لطفا منتظر باشید

جلسه چهارم؛ دوشنبه (10-5-1401)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
محرم1444 ه.ق - مرداد1401 ه.ش
23.63 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

غضب پروردگار، بازتاب عمل انسان 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» نشان‌دهندهٔ رحمانیت و رحیمیت بی‌نهایت پروردگار است. وجود مقدسی که عین رحمانیت و رحیمیت بی‌نهایت است، یقیناً دینش هم دین رحمت و محبت است. 

اگر در قرآن مجید (خوانده‌اید) دربارهٔ بعضی‌ها فرموده «وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ»،[1] این غضب و خشم، برگشت بدکاری‌های مردم به خودشان است و کاری به پروردگار ندارد. شما اگر در دعای جوشن‌کبیر (هزار بخش است) دقت کنید، در این هزار بخش، فقط یکی‌دو مورد دربارهٔ غضب می‌بینید که آن‌هم عکس‌العملِ عملِ خود مردم است. حال اگر بفرمایید خدا جهنم را در هفت طبقه، با عذاب‌های رنگارنگ و گوناگون ساخته که نمونهٔ این عذاب‌ها در دنیا نیست؛ پس این چیست؟ این خدایی که رحمانیت و رحمتش بی‌نهایت است، پس این هفت طبقهٔ دوزخ چیست؟ 

 

انبیا و ائمه، غرق در یقین به پروردگار

خیلی جالب است که امیرالمؤمنین(ع) در دعای کمیل پاسخ می‌دهند و می‌فرمایند این هفت طبقهٔ دوزخ چیست! پاسخ حضرت هم این است: «فَبِالْیَقِينِ»[2] من شک ندارم! 

انبیا و ائمه شک نداشتند و غرق در یقین بودند. در حقیقت، تردید بر انبیا و ائمه راه نداشت. صدیقهٔ کبری(س) دعایی دارند که بعد از نماز عصر می‌خواندند؛ ایشان پروردگار عالم را به این خاطر سپاسگزاری می‌کردند و می‌فرمودند: «وَ لَا مُردّداً لِشَیء مِنْ أمْره» خدا راه شک و تردید را به روی من بسته است. من نه دربارهٔ خودش، نه قیامت، نه هستی، نه قرآنش و نه انبیائش، هیچ شکی ندارم و یقین محض هستم. این نصیب عظیمی است (البته اگر به کسی داده شود) که آدم در حقایق عالم شک نکند؛ تکیه‌گاه آن هم، دلیل و حکمت است. 

 

تک‌تک موجودات عالم، دلیل بر وجود پروردگار

حالا دلیل بر وجود خدا چیست که ما نسبت به حضرت او شک نکنیم؟ تک‌تک موجودات عالم دلیل بر وجود اوست. شما یک علف را نگاه کن؛ علفی که در بیابان هست و در بازار هم نمی‌آورند که کسی بخرد. هیچ‌کس هم این علف یا گیاه را نکاشته است. هیچ‌کس نمی‌رود که چراگاه‌های دنیا را تخم‌ریزی بکند. قرآن می‌فرماید: «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»[3] شما کاشته‌اید یا من کاشته‌ام؟ این دانه‌ای که می‌خواهد زیر خاک برود و به یک گیاه تبدیل بشود، خودش خودش را ساخته است؟ دلیلش چیست که مثلاً برای هم تعریف کنیم و بگوییم این دانهٔ ریز خودش خودش را ساخته است؟ اگر خودش خودش را ساخته، یعنی بوده و دیگر معنا ندارد که خودش را بسازد. از چه زمانی بوده؟ ازلی که نیست! دانه ازلی است یا در مدت کوتاهی به‌وجود آمده؟ خودش که خودش را به‌وجود نیاورده، خاک بیابان هم که به‌وجودش نیاورده و آدمیزادی هم به بیابان نرفته که کارخانه بزند و دانه بسازد؛ پس از کجا آمده است؟ یک مصنوع و مخلوق است. مصنوع و مخلوق جزء «ابواب مُتَضافَین» است؛ یعنی مصنوع امکان ندارد که صانع نداشته باشد. اصلاً امکان عقلی ندارد که مصنوع و مخلوق صانع و خالق نداشته باشد. این یک امر عقلی است! مخلوق است و ساخته شده؛ یعنی خودش خودش را نساخته است. مصنوع است و ساخته شده؛ یعنی خودش خودش را نساخته است. اصلاً امکان عقلی ندارد و دلیلی در عالم وجود ندارد که دانه خودش خودش را ساخته باشد؛ مگر شخص دیوانه‌ای این حرف را بپراند که دانه خودش خودش را ساخته است. عاقل این حرف را نمی‌زند، چون عقلی نیست! 

حالا این دانه وقتی باد در بیابان می‌وزد، بار سنگینی روی سر دانه می‌آید و زیر خاک می‌رود. یک باران هم می‌آید، خاک گل می‌شود و سنگینی بیشتر می‌شود. دانهٔ به این ریزی زیر سنگینی خاک خیلی خوب طاقت می‌آورد، یک ریشه از خودش بیرون می‌دهد و در زمین فرو می‌رود. یک ساقه از خودش بیرون می‌دهد و از خاک درمی‌آید. دو تا کار می‌کند که در کار ریشه‌اش، تسلیم جاذبهٔ زمین است. زمین هر چیزی را به‌طرف خودش جذب می‌کند و این ریشه را هم به‌سوی خودش جذب می‌کند که یک مسئلهٔ طبیعی است؛ اما این ساقهٔ نازک برخلاف جاذبهٔ بسیار پرقدرت زمین بالا می‌آید و گوشش به جاذبه بدهکار نیست. جاذبه هر چیزی را به‌سوی خودش می‌کشد؛ ولی ساقه بر خلاف جاذبه و قدرت جاذبه، به‌طرف بالا می‌رود. این کار چه کسی است؟ 

یافتن خدا که کار مشکلی نیست! یافتن خدا یک لحظه است و پنج دقیقه هم نمی‌شود. جاذبه کار چه کسی است؟ خاک کار چه کسی است؟ اثرگذاری خاک در دانه کار چه کسی است؟ بیرون‌دادن ریشه از این دانهٔ دربسته به‌طرف عمق زمین کار چه کسی است؟ بالاآمدن ساقه کار چه کسی است؟ رنگ ساقه با رنگ گیاه فرق می‌کند؛ برگ سبز است، ولو یک دانه برگ! این رنگ‌آمیزی کار چه کسی است؟ چه کسی به ساقه قدرت داده که این مقدار از نور آفتاب استفاده کند یا این مقدار از اکسیژن و ازت هوا استفاده کند و اکسیژن به هوا پس بدهد؛ کمبود اکسیژن را تأمین کند؟ ریشه از کجا شعور دارد که چقدر آب مصرف کند؟ این شعورش از کجاست که باران موسمی می‌آید و سیل راه می‌افتد؛ ولی ریشه به‌اندازهٔ تشنگی‌اش از آب استفاده می‌کند و به اندازهٔ گرسنگی‌اش هم از املاح؟ چه کسی این قدرت را به ریشه داده تا آبی را که می‌خورد، تا نوک گیاه پمپاژ کند و به ساقه و برگ برساند؟ 

اگر کار خدا نیست و این عالم خدا ندارد، پس شما بگو کار چه کسی است؟ ما تسلیم تو هستیم؛ می‌گویی این عالم خدایی ندارد، قبول می‌کنیم. دربارهٔ یک گیاه، این «هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو» کار چه کسی است؟ حالا که می‌گویی کار خدا نیست، چون خدایی وجود ندارد، آدرس کسی را به ما بده که این کارها را کرده است. هیچ‌کس آدرس غیر خدا را ندارد! اصلاً هیچ‌کس نیست که آدرس او را بدهند. آدرس چه کسی را بدهند؟ این خداست!

هر گياهی که‌از زمين رويد

وحده لاشريک له گويد[4]

این در قرآن هست که حالا شعرش کرده‌اند؛ در آیات سورهٔ اسراء و سورهٔ نور آمده. دو تا آیه است که در سال گذشته، چهل جلسهٔ یک‌ساعته دربارهٔ آن بحث کرده‌ام و شصت ساعت دیگر در یادداشت‌هایم باقی مانده است. آنها را بعداً می‌خواهم بگویم. کلاً این دو آیه صد تا سخنرانی یک‌ساعته دربارهٔ موجودات عالم می‌شود؛ موجودات عالم شعور و تسبیح و نماز دارند. این فرمودهٔ خداوند در قرآن است و عجیب این‌که خدا می‌فرماید: «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ»[5] تمام موجودات به نماز و تسبیح‌گفتنشان هم آگاه هستند. 

 

کلام امیرالمؤمنین(ع)، بیانگر رحمانیت و رحیمیت پروردگار

ما هر جای عالم را که نگاه می‌کنیم، چه ظاهر و چه باطن عالم، می‌بینیم رحمانیت و رحیمیت خداوند موج می‌زند. کجای جهانِ هستی در ظاهر و باطن، از رحمانیت و رحیمیت خالی است؟ هیچ‌جا خالی نیست! پس این هفت طبقهٔ جهنم از کجا آمده؟ هستی که در ظاهر و باطنش از رحمانیت و رحیمیت خالی نیست؛ پس جای جهنم کجاست؟ اگر بخواهیم بگوییم در دل رحمانیت حق است، عذاب با رحمانیت هماهنگی ندارد. اگر بگوییم جای این هفت طبقه در حوزهٔ رحیمیت است، این هم اشتباه است؛ چون عذاب با رحیمیت هماهنگی ندارد. بنابراین ثابت می‌شود که خداوند سازندهٔ هفت طبقهٔ دوزخ نیست! پس چه کسی است؟ 

حالا از امیرالمؤمنین(ع) بشنوید که یقین ایشان کمال و اکملِ یقین است. در حقیقت، یقین امیرالمؤمنین(ع) هم‌وزن یقین همهٔ انبیا و اولیای الهی است. یقین امیرالمؤمنین(ع) به حقایق، با یقین پیغمبر(ص) هم‌وزن است. ایشان می‌فرمایند: «فَبِالْیَقِينِ أَقْطَعُ لَوْ لاَ مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ وَ قَضَیْتَ بِهِ مِنْ إِخْلاَدِ مُعَانِدِيكَ» با یقین می‌گویم که اگر اراده و خواست تو بر عذاب منکران نبود (منکرین یعنی آنهایی که می‌گویند عالَم خدا ندارد؛ این حرف خیلی ظالمانه، ابلیسی و ناپاک است)، معلوم می‌شود که انکارکنندگان معمار عذاب هستند. اگر مشیّت تو نبود که دشمنانت دائماً در آتش دائمی باشند، اگر در این عالم منکر نداشتیم، دشمن هم نداشتیم. 

البته خیلی از دشمنان منکر خدا نیستند و خدا را قبول دارند. عبدالملک مروان در حال احتضار و وقت مردنش بود. حجاج‌بن‌یوسف از استانداران عبدالملک بوده که یکی از علمای اهل‌تسنن به نام «شِعبی» می‌گوید: از زمان آدم(ع) تا زمان حجاج، اگر هرچه قاتل، ظالم، فرعون و هرچه غارتگر است، در یک کفهٔ ترازو و حجاج را هم در کفهٔ دیگر بگذاریم، کفهٔ حجاج سنگین‌تر می‌شود. این یک استاندار عبدالملک است؛ عبدالملک از این استاندارها خیلی داشت! حالا وقت مردن عبدالملک است. بالای کاخ یک اتاق ساخته که چهار تا پنجره رو به شمال، جنوب، شرق و غرب شام دارد. این کاخ هم پر از باغ و گلستان، رودخانه و چشمه است. گفت: رختخواب مرا به آن اتاق ببرید؛ می‌خواهم آنجا بمیرم. رختخوابش را به آن اتاق بردند. گفت: درها را باز کنید. بعد یک نگاه به مشرق، مغرب، شمال و جنوب کرد و گفت: خدایا! با این بار گناه عظیم می‌خواهم توبه کنم و بمیرم؛ ولی چون از تو بدم می‌آید، توبه نمی‌کنم. این‌گونه هم مُرد. این دشمن است. 

 

جهنم، در حوزۀ عمل منکران و معاندان

امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند: یقیناً اگر منکرانت نبودند و در این کرهٔ زمین دشمن پیدا نمی‌کردی، «لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلاَماً وَ مَا كَانَ لِأَحَدٍ فِيهَا مَقَرّاً وَ لاَ مُقَاماً» هفت طبقهٔ جهنمت هم جزء بهشت بود. اینها این هفت طبقه را از بهشت جدا کرده و مرکز عذاب و آتش کردند. جهنم کجای عالم است؟ در حوزهٔ عملِ منکران و معاندان است. جهنم در حوزهٔ رحمانیت و رحیمیت نیست، بلکه در حوزهٔ کفر، دشمنی، ربا، زنا، اختلاس، دزدی، رشوه، ظلم و ستم، خیانت، دروغ، تهمت، دوبه‌هم‌زنی، حسد، حرص، کبر و به فرمودهٔ قرآن، تبرج زنانه است. در واقع، یک بخش جهنم در همین حوزهٔ تبرج زنانه است؛ یعنی زنانی که در اتاق خودشان کاملاً آرایش می‌کنند، لباس‌های تحریک‌آمیز می‌پوشند و به کوچه و خیابان می‌روند. خداوند اسم این را «تبرج» گذاشته است؛ یعنی آرایش داخل خانه را بیرون‌بردن و نشان‌دادن به همهٔ مردان و جوانان. جهنم در این حوزه‌هاست، نه در حوزهٔ رحمانیت و رحیمیت.

 

اثر تقوا و اطاعت از پروردگار در انسان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» یعنی باطن و ظاهر هستی بر رحمانیت و رحیمیت است. شما سورهٔ نمل (مورچه) را ببینید؛ مورچگانی در زمان سلیمان(ع) بودند که سلیمان(ع) با آنها حرف زده است و آنها هم با سلیمان(ع) حرف زده‌اند. آیاتِ سخن‌گویی سلیمان(ع) و مورچه‌ها با هم در سورهٔ نمل است. از قول سلیمان(ع) هم ببینید که می‌گوید: «عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیرِ»[6] خدا به ما پیغمبران نطق حیوانات را یاد داده است. آنها مَحرم خدا بودند، لذا پروردگار عالم همهٔ آنها را در همه جای هستی راه داده بود. امام حسین(ع) یک روایت راجع‌به پنجاه تا حیوان دارند که ابی‌عبدالله(ع) چون نطق این پنجاه حیوان را می‌دانسته، می‌شنیده و عالِم به معنای این نطق بوده‌، همه را بیان کرده‌اند.

چو واقف شدی، مَحرم خویش باش

که مَحرم به یک نقطه مُجرم شود

اگر ما اهل گناه و بددل نبودیم، اگر اهل ستم جزئی نبودیم (حالا ما ستم کلی نداریم؛ چون هیچ صندلی‌ای دست من و شما نیست که به یک ملت ستم کنیم؛ بیت‌المال هم دست من و شما نیست که روز روشن میلیاردها تومان بدزدیم)؛ اگر ما همین ستم‌ها و بددلی‌های جزئی را نداشتیم و اگر نگاه آلوده، زبان آلوده و فکر آلوده نداشتیم، پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «لَرَاَیْتُمْ ما اَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ»[7] آنچه من می‌دیدم، شما هم می‌دیدید؛ هر صدایی که من در این عالم می‌شنوم، شما هم می‌شنیدید. 

 

ارزش نامۀ سلیمان(ع) از دید ملکۀ سبا

سورهٔ نمل را ببینید؛ سلیمان(ع) یک نامه نوشته که پروردگار متن نامه را در سورهٔ نمل بیان کرده است. به چه کسی نامه نوشته؟ برای پادشاه یمن نامه نوشته. «سبا» اسم قدیم یمن بوده و پادشاه آن هم زن بوده. یک تخت برای ملکهٔ سبا ساخته بودند که قرآن از آن تخت سخن می‌گوید؛ در آن روزگار، نمونهٔ آن تخت وجود نداشت. کتاب‌هایی که راجع‌به این تخت مطلب نوشته‌اند، مطالبشان خیلی عجیب و خواندنی است! در سه‌چهار صفحه نوشته‌اند که هنرمندان مملکت سبا این تخت را چگونه ساخته و آرایش داده بودند و چقدر طلا و نقره صرف کرده بودند. این تخت اوقات را ساعت به ساعت نشان می‌داده! در واقع، چیزی درست کرده بودند که وقتی یک ساعت رد می‌شد، یک تیله در یک ظرف می‌افتاد و نشان می‌داد زمان یک ساعت گذشت. 

این خانم و اهل مملکتش خورشیدپرست بودند. صبح که خورشید طلوع می‌کرد، همه رو به خورشید سجده می‌کردند. انبیا برای مرد و زن به‌شدت دلشان می‌سوخت و تحمل جهنم‌رفتن یک نفر را در این عالم نداشتند. همان‌طور که از قول امیرالمؤمنین(ع) شنیدید، جهانیان خودشان آتش برای خودشان روشن کردند؛ و الّا این هفت طبقهٔ جهنم هم جزء زمین بهشت بوده است. اینها جدایش کردند و جهنم شده. سورهٔ نمل را بخوانید؛ این خیلی عجیب است که در زمان سلیمان(ع) هم، این آیه به زبان عِبری بوده و حالا پروردگار عربی‌اش را در قرآن آورده. متن نامه این است:

«إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ»[8] این نامه از طرف سلیمان برای شما می‌آید. شأن و حقیقت و واقعیت این است: «وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»[9] و سرآغازش به نام خدای رحمان و رحیم است. «أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ»[10] به فلسطین بیایید و با خدا و دینش آشتی کنید. این ملکه هم ملکهٔ خردمند و اندیشمندی بوده، خانم عاقل، عالم، باادب و باوقاری بوده؛ وقتی نامه از فلسطین به یمن رفت، با بزرگان کشورش به فلسطین آمد، مسلمان شد و مسلمان هم از دنیا رفت. با همین «إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» مسلمان شد. خانم سبا! جهان این است: غرق در رحمانیت و رحیمیت پروردگار است. وجود مقدسی که رحمانیتش و رحیمیتش بی‌نهایت است، دینی هم که داده، تمام اصول و فروع، اخلاق و اعتقاداتش، همه رأفت، مهربانی، لطف، احسان و کرامت است. 

 

ساختمان وجود انسان، مظهر رحمانیت و رحمت الهی

حالا از قرآن به‌سراغ خودمان بیاییم. خانم‌ها و آقایان و جوان‌های عزیز! شما همین امشب، یک‌ربع در خانهٔ خودتان بنشینید و کمی دربارهٔ وجود خودتان فکر کنید؛ فکرکردن که هزینه نمی‌خواهد! در ساختمان وجودتان، چه ظاهر و چه باطن ساختمان، دقت و فکر کنید، می‌بینید که کل ساختمان وجودتان جلوهٔ رحمانیت و رحیمیت است. کل ناخن‌ها، سر انگشتان و پوست زیبا جلوهٔ رحمانیت است. این انگشت‌ها که به‌هم چسبیده نیست، در رحم مادر وقتی می‌ساختند، جداجدا ساخته‌اند و چسبیده نیست، جلوهٔ رحمانیت است. اگر انگشت‌های همهٔ مردم به‌هم‌چسبیده بود، یک گوشه از این تمدن هم در عالم به‌وجود نمی‌آمد و میلیون‌ها کتاب نوشته نمی‌شد. اگر انگشت‌ها چسبیده بود و دست هم استخوانی مانده بود، یک ساختمان درست نمی‌شد. شما فکر کنید که انگشت‌های خودتان چگونه مظهر رحمت و رحمانیت است! از این انگشت‌های بشر، تا حالا چقدر کار مثبت ظاهر شده است! 

مژه‌ها و ابرویتان را ببینید؛ شما فکر می‌کنید که ابرو فقط برای زیبایی است؟ کتاب‌هایی را که دربارهٔ بدن نوشته‌اند، بخوانید؛ دو تا ابرو سیل‌بند است. پیشانی انسان دائماً در گرمای تابستان، کنار بخاری و شوفاژ عرق می‌کند و این سیل‌بندها عرق را می‌گیرد، عرق از این طرف و آن طرف پایین می‌ریزد و نمی‌گذارد در چشم برود. 

فکر کنید که بینی نداشتید؛ 24 ساعت که به هفتصد لیتر هوا نیازمند هستید، چطور می‌خواستید این هوا را در ریه بدهید؟ شما باید دائم دهانتان را باز می‌کردید، از درون به بیرون فشار می‌آوردید تا هوا را بگیرد و دوباره هوا را برگرداند؛ اما بینی چقدر نفس‌کشیدن را راحت کرده و در مرحلهٔ بعدش، زیبایی است. 

اگر این دو تا لب را نداشتیم، دندان‌ها همیشه پیدا بود و آن‌وقت چقدر بی‌ریخت بودیم! اگر ما این دو تا لب را نداشتیم، وقتی به جنگل می‌رفتیم، بیشتر حیوان‌ها از قیافهٔ ما فرار می‌کردند؛ چون این چند تا دندانِ بیرون‌مانده، بعضی‌ها هم از دندان‌هایشان مواظبت نکرده‌اند و کج‌وکوله یا کوچک و بزرگ شده، فکر کنید اگر این لب نبود، قیافهٔ ما چه بود؟! اگر این لب نبود، ما چطور حرف می‌زدیم؟ اگر این دو لب نبود و فقط دندان بود، ما نمی‌توانستیم نصفه کلمه هم حرف بزنیم. قرآن را ببینید: «أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ»[11] من دو تا چشم به شما ندادم؟ «وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ»[12] یک زبان و دو تا لب به شما ندادم؟ در این نعمت‌ها فکر کنید و در ذهنتان جای اینها را خالی کنید، ببینید چه می‌شد؟ 

اگر پایتان انگشت شصت نداشت، آیا می‌توانستید راه بروید؟ آن‌وقت همهٔ این هشت‌میلیارد واکری بودند. اگر کف پا منحنی نبود، یعنی خدا طاق ضربی نمی‌زد، از بچگی تا آخر عمرمان، یا غرق در کمردرد بودیم و یا زانودرد و ساق‌درد. اگر مری، نای و معده نبود، همچنین اگر بزاق شیرین دهان، آب شور چشم و آب تلخ گوش نبود، اصلاً زندگی ما چه می‌شد؟ آیا عالم خدا ندارد؟ پس چه کسی اینها را ساخته؟ اینها که همه محصول علم، حکمت، رحمانیت و رحیمیت است! اینها محصول چه کسی است؟ 

 

محرک‌های موجودات برای حرکت به‌سوی انسانیت

یک شعر زیبا برایتان بخوانم؛ چقدر خوب است! شعر برای نظامی است. ریتم شعرهای نظامی خیلی زیباست! من سر قبرش که در یکی از شهرهای دور ترکیه قرار دارد، رفته‌ام. نظامی اهل ایران بوده؛ ایران سرمایه‌های عظیمی داشته که متأسفانه یک‌خرده دارد این چشمه‌ها خشک می‌شود. سرمایه‌های عظیم ما رو به صنعت رفته و حرکت آن به‌سمت انسانیت، اندیشه و ادبیات آسمانی دیگر کم شده است؛ حتی احتمال خاموش‌شدنش هم هست. حرکت صنعتی ما بسیار عالی بوده؛ اما حرکت رو به اخلاق، انسانیت، کرامت، عظمت و آدمیت خیلی کُند شده است. نظامی‌ می‌گوید:

خبر داری که سیاحان افلاک

چرا گَردند گِرد مرکز خاک

خدا می‌گوید که تمام این عالم در حرکت است و همه کروی‌شکل هم هستند؛ چون ایستایی باعث گندیده‌شدن است و حرکت باعث رشد، کمال و سرسبزی.

چه می‌خواهند از این محمل‌کشیدن

چه می‌جویند از این منزل‌بریدن

چرا این ثابت است، آن منقلب نام

که گفت این را بجنب، آن را بیارام

همه هستند سرگردان چو پرگار

پدیدآرندهٔ خود را طلبکار

بلی در طبع هر داننده‌ای هست

که با گردنده گرداننده‌ای هست[13]

ما حرکت ذاتی نداریم. موجودات از خودشان حرکت ندارند، بلکه محرکی برای حرکت دارند. اسم بخشی از آن محرک، «بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» است؛ اسم یک محرک دیگرش «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»[14] و اسم محرک‌های دیگر هم «هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»،[15] «وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»[16] و «وَ هُوَ الٌعَلیمِ الًخَبیرِ» است.

 

رحمانیت و رحیمیت اعجاب‌انگیز ابی‌عبدالله(ع)

«بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» یعنی همهٔ عالم و همهٔ هستی؛ حالا این «بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» برای حضرت سیدالشهدا(ع) آینه است. اگر می‌خواهی حسین(ع) را ببینی، او را در «بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» ببین؛ چون رحمانیت و رحیمیت حسین(ع) بسیار اعجاب‌انگیز است. برای پیداکردنش به کربلا نرو! هیچ جای دیگر هم به‌دنبال حسین(ع) نگرد، بلکه در باطن «بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» به‌دنبال او بگرد. در رحمانیت و رحیمیت بگرد. 

لحظات آخر عمرشان است که خواهرشان را صدا زدند و به زینب کبری(س) گفتند (حالا به قول ما؛ من ایرانی‌اش را می‌گویم: «پالتو»؛ عربی‌اش «جبّه» است. این جبه بافت یمن بود که یا برایش آورده بودند و یا خریده بود؛ چون حضرت در مدینه کشاورزی داشتند. پارچه‌های یمنی بافت خیلی عالی‌ای دارد): آن جبه را برای من بیاور. یک پیراهن کهنه هم بیاور. 

زینب کبری(س) خدای ادب بود؛ اصلاً نپرسید می‌خواهی چه‌کار کنی! رفت و آورد؛ یک پیراهن کاملاً کهنه و یک جبهٔ قیمتی که می‌گویند چهارهزار درهم قیمتش بوده (چهارصد دینار می‌شود). خود حضرت به خواهرشان گفتند و خواهر نپرسید! کنار امام، آدم باید دنیای ادب باشد؛ امام خودشان به آدم حالی می‌کنند که کارم برای چیست! حسین(ع) را در «بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» ببین؛ جای دیگری پیدایش نمی‌کنی! ابی‌عبدالله(ع) به خواهر فرمودند: خواهر! پیراهن کهنه را می‌خواهم تا بعد از کشته‌شدنم، یک نفر به آن رغبت نکند که از بدنم دربیاورد. یک پیراهن که هیچ‌کس نگاهش نکند و بماند؛ اما این جبه را که چهارهزار درهم قیمتش است، می‌خواهم بعد از کشتن من، وقتی لباسم را می‌برند، به درد یک گوشهٔ زندگی‌شان بخورد. اگر این جبه را به بازار بردند و فروختند، پول حسابی گیرشان بیاید. این رحمانیت و رحیمیت است! 

یک شعر هم برای ابی‌عبدالله(ع) بخوانم. فدایت بشوم! ما که تو را نشناختیم. من روی منبر رسول خدا(ص) می‌گویم؛ حدود شصت سال است که به منبر می‌روم و تا همین امروز هم، از کتاب جدا نبوده‌ام! همین امروز، نزدیک غروب که می‌خواستم بیرون بیایم، هنوز چند تا کتاب پهن بود و مرتب ورق می‌زدم تا مطلب پیدا کنم. شصت سال است که برای ابی‌عبدالله(ع) به منبر رفته‌ام؛ ولی حسین(ع) را هنوز نشناخته‌ام. ما می‌گوییم رحمانیت و رحیمیت بی‌نهایت است، مگر می‌شود حسینِ بی‌نهایت را شناخت؟ چطوری و با چه عقلی؟

یک خط شعر برایش بخوانم؛ دارد گوش می‌دهد! می‌دانید؟ مگر در زیارتش نخوانده‌اید: «أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي» هر جا من هستم، تو آنجا حاضری. دیوار و شهر برایت مطرح نیست؛ این‌قدر وجودت گسترده است که هر جا هستم، همان جا حاضری. «وَتَسْمَعُ كَلاَمِي» صدایم را می‌شنوی و «تَرُدَّ سَلامی» وقتی سلام به تو می‌کنم، سلام من مستحب است. خودتان فرموده‌اید که سلام‌کردن مستحب است؛ دلت می‌خواهد سلام کن یا سلام نکن. اگر به هر کس سلام کردی، جوابش واجب است. حسین جان! سلام‌کردن ما مستحب است: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ». تو یک جبهٔ چهارهزار درهمی را پوشیدی و رفتی؛ نیتت هم این بود که دشمن از بدن تو ناامید نرود و پول این جبه، یک گوشهٔ زندگی‌اش را بگیرد.

دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمنان این نظر داری[17]

 

کلام آخر؛ «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ»

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ».

«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ».

وقتی گفتم «عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ»، چه کسی به ذهن شما آمد؟ 

حسین جان! سلام بر شش‌ماهه‌ات، سلام بر علی‌اکبرت، سلام بر سکینه‌ات و سلام بر رقیه‌ات.

 


[1]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 112.
[2]. فرازی از دعای کمیل: «فَبِالْیَقِينِ أَقْطَعُ لَوْ لاَ مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ وَ قَضَیْتَ بِهِ مِنْ إِخْلاَدِ مُعَانِدِيكَ ‏لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَ سَلاَماً وَ مَا كَانَ لِأَحَدٍ فِيهَا مَقَرّاً وَ لاَ مُقَاماً؛ پس به يقين می‌دانم كه اگر حكم به عذاب منكرانت و جاودانی معاندينت در آتش نكرده بودی، حتماً آتش جهنم را سرد می‌كردی و هيچ‌كس را در آن جای نمی‌دادی».
[3]. سورهٔ واقعه، آیهٔ 64.
[4]. شعر از حکیم شبستری.
[5]. سورهٔ نور، آیهٔ 41.
[6]. سورهٔ نمل، آیهٔ 16.
[7]. تفسیر المیزان، ج5، ص270.
[8]. سورهٔ نمل، آیهٔ 30.
[9]. همان.
[10]. سورهٔ نمل، آیهٔ 31.
[11]. سورهٔ بلد، آیهٔ 8.
[12]. سورهٔ بلد، آیهٔ 9.
[13]. شعر از نظامی گنجوی.
[14]. سورهٔ فاتحه، آیهٔ 2.
[15]. سورهٔ شوری، آیهٔ 5.
[16]. سورهٔ شوری، آیهٔ 11.
[17]. شعر از سعدی شیرازی.

برچسب ها :