فارسی
پنجشنبه 30 فروردين 1403 - الخميس 8 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حقیقت و عظمت وجودی حضرت زهرا(س)


عبودیت(3) - جلسه سوم؛ سه‌شنبه (6-10-1401) | روز شهادت حضرت زهرا(س) - جمادی الثانی 1444 - - 30.66 MB -

مجهول‌بودن حقیقت زندگی فاطمۀ زهرا(س)حقایق زندگانی فاطمۀ زهرا(س)علت بیان‌نشدن حقایق زندگی معصومینعشق ابوذر به امیرمؤمنان(ع)حکایت داد‌خواهی شخصی از امیرمؤمنانمقام جناب آسیه هم‌صحبتی مریم با فرشتگان الهیجایگاه خدیجۀ کبری نزد پیامبر(ص)تحلیل حدیث «فاطمة سیدة النساء...»خدا‌باوری شهودی فاطمۀ زهرا(س) تسلیم‌بودن محض فاطمۀ زهرا(س) در مقابل امام خود معنای کلمۀ «روضه»روضه

«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»

 

مجهول‌بودن حقیقت زندگی فاطمۀ زهرا(س)

سیر زندگی الهی و ملکوتی صدیقۀ کبری(س) در سه حقیقت بود. در رابطۀ با این سه حقیقت هرچه دربارۀ وجود عرشی او عرضه می‌دارم، ساخت بیان نیست. تمام آنچه بیان می‌شود، متکی به آیات قرآن و روایات اهل‌بیت است که سراسر معارف، حقایق، لطایف و اشارات است. البته به فرمودۀ اهل‌بیت، درک کیفیت زندگی او یقیناً برای ما ممکن نیست و برای اولیای الهی مشکل است؛ اما حقیقت حیات او برای پیغمبر اکرم، امیر‌المؤمنین و ائمۀ طاهرین(صلوات‌الله‌علیهم) صددرصد روشن و معلوم است؛ چون در بعضی از روایات از حضرت به «لیلة‌القدر» مثل زده شده.

شب معمولاً تاریک است. شب قدر یک شب است، «وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ»[1] یعنی کیفیت و حقیقت «لیلة‌القدر» مجهول است و همان‌طور که حقیقت و کیفیت «لیلة‌القدر» مجهول است، حیات صدیقۀ کبری(س) هم امر مجهول است. این مجهول برای پیغمبر(ص) و ائمۀ طاهرین(علیهم‌السلام) معلوم است، ولی برای ما مجهول و برای اولیای خاص الهی اندکی از این حقیقت روشن شده. آنها هم اگر در این زمان باشند (مثل زمان‌های دیگر)، حاضر نیستند خودشان را معرفی کنند؛ چون در عامۀ مردم این ظرفیت را نمی‌بینند که حقایق نزدشان را بیان بکنند. در واقع، ظرفی را می‌خواهد که نور آن بیان در این ظرف جا بگیرد.

 

حقایق زندگانی فاطمۀ زهرا(س)

این سه حقیقتی که سیر زندگی او را از ابتدا تا لحظۀ پرواز عرشی و ملکوتی او به‌سوی پروردگار مهربان عالم تشکیل داد، عرفان، عبودیت و عبادت است.

عرفان چیزی نیست که بین مردم شهرت عمومی‌ دارد و بعضی‌ها هم خود را منتسب به عرفان می‌کنند یا مریدانشان آن‌ها را منتسب می‌کنند. اگر آدم خیلی خوب و بالا باشند که خودشان را منتسب نمی‌کنند و اگر دیگران منتسب کنند، جلویشان را می‌گیرند. این عرفان در وجود مقدس اوست، در دیگران که مدعی‌اند، نمی‌دانم! از زمان آدم(ع) تا حالا مدّعی خیلی بوده و از هر صد ادعا، نود تای آن دروغ یقینی و قطعی بوده. آن‌که عرفان دارد، به این عنوان خودش را معرفی نمی‌کند. اگر اهل دلی پیدا شود، می‌تواند از زبان دل او اندکی از حقایق قلبیهٔ او را بگیرد.

 

علت بیان‌نشدن حقایق زندگی معصومین

برنامه به وجود مقدس او که می‌رسد، خیلی مجهول‌در‌مجهول می‌شود. حقیقتش هم این است که پیغمبر اکرم و ائمۀ طاهرین(صلوات‌الله‌علیهم) به‌خاطر اعتقادات مردم، از ترس اینکه کم‌ظرفیت‌ها به انحراف کشیده شوند، جرئت بیان شخصیت حضرت را نداشتند؛ مثلاً پیغمبر(ص) دربارۀ امیر‌المؤمنین(ع) می‌فرماید: نمی‌توانم معرفی‌ات کنم، حتی در حد ظرفیتشان هم که معرفی‌ات می‌کنم، مردم منکر می‌شوند. 

یک روز دستش در دست پیغمبر(ص) بود و از مدینه به منطقۀ قبا می‌رفتند. بیرون مدینه به باغی رسیدند، امیر‌المؤمنین(ع) به پیغمبر(ص) عرض کرد: خیلی باغ کامل، جامع، باطراوت و زنده‌ای است! پیغمبر(ص) فرمود: باغ تو در بهشت زنده، جامع و کامل است، یعنی این چه‌چیزی است؟! چهار درخت خرما و یک مقدار گیاه که پای خرماها کاشته‌اند، چیست؟! دوباره رفتند و به یک باغ دیگر رسیدند (ظاهراً آن باغ از این باغ اول زیباتر بود)، به پیغمبر(ص) عرض کرد: عجب باغ باطراوت زیبایی! فرمود: جای تو در قیامت خیلی زیباست. حضرت نگفت زیباتر از این باغ است، بهشت که قابل‌مقایسه با جایی نیست. به باغ سوم رسیدند، همین گفت‌و‌گو بین حضرت و امیر‌المؤمنین(ع) اتفاق افتاد. از باغ سوم که رد شدند، پیغمبر(ص) امیرالمؤمنین(ع) را بغل گرفت و به‌شدت گریه کرد که از گریۀ پیغمبر(ص) امیرالمؤمنین(ع) هم به‌شدت گریه کرد. عرض کرد: آقا! چرا این‌گونه گریه کردید؟ فرمود: گریه کردم برای اینکه بعد مردنم، بلایی نیست که سر تو نیاورند.

با‌اینکه 23 سال پیغمبر در حد ظرفیت مردم امیر‌المؤمنین(ع) را معرفی کرده بود، در حد ظرفیت و فکرشان او را می‌شناختند، می‌دانستند کیست! تمام بلاها‌یی که بعد پیغمبر در نزدیک سی و چند سال پیش آوردند، دانایان به علی پیش آوردند، نه آنهایی که جاهل به علی بودند. کوچک‌ترهای اینها را دشمن حسابی می‌شناخت، چه برسد به بزرگ‌ترهایشان! 

یک روز معاویه از اطرافیانش پرسید: امروز سزاوار زمامداری و حکومت بر ملت اسلام و کشورها کیست؟ متملقین نجس که زبانی بدتر از زبان سگ دارند و در آن جلسه بودند، گفتند: تو. گفت: خودتان هم می‌دانید دروغ می‌گویید. لایق و شایستۀ زمامداری بر امت و کشورها من نیستم، شما از سر تملق می‌گویید تو، شما هم دهان و جیبتان برای اسکناس‌های من باز است؛ لذا حق را نمی‌گویید. یکی‌دو نفر دیگر جواب دادند، گفت: جواب‌هایتان درست نیست. آخرهای عمرش این مسئله را پرسید، یعنی آن شخصی که او اسم برد، تازه پانزده سالش بود. گفتند: خودت بگو. گفت: احدی در این دنیا برای زمامداری و کارگردانی امت و حکومت لایق‌تر و شایسته‌تر از علی‌اکبر پسر ابی‌عبدالله نیست.[2] 

پایین‌ترها را می‌شناختند، چه برسد به بالاترها! یعنی معاویه علی(ع) را نمی‌شناخت؟! یعنی مدینه‌ای‌ها علی(ع) را نمی‌شناختند؟! یعنی در کل مدینه سه نفر، هفت نفر یا به‌فرمودۀ حضرت رضا(ع)، فقط دوازده نفر علی(ع) را می‌شناختند؟! 

 

عشق ابوذر به امیرمؤمنان(ع)

ابوذر یک چوپان بیابانی بود، به عشق پیغمبر(ص) به مدینه آمد و مقیم شد، و الا در همان بیابان ربذه زندگی‌اش را ادامه می‌داد، راحت‌تر هم بود. بنا‌به نقل تفسیر بسیار گران‌قیمت «نورالثقلین» (پنج جلد است)، وقتی که سه‌هزار دینار طلا در خانه‌اش بردند که با این سه‌هزار دینار طلا زبانش بسته شود، چیزی نگوید، از آزادی‌اش دست بردارد و حق و حقیقت را نگوید (اصلاً پول را به‌این‌خاطر بردند که زمامدار سوم از زبان ابوذر راضی نبود؛ چون ابوذر آدم پرده‌پوشی نبود، حق را بیان می‌کرد. برایش مهم نبود که بیان حق او را زندانی کند، تبعید یا کشته شود؛ برای اینکه هم خدا، هم خودش و هم دین را یافته بود)، به آورندۀ پول گفت: این پول ملک شخصی زمامدارت است؟ نه زمامدار مسلمان‌ها، زمامدارت! گفت: ملک شخصی‌اش نیست. گفت: از پدرش ارث رسیده؟ گفت: نه، از پدرش هم ارث نرسیده. عُفان وقتی که مرد، مال‌و‌منالی نداشت که به پسرش برسد. گفت: پس این پول از کجاست؟ گفت: بیت‌المال، وزارت دارایی.

سیدالشهدا(ع) می‌فرماید: «إسْتَأثَروا بِالْفِیءِ»[3] بعد رحلت پیغمبر(ص) خانواده‌خانواده، کل درآمد مسلمان‌ها را به خودشان اختصاص دادند و گفتند دارایی کشور ملک ماست.

ابوذر به او گفت همین الآن این پول را به اربابت برگردان و بگو به‌نظرم می‌آید تو فکر کردی من فقیر و نیازمندم که این پول کلان را برایم فرستادی؛ اما حقیقت این است که «وَ قَدْ أَصْبَحْتُ غَنِيّاً بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»[4] اصلاً در کرۀ زمین سرمایه‌دارتر از من نیست! خدا سرمایه‌ای مثل ولایت امیرالمؤمنین(ع) را به من مجانی بخشیده. بیچاره، من فقیرم یا شما که علی(ع) ندارید؟! این متن کتاب «نورالثقلین» است که کتاب خیلی فوق‌العاده‌ای است! همۀ آن هم روایات ناب اهل‌بیت است.

ابوذرِ چوپان بیابان‌گرد علی(ع) را می‌شناخت، شهری‌ها علی را نمی‌شناختند؟! یعنی اینهایی که بزرگ‌شدۀ مدینه بودند یا اینهایی که ده الی سیزده سال در مکه، ده سال در مدینه کنار پیغمبر(ص) بزرگ شدند، هر روز و شب هم مسجد بودند، علی(ع) را نمی‌شناختند؟! دانایان به حق او این‌همه بلا سرش آوردند، نه جاهلان به حق او. پیغمبر(ص) می‌فرماید: عذاب جاهل در قیامت یک دانه است، فقط می‌گویند چرا نرفتی بفهمی؟! ولی عالم عذابش دو تاست که فهمیدی و به آن فهمت عمل نکردی. اینها در آن حدی که پیغمبر(ص) معرفی کرده بود، امیرالمؤمنین(ع) را نمی‌شناختند؟ در حد ظرفیتشان که می‌شناختند. 

پیغمبر(ص) خیلی گریه کرد. حالا چقدر بلا سرش آمد! بالأخره از مکه که سیزده سالش بود تا پنجاه سال بعد که زنده ماند، پیغمبر(ص) از مکه تا روز غدیر او را معرفی کرد و و بعد غدیر، در این پنجاه سال و دوسه ماه هم خودش و هم همسرش را می‌شناختند؛ چون پیغمبر(ص) در کنار علی(ع)، صدیقۀ کبری(س) را هم معرفی کرد. 

 

حکایت داد‌خواهی شخصی از امیرمؤمنان

یک روایت کوتاه عرض کنم. روی منبر مسجد کوفه سخنرانی می‌کرد، یک نفر در اوج سخنرانی‌اش وسط جمعیت بلند شد، امام سخنرانی‌اش را قطع و سکوت کرد. به او گفت: چه شده؟ گفت: به من ظلم شده، امروز هم قدرت و حکومت دست توست، این ظلم را از من برطرف کن! حرف درست و حقی است، قدرت دستت است، ظلم را از من برطرف کن! چون قدرت برطرف‌کردن آن ظلم را ندارم. آه علی‌جان! دل تمام مردم عالم برایت بسوزد و آتش بگیرد، فرمود: چقدر به تو ظلم شده؟ گفت: یک ظلم. فرمود: اما به‌اندازۀ عدد پشم حیوانات و ریگ بیابان به من ظلم شده. او را می‌شناختند و ظلم کردند، نادان و جاهل نبودند. 

حالا آن مقدار شناخت فقط و فقط در حدّ ظرفیت‌ها بود که پیغمبر(ص) به او فرمود: من اگر بخواهم تو را آن‌چنان که هستی معرفی کنم، به‌شدت می‌ترسم که بعد از من به‌جای خدا تا قیامت تو را عبادت کنند، بگویند خدایی که انبیا و پیغمبر گفته‌اند، همین شخصیت است؛[5] ولی نمی‌شد و نتوانست بگوید.

 

مقام جناب آسیه 

برای صدیقۀ کبری(س) هم نتوانست بگوید. حرف‌های پیغمبر(ص) برای حضرت زهرا(س) کوتاه، کم، اندازۀ ظرفیت مردم و خیلی گذرا بود؛ حالا مردم بخواهند محاسبه بکنند، خیلی برایشان سخت است که پیغمبر(ص) فرمود «فاطمةُ سَیِّدةُ النِساءِ العالَمِین مِنّ الأوِّلینِ و الآخِرینِ».[6] تحلیل این مسئله برای ما چگونه امکان دارد و قابل‌حل است؟ ما باید تمام زنان شایستۀ پیش از او را که خدا چند تایشان را (مثل آسیه همسر فرعون) در قرآن تلویحاً، تصریحاً ذکر کرده، بررسی کنیم.

آسیه واقعاً انسان فوق‌العاده‌ای بوده. وجود آسیه در روز قیامت سبب شرمندگی و خجالت بسیاری از مردم عالم است؛ راه برای پرواز این‌قدر باز بود که زنی با‌سختی و مرارت، آن هم در دربار فرعون چنین پروازی به‌سوی حق کرد. شما که امنیت، پول و در هر شهری مسجد و عالم ربانی زیادی داشتید، خیلی راحت می‌توانستید پرواز کنید؛ ولی اصلاً سراغ مسجد، جلسۀ علم و وعظ در ماه رمضان، محرم، صفر و فاطمیه نرفتید. همۀ هم‌لباس‌های این عالم ربانی بد نبودند، خیلی‌ها هم معلم، دل‌سوز و خیرخواه بودند. پست زندگی کردید و پست مردید و وارد محشر شدید.

آسیه از انسان‌های برندۀ در عالم بوده، آن هم در دربار و با آن محدودیت‌ها. آسیه به کجا رسید؟ این آیه اصلاً قابل‌فهم است؟! حتی برای من که خیلی روی قرآن کار کرده‌ام و می‌توانم لغت معنی کنم، قابل‌فهم نیست و درک حقیقتش مشکل است. «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ»[7] آیه عام است. پروردگار می‌گوید داستان کسی را برای کل مؤمنان عالم بیان می‌کنم که تا قیامت برای هر مرد و زن مؤمن سرمشق و الگوست. کفۀ این یک زن می‌چربد و مخصوصاً فرعون را اسم می‌برد که بقیه بدانند این زن در عین گرفتاری، قید‌و‌بند، سختی‌ و محرومیت‌ها آسیه شده؛ بیشتر مردان و زنان عالم که در قید‌و‌بند، محدودیت و محرومیت نیستند. من آسیه همسر فرعون را به‌عنوان یک اسوه و سرمشق معرفی می‌کنم. این یک زن نمونه که در قرآن آمده است. 

 

هم‌صحبتی مریم با فرشتگان الهی

یک زن مادر موسی و یک زن مادر مریم است که ردۀ عبودیت مادر مریم خیلی بالا بوده. شما می‌توانید در سورۀ آل‌عمران و سورۀ مریم ردۀ بالای عبودیت مادر مریم را ببینید. یک زن هم خود مریم بود؛ او در چهارده‌پانزده‌سالگی به مقامی رسید که گوشش برای شنیدن صدای فرشتگان باز شد: «يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ»؛[8] «يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ (42) يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ».[9]

 

جایگاه خدیجۀ کبری نزد پیامبر(ص)

در اسلام خدیجۀ کبری(س) را داریم که مقام او از جمله‌ای که «صدوق» در کتاب «خصال» نقل می‌کند، پیداست. پیغمبر(س) از بین همۀ زنان خود، فقط خدیجه(س) را در روایات اسم برده و فرموده: «خدیجةُ زَوجَتِی فِی الدنیا وَ الآخِرةِ».[10] عنایت می‌کنید که این حرف چقدر سنگین است! پیامبر(ص) که به مدینه آمد، خدا دستور داد هشت زن دیگر را که سن بیشترشان هم بالاتر از پیغمبر بود، عقد کند! دختر آن آقایی که بعد رحلت پیغمبر(ص) خودش را زمامدار معرفی کرد، بیشتر در تاریخ اسم او کنار جنگ جمل است و می‌گویند نه سالش بوده که ایشان با او ازدواج کرد. پیغمبر(ص) از نظر روحیه، عقل، فکر، دین و ایمان در ۵۳سالگی، مطلقاً با دختر نه‌ساله ازدواج نمی‌کرد. من در تفسیر قرآنم در سورۀ احزاب تمام زندگی زنان پیغمبر(ص) را نوشته‌ام؛ به ایشان که رسیدم، از بزرگان از اهل‌سنت آورده‌ام که می‌گویند ایشان نزدیک سی سالش بود. در مکه با شوهرش اختلاف داشت؛ پدرش طلاق او را گرفت، در مدینه به پیغمبر(ص) التماس کرد که با او یک عقد محرمیت بخواند. پیغمبر اکرم(ص) به اجازۀ پروردگار این کار را کرد و تا روز ۲۸ صفر اصلاً کنار او قرار نگرفت.

بعد زینب کبری(س)، بعد مادران ائمه و بعد زنانی که به مقام «اولیاء‌اللهی» رسیدند؛ شما باید این خانم‌ها را در کتابی به نام «ریاحین‌الشریعه» ببینید که شش جلد چهارصدصفحه‌ای است. در این کتاب، زندگی زنان بزرگی که اهل خدا بودند، از ابتدا تا زمان مؤلف یادداشت و بیان شده است. 

 

تحلیل حدیث «فاطمة سیدة النساء...»

آن‌وقت رسول خدا(ص) می‌فرماید: «سَیِّدةُ النِساءِ العالَمِین مِنّ الأوِّلینِ و الآخِرینِ».[11] ما باید فکر، عقل، اخلاق، ایمان و حال و شخصیت همۀ زنان اولین پیش از زهرا(س) تا حوّا و زنان بعد فاطمه(س) تا قیامت را بررسی کنیم، وزن معنوی زهرا(س) از همۀ این مجموعه بیشتر و سنگین‌تر است که حضرت می‌گوید: «سیدة النساء العالمین». این وزن قابل‌درک است؟! فاطمه(س) «لیلةالقدر» خدا نیست؟! فاطمه(س) آن کسی نیست که بسیاری نقل کرده‌اند که پیغمبر(ص) فرمود: اگر از آدم تا عیسی جمعی و با هم به مدینه بیایند و در خانۀ من را بزنند و این 124هزار نفر یک پیشنهاد داشته باشند، بگویند ما برای خواستگاری فاطمه آمدیم، من می‌گویم دختر به شما نمی‌دهم؛ چون هم‌وزن و کفو شما نیست. زهرا یک کفو دارد که خدا آن را برایش ساخته، آن هم علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) است. می‌دانید مقام زهرا چقدر است؟ هم‌وزن علی است.[12] این خیلی روایت سنگینی است! آدم باید ظرفیت داشته باشد قبول بکند؛ قبولش هم با کمک ایمان میسر است.

 

خدا‌باوری شهودی فاطمۀ زهرا(س) 

خدایا! واقعاً ما چند شیعه را هم جزء گداهای در خانه‌ات حساب کن. همیشه دست ما دراز نیست که به ما خانه، پول، زن و بچه بده، دست قوی‌تر گدایی ما در خانۀ تو دراز است که تا نمردیم، این عزیزان را به ما بشناسان، جاهل نمیریم. اقلاً زنان و دختران مملکتمان که چند روزی در این دنیا هستند، بفهمند زهرا(س) کیست؛ مردها و جوان‌های ما بفهمند امیر‌المؤمنین(ع) کیست. این بالاترین مبلغ گدایی است. 

یا رب! عرفان زهرا(س) باطن آدم را عجیب تحت فشار قرار می‌دهد. برادران و خواهرانم! من الآن ظرفیت، عقل و علم توضیحش را ندارم. در جلسۀ بعد چند آیه از آیات مربوط به «شهود» و «شهید» و «شاهد» را می‌خوانم. عرفان صدیقۀ کبری(س) شهودی بوده؛ یعنی زهرا(س) که هم‌کفو علی(ع) بوده، به حقّ خودش قسم! یک بار بدون این که با چشم قلب خدا را ببیند، یک رکعت نماز نخوانده.

این عرفان علمی، مدرسه‌ای و معلمی نیست که به او درس داده باشند، بلکه عرفان شهودی است و شایستگی او در حدی بوده که پروردگار برای شناساندن خودش در زهرا(س) تجلی کرده. اگر معلم می‌خواست خدا را معرفی بکند، حرف‌های معلم الفاظ بود، الفاظ که تجلی نیست. آن‌وقت پیغمبر(ص) خدا را با این آیه به زهرا(س) می‌شناساند و این آیه را برایش می‌خواند: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»[13] اگر می‌خواهی خدا را در حدّی بشناسی، به آفرینش آسمان‌ها و زمین، رفت‌و‌آمد شب و روز، باد، کشتی‌های هزار، پانصد، ده‌هزار یا یک‌میلیون تنی که نمی‌گذارم در این آب‌ها با بار فرو برود، باران که به‌وسیلۀ او هر چیزی رویاندم و در زمین پراکنده و پر کردم و ابری که بین آسمان و زمین برای شما به‌کار گرفتم، دقت کن! خدا این است.

این ایمان زهرا(س) بود؟! اینکه ایمان من و شماست. این آیه‌ها را از بچگی پای منبرها برایمان خواندند، خدا را باور کردیم. ما خدا را علماً و عقلاً باور کردیم، باور درستی هم هست. خداوند یقیناً به این باور در قیامت مزد می‌دهد. عرفان توحیدی زهرا(س) عرفان شهودی است؛ یعنی پدید‌آورندۀ زهرا(س) در ایشان ظرفیتی را دید که با همۀ صفاتش در دل او تجلی کرد. زهرا(س) عالم به خدا نیست، خدابین است، عالم به خدا ما هستیم.

دختر پیغمبر، با این شهودت چه لذتی در این عالم بردی! هیچ لذتی در این جهان بالاتر از یافتن خدا در دل و دیدن او نیست؛ این عرفان شهودی است. نتوانستم بیان بکنم، چون نمی‌توانم بیان بکنم. صدیقۀ کبری( س)! پای عقل عقلای عالم کنار تو لنگ است. علم کدام است؟! در دنیا علم مگر چقدر است؟! امام باقر(ع) می‌فرماید: همۀ علمی که خدا در زمین ریخته، از «الف تا «یاء» است، کلّ علم ریخته‌شدۀ در زمین ۲۸ حرف است. امام می‌فرماید: از زمان آدم(ع) تا آمدن دوازدهمین ما فقط «الف» علم برای جهانیان قرار داده شده، از «باء» تا «یاء» را دوازدهمین ما آشکار می‌کند. صدیقۀ کبری(س) از «الف» تا «یاء» این علم را داشت. فوق این علم، عرفان شهودی بود که داشت.

 

تسلیم‌بودن محض فاطمۀ زهرا(س) در مقابل امام خود

مرحلۀ دوم، عبودیت است. این عبودیت یعنی روح تسلیم صدیقۀ کبری(س) به پروردگار، نبوت، امامت و قرآن. اینها را هم خودش بیان کرده، در یک جلسه که نمی‌شود گفت. اگر گریه نکنید، من این روح عبودیت را در یک جمله بگویم؛ روضه نیست، عرفان، عبودیت و عبادت است. اینها را بشنوید! این حرف‌های من را با گریه آمیخته نکنید که به گوش همه نرسد و ندانند اوضاع از چه قرار است! 

آنها را که هر کاری دلشان می‌خواست، در کوچه کردند، همه می‌شناسید! آنها به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: ما می‌خواهیم به عیادت دختر پیغمبر(س) بیاییم. فرمود: تصمیم با من نیست. ادب علی(ع) را نسبت به صدیقه(س) ببینید. علی(ع) یعنی ولی‌الله‌الأعظم می‌گوید تصمیم با من نیست، من باید به خانه بروم و به صدیقۀ کبری(س) خبر بدهم که شما می‌خواهید به دیدنش بیایید. تصمیم با من نیست، او باید اجازه بدهد. خیلی حرف است! کنار بستر صدیقۀ کبری(س) آمد، گفت: خانم! این دو نفر می‌خواهند به دیدنتان بیایند، جوابتان چیست؟ جواب و عبودیت را ببینید: خیلی آرام بدون اینکه از کوره در برود، عصبانی بشود و بگوید چرا می‌خواهند به دیدن من بیایند! می‌خواستند در خانه را آتش بزنند، زدند؛ می‌خواستند پهلوی من را بشکنند، شکستند؛ هر بلایی که می‌خواستند سر من و تو بیاورند که آوردند، چرا می‌خواهند بیایند؟! باید این‌طور جواب می‌داد، اما طاقت دارید جواب زهرا(س) را بشنوید؟

من در کتاب «ملکۀ اسلام» این را کاملاً با دقت بیان کردم. کتاب برای هشتاد سال پیش بوده؛ دویست صفحه بود که با کمک دوستانم آن را نه‌صد صفحه کردم. با یک دنیا محبت و آرامش عرض کرد: علی‌جان! «البَیتُ بَیتُکَ» خانه، خانۀ من نیست که من اجازه بدهم. این طبیعی است. «وَ الحُرّةَ زَوجَتُكَ» من کلفت و کنیز توام، کنیز در مقابل مولا حق اظهارنظر ندارند؛ اگر شما می‌خواهید، بیایند.[14] این عبودیت و روح تسلیم به خدا، پیغمبر، قرآن و امام زمانش است.

اما چه بگویم از عبادتش؟! امام مجتبی(ع) می‌فرماید: مادر جوان ما آن‌قدر عاشقانه و صادقانه در پیشگاه خدا سرپا می‌ایستاد که قدم‌هایش ورم می‌کرد.[15]

 

 معنای کلمۀ «روضه»

حالا دو کلمه هم روضه بخوانم؛ روضه می‌دانید یعنی چه؟ کلمۀ «روضه» یعنی باغ آباد، بهشت. چرا از قدیم ذکر مصیبت‌ها را روضه گفتند؟ چون دریا‌وار روایت داریم که جلسات اهل‌بیت در قیامت تبدیل به بهشت پروردگار می‌شود. برای اینکه روایت داریم همین الآن که نشسته‌اید، بهشت‌سازی می‌کنید. طبق قرآن، اگر همین الآن پرده را از جلو چشم ما کنار بزنند، ما خودمان را در بهشت می‌بینیم؛ ولی پردۀ دنیا روی چشممان است، نمی‌بینیم. اگر یک قدرتمند پرده را کنار بزند، ما می‌بینیم که الآن در بهشت هم‌نشین با انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین هستیم؛ ولی بالأخره می‌بینیم. من که یقین دارم، تردیدی ندارم یک نفر از شما دوزخی نیستید! دومی را دیگر نمی‌توانم در حق شما بگویم، معنی ندارد؛ نمی‌گذارند شما را به دوزخ ببرند. این در حق شما درست نیست! خودتان اهل دوزخ نیستید؛ نه اینکه نمی‌گذارند شما را ببرند. برای چه باید ما را ببرند؟! باید یک علتی داشته باشد. بدون علی(ع) زندگی کردیم؟ بدون اقتدای به زهرا(س) زندگی کردیم؟ چرا جهنم ببرند؟! خدا می‌گوید من نسبت به شما «إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُور».[16] من اول شما را می‌آمرزم، بعد شما را بهشت می‌برم. شما را با پروندۀ آلوده را نمی‌برم. پاک‌کنندگی هم دست خودم و برای من است. روضه یعنی بهشت. بارک‌الله! آن شاعر که من دیده بودمش و با هم هم‌صحبت بودیم. 

بوی بهشت می‌وزد از کربلای تو 

ای کشته‌ای که جان دو عالم فدای تو

 

روضه

نمی‌دانم دیشب بوده یا امشب! اصلاً از زمان آدم(ع) تا آن‌وقت سابقه نداشته و از آن‌وقت به بعد هم سابقه پیدا نکرد که سه امام معصوم «واجب‌الاطاعه»، «حجة‌الله علی السماوات و الارضین»، «اولیاءالنعم»، «خلقکم الله انوارا» (اینها مقام امام است) یک بدن را غسل بدهند. این اولین و آخرین بار بود. اعتقاد هم ندارم که آن شب زن نامحرمی در آن خانه بوده؛ اصلاً کسی لیاقت نداشت که کنار این بدن بیاید، آبی بریزد یا دستی به آن بزند! «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»[17] این بدن را فقط باید صاحبان طهارت همه‌جانبه دست بزنند. می‌خواهم دیشب یا امشب به تصورتان بیاید. حسن‌جان! حسین‌جان! شما آب بیاورید و به نوبت آب بریزید، من بدن را غسل می‌دهم؛ اما بعد‌از‌ظهرش وصیت واجب کرده بوده که از زیر پیراهن بلندش غسل بدهند. چرا؟ یعنی علی نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده؟ چرا. اینکه وصیت کرد از زیر پیراهن غسل شود، می‌خواست علی(ع) با چشم نبیند. او می‌دانست که همۀ بدن کبود است، پهلو و بازو زخم دارد، می‌خواست نبیند. آب ریختند، غسل بدن تمام شد. جلوی چشم بچه‌ها بدن را کفن کرد و بدن در کفن پنهان شد. چهار بچه که بزرگ‌ترینشان هفت سالش بود، در حیاط کنار دیوار ایستاده بودند، چون بابا گفته بود بلند‌بلند گریه نکنید. اشک می‌ریختند، خیلی با‌محبت گفت: عزیزانم! بیایید آخرین خداحافظی‌تان را با مادر کنید. امام مجتبی(ع) آمد بالای سر مادر، صورت‌روی‌صورت، ابی‌عبدالله(ع) آمد پایین پای مادر، صورت کف پای مادر، یعنی می‌ارزد که این زن روی صورت من کف پا بگذارد. دو تا دختر هم آمدند دو طرف سینۀ مادر. فقط همین مقدارش را می‌دانم که از ملکوت صدا شنید: علی‌جان! بچه‌ها را بردار.

در ۶۳ سال عمرش اولین باری بود که بی‌طاقتی نشان داد. در هیچ جنگ، مبارزه و جهادی بی‌طاقتی نشان نداد. اولین بار بود که واقعاً می‌دید نمی‌تواند بدن را بردارد، سرازیر میان قبر بکند. علی‌جان! من را ببخش. مجبورم فارسی حرف بزنم. اولین بار بود که مولی‌الموحدین سرگردان مانده بود که چه‌کار کنم؟ دفن کنم، نکنم. دید آیۀ قرآن به او می‌گوید در مشکلات، «اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ»[18] برای حل مشکلت به نماز پناه ببر. کنار قبر دو رکعت نماز خواند و وارد قبر شد، دیدید که می‌خواهند جنازه را وارد قبر کنند، سه‌چهار نفر کمک می‌دهند؟! علی(ع) بچه‌ها را صدا نزد، کمک هم لازم نداشت؛ چون امام صادق(ع) می‌فرماید: از این بدن غیر پوست و استخوان چیزی نمانده بود. بالأخره بدن را در قبر و رو به قبله گذاشت. حالا باید اولین مسئلۀ شرعی را عمل کند. عمل کرد، بند کفن را باز کرد، سه‌چهار مشت خاک زیر صورت سیلی‌خورده گذاشت. زمین! با پیکر رنجیدۀ زهرا مدارا کن. علی‌جان! من از قول این مردم با‌محبت می‌پرسم: شما صورت زهرا را روی خاک گذاشتی، برایت سخت‌تر بود یا آن آقایی که باید صورت روی خاک می‌گذاشت، ولی بابایش سر در بدن نداشت؛ چاره‌ای نبود، گلوی بریده را روی خاک گذاشت؟!

 


[1]. سورۀ قدر: آیۀ ۲.
[2]. مقاتل‌الطالبین، ص۸۶.
[3]. عوالم‌العلوم، ج۱۷، ص۲۳۱.
[4]. این روایت در «رجال کشی، ج۱، ص۲۷» نیز آمده است.
[5]. الکافی (ط ـ اسلامیه)،ج۸، ص۵۶: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ فِيكَ شَبَهاً مِنْ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ‌وَ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فِيكَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ النَّاسِ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذَلِكَ الْبَرَكَةَ قَالَ فَغَضِبَ الْأَعْرَابِيَّانِ وَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَ عِدَّةٌ مِنْ قُرَيْشٍ مَعَهُمْ فَقَالُوا مَا رَضِيَ أَنْ يَضْرِبَ لِابْنِ عَمِّهِ مَثَلًا إِلَّا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ فَقَالَ- وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذا قَوْمُكَ‌ مِنْهُ‌ يَصِدُّونَ‌ وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ‌ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ‌ إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ‌ وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِي إِسْرائِيلَ‌ وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ‌ يَعْنِي مِنْ بَنِي هَاشِمٍ- مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ‌. قَالَ فَغَضِبَ الْحَارِثُ بْنُ عَمْرٍو الْفِهْرِيُّ فَقَالَ‌: اللَّهُمَ‌ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ‌ أَنَّ بَنِي هَاشِمٍ يَتَوَارَثُونَ هِرَقْلًا بَعْدَ هِرَقْلٍ‌ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ‌ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ مَقَالَةَ الْحَارِثِ وَ نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ- وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ‌ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ‌ ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا ابْنَ عَمْرٍو إِمَّا تُبْتَ وَ إِمَّا رَحَلْتَ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ بَلْ تَجْعَلُ لِسَائِرِ قُرَيْشٍ شَيْئاً مِمَّا فِي يَدَيْكَ فَقَدْ ذَهَبَتْ بَنُو هَاشِمٍ بِمَكْرُمَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ لَيْسَ ذَلِكَ إِلَيَّ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ قَلْبِي مَا يُتَابِعُنِي عَلَى التَّوْبَةِ وَ لَكِنْ أَرْحَلُ عَنْكَ فَدَعَا بِرَاحِلَتِهِ فَرَكِبَهَا فَلَمَّا صَارَ بِظَهْرِ الْمَدِينَةِ أَتَتْهُ جَنْدَلَةٌ فَرَضَخَتْ هَامَتَهُ ثُمَّ أَتَى الْوَحْيُ إِلَى النَّبِيِّ فَقَالَ‌ سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ‌ لِلْكافِرينَ‌ بِوَلَايَةِ عَلِيٍ‌ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ‌ مِنَ اللَّهِ‌ ذِي الْمَعارِجِ.‌ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا لَا نَقْرَؤُهَا هَكَذَا فَقَالَ هَكَذَا وَ اللَّهِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ هَكَذَا هُوَ وَ اللَّهِ مُثْبَتٌ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَةَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِمَنْ حَوْلَهُ مِنَ الْمُنَافِقِينَ انْطَلِقُوا إِلَى صَاحِبِكُمْ فَقَدْ أَتَاهُ مَا اسْتَفْتَحَ بِهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ».
[6]. معانی‌الأخبار، ص۱۰۷: «حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني ـ رحمه‌الله ـ قال: حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر قال: قلت لأبي عبد الله عليه‌السلام: أخبرني عن قول رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله في فاطمة: أنها سيدة نساء العالمين أهي سيدة نساء عالمها؟ فقال: ذاك لمريم كانت سيدة نساء عالمها، وفاطمة سيدة نساء العالمين من الأولين والآخرين».
[7]. سورۀ تحریم: آیۀ ۱۱.
[8]. سورۀ آل‌عمران: آیۀ ۴۵.
[9]. سورۀ آل‌عمران: آیات ۴۲ و ۴۳.
[10]. محجةالبیضاء، ج۴، ص۲۱۳: «قال رسول الله:خدیجةُ زَوجَتی فِی الجَنَّةِ».
[11]. معانی‌الأخبار، ص۱۰۷.
[12]. بحار‌الأنوار (ط ـ احیاء‌التراث)، ج۴۳، ص۱۰۷: «قال رسول الله: لَو لَمْ یَخلُقِ اللهُ علی بن أبی طالِبٍ ما کانَ لِفاطِمةَ کُفو».
[13]. سورۀ بقره: آیۀ ۱۰۴.
[14]. کتاب سلیم، ص۳۹۱.
[15]. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۳۴۱. این نقل از حسن بصری است. در روایت امام حسن(ع) این عبارت است: «رُوِيَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ فَاطِمَةَ اَلصُّغْرَى عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَخِيهِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: رَأَيْتُ أُمِّي فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا لَيْلَةَ جُمُعَةٍ فَلَمْ تَزَلْ رَاكِعَةً وَ سَاجِدَةً حَتَّى اِنْفَجَرَ عَمُودُ اَلصُّبْحِ وَ سَمِعْتُهَا تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنَاتِ وَ تُسَمِّيهِمْ وَ تُكْثِرُ اَلدُّعَاءَ لَهُمْ وَ لاَ تَدْعُو لِنَفْسِهَا بِشَيْءٍ فَقُلْتُ لَهَا يَا أُمَّاهْ لِمَ لاَ تَدْعِينَ لِنَفْسِكِ كَمَا تَدْعِينَ لِغَيْرِكِ فَقَالَتْ يَا بُنَيَّ اَلْجَارَ ثُمَّ اَلدَّارَ». ر.ک: بحار‌الأنوار (ط ـ احیاء‌التراث)، ج۸۶، ص۳۱۳.
[16]. سورۀ فاطر: آیۀ ۳۰: «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُور».
[17]. سورۀ واقعه: آیۀ ۷۹.
[18]. سورۀ بقره: آیۀ ۵۳.

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
حضرت زهرا روضه امیرالمومنین حضرت فاطمه حضرت مریم ابوذر حضرت خدیجه آسیه زندگی حضرت زهرا

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^