بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
وجود مبارک امام هشتم در روایتی که ایمان را بیان میکنند، در جملهٔ اول روایت، «قلب» را مطرح میفرمایند. «قلب» به فرمودهٔ پیغمبر اسلام(ص)، ظرف خدا بر روی زمین است. این ظرف که در رحِم مادر و قبل از همهٔ اعضا و جوارح ساخته میشود، خانهٔ باطنی خداوند است.
کعبه خانهٔ ظاهری خداوند است؛ ولی همین خانهٔ ظاهر هم آثار عجیبی دارد. قرآن میفرماید: «إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً»[1] این اولین خانهای است که در مکه، به نفع مردم جهان بناگذاری شده. آیه میگوید «لِلنَّاسِ»، نه «لِلْمؤمنین»؛ اگر نود درصد مردم از این بیت سود نمیبرند، «گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟»، دلشان نمیخواهد سود ببرند و نمیخواهند بهطرف این بیت نماز واقعی بخوانند. درحالیکه «وَ هُدًی لِلْعَالَمِینَ»[2] این بیت هدایتگر همهٔ جهانیان است.
چون قرآن در مکه نازل شده، «بیت» یک حقیقت قرآنی است. در آیهٔ بعد میفرماید: «فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ»[3] نشانهٔ روشن خدا در آنجاست؛ مسجدالحرام، صفا، مروه و مقام ابراهیم(ع). «وَ مَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِناً»[4] اگر کسی حج درستی انجام دهد، از عذاب دنیا و آخرت ایمن میشود. اگر کسی وارد مسجدالحرام شود و هیچ کاری نکند، طواف نکند، قرآن و نماز نخواند و ذکر نگوید، فقط با نگاه به کعبه، صدهزار حسنه و درجهٔ قیامتی به او عطا شده و صدهزار سیئه از او بخشیده میشود. این آثاری است که پیغمبر اکرم(ص) و اهلبیت(علیهمالسلام) برای ما بیان کردهاند.
اولین خانه به سود مردم جهان در مکه بنا شد. حالا وقتی میخواهد خانهٔ دومش را بسازد، آنجا دیگر معماری مثل ابراهیم(ع) و کارگری مثل اسماعیل(ع) ندارد. خداوند مستقیماً خودش خانه را میسازد؛ آن خانه، «قلب» است. قلب اولین عضو حرکتکننده است و بعد، اعضا و جوارح ساخته میشود.
قلب اگر از آلودگیها سالم بماند، هم در دنیا و هم در آخرت، دارای آثار فوقالعادهای میشود. یکی از آثار قیامتی قلب را از قرآن بشنوید:
«یوْمَ لاَ ینْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ»[5] روز قیامت، ثروت شما که در دنیا ثروتمندتان کرد، بهاندازهٔ ارزن برای شما سود ندارد؛ چون این ثروتی که در دنیا داشتید، به قیامت نیامده است. ثروتت در دنیا رفت؛ یا زمان خودت به باد رفت و یا با مردن تو به ورثه منتقل شد. آن چیزی هم که به ورثه انتقال یافت، ملک خودشان است، به درد تو نمیخورد و سودی برای تو ندارد. از نظر قرآن مجید، ملکِ خود ورثه است و بعد از مردن، شما دیگر مالک نیستید. بله، اگر وصیت کنی که طبق قرآن ثلث مالم را برایم کار خیر کنید، مالک این ثلث هستی؛ اما اگر وصیت نکنی و صدمیلیارد تومان هم از تو مانده است، ورثه باید برای کفنت اجازه بدهند! همهٔ داراییات ملک ورثه است و اگر اجازه ندادند، شهرداری باید کفن و دفنت کند؛ چون هیچ حقی به آن صدمیلیارد، دویستمیلیارد یا هزارمیلیارد نداری. ملکیت تو با مرگ قیچی میشود و شما دیگر مالک نیستی. ثروت انسان با انسان وارد قیامت نمیشود؛ پس هیچ چیزی وجود ندارد و سودی نصیب من نمیشود!
«وَ لاَ بَنُونَ»[6] بچههای شما هم سودی به حال شما ندارد؛ بچهات از اولیای خدا شده، برای خودش شده؛ بچهات مرجع تقلید شده، برای خودش شده؛ بچهات یک نویسندهٔ اثرگذار شده، زحمتش برای خودش است.
پس در بازار قیامت، چهچیزی صد درصد به درد من میخورد؟ من آیاتی را میخوانم که کلمهٔ قلب در آن باشد. این یک سرمایه که قرآن میفرماید: «إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»[7] مگر با دست خودت، نه با دست منِ خدا، دل سالم وارد قیامت کنی. یک دل که مرکز ایمان باشد؛ ایمان به خدا، قیامت، انبیا و ائمه. البته آنهم ایمانی که بیرون قلبت، به عمل صالح تبدیل بشود؛ چون طبق آیات قرآن و روایت، ایمان جدای از عمل صالح نیست. ایمان و عمل صالح یک واحد است؛ واحدی تک که یک «غیب» و یک «شهادت» دارد. غیبش در قلب و شهادتش هم در اعضا و جوارح است.
در واقع، ایمان و عمل صالح یک حقیقت است که این حقیقت، در قلب بهصورت ایمان و بیرون قلب بهصورت عمل صالح است. یک روایت از امیرالمؤمنین(ع) بشنوید؛ این روایت چقدر عالی است! حضرت میفرمایند: «اَلْإِيمَانُ شَجَرَةٌ»[8] ایمان یک درخت معنوی، ملکوتی، باطنی و غیبی است. «أَصْلُهَا اَلْيَقِينُ» ریشهٔ این درخت، باور غیرقابلتردید و غیرقابلشک است. البته این باور را خیلی راحت میشود از قرآن، «نهجالبلاغه» و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) در کتاب «کافی» و «وسائلالشیعه» بهدست آورد. این ریشهٔ درخت ایمان است، «وَ فَرْعُهَا اَلتُّقَى» و تنهٔ این درخت معنوی تقواست. در واقع، تقوا یعنی یک نیرویی در خودت که وقتی به هر گناهی برخورد میکنی، تو را از افتادن در گناه نگه دارد. این معنی تقواست! عرب (حالا نمیدانم در همهٔ کشورهای عربی یا بعضی از کشورها) به ترمز ماشین «تقوا، وقایه» میگویند. راننده دارد میرود، جلویش را سیل برده و میبیند چاله باز شده، ترمز میکند و در خطر نمیافتد. راننده دارد میرود، میبیند که ناگهان یک بچه از این طرف خیابان به آن طرف خیابان میرود، ترمز میکند. «وقایه» یعنی ماشین را نگه میدارد. هوا خیلی گرم است، چتر برمیدارند که گرما را فراری بدهند و به آنها نزند، اسم چتر را «وقایه»، یعنی نگهدارندهٔ حرارت شدید خورشید گذاشتند. من باید روحیهای هم در خودم با تمرین (ترککردن و انجامندادن) ایجاد کنم؛ مثلاً وقتی چهل روز دروغ نگویم، غیبت نکنم، کار زشت نکنم یا (مرد و زن فرقی نمیکند) به نامحرم نگاه نکنم، این وقایه در من درست میشود. نگاه به مرد نامحرم زیباچهره هم توسط زنان حرام است. نگاه به چهرهٔ زیبای زنان و دختران هم حرام است. این وقایه است؛ یعنی یک ترمز درونی.
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی، شراب آنگه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی[9]
یک روایت در جلد دوم عربی «اصول کافی» هست که روایت خیلی عجیبی است! پیغمبر(ص) میفرمایند: «مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحا، ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ»[10] اگر انسان چهل شبانهروز خودش را از همهٔ گناهان ظاهری و باطنی نگه دارد، از قلبش چشمههای حکمت بر زبانش جاری میشود. قلب آثار زیادی دارد!
به راویت امیرالمؤمنین(ع) برگردیم؛ حضرت میفرمایند: تنهٔ این درخت تقواست، «وَ نُورُهَا اَلْحَيَاءُ» و روشنایی این درخت معنویِ قلبی، داشتن حیا از پروردگار و مردم است. «وَ ثَمَرُهَا اَلسَّخَاء» میوهٔ این درخت ایمان هم، دستبهجیب بودن برای پدر و مادر، فقیر، مسکین، مستحق و آبرودار است؛ حتی طبق قرآن، برای یهودی، مسیحی و زرتشتی فقیر! این میوهٔ ایمان برای همه است، نه فقط برای دوستان شیعه. شما میدانید که ائمهٔ ما 20-25 سال، گاهی هم مثل زینالعابدین(ع) چهل سال نیمهٔ شب، وقتی همه خواب بودند، خانههای فقیرنشین را میشناختند و برای آنها خرما، کفش، لباس و آرد میبردند و دم درِ خانههایشان میگذاشتند و میرفتند. بیشتر مردم مدینه هم که ائمهٔ ما شبانه به در خانههایشان میرفتند، از اهلسنت بودند.
زینالعابدین(ع) روزی یک نفر در کوچه به حضرت گفت: «كَيْفَ اَصْبَحْتَ»[11] حالتان چطور است؟ فرمودند: «اَصْبَحْنا خائِفينَ بِرَسُولِ اللّهِ» ما در این شهر بهدنیا آمدهایم و شهر خودمان است، شهر خانواده و پیغمبرمان است؛ ولی در این شهر میترسیم که بگوییم ما بچهٔ پیغمبر(ص) هستیم، نکند ما را بکشند! حضرت در همین شهر، بعد از چهل سال که زینالعابدین(ع) دو شب نیامدند، دشمن و دوست، مخالف و موافق، سنی و شیعه، فهمیدند این آقایی که چهل سال است کمکشان میکند و حالا دو روز است از دنیا رفته، زینالعابدین(ع) است.
این میوهٔ ایمان است و اگر آدم این میوه را نداشته باشد، درخت ایمانش درخت بیثمر و کمارزشی است. جرئت ندارم که بگویم بیارزش است؛ اگر جرئت داشتم، میگفتم درخت بیارزشی است!
جایگاه این ایمان با این آثار، «قلب» است. قلب هم در بازار قیامت وقتی سالم وارد بشود، پروردگار عالم به گرانترین قیمت، یعنی بهشت ابد، قلب را میخرد؛ نه بدنم، دستم و چشمم را! در قرآن میخوانیم: «لاَ ینْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ × إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»؛[12] برادران عالم در جلسه میدانند که این «ب» روی قلب در «أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ»، یعنی این قلب سالم را باید با دست خودت بیاوری و وارد محشر کنی. در آن بازار، خدا فقط قلب سلیم را به قیمت خیلی گران میخرد.
یک روایت باحال بخوانم تا خیلی لذت ببرید؛ البته از خودتان، نه از روایت. برای خودتان عشق کنید!
چهار تا باربر جنازهای را در بازار روی یک تخته انداخته بودند و داشتند میبردند تا در قبرستان بقیع دفن کنند. یکمرتبه از سرِ کوچه پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) وارد محل عمومی شدند. پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: علی جان، به تشییع جنازه برویم؟ گفت: آقا هرچه شما بفرمایید! پیغمبر(ص) فرمودند: دو نفری میرویم؛ نصفه راه، من و تو جلوی تابوت و نصفه راه هم عقب تابوت را به دوش میگیریم. جنازه را به بقیع آوردند. مردم گفتند: آقا! حالا میخواهیم غسل و کفن کنیم. حضرت فرمودند: شما نمیخواهد غسلش بدهید. در غسالخانه به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: شما آب بریز و من غسلش میدهم. خیلی سنگین است! رحمتللعالمین و بالاترین عبدالله گفت که من با دست خودم غسلش میدهم، وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) هم بنا شد با دست خودشان آب بریزند. وقتی غسل تمام شد، اطرافیانش یک بغچه آوردند؛ اما پیغمبر(ص) فرمودند: کفن نمیخواهد! بعد پیراهن عربیشان را درآوردند و مرده را کفن کردند، عبایشان هم پیچیدند و خودشان داخل قبر گذاشت. بعد بیرون آمدند و گفتند: حالا خودتان لحد بچینید و خاک بریزید. به امیرالمؤمنین(ع) هم فرمودند برویم.
وقتی از قبرستان بیرون آمدند، پیغمبر(ص) به علی(ع) فرمودند از من بپرس که چرا اینقدر من به این مُرده احترام کردم! او یک آدم باربر بود که از مغازهها با روی دوشش میگذاشت و از یک مغازه به مغازهٔ دیگر میبرد. وقتی وارد جمعیت شدیم، من فقط به قلب این مُرده نگاه کردم (نه به دست و پا، نه شکم، نه چشم، نه گوش و زبان) و دیدم که عشق به تو در قلب این مُرده موج میزند. من به احترام تو غسلش دادم و کفن و دفنش کردم.
این قلب سلیم است! قلبی مثل قلب شما که عشق خدا، عشق پیغمبر(ص)، عشق امیرالمؤمنین(ع) و عشق اهلبیت(علیهمالسلام)، مخصوصاً عشق ابیعبدالله(ع) در آن موج میزند، قلب سلیم است؛ البته اگر شیطان تلنگر به آن نزند و راهِ دل را به روی حسد، کبر، بخل، ریا و دورویی باز نکند. لذا ما از اول عمرمان تا شب و روز مرگمان، به قول امیرالمؤمنین(ع)، باید دم درِ دل بنشینیم و بیگانه راه ندهیم. این خانه خانهٔ پروردگار است و نباید بیگانه آن را اِشغال یا اجاره بکند و یا مالک بشود. پیغمبر(ص) چقدر زیبا میگویند! حضرت میفرمایند: «لَوْ لا تَكْثیرٌ فی كَلامِكُمْ وَ تَمْریجٌ فی قُلوبِكُمْ لَرَأَیْتُمْ ما أَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ»[13] اگر قلب شما چراگاه حیوانات وحشی نباشد. حیوان وحشی یعنی گرگ، سگ هار، خرس و خوک؛ اینها در قلب ما جایشان نمیشود که پیغمبر(ص) میگویند «لَوْ لا تَكْثیرٌ فی كَلامِكُمْ وَ تَمْریجٌ فی قُلوبِكُمْ»! این حیوانات وحشی، رذائل اخلاقی است. همین حسادت است که ایمان را مثل آتشی که هیزم را میخورد، میخورد؛ چنانکه در روایت داریم: «اَلْحَسَدُ يَأْكُلُ اَلْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ اَلنَّارُ الْحَطَبَ».[14] اگر جای حیوان وحشیای مثل حرص نباشد، پول دارم و میخواهم ده برابرش کنم. از آن طرف هم، یک قران به کسی نمیدهم. در نهایت، زورکی خرج زن و بچهٔ خودم را بدهم! دلش میخواهد که خانمش از خیاطی و گلدوزی درآمد داشته باشد و بچههایش هم درآمد داشته باشند که دست به جیب او نزنند. از طرفی، برای اضافهکردن حرص میزند و از طرفی هم، بخیل است و به کسی نم پس نمیدهد. پیغمبر(ص) میفرمایند: اگر جای این حیوانات نباشد، «لَرَأَیْتُمْ ما أَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ» آنچه که من میبینم، شما هم میدیدید؛ آنچه هم من میشنوم، شما نیز میشنیدید.
من این مطلب را به یک واسطه برایتان عرض میکنم. در یک شهر، یک نفر تابستانها وقتی سرش را روی متکا میگذاشت، آهسته میگفت مرا ساعت سهونیم بیدار کنید. ساعت نداشت. زمستانها هم میگفت مرا ساعت پنج بیدار کنید. بعد هم میخوابید و سر ساعتی که میگفت، بیدار میشد. از آن ساعتی که گفته بود، هیچ کموزیاد هم نمیشد. من با یکی از بزرگانِ علما خیلی مأنوس بودم. ایشان به من علاقه داشت و من هم به ایشان ارادت داشتم. حافظ کل قرآن هم بود و من در قم، یک مقدار «کفایهٔ» آخوند را پیش ایشان خوانده بودم. این عالم بزرگ میگفت: من به آن شهرستان رفته بودم، به من گفتند که چنین کسی اینجاست. بلند شدم و به دیدنش رفتم و گفتم: اگر دلت میخواهد (چون گاهی آدم دلش نمیخواهد اسرار معنویاش را به کسی بگوید)، به من بگو که تابستان و زمستان چطور سر ساعت بیدار میشوی؟ گفت: فرشتگان با من رفیق هستند. من به آنها میگویم ساعت سه بیدارم کنید، آنها هم صدایم میکنند؛ میگویم ساعت چهار بیدارم کنید، آنها هم ساعت چهار بیدارم میکنند.
اگر قلب شما چراگاه حیوانات وحشی و رذائل اخلاقی نبود و اگر پر حرفی نداشتید، «لَرَأَیْتُمْ ما أَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ» آنچه من میبینم، میدیدید؛ آنچه هم من میشنوم، میشنیدید.
یک سال در اصفهان به منبر میرفتم، مثل شما عاشقانه برای منبر میآمدند. مسجد یازدههزار متر بود که پر میشد. عالمان زیادی هم پای منبر میآمدند و واقعیتش، من هم روی منبر وقتی این علمای بزرگ شهر را میدیدم، خجالت میکشیدم؛ چون میدانستم آنها خیلی از من باسوادتر هستند. شما را هم که میبینیم، خجالت میکشم؛ چون شما درس خواندهاید و به قرآن و روایت آگاه هستید. کرامت میکنید و پای منبر میآیید. مردم هم که عاشق ابیعبدالله(ع) هستند، عشقشان آنها را پای منبر میکشاند.
یکی از این عالمان بزرگوار که سید و عاشق ابیعبدالله(ع) بود، گاهی در مهمانی، یک مرتبه حالش عوض میشد و شروع به خواندن روضه میکرد. خیلی تواضع داشت! ایشان به من گفت: شما جغرافیای اصفهان را نمیدانید؛ اسم یک طرف اصفهان، «حسینآباد» است (الآن هم هست) و اسم یک طرف شهر هم «بیدآباد». جنوب رودخانهٔ زایندهرود، حسینآباد است و شمالش هم بیدآباد. 250 سال پیش، عالم درجهٔ اول حسینآباد، مرحوم حاجمیرزا ابراهیم کلباسی بود.
250 سال است که اولادهای او در اصفهان روحانی هستند و هنوز هم هستند. روحانیت از این خانواده قطع نشده است و خیلی هم مفید هستند. ششهفت نفر آنها هم وقتی من به منبر میرفتم، پای منبر میآمدند. من میپرسیدم که اینها چه کسانی هستند و وقتی میگفتند، اجازه میگرفتم و به دیدن آنها میرفتم که دستشان را ببوسم.
این عالم بزرگ گفت: جد اینها، مرحوم حاجمیرزا ابراهیم یک نوه به نام «ابوالمعالی» داشت. هرکس به درس این ابوالمعالی رفته، مرجع تقلید شده است. یکی از آنها، آیتاللهالعظمی بروجردی بود. ایشان شاگرد ابوالمعالی، نوهٔ کلباسی بود. حاجمیرزا ابراهیم، این آخوند فوقالعادهٔ نجفدیده، مجتهد و مرجع تقلید در یک مسئله گیر کرده بود و حل نمیشد. این کتاب و آن کتاب را دید؛ اما گره مسئله باز نشد. ایشان خیلی غصهدار بود که چرا گره این مسئله باز نمیشود!
حرف پیغمبر(ص) را میگویم که «لَرَأَیْتُمْ ما أَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ» اگر قلبتان مرکز حیوانات وحشی و رذائل اخلاقی نبود، چیزی که من میدیدم، شما هم میدیدید؛ آن چیزی هم که من میشنیدم، شما هم میشنیدید. من اینجور آدمها را در دورهٔ عمرم، در این شصت سال که به منبر رفتهام، دیدهام. کسی گفت: پدر من در تلخی نمرهاش بیست است؛ مخصوصاً با من خیلی تلخ است. بیعلت از کوره درمیرود، بد میگوید و قهر میکند، داد میزند و مُشت بلند میکند. گفتم: یک چلوکبابی در بازار تهران هست، پیش او برویم. او میتواند درد را علاج کند. سر ظهر، بعد از نماز بود که رفتیم. چلوکبابیاش پر از جمعیت بود. این شخص تا من را دید، از روی صندلی بلند شد و گفت: بیا پیش من بنشین. او هم که درد داشت، نشست. من هنوز اصلاً نگفته بودم مشکل این جوان پدرش است که تلخ، عصبانی، از کوره در برو، بیمهر بیمحبت است. خدایا! شب جمعه است و روی منبر پیغمبرت راست میگویم. این پیرمرد چلوکبابی یک نگاه به این جوان کرد، اشک از چشمش تا روی چانهاش ریخت. این پیرمرد نسبت به گفتن «الله» خیلی آدم بیطاقتی بود. وقتی «الله» میگفت، حالا میخواست چیزی از خدا نقل بکند، مثل مادر بچهمرده گریه میکرد! نمیدانم چجور خدا را با چشم دل دیده بود که دلباخته و بیطاقت بود! من هنوز هیچ چیز نگفته بودم که به آن جوان گفت: اگر در دنیا و آخرت مقام میخواهی، «صبر» رسیدن به دو اجر است.
کاسه کاسه زهر مینوشاندت
تا دو ذر کرباس میپوشاندت
این در قرآن است! بعد هم گفت: بلند شو و برو. علاج تو این است که این پدر را تحمل کنی؛ درگیر نشو، بیادبی نکن، جوابش را نده و تلخی با او نکن. من یادم است که این پدر یک بار همین پسرش را خواست و مثل آدم داغدیده گریه کرد و گفت: من را ببخش! من به تو خیلی بد کردهام. بارکالله به آن پسر که دست پدرش را بوسید و گفت: من اصلاً از شما ناراحتی و دلگیری ندارم که شما را ببخشم. بعد هم پول نقد به پدرش داد و گفت: من اسم شما را برای مکه مینویسم؛ آماده شو و به مکه برو. اگر میخواهی من را دعا کنی، کنار مسجدالحرام برو. داستان دین و تصفیهٔ قلب اینجور است!
مرحوم کلباسی که گره این مسئلهاش باز نمیشد، یک شب در خواب دید وارد سالنی شده، پیغمبر اکرم(ص) تا امام عصر(عج) در آن نشسته بودند. عالم این طرف شهر، یعنی بیدآباد هم، مرحوم آیتاللهالعظمی سید محمدباقر شَفتی بین پیغمبر(ص) و حضرت زهرا(س) نشسته بود.
این از خوابهای راست است. من خودم چند تا خواب راست دارم که اگر برایتان بگویم، بهتزده میشوید. یکی را بگویم که بدانید بعضی از خوابها راست است. شما یک عالم آذربایجانی به نام مرحوم آیتاللهالعظمی حاج سید محمدهادی میلانی داشتید که برای میلان تبریز بود. در این صدسالهٔ اخیر، کمنظیر کمنظیر بود. ایشان فقط بیست سال در مشهد بود، بقیهٔ عمرش را در کربلا و نجف بود. من بهطور عجیبی عاشق این مرد بودم و عجیب هم این مرد مرا دوست داشت. من 31 ساله بودم که ایشان از دنیا رفت؛ ولی شاید پانزده سال با ایشان مربوط بودم. ایشان سال 54 از دنیا رفت که من در اردکان یزد به منبر میرفتم. بعد از منبرم به مشهد رفتم و به خانوادهاش تسلیت گفتم. با اینها کار ندارم. ایشان از دنیا رفته بود که یک روز صبح، من در تهران تصمیم قطعی گرفتم تمام منبرهایم را تعطیل کنم، به قم بروم و ادامهٔ تحصیل بدهم. این تصمیم هم در قلبم بود و به زبانم نیامد. شب ایشان را خواب دیدم که از دنیا رفته بود، به من گفت: منبرهای شما این طرف به ما منعکس میشود. شما حق ترک منبر را نداری. همین مقداری که درس خواندی، با منبر خرج دین خدا کن؛ برایت کافی کافی است. این خواب درست است. من نیت کردم که منبر را ترک بکنم و نیتم در دلم بود. ایشان بعد از مرگش، در خواب به من گفت حق چنین کاری را نداری. من هم گفتم چشم. تا حالا هم در روضهخوانی ابیعبدالله(ع) ماندهام و افتخار هم میکنم.
حاجمیرزا ابراهیم هم در خواب گفت: گره این مسئله به دست حضرت زهرا(س) باز میشود. زانو زد و گفت: خانم این مسئله را چطور باید حل کرد؟ خانم هم فرمودند: از فرزندم سید محمدباقر شفتی بپرس. خیلی تعجب کردم! آمدم و جلوی شفتی زانو زدم و ایشان هم عین آب خوردن برایم حل کرد.
بیدار شدم و نماز شبم را خواندم. نماز شب خیلی مهم است؛ عجیب آدم را بالا میکشد! طلوع آفتاب هم حسینآباد سوار مرکب شدم (250 سال پیش) و به بیدآباد آمدم. سید ساعت هشت صبح درسش شروع میشد و من ساعت هفتونیم رسیدم، سلام کردم و نشستم. به من گفت: آقای کلباسی، این وقت صبح، چه عجب! از حسینآباد به اینجا تشریف آوردید. گفتم: یک مسئله است که خیلی گیر و پیچیده است؛ خدمت شما آمدهام که حل کنید. ایشان گفت: دیشب کنار مادرم زهرا(س) حلش کردم.
این قلب است! اگر قلبتان چراگاه حیوانات وحشی و رذائل اخلاقی نباشد، «لَرَأَیْتُمْ ما أَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ»؛ حداقل در خواب اینگونه خواهد بود. این حداقلی که میگویم، قول امام صادق(ع) است.
امشب چه شبی است! شب دو نفر است: شب خدا و شب ابیعبداللهالحسین(ع) است. امام هشتم(ع) میفرمایند: «فَاِنَّ البُکاءَ عَلَیهِ یَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ»[15] گریهٔ بر حسین(ع) گناهان کبیره را از پروندهٔ شما مثل برگ درخت میریزد و پروندهٔ شما را پاک میکند. این راست است!
«وَ كُلَّ سَيِّئَةٍ أَمَرْتَ بِإثْبَاتِهَا الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ؛ الَّذِينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ مَا يَكُونُ مِنِّي، وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُودًا عَلَيَّ مَع جَوارِحِي».
«وَ كُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبَ عَلَىَّ مِنْ وَرائِهِمْ وَالشّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِكَ اَخْفَيْتَهُ وَ بِفَضْلِكَ سَتَرْتَهُ».
«وَ اَنْ تُوَفِّرَ حَظّى مِنْ كُلِّ خَيْرٍ اَنْزَلْتَهُ اَوْ اِحْسانٍ فَضَّلْتَهُ اَوْ بِرٍّ نَشَرْتَهُ اَوْ رِزْقٍ بَسَطْتَهُ اَوْ ذَنْبٍ تَغْفِرُهُ اَوْ خَطَاءٍ تَسْتُرُهُ».[16]
خدا میفرماید: بندهٔ من! صدا و گریهٔ تو را دوست دارم. حالا با یک حال تواضع و خشوع، با امیرالمؤمنین(ع) همصدا بشویم:
«يا رَبِّ يا رَبِّ يا رَبِّ يا اِلهى وَ سَيِّدى وَ مَوْلاىَ وَ مالِكَ رِقّى يا مَنْ بِيَدِهِ ناصِيَتى يا عَليماً بِضُرّى وَ مَسْكَنَتى يا خَبيراً بِفَقْرى وَ فاقَتى».[17]
بچهها آهسته به هم دیگر میگویند که خدایا، عمهٔ ما در این بیابان بهدنبال چهچیزی میگردد؟! اگر چیزی گم کرده باشد، باید در خیمهها به دنبالش بگردد، نه در بیابان؛ اما اگر از عمه میپرسیدند، میگفت:
گلی گم کردهام، میجویم او را
به هر گل میرسم، میبویم او را
اگر پیدا کنم زیبا گلم را
به آب دیدگان میشویم او را
امام باقر(ع) میفرمایند: عمهام تیر و شمشیر، چوب، سنگ و خنجر را از روی بدن کنار زد، زیر بدن قطعهقطعه دست برد و روی دامن گذاشت. یکمرتبه بالای گودال دید که پیغمبر(ص) با سر و پای برهنه ایستادهاند. صدا زد: «يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلِيكُ اَلسَّمَاءِ هَذَا حُسَيْنٌ بِالْعَرَاءِ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ»[18] بدن حسینت یک جای سالمی ندارد. «هذا حُسَينٌ مَحْزُوزُ الرَأس مِنَ القَفا، مَسْلُوبُ العِمامَةِ وَ الرِّداء».
الهی! همهٔ گذشتگان ما را غریق رحمت فرما.
خدایا! شهدای ما را از زمان آدم(ع) تا الآن با حسینت محشور کن.
خدایا! حیات و مرگ ما را حیات و مرگ محمد و آلمحمد قرار بده.
خدایا! بیماران را شفا بده و دل خانوادهشان را با شفادادنشان خوش کن.
خدایا! گرفتاری این مردم را با دست رحمت خودت برطرف کن.
خدایا! مرگ ما را در گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
خدایا! زن و بچهٔ ما و نسل ما را تا قیامت شیعهٔ واقعی قرار بده.
خدایا! در نسل ما، زن و دختر بیحجاب قرار نده.
خدایا! عاقبت همهٔ ما را ختم به خیر بگردان.
خدایا! دشمنان ما، مخصوصاً اسرائیل و آمریکا را ذلیل و زمینگیر کن.
خدایا! هماکنون، امام زمان(عج) را دعاگوی ما، زن و بچه و نسل ما قرار بده.
[1]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 96.
[2]. همان.
[3]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 97.
[4]. همان.
[5]. سورهٔ شعراء، آیهٔ 88.
[6]. همان.
[7]. سورهٔ شعراء، آیهٔ 89.
[8]. غررالحکم، ج1، ص95؛ عيونالحكم والمواعظ، ص22، ح155.
[9]. شعر از حافظ شیرازی.
[10]. این روایت در «عیون اخبارالرّضا(ع)، ج2، ص69؛ بحارالأنوار، ج67، ص242» نیز آمده است.
[11]. بحارالأنوار، ج58، ص159.
[12]. سورهٔ شعراء، آیات 88 و 89.
[13]. تفسیر المیزان، ج5، ص276.
[14]. ارشادالقلوب، ج1، ص130.
[15]. وسائلالشیعه، ج8، ص10: «فَعَلی مِثلِ الحُسَینِ فَلیبک الباکونَ؛ فإنَّ البُکاءَ عَلَیهِ یحُطُّ الذُّنوبَ العِظامَ».
[16]. فرازهایی از دعای کمیل.
[17]. همان.
[18]. لهوف، ص180-181.