جلسه سوم؛ یکشنبه (27-9-1401)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابیالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
راه رفع عقوبت الهی
وجود مبارک حضرت مولیالموحدین در یک بیان عرشی هفتقسمتی، ویژگیهای مردم مؤمن را در طول تاریخ بیان میفرماید. لازم است دربارهٔ گسترهٔ دانش امیرالمؤمنین(ع) یک مقدمهٔ مهم از قرآن مجید برایتان بگویم.
سورهٔ مبارکهٔ «نمل» داستان مفصل حضرت سلیمان(ع) و ملکهٔ سبا را نقل میکند، همهٔ داستان را میتوانید در سورۀ «نمل» ببینید. یک بخش مربوط به این است: هدهد غایب بود و سلیمان(ع) خبر او را گرفت و فرمود: اگر پیدایش بشود، جریمه دارد؛ چون بدون اجازۀ ولیالله پرواز کرده و رفته بود.
این درس از خداست که قدمبرداشتن بیاجازۀ خدا، پیغمبر و یا ولیالله جرم کوچک، متوسط یا بزرگ است؛ ولی در این جرم اگر مجرم توبه نکند، جریمهٔ دنیایی یا آخرتی دارد. اگر توبه کند، طبق آیات قرآن، یقیناً بخشیده و آمرزیده میشود. این آیۀ قرآن است: «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء»[1]. در جملۀ اول دعای کمیل هم دارد: «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ اَلَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»[2] رحمت او فراگیر به کل شیء است. ما هم یکی از آن کل شیءها هستیم و خارج از آن نیستیم. اگر اتفاقی بیفتد و بیاجازۀ حق، نبی و ولی قدمی برداریم، گناه است و عقاب دارد؛ اگر توبه کنیم، طبق «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء»، رحمتش ما را هم فرا میگیرند و گناهمان را پاک میکند؛ نباید در این شک کرد که اگر شک کنیم، شک در قدرت خدا کردهایم. اصلاً نباید این مسئله را پرسید که «اگر توبه کنم، من را میبخشد یا نمیبخشد؟» یا «حالا که توبه کردم، مرا بخشیده؟»؛ این سؤالها غلط است و حکایت از بیاعتمادی تائب به پروردگار میکند؛ نباید به حضرت او بیاعتماد بود!
بزرگی توبه و برگشت بهسوی خداوند
پرندهای است جزء مأموران حاکم عادلی مثل سلیمان که بیاجازه رفته بود، حالاکه برگشته، جریمه دارد. این برگشت هم خودش یک درس است؛ یعنی شما هم یکوقت از خدا، پیغمبر(ص) و ولیّ حق دور شدید، برگردید. این برگشت قابلجبران و جزء عبادات و اخلاق انسانی است. امیرالمؤمنین(ع) در باب حکمتهای نهجالبلاغه میفرماید: این برگشت مقام بلندمرتبگان عالم است.[3] این برگشت را میپذیرند.
کسی در مدینه جرمی کرده بود، پیغمبر(ص) او را به جریمهٔ سنگین تهدید کرده بود؛ حقّش هم بود. از خانه بیرون نمیآمد که او را نگیرند. در اتاق که حوصلهاش سر میرفت، پشت در حیاط میآمد و از میان روزنهٔ در بیرون را نگاه میکرد. بالأخره یکخرده از خستگیاش درمیرفت. یک روز درحالیکه بیرون را نگاه میکرد، حضرت مجتبی و ابیعبدالله(علیهماالسلام) (پنج و چهار سالشان بود و با هم یک سال فاصله داشتند) را دید که رد میشوند. سریع در را باز کرد و حضرت مجتبی و حضرت حسین(علیهماالسلام) را روی دوشش سوار کرد، گفت: به مسجد میروم، خودم را نشان میدهم و به پیغمبر میگویم به جان این دو من را ببخش! بچهها روی دوش او بودند؛ از در مسجد که وارد شد، پیغمبر اکرم(ص) امام مجتبی و ابیعبدالله(علیهماالسلام) را که روی دوش این گنهکار دید، فرمود: بخشیدمت، آنها را زمین بگذار.[4]
بررسی لغوی و اصطلاحی شفاعت
برادران، خواهران! اگر شفاعت نباشد، همهچیز لنگ است. اگر شفاعت درخت به زمین نباشد، ما یک دانه میوه پیدا نمیکنیم؛ درخت است که زمین را شفیع قرار میدهد و میوه پیدا میکند. سینۀ مادر است که برای بچهاش شفاعت میکند، به بچه شیر میدهد. «شفیع» یعنی جفت، در قرآن هم داریم: «وَالشَّفْعِ وَ الوَتْرِ»[5] قسم به جفت و تک. عدهای در تفاسیرشان میگویند این جفت همهٔ موجوداتاند و ما موجود تک نداریم. موجودات یا نر و مادهاند، یا مثبت و منفیاند، یا پنهان و آشکارند. «وتر»، یعنی خدا که جفت و همتا ندارد. عدهای هم بر مبنای روایات، اینطور ترجمه یا تفسیر کردهاند: «شفع» یعنی رکعت نهم و دهم نماز شب؛ هشت رکعت نافلۀ شب است، دو رکعت شفع و یک رکعت هم وتر است.
بالأخره همهٔ موجودات مأمور به پذیرش شفاعتاند. ما روی دریا که میخواهیم برویم، به شفاعت کشتی میرویم، خودمان را که در اقیانوس نمیاندازیم؛ مشهد که میخواهیم برویم، به شفاعت اتوبوس، سواری، قطار و هواپیماست. ما اگر جفت آنها نشویم، نمیتوانیم برویم. من باید جفت کشتی بشوم که دریا را طی کنم، جفت هواپیما بشوم که راه ۲۸روزه را یک ساعت بروم. اصلاً جهان، جهان شفاعت است. این که میگویند روز قیامت شفاعت است، بله این قرآن است، قیامت شفاعت هست؛ یعنی کمبود مرا که واقعاً جهنمی نیستم، ولی معطلی دارم، جبران میکنند. به فرمودۀ امیرالمؤمنین(ع)، ممکن است سه هزار سال روی زمین محشر تو را نگه دارند. قیامت کمبود مرا با ثروت معنوی هنگفت پیغمبر، صدیقهٔ کبری و ائمۀ طاهرین(علیهمالسلام) جفت میکنند، من لیاقت نجات پیدا میکنم. اگر جفت نکنند، همینطور باید بهشت را ببینم و غصه و حسرت بخورم تا دو هزار سال، صد سال یا ده سالم تمام بشود؛ ولی وقتی جفت شخصیت و عظمت و محبت آنها قرار میگیرم، سرعت نجات پیدا میکنم. نمازهایم را هفتاد سال خواندهام، روزههایم را گرفتهام و مکهام را رفتهام، ولی قدرت ندارد مرا بهطرف بهشت ببرد. از قدرت نماز امیرالمؤمنین، امام عصر، امام صادق، صدیقۀ کبری یا پیغمبر(صلواتاللهعلیهم) با من جفت میکنند، قدرت سرعت پیدا میکنم و باید ده سال در محشر بمانم، نیم ساعت میمانم. این داستان شفاعت است. اگر بخواهند ما را نبخشند که خیلی وضعمان خراب میشود. ما با این مؤمنبودنمان، نمازها، روزهها و اخلاق نرممان واقعاً لیاقت بخشیدن داریم؛ شک نکنید!
شفاعت امیرمؤمنان(ع) از یک مهدورالدم
فکر کنم چهل سال قبل این روایت را دیدم؛ چون چهل سال میشود که در ذهنم است. بتپرستی در مکه بود، نمیدانم چهکار کرده بود که پیغمبر اکرم(ص) وقتی به مدینه آمد، اعلام کرد که خون این آدم بیارزش و هدر است؛ هرکه هرجا او را دید، بکشد و شرّ او را قطع کند. مثل «سلمان رشدی» شده بود، نمیتوانست از خانه بیرون بیاید و در جلسات عمومی شرکت کند؛ اما بالأخره بعد ۲۵-۲۸ سال بیرون آمد که دیدید او را نابود کردند. خبری هم از او نیست.
این شخص هم اصلاً نمیتوانست آشکار بشود. در مکه که بود، با ابوطالب(ع) پدر امیرالمؤمنین(ع) رفیق بود. پنهانی، از بیراهه به مدینه آمد. مسجد نیامد، در تاریکی شب درِ خانۀ امیرالمؤمنین را زد و گفت: من مجرم و مهدورالدم هستم، پیغمبر اکرم(ع) دستور داده هرکجا که من را بینند، بزنند؛ مرا نزد پیغمبر میبری و از او میخواهی که من را ببخشد؟! خیلی زرنگی کرد امیرالمؤمنین(ع) را شفیع قرار داد! حالا چه کسی هست که شفاعت امیرالمؤمنین(ع) را قبول نکند؟!
ای که نه گر کِلک تو دادی نظام
دفتر ایجاد منظم نبود
کعبه ز میلاد تو این رتبه یافت
ورنه بدین پایه معظم نبود
در شب معراج که حق با رسول
گفت سخن، غیر تو محرم نبود
کیستی ای آنکه همه عالمی
گر تو نبودی همه عالم نبود[6]
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را میبَرم. حالا پیغمبر(ص) که حکم داده بود هرکه او را هرکجا دید، بکشد؛ چرا امیرالمؤمنین(ع) او را نکشت؟ یعنی امیرالمؤمنین(ع) از حکم پیغمبر(ص) روگردانده بود؟! نه. امیرالمؤمنین(ع) میدانست اگر او را نکشد و نزد پیغمبر(ص) ببرد، پیغمبر(ص) بهخاطر اینکه علی تجلی صفات حق است، ایراد به او نمیگیرد. پیغمبر(ص) عاشق امیرالمؤمنین(ع) بود و میفرمود: «خُلِقْتُ أَنَا وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ»[7]، «خُلِقْتُ أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ»[8]، «لَحْمُكَ مِنْ لَحْمى وَ دَمُكَ مِنْ دَمى وَ الايمانُ مُخالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ»[9]. او را صبح نزد پیغمبر آورد، تا چشم پیغمبر(ص) به این مهدورالدم افتاد و دید که امیرالمؤمنین(ع) او را آورده، فرمود: بخشیدم، کشتنت را حرام اعلام میکنم.
حالا ببینم قیامت ما را شفاعت میکنند؟ صددرصد، اصلاً شک ندارد. همهٔ ما بالأخره بهشکلی خادم خدا، اهلبیت و دینیم؛ باورتان میشود که روز قیامت ما منتظر شفاعت باشیم و شفاعتکنندگان بگویند کاری به کارت نداریم؟! یعنی ما شصت سال دنبال خدا و اهلبیت و قرآن بدویم، قیامت به ما بگویند هیچبههیچ، بیخود دویدید! خیلی هم کار خوبی کردیم که دویدیم. بله یقیناً شفاعت شامل حال میشود.
ماجرای تخت ملکهٔ سبا
نباید قدمی خلاف خدا، بیاجازۀ پیغمبر(ص) و ولی برداشته شود. حال اگر برداشته شد، جرم است و جریمه دارد؛ اما اگر مجرم توبه کرد، جریمهاش بخشیده است.
هدهد پیدا شد، سلیمان(ع) گفت: کجا بودی؟ چون قرآن دارد: «عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ»[10] خدا گفتار تمام پرندگان را به خاندان داوود(ع) یاد داده؛ یعنی هر پرندهای که صدا میزند، نطقش را میفهمیم. گفت: سلیمان(ع)! مرا ببخش! من ظاهراً جرمی مرتکب نشدم؛ در هوا پرواز میکردم، به کشوری رسیدم که پادشاه آن کشور یک زن بود و این زن تختی داشت که فکر نمیکنم هیچ شاه و سلطانی چنان تختی داشته باشد.
داستان خیلی مفصلتر است، مقصود من در دو آیه است. سلیمان به بارگاهنشینانش گفت: «أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا»[11] کدامتان میتوانید این تخت را که در کشور سباست (یمن فعلی)، به فلسطین (نزدیک دو هزار کیلومتر راه است) بیاورید؟ این قرآن است و باید با عمق دل باور کرد. «قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ»[12] «عفریت» یعنی قدرتمند، کلمۀ بدی نیست؛ «عفریته» یعنی خانم قدرتمند، «عفریت» یعنی مرد قدرتمند. یک جن پرقدرت به سلیمان گفت: «أَنَا آتِيكَ بِهِ»[13] من از کشور سبا (از پایتخت یمن) تخت این خانم را تا فلسطین میآورم، زمانش را هم این مقدار گفت: «قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ»[14] پیش از اینکه از روی صندلیات بلند شوی و بایستی؛ یعنی هنوز در حرکت ایستادنی و به ایستادن نرسیدهای، تخت را میآورم. چه قدرتی خدا به این جن داده بود! کلام جالبی هم به سلیمان گفت: «وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ»[15] من قدرت آوردن تخت به آن پرارزشی را دارم و نه اهل اختلاس، غارت، بردن جای دیگر و نه دزد و خائنم.
درس نابی از قرآن برای حکام
این یک درس به حکومتهاست که خیلی مواظب باشید در بدنۀ کارتان خائن، دزد و فاسد لانه نکند! الآن فاسدان، خائنان و دزدان در همۀ لانههای کرهٔ زمین (مخصوصاً در حکومتها) لانه دارند و جایشان هم گرم است، ترسی هم ندارند. میگوید فوقش دو سال زندان میروم، بعد هم هرچه محاکمهام کنند، میگویم پولها از بین رفته، بعد تا آخر عمر پایش مینشینم و میخورم. بعد هم به نسلهایم (تا شش نسل) میرسد و عذاب همهٔ آنها را هم من در جهنم گردن میگیرم. دیگر گردنکلفتتر از اینها در دنیا نیست!
گوشهای از قدرت موجودات الهی
وقتی حرف این جن تمام شد، «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ ».[16] این را داشته باشید تا من به علم امیرالمؤمنین(ع) برسم. در آیه بین علم و کتاب یک «مِن» فاصله افتاده؛ شما از یک طلبۀ دوسه سال درسخوانده بپرسید در ادبیات عرب به این «مِن» چه میگویند، بلافاصله جواب میدهد: این «مِن» تبعیضیه و معنی آن «اندک» است. برادران خواهران! بهطور یقین این کتاب در آیهٔ «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ» نه تورات بود، نه انجیل؛ اگر بود، خدا میگفت. این آدمی که اندکی از علم کتاب نزدش بود (یعنی یک جلوه، رشحه و شعاعی از لوح محفوظ نزدش بود)، همین یک رشحه و شعاع چنان قدرتمندش کرده بود که به سلیمان گفت: «أَنَا آتِيكَ بِهِ»[17] من تخت را از سبا به فلسطین میآورم، «قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»[18] پیش از آن که پلک بالایت روی پلک پایینت بیفتد. یک مرتبه سلیمان دید که تخت در بارگاهش است!
حالا سلیمان چه گفت؟! او را غرور گرفت و گفت عجب قدرتی حکومت من دارد؟! کدام قدرت؟! کدام ما؟! همهٔ قدرت و «ما» پیش یک نفر است. سلیمان تا تخت را دید، نگفت قدرت من، بارگاهنشینان من (باطن انبیا چقدر زیبا بود!)، گفت: «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»[19] این احسان پروردگارم به من است. این عمل انجام گرفت؛ «لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ»[20] من با کمال تواضع از او تشکر میکنم یا طغیان؟ «وَمَنْ شَكَرَ»[21] کسی که تشکر کند، «فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ»[22] به نفع خودش است.
مقصود از «من عنده علم الکتاب»
یک بار دیگر آیه را بشنویم: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ»؛ حالا سراغ آخرین آیۀ سورۀ «رعد» برویم که در مکه هم نازل شده است. خدا به پیغمبر میگوید: «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»[23] کافران میگویند که تو فرستادهٔ خدا نیستی، اصلاً پیغمبر نیستی. به کافران بگو: من برای پیغمبربودنم دو شاهد دارم: «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»[24] یک شاهدم خداست؛ خدا با قرآنش شهادت میدهد که من پیغمبرم. قرآن شهادت حق به پیغمبر میدهد. یک شاهد دیگر دارم که هفدههجده سالش است: «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»[25] این آیه دیگر «مِن» ندارد، آنکه کل «علم الکتاب» نزدش است. خدا در این آیه میخواهد بگوید «علی لوح محفوظ من است». این علم امیرالمؤمنین اندک یا قلیل ندارد.
بعضی از مفسرین غیرشیعه گفتهاند: این «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» یهودیها و مسیحیهای باسواد مکهاند. به آنها میگویم من از جغرافیا و ملت مکهٔ قبل و بعد از پیغمبر(ص) آگاهی کامل دارم؛ هیچ یهودی یا مسیحیای در مکه نبوده، این ترجمه را از کجا آوردهاید؟ محل زندگی یهود و مسیحیت مدینه بوده نه مکه، یعنی پیغمبر به مردم بگوید شاهد پیغمبربودن من این «موسیو قاراپت» یا «حاخام» است؟! مفسرین بزرگ غیرشیعه! وقتی از اهلبیت جدا بشوید، اینطور در چاله میافتید و در قرآن دست میبرید. «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» حالا این معدن علم کتاب میگوید مؤمن واقعی هفت ویژگی دارد؛ آن ویژگیها چیست؟ انشاءالله فردا شب عرض میکنم. بالأخره ما با این روایت حرکت میکنیم تا به نتیجه و با خواست خدا به علی(ع) برسیم.
کنج خرابه
آنهایی که دختر ندارند، نمیدانند من چه میگویم. خودم که دختر دارم، میفهمم؛ آنهایی که دارند، میدانند. من سهچهار بار زندان رفتم، میدانم یعنی چه؛ اما یک شب خرابهنشین نبودم. ای کاش اهلبیت را زندان میانداختند، نه در خرابه ببرند! زینالعابدین(ع) میفرماید: روزها مستقیم آفتاب میتابید، شبها هوا خنک بود؛ صورت بچههای ما پوست انداخته بود. خرابهنشینی برای آنهایی که بالاترین مقام را در عالم دارند، خیلی سخت است! خیلی عجیب است! چه کردید، چرا عقیلهٔ بنیهاشم زینب کبری، زینالعابدین، رباب و سکینهٔ کبری(علیهمالسلام) را خرابهنشین کردید؟! اینها چهکار کرده بودند که نصف شب بچه از خواب بیدار شود، کنار خرابه بنشیند و بگوید:
اگر دست پدر بودی به دستم
چرا من در خرابه می نشستم
اگر دردم یکی بودی، چه بودی
وگر غم اندکی بودی، چه بودی
به بالینم طبیبی یا حبیبی
ازین هر دو یکی بودی، چه بودی
دعای پایانی
خدایا! ما، اهلبیت و نسل ما را از خودت، قرآن، انبیا، ائمه و عمل صالح جدا مکن.
خدایا! از جا بلند نشده، تمام گناهان گذشتهٔ ما را به کرم و رحمتت بیامرز.
خدایا! دست اشرار را از سر این مردم بردار.
خدایا! به حقیقت صدیقهٔ کبری(س) این گرانیها را با دست رحمت خودت یا «ولیاللهالأعظم» امام زمان(عج) برطرف کن.
خدایا! به حقیقت ابیعبدالله(ع) باران فراوان رحمتت را بر این کشور، شهر و مردم نازل بفرما.
[1]. سورهٔ اعراف: آیهٔ ۱۵۶: «وَاكْتُبْ لَنَا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ».
[2]. مفاتیحالجنان، ص۶۲.
[3]. نهجالبلاغه، حکمت ۴۱۷: «وقَالَ عليهالسلام لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِه أَسْتَغْفِرُ اللَّه ـ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ أَتَدْرِي مَا الِاسْتِغْفَارُ ـ الِاسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّيِّينَ ـ وهُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ ـ أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى ـ والثَّانِي الْعَزْمُ عَلَى تَرْكِ الْعَوْدِ إِلَيْه أَبَداً ـ والثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ ـ حَتَّى تَلْقَى اللَّه أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْكَ تَبِعَةٌ ـ والرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى كُلِّ فَرِيضَةٍ عَلَيْكَ ـ ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّهَا ـ والْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ».
[4]. مناقب ابنشهرآشوب، ج۳، ص۱۶۸: «إسماعيل بن يزيد باسناده عن محمد بن علي(ع) أنه قال: أذنب رجلا ذنبا في حياة رسول الله فتغيب حتى وجد الحسن والحسين في طريق خال فأخذهما فاحتملهما على عاتقيه وأتى بهما النبي فقال: يا رسول الله اني مستجير بالله وبهما، فضحك رسول الله حتى رد يده إلى فمه ثم قال للرجل: اذهب وأنت طليق، وقال للحسن والحسين: قد شفعتكما فيه اي فتيان، فأنزل الله تعالى : ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤوك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما».
[5]. سورۀ فجر: آیۀ ۳.
[6]. میرزا حبیب خراسانی.
[7]. عللالشرایع، ج۱، ص۱۳۴.
[8]. شواهدالتنزیل، ج۱، ص۳۷۶.
[9]. میراث محدث أرموی، ص۲۱۹.
[10]. سورهٔ نمل: آیهٔ ۱۶: «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ».
[11]. سورهٔ نمل: آیهٔ ۳۸.
[12]. سورهٔ نمل: آیهٔ ۳۹.
[13]. همان.
[14]. همان.
[15]. همان.
[16]. سمرهٔ نمل: آیهٔ ۳۹.
[17]. همان.
[18]. همان.
[19]. همان.
[20]. همان.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. سورهٔ رعد: آیهٔ ۴۳.
[24]. همان.
[25]. همان.