بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»
از زمانی که زندگی در کرهٔ زمین شروع شده است (تاریخ نامعلومی دارد) تا امروز، مردم به تعبیر قرآن مجید، دو گروه شدهاند: «أَصْحَابُ الْمَیمَنَةِ»[1] یعنی سعادتمندان، «وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ»[2] یعنی اهل تیرهبختی و شقاوت.
طبق قرآن مجید، کسانی که (مرد و زن) سعادتمند شدند، خودشان خواستند و دوست داشتند؛ بهخاطر اینکه سخنان خدا در کتابهای آسمانی و کلمات انبیای الهی را حق یافتند. آنها چون حق یافتند، حق را پذیرفتند و قبول کردند. بعد هم برابر با ظرفیت وجودی خودشان، به حق در همهٔ شئونش عمل کردند.
حال آنکه کسانی که شقی و تیرهبخت شدند، به انتخاب خودشان، حق را در زندگیشان راه ندادند، تکبر کردند و سرسنگینی به خرج دادند. هرچه عمل کردند، عمل آنها ابلیسی و شیطانی و بر اساس هوای نفس بود. «هوای نفس» به مجموعه خواستههای غیرمنطقی، غیرعقلی و غیرشرعی گفته میشود. اینها به عقل خودشان هم احترام نکردند. بالاخره عقل در حدی، حقایق، خوب و بد، زشت و زیبا، منفعت و ضرر را درک میکرده؛ ولی احترامی به عقل نگذاشتند و زندگیشان را بر اساس خواستههای بیمنطق، غیرعلمی، غیرعقلی، غیرشرعی و غیرانسانی بنا کردند. طبق آیات قرآن، هیچچیزی گیر آنها نیامد و هرچه هم که خدا از بدن، روح، فطرت و قلب ملکوتی به آنها سرمایه داده بود، همه را به باد دادند.
آنها، هم مرد و هم زنشان، از وجود خودشان فقط یک بدن باقی گذاشتند که تا آخر عمرشان، باید این بدن را سیر میکردند و میپوشاندند، پول برای آن درمیآوردند، خانه و مرکب درست میکردند؛ ولی از هر راهی که دلشان خواست، مانند ربا، دزدی، غصب، اختلاس، رشوه، مال یتیم، مال مردم، مال مردم مظلوم، مال مردم ناتوان و بیقدرت، این کار را کردند. قرآن مجید دربارهٔ اینها در سورهٔ فجر میفرماید: «وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً»[3] تمام دل آنها غرق در محبت به پول شد و جا برای هیچچیز دیگری نگذاشتند. اگر زن و بچه را هم دوست داشتند، برای پول دوست داشتند؛ اگر خودشان را دوست داشتند، برای پول دوست داشتند. من یک شب در انگلستان، با یک جوان دانشجو کنار یک پارک برخوردم. به یکی از بچههای باسواد ایران که با من بود، گفتم از این جوان بپرس آیا حاضر است من با او صحبت کنم. پرسید و جوان گفت: این کجایی است؟ گفت: اهل ایران است. جوان گفت: چهکاره است؟ بنده خدا نمیتوانست القاب آخوندی را بگوید و گفت پروفسور است. جوان گفت: حاضرم با من صحبت بکند، اما به یک شرط! یک پاکت سیگار و یک شیشهٔ شامپاین (گرانترین مشروب) برای من بگیرید و بیاورید تا من صحبت کنم.
ما مردم خستگیمان را با یاد خدا برطرف میکنیم، به حرمهای ائمه(علیهمالسلام) میرویم و میگوییم سبک شدم؛ راست هم هست، چون آمرزیده میشویم و بیرون میآییم. طبق روایات، بار گناهی برای ما نمیماند. ما با دعای کمیل، دعای عرفه، دعای ابوحمزه و گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) عشقبازی میکنیم و لذت میبریم؛ اما این دستهٔ دوم، یعنی اصحاب مشئمه و سنگدلان، شقاوتمندان و تیرهبختان، خودشان را با مواد مخدر، الکل و مستی از خستگی درمیآورند. در حالی که از خستگی هم درنمیآیند؛ چون هم دود و هم مشروبات الکلی ساختمان بدن را ویران میکند. آنها اینطوری بنای زندگی خودشان را نابود کردهاند.
حالا ما که حاضر نشدیم این کار را بکنیم؛ ولی او را قانع کردیم که با او حرف بزنیم. باسواد هم بود و یک سال دیگر مانده بود که دکترا بگیرد. رشتهٔ مهمی هم خوانده بود! من چند تا سؤال از او کردم که یکی از آنها این بود: شما رابطهات با عیسی(ع) و حضرت مریم(س) چگونه است؟ جواب او جواب همهٔ اروپاییها و آمریکاییهاست! جوان گفت: اگر مریم و عیسی برای من دلار بسازند، آنها را قبول دارم؛ اما اگر سود دنیایی برایم نداشته باشد، مریم یا عیسی برای چه در زندگی من بیایند؟! من یک مریم و عیسی میخواهم که هر دو پولساز باشند و راه رسیدن به مشروبات را برای من هموار بکنند. همچنین این پسر و مادر به من نگویند حلال و حرام و کاری به من نداشته باشند.
اینها حتی به محصولات معنوی عقل پشت پا زدهاند! آنچه کارگردان زندگی آنهاست، خواستههای بیمنطق، نامعقول و نامشروع خودشان است. فکر هم نکنید که پشیمان میشوند. حالا بعد از پنجاه سال گناه، زنا، دزدی، اختلاس، رشوه و یا غارتگری پشیمان بشوند؟ نه، ممکن نیست! انگلستان بالای سیصد سال، در صد کشور (آمارش هم معلوم و ثبت است) کُشت، غارت کرد و معدنها را برد. ملتهای این صد کشور را فقیر نگه داشت و پشیمان هم نشد. الآن دیگر زورش مثل قدیم نیست؛ ولی جاهایی که زورش میرسد، تنهایی میخورد و میبَرد، میدزد و میکُشد. هرجا هم زورش نرسید، با آمریکا شریک میشود و میگوید هرجا را که غارت کردی، من هم کمک میدهم. اسلحه و تانک و هواپیما میدهم، سهمی هم باید به من بدهی! آمریکا هم دویست سال است که دارد جنایت میکند. اولین جنایت گسترده را به آمریکاییهای اصیل کرد! هرچه سرخپوست در آمریکا زندگی میکرد، قتل عام کرد، زمینها و معدنهایشان را گرفت و زن و بچهٔ آنها را کشت. بعد هم دید نیرو میخواهد، آفریقاییهایی را که انگلیس نگذاشته بود باسواد بشوند و بفهمند، کِشتی کشتی برای بردگی به آمریکا آورد و عملهٔ هواوهوس خودشان کرد. خیلی از آنها را کُشت و الآن هم دارد میکُشد.
بیرحمترین مردم دنیا، یکی از آن سیاهها دو دورهٔ قبل رئیسجمهور شد؛ اما بهاندازهٔ یک عدس، به سیاهپوستهای آمریکا که همشهریاش و آفریقایی بودند، خدمت نکرد. زمان او هم که خودش سیاهپوست بود، فروش اسلحه و کشتن سیاهپوستان در خیابانها آزاد بود و او یک بار هم اعتراض نکرد!
این فرهنگ گروهی که از زمان آدم(ع) تا حالا، به اختیار و انتخاب خودشان، دین، خدا، قیامت، احکام خدا و معلمی انبیا را نخواستند، یک بدن برای خودشان گذاشتند و یک غریزهٔ جنسی. این متن قرآن است که میخواهم بخوانم؛ من دلم خوش است که شما آیات قرآنی که من میخوانم یا دیگران میخوانند، باور میکنید. واقعاً دلم خوش است! چون پروردگار به شما توفیق داده، درِ رحمتش را به روی شما باز کرده و شما را لایق محبت خودش دیده است. اگر اینها را نداشتید، شما هم مثل آنها بودید. من هم مثل آنها بودم و رحم و تعقل و تفکر نداشتم؛ میکُشتم، میبُردم، غارت میکردم، میدزدیدم و رشوه میخوردم.
البته بعضی از این گناهان در مملکت ما هم حاکم است! ما رشوهبگیر کم نداریم؛ شما که اهل رشوهگرفتن نیستید، مگر شما چهکاره هستید؟ کسی که کار دست اوست و حقوق هم میگیرد که کار مردم را انجام دهد؛ دو تا حقوق میگیرد: یک حقوق از دولت میگیرد و یک حقوق هم از ابلیس. حقوق دولتی او برای هشت ساعت کار روزانهاش در یک ماه است؛ حقوق ابلیسیاش هم این است: آن حقوق دولتی را که میگیرد، وظیفهٔ واجب دارد که کار این ملت مظلوم را انجام دهد؛ اما به گرفتار میگوید یک نفر ساعت چهار فلانجا منتظر توست که کلید کار تو در دستش است. دروغ هم میگوید و کلید کار دست خودش است! ساعت چهار بعدازظهر میرود، میگوید بازکردن گره زندگی تو سیمیلیون خرج دارد. اگر بگویی ندارم، میگوید نداری، گره کارت میماند. خیلی از کارهای مردم یکروزه امکان انجام دارد؛ یک حکم، یک امضا یا یک مُهر میخواهد. من چون نمونهاش را در این مردم مظلوم زیاد دارم؛ گاهی بازکردن یک گره، ششسال هشت یا نه سال طول میکشد. در آخر هم مجبور میشود که بعد از هشت سال، دو میلیارد بدهد تا گره را باز کنند؛ یا باید خانهاش را بفروشد یا از حلقوم زن و بچهاش در بیاورد یا گردنبندها، دستبندها و گوشوارههای زن و دخترش را دربیاورد و رشوه بدهد. هست؟ بیرون هم هست!
فکر نکنید که اروپاییها و آمریکاییها آدمهای خیلی منظمی هستند و دروغ نمیگویند! آنها به تمام جهان و هستی دروغ میگویند و به خودشان هم دروغ میگویند. همهٔ آنها بیرحم هستند و یک انسان رحمدار در آنها پیدا نمیشود! اینجوری بزرگشان کردند که رحم نداشته باشند. اگر خواستند که این بچهها را بعد از واردشدن به ارتش، به عراق بفرستند، کنار قبر شش معصوم یک میلیون نفر را بکشند و پشیمان هم نشوند. اینگونه هم شد و پشیمان نشدند. اگر خواستند به افغانستان بفرستند، اینجور خاک افغانستان را به توبره بکشند و کاری بکنند که الآن سی میلیون جمعیت افغانستان، با داشتن گرانترین معدنهای دنیا، فقط یک وعده غذا بخورند.
اینها گروه دوم، «أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ» بود؛ یعنی اهل شقاوت، پستی، جنایت، گمراهی و تیرهبختی. این گروه از زمان آدم(ع) هم از شما جدا شدهاند و هنوز هم جدا دارند زندگی میکنند.
درحالیکه شما به خواست، اراده، عشق و محبت خودتان، دین را قبول کردهاید؛ حلالوحرام و خوبیها را قبول کرده و بدیها را طرد کردهاید. کارتان هم درست است؛ چون 124 هزار پیغمبر او 114 کتاب آسمانی این شکل زندگی را امضا کردهاند. طبق آیات اول سورهٔ مؤمن (جزء 23 قرآن)، تمام فرشتگان عرش و اطراف عرش زندگی شما را امضا کردهاند. فردای قیامت هم که وارد میشویم، با امضای پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) وارد محشر میشویم. آن طرف، به جنازهٔ شما هم احدی جرئت تلنگر ندارد!
عالم بزرگ شیعه، وحید بهبهانی بالای دویست مرجع تقلید از درسش بیرون آمده که یکی از آنها، علامهٔ بحرالعلوم است. واقعاً بحرالعلوم است! این عالم بزرگ یک بار وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) را در یک مکاشفه دید. شخصیت خیلی عجیبی بود! شاه ایران، دومین شاه قاجاریه، فتحعلی شاه با خط خودش نامه نوشت و امضا کرد. بعد برای وحید بهبهانی که در کربلا زندگی میکرد، فرستاد و به او گفت شما به ایران بیا، همهچیز برایت فراهم میکنم؛ درس و نماز و منبرت را به ایران بیاور. مثلاً یک باغ دههزارمتری در اختیار خودت و زن و بچهات میگذارم و به نامت میکنم؛ هر چقدر هم که پول نیاز داشته باشی، به خودت و طلبههایت میدهم.
ایشان شش نفر از شاگردهای درجهٔ یک خود را برداشت و به نجف برد. نامهٔ فتحعلی شاه را هم در جیبش گذاشت و برد. به این شش نفر گفت: نظر شما چیست؟ به ایران بروم؟
تهران در آن زمان، در دامنهٔ البرز با آب و قناتها و چشمهها، باغها و تابستان مثل بهار، هوای خوبی داشت. الآن ماشین و دود دودکشهای کارخانهها شهرها را خراب کرده است. تهران یک زمان یکی از بهترین پایتختهای جهان در آبوهوا و صفا بود.
وقتی ایشان گفت نظر شما شش نفر چیست، من نظر شما را قبول دارم؛ آنها گفتند: استاد ما بیادب نیستیم که به شما نظر بدهیم.
چقدر ادب خوب است! آنها میدانستند نظر استاد بهترین نظر است. وحید بهبهانی عالم کمنمونهای بود! من الآن نمیتوانم خدمتش به اسلام را برایتان بگویم. در یک جریان ضد فقه اهلبیت، اگر وحید نایستاده بود، الآن شیعه دین اهلبیت را نداشت!
ایشان گفت: حال که نظر ندارید، من از امیرالمؤمنین(ع) نظرخواهی میکنم. نامه را درآورد و جلوی ضریح به حضرت عرض کرد: «اَتَاْذَنُ لي اَنْ أَخْرُجَ مِنْ وِلایَتِک» من به اجازه میدهید که از شهر شما کوچ کنم و به ایران بروم؟ همهٔ شش شاگرد او هم مرجع تقلید بودند و طلبه نبودند. هر شش نفر در کنار وحید بهبهانی از داخل ضریح صدا شنیدند: «لاَ تَخْرُجْ مِنْ وِلایَتِنا» راضی نیستم که از پیش ما به جای دیگری بروی. این عالم بزرگ هم گفتند که به فتحعلی شاه بنویسید امیرالمؤمنین(ع) اجازهٔ بیرونرفتن از محضر خودش را به من نداد.
ما باید شیعهای باشیم که علی(ع) ما را نگه دارد، نه اینکه پروندهٔ ما را به امیرالمؤمنین(ع) بدهند و طردمان کنند. ما باید با اهلبیت و قرآن بهگونهای رفتار بکنیم که ما را نگه دارند. ما ارزش داریم و بزرگیم؛ خودمان را بیارزش و کوچک نکنیم که از در این خانه بیرونمان نکنند! حالا هرچه هم که هستیم، حر بشویم تا ما را با آغوش باز بپذیرند و به ما بگویند «إرفع رأسَکَ یٰا شِیخ» اینجا جای پایینانداختن سر از خجالت نیست، بلکه جای سربلندی است. به ما بگویند «أنتَ الحُر کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ حُرّاً فِی الدُّنیا وَ سَعیدٌ فِی الآخِرَة».[4]
بهسراغ اصل مطلبی بروم که دیشب مطرح کردیم. از قول حضرت رضا(ع) عرض بکنم که در کتاب «معانیالأخبار»، «عیون اخبارالرضا(ع)» و «بحارالأنوار» مرحوم مجلسی، ضمن فرمایشات امام هشتم آمده است. کتابهای دیگر هم آوردهاند و من نیت شمردن کتاب ندارم. شما به آخوندهایی اعتماد دارید که در شهر و بیرون برای شما شناختهشده هستند. اینها خیرخواه و دلسوز هستند، روی منبر از پیش خودشان حرف نمیزنند و انتقالدهندهٔ آیات و روایات اهلبیت به شما هستند. انسان اینگونه ارزش ملکوتی پیدا میکند؛ و الّا اگر این ارزش را نداشته باشد، عین اروپاییها و آمریکاییها شکم و شهوت است. قرآن میفرماید: «الَّذِینَ کَفَرُوا یتَمَتَّعُونَ وَ یأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ»[5] خوشگذرانهای بی در و پیکر و شکمپرکنها که دهانشان مثل چهارپایان در مقابل نعمتهای الهی باز است، «وَ النَّارُ مَثْوًی لَهُمْ»[6] جهنم جایگاه آنهاست.
شما هم این حرفها را قبول دارید؛ چون حرف قرآن است و قرآن هم قابل ردکردن نیست. هر آیهٔ قرآن دلیل بر حقانیت آن است.
حالا که انتخاب درست کردید، ارزش شما باید مدام بیشتر شود. خود انتخاب، ارزش است. شما باید عنایت داشته باشید که ایمان یک حقیقت مرکب است و بسیط نیست؛ نه قرآن و نه روایات، ایمان را بسیط نمیدانند. حالا یک نفر بیاید و روشنفکری کند که من فقط خدا را قبول دارم و هیچچیز دیگری را قبول ندارم. این یکذره خدا را هم که قبول داری، رها کن؛ چون به دردت نمیخورد. میخواهی چهکار که خودت را معطل خدا کردهای! میگویی «من فقط خدا را قبول دارم»، اما خدا تو را اصلاً قبول ندارد؛ چون با این یک کلمه، داری تمام انبیا، کتب آسمانی، حلالوحرام و فضائل اخلاقی را رد میکنی. این اصلاً حرف درستی نیست! قرآن میگوید که این دین من نیست: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی»[7] اگر من را قبول داری، در تمام برنامههای زندگیات به پیغمبر من اقتدا کن «یحْبِبْکُمُ اللَّهُ» تا من هم دوستت داشته باشم؛ ولی وقتی میگویی «من فقط خدا را قبول دارم»، سبب این نیست که من دوستت داشته باشم. من تو را قبول ندارم.
چقدر این روایت حضرت رضا(ع) عالی است! آنچه که ارزش کامل به ما میدهد. حضرت میفرمایند: «اَلْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ»[8] آن دین واقعی خدا یک گره محکم است. این در لغت عرب است؛ «عقد» یعنی گره محکم، نه گره شل. ایمان خوردن گره محکم دل به پروردگار است؛ یعنی آدم وابستهٔ واقعی به خالق، آفریننده و روزیدهندهاش بشود. همچنین یک گره محکم به معاد، قیامت، انبیا، قرآن و ملائکه باشد. این یک بخش از ایمان است.
حالا فرض کنید که فردا صبح، هشت میلیارد جمعیت جلوی من صف بکشند و بگویند عالَم خدا ندارد، پیغمبران مسئلهای نیستند و قرآن مطلبی نیست. من در مقابل این هشت میلیارد نفر، واقعاً خندهام میگیرد و پیش خودم میگویم: اینها هشت میلیارد با هم جمع شدهاند و یک جوک دروغ پوک میگویند! کلاً جوک یک دروغ شاخو برگدار است که مردم از آن خندهشان میگیرد. درحالیکه آدم از حقایق خندهاش نمیگیرد؛ قرآن وحی خداست، امیرالمؤمنین(ع) وصیّ و خلیفهٔ بلافصل پیغمبر(ص) است، ابیعبدالله(ع) کلیددار دنیا و آخرت است. آدم از شنیدن اینها خندهاش نمیگیرد؛ اما آنچه آدم را میخنداند، دروغ و جوک و یک کلام پوک است. هشت میلیارد نفر هم بلند شوند و بگویند دین و قیامت و برزخ دروغ است، من همینجوری نگاهشان میکنم و میخندم. بعد میگویم: این دیوانهها و بدبختها چه میگویند؟! این عقد و یک گره محکم است که هر روز سی تا تلفن همراه هم به من نشان بدهند که خناسها صدجور وسوسه نسبت به دین ریخته باشند، اثری در من ندارد.
«وَ لَفْظٌ بِاللِّسَانِ» دین اعلام ایمان به زبان است. بعداً این «اعلام» را برای شما توضیح میدهم؛ اگر خدا لطف کند.
«وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ» ایمان این است که تمام هفت عضو رئیسهٔ من (چشم، گوش، زبان، دست، شکم، شهوت و پا) مطابق نقشهٔ خدا حرکت داشته باشند.
این حرف امام هشتم است. چقدر این روایت زیباست! ایمان مرکب است و بسیط نیست. اینکه فقط خدا را قبول دارم، ایمان نیست!
دین خیلی خوب است. این دین است که مردان و زنان شما هماخلاق و هم پیالهٔ اروپاییها و آمریکاییها نیستند. آنها ابلیسی و شیطانی و دوزخی نیستند. این دین است. گاهی هم اگر کسل شدیم، بهترین راه رفع کسالت و گرفتگیِ باطن، یاد خداست. همچنین یک گوشه، پنج دقیقه گریه برای ابیعبدالله(ع) و خواندن دو رکعت نماز در گوشهای خلوت است؛ حتی در رکوع و سجود نماز واجب، هر چندتا که میخواهید، «یارب» بگویید و گریه کنید، ببینید چقدر حالتان عوض میشود و چقدر راحت میشوید. گاهی این کسالت برای شما میآید.
چرا آزردهحالی ای دل ای دل
همه فکر و خیالی ای دل ای دل
برو کنجی نشین، شکر خدا کن
که شاید کام یابی ای دل ای دل[9]
دیگر صدا و نالهٔ خانمهای بیاباننشین درآمد و گفتند اگر شما این 72 بدن را دفن نکنید، ما خانمها بیل و کلنگ برمیداریم و این بدنهای افتاده روی خاک را دفن میکنیم. چقدر غربت! اینقدر بنیامیه جو وحشت درست کرده بود که مردم جرئت نمیکردند بدن جگرگوشهٔ زهرا(س) را دفن کنند.
مردها به خانمها گفتند که شما در چادرها بمانید، ما میرویم. در نور کم ماه دیدند یک شترسوار بهسرعت میآید. اول فکر کردند مأمور است، میخواستند فرار کنند که از بالای شتر صدا زد فرار نکنید! شما معطّل دفن شدید؛ چون بدنها را نمیشناختید و نمیدانستید بدن پدر، بدن پسر، بدن برادر و بدن اصحاب کدام است. بدنها نه سر داشت و نه جای درستی! حضرت پیاده شدند و فرمودند: من تکتک این بدنها را میشناسم؛ بهدنبال من بیایید.
امام بدن همهٔ اصحاب را پایین پای ابیعبدالله(ع) دفن کردند. حالا دو تا بدن مانده بود: یکی بدن عمویشان قمربنیهاشم(ع) بود. نمیدانم زینالعابدین(ع) آن شب چه حالی داشتند و بدن قمربنیهاشم(ع) را چگونه دفن کردند! مرحوم آیتالله ملاصالح برقانی در کتابش نوشته است که بعد از شهادت قمربنیهاشم(ع)، در همان روز عاشورا نیزهدارها آمدند و گوشت تمام بدن را از جا کَندند.
آخرین نفر هم بدن پدرشان است. میدانید که شهید مثل مردهها کفن ندارد و لباسش کفنش است؛ اما بابا پیراهن و سر ندارد. بهخاطر دو هدف فرمودند که از خیمههای نیمسوختهٔ ما دو پاره حصیر بیاورید. حسین جان، چقدر غریب بودید! یکی اینکه میخواستند با این پاره حصیر، بدن را کفن کنند و یکی هم دیدند که هرجای بدن را میخواهند بلند کنند و وارد قبر کنند، یک جای بدن قطع میشود.
این حصیر را آهستهآهسته زیر بدن کشید و وارد قبر شدند. بدن را با حصیر میان قبر گذاشت. حالا میخواهند مراسم شرعی را ادا کنند و صورت میّت را روی خاک بگذارند؛ ولی بابا سر در بدن ندارد. بدن را در قبر برگرداندند، دو تا مشت خاک زیر گلوی بریده ریختند، بدن را بغل گرفتند و فرمودند: «طُوبى لاَرْض تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهِرَ، فَإنّ الدُّنْيا بَعْدَك مُظْلِمَةٌ وَ الاْخِرَةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَةٌ».[10] مردم دیدند که حضرت بیرون نمیآیند، آمدند و زیر بغلشان را گرفتند و از داخل قبر بیرون آوردند. بعد لحد را چیدند و خاک ریختند. یک مقدار آب روی قبر ریختند، خاک را صاف کردند و با انگشتشان نوشتند: «هذا قَبْرُ الحُسَيْنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِب اَلَّذِي قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَريباً».
«أللّهُمَّ اَحْيِنا حَياتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أمِتْنا مَماتَ مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».
«أللهُمَّ اجْعَلْنَا مِنْ أنْصارِ مُحمّد وَ آلِ مُحمّد وَ اجْعلنا مِن شِیعة مُحمّد وَ آلِ مُحمّد بِحَقّ الْحُسین».
«اَللهُمَّ عَجِّل في فَرَجَ مَولانا صاحِب الزَّمانِ بِحَقّ الْحُسین».
«اَللهُمَّ ارْحَم شُهداءنا وَ أغْفِر لِموتانا».
[1]. سورهٔ بلد، آیهٔ 18؛ سورهٔ واقعه، آیهٔ 8.
[2]. سورهٔ بلد، آیهٔ 19؛ سورهٔ واقعه، آیهٔ 9.
[3]. سورهٔ فجر، آیهٔ 20.
[4]. اعیانالشیعه، ج1، ص608؛ المناقب، ج3، ص222.
[5]. سورهٔ محمد، آیهٔ 12.
[6]. همان.
[7]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 31.
[8]. خصال، ج1، ص84؛ عیون اخبارالرضا(ع)، ج1، ص228.
[9]. این دوبیتی از باباطاهر عریان است؛ اما هر بیت آن از دوبیتیهای مجزا آمده:
«چرا آزردهحالی ای دل ای دل
همه فکر و خیالی ای دل ای دل
بسازم خنجری، دل را برآرم
ببینم تا چه حالی ای دل ای دل»
«چرا دائم بخوابی ای دل ای دل
ز غم در اضطرابی ای دل ای دل
برو کنجی نشین، شکر خدا کن
که شاید کام یابی ای دل ای دل»
[10]. حياةالإمام زينالعابدين(ع)، ص166؛ ارشاد مفيد، ص471؛ مقتلالحسين مقرّم، ص320.