فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

توحید و جهان‌بینی ناب عباد خدا


عبودیت(3) - جلسه هشتم؛ یک‌شنبه (11-10-1401) - جمادی الثانی 1444 - - 22.07 MB -

تنها قدرت حاکم بر هستیشناخت مختصر وجود انسانانسان غافلنگاه انسان موحد به اعمال خود نمونه‌ای از توحید خالصحساس‌بودن به مال حرام در سیرۀ معصومتأثیر حرام‌خوری در زندگی در‌خواست حبیب و حبیبۀ خدا از درگاهش توحید حضرت یعقوب(ع)روضهدعای پایانی

«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

تنها قدرت حاکم بر هستی

انبیا و عباد خاص پروردگار موجودیت همۀ جهان هستی و تحولات و تغییرات را از حضرت حق می‌دانستند؛ چون همۀ ظاهر، باطن، شاهد، غایب، ملک و ملکوت جهان را مملوک خدا می‌دانستند؛ این باور بسیار با‌ارزشی است. این عبارت را بخواهیم ساده‌تر کنیم، همۀ آنها تمام هستی و جریانات آن را غیر‌مستقل می‌دانستند، برای هیچ‌چیز و هیچ‌کس استقلال قائل نبودند، از‌جمله علم و معنویاتشان را هم از او می‌دانستند. معرفت کامل و جامعی که به حضرت حق داشتند و میوه‌های این معرفت را که عبودیت و عبادت بود، فقط از او می‌دانستند.

در این زمینه از قرآن مجید برایتان شاهد روشن و بیّن بیاورم؛ اولین آیاتی که به رسول خدا(ص) نازل شد، آیات سورۀ «علق» بود. بعد از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» می‌فرماید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ»[1] بخوان، بدان وجود پروردگاری را که همۀ خلق، بی‌استثنا صادر از اوست. اگر کسی انگشت روی موجودی بگذارد، بگوید این موجود است، ولی صادر از حق نیست، قائل به دو خدا و دو قدرت شده. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ»، «خلَق» يعنی همۀ مخلوقات را که یکی از آنها هم انسان است، «خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ»[2] خود «عَلَق» هم که در آیات دیگر قرآن به‌عنوان «نطفه» نام می‌برد، اول کار نیست؛ کلّ ترکیبات علق و نطفه از خاک است. کدام قدرت وجود داشته که از خاک مرده، طی یک سلسله تغییرات و تحولات انسان زنده بسازد؟ اگر دست روی انسان بگذارند و بگویند این مخلوق خدا نیست، معنی‌اش این است که مخلوق یکی دیگر است؛ یعنی دو خدا. هیچ‌کسی هم نمی‌تواند این مطلب را اثبات کند؛ چون همۀ انسان‌ها یک ترکیب از مواد عالم هستند و نمی‌شود یکی‌شان مخلوق دیگری باشد.

 

شناخت مختصر وجود انسان

اگر ده دقیقه (بیشتر هم نه) برای یافتن او اندیشه کنیم، او را خواهیم شناخت. در قرآن هم راهنمایی می‌کند: «وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»[3] اراده، حکمت، رحمت و قدرت من در خودتان است. آیا نگاه عقلی یا نگاه با چشم دل و مغز به خودتان ندارید؟! من خبر ندارم، البته همه‌اش را در کتاب‌ها نوشتند که نتوانستم ببینم. کتاب‌هایی که دربارۀ خلقت قالب و جسم انسان نوشته شده (نه دربارۀ باطن و روحش)، می‌گوید این مخلوق ترکیبی از چند عنصر است. حالا کلی‌اش را می‌شود استخوان، رگ، مو، ناخن، غضروف، پوست، گوشت، عصب و خون گفت و شکل‌های مختلفی مثل قلب، ریه، کبد، معده، رودۀ کوچک و بزرگ، جمجمه، گوش، چشم و زبان که در بدن است.

همۀ این مجموعه‌ای که ما را تشکیل داده، یعنی این استخوان، گوشت و غضروف ما در خاک بوده، خاک را تغییر و تحول داده تا ما به وجود آمدیم: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ»[4] یک نطفۀ ترکیبی و همین خاک را که به این صورت درآوردم، «فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا»[5] سمع و چشم هم در همین خاک بوده.

 

انسان غافل

ده دقیقه فکر کنیم، به‌طور یقین به خودش می‌رسیم؛ چون در آیات قرآن هم می‌گوید: فکر کن، ببین و بشناس تا مرا بیابی! در قرآن خیلی از مسائل را مطرح می‌کند، پایان آیه می‌گوید: «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[6] اینها را برایت می‌گویم، فکر و اندیشه کن! آدمی‌ که فکر، اندیشه و دقت نمی‌کند، چه حالی دارد؟ در قرآن می‌گوید: غافل و بی‌خبر است؛ یک مقدار که موجش را بالاتر می‌برد، می‌گوید جاهل و بی‌خرد است؛ یک مقدار موجش را بیشتر بالا می‌برد، می‌گوید سفیه است.

من در خودم که فکر کنم و به او برسم، مثل خورشید برایم نشان‌ داده می‌شود که هیچ‌چیزم مستقل نیست و همه‌چیزم از اوست. همه‌چیز مورچه، زنبور، همۀ حیوانات و پرنده‌ها هم از اوست. اهلش وقتی به خودشان، عالم، موجودات، حیوانات و درخت‌ها نگاه می‌کردند، می‌دیدند هیچ‌کدام به اتکای خودشان سرپا نیستند، بلکه به قیّومیت او سرپا هستند؛ لذا با دلشان ناله می‌زدند. این نگاه یک نگاه خیلی درست است.

به دریا بنگرم، دریا تو وینم 

به صحرا بنگرم، صحرا تو وینم

به‌هر‌جا بنگرم کوه و در و دشت 

نشان روی زیبای ته وینم[7]

 

نگاه انسان موحد به اعمال خود 

حالا در این زمینه کلماتی داریم که نمی‌توانم اسمش را جواهر یا طلای ۲۴ عیار بگذارم. یکی از آنها در معارف الهیه آمده است: کسی که دانش دین، احکام و اخلاق را با نور دل، باطن و معرفت به‌کار‌ گیرد، عمل خودش را نمی‌بیند؛ چون عملی وجود ندارد و هرچه هست، از اوست. اگر خودش را نبیند، عملش را هم نمی‌بیند؛ لذا در کتاب‌های مهم اخلاقی به ما یاد دادند (خیلی رسم نیست اینها روی منبرها گفته شود): همیشه هر عملی را که دیگر از آن چاق‌و‌چله‌تر، مهم‌تر و خالص‌تر نباشد، کوتاهی نسبت به حق حساب کن. بگو کاری نکردم، نتوانستم، نمی‌توانم و خودم نیستم؛ این قنوتی هم که گرفتم، اگر اراده، خواست، نگاه، لطف و محبت تو نبود، اصلاً دست من از دو طرف بدن بالا نمی‌آمد و زبانم نمی‌گشت. 

 

نمونه‌ای از توحید خالص

رسول خدا(ص) می‌فرماید: مردم، امت، شما پا‌منبری‌ها! روز قیامت اگر دیدید پروردگار عالم مرا به بهشت می‌برد، به فضلش من را می‌برد، نه به عملم. خیلی روایت عجیبی است! یک وقت کسی می‌گوید که قیامت اگر دیدی به‌طرف بهشت می‌روم، من و استقلالم کجاست که خودم حرکت کنم. این روایت را چند بار در مهم‌ترین کتاب‌هایمان دیدم؛ اول برایم حل نبود، اما بعد از اینکه لطف پروردگار مرا وارد این مباحث لطیف و دقیق کرد، بعد پنجاه سال حرف پیغمبر(ص) را فهمیدم. بالای منبر د‌ر‌حالی‌که مسجد پرجمعیت بود، چیزی که مردم باورشان نمی‌شد، بعد از رحلت پیغمبر که آن اوضاع پیش آمد، معلوم شد اینها اصلاً حرف‌های پای منبر حضرت را نفهمیده بودند و نمی‌گرفتند! در همان جوّ جاهلیت بعد از بعثت بودند و حرکت روحی و قلبی اصلاً نداشتند، الا چند نفر مثل سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و ابو‌الهیثم‌بن‌تیهان. اینها خیلی خوب می‌فهمیدند که پیغمبر(ص) چه می‌گوید؛ علتش هم این بود که به نبوت و توحید دل داده بودند. پروردگار به آنها می‌فهماند، نه خودشان بفهمند! هیچ‌کس خودش نمی‌فهمد؛ چون همه‌چیز از اوست، او باید بفهماند. حالا شاید شما هم از این حرف پیغمبر تعجب کنید، کم عمل داشته؟! عملش را نمی‌دید. اگر دیدید مرا به بهشت می‌برد، به فضلش مرا به بهشت می‌برد، نه به عملم. عمری با‌ارزش‌ترین عمل را انجام داده، اما نمی‌بیند، انگار عملی وجود نداشته که ببیند.

اولیای الهی اصلاً هیچ عملی را از خودشان نمی‌دیدند که دربارۀ عملشان هم حرف بزنند. خودشان را هم اصلاً نمی‌دیدند و وقتی خودشان را نمی‌دیدند، عمل را هم نمی‌دیدند؛ این واقعاً توحید محض است که در کنار «وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[8] خودم را نبینم؛ چون می‌گوید: «لِلَّهِ» تمام فرمانروایی بر آسمان و زمین ویژۀ من و ملک من است. کسی نمی‌ماند که درست ادعا کند کار، عمل و ملک من است. البته در این دنیای پر‌غفلت هر‌چه صدا از شرق، غرب و فرد و جمعیت‌ها می‌شنویم، همه می‌گویند «من»؛ کسی که از این حرف‌ها خاموش باشد، خیلی دیر گیر می‌آید. چنین حالتی برای هر کسی باشد، چطور باور کنیم که از او گناه، خطا، معصیت، ظلم، تجاوز و حرام‌خوری صادر بشود؟!

من رفیقی دارم، آدم متدین و خوبی است، اما مثلاً سی سال پیش کاری انجام داده یا به کسی گفته انجام بدهد، شاید ده بار برای خودم گفته که کار و برنامۀ من بود. آدم خیلی محترمی‌ است، من به او حرف نمی‌زنم! می‌گویم به او تذکر ندهم، پای منبر که بشنود، خودش توجه کند. 

 

حساس‌بودن به مال حرام در سیرۀ معصوم

شاید خبر نداشته باشید که بنی‌امیه مدتی امام باقر(ع) را زندان انداختند (هنوز حکومتشان به هم نخورده بود). یک روز زنی که چند نان خانگی خیلی خوب پخته بود، به زندانبان داد و گفت: این چند نان را به حضرت باقر(ع) می‌دهی؟ گفت: بله. این زن نان‌ها را در در پارچه یا دستمالی نگذاشته بود. زندانبان آنها را روی یک طَبق گذاشت و برای حضرت باقر(ع) آورد (در زندان طبق بود، غذای زندانی‌ها را در آن می‌گذاشتند و تقسیم می‌کردند). گفت: آقا! این را زنی‌ از شیعیان شما هدیه آورده که با مال پر‌زحمت و حلال خودش پخته است (امام باقر(ع) هم می‌داند حلال است)، این را قبول کنید! امام باقر(ع) به زندانبان فرمود: این خانم را می‌شناسی؟ گفت: بله. فرمود: این نان‌ها یقیناً حلال است (چون غذای حضرت را از خانۀ خودش می‌آوردند و غذای زندان را نمی‌خورد)، ولی چون این نان‌ها روی تختۀ حکومت بنی‌امیه گذاشته شده، آنها را خیلی محترمانه برگردان و بگو ما اهل‌بیت از نانی نمی‌خوریم که به تختۀ حرام چسبیده است.

 

تأثیر حرام‌خوری در زندگی 

الآن در دنیا و همین داخل چه خبر است؟ درآمد خیلی از اداری‌ها و مردم از چه راهی است؟ برای یک امضا که مشکل یکی حل شود، چه‌کار می‌کنند؟ چند تا سکه باید داد؟ در بیرون آدرس داده می‌شود که فلان کس را دم فلان ایستگاه ببین، چهارصد میلیون کف دستش بگذار، فردا امضا‌شده بگیر. چطوری این دل با نانی که می‌خورد، اهل توحید شود که بگوید من هیچ استقلالی از خودم ندارم، هرچه هست، «مِنَ اللَّهِ» است؟! ای‌کاش آثار آن حرامی که می‌خورم، در خودم ظهور می‌کرد؛ امام صادق(ع) می‌فرماید: «كَسْبُ اَلْحَرَامِ يَبِينُ فِي اَلذُّرِّيَّةِ»[9] آثار حرامی که مردم می‌خورند، در نسلشان هم آشکار می‌شود.

عموی پیغمبر(ص) رئیس ربا‌خورهای مکه بود. پیغمبر(ص) سیزده سال در مکه رو‌در‌رو گفت: عمو، این مال نجس‌ترین مال است، نخور! گفت: برادرزاده به تو ربطی ندارد! تو چه‌کاره‌ای به من امر و نهی می‌کنی؟! پیغمبر(ص) به مدینه هجرت کرد تا سال آخر (ده سال بعد) که پیغمبر(ص) به مکه آمد، اسلام قدرت و جمعیت پیدا کرده بود، در مسجدالحرام تکیه به دیوار کعبه زد و پانزده مطلب را برای مردم فرمود، یکی هم این بود که رباهای عمویم عباس را باطل اعلام می‌کنم؛ دیگر به این آدم ربا ندهید! هرکه هم داده، می‌تواند برود و پس بگیرد.[10] او دیگر رباخوری نکرد و مُرد، اما اولادش ششصد سال در ظالمانه‌ترین شکل بر امت حکومت کردند و هشت امام ما را کشتند: حضرت صادق(ع) را منصور عباسی، موسی‌بن‌جعفر(ع) را هارون، حضرت رضا(ع) را مأمون، حضرت جواد(ع) را متوکل، حضرت و هادی و عسکری(علیهما‌السلام) را هم بچه‌های همین حرام‌خورها کشتند. چه خبر است؟! واقعاً آنهایی که اهل غفلت‌اند، چه می‌کنند؟!

خوش به حال شما که مرتب با مسجد و جلسات سر‌و‌کار دارید! واقعاً شما نمونه‌اید. این‌قدر نمونه‌اید که هر تحولی پیدا می‌شود (تبلیغات خارجی‌ها و داخلی‌ها)، شما تحت‌تأثیر قرار نمی‌گیرید، راهتان را ادامه می‌دهید. این ادامۀ راهتان با این همه تبلیغات داخل و خارج، غیر از خدا کار کیست؟

 

در‌خواست حبیب و حبیبۀ خدا از درگاهش

یک دعا از حضرت زهرا(س) برایتان نقل کنم، چه دعایی است! «يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ» ای زندۀ جاوید و برپای دائم! «بِرَحْمَتِكَ اسْتَغْنَيْتُ» من به رحمت تو پناه می‌آورم، «فَأَغِثْنِي» من را پناه بده، «وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً» یک چشم‌به‌هم‌زدن زهرا(س) را از رحمت خودت نبر؛[11] چون اگر یک چشم‌به‌هم‌زدن من جدا بشوم، دیگر زهرا(س) نیستم.

ام‌سلمه می‌گوید: یک شب نوبت من بود که در خدمت پیامبر باشم، چشمانم تازه برای خواب گرم شده بود و برای پیغمبر(ص) هم تشک انداخته بودم که بخوابد؛ تشک پیغمبر عبایش بود، نمی‌گذاشت تشک نرم زیر بدنش پهن کنیم. چشمانم را گرم‌نشده باز کردم، دیدم پیغمبر(ص) نیست. یک‌مرتبه آن حالت زنانۀ من فوران کرد که امشب نوبت من بود، رفتی اتاق کدام یکی از زن‌هایت؟! بابا اگر ایمانت صددرصد است، دیگر نباید این فکرها را در حق عصارۀ عالم کنی! بلند شدم و یک دور در حیاط گشتم، ببینم صدایش با یک زن دیگر از اتاقی می‌آید. 

یک سر سوزن غفلت آدم را می‌کشد و چپ می‌کند؛ در‌حالی‌که قرآن مجید می‌گوید: «اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»[12] به احدی گمان بد نبرید، مگر کارش ثابت شود. فعلاً که هیچ‌چیز اثبات نشده، گمان بد نبرید. بعضی از گمان‌ها را به اسم گناه به پایت می‌نویسند. 

ام‌سلمه گفت: می‌خواستم به اتاق خودم بیایم که صدای نالۀ جان‌سوزی به گوشم خورد، دقت کردم و دیدم این صدا از پشت‌بام می‌آید. پله‌ها را بالا رفتم، دیدم پیغمبر(ص) نیمۀ شب با تمام بدن روی خاک افتاده، صورتش روی کاهگل پشت‌بام است و مثل آدم داغ‌دیده گریه می‌کند. سه موضوع بود، من به این جایش رسیدم که با گریه می‌گفت: «وَلَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً» خدایا! یک چشم‌به‌هم‌زدن مرا از خودت جدا و به خودم واگذار نکن؛ چون خودی در کار نیست، خیال می‌شود. من جیغ کشیدم، سرش را بلند کرد و فرمود: چه کسی گریه می‌کند؟ گفتم: منم. یا رسول‌الله(ص)! چه می‌گویی؟ پیامبر(ص) نشست و گفت: ام‌سلمه! یک‌لحظه (شاید از دقیقه، ثانیه و از ثانیه هم کمتر باشد) پروردگار از یونس(ع) روی برگرداند، در شکم ماهی افتاد و رفت در زندان که شکم ماهی بود، «فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ».[13]

خدا این بلا را سر ما نیاورد! اگر بیاورد، تمام است و گذشته‌مان به باد می‌رود و آینده‌ای برای ما ساخته نمی‌شود. اگر دم مردن، برزخ و قیامت رها بشویم، چه کسی می‌خواهد ما را نجات بدهد؟!

 

 توحید حضرت یعقوب(ع)

«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (۱) خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (۲) اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ (۳) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (۴) عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[14] شما هیچ‌چیزی نمی‌دانستید، دانایی، آگاهی‌ و علمتان برای من است. انبیا این را باور داشتند.

بچه‌ها به پدرشان یعقوب چند ایراد داشتند. شما که ده قرن از یعقوب دور نبودید، بغل‌دست و در خانه‌اش بودید، پیغمبر بود، ایراد برای چه؟! 

وقتی گفت: «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ»[15] بروید دنبال یوسف، گفتند: پیر و خرفت شده و عقلش کم شده؛ یوسف سی سال پیش در چاه افتاده، صد تا کفن پوسانده. خیلی عجیب است! پیرمرد دانایی‌اش را از دست داده. این را یعقوب می‌فهمد که بچه‌ها چه فکر غلطی می‌کنند، به بچه‌ها فرمود اینکه می‌گویم دنبال یوسف بروید، «إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»[16] دانایی و علمی ‌از طرف خدا به من داده شده که شما از این دانایی، علم و تعلقات علم من هیچ خبری ندارید. خوب آیه را دقت کنید! چقدر پیغمبران با‌معرفت بودند، نگفت «من می‌دانم»، گفت: «أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ» او به من یاد داده. این دو کلمه‌ای هم که بلدیم، «مِنَ اللَّهِ» است. 

در قرآن مجید می‌گوید گاهی که یک خرده سنتان بالا می‌رود، همین دو کلمه را هم از شما می‌گیرم. از فقیه جامع‌الشرایط گرفته است، حتی بچه‌اش را نمی‌شناسند، نمی‌داند کیست. پسرش نزد پدر می‌رود، با دل‌سوزی می‌گوید: بابا، مرا می‌شناسی؟! می‌گوید: بله تو مشهدی باقر هستی. اسم بچه‌اش را هم نمی‌داند.

برادران و خواهرانم! بیایید همۀ خوبی‌هایمان را از او و کار او بدانیم و احساس استقلال نکنیم. 

 

روضه

یار را روی دل به‌سوی من است

منبع لطف رو‌به‌روی من است

نظر لطف هر‌ کجا فکند 

گوشه چشم او به‌سوی من است

چشم او ساغر و نگاهش مِی 

لطف و قهرش، مِی و سبوی من است

سخنم گفت‌و‌گوی اوست مدام 

سخنش نیز گفت‌و‌گوی من است

هر ‌کجا فتنه‌ای و آشوبی‌ است 

شرح احوال تو‌به‌توی من است

ناله گر ز خسته‌ای شنوی 

آن صدایی ز های‌و‌هوی من است

کار من جست‌و‌جوی او دائم 

کار او نیز جست‌و‌جوی من است[17]

این جست‌و‌جو در وجود مقدس او چقدر قوی بوده که وقتی در گودال صورت خون‌آلودش را روی خاک گذاشت، فرمود:

بالله اگر تشنه‌ام آبم تویی

بحر من و موج و حبابم تویی

ای سر من در هوس روی تو 

بر سر نی رهسپر کوی تو

تشنه به معراج شهود آمدم 

بر لب دریای وجود آمدم

راه تو پویند یتیمان من 

کوی تو جوید سر و سامان من

نقش همه جلوۀ نقاش شد 

سرّ هو الله ز من فاش شد

آینه بشکست و رخ یار ماند

ای‌عجب این دل شد و دل‌دار ماند[18]

این همه اسباب، شیپور، شمشیر و نیزها سر‌و‌صدا می‌کردند، اصلاً حواس او را نگرفتند. گرم مناجات بود، فقط یک صدا مناجاتش را قطع کرد. دنبال صدا برگشت، دید خواهرش است؛ حسین من! یک کلمه با من حرف بزن.

 

دعای پایانی

الهی! امور مردم و مملکت را اصلاح بفرما.

خدایا! به گریه‌های زینب کبری(س) این گرانی‌های افسار‌گسیخته‌ را که انگار نمونه‌ای از عذاب تو بر ماست، رفع کن.

خدایا! گناهان این ملت را برای رفع مشکلات بیامرز.

خدایا! آنی ما را به خود وامگذار.

خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی ما و اهل‌بیت و نسل ما قرار بده.

خدایا! به‌حقیقت صدیقۀ کبری(س)، به اسراری که در وجود او داری، فرج وجود مقدسش را نزدیک فرما.

 


[1]. سورۀ علق: آیۀ ۱.
[2]. سورۀ علق: آیۀ ۲.
[3]. سورۀ ذاریات: آیۀ ۲۱.
[4]. سورۀ انسان: آیۀ ۲.
[5]. همان.
[6]. سورۀ اعراف: آیۀ ۱۷۶؛ سورۀ حشر: آیۀ ۲۱؛ سورۀ نحل: آیۀ ۲۴.
[7]. بابا‌طاهر عریان.
[8]. سورۀ آل‌عمران: آیۀ ۱۸۹: «وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».
[9]. محجة‌البیضاء، ج2، ص206.
[10]. تحف‌العقول، ص ۳۱: «...أيها الناس إن دماءكم وأعراضكم عليكم حرام إلى أن تلقوا ربكم، كحرمة يومكم هذا، في بلدكم هذا. ألا هل بلغت؟ اللهم اشهد. فمن كانت عنده أمانة فليؤدها إلى من ائتمنه عليها، وإن ربا الجاهلية موضوع وإن أول ربا أبدأ به ربا العباس بن عبد المطلب...».
[11]. مهج‌الدعوات و منهاج‌العبادات، ص۵.
[12]. سورۀ حجرات: آیۀ ۱۲.
[13]. سورۀ انبیاء: آیۀ ۸۷: «وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ».
[14]. سورۀ علق: آیات ۱ - ۵.
[15]. سورۀ یوسف: آیۀ ۸۷.
[16]. سورۀ یوسف: آیۀ ۹۶.
[17]. فیض کاشانی.
[18]. الهی قمشه‌ای.

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
توحید مال حرام حرام خوری سیره معصومین حضرت یعقوب




گزارش خطا  

^