جلسه هفتم؛ پنجشنبه (1-10-1401)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»
اهمیت حلالیت رزق در قرآن و روایات
وجود مقدس امیرمؤمنان(ع) هفت خصلت برای مؤمن واقعی بیان فرمود. روایت در کتابهای متعدد شیعه (قرن چهارم به بعد) نقل شده. اغلب محدثین شیعه بهخاطر اهمیت این روایت هم هست که آن را ذکر کردهاند؛ یکی از آنها «شیخ صدوق» رضوانالله تعالی علیه است.
اولین خصلتی که امام بیان کرد، این است: «الْمُؤْمِنُ مَنْ طَابَ مَكْسَبُهُ»[1] درآمد، کسب و زمینههای معیشت انسان مؤمن پاکیزه است. یقین است که منظور از این پاکیزگی بهداشتیبودن نیست؛ چون بالأخره اکثر مردم پنج قاره به بهداشت غذا که مانده، آلوده و مسموم نباشد، توجه دارند. محققین میفرمایند منظور از این پاکیزهبودن، حلالبودن و آلودهنبودن کلّ معیشت، خانه، درآمد، طعام، آشامیدنی، لباس، مرکب و هرچه که در اختیار دارد، به حرام است. البته قرآن مجید و روایات به خوراک حلال خیلی اهمیت دادهاند. این امر و فرمان واجب پروردگار است: «کلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا»[2] آنچه در زمین حلال باشد، مصرف و هزینه کنید؛ حالا گوشت حیوانات است که بیان شده کدامهایش حلال است و یا گیاهان، میوه و صیفیجات است.
یک مرحلۀ حلال این است که ذات رزق، حلال باشد؛ مثل گوشت گوسفند، گاو، شتر و بز، میوهها و صیفیجات؛ اما یک زمانی عَرَضاً حرام میشود. خود گوشت، میوه یا سبزی حرام نیست، ولی سمّ ربا، غصب، دزدی، رشوه، زورگیری و خوردن ارث برادر و خواهر حرامش میکند. اصلش حلال است، ولی از همین راههایی که عرض شد، حرام بر او عارض میشود.
نیاز انسان به تغذیۀ مادی و معنوی
این دوسهروزه در روایات حلال و حرام خیلی دقت داشتم و یادداشت میکردم که چند تا از روایات مهم آن را برایتان میخوانم؛ جالب اینکه این روایات را هم شیعه و هم کتابهای واقعاً مهم روایتی اهلسنت نقل کردهاند.
ما میدانیم که وجود ما از خاک است؛ یعنی هرچه در آفرینش ما بهکار برده شده، از خاک است. بقای این خاک که بهصورت انسان زنده درآمده، با غذاست و عامل دیگری ندارد. قرآن میفرماید: «وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ»[3] من بدن بینیاز از خوراکیها به شما ندادم. بدن، روح، عقل و قلب، همگی به غذا محتاج هستند. «أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ»[4] اسلام برای روح و قلب غذای خاصی قرار داده که همهاش هم در اختیار است. غذای دل، ایمان است، غذای نفس و روح، اخلاق حسنه و غذای عقل، علم است. ما هر ناحیهای از این وجود را گرسنه بگذاریم، میمیرد.
اگر ما در حد لازم یاد نگیریم، جهل قاتل عقلمان میشود؛ اگر دچار رذایل اخلاقی و شیطانی بشویم، قاتل نفس و روح میشود؛ اگر قلب را از ایمان به خدا و قیامت سیر نکنیم، قلب میمیرد. این مرگ عقل، قلب و نفس را در آیات و روایات میبینیم: «وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ (19) وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ (20) وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ (21) وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ»[5] مرده و زنده یکی نیستند. امام صادق(ع) این آیه را تأویل میکند که «أحیاء» یعنی مردم مؤمن، «أموات» یعنی مردم بیدین. در سورۀ انفال هم میخوانیم: «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ»[6] اگر به دعوت خدا و پیغمبر پاسخ ندهیم، مردهایم؛ اما دعوت خدا و پیغمبر را وقتی پاسخ بدهیم، زنده خواهیم بود. همچنین در قرآن مجید است که قلب هم کوری و نابودی دارد: «وَلَٰكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ».[7]
منبع دریافت غذای روح
حالا غذاهای مربوط به قلب، روح و نفس را باید در کتابهای مهم اخلاقی، روایی و حکمای الهی و عرفای بزرگ دید. علمای بزرگ شیعه برای حفظ شیعه، برای اینکه عقل، نفس و قلبشان نمیرد، خیلی کار کردند. آنها واقعاً و انصافاً در زمینۀ برای جمعآوری، تنظیم و شرح مطالب سنگ تمام گذاشتند و خیلی زحمت کشیدند! بهترین نمونهاش «محجةالبیضاء» فیض کاشانی در چهارهزار صفحه و «جامعالسعادات» ملا مهدی نراقی (پدر ملا احمد) که بالای تقریباً هزار صفحه است. نمونههایی از این کتابها چه بهعنوان روایت خالص، چه بهعنوان بحث و گفتوگو تنظیم شده.
احیاکنندۀ دلها
مثلاً امیرالمؤمنین(ع) غذای دل را «موعظه» میداند، این نگاه امیرالمؤمنین(ع) است. حضرت بعد جنگ صفین با خط مبارکش نامهای هشتنه صفحهای نوشت که در نهجالبلاغه نقل شده. این نامه در بخش دوم نهجالبلاغه است؛ بخش اول سخنرانی و بخش دوم نامههاست. اگر در منزل نهجالبلاغه دارید، نامۀ امیرالمؤمنین به حضرت مجتبی(علیهماالسلام) را در فهرستش ببینید! یک نامۀ مفصل هم به محمدبنحنفیه دارد که اولین بار این نامه را در جلد یازدهم «وسائلالشیعه» نوشتهٔ شیخ حرّ عاملی دیدم (بیست جلد است که در اصفهان نوشته شده، البته چاپهای متعددی خورده).
در نامۀ به امام مجتبی مینویسد: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ».[8] امام مجتبی(ع) که بیدارترین دل را داشته، چرا امیرالمؤمنین(ع) مینویسد دلت را با موعظه زنده کن؟ مگر امام مجتبی(ع) دلِ مرده داشته؟! نه، یک ضربالمثل زیبای عربی داریم که در کتابهای معارف و علمی ما از این ضربالمثل زیاد استفاده شده. معنای ضربالمثل این است: «به تو میگویم، اما همسایه! تو بشنو» به امام مجتبی(ع) میفرماید، اما ای ملت! شما بشنوید. «و اسمَعِي یا جارٌ» همسایه! منظورم تویی، نه حضرت مجتبی(ع) که دارم با او حرف میزنم. یک ضربالمثل هم در ایران است که دهخدا در لغتنامهاش آورده: «به در میگویم که دیوار بشنود»؛ یعنی من به مخاطبم کاری ندارم، بهطرف دیگر کار دارم، به او میگویم که بشنود. دلت را بهوسیلۀ موعظه، پند، عبرت و نصیحت زنده کن!
مثالی زیبا برای گذر عمر
آقایی بهنام «حاج محمدحسین احسن» بود که اوایل طلبگیام او را دیده بودم. آن وقت هفدههجده سالم بود. بیشتر روزها در قم ایشان را میدیدم. این آقا از بروجرد در محضر «آیتاللهالعظمی بروجردی» بود. چند سالی بعد از فوت ایشان زنده بود و قبرش زیر ایوان ساعت صحن بزرگ است. ایشان ملازم دائمی مرحوم آقای بروجردی بود.
ایشان نقل میکرد: در قم از گرما آتش میبارید، ما در ده «وَشنَوِه» (حدود سی کیلومتری قم است، من یک بار آنجا رفتم) منزلی در یک باغ اجاره کردیم که حداقل ایشان با آن سنّ بالا در این تابستان گرم به آنجا برود. یک عکس خیلی زیبا هم دارد که آنجا لب حوض نشسته است و وضو میگیرد. آب از بالا میآمد در حوض، از سرازیری حوض هم میرفت در باغهای دیگر. آب جاری بود.
یک روز بعدازظهر بعد از استراحت ایشان باید میآمدم و یکخرده قند، چای و شکر و نخود و لوبیا میخریدم. از اتاق یک فرش آوردم، لب حوض انداختم (حوض باصفایی بود با آب جاری)، عرض کردم: آقا! تشریف بیاورید در حیاط و کنار حوض بنشینید. هوا هنگام ظهر یک مقدار لطیفتر و خنکتر است؛ من بروم خرید کنم. شاید در نیمساعت یا سهربع چیزهای لازم را خریدم! وقتی برگشتم، دیدم که صدای گریۀ «آیتاللهالعظمی بروجردی» از لب حوض تا دم کوچه میآید. من ترسیدم؛ چون ایشان ناله میزد! آقای بروجردی را دیده بودم، خیلی پراشک بود و اگر کسی روضۀ ابیعبدالله(ع) یا فاطمۀ زهرا(س) نزدش میخواند، بیطاقت گریه میکرد. در را باز کردم، کنار فرش نشستم تا گریۀ ایشان یک مقدار آرام بشود. عرض کردم: آقا! فکر نمیکنم کسی آمده باشد، خبر بدی رسیده؟ فرمود: نه. حالتان بههم خورده، دردی دارید؟ فرمود: نه. گفتم: آقا! چرا اینطور گریه میکنید؟ گفت: این آب جوی را میبینی که میرود و دیگر برنمیگردد! این شعر حافظ را خواند:
بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین
کاین اشارت ز جهانِ گذران، ما را بس
«کاین اشارت» یعنی آبی که میرود و برنمیگردد، «ز جهان گذران ما را بس». اگر آدم این موعظهها را بپذیرد و قبول بکند، دلش واقعاً زنده میشود. حافظ در در یک غزل دیگرش از جریان طبیعت خیلی نصیحت عالیای ساخته:
مزرع سبز فلک[9] دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو
ماه شب اول خیلی نازک است و شکل داس میماند.
آدم هرچه بکارد، همان را درو میکند! قدیمها در جلسات یا در روضههای خانگی این شعر را میخواندند:
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید، جو ز جو
نمیشود من بینمازی، ظلم، دروغ، تهمت، غیبت و حرام کشت کنم و روز قیامت راستی بهجای دروغ درو کنم، تعریف بهجای تهمت، عدالت بهجای ظلم و ایمان بهجای کفر درو کنم. خیلی جهان دقیق است! انسان هرچه بکارد، قیامت همان را درو میکند.
منبع عظیم دریافت مواعظ
حسن جان! دلت را با موعظه زنده کن. من به روایات فقهی کاری ندارم، اما همۀ این روایات اخلاقی و معارفی شیعه که خیلی هم زیاد است، موعظۀ پیغمبر، فاطمۀ زهرا، امیرالمؤمنین و یازده امام(علیهمالسلام) است. اینها را یا باید در مجالس از عالم ربانی نفسدار بشنویم که حیات بدهد، یا خودمان با نورانیت باطن در کتابها بخوانیم و دقت کنیم که نور روایت به باطن ما انتقال پیدا بکند. الفاظ که کاری نمیکند، من با تسبیح دههزار «قُلْ هوَ اللَّه» بخوانم، موحد میشوم؟! تا زمانی که معبودهای باطل را از درونم بیرون نکنم، خورشید توحید از افق قلب من طلوع نمیکند.
چگونگی آلودهشدن بدن به حرام
ما را از خاک و نیازمند کامل ساختند. «وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ»[10] ما برای زندهماندن چارهای نداریم جز اینکه نان، آب، میوه، سبزی و صیفیجات بخوریم. اینها ابتدا وارد دهان، بعد وارد مری و معده میشود، بعد وارد روده کوچک و بزرگ و بعد با تغییر قیافه (نه ذات) وارد کبد میشود و از کبد با تولید خون وارد همۀ بدن میشود. این غذا پوست، ناخن، گوشت، استخوان و غضروف میسازد؛ اگر کسی کارش خوردن حرام باشد، گوشت، موی، پوست، ناخن، استخوان، غضروف و رنگ بدنش را آلوده میکند.
مراحل توبۀ واقعی
امیرالمؤمنین(ع) در باب توبه یک متن بسیار قوی دارد که فکر کنم شما شنیده باشید. ایشان دید یک نفر میگوید: «أستَغفِرُاللَّهَ رَبِّی و أتُوبُ إلیه»، امام خیلی نرم به او گفت: اگر مادرت در مرگت برایت گریه میکرد، بهتر از این بود که معنی توبه را انحرافی بفهمی. جوان! این «أستَغفِرُاللَّهَ رَبِّی و أتُوبُ إلیه» توبه نیست، توبه با شش مسئله تحقق پیدا میکند: واجبات انجامنداده یا اشتباه انجامداده را جبران کنی؛ حالا که میخواهی توبه کنی، حرامهای خدا را ترک کنی؛ حقوق مردم را که نمیدادی، طلبکار بودند و خورده بودی، باید پس بدهی؛ باید رنج عبادت را به خودت بچشانی و همینجوری خوشنگذرانی؛ باید تمام گوشت و پوست و خونی که از حرام ساختی را آب کنی، بهجایش گوشت، پوست، خون، استخوان و غضروف پاک (با مال و لقمۀ حلال) به وجود بیاوری؛ آنوقت بگویی: «أستَغفِرُاللَّهَ رَبِّی و أتُوبُ إلیه».[11]
آن وقت روایات ما در این زمینه، حکمتهای دریاوار دارند. من یکیدو تای آن را برای تبرک برایتان بخوانم. رسول خدا(ص) میفرماید (این خیلی روایت عجیبی است! بالأخره ۵۵ سال با روایات دائم سروکار داشتم و هنوز هم دارم؛ ببینید پیغمبر چه میفرماید، یعنی این عمق مسئله خیلی عجیب است!): «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي» ترسناکترین چیزی که من را برای بعد خودم بر امتم ترسانده. این چهچیزی است که پیغمبر با آن عظمتش، پیغمبری که دنیا و آخرت را میبیند، از آن ترسیده؟ نه معاویه، نه ابوسفیان، نه لشکر حنین، احد و یهود بنیالنضیر، هیچکدام پیغمبر را نترساند؛ ولی میگوید ترسناکترین چیزی که مرا بعد از خودم بر امتم ترسانده، این سه چیز است:
«هَذِهِ الْمَكَاسِبُ الْحَرَامُ» اینکه کسب و درآمد مردم با تقلب، ترفند، کلاهبرداری، جنسبهجنس کردن، خوب را با متوسط مخلوطکردن و بهعنوان خوبفروختن حرام باشد. اینکه امتم بعد من حرامخور شوند مرا ترسانده؛ چون اگر حرامخور شوند، همۀ اعمالشان باطل میشود. «وَالشَّهْوَةُ الْخَفِيَّةِ» دومین چیزی که شدید من را ترسانده، این شهوترانیهای پنهان است. ما هم شنیدهایم که در مجالس شبانه در را قفل میکنند، پنجرهها را میبندند و هر گناهی دلشان بخواهد، مرتکب میشوند. پیغمبر از این جلسات خبر داده. سومین چیزی که مرا بهشدت ترسانده، رباخواری است که امت من رباخوار شوند.[12]
پاکیزهترین کسبها
یک روایت دیگر که آنهم از رسول خداست: «أطیَبُ الکَسبِ، عَمَلُ رَجُلٍ بِیَدِهِ» پاکیزهترین کاسبی این است که انسان با زحمت خودش کسب بکند، سربار مردم نباشد. «و کلُّ بیعٍ مَبرورٍ» پاکیزهترین کسب در خرید و فروش درستکارانه عملکردن است.[13]
من مشهد در یک مغازه رفتم. او مرا در تلویزیون دیده بود. اسمم را برد و جواب سلامم را داد، سهچهار نفر ایستاده بودند. به من گفت که شما بنشین تا نوبتت بشود! گفتم: من نیامدم زودتر از این برادران و خواهران چیزی بخرم، مینشینم. یک نفر مانده بود به نوبت من، یک نفر آمد که تهرانی بود و من او را شناختم، گفت: پنج کیلو خاکشیر میخواهم (خاکشیر داشت مثل نقره! این را میگویند بیع درستکارانه!) گفت: این خاکشیر را پسندیدی؟ گفت: بله، خیلی ناب است! گفت: نه، چون تو تخصص نداری، نمیدانی در این خاکشیر یک مقدار (به شکلی که نمیبینی) خاک قاتی است؛ شستنش زحمت دارد، یعنی من نمیتوانم به تو خاکشیر خالص بدهم؛ اگر دلت میخواهد، پنج کیلو بکشم؛ اگر دلت نمیخواهد، از یک جای دیگر بخر. در این گیرودار یک پیرزن قدخمیده آمد. به من گفت: شما چه میخواهی؟ گفتم: این مادر را راه بینداز، من میگویم چه میخواهم. پیرزن گفت که شیرخشت میخواهم. واقعاً در این ظرف بلوری یک شیرخشتی بود، اینقدر سفید، خوب و چشمنواز! به پیرزن گفت: این شیرخشت است، تو چطورش را میخواهی؟ گفت: هندی. گفت: این ایرانی است. گفت: نمیخواهم. گفت: به سلامت! پیغمبر(ص) این را خرید و فروشکنندۀ درستکار میگوید. مغازهاش هم کوچک بود. من به او گفتم: این همه مشتری داری، چرا مغازه را عوض نمیکنی؟ گفت: با این مغازه ده بار مکۀ واجب، هفت بار کربلا رفتم، شش دختر شوهر دادم. میخواهم چهکار؟! خداوند که از همین محیط کوچک اینقدر عالی من را اداره میکند، میخواهم چهکار؟! اصلاً پیغمبر(ص) میفرماید: روزی آدم سالم، مثل شیری که میدوشند، از طرف خدا دوشیده میشود. تا جلسۀ بعد اگر خدا مهلت بدهد، بقیۀ روایات را (همهاش را نمیرسم) بخوانم.
روضه
«السلام علیک یا مصباح الهدی! السلام علیک یا سفینة النجاة! السلام علیک یا رحمة الله واسعة! السلام علیک یا باب نجاة الامة! السلام علیک یا أبا عبدالله و رحمة الله و برکاته!»
بچهها میبینند عمه با قدمهای آهسته در بیابان حرکت میکند. آنقدر ادب دارند که از عمه نمیپرسند دنبال چه میگردی، اما اگر میپرسیدند: عمه! در این بیابان چه گم کردهای، دنبال چه میگردی؟ جواب میداد:
گلی گم کردهام، میجویم او را
به هر گل میرسم، میبویم او را
اگر پیدا کنم زیبا گلم را
به آب دیدگان میشویم او را
بالأخره وارد گودال شد. شمشیرشکستهها و نیزهشکستهها را کنار زد، بدن قطعهقطعه را روی دامن گذاشت. اولین حرفی که زد گفت: «اللّهمّ تقبّل منّا هذا قليلَ القُربانَ»[14] خدایا! این سر بریده را از آلمحمد قبول کن.
دعای پایانی
اللهم! اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا.
اللهم! اصلح امورنا و اکف مهمتنا و اغفر لموتانا.
[1]. خصال، ج۲، ص۳۵۲.
[2]. سورۀ بقره: آیۀ ۱۶۸.
[3]. سورۀ انبیاء: آیۀ ۸.
[4]. سورۀ فاطر: آیۀ ۱۵.
[5]. سورۀ فاطر: آیات 19-22.
[6]. سورۀ انفال: آیۀ ۲۴.
[7]. سورۀ حج: آیۀ ۴۶.
[8]. نهجالبلاغه، نامۀ ۳۱.
[9]. آسمان.
[10]. سورۀ انبیاء: آیۀ ۸.
[11]. نهجالبلاغه، حکمت ۴۱۷: «وقَالَ عليهالسلام لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِه أَسْتَغْفِرُ اللَّه ـ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ أَتَدْرِي مَا الِاسْتِغْفَارُ الِاسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّيِّينَ وهُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى والثَّانِي الْعَزْمُ عَلَى تَرْكِ الْعَوْدِ إِلَيْه أَبَداً والثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى اللَّه أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْكَ تَبِعَةٌ والرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى كُلِّ فَرِيضَةٍ عَلَيْكَ ـ ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّهَا ـ والْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَه بِالأَحْزَانِ حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ ـويَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ والسَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ ـ كَمَا أَذَقْتَه حَلَاوَةَ الْمَعْصِيَةِ ـ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّه».
[12]. الکافی (ط ـ اسلامیه)، ج۵، ص۱۲۴.
[13]. مجمعالبیان، ج۲، ص۱۹۱: «وقال سعيد بن عمير: سئل النبي صلى الله عليه وآله وسلم: أي كسب الرجل أطيب؟ قال: عمل الرجل بيده، وكل بيع مبرور».
[14]. کبریت الأحمر، علامه بیرجندی، ص۳۷۶.