جلسه نهم؛ دوشنبه (12-10-1401)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ارزشمندترین علم
ارزش هر علمی مناسب با موضوع آن علم است و بیش از آن ارزش ندارد؛ مثلاً موضوع علم دندانپزشکی، دندان است و ارزش این رشته از علم، ارزش دندان است. چشمپزشکی و گوشپزشکی هم همینطور است. ارزش رشتههای دانشی که ارتباط مستقیم با بدن ندارد (غیرمستقیم ارتباط دارد)، ولی موضوعش موضوع بیرونی است، مثل علم صنعت ماشین، مطابق با همان ماشین و موضوع آن علم است؛ بقیۀ علوم هم همینطور است. کسی هم نمیتواند بیش از ارزش آن علم، به آن ارزش بدهد.
بالاترین، برترین، سودمندترین و شریفترین علم، علم به پروردگار است؛ چون موضوع علم، وجود مقدس حق است، ارزش وجود مقدس حق هم بینهایت است، پس علم و معرفت به او دارای ارزش بینهایت است. اگر کسی در حد طاقت خودش گنجینه ظرف و معدن این علم شود، در حقیقت علمی را کسب کرده که دارای ارزش بینهایت است و این علم دارای ارزش بینهایت را در قلب، عقل یا اندیشهاش جا داده. ارزش این علم در وجود انسان مسلّم است و انسان اگر بخواهد در کنار آن علم ارزش پیدا بکند، باید آن علم در وجود او عملی شود.
ارزش بهکارگیری معرفت به خدا در خود
یک مقدار سادهتر و روانتر عرض کنم؛ کسی با درسخواندن و از طریق فهم قرآن، روایات و دعاها، عالم «بالله» شده یا زمانی برای تحصیل «علم بالله» از منابع لازم، مثل قرآن، روایات و دعاها نداشته، ولی با رغبت، شوق، حال و حوصله در جلساتی شرکت کرده که علم و معرفت «بالله» به او انتقال پیدا کرده است؛ اما تا زمانی که این دانش و معرفت را بهکار نگیرد، ارزش او فقط برای همان معرفت «بالله» است. گوهری در وجودش قرار داده شده که قیمت معلومی ندارد و بینهایت است؛ ولی چون خودش ارتباط عملی و اخلاقی با این علم ندارد، پس خودش ارزش ندارد. بهاندازۀ ویترین و ظرف بلوری که آن گوهر قرار دارد، میارزد و ارزش فوقالعادهای ندارد؛ ولی آنکه معرفت «بالله» پیدا میکند که وجود مقدس او خالق، رقیب، حفیظ و رزاقش است، حضرت او (خدا) از چنین انسانی خواستههایی دارد. اگر این خواسته در وجود آدم تبدیل به عمل شود، در حقیقت ارزش آن علم به خود این عالم هم منتقل شده، حالا او دارای ارزش بینهایت است.
چنین انسانی که هم عالم «بالله» و هم عامل به خواستههای «الله» است (یعنی در وجودش دو مرحله موج میزند: «معرفت بالله» و براساس آن معرفتش نیز «عمل لله»)، موجودی با ارزش بینهایت میشود.
تجارت کمبهره
ما ارزیابی ارزش آن عامل و این عبد را نداریم، ولی روایاتی وجود دارد که دورنمایی از ارزش این انسان را بیان کرده است؛ مثلاً در کتابهای معتبر و مهم ما نقل شده که وجود مبارک امام عسکری(ع) میفرماید: اگر من چنین آدمی را ببینم و تمام عالم، هفت آسمان، زمین و موجوداتش را تبدیل به یک لقمه کنم و این لقمه را با دست خودم در دهان عالم «بالله» و عامل به خواستههای خدا بگذارم، میترسم از عهدۀ حق او برنیامده باشم.[1] دقت میفرمایید!
چقدر حیف است که مردان، زنان، جوانان، انسانها و جهانیان با این تجارت سروکار نداشته باشند؛ یعنی کسب معرفت و عمل به دستورات «الله» را کنار بگذارند و سراغ تجارتهای دیگر بروند! پروردگار در سورۀ بقره میفرماید: اینهایی که خدا، دین و عمل را کنار گذاشتند و دنبال تجارتهای دیگر رفتند که هیچ اتصالی به خدا و خواستههای خدا ندارد، «فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ»[2] این تجارتشان کمترین سودی برای آنها ندارد؛ این صریح در آیه است.
معیار اصلی برای ارزشگذاری انسان
حالا ممکن است بگویند که ما اینقدر درآمد و چنین سفرهها و اموالی داریم، چرا سود ندارد؟ خدا در سورۀ دیگر جوابشان را میدهد: این حبوبات، سبزیجات، میوهجات، انواع خوردنیها و غیر اینها را که عَلم میکنید، «مَتَاعًا لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ»[3] حیوانات هم با شما در شکم شریکاند. حالا اگر گاوی ده کیلو علف خورد، قیمت پیدا میکند؟! اگر گوسفند یا شتری یک ظرف کاه خورد، گوسفندبودنش بالاتر میرود یا شتر از شتربودنش بالاتر میرود؟! حالا با تجارتت هزار میلیارد هم ثروت دستت آمد و سفرهات را خیلی چربونرم کردی و خوردی، تو را بالاتر میبرد؟! یعنی ارزش تو به شکمت و لذتبردن از بدنت است؟! به مردم دنیا چه بگویم؟ از آنها عذرخواهی کنم؟! امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: اینهایی که کارشان در این عالم مانند حیوانات است، دنبال خوراکاند و به دست میآورند و میخورند و لذت میبرند، هیچ ارتباطی با صاحب هستی و خواستههای او ندارند. ارزششان با آن چیزی که بعد هضم غذا از آنها در دستشویی بیرون میآید، یکی است. این ارزیابی امیرالمؤمنین(ع) است، ایشان عذرخواهی نکرده.
اگر ارزش به شکم بود، همۀ حیوانات باید با همان خوراک اولی که میخوردند (از مادرشان به دنیا میآمدند، شیر اول را میخورند) یا وقتی خودشان دنبال آب و علف رفتند، بالاتر بیایند؛ یعنی از حالتی به حالت دیگر دگرگون شوند. میلیونها سال است که گوسفند گوسفند است، گاو هم گاو، شتر هم شتر، گراز هم گراز، فیل هم فیل؛ هیچکس نگفته فیلها و گوسفندهای زمان ما با فیلها و گوسفندهای زمان آدم(ع) خیلی فرق میکنند. آن گوسفندها، شترها و گاوها موجودات پست بودند، اینها موجود شریفاند. گوسفند، گوسفند و گاو هم گاو است، بیشتر از این هم نمیشود تعریف کرد.
ولی وقتی بچه از مادر متولد میشود، هیچ رنگی ندارد که بشود او را با آن ارزشگذاری کرد، ما هم به او شیرخواره میگوییم (در عالم همۀ شیرخوارهها را شیرخواره میگویند). این شیرخواره همینطور که جریان زمان را میگذراند، با آن عقلی که بهکار میگیرد، یا با تحصیل یا استماع بهدنبال معارف الهیه میرود، قرآن میفرماید زمانی باید آن شیرخواره را ارزشگذاری کرد که بزرگ و تبدیل به عالم یا مستمع عامل شده. عالم و مؤمن عامل را نمیشود به شکل دیگری ارزشگذاری کرد. «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»[4] یا میگوید: «لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ»[5] یعنی رفته و عالم «بالله» شده یا درس نخوانده، بلکه گوش داده (همه که نمیتوانند درس بخوانند).
جایگاه مؤمن عامل نزد خدا
حالا ارزشگذاری خدا دربارۀ «مؤمن عامل» را ببینیم: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»؛[6] «آمنوا» یعنی معرفت به حق پیدا کرده و به او مؤمن شده (چون ایمان میوۀ معرفت است)، در علم و ایمان «بالله» متوقف نشده و این ایمان و علم را به عمل تبدیل کرده. «أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»[7] «بریه» یعنی جنبندگان، در این آیه میفرماید: این مؤمن عامل، از تمام جنبدگان من در این عالم بهتر است.
این متن قرآن است، حرف آخوند و طلبهها نیست. بعضیها که پرت و تاریکاند، میگویند: اینها حرف آخوندهاست و سر شما را هم کلاه گذاشتند! این کلاهبرداری و سر مردم کلاهگذاشتن نیست، بلکه متن قرآن کریم و قول پروردگار است، استحکام قرآن هم روشن است. اگر قرآن وحی خدا نبود، مخصوصاً یهودیها و مسیحیهای باسواد از زمان نزول قرآن بر پیغمبر(ص) تا الآن صد کتاب مثل قرآن را میساختند و بر سر مسلمانها میزدند که قرآن وحی نیست، چون ما مثل آن را ساختیم؛ ولی در سورۀ «إسراء» میفرماید: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ»[8] بگو هرچه جن و انسان آفریدم (خودش میداند تعداد چقدر است)، جمع شوند و عقل، علم، هنر و قدرتشان را روی هم بگذارند، مثل این قرآن را بیاورند. بعد در یک سورۀ دیگر تخفیف میدهد و میگوید: به آنها بگو یک سورۀ سه آیهای مثل «وَالْعَصْرِ (۱) إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ (۲) إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ (۳)»[9] بیاورند. ترکیب این آیات را کسی میفهمد که در سه علم مجتهد باشد: ادبیات عرب، علم فصاحت و علم بلاغت؛ آنکه مجتهد این سه علم است، این سه آیه را میفهمد که اگر در «وَالْعَصْرِ (۱) إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ (۲)» کلمۀ «انسان» را برداریم و بهجای آن «بنیآدم» بگذاریم، سوره به هم میخورد؛ در «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» هم اگر «خسر» را برداریم و کلمۀ «ضرر» را بگذاریم «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي ضَرَرٍ»، ما ایرانیها میگوییم «خسارت» و «ضرر» یکی است، چه فرقی میکند؟! اما در لغت عرب «خسارت» و «ضرر» دو حقیقت است که فرق بین هر دویشان، بین زمین و آسمان است.
«ضرر» یعنی کسی صد میلیون در اول فروردین سرمایهگذاری کرده و یک سال گذشته، حالا تمام زحمات یکساله و خرجهایی را هم که در طول سال کرده، حساب میکند و میبیند نود میلیون مانده و ده میلیون نیست. «خسارت» یعنی در یک سال، صد میلیون سرمایه گذشته، حالا که تمام شده، همۀ صد میلیون رفته، صد میلیون هم بدهکار است. شما جای «لَفِي خُسْرٍ»، «لَفِي ضَرَرٍ» بگذار، اصلاً ترکیب کار به هم میریزد.
خدا میگوید همۀ قرآن را نمیخواهد بسازی، «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ»[10] یک سوره؛ باز هم تخفیف میدهد و میگوید: خودتان ده آیه انتخاب بکنید و مثل آن را بسازید. حقیقت قرآن روشن است، به آخوندها ربطی ندارد. آخوند چه کسی است! آخوند اگر آخوند خوبی است، جاروکش خاک درگاه قرآن است. اگر واقعاً آخوند مؤمن و عاملی است، مبلّغ قرآن است؛ کارهای نیست.
تأثیر توهین به عالم عامل
حالا «عالم عامل» چقدر میارزد؟ اینجا میگوید «مؤمن عامل» از تمام موجودات زندۀ عالم، بهتر و برتر است؛ ارزش بالاتر دیگری هست و من نمیفهمم، آیهاش واقعاً قابلفهم نیست: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»[11]؛ اما عالم عامل درجات غیرقابلشمردن دارد. «درجات» جمع عربی و مفردش «درجه» است. «درجه» یعنی دو مرتبه، «درجات» هم از سه به بالا. «عالم عامل» غیر از «مؤمن عامل» است که بهترین جنبدۀ عالم است و درجات دارد. این چه ارزیابی عجیبی است!
لذا پیغمبر(ص) میفرماید: اگر چنین عالمی در بین مردم به غربت کشیده شود و درِ خانهاش بسته شود، مردم هم سراغش نیایند (حالا سراغش نیایند که یک مسئله است، میگویند کاریبهکارش نداریم و نمیخواهیم او را ببینیم و چیزی هم بپرسیم) یا اگر این «عالم عامل» مورد فحاشی و ناسزا و تهمت و غیبت قرار بگیرد، خدا میفرماید: اهانت به اینان، اهانت به شخص من است.[12] دقت داشته باشید قبا، عبا و عمامه را نمیگویم، بلکه «عالم عامل»! این «عالم عامل» نزد پروردگار دارای درجاتی است که اصلاً نمیتوان آن را از آیه درآورد.
برخی از اوامر و خواستههای خداوند
ارزش علوم به ارزش موضوعاتش است. هیچ علمی بهتر، باارزشتر، بالاتر و مهمتر از علم «بالله» نیست؛ چون موضوعش پروردگار مهربان عالم است، یعنی رفتم او را بشناسم و وقتی شناختم، این شناخت من علم «بالله» میشود. وقتی که او را میشناسم، به قرآن مراجعه میکنم، میببینم این خدای «الرحمن الرحیم»، «شکور»، «وَدود»، «غفور»، «بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ»، «قدیر»، «علیم» و «عفوّ» خواستههایش را بیان کرده:
«وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ»؛[13]
«وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ»؛[14]
«بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»؛[15]
«إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ»؛[16]
«وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ»؛[17]
«قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ»؛[18]
«وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»[19] با زبانتان فقط خوب و نیکو با مردم حرف بزنید، حرف زشت نداشته باشید؛ امر واجب است.
این خدا میگوید: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[20]، «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»[21] بندۀ من! هیچ اندیشیدهای که برای قیامتت چهکار کردهای؟ این «وَلْتَنْظُرْ» امر است؛ یعنی دقت و نگاه عقلی. واجب است فکر کنی که برای قیامتت چهکار کردهای؟ تا حالا کلنگ برداشتهای و به جان قیامت افتادهای، همه را خراب کردهای و بعد مردن دستت خالی است یا برای قیامتت زندگی، باغ، کاخ، آب، حورالعین، رضایت، مغفرت و رضوان خدا را درست کردهای؟!
دلیل جایگاه و شأن عالم و مؤمن عامل
برادران و خواهران! «تنها خدا را قبول دارم» کافی نیست. من به پدرم اعتماد دارم، میگوید: بچهجان! عالم خدا دارد، میگویم روی چشمم؛ یا مادر به دخترش میگوید دخترم! عالم خدا دارد، میگوید من هم قبول دارم. صحبت قبولکردن نیست، بلکه ایمان، معرفت «بالله» و عمل به خواستههای «الله» است. اگر مؤمن عالم هم باشد، «وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» این ارزش و ارزیابی است؛ لذا در روایاتمان داریم گناه غیبت عالم عامل از غیبت کل مردم سنگینتر و تهمت به عالم عامل و مؤمن عامل بسیار سنگین است. امام صادق(ع) میفرماید: «وَ اَلْبُهْتَانُ عَلَى اَلْبَرِيءِ أَثْقَلُ مِنَ اَلْجِبَالِ الرَّاسِيَاتِ»[22] بار تهمت به پاکدامنها (مؤمن یا عالم مؤمن) از تمام کوههای روی گردۀ زمین سنگینتر است.
جزء جداییناپذیر علم و ایمان
بیشتر مردم از این حرفها غفلت دارند، حتی از ارزش مؤمن و عالم مؤمن غفلت دارند. بیشتر مردم خودشان «مؤمن عالم» نیستند، تعدادی هم در لباس ما «عالم عامل» نیستند؛ پیغمبر(ص) دربارۀ اینها میگوید عالمی که به علمش عمل نمیکند، مثل درخت بیمیوه و لامپ بدون نور است (پیغمبر(ص) میگوید مصباح).[23] حالا اول غروب این چراغ را که نفت و مادۀ افروختنی ندارد، در سالن خانه بگذارند، به چه درد میخورد؟! باز هم تاریکی سالن همان تاریکی است، صد چراغ بدون روشنایی را در سالن بچینند، به چه درد میخورد؟!
پس به این دو جمله عنایت فرمایید، یادتان بماند که ارزش برای این دو طایفه است: «مؤمن عامل» که نوعاً در آیات قرآن با هم است: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»[24] و عالم عامل: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ الذین وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»[25]، بقیه بیارزش هستند. «عمل» کنار این دو چسبیده، آن را نمیشود تفکیک کرد. اگر بگویم من فقط خدا را قبول دارم، مرا به بهشت نمیبرند، این تفکیککردن آیات قرآن است. ما چنین آیهای نداریم که مؤمن یا عالم بیعمل را بهشت میبرند؛ عکسش هم هست، روز قیامت جاهل با یک گناه جهنم میرود که چرا نرفتی بفهمی؟! عالم با دو تا گناه جهنم میرود که علمش را داشتی، چرا عمل نکردی؟!
این علم، معرفت و عرفان «بالله» خیلی داستان لطیف و ظریفی است. این عرفان باعث پدیدآمدن روح عبودیت یعنی روح تسلیم به حق است، از بس که زیبایی در این معرفت موج میزند. این عبودیت هم تبدیل به عبادت، یعنی عمل میشود.
ارزش شهدای کربلا
این ۷۲ نفری که در کربلا شهید شدند، فقط «مؤمن عامل» نبودند؛ خصوصیت اینها این بود که مؤمن عالم عامل بودند و عملشان هم «لله» بود. این ارزش عملی در آنها تا عرش خدا اوج داشت؛ لذا ابیعبدالله(ع) در شب عاشورا فرمود: «فإِنِّي لا أَعلمُ أَصحاباً أَوفى ولا خيراً من أصحابي»[26] در گذشتگان و آیندگان عالم بهتر از شما را خبر ندارم. در گذشتگان و آیندگان شما نیست؛ اگر بود، من خبردار میشدم. معلوم است که در علم، ایمان و عمل چقدر شدید بودند.
روضه
اینها که و چه بودند! کنار خیمه به حبیببنمظاهر فرمود: حبیب! مسلم از اسب افتاد. مسلمبنعوسجه که سنش از هفتاد بالا رفته، عالم مؤمن و عامل است؛ معرفت به خدا، پیغمبر و امام، الله اکبر از آن معرفت! به حبیب فرمود: بالای سرش برویم. امام و حبیب با شتاب آمدند، مسلمبنعوسجه هنوز نفس داشت. پیاده شدند، امام بالای سر مسلم نشست و حبیب هم روبهروی مسلم ایستاد. از بدن مسلم خون میرود، در خاک غلتیده، چشم و زبانش کار میکند. حبیب به او گفت: مسلم! من هم چند دقیقه دیگر به تو ملحق میشوم، اما در همین زمانی که دارم و هنوز کشته نشدم، وصیتی داری که به آن عمل کنم؟ مسلم گفت: «أوصِیکَ بِهذَا الرَجُلِ»[27] وصیت واجب و لازمی دارم، فقط دست از ابیعبدالله(ع) برندار! من هیچ وصیت دیگری برای زن و بچهام و کوفه و خانهام ندارم، همۀ وصیتم به ابیعبدالله(ع) است. امام سر مسلمبنعوسجه را از روی خاک برداشت و بر دامن گذاشت. عجب مرگی که سر آدم کجا باشد و بمیرد! من همیشه این تقاضا را از خدا داشتم مرگ مرا در بیمارستان قرار ندهد که پرستاران نامحرم دورم باشند؛ مرگ من یا شهادت باشد یا در خانه، کنارم زیارت عاشورا و وارث بخوانند. وقتی سر مسلم را در دامن گذاشت، مسلم مثل مادر داغدیده گریه کرد. ابیعبدالله(ع) فرمود: مسلم! «ما تُبکِی» چرا گریه میکنی؟ گفت: حسین جان! تو بودی که سر ما را از خاک برداری و روی دامنت بگذاری، اما یک ساعت دیگر که هیچکدام از ما نیستند، چه کسی میخواهد سر تو را از روی خاک بردارد؟!
دعای پایانی
اللهم! لا تسلط علینا من لا یرحمنا.
اللهم! اصلح امورنا اللهم اشف مرضانا.
اللهم! ادّ دیوننا.
خدایا! بهحقیقتت قسم، با دست لطف، کرم و رحمتت، این گرانی افسارگسیختهای که بر کل مردم سختترین فشار را میآورد، حل کن.
خدایا! صاحب ما را برسان.
[1]. بحارالأنوار (ط ـ احیاءالتراث)، ج۶۷، ص۲۵۰: «لَوْ جَعـَلْتُ الدُنْیا کُلَّها لُقْمـَةً واحِدَةً لَقَمْتُها مَنْ یَعْبُدُ اللّه َ خالِصا لَرَأَیْتُ أَنّی مُقـَصِّرٌ فِی حَقِّهِ».
[2]. سورۀ بقره: آیۀ ۱۶.
[3]. سورۀ نازعات: آیۀ ۳۳.
[4]. سورۀ زمر: آیۀ ۱۸: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ».
[5]. سورۀ ق: آیۀ ۳۷: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ».
[6]. سورۀ بینه: آیۀ ۷.
[7]. همان.
[8]. سورۀ إسراء: آیۀ ۸۸: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا».
[9]. سورۀ عصر: آیات ۱- ۳.
[10]. سورۀ یونس: آیۀ ۳۸: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ».
[11]. سورۀ مجادله: آیۀ ۱۱.
[12]. جامعالأخبار، ص۳۸:«وَ مَنْ أَهَانَ عَالِماً فَقَدْ أَهَانَنِي وَ مَنْ أَهَانَنِي فَقَدْ أَهَانَ اللَّهَ».
[13]. سورۀ بقره: آیۀ ۱۱۰.
[14]. سورۀ آلعمران: آیۀ ۹۷.
[15]. سورۀ بقره: آیۀ ۸۳؛ سورۀ إسراء: آیۀ ۲۵.
[16]. سورۀ توبه: آیۀ ۶۰.
[17]. سورۀ حدید: آیۀ ۷.
[18]. سورۀ بقره: آیۀ ۱۳۶.
[19]. سورۀ بقره: آیۀ ۸۳.
[20]. سورۀ نساء: آیۀ ۵۹.
[21]. سورۀ حشر: آیۀ ۱۸.
[22]. مستدرکالوسائل، ج۹، ص۱۲۷.
[23]. نهجالفصاحه، ص۱۹۷: «إِذا علمَ العالِم فلَم يَعمَل كانَ كَالمِصباحِ يضيءُ لِلنّاسِ وَ يَحرُقُ نَفسَه».
[24]. سورۀ بینه: آیۀ ۷.
[25]. سورۀ مجادله: آیۀ ۱۱.
[26]. ارشاد، ص۹۱.
[27]. مقتل خوارزمی، ج۲، ص۱۹.