جلسه دوم؛ دوشنبه (7-6-1401)
(سمنان مهدیه اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اثر تربیتی توجه به حکمت الهی و معنای حکیم
- ظالمانهترین کار احزاب در تاریخ بشر
- شستوشوی مغزی امت با تبلیغات بنیامیه
- گریهها و فریاد حضرت زهرا(س) از ظلم سقیفهایها
- عوارض شستوشوی مغزی امت توسط بنیامیه
- علمای غیرشیعه، فدایی و عاشق معاویه
- شستوشوی مغزی قدرتمند در عصر کنونی
- راه رهایی از شک و شبهه نسبت به پروردگار
- صبر و رضا، دستاورد شناخت معنای حکمت پروردگار
- کلام آخر؛ روز سنگین اهلبیت در شام
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
اثر تربیتی توجه به حکمت الهی و معنای حکیم
نام پرمعنای مبارک «حکیم» حدود 98 بار در سی جزء قرآن دربارهٔ خداوند مهربان ذکر شده است. برای مردم تاریخ و مردم زمان ما، دربارهٔ شخص پروردگار و نظام خلقت و آفرینش خودشان، شبهات زیادی پیش میآید و وسوسه خیلی به آنها هجوم میکند؛ بهطوری که کارشان نسبت به حضرت حق، به جسارت و بیادبی و چونوچرا میرسد.
اگر کسی عمق معنای حکیم را بداند و آثار حکمت پروردگار را بفهمد، درِ هر شک و شبهه، وسوسه، ایراد و اشکالی بر روی فکر و عقل و باطنش بسته میشود. با بستهشدن این درها، هم نسبت به پروردگار، هم نسبت به نظام عالم و هم نسبت به خودش، احساس آرامش فراگیر و همهجانبهای میکند؛ همچنین نسبت به افعال الهی، نظام آفرینش و وجود خودش، هیچ ایرادی برایش پیش نمیآید و به وجود مقدس او، در رضایت و خشنودی کامل قرار میگیرد.
ظالمانهترین کار احزاب در تاریخ بشر
امام باقر(ع) میفرمایند: من با پدرم حضرت زینالعابدین(ع) کنار قبر امیرالمؤمنین(ع) رفتیم؛ آن زمان، فقط اهل خانوادهٔ خودمان میدانستند که قبر کجاست. از زمان دفن تا زمان هارونالرشید (نزدیک هفتادهشتاد سال بنیامیه سرکار بودند و بعد هم بنیعباس)، کسی جای قبر را نمیدانست.
چرا اهلبیت(علیهمالسلام) قبر را پنهان کردند؟ کاری که در تاریخ بشر بسیار ظالمانه انجام گرفته، شستوشوی مغزیِ مردم تاریخ بوده است. در واقع، وسوسهگران و ستمگران با بهکارگرفتن تبلیغات فراوانی که ریشهاش تلخ، ولی ظاهرش مثل عسل شیرین بود، مردم را نسبت به حقایق بدبین کردند. سوفسطاییان یونان که گروهی از فلاسفه بودند، مردمی را که توانستند شستوشوی مغزی بدهند، نسبت به کل هستی خیالاتی کردند. این گروه گفتند هیچ چیز حقیقت ندارد، حتی خودت! خودت هم خیال هستی، نه واقعیت. فرعونیان با روانکاوان بسیار پرقدرتشان، مغز مردم مصر را چنان شستوشو دادند که باورشان شد موسیبنعمران(ع) دروغگو و جادوگر است و نیت خرابکاری کامل در مملکت دارد. مردم باور هم کردند. نمرودیان چنان مردم را نسبت به ابراهیم(ع) شستوشوی مغزی دادند که مردم منطقهٔ بابل (بین راه نجف تا مهران است. یک زمان، بسیار آباد و پرجمعیت بود. ابراهیم متولد بابل بود) کاملاً آمادگی یافتند تا به هر شکلی که میتوانند، برای سوزاندن ابراهیم(ع) کمک کنند. هر کس هر چقدر که میتوانست، هیزم، زغال سنگ، مواد محترقه و چوب آورد. به آنها باورانده بودند که سوزاندن ابراهیم(ع) خدمت به کشور و مملکت است و آنها هم قبول کرده بودند.
شستوشوی مغزی امت با تبلیغات بنیامیه
بنیامیه نیز آنچنان هنرمندانه مردم را شستوشوی مغزی داده بودند که حتی بعضی از مردم که زمان پیغمبر(ص) را درک کرده و پیغمبر(ص) و معجزاتش را دیده بودند، تبلیغات بنیامیه را صددرصد قبول کردند. تا جایی که وقتی امیرالمؤمنین(ع) در محراب مسجد کوفه شهید شدند، یک بدنهٔ عظیم از امت اسلام میگفتند علی در مسجد چهکار داشته؟ مگر او نماز هم میخوانده؟ قبل از رحلت پیغمبر(ص) چنان مردم مدینه را پنهان، آشکار یا در جلسات شبانه شستوشوی مغزی دادند که وقتی پیغمبر(ص) از دنیا رفتند، حاضر شدند به حکومت کمک بدهند و درِ خانهٔ تنها وارث پیغمبر(ص)، صدیقهٔ کبری(س) را آتش بزنند و زهرا(س) را چنان بین در و دیوار در فشار قرار بدهند که بچهشان سقط شود. زهرا(س) خیلی هم ناله زدند، اما کسی گوش نداد؛ تنها عکسالعمل مردم این بود که به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: به خانمت بگو یا شب گریه کن و یا روز گریه کن؛ دائم دارد گریه میکند و همسایهها و مردم ناراحت هستند. زهرا(س) با آن بدن نحیف و ضربهخورده، بعد از طلوع آفتاب، دست حسن(ع) و حسین(ع) را میگرفتند و به قبرستان احد میرفتند که کسی صدای گریهشان را نشنود.
گریهها و فریاد حضرت زهرا(س) از ظلم سقیفهایها
ایشان دو تا سخنرانی بسیار فوقالعاده کردهاند: یکی در مسجد و یکی هم در منزل. وقتی میخواستند به مسجد بیایند، خانمها به حضرت کمک کردند، زیر بغلشان را گرفتند و به مسجد آوردند. در سخنرانی خانه هم، در بستر افتاده بودند، نمیتوانستند بلند شوند و حرف بزنند؛ در همان بستر، حدود یک ساعت سخنرانی کردند و از آیندهٔ امت خبر دادند که امت به چه فلاکتی خواهد نشست و چه تفرقهها، چه جنگها و چه جنایاتی در میان این امت اتفاق میافتد. از عظمت ظلم سقیفهایها نیز در این دو سخنرانی خبر دادند، ناله و گریه کردند و فریاد کشیدند.
متن عربی این دو تا خطبه رویهمرفته سیزدهچهارده صفحه است. من با نگاهی که به شرح یکی از حکمای الهی کردم (آن شرح 140-150 صفحه بود)، به نهصد صفحه برگرداندم و کتابی به نام «ملکهٔ اسلام» فاطمهٔ زهرا(س)، محاکمهکنندهٔ دولت زمانش نوشتم؛ سهچهار بار هم تا حالا در تیراژ بالا چاپ شده است.
من دقیق نمیدانم که نالهٔ فاطمهٔ زهرا(س) تا 45 روز طول کشید و شهید شدند یا 75 روز یا 95 روز! این سه زمان را نوشتهاند. در این مدت (45 روز، 75 روز یا 95 روز)، احدی از مردم مدینه جواب نالههای فاطمه(س) را نداد. آن اولیای الهی که امام هشتم میفرمایند در زمان مادرم زهرا(س) دوازده نفر بیشتر نبودند (از جمله عمار، سلمان، ابوذر، مقداد، ابوالهیثمبنتیهان و ابورافع)، اینها را هم تهدید کردند که اگر حرف بزنید، شما را میکشیم. این دوازده نفر نیرویی نبودند که بتوانند مقابل یک شهر بایستند؛ هم خودشان کشته میشدند و هم امیرالمؤمنین(ع). در حقیقت، هیچ چارهای جزء صبر نبود. تا چه زمان؟ زهرا(س) که شهید شدند، هیچکس هم به درِ خانهٔ ایشان نیامد و نگفت برای چه ناله میکنی؟ تو تنها یادگار پیغمبر(ص) هستی و جزء آیهٔ تطهیر، آیهٔ مودت و آیهٔ اجر رسالتی.
عوارض شستوشوی مغزی امت توسط بنیامیه
امیرالمؤمنین(ع) تا 25 سال صبر کردند. 25 سال بعد، یک خانم که نه دارای مقام عصمت بود، نه ایمان بالایی داشت و نه معتقد به قرآن بود؛ برای این حرفم هم علت و دلیل دارم. من با غیرشیعه هم در مدینه صحبت کردهام و نتوانستند جواب مرا بدهند. حالا دلیل که خیلی هست، یک دلیلش را به آن فرد گفتم. به او گفتم: قرآن مجید در زمان پیامبر(ص)، به زنان حضرت امر واجب کرد و گفت هر کدام از شما سرپیچی کنید و به کار گناهی روی بیاورید، روز قیامت عذابتان دو برابر است. میخواهید به پیغمبر شوهر نکنید یا از پیغمبر جدا بشوید؛ من از شما گذشت نمیکنم! شما اگر کار خلافی بکنید، عذابتان دو برابر است. شما بگو وقتی یکی جرم میکند، به تناسب جرمش، باید جریمهاش کرد. چرا این چند تا زن به عذاب دو برابر در قیامت تهدید شدند؟ این هم دلیل دارد؛ یک عذاب برای سرپیچی از قرآن و یک عذاب هم برای رعایتنکردن حرمت پیغمبر(ص) است.
شستوشوی مغزی این است: دقیقاً 23-24 سال بعد، این زن که مأموریت واجب داشت از خانه بیرون نیاید[1] (این امر الهی بود که خانمهای پیغمبر در خانه بمانند تا جنازهشان را بیرون ببرند)، از خانه بیرون آمد و یک ناله زد، نزدیک نودهزار نفر دور او را گرفتند. نالهاش هم این بود که «من از علیبنابیطالب بیزار و متنفرم؛ علی را بکُشید تا زندگی من بهراحتی بگذرد». نودهزار نفر به سرپرستی طلحه و زبیر، برای کشتن امیرالمؤمنین(ع) از مدینه و مکه حرکت کردند و به لشکر بصره پیوستند. سیچهلهزار نفر را به کشتن دادند، جنگ هم شکست خورد و امیرالمؤمنین(ع) پیروز شدند؛ ولی بعد از جنگ جمل، عوارض سنگینی برای امیرالمؤمنین(ع) پیش آمد. جنگ صفین و جنگ نهروان دنبالهٔ همان ناله بود که «وای از علی! علی را بکشید».
بعد هم، عارضهٔ دیگر، کشتهشدن حضرت مجتبی(ع)، حجربنعدی، رُشید هَجَری و عمروبنحُمق خزاعی (پیغمبر عاشق او بودند) بود. اینها از اولیای خدا بودند. این دنبالهٔ همان ناله در محیط شستوشوی مغزی بود. دنبالهاش هم حادثهٔ کربلا پیش آمد. منبریهای قدیم این را برایتان گفتهاند و من هم از قول آنها نقل میکنم. منبریهای باسواد که اهل مطالعه بودند و روی منبر بیهوده نمیگفتند، میگفتند: حضرت سیدالشهدا(ع) طبق مدارک، با لشکر ابنزیاد اتمام حجت کرده و خودشان (امامت، عصمت، علم و مظلومیتشان) را معرفی کردند. بعد هم، امام هجدههزار نامه از خورجینها بیرون ریختند و گفتند: همهٔ شما در این هجدههزار نامه امضا دارید و شما مرا دعوت کردید؛ چرا میخواهید مرا بکُشید؟ گفتند: «إِنّا نَقْتُلُكَ بُغْضاً لاَبِيكَ»[2] ما چشم نداریم اسم پدرت را بشنویم.
علمای غیرشیعه، فدایی و عاشق معاویه
حتی در شستوشوی مغزی میتوانند معاویه را «خالالمؤمنین» معرفی کنند. یک عالم بزرگ غیرشیعه در یک شهر غیرشیعهنشین به خود من گفت: من از شما عالمان شیعه و منبرهایتان گلایهٔ سخت دارم! گفتم: چرا؟ گفت: برای اینکه شخصیت معاویه را روی منبرها و در سخنرانیها رعایت نمیکنید. معاویه چون برادر امحبیبه، زن پیغمبر بوده و خدا در قرآن میفرماید «زنان پیغمبر، مادران مؤمنین هستند»، معاویه دایی مردم مؤمن است. چرا رعایت نمیکنید و نمیگویید حضرت معاویه؟ چرا نمیگویید مؤمن و مسلمان واقعی؟ وقتی همه را گفت، من به آن عالم بزرگ گفتم: به من اجازه میدهید که یک دعا در حق شما بکنم؟ گفت: دعا خیلی خوب است. شاد شد که یک آخوند شیعه میخواهد دعا بکند! من هم دستم را بلند کردم و گفتم: خدایا! به عزت و جلال هر کس که پیش تو عزت و جلال دارد، این عالم ریشسفید هشتادساله را در دنیا، وقت مرگ، برزخ و قیامت، با معاویه محشور کن. با جان و دل گفت: الهی آمین.
یک کار معاویه این بود که صدهزار نفر را به جرم اینکه اسمشان علی بود، کُشت. یک جرم معاویه این بود که برای بعد از خودش زمینه آماده کرد و یزید سگباز شرابخوار بیدینِ مادرمسیحی را به امت اسلام مسلط کرد. یزید سال اول حادثهٔ کربلا را بهوجود آورد. سال دوم هم به مدینه حمله کردند، اسب و قاطر در حرم پیغمبر(ص) بستند، دختران مدینه را بیصورت کردند و مردم مدینه را کشتار کردند. این یکی از گناهان معاویه است.
اینها از عوارض شستوشوی مغزی است. در حقیقت، 1500 سال است که آخوند غیرشیعه فدایی و عاشق معاویه است. قرائت قرآن غیرشیعه را دیدهاید؟ در رادیو و تلویزیون ایران هم از قاریان عمدهٔ غیرشیعه میگذارند.. پایان آیه که میرسند، همهٔ آنها میگویند: «صَدَقَ اللّٰه الْعَظِیم». این کلمهٔ «علی» اسم خداست و در مهمترین کتابها هم آمده که خدا وقتی میخواست برای خودش اسم انتخاب کند، «علی» را برای خودش انتخاب کرد. آنوقت که امیرالمؤمنین(ع) بهدنیا نبود و هنوز آفریده نشده بود. ما در دعاهای ماه رمضان هم میخوانیم: «یَا عَلیُّ یَا عَظِیم»؛ این به امیرالمؤمنین(ع) چهکار دارد؟ 1500 سال است که اسم «علی» را که اسم خداست، ولی چون بوی اسم علی را میدهد، حذفش میکنند! این شستشوی مغزی است.
شستوشوی مغزی قدرتمند در عصر کنونی
اما امروزه شستوشوی مغزی بهقدری پرقدرت و قوی شده است که مدام در حال شستوشوی مغزی شیعه هستند. من با 195 کشور از طریق مؤسسهٔ قم و یا سایت در ارتباط هستم. خیلی از مردم دنیا روی سایت ما میآیند؛ 195 کشور شیعه، افغانی، پاکستانی و مناطق دیگر در دههٔ عاشورا منبر صبح را گوش میدادند. همچنین با سایتهای دیگر هم آشنا هستم؛ الآن که شما اینجا نشستهاید، پانصد سایت بهاییت 24ساعته در حال شستوشوی مغزیِ شیعه هستند. دوهزار ماهوارهٔ روی هوا هم که بهقول قرآن، سوارههای شیاطین هستند، مردم شیعه را علیه خدا، قرآن و اهلبیت شستوشوی مغزی میدهند. اینها باطلشان را به مردم میباورانند تا از حق دست بردارند. در خود ایران هم، بین جوانهای ایرانی میتوان این شستوشوی مغزی را دید (من از زمانی که فنلاند تلفن همراه را اختراع کرده است، نداشتم و تا همین امشب هم از این نعمت خیلی محروم هستم). با تلفن همراهی که دست جوانان است، 24ساعته مشغول شستوشوی مغزی آنها علیه پیغمبر(ص)، سیدالشهدا(ع)، قرآن، احکام شیعه و مخصوصاً گریه هستند. لذا من امسال در دههٔ عاشورا، هر ده روز منبر، این مسئله را با قرآن، روایات و عقل ثابت کردم که گریه جزء دین است؛ جزء جداییناپذیر دین!
چرا مردم گلایه میکنند و میگویند بچههای ما بیدین شدند؟ یک عاملش همین تلفن همراه است، یک عامل هم سایتها، یک عامل هم ماهوارههاست و یک عامل، دانشگاهها و اساتیدی که انتخاب میشوند و دین ندارند. اینها به جوانهای شما شستوشوی مغزی میدهند که متأسفانه گسترده هم شده است؛ ولی اگر گویندگان در جلسات محرّم و صفر شهرها، مخصوصاً قم، مشهد و نجف، پنجشش ماه به معناکردن «حکیم» بپردازند، همهٔ اینها خنثی میشود و هیچ شکوشبههای نمیماند.
خدا حکیم است یعنی چه؟ یعنی محکمکار، کارش استوار، عالمانه، درست، صدق و حقیقت است. دیگر دربارهٔ خدا چه شبههای برای من پیش میآید؟ چه کسی میتواند در مغز من دربارهٔ خدا شبهه بیندازد؟
بعد بهسراغ قرآن میآییم؛ قرآن میفرماید: «یس × وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ»[3] از اول این کتاب تا آخر آن، حکمت محض، علم، دانایی، حقیقت، نور، درمان و شفادهنده است. دیگر هیچ شکی برای من نسبت به قرآن مجید نمیماند.
از آنطرف، قرآن تمام انبیا را حکیم میداند و دیگر دربارهٔ نبوت شکی برایم پیش نمیآید. همچنین روایات مهم ما نیز اهلبیت را «حکما» میدانند. با معنایی که «حکیم» دارد، در حق اهلبیت هم شک و وسوسهای برایم پیش نمیآید.
راه رهایی از شک و شبهه نسبت به پروردگار
این مقدمهٔ مطلب بود. در این 98 کلمهٔ «حکیم» که در قرآن است، بعضی از آیات گفتار خود پروردگار است: «وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»[4]خودش خودش را حکیم معرفی میکند. وقتی من بدانم که پروردگارم حکیم است، نسبت به ذات، افعال، صفات و کارکردش در عالم، اصلاً شبههای برایم پیش نمیآید؛ اصلاً نمیگویم عقرب را برای چه خلق کردی؟ چرا مار را خلق کردی؟ فریاد نمیزنم که چرا بچهٔ دهسالهٔ مرا از من گرفتی؟! پشت پردهٔ مرگ بچهام، حکیم دارد کار میکند. من یک کار کردهام و فقط بچه را بهدنیا آوردهام. مالک و همهکاره، دنیا و آخرت، امروز و فردایش در دست حکمت الهی است. من چه میدانم اگر این بچه بزرگ میشد، چه آتشی به جان من، زنم، زندگیام، ایمانم، عقلم و قیامتم میانداخت!
وقتی وجود مقدس او را حکیم بدانم، به عملش راضی هستم. مرگ بچهام را میبینم و میگویم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»[5] و خدا هم به من پیغام میدهد: «أُولٰئِکَ عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ»[6] تو که در مصیبت خودت را نگه داشتی و بیدین نشدی، صلوات و رحمت منِ خدا ویژهٔ تو پدر و مادر داغدیده است.
بعد هم به من میگویند جلوی خودت را از گریه نگیر؛ گریه خوب است. ما چند جور گریه داریم؛ گریه خیلی خوب است! گریه از خوف خدا، گریه برای سیدالشهدا(ع)، گریه برای گناهانم و گریه برای ازدستدادن میوهٔ وجودم عیبی ندارد. پیغمبر(ص) یک پسر هجدهماهه داشتند که وقتی از دنیا رفت، شدید گریه میکردند. مردم به ایشان گفتند: شما دیگر چرا؟ فرمودند: مگر من پدر و داغدیده نیستم؟ مگر من جگرم از مردن این بچهٔ هجدهماهه نسوخته است؟ چه میگویید؟! نسبت به کار خدا اصلاً برایم ایرادی پیش نمیآید؛ برادران و خواهرانم! نمیدانم آیا ما میتوانیم خودمان را به این نقطه برسانیم؟ نقطهٔ خیلی عظیمی است! این نقطه نور است.
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد[7]
من اگر به اینجا برسم، خیلی راحت میشوم. دنبالهٔ مطلب، اگر خدا بخواهد، فرداشب برایتان میگویم. یادتان بماند که کلمهٔ حکیم 98 بار در قرآن از زبان خودش، انبیائش و فرشتگانش آمده است؛ یعنی سه نفر حکیمبودن را مطرح کردهاند: خودش، انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و فرشتگان. انبیا و ائمه یک واحد و یک نور هستند.
صبر و رضا، دستاورد شناخت معنای حکمت پروردگار
شما تا حالا بهدست آوردهاید که روز عاشورا چقدر بلا سر اهلبیت(علیهمالسلام) آمد؟ شخصیتهای بزرگی مثل ملااحمد نراقی (من نسخهٔ خطی کتابش را داشتم و جدیداً در هشتصد صفحه چاپ شده است؛ فقط حوادثی که نصفه روز بر سر اهلبیت آمده، هشتصد صفحه شده)، شیخ مفید، سیدبنطاووس و مجلسی کتابهایی نوشتهاند.
در کربلا چهکار کردند! آنوقت میگویند طاقت زن کم است. کجا طاقتش کم است؟ زنی که معنای حکیمبودن را با تمام وجودش لمس کرده، کجا طاقتش کم است؟ وقتی دستهای همه را با طناب بستند و ایشان با خانمهای دیگر و بچهها وارد مجلس ابنزیاد میکنند، ابنزیاد شاخوشانهکشیده، متکبر و مست، با حالت مسخره به زینب کبری(س) گفت: دنیا را چگونه دیدی؟ یعنی دیدی چقدر بلا سر شما آمد؟! دختر امیرالمؤمنین(ع) با کمال آرامش جواب دادند: «ما رَأَیتُ الّا جَمیلاً»[8] دنیا را زیبا دیدم. این یعنی ما به حکیمبودن خدا تکیه داریم! شما جنایت و ظلم کردید؛ ولی خون برادر من خون حکیمانه است؛ داغهای برادر من داغهای حکیمانه است. شما نمیفهمید که چه کردهاید!
کلام آخر؛ روز سنگین اهلبیت در شام
امروز روز خیلی سنگینی برای اهلبیت بود. در کتاب خیلی مهمی دیدم، میخواستم دههٔ عاشورا بگویم، اما در بحثم نرسید. شام امروز چراغانی بود؛ پیر و جوان، زن و مرد و بچه، با لباس نو بیرون ریخته بودند. اینها حالا مهم نیست؛ ولی مردم با تار و تنبور و وسایل موسیقی بیرون آمده بودند. اولین کسی را که جلوی اسیران دیدند، زینالعابدین(ع) بودند که یک جوان 23ساله بود. از هم میپرسیدند که او چه کسی است.
آن یکی گفتا که اینان کیستند
دیگری گفتا مسلمان نیستند
این شستوشوی مغزی است. جوانها! گول این ماهوارهها و سایتها را نخورید؛ اینها مبادا قرآن، ابیعبدالله(ع) و این جلسات را از شما بگیرند.
آن یکی گفتا که این بیمار کیست
دیگری گفتا که بابش خارجی است
آن یکی گفتا عجب افسرده است
دیگری گفتا برادرمرده است
«بابش خارجی است»، یعنی پدرش مسلمان بوده، ولی از دین بیرون رفته است؛ فقط یک پیرمرد بود که هیجانزده شد و وقتی به زینالعابدین(ع) نگاه کرد، دید او آدم عادی نیست و یک پارچه نور است! جلو آمد و به امام گفت: شما پسر چه کسی هستی؟ فرمودند: من علیبنالحسین هستم. گفت: پدرت کجاست؟ مگر با شما نبود که اوضاع اینجوری شد؟ فرمودند: پیرمرد! پدرم هم همسفر من است. سرت را بلند کن و پدرم را ببین. پیرمرد سرش را بلند کرد و دید سر بریدهٔ ابیعبدالله(ع) بالای نیزه است.
دعای پایانی
خدایا! یک چشمبههمزدن، ما و اهلبیت و نسل ما را از خودت، قرآن و اهلبیت جدا مکن.
خدایا! اشتباهات گذشتهٔ ما را بیامرز.
خدایا! شهدا و اموات ما را غریق رحمتت فرما.
خدایا! شرّ وسوسهگران، اسرائیل و آمریکا و اروپا را به خودشان برگردان.
خدایا! به این ملتِ باعظمت پیروزیِ کامل عنایت کن.
خدایا! شرّ اسرائیل و آمریکا و عربستان را از عراق ریشهکن کن.
[1]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 33: «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».
[2]. ینابیعالمودة، ج3، ص79-80.
[3]. سورهٔ یس، آیات 1 و 2.
[4]. سورهٔ نور، آیهٔ 18؛ سورهٔ توبه، آیهٔ 15.
[5]. سورهٔ بقره، آیهٔ 156.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 157.
[7]. شعر از باباطاهر عریان.
[8]. بحارالأنوار، ج45، 115.