یا دولت فلان مملکت باشم.
بنیامیه چه تسلطی بر ابیعبدالله(ع) داشتند؟ تسلط شیاطین روزگار ابیعبدالله(ع) که بنیامیه بودند و در رأس همهٔ شیطانها هم یزید بود، چه تسلطی بر ابیعبدالله(ع) و چه نفوذی بر این 72 نفر داشتند؟ اینها حتی در بچهٔ نوزدهساله و بچهٔ دهسالهشان نفوذ نداشتند، چه برسد به شخصیتهای بزرگی مثل مسلمبنعوسجه، بُریر، زُهیر، سعیدبنعبدالله حنفی و عابسبنشبیب شاکری! شما ببینید تسلط بر حر داشتند، ولی «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»[3] ناگهان یکمرتبه حر آگاه شد که شیاطین اموی بر او مسلط هستند. با این آگاهشدن، خودش را از زیر چتر این تسلط بیرون کشید و توبهای بینمونه کرد؛ یعنی توبهاش به قیمت ازدستدادن همسرش، خانهاش، سپهبدیاش، حقوق زیادِ پولیِ بنیامیه، معروفیت و چهرهبودن در قوموقبیله بود. همهٔ اینها را فدای توبه کرد.
جن و شیاطین تسلطی بر شما ندارند، مگر شما راه تسلط را باز بکنید. اگر هم مسلط شدند، شما اگر دلتان بخواهد از زیر این سلطه دربیایید، میتوانید. آنها نمیتوانند شما را برای ابد اسیر کنند.
سلمان، نمونهای از عبادتکنندگان واقعی
چرا عبادت؟ عبادت عین محبت خدا به انسان است. حالا میگویم چطوری عین محبت خدا به انسان است. عبادت معدن ارزشها، چه در دنیا و چه در آخرت است. قرآن تعریفهایی از عبادتکنندگان واقعی دارد که آدم وقتی میشنود یا میخواند، ماتش میبرد! همچنین روایات اهلبیت(علیهمالسلام) تعریفهایی از عبادتکنندگان واقعی دارد که آدم را شگفتزده میکند. اگر بخواهم مسئلهٔ سلمان را برایتان تعریف بکنم (از دیروز کتاب شرح حالش در «رجال کشی» را جلوی چشمم باز گذاشتهام)، پنج جلسه بیشتر طول میکشد؛ فقط یک جملهاش را برایتان میگویم. پیغمبر(ص) یک جملهٔ معروف دربارهٔ سلمان دارند، اما نمیخواهم آن را بگویم. آن هم یک ارزش است، ولی این آدم زرتشتی که در ایران، مقدسترین عنصر برایش آتش بود و سواد دینی نداشت، از ایران حرکت کرد. حالا سیرش را نوشتهاند که کجاها آمد و پیش چه کسانی رفت تا بالاخره یک کشیش مسیحی باانصاف در شهر بُصرای سوریه به او گفت: کسی که تو بهدنبالش آمدهای، نه پیش عالمان یهود است، نه پیش ما عالمان مسیحی، نه پیش عالمان زرتشتی، نه پیش دانشمندان صابئی و نه پیش ریاضتکشان هند. در حقیقت، آنچه تو بهدنبالش هستی، پیش یک نفر است که من خبر ندارم بهدنیا آمده یا نه! اگر بهدنیا آمده باشد، شهری که در آن به دنیا آمده، مکه است و زندگیاش آنجاست و اواخر عمرش (دهدوازده سال آخر عمرش) هم در شهری به نام مدینه است. به آنجا برو و او را پیدا کن؛ پیش ما هیچچیزی نیست.
بالاترین عبادت در عالم
آفرین به این کشیش مسیحی! آفرین به این جوانمردی، راستگویی و هدایتگری او! مردان و زنان که این مسائل را میشنوید؛ به خدا! هیچ عبادتی در این عالم، بالاتر از دستگیری از گمراه نیست. اگر بتوانید کسی را با خدا، انبیا، قیامت، قرآن و ائمه آشنا بکنید و این کار را نکنید، گناه نابخشودنی پای شما مینویسند. در ادبیات فارسی ماست؛ چقدر زیباست! سعدی میگوید:
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم، گناه است
یک نفر دارد در چاه میافتد، نابود و گمراه میشود، بیدین میشود، رأی او را از این جلسات و امام حسین(ع) میزنند، رأیش را از عبادت و بهدستآوردن ارزشها میزنند، «اگر خاموش بنشینی، گناه است».
شخصی به امام صادق(ع) گفت: کسی دارد لب دریا غرق میشود و من هم شناگر قابلی هستم، میتوانم در امواج دریا بپرم و نجاتش بدهم. یک نفر هم در ساحل هست که دارد بهوسیلهٔ یک بیدین گمراه میشود و من توان نجاتدادن او را دارم تا گمراه نشود. وقت هم برای هر دو نفر نیست؛ اگر در دریا بپرم و او را نجات بدهم، این شخص گمراه شده و رفته؛ حال اگر او را از گمراهشدن نجات بدهم، کسی که در دریا دارد دستوپا میزند، دارد خفه میشود. امام صادق(ع) فرمودند: بگذار او خفه بشود و کسی را نجات بده که دارد گمراه میشود. او اگر خفه بشود، یک نفر است؛ اما اگر این شخص بیدین بشود، دامادش، زنش، عروسش و بچهاش را بیدین میکند. اینها میمیرند و نسلهای بعدی او هم بیدین میشود. اگر این را نجات ندهی، یکمرتبه روز قیامت میبینی میشد نجاتش بدهی و ندادی، یکمیلیارد گمراه درست شده است. گمراه هم ضربه میزند!
آدم گمراه یعنی آدم بیدین؛ دستش به پول مملکت برسد، میلیاردی روز روشن میدزد. اختلاسها که برای بچهمذهبیها، تربیتشدگان منبر و عاشورا و ماه رمضان نیست؛ بلکه برای گمراه، بیدین، بیانصاف، ناجوانمرد، خلافکار، عاصی و فاسق است. فرد بیدین برای ضربهزدن به ناموس مملکت، بهدنبال زنا میرود؛ برای خوردن خون مردم بهدنبال ربا میرود؛ برای این و آن میزند تا مردم را از نانخوردن بیندازد و لذت میبرد.
ارزش مؤمن در کلام رسول خدا(ص)
اما مؤمن چگونه است؟ تعریف مؤمن را از قول پیغمبر(ص) در کتاب شریف «اصول کافی» بشنوید. چقدر زیباست! مؤمنبودن چقدر ارزش دارد! حضرت میفرمایند: «اَلمُؤمِنُ الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ»[4] اگر مؤمنی را پیدا کردی، آرزوی هر خیری را نسبت به او داشته باش که انجام بدهد؛ چون مؤمن جدای از خیر زندگی نمیکند.
خیرِ مؤمن به چه کسی میرسد؟ قرآن را بخوانید. زکات (گندم، جو، خرما، گاو، گوسفند، شتر، مویز، طلا و نقره) واجب است. خدا در متن قرآن به پیغمبر(ص) میگوید: بخشی از این زکات را به یهودی و مسیحی بده؛ لازم هم نیست فقیر باشد. این مؤمن است! مؤمن هیچوقت نمیگوید من برای این یهودی، مسیحی یا زرتشتی دستبهجیب بکنم؟! مؤمن معدن خیر است و خیرش هم به همه میرسد. امشب این جمله را هم بگویم؛ یادم هم نمیآید در این چند سالی که برای شما در دو سه نقطه از این منطقه منبر رفتهام، گفته باشم. جملهٔ خیلی طلاییای است؛ البته نه طلای دنیا، بلکه طلای بهشتی. این جمله در جلد هفتادوهفتم «بحارالأنوار» نوشتهٔ وجود مبارک علامهٔ مجلسی است. اگر همهٔ این هشتادمیلیون اینگونه بشوند، میدانید ایران به کجا میرسد؟ اگر اینگونه بشوند، تمام این هشتادمیلیون کنار هم عاشقانه زندگی میکنند و یک سر سوزن ضرر به هم نمیرسانند! این را طبق قرآن و روایت میگویم که یک سر سوزن ضرر به کسی نمیزنند.
خداوند به چهارمین پیغمبر اولوالعزمش حضرت مسیح(ع) فرمود: صبح هر ساعتی (چهار، پنج، شش، هفت یا هشت) که از خانه بیرون میروی، مثل خورشید باش. کار خورشید تابیدن است، استثنا نمیکند و نمیگوید چون این خانهٔ یهودی، زرتشتی یا آدم بدی است، آنجا نمیتابم؛ اما چون این خانهٔ مؤمن واقعی است، اینجا خوب میتابم. اینجا زمین کشاورزی یک آدم مؤمن است، خوب به آنجا میتابم؛ اما زمین بغلی برای کافر است و نمیتابم. عیسی! خورشید در تابیدن بخیل نیست و به همه و همهجا میتابد؛ تو هم مثل خورشید زندگی کن و به همه بتاب.
این دین است! اینکه من اصرار دارم و میگویم اسلام خدا، نه اسلام ساخت زمین؛ چون بعد از رحلت پیغمبر(ص)، اسلام زمینی ساختند و به خورد مردم دادند. جوری هم به خورد مردم دادند که مردم بپذیرند. مردم را تا حالا شستوشوی مغزی دادهاند و تنها گروهی که تا حالا شستوشوی مغزی نشده است، شیعیان واقعی هستند. اینها ابداً گولبخور نیستند! «اَلمُؤمِنُ الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ» نسبت به مؤمن، طمع هر خیری را داشته باش.
یک روایت بسیار مهم در «اصول کافی» هست که نزدیک نصفه صفحه است؛ بهنظرم در جلد دوم است. من یک جملهاش را برایتان میخوانم که از نخبهٔ روایات ماست و امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل کردهاند. آن جمله هم این است: «وَ مَشَوْا فَكَانَ مَشْيُهُمْ بَيْنَ اَلنَّاسِ بَرَكَةً»[5] مردم مؤمن، عاشق خدا و دیندار وقتی حرکت میکنند، از خانه بیرون میآیند و در کوچه و خیابان، بازار، جلسات و یا ادارات میروند، قدمبرداشتنشان بین مردم، نه بین مؤمنین، برکت و منفعترسانی است.
حکایتی شنیدنی از خیررسانی یک مؤمن
یک رانندهٔ تریلی سر یک جریان با من رفیق شد و تا آخر عمرش هم پای منبر من میآمد. من با اینکه برای ختم به منبر نمیروم، وقتی از دنیا رفت، واقعاً من خودم برای ختمش منبر رفتم. به خانوادهاش گفتم کسی را دعوت نکنید! من حدود ده سال با این آدم در ارتباط بودم و همهچیزش را میدانستم. اولین باری که دعای کمیل را در تهران شروع کردم، با ده نفر بوده؛ این دعای کمیل ما در راه چالوس، بالای تپههای آسارا هم از یک نصفه شب تا اذان صبح بود. این راننده جزء برقرارکنندگان اولیِ دعای کمیل بود. من از ششهفت سالگی او را میشناختم و تا دلتان بخواهد، در عرقخوری و بینمازی نمرهاش بیست بود. در طول سال، اصلاً هیچ روزهای نمیگرفت و فقط روز بیستویکم ماه رمضان، به احترام علی(ع) و نه به احترام خدا، روزه میگرفت؛ ساعت دو بعدازظهر هم به خانمش میگفت ناهار را بیاور، شکمم دارد ضعف میرود. یک نصفه روز روزه بود.
ایشان سر یک جریان، مثل حربنیزید با خدا آشتی کرد و من هنوز حسرت آشتی او را میخورم. در آن دهدوازده نفری که در بیابانها و تپهها دعای کمیل میخواندیم، این آدم از همه باحالتر بود و اصلاً عارف بهمعنای واقعی شده بود. یک کارش این بود: چون دیگر نمیتوانست پشت تریلی و کامیون بنشیند، کامیون را به شاگردش داده بود و او به همهٔ ایران بار میبرد. به شاگردش گفته بود که دهدرصد کامیون بین من و خدا، حق توست؛ هرچه کرایه میگیری، دهدرصد غیر از حقوقی که به تو میدهم، برای خودت بردار. دامادش هم سید، آدم معتمد و امین و بزرگواری بود. او هم با کامیون کار میکرد.
خودش در ده سال آخر عمرش که با من آشنا شده بود، ساعت هشت صبح به خیابان میآمد و تا اذان ظهر که نماز جماعت بخواند، یا میایستاد و به دیوار تکیه میداد و یا راه میرفت؛ تا کسی را میدید که قیافهاش دَرهم، غصهدار و محزون است، جلو میدوید و بغلش میگرفت، او را میبوسید و میگفت: تو مرا نمیشناسی. من برای تو ناراحت شدم؛ چه شده است؟ مثلاً میگفت: زنم بیمارستان است و پول زایمانش را ندارم. ایشان میگفت: با هم به بیمارستان برویم. بعد به صندوقدار بیمارستان میگفت: چقدر پول زایمان این خانم است؟ آنوقت مثلاً میگفتند پنجاه یا هشتاد تومان میشود. هشتاد تومان را میداد و میگفت: عزیزدلم، کار دیگری نداری؟ واقعاً مشکل دیگری نداری؟ اگر مشکلی داری، باز به من بگو. او هم میگفت نه و این شخص میرفت.
باز اگر کسی را در خیابانها میدید که چهرهاش گرفته است، میگفت: آقا! چه شده؟ مثلاً میگفت: اول مهر است و بچهها لباس مدرسه ندارند و پول نوشتافزارشان را ندارم. میگفت: با هم لباس، کتاب و نوشتافزارشان را بخریم و به مدرسه برویم. دوباره اگر فرد دیگری را ناراحت میدید، میگفت: آقا! شما چطوری؟ میگفت: در بیمارستان مریض دارم و خرج بیماریاش هم سنگین است. میگفت: هیچ هم سنگین نیست! چه موقع مرخص میشود؟ میگفت: فردا مرخص میشود. به او میگفت: فردا همینجا بیا تا با هم برویم و مریضت را مرخص میکنم.
محدودۀ رأفت و قاطعیت در دین
تا روز آخر مرگش همین کارش بود. مثل خورشید باش! دین ما دین رحمت، محبت و عشق است. اگر بنا باشد با یکی بد باشیم یا از یک نفر عصبانی بشویم، اجازه داریم؟ فقط یک جا اجازه داریم؛ شما اگر جای دومش را پیدا کردید، فرداشب برای من بنویسید. ما یک جا اجازهٔ عصبانیت، خشم و از کورهدررفتن عادلانه داریم، نه بیدروپیکر. در قرآن داریم: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»[6] ملت دیندار همه با هم مهربان هستند؛ ولی از کافرانی که با ملت جنگ دارند (خیلیها هم جنگ ندارند)، عصبانی هستند و نسبت به آنها سختگیر. همین یکجاست!
آیا ما حق داریم به زن و بچه سخت بگیریم؟ حق نداریم! آیا ما حق داریم به رفیقهایمان سخت بگیریم؟ حق نداریم! ما اصلاً حق سختگیری به هیچکس نداریم. آیا ما حق داریم اگر از دست همسرمان ناراحت شدیم، کتکش بزنیم؟ اصلاً خدا چنین اجازهای نداده است! بله در سورهٔ نساء فرموده که اگر زن شما سر ناسازگاری داشت، بگذار در خانه باشد، از او کنار بگیر و به یک اتاق دیگر برو تا خودش از تنهایی خسته شود، بیاید و بگوید دیگر تنهابودن بس است. برگشت که برگشت؛ اما اگر برنگشت و اشتباهش را ادامه داد، او را بزنید. چجوری بزنید؟ چجوری زن را بزنند؟ پیغمبر(ص) میفرمایند: یک تَرکهٔ خیلی نرم روی دستش یا روی بازویش بگذار که رنگ پوست و بازو عوض نشود. دین ما دین رحمت است. به خانمها هم خیلی سفارش کرده که با مردهایتان با اخلاق زنبودنتان رفتار کنید و مردِ شوهرتان نباشید. به مردها هم سفارش کرده که کمال محبت، رأفت و اخلاق نرم را با زن داشته باشید. همهجای دین ما دین رحمت است. دنبالهٔ بحث، اگر او اجازه بدهد و بخواهد، برای فردا شب بماند.
کلام آخر؛ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ»
کاروان داشت آرام حرکت میکرد که جلوی کاروان را بستند. بنیامیه گفتند: باید اینجا پیاده بشوید! کجا؟ یک بیابان که نه گیاه دارد، نه خنکی، نه هوای خوبی و نه درخت میوهداری. فرمودند: شما مرا دعوت کردید که به کوفه بیایم؛ اگر دلتان نمیخواهد، به مدینه برمیگردم. گفتند نمیشود! فرمودند: به یمن میروم؛ پدرم آنجا عاشق زیاد دارد. گفتند نمیشود! فرمودند: به مکه میروم. گفتند نمیشود! حضرت پیاده شدند و به چادرنشینهای اطراف که برای تماشاکردن آمده بودند و یا به لشکر خودشان گفتند: اسم این منطقه چیست؟ یکی گفت: اسمش غاضریه است. فرمودند: اسم دیگری هم دارد؟ گفتند: شاطیالفرات. فرمودند: اسم دیگری هم دارد؟ گفتند: نینوا. فرمودند: اسم دیگری هم دارد؟ گفتند: کربلا.
جدشان، مادرشان، امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) به حضرت گفته بودند؛ جبرئیل هم خبر داده بود که تو را در سرزمینی به نام کربلا محاصره میکنند و جلوی آب را میبندند. تا گفتند اسم دیگرش کربلاست، فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ».[7] نقل میکنند و مشهور است که وقتی همه پیاده شدند، زینب کبری(س) آمد و گفت: حسین جان! بناست که اینجا باشیم؟ فرمودند: بله. گفت: اینجا کجاست که تمام غمهای دنیا را احساس میکنم؟ بچهها به هم میگفتند: مگر در نامههایی که به بابا نوشتند، ما را مهمان نکردند؟ چرا با نیزه و تیر و خنجر به استقبال ما آمدهاند؟
هشت روز در کربلا بودند. روز هشتم که یازدهم محرم بود، وقتی میخواستند زن و بچه را ببرند، دیگر ابیعبدالله(ع)، قمربنیهاشم(ع) و علیاکبر(ع) نبودند. زینب کبری(س) یک نگاه به این کشتهها کرد و گفت: «کجایید ای هواداران! ببندید محمل زینب».
[1]. سورهٔ ذاریات، آیهٔ 56.
[2]. نهجالبلاغه، خطبهٔ 193.
[3]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 201.
[4]. خصال شیخ صدوق، ص433، ح17: «عن النّبی صلّی الله علیه وآله وسلّم أنّه قال: لَم يُعبَدِ اللّهُ عز و جل بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ ولا يَكونُ المُؤمِنُ عاقِلًا حَتّى يَجتَمِعَ فيهِ عَشرُ خِصالٍ: الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ و الشَّرُّ مِنهُ مَأمونٌ، يَستَكثِرُ قَليلَ الخَيرِ مِن غَيرِهِ، و يَستَقِلُّ كَثيرَ الخَيرِ مِن نَفسِهِ، و لا يَسأمُ مِن طَلَبِ العِلمِ طولَ عُمرِهِ».
[5]. اصول کافی، ج2، ص237؛ وسائلالشیعه، ج1، ص87؛ بحارالأنوار، ج66، ص288: «عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عِيسَى اَلنَّهْرِيرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: مَنْ عَرَفَ اَللَّهَ وَ عَظَّمَهُ مَنَعَ فَاهُ مِنَ اَلْكَلاَمِ وَ بَطْنَهُ مِنَ اَلطَّعَامِ وَ عَفَا نَفْسَهُ بِالصِّيَامِ وَ اَلْقِيَامِ قَالُوا بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا يَا رَسُولَ اَللَّهِ هَؤُلاَءِ أَوْلِيَاءُ اَللَّهِ قَالَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اَللَّهِ سَكَتُوا فَكَانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْراً وَ نَظَرُوا فَكَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً وَ نَطَقُوا فَكَانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً وَ مَشَوْا فَكَانَ مَشْيُهُمْ بَيْنَ اَلنَّاسِ بَرَكَةً لَوْ لاَ اَلْآجَالُ اَلَّتِي قَدْ كُتِبَتْ عَلَيْهِمْ لَمْ تَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ خَوْفاً مِنَ اَلْعَذَابِ وَ شَوْقاً إِلَى اَلثَّوَابِ».
[6]. سورهٔ فتح، آیهٔ 29.
[7]. لهوف، ص81.