لطفا منتظر باشید

جلسه سوم؛ سه‌شنبه (8-6-1401)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1444 ه.ق - شهریور1401 ه.ش
22.36 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

هماهنگی و قدر معلوم در آفرینش جهان

یکی از صفات پروردگار مهربان عالم، «حکیم» است. ما اگر معنای حکیم را با قلب، روح و باطن خود لمس کنیم، درِ همهٔ اعتراضات نسبت به وجود مقدس او، آفرینش او و نیز خودمان به روی ما بسته می‌شود. حضرت زین‌العابدین(ع) می‌فرمایند: «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ»؛[1] «قَدَر» یعنی اندازه، چنان‌که در قرآن مجید می‌فرماید: «بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[2] هر چیزی را به‌اندازهٔ لازم در این عالم آفریده‌ام. همچنین «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»[3] ظاهر و باطن جهان باهم هماهنگ است و اختلاف و تفاوتی در اصل خلقت جهان و جهانیان نیست. 

یونانیان اسم کوچک‌ترین جزء و شیء را به زبان خودشان، «اتم» گذاشته بودند. «اتم» لفظ یونانی است که با چشم غیرمسلّح دیده نمی‌شود؛ گاهی هم این‌قدر ریز است که حتی با چشم مسلّح هم دیده نمی‌شود. مسائلی که دانشمندان فیزیک دربارهٔ اتم می‌گویند، وجود این اتم، هستهٔ مرکزی، الکترون‌ها و بار مثبت و منفی آن، با تمام عالم هستی یکی است. این معنای «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِنْ تَفَاوُتٍ» است.

 

عامل اصلی اعتراض به پروردگار

اعتراض از کسانی صادر می‌شود که معنای اسما و صفات الهی را نمی‌دانند. آدم وقتی به حقایق نادان باشد، همه‌جور ایراد، اشکال و اعتراضی از زبانش بیرون می‌ریزد؛ ولی همین‌ها را اگر هنرمندی با اسما و صفات حق آشنا کند، دیگر هیچ اعتراضی برایشان نمی‌ماند. 

زین‌العابدین(ع) در این کلامشان عرض می‌کنند: درون مرا نسبت به اندازه‌گیری‌هایت در آرامش قرار بده تا با یقین داوری کنم که همهٔ اندازه‌گیری‌ها درست است. اقیانوس‌ها در جای خودشان، از نظر حجم و وسعت هم درست هستند؛ درخت‌ها با همهٔ تنوعشان، اندازه‌گیری‌شده و درست هستند؛ خشکی‌ها، صحراها، کوه‌ها و مجموع حیوانات خشکی و دریا و هوا، اندازه‌گیری درست و واقعی دارند. گاو باید شاخ داشته باشد و الاغ نباید شاخ داشته باشد؛ چون میلیون‌ها سال، مردم کرهٔ زمین با گاو زمین را شخم زده‌اند. آن ستونی که به گردن گاو می‌گذارند، باید به شاخش ببندند تا نیفتد. الآن هم، هنوز در خیلی از جاهای کرهٔ زمین، کشاورزی با گاو صورت می‌گیرد. گاو با اینکه شاخ دارد، شاخ نمی‌زند. الاغ هم نباید شاخ داشته باشد؛ چون اگر الاغ شاخ داشت، وقتی نمی‌خواست بار یک نفر را ببرد، جست‌وخیز می‌کرد و با شاخش شکم افراد را پاره می‌کرد. مرغ و خروس پر دارند، اما قدرت پرواز ندارند؛ چون اگر قدرت پرواز داشتند، در خانه و مزارع و روستاهای مردم یک مرغ نمی‌ماند و ملت هم یک تخم‌مرغ گیرشان نمی‌آمد. حالا می‌گویند تخم‌مرغ ماشینی شده، ولی مرغِ تخم‌کننده حتی وقتی درِ سالن باز است، نمی‌تواند پرواز کند. استخوان‌های اسکلت مرغ و خروس پُر است و نمی‌توانند پرواز کنند؛ ولی استخوان‌های کلاغ، گنجشک، کبوتر و کل پرندگان توخالی است، وقتی پر می‌زنند، می‌تواند هیکل آنها را بلند کند و بالا ببرد. روز اول ولادت بچه، نباید دهانش را پر از استخوان می‌کرد؛ چون اولین بار بود که با عالَم تماس می‌گرفت، نوک سینهٔ مادر را می‌کَند و هیچ چیز دیگر برایش نمی‌ماند. درخت گردو را باید در این‌ ارتفاع قرار می‌داد؛ چون اگر یک گردو از آن بالا بیفتد، ضرری به کسی نمی‌زند. درحالی‌که خربزه، گرمک و هندوانه را بوته‌ای و روی زمین ساخته است؛ چون اگر درخت خربزه مثل درخت گردو بود، یک خربزه روی سر مردم می‌آمد، داغونشون می‌کرد و آنها را می‌کشت.

 

قدرت و حکمت پروردگار در اندازه‌گیری‌ها

این اندازه‌گیری‌ها از شگفتی‌های قدرت پروردگار عالم و حکیمانه است؛ هم قدرت و هم حکمت. اگر قدرت با حکمت نبود، قدرت کار بی در و پیکر می‌کرد؛ اما دانایی، فرزانگی، دانش، محکم‌کاری و استوارکاری او با قدرتش همراه است. اندازه‌ها معیّن و درست درست است. ائمهٔ ما در 1500 سال پیش، ما را چه راهنمایی‌هایی کرده‌اند! حضرت زین‌العابدین(ع) می‌فرمایند: «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ» این خیلی مهم است! خدایا! مرا در خشنودی کامل نسبت به قضای خودت قرار بدهد. در عربی، «قضا» به‌معنای «حکم» است، نه به‌معنای «اجبار». «قضای الهی بود»، یعنی «زورکی بود» و این درست نبود؛ ولی او حکیم است و تمام احکامش احکام عالمانه، حکیمانه و براساس دانایی مطلق است. 

 

عمل مشتاقانه، نشانۀ رضایت بنده از احکام الهی

این خیلی حرف است که حضرت می‌گویند تا آخر عمرم، مرا به احکامت راضی قرار بده. از نمازت راضی باشم، چون اگر راضی نباشم، نماز نمی‌خوانم. اینهایی که نماز نمی‌خوانند، از این حکم راضی نیستند. حالا بگوید هم راضی هستم، دروغ می‌گوید! اگر به حکم نماز راضی بود، صبح، ظهر و عصر، مغرب و عشا مشتاقانه نماز می‌خواند. کسی که به حکم روزه راضی نیست، روزه را نمی‌گیرد. اگر به زبان هم جاری نکند، ولی در باطن می‌گوید این حکم زور و ظالمانه است! بدن من به غذا احتیاج دارد. برای چه هجده ساعت گرسنه و تشنه بمانم؟ خیلی‌ها هم در مسائل مالی از حکم خدا راضی نیستند و نفرت دارند. اعتراض هم دارند که یک سال سر زمین گندم و جو کاشته‌ام یا در مناطق گرمسیر خرما کاشته‌ام، طناب به کمرم بسته‌ام و تا بالای نخل رفته‌ام و خوشه‌های خرما را چیده‌ام. برای چه به من می‌گویند اگر خرما وزنش این‌ شد، این مقدارش زکات است؛ اگر گندم وزنش این‌ شد، این مقدارش زکات است؛ اگر جو وزنش این شد، این مقدارش زکات است؛ اگر طلا و نقره به این حساب رسید، بالاترش زکات دارد؛ اگر گاو، گوسفند و شتر از این شماره بالاتر رفت، زکات دارد؟! من جان کنده‌ام، به تو چه که من بپردازم؟ 

این حکم برای گله‌دارها، گوسفنددارها، شتردارها، گندم‌دارها و جودارها؛ اما برای منِ شهری، حکم در قرآن مجید صریح و به‌صورت امر واجب است. چطور در ذهن ما هست که نماز و روزه و حج واجب است؟ حکم به‌صورت واجب شرعی و الهی است؛ در سورهٔ انفال علنی به بندگانش می‌گوید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَی‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَی»[4] هرچه گیرتان آمد، اگر سر سال اضافه داشتید، خمسش را باید بدهی. بعد از یک سال، اگر ده‌هزار تومان اضافه آوردی، دوهزار تومانِ آن برای من، پیغمبرم و اهل‌بیت است؛ این را بده.

 

توجیه ابلیسی و سنگین در سرپیچی از احکام الهی

الف) خمس و زکات

متأسفانه برخی برای آرام‌کردن خودشان، چنان توجیه می‌کنند که آدم ماتش می‌برد. حالا من یکی از آن توجیهات بی‌ادبانه را می‌گویم. من در طول سال جان کنده‌ام، سرما و گرما خورده‌ام، ساعت هشت صبح تا ساعت نه شب به درِ مغازه آمده‌ام؛ به چه علت، سر سال اگر ده‌هزار تومان اضافه آوردم، دوهزار تومانش را بدهم؟ حالا در طول سال میلیون‌ها تومان درآورده و خدا گفته بخور و بخوران، عروسی دخترانت را بگیر و پسرانت را زن بده، ده دفعه به مشهد، بیست دفعه به اصفهان و شش دفعه هم به تبریز برو. این مخارج خمس ندارد؛ اما حالا ده‌هزار تومان اضافه آمده، چه توجیه ابلیسی سنگینی می‌کند! دوهزار تومان را به این آخوندهای گردن‌کلفت بدهم؟ 

کدام آخوند گردن‌کلفت؟! به آخوند دولتی که ماهی ده‌پانزده میلیون می‌گیرد، خمس نمی‌رسد؛ به آخوندی که وکیل است، حقوق حسابی دارد و اضافه بر حقوقش هم دارد، خمس نمی‌رسد؛ خانه و ماشین و حقوق خوبی به او داده‌اند، فروشگاه هم به نام آنها زده‌اند و جنس را ارزان‌تر از همهٔ ما می‌خرد. در حقیقت، خمس برای طلبه‌ای است که از پدر و مادر، شهر و دیارش جدا شده و به نجف، قم، مشهد یا اصفهان آمده، پانزده سال با نان خشک، نان و سیب‌زمینی یا نان و گرمک ایستاده؛ اگر هفته‌ای یک بار هم گوشت گیرش آمده، یک بار هم نان و گوشت. بعد از بیست سال، شهید مطهری، علامهٔ حلی، سیدبن‌طاووس، علامهٔ مجلسی و شیخ انصاری شده است. 

شیخ انصاری بعد از چند سال، یک روز که از درس برگشت و دید تشک زیر بدنش یک‌ذره نرم‌تر است، به خانمش گفت: این تشک چرا امروز نرم است؟ گفت: یک‌خرده پنبه و پارچه اضافه کردیم. شما دیگر بالای شصت سال دارید؛ وقتی می‌نشینید، استخوان‌های پا و کمرتان درد نگیرد. از برج بعد، مخارج خانه را کم کرد؛ یعنی آن دوسه تا پارچه و پنبه را حساب کرد، مثلاً دید پنج ریال می‌شود، سر سال پنج ریالش را کم کرد. خانمش به شیخ گفت: چرا این کار را کردی؟ گفت: من گردهٔ جواب‌دادن به خدا را ندارم. این پول حق خدا، پیغمبر و اهل‌بیت است؛ چون ما رابطهٔ مستقیم با خدا نداریم، پیغمبر(ص) هم از دنیا رفته‌اند و امام زمان(عج) هم غائب هستند، وکالت خرج‌کردن این پول را به ما داده‌اند. در اجازات اساتید گذشته‌مان نوشته‌اند که ما هم باید به‌اندازهٔ رعایت احتیاط از پول خمس خرج بکنیم و اضافه حرام است. 

بعد از غیبت صغری، از درون این سهم امام‌ها هزاران مرجع، فقیه، اصولی، خطیب و نویسنده درآمده است. علامهٔ حلّی گوشهٔ حلّه (من به حلّه رفته‌ام. همین الآن که کشور ما در شهریور است، حلّه 55 درجه گرم است) با همین یک مقدار پول، 523 جلد کتاب علمی برای فرهنگ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نوشت. این‌ها را گردن‌کلفت می‌گویند؟ بله همین‌ها را می‌گویند؛ والا دادن خمس و سهم امام به کسانی که اسم بردم، حرام است. مگر اینکه وکیل یک مرجع ربانی باشند، پول را بگیرند و به او بدهند و رسید کامل را برای دهنده بیاورد؛ خودش نمی‌تواند یک قِران از آن را بخورد.

متأسفانه خیلی از مردمِ مملکت ما اصلاً به این حکم خدا راضی نیستند. اگر قلبش را بشکافی، می‌بینی می‌گوید خدا بی‌خود کرده که برای ما یک‌پنجم قرار داده است! اینها همان حرف فرعون را می‌زنند. وقتی مردم مؤمن زمان موسی(ع) به فرعون گفتند: «وَ ابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا أَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیکَ»[5] با این ثروتی که خدا به تو داده، آخرت آباد بساز و در این دنیا هم با این ثروت، کار درست بکن. در سورهٔ قصص است؛ امشب ببینید. فرعون گلویش را صاف کرد و به مؤمنین بنی‌اسرائیل گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِنْدِی»[6] این ثروت مرا که می‌بینید، با فکر و دانش خودم به‌دست آورده‌ام؛ به خدا چه ربطی دارد؟! 

ب) حجاب زنان

این توجیه است! در واقع، اینها به این حکم خدا راضی نیستند. من نمی‌گویم چهارده تا (چهارده آیه هست)، اما به بعضی از این خانم‌ها (خدا را شکر، بعضی از خانم‌ها دیگر روسری را هم برداشتند و مانتو هم دیگر نمی‌پوشند، یا کت‌وشلواری هستند و یا مانتوی آنها تا پایین دکمه‌ای است، گاهی که گرمشان می‌شود، بازش می‌کنند)، دخترخانم‌ها و زن‌های اداری بگو: پروردگاری که تو را آفریده، در چهارده‌ آیه‌ از قرآن حجاب را با کلمهٔ «جَلباب» بر تو واجب کرده؛ در سورهٔ احزاب می‌فرماید: «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ».[7] «جَلباب» یعنی پارچهٔ سراسری و چادر. در سورهٔ نور هم یک آیه دارد که می‌گوید: دیدن قیافه، موی و روی تو، بدن معمولی تو (نه بدن غیرمعمولی)، فقط بر شوهر، پدر، بچه‌های خواهرت و دیگر مَحرم‌هایت حلال است؛ بقیهٔ نگاه‌ها به تو حرام است و باعثش هم تو هستی. دیدن این قیافهٔ زیبا، موی پریشان و لباس رنگی، جوان‌ها و مردها را به شهوت حرام دچار می‌کند. شوخی که نیست! اما او به این دو تا آیهٔ واجب می‌خندد و می‌گوید: برو، خدا حوالهٔ تو را جای دیگری بدهد! این یعنی، من حکم خدا و قرآن را اصلاً قبول ندارم. 

این حرف زین‌العابدین(ع) است که می‌فرمایند: «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ» خدایا! مرا به احکامی که برایم صادر کرده‌ای، راضی کن تا در دلم حَرَج و سختی‌ای پیش نیاید، «آخوندهای گردن‌کلفت» به زبانم جاری نشود یا «برو، خدا جای دیگر حوالهٔ تو را بدهد» برایم پیش نیاید.

خدا خودش حکیم است و درست‌کار؛ یعنی باطل‌کار نیست و کارش واقعی، صدق، فرزانگی بی‌نهایت و موافق با دانایی است، آن‌هم دانایی بی‌نهایت! جهلی آنجا نیست. من اگر این را بفهمم، هم به قرآنش و دستورات اهل‌بیت عمل می‌کنم و هم اصلاً اعتراض نمی‌کنم. با عمق دلم هم در خودم و نه به زبانم فریاد می‌زنم:

چه دانیم ناخوش کدام است یا خوش

خوش است آنچه بر ما خدا می‌پسندد[8]

 

ظهور اوج رضایتمندی در گودال قتلگاه

اوج «خوش است آنچه بر ما خدا می‌پسندد» هم در گودال قتلگاه ظهور کرد؛ چون در جهان، یک بار روز عاشورا پیش آمد. برای هیچ پیغمبر و امامی هم پیش نیامد؛ نهایتاً برای ابراهیم(ع) پیش آمد که گفتند بچه‌ات را به مسجدالحرام ببر و روبه‌روی کعبه قربانی کن. او هم بُرد و چون راضی به حکم خدا بود، خنجر هم نبُرّید. می‌گویند هفتاد بار، اما فکر نمی‌کنم! آن خنجر تیز را چهارپنج بار کشید، گلوی بچهٔ چهارده‌ساله را با آن پوست نازک نبُرید. از ناراحتی این‌که چرا حکم خدا انجام نشد، یعنی چرا بچه‌اش قربانی نشد (نه این‌که چون گلوی بچه‌اش بریده نشد، خوشحال شد. او خیلی بالا بود!)، این خنجر را به یک تکه سنگ افتاده در مسجد زد (من سفر اول که رفتم، بیشتر مسجدالحرام رمل و ریگ و سنگ بود). نوک خنجر سنگ را پراند. 

شما این آیه را در قرآن دیده‌اید؛ خدا هر موجودی، حتی لباسمان را می‌تواند به نطق درآورد: «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَی‌ءٍ»؛[9] همچنین در سورهٔ نمل خوانده‌اید که سلیمان(ع) وقتی می‌خواست با لشکرش از بیابان مورچگان رد شود، یک مورچه به همهٔ مورچه‌ها گفت: «ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لاَ یحْطِمَنَّکُمْ سُلَیمَانُ وَ جُنُودُهُ»[10] همه داخل لانه بروید. حضرت سلیمان(ع) نطق مورچه را شنید، مورچه را صدا کرد و حرف زد. انبیا هم صدای حیوانات را تشخیص می‌دادند و هم با حیوانات حرف می‌زدند. 

مشکلی ندارد که صدا از خنجر دربیاید! خنجر به ابراهیم(ع) گفت: «اَلْخَلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی» ابراهیم! تو می‌گویی ببُر، اما خدا می‌گوید نبُر. 

بنا بود یک بچه قربان بشود که نشد! دشمن هم برای نابودکردنش هزارمتر زمین را دیوار کشید و با انواع مواد آتش‌زا پر از آتش کرد. بعد او را با منجنیق در این هزارمتر جا انداختند، اما نسوخت و بیرون آمد؛ درحالی‌که در کربلا، خنجر و شمشیر و نیزه برید! 

اندر منا ذبیح یکی بود و زنده رفت

ای صد ذبیح کشته‌شده در منای تو[11]

اسماعیل(ع) یک‌دانه بود و زنده ماند؛ اما او در گودال افتاده و از شدت زخم و خونریزی، دیگر تحمل بلندشدن ندارد. یک‌طرف، 72 بدن قطعه‌قطعه افتاده و یک طرف هم صدای 84 زن و بچه با شدت گریه به گوش می‌رسد. این اوج است! به پروردگار می‌گوید: «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ». امام حسین(ع) اعتراض نداشتند. «رِضاً» یعنی رضایت، شادی و نشاط. «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ» عالی‌ترین حال عبودیت است؛ اما یک چادر را می‌گوید خدا بی‌خود کرده! کم‌طاقتی و کم‌ظرفیتی را ببینید؛ بخشی از زنان و دختران ایران می‌گویند این یک دانه چادر را خدا بی‌خود کرده! برای این هم که خودشان را بیشتر آرام کنند، می‌گویند این قرآن ساخت زمینی‌هاست و کاری به خدا ندارد. این قرآن برای عرب‌هاست و در کشور ما هم، آخوندها این قرآن را مدام باب می‌کنند؛ تنها برای اینکه نیمه‌عریان بیرون بروند. 

شما ببینید که امام حسین(ع) نسبت به حکمت خدا در چه اوجی است و خیلی از خانم‌ها و دخترها نسبت به پروردگار در چه پَستی‌ای هستند! چادر نهایتاً پنج متر است، اینها می‌گویند بی‌خود کرده؛ اما ‌حضرت زین‌العابدین(ع) به پروردگار می‌فرمایند: «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ» چون تو در اندازه‌گیری‌ها حکیم هستی و هر حکمی که به مرد و زن داده‌ای، حکم تو حکیمانه است. 

سفارش عجیب امام حسین(ع) در آخرین وداع

خیلی عجیب است! وقتی امام حسین(ع) می‌خواستند بروند، زینب کبری(س) در آخرین لحظات به ایشان گفت: تکلیف ما بعد از شما چیست؟ فرمودند: دو تا تکلیف دارید؛ از کربلا تا شام می‌روید، از شام به کربلا می‌آیید و از کربلا به مدینه می‌روید. یک وظیفهٔ شما این است: «التَّوكُّلُ علَى اللّه» فقط به خدا تکیه بدهید؛ در تکیه‌‌کردن به خدا، یک چشم چپ به شما نگاه نمی‌کند. همین هم شد. دیگر این‌که، خواهرم اینها وحشی و درنده هستند و پیش از کشته‌شدن من، به‌دنبال دلار به کربلا آمده‌اند. دخترها و خانم‌ها هرچه گوشواره، النگو و گردن‌بند دارند، همه را بگیر و در یک بغچه بریز. وقتی به خیمه‌ها حمله کردند، این بغچه را پخشِ زمین کن. آنها برای جمع‌کردن طلاها که می‌ریزند، شما به بیابان فرار بکنید تا قد و بالایتان را نبینند. با این‌همه مصائب، امام در گودال می‌فرمایند: «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ». 

این روح چه خبر است؟ این مسئلهٔ «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ» چه خبر است؟ 

 

کلام آخر؛ بی‌تابی رقیه(س) از فراق پدر

کدام‌یک از شما دختر دارید؟ من دختر دارم. این روضه‌ای که می‌خواهم بخوانم، می‌دانم چه می‌گویم و از عمق دل می‌گویم! کسانی هم که دختر ندارند، مطابق روایاتی که دارد برای ابی‌عبدالله(ع) گریه کنید، گریه کنید.

من این مطلب را از یک کتاب قرن هفتم نقل می‌کنم؛ «ملهوف» اسم کتاب است و نویسنده‌اش سیدبن‌طاووس، بهترین عابد، زاهدترین و باتقوا‌ترین آخوند شیعه در قرن هفتم. او می‌گوید: ابی‌عبدالله(ع) وقت وداع به کنار خیمه آمدند و اسم چند نفر را بردند: «یا اُختَاه، یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه وَ اَنتِ یا فاطِمَه و اَنتِ یا رُباب».[12] یکی از افرادی که حضرت اسم بردند، «یا رُقَیّه» بود. این بچه کنار خیمه ایستاده و از جریان خبر ندارد. بعدازظهر خیمه‌ها را آتش زدند، خانم‌ها فرار کردند، زینب کبری(س) همه را یک گوشهٔ بیابان، در یک خیمهٔ نیم‌سوخته جمع کرد. بچه است دیگر، می‌گوید: بابا می‌آید! بابا نیامد و او به همه می‌گفت بابا کجاست؟

بابا فردا هم نیامد، پس‌فردا هم نیامد، 25-26 روز در راه شام هم نیامد. بچه است دیگر؛ عاطفی است و عاشق پدر! هر وقت به عمه می‌گفت پدرم کجاست، زینب کبری(س) یک حرف صادقانه می‌زد و می‌گفت: عزیزدلم! بابایت به سفر رفته است. اما این سفر بازگشتی نداشت! 

من این مطلب را در کتاب حکیم و عارف بزرگی دیدم؛ به کتاب دیگر تکیه ندارم. در خرابه تشک و لحاف و متکا نداشتند و این بچه روی خاک خوابش برد. پدرش را در خواب دید، پر کشید و در بغل بابا آمد. ابی‌عبدالله(ع) او را در خواب بوسیدند و نوازشش کردند. وقتی بیدار شد و دید همان خرابه است، چنان شروع به گریه کرد! شما دیده‌اید دیگر و برایتان پیش آمده؛ یک‌وقت هم اگر کسی خانه نباشد، زنگ می‌زنیم و می‌گوییم زودتر بیا، این بچهٔ ما آرام نمی‌شود! عمه، خاله یا خواهر می‌آید و بچه آرام می‌شود. 

بچه آرام نمی‌شد! زینب کبری(س) بغلش گرفت و دور خرابه گرداند، بچه می‌گفت: عمه، من بابایم را می‌خواهم! ام‌کلثوم(س) بغلش گرفت، آرام نشد! زین‌العابدین(ع) بغلش گرفتند، آرام نشد! سکینه(س) بغلش گرفت، اما نتوانست آرامش کند! 

من نمی‌دانم کدام کشور و ملت و کدام مذهب برای آرام‌کردن دختر سه‌ساله، سر بریدهٔ پدرش را برای او می‌بَرند؟! این دختر سر را بلند کرد و بغل گرفت و گفت: «يا أبتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي؛ يا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ؛ يا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ».[13]


دعای پایانی

خدایا! تا لحظهٔ مرگ گریه را از ما نگیر. 

خدایا! حیات و مرگ ما را حیات و مرگ محمد و آل‌محمد قرار بده. 

خدایا! شرّ دشمنان شیعه را در هر سرزمینی و در ایران قطع کن. 

خدایا! مریض‌ها را شفا بده. 

خدایا! اموات و شهدا را غریق رحمت کن. 

خدایا! وجود مبارک امام زمان(عج) را همین لحظه دعاگوی ما، خانواده و نسل ما و این مردم باکرامت قرار بده.

 


[1]. فرازی از زیارت امین‌الله.
[2]. سورهٔ حجر، آیهٔ 21.
[3]. سورهٔ ملک، آیهٔ 3.
[4]. سورهٔ انفال، آیهٔ 41.
[5]. سورهٔ قصص، آیهٔ 77.
[6]. سورهٔ قصص، آیهٔ 78.
[7]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 59: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا».
[8]. شعر از نشاط اصفهانی.
[9]. سورهٔ فصلت، آیهٔ 21.
[10]. سورهٔ نمل، آیهٔ 18.
[11]. شعر از سید محمدعلی ریاضی یزدی.
[12]. لهوف، ص141.
[13]. نفس‌المهموم، ص456؛ منتخب طریحی، ص136 و 137.

برچسب ها :