بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
پایان مجلس دیشب وعده دادم که دو روایت و دو آیهٔ قرآن در ارتباط با قلب و بیماریهای باطنی قلب قرائت کنم. قلب اگر دچار رذائل خطرناک مربوط به خودش بشود، یقیناً خیر دنیا و آخرت انسان را نابود میکند، راه سعادت امروز و فردا را به روی آدمی میبندد و قیامت هم، صاحب قلب را دچار بلای دائمی دوزخ میکند. بیماریهای قلب تقصیر خود انسان است. قلبی که پروردگار مهربان در رحم مادر به انسان عطا میکند، یک تابلوی صاف، پاک، الهی و ملکوتی است؛ اما در طول زندگی، انسان بهخاطر کمظرفیتیها، غفلت و جهل به معارف الهی، دلش بیمار میشود. البته ممکن است علاج بشود، علاجش سخت و مشکل است.
البته نمیتوان گفت علاج نمیشود؛ چون قلب بیمار سه تا طبیب دارد: طبیب اولش خداوند مهربان است که نسخهاش قرآن است. طبیب دومش در این امت، پیامبر عظیمالشأن اسلام است، نسخهشان هم روایات ایشان است که بالاترین رشتهٔ روانکاوی و روانشناسی است. پیغمبر(ص) به ظاهر و باطن انسان آگاهاند؛ نه فقط آگاه به انسان، بلکه آگاه به مُلک و ملکوت، غیب و شهود، گذشته و آینده. طبیب سوم، اهلبیت هستند که هموزن قرآناند و از قرآن مجید جدایی ندارند. اتصال این دو معدن عرشی تا روز قیامت ادامه دارد و بعدش هم ادامه دارد. این دو یک حقیقت هستند، ولی در دو چراغ پرنور.
یک کتاب خیلی باحال، باارزش و خواندنیای داریم که این کتاب مثل یک سفره است؛ انواع غذاهای معنوی در این سفره برای انسان قرار داده شده است. کتاب به عربی و خیلی قدیمی است؛ در چاپ ایران، دو جلد در یک جلد است. در ابتدای جلد دوم این کتاب، این روایت از وجود مبارک رسول حق نقل شده است. این روایت چقدر هم باحال، عاشقانه، خیرخواهانه و دلسوزانه است؛ آن هم از وجود مبارک رسول خدا(ص)! روایت این است: «يا عِبادَ اللّهِ!»،[1] یعنی همهٔ مردم دنیا؛ نظر پیغمبر(ص) به کل مردم تا زمان برپاشدن قیامت بوده؛ چون خدا دربارهٔ او میفرماید: «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»[2] تو رحمتی برای همهٔ جهانیان هستی. حضرت در این روایت میفرمایند: «يا عِبادَ اللّهِ! أنتُم كالمَرضى» همهٔ شما مردان و زنان مانند بیماران میمانید که بیماری شما بیماری فکری، روحی، قلبی و اخلاقی است. در روایت، نظری به بدن ندارد. خیلی از بدنها سالم بوده و سالم است. در واقع، بیماری باطن را به بیماران جسمی تشبیه میکند. به این مسئله نمیشود شک کرد! واقعاً همهٔ مردان و زنان دنیا بیمار هستند؛ ولی بیماریها متفاوت است. یکی بیماری کبر دارد و مثل ابلیس است: «أَبَی وَ اسْتَکْبَرَ»؛[3] یکی بیماری حسد دارد و مثل قابیل است که حسدش باعث کشتن برادرش شد؛ یکی بیماری حرص دارد و به درآمد حلالش قانع نیست. حرص یک موتور است که او را از مرز حلال رد میکند و به رشوه، ربا، غصب، دزدی، کمفروشی، خوردن بدهی به مردم و خوردن ارث خواهر و مادر و برادر میکشاند. این اتفاق زیاد میافتد! قرآن میگوید: «وَ تَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلاً لَمّاً»[4] پدرشان مرده است، مادر و دو تا خواهر و سه تابرادر میخواهند ارث را تقسیم بکنند و حقشان را بردارند؛ ولی این مکارِ حیلهگر با سندسازی و پیوند با سندسازان، همهٔ ارث را میخورد. این هم یک بیماری است! یکی بیماری نفاق دارد، یکی بیماری شرک و کفر دارد و یکی هم بیماری بدبینی دارد.
رسول خدا(ص) در ادامهٔ روایت میفرمایند: «وَ رَبُّ اَلْعَالَمِينَ كَالطَّبِيبِ»؛ «ربّ» یعنی مالک، همهکاره و کلیددار. این کلیددار، مالک و کارگردان جهانیان، طبیب شماست؛ یعنی کسی که هم بیماریشناس است و هم علاجکنندهٔ بیماری. نسخهاش هم در اختیار شماست؛ دعا در اختیار بیماران قرار داده که گریه و تواضع و گردن کج کنند. پنج یا ده دقیقه نصفه شب بلند شوند و به پروردگار بگویند: ای ربّالعالمین! من نمیتوانم خودم را معالجه کنم؛ تو راه را برای معالجهٔ من باز کن و کسی را کنار من قرار بده که به من کمک کند تا درمان بشوم. خدا او را گوش میدهد و دعا را برنمیگرداند. خداوند کریم، رحیم، آقا و بزرگ است.
دست حاجت که بری، پیش خداوندی بر
که کریم است و رحیم است و ودود
کرمش نامتناهی، نعمش بیپایان
هیچ خواهنده از این در نرود بیمقصود[5]
یک کتاب داریم که برای پانصد سال پیش است. مؤلف اسم خودش را ننوشته است؛ نمیدانم چرا! شدت اخلاصش بالا بوده یا دلش نخواسته نامش را بنویسد. کتاب بسیار عالیای است! طبق تحقیقاتی که کردهاند، نویسنده همزمان با وجود مبارک مرحوم ملامحسن فیض کاشانی بوده. موضوع کتاب، فقط تفسیر سورهٔ حمد در چهارصد صفحه است.
البته سورهٔ حمد همین نیست که ایشان نوشته؛ یک دانشمند و آخوند سنّیِ باسواد به نام شیخ سلیمان بلخیِ حنفی قُندوزی که بخشی از عمرش را در استانبول ترکیه زندگی کرده، کتابی در چهار جلد نوشته است. در جلد اول کتابش با سند خودشان مینویسد که ابنعباس میگوید: امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند اگر بخواهم سورهٔ حمد را برای شما تفسیر کنم و حقایق، اشارات و لطایف سورهٔ حمد را بگویم و شما هم بنویسید، بعد نوشتهها را یک جا بگذارید و من هم بگویم تفسیر تمام است؛ چنانچه شما بخواهید این نوشتهها را انتقال بدهید، هفتاد شتر لازم است که این نوشتهها را بار کنند.
این قرآن ما و نسخهٔ خداست. منِ بیمار که درونم، اخلاقم، فکرم و قلبم دارای بیماریهای متعدد است، نباید به این نسخه و دکتر آن مراجعه کنم؟! آیا این کمال بیانصافی در حق خودم نیست؟!
مؤلف در این کتاب مینویسد: فرشتگان صدای مردم را میشنوند؛ البته همهٔ جهان صدای ما را میشنود، نه فقط فرشتگان! این ثابت شده است که جهان گوش دارد، حرفهای ما را میشنود و نگه میدارد؛ جهان چشم دارد، اعمال ما را میبیند و نگه میدارد؛ جهان حافظه دارد و یادش نمیرود. آنچه ما داریم، جهان دارد؛ چون خدا ما را از همین جهان آفریده است. قیامت هم که میشود، همه ضد کسانی شهادت میدهند که باید شهادت بدهند. در قرآن هست که در قیامت، نزدیک ده نفر برای پروندهٔ ما شهادت میدهند: خدا، کرام کاتبین، زمین، «یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا × بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَی لَهَا»،[6] دست، پا، پوست، چشم و گوش، تمام اعمال صاحبشان را شهادت میدهند.
روایت است: فرشتگان دیدند که یک پیرمرد محاسنسپید نصفه شب بلند شده، با یک دنیا ادب روبهروی بتش نشسته و حاجت دارد. اینها شنیدند که پیرمرد دارد ذکر «یا صنم، یا صنم» میگوید و از بت هم صدا درنمیآید. بت که حرف نمیزند! ناگهان زبانش چرخید و گفت: «یا صمد». فرشتگان دیدند که پروردگار به پیرمرد گفت: «لبیک» چه شده است؟ چه میخواهی؟ فرشتگان گفتند: خدایا! این شخص تو را نمیشناسد و اشتباهی «یا صمد» گفت. خطاب رسید: بتش که جوابش را نداد، اگر من هم جوابش را ندهم، مثل بت او هستم.
خداوند جواب میدهد، عاشقانه هم جواب میدهد. به تعبیر مولانا، «زیرِ هر یاربّ تو لبّیکهاست». اگر این بیماریها را با طبابت پروردگار معالجه نکنم، هر یکدانهاش یک مانع عظیم در برابر من نسبت به خیر دنیا و آخرتم میشود.
یک نفر پیش عیسیبنمریم(ع) آمد و گفت: من و برادرم هر دو مشکلدار هستیم. برادرم یک شب بلند شد، دعا کرد و مشکلش حل شد؛ اما من چهل شب است که دعا میکنم، مشکلم حل نمیشود. مگر خدا نگفته دعا کنید، من مستجاب میکنم؟! مسیح(ع) فرمود: من از وجود مقدس او باید بپرسم که چرا دعایت را مستجاب نمیکند! مسیح(ع) به خدا عرض کرد: خدایا! دعای برادر این شخص را یکشبه مستجاب کردهای؛ اما این مرد چهل شب است ناله میکند، چرا مستجاب نمیکنی؟ خطاب رسید: دل او در نبوت تو شک دارد، برای همین مستجاب نمیکنم.
دل مانع استجابت است؛ دل اگر خراب باشد، مانع حرکت و برداشتهشدن حجابهای ظلمانی و نورانی است. امام صادق(ع) میفرمایند: اگر کسی با حال پاک دعا بکند، محال است که دعایش مستجاب نشود.
وجود مبارک عالم کمنظیر شیعه، ملامحمدتقی مجلسی دو تا دعا دارد؛ آمدنش از نجف هم به ایران، داستان عجیبی دارد. خودش در این کتاب بیستسی جلدی «روضةالمتقین»، شرح «من لایحضرهالفقیه» شیخ صدوق، با قلم خودش نوشته است و میگوید: من در نجف مجتهد جامعالشرایط شده و تمام رشتههای اسلامی را خوانده بودم. یک شب امیرالمؤمنین(ع) را در خواب دیدم که فرمودند: نجف نیازی به ماندن تو ندارد. دین، اخلاق و ایمان مردم اصفهان در خطر است و فقط تو میتوانی نجاتشان بدهی؛ فردا وسایلت را جمع کن و برو. من نیمهٔ شب بیدار شدم و به حرم رفتم، خیلی گریه کردم و گفتم خواب است، خواب هم خیلی اعتبار ندارد.
داستان مرحوم ملامحمدتقی مسئولیت ما را خیلی شدید نشان میدهد! ما که در این لباس هستیم، مسئولیتمان چقدر گسترده و سنگین است.
فردا شب دوباره حضرت را در خواب دیدم. یک مقدار چهرهشان دَرهم بود و فرمودند: مگر نگفتم از این شهر برو؟! ایمان، اخلاق و دین مردم اصفهان در خطر است و فقط تو میتوانی نجاتشان بدهی. برای چه اینجا ماندهای؟ باز به خواب شب دوم محل نگذاشتم. وقتی شب سوم خواب دیدم، به حضرت التماس کردم که مرا نگه دارد. فراق حرم تو مرا میکشد! نگذار من بروم و اجازه بده که بمانم. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: من یک روز هم به تو اجازه نمیدهم که بمانی؛ این دو روز هم بیخودی ماندهای. بلند شو و برو!
حالِ صاف، مخصوصاً قلب خیلی مهم است! خداوند به موسی(ع) میگوید: «هَبْ لي مِن عَيْنَيكَ الدُّموعَ»[7] وقتی پیش من میآیی، با اشک چشم بیا؛ چون هیچچیز در این عالم ارزش اشک را ندارد و پیغمبر(ص) هم میگویند هموزن ندارد. «وَ مِن قَلبِكَ الخُشوعَ» وقتی دعا میکنی، دلت نقطهٔ سیاه نداشته باشد؛ بار حسد، کبر، ریا و بخل نداشته باشد. «ومِن بَدَنِكَ الخُضوعَ» با بدنت هم برای من فروتن و خاضع باش.
مرحوم مجلسی )پدر( حال خالی بوده؛ یعنی پاکی خالی، اخلاص، صفا، محبت، کرامت، عبودیت و خدمت. در این حال، البته که دعا مستجاب است. مرحوم مجلسی (پدر) میگوید: من داشتم نماز شب میخواندم و در حال و گریه بودم، این بچهٔ من (محمدباقر) در گهواره بیدار شد و شروع به گریه کرد. با خودم گفتم عجب وقتی این بچه بیدار شد، من هم که در گدایی محض هستم، به این بچه دعا کنم. دعا کردم و گفتم: خدایا! این بچهٔ مرا از خدمتگزاران کامل دینت قرار بده. دعا مستجاب شد. مرحوم مجلسی (پسر) 73 سال بیشتر عمر نکرد؛ اما ردهٔ عناوین کتابهایی که پانصد سال پیش نوشته، حدود هفتاد کتاب است. یکی از آن هفتاد کتابش، 55هزار صفحه است. یکی از آنها بهنام «مرآةالعقول» سی جلد هفتصدصفحهای است که شاهکار علمیاش است.
دعای سالم مستجاب میشود؛ یعنی کسی که دلش سالم است. دل سالم آخرت آباد و حیات طیبه در دنیا برای آدم میسازد. این یک دعایش بود. دعای دیگرش هم برایتان بگویم و بعد ادامه بدهم که ما سه طبیب برای علاجمان داریم و راه علاجمان، عمل به نسخهٔ طبیب است. من اگر دچار گرفتگی یک رگ قلب هستم و دکتر بروم، دوسه جور دارو به من میدهد و میگوید رگت با این داروها باز میشود. من اگر این نسخه را بپیچم و در طاقچه یا صندوق مغازه بگذارم، خوب نمیشوم؛ من باید عمل کنم! وقتی قرآن در خانهام یا جیبم یا آویزانِ ماشینم باشد، من معالجه نمیشوم.
ایشان در شهر اصفهان، خودش پایهگذار امربهمعروف و نهیازمنکر عمومی شد. در کوچهها و خیابانها میآمد و وقتی این قهوهخانهایها و لاتها را میدید، میایستاد و با آنها حرف میزد، امربهمعروف و نهیازمنکر میکرد. لاتهای محلهٔ خودش به امربهمعروف و نهیازمنکرش گوش نمیدادند و از او خوششان نمیآمد؛ میگفتند شیخ مزاحم ماست!
آخوندهای خوب شیعه تا حالا مزاحم یک نفر نبودهاند و دلشان برای تکتک شیعه و غیرشیعه میسوخت. آنها طاقت نمیآوردند که یک مرد و زن به جهنم برود! مزاحم نبودند، بلکه خیرخواه، عاشق مردم و عاشق نجات مردم بودند. حالا یک آخوند هم به گناهی آلوده شد، مثلاً متکبر و حریص شد. او را که نباید ملاک همه گرفت. برای او هم باید دعا کرد که علاج شود و نباید او را طرد یا رد کرد، تهمت زد و غیبت کرد.
سران لاتهای محله به یکی از افراد موجهی که ظهر و شب پشت سر مجلسی (پدر) نماز میخواند، گفتند: این شب جمعه آقا را به خانهات دعوت کن و اندازهٔ ده نفر شام حاضر کن؛ ما هم میآییم، اما به او خبر نده. اگر به او خبر بدهی، گوش تو را میبُرّیم! بندهٔ خدا ترسید، آمد و به مرحوم مجلسی گفت: آقا! شب جمعه شام به خانهٔ ما میآیید؟ گفت: بله، میآیم؛ روایت میگوید که دعوت مؤمن را بپذیرید. اینها هم یک زن بدکاره را دیدند و گفتند: به این آدرس میآیی و پشت پرده مینشینی. هر وقت ما اشاره کردیم، بیحجابِ بیحجاب تنبکت را زیر بغلت بگذار و به وسط مجلس بیا، شروع به زدن و رقصیدن کن. زن هم گفت باشد. خیلی خوب است که آدم بیگدار به آب نزند! این خانم هم باید میپرسید که جلسهٔ چیست، اما نپرسید! پول است دیگر؛ گفتند اینقدر به تو میدهیم.
اینها بعد از نماز مغرب و عشا زودتر آمدند. خانم هم آمد و پشت پرده نشست و دایره و تنبکش را کنارش گذاشت. نماز مغرب و عشا تمام شد و مرحوم مجلسی وارد سالن مهمانی این بزرگواری شد که پشت سرش نماز میخواند. به قول ما تهرانیها، دید هوا خیلی پس است! هفتهشت نفر سیبل از بناگوش دررفته و گیوه بهپا و دستمال یزدی به گردن نشستهاند. مرحوم مجلسی نشست. اینها هم دوسه تا از اهل محل را آماده کرده بودند که وقتی این خانم شروع به زدن و رقصیدن کرد، بیایند و مرحوم مجلسی را در مجلس رقص و زن بیحجاب ببینند. بعد در محل پخش بکنند که آخوندها اینطوری هستند. بهخدا! ما این نیستیم. زن شروع به خواندن کرد و شعری هم که میخواند، برای حافظ است. این خانم با ریتم آن شعر، هم میزد و هم میرقصید. حالا ما نمیتوانیم آن شعر را روی منبر با ریتم بخوانیم؛ من خود شعر را میخوانم! چه نفسهایی داشتند و چه دعاهای مستجابی! این خانم به مجلسی اشاره میکرد و میخواند:
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی، تغییر کن قضا را
شب جمعه بود و دعا هم مستجاب است. قلب صاف، خدمتگزار، دلسوز و حلالخور دعایش مستجاب است. یک لحظه سرش را به جانب پروردگار بلند کرد و گفت: «گر تو نمیپسندی، تغییر کن قضا را».
زن دایره و تنبک را انداخت و پرده را کشید، خودش را پوشاند و به سجده افتاد و با صدای بلند میگفت: خدایا! من را قبول کن و بپذیر. خدایا! من گول خوردم و اشتباه کردم. دنبال خانم، لاتها هم به سجده افتادند و گریه کردند. فردا روز جمعه هم که نماز جماعت بود همین لاتها در صف اول نشسته بودند و از اولیای خدا شدند.
بین ما و خدا نباید گیر باشد! نباید بین ما و آخرت آباد گیر باشد! گیر بیشتر برای قلب و دل انسان است. من وعده داده بودم که امشب دو تا روایت ناب و دو تا آیه راجعبه قلب بخوانم که نرسیدم.
گر بماندیم زنده، بردوزیم
جامهای کهاز فراق چاک شده
ور نمانیم، عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده[8]
اگر خداوند عمر و توفیق داد، محبت کرد و فردا شب ماندم و نمردم، دو تا روایت و دو تا آیه را میخوانم.
وای از این دل! چقدر این رباعی باباطاهر باحال است و چقدر من با این رباعی در تنهاییام گریه کردم!
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل
در این غفلت از پروردگار، چهچیزی گیر تو آمده است؟ پول گیر تو آمده؟ پول که گیر قارون هم آمد، اما آخرش چه شد! صندلی گیر تو آمده؟ صندلی گیر فرعون هم آمده، آخرش چه شد؟
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمیدانی، چه حاصل
اگر کورم، خدا را میشناسم
علی مرتضی را میشناسم
توان با عاشقانش زندگی کرد
من این دیوانهها را میشناسم
خدایا! این یکی را راست میگویم؛ میدانی دروغ نمیگویم.
دلم دیوانهٔ عشق حسین است
غم و درد و بلا را میشناسم
ز بس بر سفرهٔ فیضش نشستم
شهید کربلا را میشناسم
گدایش را به شاهی میرساند
من این مشکلگشا را میشناسم
دستور دادند که 84 زن و بچه را وسط میدان بیاورند تا کنار بدنهای قطعهقطعه سوار بشوند. همه را آوردند. زینب کبری(س) به عمرسعد فرمودند: به سربازانت بگو کنار بروند، من خودم همه را سوار میکنم؛ نمیگذارم دست یک نامحرم به ناموس پیغمبر(ص) بخورد. خواهرشان امکلثوم(س) را صدا زدند و گفتند: دو نفری شترها را میخوابانیم، زیر بغل این زنان داغدیده را میگیریم و سوارشان میکنیم؛ میان هر محملی هم یک بچه در دامن آن خانم قرار میدهیم.
همه را سوار کردند و فقط دو تا خواهر در بیابان ماندند. حضرت به امکلثوم(س) فرمودند: بیا کمکت کنم و تو هم سوار شو. او را هم سوار کرد. همهٔ زن و بچه از محملها دارند نگاه میکنند، دشمن هم دارد نگاه میکند، پریشان وسط بیابان مانده است! میخواهد سوار بشود، اما دیگر قمربنیهاشم(ع) نیست که زیر بغلش را بگیرد، اکبر و قاسم نیستند که برایش رکاب بگیرند؛ بهجای اینکه سوار بشود، دیدند خانم به میان گودال دویدند، شمشیرشکستهها و نیزهها را کنار زدند، گلوی بریده را بغل گرفتند و گفتند: حسین من! به خودت قسم، نمیخواهم بروم؛ دارند ما را میبرند. اگر به خودم بود، اینقدر کنار بدنت میماندم و گریه میکردم تا کنارت بمیرم.
خدایا! به گریههای زینب کبری(س)، این قلب سالمی که در سورهٔ شعرا فرمودی، به ما و زن و بچهها و نسل ما عطا فرما.
خدایا! با دست رحمتت، قرآنت و اهلبیت، بیماریهای قلبی ما را برطرف کن.
خدایا! همهٔ گذشتگان و حقداران ما را تا زمان آدم(ع) غریق رحمت فرما.
خدایا! شهدای ما را از زمان هابیل تا امشب، سر سفرهٔ ابیعبدالله(ع) قرار بده.
خدایا! شرّ دشمنان این ملت و مملکت و شیعیان دنیا را به خودشان برگردان.
خدایا! وجود مبارک امام زمان(عج) را دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
خدایا! مرگ ما را مرگ محمد و آلمحمد(ص) قرار بده.
[1]. تنبیهالخواطر، ج2، ص117؛ ارشادالقلوب، ج1، ص153.
[2]. سورهٔ انبیاء، آیهٔ 107.
[3]. سورهٔ بقره، آیهٔ 34.
[4]. سورهٔ فجر، آیهٔ 19.
[5]. شعر از سعدی شیرازی.
[6]. سورهٔ زلزال، آیات 4 و5.
[7]. روضةالواعظین، ج2، ص329؛ کلیات حدیث قدسی، ج1، ص116؛ بحارالأنوار، ج67، ص14: «يَا بنَ عِمرانَ! هَب لي مِن قَلبِكَ الخُشوعَ ومِن بَدَنِكَ الخُضوعَ ومِن عَينَيكَ الدُّموعَ فِي ظُلَمِ اللَّيلِ وَادعُني؛ فَإِنَّكَ تَجِدُني قَريباً مُجيبا».
[8]. شعر از شیخ بهایی.