لطفا منتظر باشید

جلسه دوم؛ یک‌شنبه (9-5-1401)

(تهران حسینیه بیت‌الرضا(ع))
محرم1444 ه.ق - مرداد1401 ه.ش
20.02 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

درخواست ابی‌عبدالله(ع) از خداوند در شب عاشورا

بالاترین نکته‌ای که در سخنرانی بی‌نظیر حضرت سیدالشهدا(ع) در شب عاشورا بود (حضرت زین‌العابدین این سخنرانی را کامل نقل کرده‌اند و می‌فرمایند: من آن شب در بستر بودم. خودم را نزدیک خیمه‌ای کشیدم که امام برای اهل‌بیت و یارانشان سخنرانی می‌کردند)، این بود: در پایان سخنرانی‌شان فقط یک درخواست از خدا کردند و فرمودند: «فَاجْعَلْنَا مِنَ الشّاکِرین»[1] خدایا! ما 72 نفر را از بندگان سپاسگزارت قرار بده. 

این مسئله نشان می‌دهد که شکر یک حقیقت عظیم، گسترده‌، الهی، ملکوتی، عرشی، دینی و اخلاقی است. اگر در آن شب که شب پایان عمر همهٔ آنها بود، چیز دیگری به‌نظر حضرت مهم‌تر بود، از خدا همان را می‌خواستند. علم امام یک علم فراگیر و گسترده است؛ این‌که چند ساعت مانده به پایان عمرشان، آن‌هم در چنان موقعیتی در شب عاشورا که نمونهٔ آن شب برای انسان‌ها از زمان آدم(ع) تا قیامت پدید نمی‌آید و یک بار پدیدار شده است.

دگــــر تا جهــــــان است بـــزمی چنین

نبیند بـــه خــــود آسمــــان و زمین 

در این موقعیت عظیم، حضرت با آن دانش فراگیرشان، به پروردگار عالم توجه کرده و عرضه داشته‌اند که مجموعهٔ ما را از بندگان شاکرت قرار بده. 

 

شکر، یک حقیقت عملی، نه زبانی

شما ممکن است بگویید که اینها چهارده‌پانزده ساعت بیشتر زنده نبودند، می‌خواستند چه شکری انجام بدهند؟ آن شکری که قرآن گفته، همهٔ بدنه‌اش عمل است؛ اینها می‌خواستند چه‌کار بکنند؟ دیگر وقتی نبود! در حقیقت، خیلی هم وقت بود و چهارده‌پانزده ساعت در عمر انسان کم نیست. انسان می‌تواند تمام لحظات این عمر را طبق قرآن مجید، هزینهٔ اعمال و اخلاق مثبت بکند و بعد از دنیا برود. این هزینه‌کردن تمام لحظات در عمل یا اخلاق مثبت هم طبق قرآن، شکر است. شکر یک حقیقت عملی است، نه یک حقیقت زبانی. «الهی شکر» را می‌شود به طوطی‌های هندوستان هم یاد داد و تلقین کرد و در قفس از آنها خواست که «الهی شکر» بگویند؛ آنها هم می‌گویند. همچنین می‌شود صدتا «الهی شکر» را در نوار پر کرد، نوار هم مرتب باز باشد و بچرخد و بگوید «الهی شکر». 

این شکر یک حقیقت عظیمه‌ای است که کاری به زبان ندارد. کمترین شکرِ با زبان، گفتن «الحمدلله» است. کمترین شکر، شکر با زبان است. قرآن مجید (این خیلی مهم است و خیلی باید به آن توجه کرد) شکر را واجب می‌داند؛ البته نه گفتن‌ «الحمدلله». ما در سراسر قرآن مجید، نمونهٔ این آیه را با لحن‌های گوناگون زیاد می‌بینیم؛ آیه می‌فرماید: «وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ»[2] فقط برای خدا شکر کنید. در ادبیات عرب، اسم این «لام» که سر «لله» آمده، «لام اختصاص» است؛ یعنی دو نفر را در شکر خودتان شریک نکنید و برای یک نفر شاکر باشید که آن هم خداست. هر عملی را انجام می‌دهید، برای خدا انجام بدهید؛ هر لقمه‌ای را می‌خورید، برای خدا بخورید؛ هر قدمی را برمی‌دارید، برای خدا بردارید؛ هر حرفی را می‌زنید، برای خدا بزنید؛ این شکر است. 

 

مقام پدر و مادر در آیات الهی و روایات

این‌قدر هم این مسئله در پیشگاه پروردگار دارای ارزش است که امروز متنی را از قول خود پروردگار عالم دیدم و یادداشت کردم؛ این متن مستقیماً سخن خود پروردگار است. این سخن پروردگار عالم در یک خط است، ولی چهار مسئلهٔ بسیار مهم را مطرح کرده. در حقیقت، این معجزهٔ کلام‌‌الله و معجزهٔ کلام امام معصوم است که یک کتاب باعظمت را در نصفه خط می‌ریزند. پروردگار می‌فرماید: 

«مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضَائِي»؛[3] «قضا» یعنی حکم خدا و حکم الهی. شما کلمهٔ «قضا» را در قرآن هم زیاد می‌بینید؛ من یک آیه‌اش را برایتان می‌خوانم: «وَ قَضَی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیاهُ وَ بِالْوَالِدَینِ إِحْسَاناً».[4] خیلی جالب است که در خیلی از آیات قرآن، خدا پدر و مادر را کنار خودش قرار داده. چه پدر و مادری؟ هر پدر و مادری که باشد. شما بگو یک پدر و مادر، با این‌که بچه‌هایش خیلی متدین هستند، خودشان مشرک، فاسق، منحرف و مجرم هستند؛ خداوند همان‌ها را هم کنار خودش قرار داده است. پروردگار عالم به دین پدر و مادر کاری ندارد و فقط به حیثیت پدر و مادری کار دارد. حالا پدر و مادر چه دینی دارند، پروردگار به این موضوع نگاه ندارد و به بچه‌ها سفارش می‌کند که «وَ بِالْوَالِدَینِ إِحْسَاناً». 

به‌نظرم، کسی پیش حضرت هادی(ع) یا امام عسکری(ع) آمد و عرض کرد: آقا، پدرم خیلی آدم بد، بی‌دین و مجرمی است و توهین بسیار بدی به یکی از مقدسات الهی کرده که از نظر فقهی، واجب‌القتل است. من می‌خواهم او را بکشم. من شیعهٔ شما هستم؛ ولی پدر من اموی‌مسلک، بی‌دین، بی‌ادب، بی‌تربیت و آدم خلافکاری است و پول و قدرت هم خیلی دارد. من می‌خواهم او را به‌خاطر این توهینش بکشم. امام هادی(ع) یا امام عسکری(ع) فرمودند: با همهٔ واجب‌القتل بودنش، تو او را نکُش. اگر تو او را بکُشی، عمرت به یک سال نمی‌کِشد و تو هم نابود می‌شوی. 

 

حکم پروردگار به پرستش خدای یکتا

این «قَضَی» در اول آیهٔ «وَ قَضَی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیاهُ وَ بِالْوَالِدَینِ إِحْسَاناً» یعنی چه؟ یعنی خدا حکم می‌کند که غیر از او را نپرستید و فقط خداپرست باشید. مواظب باشید که خودپرست، پول‌پرست، زن‌پرست، مردپرست، شکم‌پرست، دنیاپرست و طاغوت‌پرست نباشید و فقط خدا را بپرستید. شما که می‌خواهید بپرستید، چرا بت می‌پرستید؟ پرستیدنتان را هزینهٔ پروردگار بکنید. شما می‌خواهید پول بپرستید و از پرستیدن خوشتان می‌آید، وجود مقدس مستجمع جمیع صفات کمال را بپرستید. برای چه بت می‌پرستید که هیچ‌چیزی گیر شما نمی‌آید! نه‌تنها چیزی گیر شما نمی‌آید، بلکه تمام سرمایه‌های عالی انسانی شما نابود می‌شود. طاغوت نپرستید! چون ضرر صددرصد می‌کنید. پول نپرستید! قارون هم پول‌پرست بود، مگر عاقبتش به‌خیر شد؟ قارون هلاک شد. در سورهٔ قصص است که چهل خانه پر از گنج داشت. خدا به گنج‌هایش هم اشاره می‌کند. آیا پول به دادش رسید؟ زمانی که بر اثر چند تا خلافکاری‌اش (یکی هم بخلش بود)، خداوند به زمین گفت: «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ»[5] دهان باز کن، خودش و خانه‌اش را فرو ببر. 

این امر خداست و زمین هم مملوک پروردگار. زمین گوشش بدهکار هیچ‌کس نیست. زمین، آسمان و حیوانات موجود زنده هستند و کل آنها هم شعور دارند؛ هم زمین؛ هم آسمان و هم درختان شعور دارند. این بیان قرآن است، نه اینکه دانشمندان امروز اروپا و آمریکا کشف کرده باشند. 1500 سال پیش، خداوند در سورهٔ إسراء و سورهٔ نور به‌طور علنی فرموده است که کل موجودات شعور دارند و اهل عبادت هستند. زمین هم عبادت‌کنندهٔ پروردگار است؛ یعنی گوش‌بدهٔ به حرف خداست. این معنی عبادت است! تمام عالم شعور و فهم دارند و همه خدا را بندگی می‌کنند؛ اما بعضی از این انسان‌ها، از زمان آدم(ع) تا حالا، بندگی‌ای که پر از منفعت دنیا و آخرت است، کنار گذاشته‌اند و چیزهایی را بندگی می‌کنند که پر ضرر و خسارت است. ابی‌عبدالله(ع) یک جمله دارند که می‌فرمایند: «قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ»[6] این ملت زمان من بندهٔ شیطان هستند. منظور ابی‌عبدالله(ع) از شیطان، یزید بود. اینها به عبادت یزید پایبند هستند و هرچه او بگوید، قبول می‌کنند. حالا یک دستورش این بود که این 72 نفر را بکشید، آنها را قطعه‌قطعه کرده و سرشان را جدا کنید، خیمه‌هایشان را آتش بزنید و آن مقداری که می‌توانید، به شام بیاورید. اینها هم سرها و اموالی را که می‌توانستند، با خود بردند؛ البته اموال چیزی هم نبود! 

چه‌چیزی گیر اینها آمد که از یزید اطاعت کرده و عبادت یزید را کردند؟ یک چیزی که گیر اینها آمده، 1500 سال است میلیاردها شیعه تا حالا، روزهای جمعه، دههٔ محرم، دههٔ صفر و ایام فاطمیه دور هم می‌نشینند، زیارت عاشورا و زیارت وارث می‌خوانند و کل آنها را لعنت می‌کنند، خدا هم به این نفرین گوش می‌کند. شما الان به پروردگار بگو «اَللَّهُمَّ زِدْهُمْ عَذَاباً» خدایا عذاب اینهایی که به کربلا آمدند و یاران تو را کشتند، زیاد کن. در جا پیچ عذاب را می‌پیچاند و بالاتر می‌برد. اصلاً بندگان شکم، شهوت، پول، دنیا و طاغوت چه‌چیزی گیرشان آمد؟ 

اگر آدم این را بفهمد، محال است بندهٔ غیرخدا بشود. زمانی ساواک زمان شاه یک نامه به در خانهٔ ما فرستاد؛ البته پنجاه یا شصتمین نامه بود! شاید بعد از این نامه هم، باز نامه فرستادند. دو سه بار هم ما را گرفتند و به زندان بردند؛ اما این نامه‌اش خیلی جالب بود! اگر نمی‌رفتیم، می‌آمدند و دستگیر می‌کردند و می‌بردند. من به ادارهٔ ساواکی رفتم که این نامه را نوشته بود. به من گفت، همین سؤال را کرد و بعد هم گفت آزاد هستی. از من پرسید: کل محرّم و صفر که در این تهران به منبر می‌روی (دهه‌ای پنج تا هفت منبر)، چقدر گیر شما می‌آید؟ گفتم: چه‌کار داری؟ هرچه خدا حواله کرده است، به ما می‌دهند. گفت: نمی‌گویی چقدر به تو می‌دهند؟ گفتم: نه! من اهل گفتن این نیستم که چقدر برای منبر بدهید. گفت: من منظوری دارم؛ حالا این دو ماه محرّم و صفر گذشته چقدر گیرت آمد؟ گفتم: کل محرّم و صفر چهارهزار تومان شد (در طول سال که منبر نبود). گفت: ما ماهیانه (دوازده‌ ماه سال) چهارهزار تومان به شما می‌دهیم، به منبر هم برو و پول منبرهایت را هم بگیر؛ ولی روی منبر، به اعلی‌حضرت و کارهایش، همچنین به دولت و آمریکا و اسرائیل کاری نداشته باش. 

من اگر گوش می‌دادم، طاغوت را بندگی کرده بودم؛ یعنی اگر می‌گفتم چشم، یعنی من بندهٔ شما هستم. این بندگی همان بندگی‌ای بود که آن سی‌هزار نفر نسبت به یزید داشتند. برای همین گفتم: من نیازی به پول ندارم. گفتند: ممکن است جلوی منبرهایت گرفته بشود! گفتم: خدا میلیاردها راه روزی‌دادن دارد. روزی من که از طریق منبر نیست! شما جلوی منبر مرا بگیرید، خدا از یک جای دیگر خرج مرا اداره می‌کند. 

 

سه عنصر حیاتیِ یک عبادت حقیقی

اطاعت از غیرخدا، خسارت صددرصد است و اطاعت از خدا، منفعت صددرصد است. اطاعت از خدا تلخی ندارد و خیلی هم شیرین است. واقعاً اگر آدم عبادتی، مثلاً دو رکعت نماز صبح را با این سه تا چیز را قاتی کند، آدم مست می‌کند! این را که می‌گویم، دیده‌ام. من نمازگزارهایی را دیده‌ام که حالشان مثل حال مست‌ها بوده و اصلاً در حال خودشان نبودند. من خیلی نمازهای نیمهٔ شب اولیای خدا را در خانه‌شان و یا وقتی با آنها هم‌سفر بوده‌ام، دیده‌ام. واقعاً اگر این سه عنصر در عبادات ما قاتی بشود، عبادت مست‌کننده می‌شود. 

الف) معرفت 

بدانم که برای چه کسی دارم خم‌وراست می‌شوم، در پیشگاه چه کسی ایستاده‌ام، به امر چه کسی نماز می‌خوانم و به‌خاطر چه کسی، دارم خودم را هزینه می‌کنم. در این معرفت هم لازم نیست که من برای شناخت پروردگار، کل دعای جوشن‌کبیر را بفهمم. همین که فقط «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ»، «إِنَّ اللّٰه هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ»،[7] «إِنَّ اللّٰه یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً»،[8] «إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً»[9] و «إِنَّ اللّٰه كانَ عَلِيماً حَكِيماً»[10] را بفهمم. من بفهمم که در پیشگاه چه کسی دارم چه‌کار می‌کنم. این معرفت است! یعنی عبادت با چاشنی معرفت! 

ب) عشق 

من عاشقانه عبادت بکنم، نه کسل و خسته و بی‌میل. عبادت من پر از رغبت، شوق، محبت و لذت باشد تا این دو رکعت نماز صبحی که می‌خوانم، در کام من از عسل شیرین‌تر باشد. در حقیقت، حس بکنم که عظیمی مثل پروردگار به منِ فقیرِ تهی‌دستِ صغیرِ ضعیفِ ذلیلِ مسکینِ مستکین اجازه داده که ده دقیقه با او حرف بزنم. خداوند این اجازه را به سلاطین دنیا، رئیس‌جمهورهای دنیا، منحرفین، منافقین، فاسقان، فاجران و کافران نداده است. البته قرآن می‌گوید: اگر آنها هم مثل شما بشوند، آنها هم اجازه دارند؛ اما فعلاً که اجازه ندارند. خداوند به من و شما اجازه داده که رختخواب خوشمزهٔ صبح را با آن خواب لذت‌بخش ترک بکنیم، بلند شده و کنار شیر آب برویم، وضو بگیریم و پنج‌شش دقیقه (حالا به تناسب طول نمازی که می‌خوانیم) با وجود مقدس او مناجات بکنیم. این را حس بکنیم که چه کسی ما را راه داده تا محبت و عشق در نمازمان موج بزند.

ج) اراده و همت 

با کسالت نخوانم و در عبادت چرت نزنم. همین که «السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ» را گفتم، یک دفعه نگویم راحت شدم! مگر کوه دماوند را روی گردنم انداخته بودند؟ چه شده بود که راحت شدم؟ عبادت باید وصل به معرفت، محبت و همت باشد. 

 

سخن پروردگار با بندگان

این «قَضَی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیاهُ» یعنی خدا حکم می‌کند که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید. حالا آن حرفی که نصفه خط است و حرف خود پروردگار: 

«مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضَائِي» کسی که به احکام من رضایت ندارد و خوشش نمی‌آید. من به نماز، روزه، انفاق، خمس، زکات، خدمت به مردم و کار خیر حکم کرده‌ام و او خوشش نمی‌آید. 

«وَ لَمْ يَشكُرْ لِنَعمائي» و شاکر نعمت‌هایی نباشد که به او داده‌ام. نعمت بدن، نعمت جان، نعمت اعضا و جوارح، نعمت خورشید، نعمت هوا، نعمت شب و روز، نعمت خوراکی‌ها، نعمت لذت‌بردن از لقمه‌ها، نعمت چشم، نعمت ناخن، نعمت پوست، نعمت گردش کرهٔ زمین و... هزینهٔ ما می‌شوند. اگر کسی شاکر این نعمت‌ها نباشد، یعنی این نعمت‌های مرا را در جای خودش هزینه نکند. شهوت به او داده‌ام که نعمت خیلی مهمی است، این را خرج زنا کند. این نعمت برای من است و او دارد خرج زنا می‌کند. این شهوت برای خودش نیست و من به او داده‌ام. این شهوت را از کجا آورده است؟! او این نعمت من را وارد کفر و ناسپاسی کرده و دارد هزینهٔ زنا و روابط نامشروع می‌کند. این نعمت زبان را که برای من است، هزینهٔ فحش، بدگویی و تهمت می‌کند. 

«وَ لَمْ يَصبِرْ على بَلائي» اگر در برابر امتحانات من ایستادگی و صبر نکند، از کوره دربرود و بگوید ما این دین و این قرآن را نخواستیم! من چرا با این‌همه مشکلات دین‌دار بمانم؟ دین و قرآن که مشکلات من را حل نکرد! مگر این دین و قرآن مشکلات را به گردن ما انداخته‌اند؟ در واقع، بخشی از این مشکلات را اشتباهات ما و بخشی هم دشمن به گردن ما انداخته است؛ به قرآن، دین و خدا چه ربطی دارد؟ اگر کسی در بلاها، مشکلات و آزمایش‌ها نایستد و فرار بکند. 

«فَلْيَتَّخِذْ رَبّا سِواي» این آخری خیلی کشنده است! به‌دنبال پروردگاری غیر از من بگردد؛ چون من چنین آدمی را نمی‌خواهم. مگر پروردگاری غیر از او هست که آدم انتخاب بکند؟ با جدایی از او که آدم از تمام خیر دنیا و آخرت جدا می‌شود! 

 

عشق‌بازی با پروردگار در گودال قتلگاه

تمام وجود این 72 نفر راضی به قضای الهی، شکر و صبر بود. جملهٔ خیلی آسمانی‌ای است و معلوم نیست که ما این جمله را بفهمیم یا تحملش را داشته باشیم. اگر تحملش را داشتیم، ما را هم جزء همان 1500 سال پیش می‌گذاشت، به کربلا می‌رفتیم و تکه‌تکه می‌شدیم، خیلی هم خوشمان می‌آمد. درحالی‌که در گودال، یک‌طرف 72 بدن قطعه‌قطعه افتاده بود و چشم حضرت می‌دیدند، یک‌طرف هم با گوششان، صدای گریهٔ 84 زن و دختر و بچه را می‌شنیدند؛ اصلاً حواسشان پرت نشد، خیلی آرام صورتشان را که خون‌آلود هم بود، روی خاک گذاشتند و گفتند: «إلهی رِضاً بِرِضِاکَ، صَبْراً عَلی قَضائِک تَسلِیمًا لأمْرِکَ» همین که خود خدا گفته! در آخر هم با همهٔ سلول‌های وجودشان اعلام کردند: «لَا مَعبودَ سِواکَ» من غیر از تو معبودی ندارم و فقط با تو عشق می‌کنم. 

این برای داخل گودال است! شما ببینید که حضرت چطور با خدا عشق می‌کردند! فکر می‌کنم امام صادق(ع) می‌فرمایند (من چند بار این روایت را دیده‌ام): امام با خنجر کشته نشدند. امام زمان(عج) می‌فرمایند: سر مبارکشان را با شمشیر هندی که فولاد آب‌دیده بود و بسیار تیز و دردآور، بریدند؛ امام صادق(ع) می‌گویند: تیزی این شمشیر را که روی گلو یا پشت سر گذاشت، آخرین نفسی که می‌خواستند بزنند، لبخند زدند و از دنیا رفتند. این عشق‌بازی با پروردگار است! 

آیا تا حالا در مشکلاتی که برایمان پیش آمده است، برای خدا لبخند زده‌ایم یا همه‌اش ناله کرده‌ایم؟ اصلاً ما در عمر تکلیف، هیچ شده که خنده برای خدا ببریم؟ خدا این لب و دهان را که فقط برای جمع‌کردن و نشان‌دادن رنج و فریاد و ناله به ما نداده است؛ بلکه برای خنده هم به ما داده. ما خنده‌هایمان را تا حالا کجا خرج کرده‌ایم؟ اصلاً برای خدا تا حالا خندیده‌ایم؟ حالا یک مشکل برایمان اتفاق افتاده باشد، بگوییم: خدایا! چون تو خواستی، من دارم کِیف می‌کنم و لذت می‌برم. آیا در همهٔ عمرمان یک بار برایش خندیده‌ایم و با او راحت حرف زده‌ایم و یا فقط وقتی گیر افتاده‌ایم، پیش خدا رفته‌ایم؟ خدای خیلی خوبی است که او در مقابل ما صبر کرده؛ به جای اینکه ما صبر بکنیم، او صبر کرده است و تلنگر و سیلی نمی‌زند، در سرِ ما نمی‌زند و ما را رد نمی‌کند. این مسئلهٔ شکر است!

این خیلی مهم است که می‌گوید اگر بندهٔ من شاکر نعمت‌های من نیست، به‌دنبال پروردگار دیگری بگردد. با پروردگار دیگری پیوند بزند و با او زندگی کند؛ من با چنین آدمی نیستم. ان‌شاءالله فردا دنبالهٔ مطلب را از آیات قرآن و روایات می‌گویم. البته فکر نمی‌کنم که در این ده روز، آیات و روایات شکر تمام بشود. آیات خیلی گسترده است! مسئلهٔ شکر از سورهٔ بقره تا جزء آخر قرآن مطرح است.

 

کلام آخر؛ توقف کاروان در سرزمین کربلا

قافله غافل به گذرگاه عشق

آمد و پرسید همی شاه عشق

گفت چه نام است بر این سرزمین

از چه در اینجاست دل اندوهگین

گفت یکی نام بود ارض طَف

طوفگه عرش برین از شرف

گفت یکی نام بود نینوا

زان دل عشاق چو نی در نوا

گفت یکی کرب‌وبلا، زد فغان

شَه که قف ای قافلهٔ عاشقان

بار گشایید که منزل رسید

کشتی عشاق به ساحل رسید

جلوهٔ باغ ارم از کربلاست

رونق دِیر و حرم از کربلاست

هرکه زده جرعهٔ جام بلا

بار گشاید به صف کربلا

«اینها شعر نیست! عربی همهٔ اینها در کتاب کامل‌الزیارات، در روایات اهل‌بیت آمده است».

کرب‌وبلا عرش الهی بود

بر شرفش عرش گواهی دهد

کرب‌وبلا درس وفا می‌دهد

تربت عشق است و شفا می‌دهد

مَهبط جبرئیل امین کربلاست

کعــــــــبۀ ارباب یقین کربلاست

دور ابی‌عبدالله(ع) را گرفتند و پیاده شدند. فکر می‌کنم بچه‌ها آهسته با هم حرف می‌زدند تا بابا صدایشان را نشنود؛ می‌گفتند: بابا به ما گفته که هجده‌هزار نامهٔ دعوت برای ما آمده، به کوفه برویم. مگر ما مهمان نیستیم؟ پس این‌همه تیر و نیزه و شمشیر چیست؟ کجای دنیا سابقه دارد که از مهمان با تیر و نیزه پذیرایی کنند؟ کجای دنیا سابقه دارد که از مهمان با بستن آب پذیرایی کنند؟ کجای عالم سابقه داشته که از مهمان با کتک‌زدن پذیرایی کنند؟

 


[1]. الإرشاد، شیخ مفید، ج2، ص91: «أُثْنِی عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَحْمَدُکَ عَلَى أَنْ أَکْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّینِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاکِرِینَ».
[2]. سورهٔ بقره، آیهٔ 172.
[3]. بحارالأنوار، ج5، ص95؛ روضةالواعظین، ج1، ص30.
[4]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 23.
[5]. سورهٔ قصص، آیهٔ 81.
[6]. تاریخ طبری، ج4، ص304؛ کامل ابن‌اثیر، ج4، ص48؛ فتوح ابن‌اعثم، ج5، ص145.
[7]. سورهٔ ذاریات، آیهٔ 58.
[8]. سورهٔ زمر، آیهٔ 53.
[9]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 30.
[10]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 1.

برچسب ها :