جلسه نهم؛ شنبه (5-6-1401)
(تهران حسينيه هدايت )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- جداییناپذیری قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام)
- فریب امت پیامبر(ص) با جملهٔ «حَسْبُنَا كِتَابُ اللّٰه»
- شمار اندک ثابتقدمان در دین حقیقی
- ناقلین حکمت پروردگار در قرآن
- دعاهای ابراهیم(ع)، درسی برای همهٔ انسانها
- دینشناسی، شرط اصلی تأثیرگذاری کلام
- دعای انبیای الهی به همهٔ جهانیان
- ختم آخرین دعای ابراهیم(ع) به حکیمبودن خداوند
- خلقت نوری پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع)، پیش از خلقت عالم
- کلام آخر؛ مزد اهالی مدینه به رسالت پیامبر(ص)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
جداییناپذیری قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام)
مسائل مهمی را دربارهٔ حکیمبودن پروردگار شنیدید؛ همهٔ آن مسائل هم از آیات قرآن و روایات بیان شد. ما بدون قرآن و روایت، بحث و سخن کامل، جامع، مؤثر و هدایتکنندهای نداریم. لحظات آخر عمر پیغمبر(ص) عظمتی است که امت را تا قیامت روی همان پلهٔ اول منبر با آن حال سختشان (بعد از منبر هم از دنیا رفتند) نگاه کردند و تکلیف و مسئولیتِ بودنشان در دنیا را بیان فرمودند؛ مسئولیتی که آبادی آخرت برای امت میآورد: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بهما لَنْ تَضلُّوا أبَداً و إنّهما لَنْ یَفْتَرِقا حَتى یَرِدا عَلَیَّ الحَوْضَ».[1] این «لَنْ یَفْتَرِقا» معنای جامعی دارد؛ یعنی اگر میخواهید مردم را هدایت کنید، با این دو تا هدایت کنید. با یکی از آنها هدایت نمیشود. اینها جدا نیستند و شما هم حق جدایی بین این دو تا را ندارید.
فریب امت پیامبر(ص) با جملهٔ «حَسْبُنَا كِتَابُ اللّٰه»
حضرت این روایت را هم فقط بهعلت خیرخواهیشان به امت، از قلب مبارکشان طلوع دادند؛ ولی بعد از دفن پیغمبر(ص)، کسانی که به این راهنمایی توجه کردند، امام هشتم میفرمایند که در همان روزگار اولِ اول، دوازده نفر بودند. حضرت دوازده تا را میشمارند و اسمشان را هم فرمودهاند؛ سلمان، ابوذر، مقداد، ابورافع، ابوالهیثمبنتیهان و... . اینها وفادار واقعی به وصیت پیغمبر(ص) ماندند و سیزدهمین نفر به بعد، سفارش پیغمبر(ص) را رد کردند.
امت با جملهٔ «حَسْبُنَا كِتَابُ اللّٰه»[2] گول عجیبی خورد. طرح «حَسْبُنَا كِتَابُ اللّٰه» برای این ریخته شد که اهلبیت را بهکلی حذف بکنند؛ همین کار هم کردند. اصلاً عمق این طرح، برای حذف اهلبیت بود! درجا هم کنار بستر پیغمبر(ص) نگفت «حَسْبُنَا كِتَابُ اللّٰه»، بلکه این سابقه دارد. اینها قبلاً با منافقین، یهودیان و مسیحیت مدینه حدود ده سال در ارتباط بودند تا کل طرحشان برای حذف اهلبیت، کنار بستر پیغمبر(ص) اعلام شد. بعد هم خیلی راحت (طرف را میشناسید) جلوی روی پیغمبر(ص) گفت: «إنَّ الرَجُل لَیَهْجُر»[3] پیغمبر دچار تب شدید است و هذیان و دریوری میگوید. ما هم این را نقل نکردهایم، بلکه مهمترین کتابهای خودشان نقل کردهاند. این شخص کنار بستر پیغمبر(ص) گفت: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللّٰه»؛ درحالیکه هفتهشت دقیقهٔ پیش، پیغمبر(ص) فرموده بودند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی». اینها دیدند اگر عترت سرکار بیاید (درست هم فکر کردند)، دیگر نمیتوانند جیبشان را پر کنند، مالک امت بشوند و امت را به انحراف صددرصد بکشند. البته این را درست هم فهمیده بودند! عدهٔ زیادی از مردم مدینه را با خودشان کشیدند و اهلبیت هم حذف شدند؛ هم حکومتشان حذف شد، هم درآمد مالیِ قرآنی آنها که به نفع امت بود و هم اسلحهٔ آنها حذف شد. این دوازده نفری هم که ماندند، تا آخر عمرشان دچار انواع زجرها و شکنجهها شدند. آنها را هم از قدرت انداختند و یکی از آنها را هم در بدنهٔ حکومت راه ندادند.
شمار اندک ثابتقدمان در دین حقیقی
این دوازده نفر، آهستهآهسته 24 نفر شدند؛ هم بچههایشان در این گردانه قرار گرفتند و هم جوانهای عاقل. این 24 نفر یواشیواش بیشتر شدند و نهایتاً اوج آن دوازده نفر در کربلا ظهور کرد و 72 نفر شدند. متأسفانه بنیامیه ریختند و همه را کشتند و قطعهقطعه کردند. دیگر کسی نماند که پایبند به «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ» باشد؛ کسانی هم که ماندند، انگشتشمار بودند. جابر بود که میگویند کور شده بود؛ عبداللهبنجعفر شوهر حضرت زینب(س) بود که امام به او اجازه ندادند به کربلا بیاید و فرمودند اینجا بمان و کارهای من را سرپرستی کن. او هم به حضرت گفت: من مطیع شما هستم و اگر نباید بیایم، نمیآیم؛ اما به من اجازه بدهید این جوانم را بفرستم تا فدای شما بشود. حضرت هم فرمودند: بیاید!
زمان زینالعابدین(ع) شمار ثابتقدمان به قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) به فرمودهٔ خود حضرت، از بیست نفر هم کمتر بود؛ ولی بعداً این تعدادِ کمتر از بیست نفر، یکخرده بالاتر آمدند و بیست تا شدند. تقریباً تا زمان حضرت رضا(ع) که درِ شیعهشدن باز شده بود و بنیعباس دیگر نمیتوانستند کاری کنند (البته هنوز میکشتند، اما نمیتوانستند فکر را بکشند)، شیعه شخصیتهای عظیمی پیدا کرد؛ مثل عبداللهبنجُندب، صفوانبنیحیی، یونسبنعبدالرحمن، فضلبنشاذان، شیعیان قم در زمان حضرت هادی(ع) و حضرت عسکری(ع). بعد هم که کار جلوبردن تشیع در غیبت صغری، بهعهدهٔ شخصیتهای بسیار مهم علمی، مثل شیخ صدوق و شیخ مفید افتاد. بهتدریج نیز عالمان شیعه، عالمان پرهیزکار، دلسوز و خیرخواه تا الآن حضور دارند. الآن هم بهخاطر اشتباه چهار تا آخوند، ملت با کمک ماهوارهها، به کل آخوندها فحش میدهند؛ از مراجع تقلید تا طلبههای خیابان را فحش میدهند، آنهم بهخاطر اشتباه چهار نفر نفهم در این لباس. حالا یک سلمانی اشتباه کرده، کل سلمانیهای کشور بد هستند؟ حالا یک بقال تقلب در جنس کرده، کل بد هستند؟ بیشتر مردم ایران اینجوری قضاوت میکنند و میگویند بله، کل بد هستند.
ناقلین حکمت پروردگار در قرآن
بحث حکیمبودن خدا را از قرآن مجید و روایات شنیدید؛ هم نکات مهمی شنیدید و هم مسائل مهمی.
قرآن گاهی حکیمبودن را مستقیماً از خود پروردگار نقل میکند و خود وجود مقدسش خودش را «حکیم» معرفی میکند. «حکیم» هم یعنی وجود مبارکی که ذاتش دانایی محض است و هر کاری هم میکند، براساس همان دانایی است و جهل در آن راه ندارد. کاری هم که براساس دانایی میکند، کار فرزانه، محکم، استوار، قوی و درستی است. خدا هرچه به فیل داده که سیچهل تُن است، هرچه به پشه داده (دو تا شاخک اضافه هم به پشه داده، چون نیاز داشته)، همچنین با ماهی، هوا، کرهٔ زمین، نباتات، جنین، سینهٔ مادر و رزق بچه چه کرده؛ امام صادق(ع) اینها را در سه شبانهروز برای مفضلبنعمر بیان فرمودهاند که توضیح حکیمبودن پروردگار است.
گاهی این حکیمبودنش را از قول فرشتگان عالم نقل میکند: «إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ».[4]
گاهی هم از زبان انبیائش، مثل حضرت ابراهیم(ع) بیان میکند که وجودش نور، علم، شُکر، ایمان، تسلیم و عمل صالح بود.
دعاهای ابراهیم(ع)، درسی برای همهٔ انسانها
این مطالبی که برای ابراهیم(ع) عرض کردم، همین امروز میتوانید بعد از جلسه، در خانه یا مغازه، در آیات پایانی سورهٔ نحل ببینید. ابراهیم(ع) ظرف همهٔ ارزشها بود و کم نداشت. ایشان خدا را حکیم معرفی میکند. کجا؟ وقتی دیوارهای کعبه بالا رفت و این بیت ساخته شد، چند درخواست از خدا در کنار بیت کرد. بهنظر میآید به زائران یاد داد که تا قیامت، دعا کنار این خانه مستجاب است. بالاخره کسی که به بیتالله پناه برده، صاحبخانه او را رد نمیکند؛ هر که میخواهد باشد. حالا بعد که بیرون میآید، انحرافش را ادامه میدهد یا نه، به خودش مربوط است! ابراهیم(ع) به ما درس میدهد؛ کنار این بیت، چند دعای بهدردخور، نه دعای مندرآوردی میکند. این دعا مستجاب است! اینهایی که خودش خواست:
«رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِيمُ»؛[5]
«رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَینِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَینَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ».[6]
همهٔ این دعاها هم مستجاب شد؛ اصلاً جریان استجابت این دعا در تاریخ و جهان و الآن دیده میشود.
دینشناسی، شرط اصلی تأثیرگذاری کلام
دعای آخرش را میخوانم و بعد از روایات، توضیح مهمی برایتان میدهم. این توضیح روایات، یک توضیح عاشقانه، ملکوتی و عرشی است. خیلی از بزرگان علما و شخصیتهای بزرگ در اینگونه روایات لنگ شدهاند؛ من که حالا یک طلبه هستم و چیزی درس نخواندهام. این بزرگان فقط میگویند که چنین روایاتی روی سر و دل ما جا دارد و صددرصد هم قبول دارید؛ اما باطن این روایات چیست، خیلی مشکل است! اینقدر این روایات قوی است که غیر از علما، حتی عرفا، حکما و فلاسفهٔ شیعه نیز در این روایات وارد شدهاند؛ مثل صدرالمتألهین، حاج ملاهادی سبزواری، ملااسماعیل نوری و حکمایی مثل مرحوم جلوه و حاج میرزاحسن کرمانشاهی که صد سال پیش در حوزهٔ تهران و کمنمونه بودند. بعضی از اینها چشمشان باز بود که در این روایات وارد شدند و در حد خودشان خیلی خوب حلاجی کردند؛ اگرچه باز عمقش ناپیداست. من هم در کتابهای اینها حرفهایشان را خواندم؛ مثل مرحوم زنوزی حکیم بزرگ شیعه، ملامحمد کاشانی و جهانگیرخان قشقایی که با یک عقل پخته و علم سرشار وارد این روایات شدهاند. بیانش هم کار هر کسی نیست؛ مخصوصاً الآن که بیشتر منبرها تا صِفر اُفت کرده است. اصلاً خیلی از آنها ظاهر لغت این روایات را هم نمیدانند؛ تا چه برسد به معنا، حقیقت و عمقش. ما در قرآن مجید، سورهٔ توبه داریم که پروردگار میفرماید: کسی که میخواهد برای مردم به منبر برود، قبل از منبریشدن، «لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ»[7] باید دین مرا بشناسند و بعد به منبر برود.
دینشناسی کار کوچک و کمی نیست؛ و الّا از مفهوم آیه استفاده میشود که بدون دینشناسی، رفتن به منبر هیچ اثری به مردم ندارد. این تلفکردن عمر است.
دعای انبیای الهی به همهٔ جهانیان
آخرین دعای ابراهیم(ع) اینطوری شروع میشود و به حکیمبودن خدا ختم میشود. این دعا چقدر عالی است! در این آیه که از قول ابراهیم(ع) نقل شده، دریا دریا مطلب است. حالا من نمیرسم که امروز یک اشاره به دریادریا بودن مطلبش بکنم و فکر هم نمیکنم که اگر جلسه ده روز دیگر ادامه داشت، میتوانستم این آیه را به پایان ببرم؛ اما به قول جلالالدین:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
مگر ظرفیت ما چقدر است؟ دعای ابراهیم(ع) با «رَبَّنا» شروع میشود، با «یا اللّٰه»، «یا رَحمن» و «یا رَحیم» شروع نمیشود. «ربَّنا» یعنی ای مالک ما! ای همهکارهٔ ما! ای کلیددار عالم هستی! ای مربی و تربیتکنندهٔ ما! من و اسماعیل از تو یک تقاضا برای کل آیندگان جهان داریم. این هم درس عجیبی است؛ اگر میخواهید دعا کنید، برای کل مردم دعا کنید. یقین بدانید از خدا و خزانهٔ او کم نمیآید. مرد عربی به مسجد آمد و دو رکعت خواند. هیچکس هم در مسجد نبود؛ پیغمبر(ص) یک گوشهٔ مسجد بودند، اما این مرد عرب او را ندید. در قنوتش (حالا به زبان عربی) گفت: خدایا! من و پیغمبر را مورد رحمتت قرار بده. وقتی سلام نماز را داد، پیغمبر(ص) صدایش کردند و گفتند: چه کسی به تو گفت که اینجوری دعا کنی؟ این دعا غلط بود؛ آیا خدا در این عالم، فقط منِ بندهاش و تو را دارد؟ یعنی هیچکس دیگری نیست که فقط به خودت دعا کردی و من؟! این چه دعایی بود! دعایت را عوض کن.
در دعاهای انبیا که در قرآن آمده، میبینید گاهی به کل مردم عالم دعا کردهاند. حالا مردم عالم، از هر ده نفر هم هشت نفرشان شایستگی نشان ندادند که دعا در حق آنها مستجاب بشود؛ اما دو تا که نشان دادند. من دعاهایی را از پیغمبر(ص) در روایات دیدهام؛ الآن دیگر فرصت نیست که برایتان بگویم. همین الآن که شما در این جلسه نشستهاید، مؤمن هستید و اهل انجام واجبات، با دعای پیغمبر(ص) اینگونه شدهاید. ایشان برای شما دعا کردهاند و دعایشان در حق شما مستجاب شده است؛ اما خیلی از افراد هم شایستگی، صلاحیت، آدمیت و انسانیت نشان ندادند و دعا در حق آنها مستجاب نشد.
پیغمبر(ص) سفره را پرپیمانه انداختهاند؛ ولی از هشتاد میلیون جمعیت ایران، چند نفر سر این سفره هستند! عرقخورها، قماربازها، رباخورها، دزدها، غاصبها، اختلاسچیها که در بدنهٔ دولت روز روشن میدزدند و خیلی خوب هم میدزدند، بیحجابها و بینمازها نیستند که از این سفره بهره ببرند. کسانی که دارند بهره میبرند، معلوم میشود دعای پیغمبر(ص) در حق آنها مستجاب شده است. ما هم به حقیقت خود پیغمبر(ص)، نمیتوانیم شکر همین مستجابشدن دعای پیغمبر(ص) را در حق خودمان تا قیامت داشته باشیم. چقدر عاشق ما بوده و ما را دوست داشته که برای ما از خدا گدایی کردهاند!
ختم آخرین دعای ابراهیم(ع) به حکیمبودن خداوند
این معنای «رَبَّنَا» است: مالک ما، تربیتکنندهٔ ما، کلیددار زندگی ما و کلیددار عالم هستی. ابراهیم(ع) هم در آخرین دعایش میگوید: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِکَ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یزَکِّیهِمْ».[8] این سه کار کمر کوهها را میشکند؛ آنهم در آن ملت و آن زمان!
«یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِکَ» وقتی پیغمبر بهوجود آمدند و آیات خدا را میخواندند، داد میزدند و میگفتند این کذاب، دیوانه و جادوگر است. خدا هر سه تهمت را در قرآن نقل میکند. این خیلی سنگین است که من آیات آشکار خدا را در آفاق، انفس و قرآن بخوانم، برای اینکه هفت درِ جهنم را به روی مردم ببندم و هشت در بهشت را باز کنم؛ آنوقت مردم بگویند دیوانه، جادوگر و دروغگوست. این یک کار است که ابراهیم(ع) میگوید: کسی را برای آیندگان مبعوث کن و برانگیز که آیات تو را بخواند.
«یعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ» با خواندن آیات تو، مردم آمادگی پیدا بکنند. این مطالب را ابراهیم(ع) کنار کعبه میگوید؛ من نمیدانم ابراهیم(ع) چند هزار سال قبل از پیغمبر(ص) بوده، اما از قرآن خبر داشته است.
ابراهیم(ع) میگوید که مردم با خواندن کتاب تو (قرآن مجید) آمادگی پیدا کنند، «وَ یزَکِّیهِمْ» و او بتواند جوامع آینده را رشد بدهد.
«إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»[9] خدایا! تو توانای شکستناپذیر هستی؛ یعنی میتوانی این کار را بکنی و این قدرت را داری که یک نفر را بین آیندگان به رسالت مبعوث کنی تا آیات تو را بخواند، تعلیم قرآن و حکمت بدهد و مردم را رشد بدهد، سلمان و ابوذر و عمار بسازد. ای خدا! همچنین حکیم هستی و قدرتت را حکیمانه بهکار میگیری.
خلقت نوری پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع)، پیش از خلقت عالم
من فقط یک روایت بگویم و چند خط شعر هم بخوانم؛ اصلاً خدا پیغمبر اکرم(ص) را چه زمان برانگیخت؟ در عالم معنا. پیغمبر(ص) میفرمایند: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ نُورِي»[10] وقتی خدا بود و هیچچیز دیگر نبود؛ یک دانه اتم و یک سر سوزن مخلوق نبود، اولین حقیقتی که آفرید، نور من بود. حکما و فلاسفهٔ شیعه میگویند: این نور وجود مُنبسط و فیض اقدس است؛ با دلیل هم ثابت میکنند. وجود منبسط یعنی چه؟ من اتفاقاً این مطلب را در کتابهای افراد خارجی بهطور اتفاقی دیدم که عجب چیزی است! بعد از 1500 سال، اینها نه به نام پیغمبر(ص)، بلکه به نام علم، این حقیقت را کشف کردهاند. من گفتار و نوشتههای آنها را البته در حد نیاز، در «تفسیر حکیم» خودم که چهل جلد است، آوردهام؛ چون خیلی مهم بود! اینها به این نتیجه رسیدهاند که اولین پدیدهٔ عالم، یک عنصر بوده است؛ اگر کسی در آن زمان بود که این عنصر را بشکافد، چیزی که از این عنصر بیرون میزد، «نور» بود. این اولین پدیده از سر سوزن هم کوچکتر بود؛ اما وجودش نوری بود. این یکجزء به دو تا تبدیل شد، سه تا شد، چهار تا شد، هزار تا شد، دوهزار تا شد. مدام تقسیم شد و میلیونها و میلیاردها سال طول کشید تا از همان یک ذره با باطن نورش، کل جهان بهوجود آمد.
حکمای ما میگویند که این نور فیض منبسط است. این نور پهن شده و تمام عالم از این نور بهوجود آمده است. چقدر این روایت جالب است که خدا به پیغمبر(ص) میگوید: «لَوْلاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ»[11] اگر تو نبودی، جهان نبود؛ یعنی تو بهتنهایی همهٔ جهان هستی و آفرینش همهٔ جهان مدیون توست. تو در حقیقتِ نوریات در همهٔ جهان وجود داری.
این مطلب را هم با مدرک میگویم؛ همان زمان که خداوند اولین پدیده را بهوجود آورد و آن، نور پیغمبر(ص) بود، نور یک ظهور اتَمّی کرد و یک ظهور اکمل کرد. از این ظهور، نور امیرالمؤمنین(ع) بهوجود آمد. در واقع، نبوت و ولایت بهصورت نور در تمام جهان، بعد از بهوجودآمدن جهان، از این دو نور گسترده شد. لذا هر دوی آنها حرف جالبی دارند؛ پیغمبر(ص) میفرمایند: «کُنْتُ نَبِیّاً و آدَمُ بَیْنَ الْماءِ وَ الطِّینِ»[12] و امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «کُنْتُ ولیاً و آدَمُ بَیْنَ الْماءِ وَ الطِّینِ».[13] نبی هدایتگر است و ولیّ کارگردان. ولیّ قدرت تصرف در همهٔ عالم وجود را دارد که این قدرت را از نور نبی بهدست آورده است. وقتی حضرت روز بیستوهفتم رجب در مکه مبعوث شدند، بعثت ظاهری ایشان بود؛ اینکه از آمنه(س) و عبدالله(ع) بهدنیا آمدند، پدیدهٔ جسمیشان بود؛ اما حقیقت و اصل و واقعیتش، بعد از پروردگار که هیچچیز نبود، اولین پدیده است. اگر خدا لطف کند و توفیق بدهد، فردا این را یک مقدار مفصّلتر برایتان میگویم.
کلام آخر؛ مزد اهالی مدینه به رسالت پیامبر(ص)
با علی(ع) چه کردند! من اصلاً نمیتوانم هضم بکنم و برایم نامعلوم است یعنی چه؟! با کسی که ظهور اتَم و اکمل حقیقت پیغمبر(ص) است، چه کردند! خدا هم در قرآن اعلام کرده و فرموده است: «قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ».[14] این یک حرف خدا در قرآن است! علی(ع) تجلی اول نور پیغمبر(ص) است؛ ولی تجلی اتم و اکمل، بهگونهای که فرق بین علی(ع) و پیغمبر(ص)، بدن آنهاست. اینها دو تا بدن، ولی یک حقیقت هستند. لذا خدا از امیرالمؤمنین(ع) به «انفس» تعبیر میکند.
ای مردم مدینه، چهکار کردید؟ آن مکهایهای خبیث نبودند؛ اگر مکهایهای خبیث هم در مدینه بودند، مصیبت دو برابر میشد! شخصی به امام صادق(ع) گفت: من میخواهم از شهرمان کوچ کنم و زندگی خودم را به مدینه، خدمت شما بیاورم. حضرت فرمودند: به مدینه نیا! مدینه مردم خبیثی دارد؛ الآن هم دارد. گفت: پس به مکه میروم. حضرت فرمودند: آنها بدتر از اینها هستند؛ آنجا هم نرو!
چقدر در قرآن خواندید و از زبان پیغمبر(ص) با دو گوش خود شنیدید که خدا فرمود: «قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»؛[15] وقتی پیغمبر(ص) از دنیا رفتند، گفتید تکلیف الهی است که پاداش رسالتش را به اهلبیتش بدهیم و اهلبیتش را رعایت کنیم.
همان روزهای اول چه پاداشی دادید! درِ خانهٔ صدیقهٔ کبری(س) آتش آوردید و بین در و دیوار بچهاش را کشتید. با کمال جسارت، طناب به بازوی امیرالمؤمنین(ع) انداختید و نگذاشتید خودشان با پای خودشان به مسجد بیایند. حضرت را کشیدید!
قانع شدید و مزدش را دادید؟! نه! دوباره جلسه کردند و گفتند: ما مزد پیغمبر(ص) را کامل ندادیم. سحر ماه رمضان، به محراب مسجد آمدند و فرق ولیاللهالأعظم را شکافتند.
تمام شد و قانع شدید؟ گفتند نه هنوز؛ مزدش را کامل ندادیم. پانصد نفر به کنار درِ ورودی حرم پیغمبر(ص) آمدند و بدن امام مجتبی(ع) را نشانه گرفتند.
مزدش را دادید و به آیهٔ «قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی» عمل شد؟ گفتند نه، کامل نشد. به کربلا، بین دو نهر آب آمدند. با آن بدن سنگین، روی سینهٔ ابیعبدالله(ع) نشسته بود؛ امام هشتم میفرمایند: نه از جلوی گلو، بلکه از پشت سر ذبحش کردند.
خدایا! به حقیقت ابیعبدالله(ع)، آنچه به خوبان عالم عنایت کردی، به ما و زن وبچهها و نسل ما عنایت بفرما.
[1]. بصائرالدرجات، ج1، ص413؛ اسرار آلمحمد، سلیمبنقیس هلالی، ج2، ص647.
[2]. امالی شیخ مفید، ص36؛ صحیح مسلم، ج5، ص75-76.
[3]. کشفالغمه، ج1، ص402؛ منهاجالسنة، ج6، ص19.
[4]. سورهٔ بقره، آیهٔ 32: «قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ«.
[5]. سورهٔ بقره، آیهٔ 127.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 128.
[7]. سورهٔ توبه، آیهٔ 122.
[8]. سورهٔ بقره، آیهٔ 129.
[9]. همان.
[10]. بحارالأنوار، ج54، ص170.
[11]. عوالمالعلوم، ج11، ص43؛ جنةالعاصمة، ص283 و 284؛ بحارالأنوار، ج15، ص28.
[12]. بحارالأنوار، ج16، ص402؛ مفاتیحالغیب فخر رازى، ج6، ص525.
[13]. فضایل و سیرۀ معصومین(عليهمالسلام)، عباس عزیزی، ص178.
[14]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 61.
[15]. سورهٔ شوری، آیهٔ 23.