جلسه دهم؛ سهشنبه (13-10-1401)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»
تأثیر خودپسندی در نابودی اعمال
ما باید با کمک آیات قرآن و روایات اهلبیت، به خود بفهمانیم و به این باور برسیم که هر حرکت مثبت و کار درست و حقی که از ما طلوع میکند (چه امور معنوی یا عملی)، فقط به ارادۀ خداست؛ ما دستی در آن نداریم که در حق خود داوری کنیم و بگوییم علم، بیان، فهم، عقل، عمل، کار و کوشش من. این «من» باید با کمک آیات و روایات قیچی و حذف بشود، و الا ارزش امور باطنی و عملی خیلی پایین میآید. گاهی اگر این فکر (امور معنوی و عملی از من است) شدید شود، تبدیل به عُجب، خودپسند و خودبینی میشود. در روایاتمان هست که عمل «مُعجب» باطل است و قبول نمیشود؛[1] چون باید در همۀ امور معنوی و عملی خدابین بود و این امر را در نظر داشت که کار واقعاً کار خداست، نه کار ما؛ لذا در قرآن مجید این سفارش تکرار شده: «وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»[2] بندگان من به عبادت امر نشدند، مگر اینکه عبادت و عملشان را خالص برای من قرار بدهند (ضمیر «ه« به خدا برمیگردد)؛ بدانند از او و برای اوست.
ارزش نمازشب با تکبر
نمازشب عبادت خیلی مهم و پرفایدهای است که به انسان آبرو میدهد و در رزق انسان اثرگذار است. در سورۀ سجده صریحاً میفرماید احدی از عالمیان (انس، جن و فرشتگان) پاداش آن را نمیداند. خیلی از کتابها روایتی را نقل میکنند که کسی اهل نمازشب است (هرچه دیر بخوابد، ولو ساعت هم نداشته باشد، سر موقع بیدار میشود) و روحیۀ عبودیت او به این عبادت گره خورده است؛ پروردگار میفرماید: یک شب خواب را برایش سنگین میکنم و نمیگذارم از خواب بیدار شود؛ زمانی بیدار میشود که وقت نمازشب گذشته و زمان نماز صبح است. خیلی غصهدار میشود که چرا چنین پیشامدی شد و یک حلقۀ این سلسلهزنجیر بندگی من قطع و مفقود شد! پروردگار به آنهایی که به خواب میبرد و نمیگذارد که بیدار شوند، پیغام داده من وضع و حالت را میدانم، اگر آن شب بیدار میشدی و نمازشب میخواندی، دچار عُجب میشدی. به فکرت میآمد که همۀ همسایهها، زن و بچهام هنوز خواب هستند، ولی منم که این عبادت را انجام دادم؛ این کارت را خراب میکرد. به تو محبت کردم، خوابت را سنگین کردم و نگذاشتم بیدار شوی. آن غصهای که برای این اتفاق خوردی و رنجی که کشیدی، از آن نمازشبی که تو را به «منبودن» میکشید، افضل است.
مؤمنان بنیاسرائیل
خدا خیلی بندگان عجیبی داشته (حتی در بنیاسرائیل) که آنها را در قرآن با اسم و بدون اسم (از بدون اسمها جمعی) یاد تعریف میکند. افرادی قبل از بعثت پیغمبر(ص) بودند که پروردگار از آنها تعریف میکند. اینها جمعی بودند که تمام زندگیشان قیام به «عبادتالله» بوده، دلسوز مردم، اهل امر به معروف و نهی از منکر بودند. به یک گروه از آنها در زمان «قارون» اشاره میکند که خیلی دنبال قارون دویدند و چقدر هم زیبا، بامحبت و بدون دعوا و درگیری او را نصیحت کردند! این نصیحت در چند بخش سورۀ مبارکۀ «قصص» است. متن نصیحت هم این است: «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ»[3] اولاً از همین نصیحت پیداست که کل ثروت قارون حلال و پاک بوده؛ چون مؤمنین بنیاسرائیل به او میگویند: با ثروتت، خریدار قیامت آباد شو! راه خریداری آخرت آباد با این ثروت، کمک به اقوام، مردم، مستحق، یتیم، گرفتار و مشکلدار است. در آیۀ شریفه نمیشد صد جور مطلب «خیر» را ذکر کند، ولی در آیات دیگر قرآن مجید نشان میدهد که چه اموری زمینۀ خرید آخرت است.
برخی از اختیارات زن در اسلام
برادران و خواهرانم به این مسئله توجه داشته باشید؛ مخصوصاً شما خواهران بزرگوار که اسلام از زمان رسول خدا(ص) برای شما هم حق مالکیت قرار داده است. در همین کشور قبل از بعثت پیغمبر(ص)، کل حق مالکیت در زندگیتان (خانۀ پدر یا شوهر) معادل بیستمن جو بوده است. زنان ایران قبل از بعثت، حق مالکیت بر زمین نداشتند و مالک مغازه، درآمد خیاطی یا کشاورزی خود نبودند، یک سال که در زمین پدر یا شوهر کار میکردند، معادل بیستمن جو به او میدادند، میگفتند از نظر قوانین مملکتی بیشتر حق نداری. پیغمبر اکرم(ص) گفت: این مسائل باطل و غیرحق چیست که در زندگی حاکم کردید؟! زن مانند مرد حقّ مالکیت دارد و تا روز قیامت مالک مَهر و کارکرد خود است؛ دبیر، استاد، خیاط، صاحبکار یا کشاورز باشد، محصول همۀ زحماتش حقّ خودش است.
خدمتهای دیگری را که پیغمبر(ص) در تاریخ اسلام به زن داشتند، بخوانید؛ مثلاً به پدران دختردار بههیچعنوان اجازۀ تلخیکردن به دختر را نداده (نه اینکه سبب شود من به پسرم تلنگر بزنم، بحث در مورد حقوق دختران است، حقوق پسران سر جای خودش محفوظ است). اگر دختر میخواهد ازدواج سالمی کند، داماد آدم درست و میزانی است و این دختر هم او را میخواهد، به پدر و مادر (بیشتر به پدر) حق نداده جلوی این ازدواج را بگیرند؛ چون چنین حقی برای آنها، مخصوصاً پدر نیست. اگر ازدواج نامناسب است، با حکمت، دلیل و برهان برایش ثابت کن؛ اگر زیر بار نرفت و دل تو را شکاند، به او اعلام کن که در این زندگی خیر کمی میبینی. حق ازدواج و حق طلاق (در مواردی خاص) را هم به دختر داده؛ مثلاً در موردی که شوهر گم شد و زن بعد از یکیدو سال، واقعاً از پیداشدن شوهرش ناامید شد، به او حق طلاق و ازدواج با همسر دیگری داده است. اگر بعد ناامیدی کامل زن، همسر پیدا شد، به زن اختیار داده که با آن مرد دوم باشد یا اگر دلش نمیخواهد، طلاق بگیرد و به شوهر اول برگردد.
پیغمبر(ص) از طرف خدا به دختران و زنان آزادیای داد که در تاریخ بینظیر بود؛ آزادی از ستم مالی و حقوقی، آزادی از ستمکاران (چه پدران و چه مادران). از طرف خدا یک آزادی الهی به خانمها عطا کرد و زن را از اسارت نجات داد؛ اما خیلی از خانمها و دختران همین مملکت و کشورهای اسلامی با بیحجابشدن، لختشدن و روابط نامشروع چه تشکری از پیغمبر(ص) میکنند! یعنی خودشان را دوباره به آن اسارتهای لعنتی برگرداندند. او جنس زن را آزاد کرد، ولی زن از اواخر قرن نوزدهم به بعد تا حالا در کشورهای اسلامی، دوباره خود را به یک اسارت بسیار شدید داد. بدن و چهرهاش وسیلۀ تبلیغ و کالای شهوت مردان هرزه شد؛ این اسارت کم نیست! حالا در تلویزیون هم زن مورد تبلیغ اجناس است، مثلاً یک فروشگاه پر از یخچال و جاروبرقی را نشان میدهد، اما یک خانم جوان زیبا عامل جلب مشتریان است. گرچه تلویزیون اصرار میکند که روسری باید جلو باشد، ولی بالأخره این زن کالای تبلیغ شده! مثلاً فلان کارخانهدار به دختر جوان میگوید: جنس مرا تبلیغ بکن، تلویزیون تو را سیچهل بار، ششماه و یا یک سال نشان بده تا به تو دویست میلیون تومان بدهم؛ بالأخره این کالای تبلیغ است. چه حقی از پیغمبر(ص) پایمال شد!
یکی از راههای خرید آخرت
بنیاسرائیل متدین به قارون گفتند: «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ» این پول میلیونی بوده، ولی معلوم است که حلال بوده؛ یعنی قارون دزد، رشوهخور، خدعهکننده، حیلهگر، کلاهبردار و فریبکار نبود و واقعاً تجارت صحیح و درستی داشت. با دلسوزی به او گفتند: با بخشی از این ثروت سنگینی که در اختیارت است، آخرت را بخر! خدا به مردها و خانمها هم میگوید. خانمها! خدمت باشرافتتان عرض میکنم که اگر مالک مال، زمین، ارث و یا مهریهاید، آخرت را هم بخرید! نگذارید این پولها روی هم انباشته شود و بمیرید، آنجا حسرتی نصیبتان شود که جبران نداشته باشد؛ طبق آیات سورۀ «فاطر»، هرچه التماس کنید که خدایا ما را برگردان، «نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ»[4] که با پول یا بدنمان غیر آن اعمال بخیلانۀ حسودانه، عمل صالح انجام بدهیم! ولی شما را برنمیگرداند. این بیت معروف سعدی نیست، یک شعر دیگری است:
تا رسد دستت به خود، شو کارگر
چون فتی از کار، خواهی زد به سر[5]
قبل از اینکه بمیری و بر سرت بزنی، کار خیر بکن و آخرت را بخر!
بهرهمندی درست از ثروت و نعم الهی
در دومین نصیحتشان گفتند: قارون! پرورگار عالم یا پیغمبر زندهمان موسی(ع) یا تورات به تو نمیگویند داروندارت را در راه خدا بده! این کار غلطی است. «وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا»[6] خودت و زن و بچهات از این ثروت خداداده بهخوبی بهره ببرید. امام صادق(ع) میفرماید: «مِنْ سَعادَةِ الرَجُلِ سِعَةُ مَنْزِلِهِ»[7] پول داری، خانۀ بزرگتر بخر! پیغمبر(ص) میفرماید: خوش به حالت اگر کسبت در شهر خودت باشد که هرشب نزد زن و بچهات باشی. پول داری، برای رفتوآمد مرکب و برای خودت و زن و بچهات غذای خوب بخر! پیغمبر راه زندگی خوب، درست، بیبخل، بیکبر، بیحسد و بادستودلبازی را نشان داده است.
نصیحت سوم: «وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ»[8] قارون! میبینی که ثروتت را نمیتوانی بشماری؛ این خوبی خدا به تو بوده،از این خدا خوبیکردن به دیگران را یاد بگیر.
باور صحیح در رابطۀ با اعمال
حالا در عبادتی مثل نمازشب، پروردگار به بندهاش چه لطفی دارد! خودش میگوید یک شب خواب بندهام که چهل سال نمازشب میخواند، سنگین میکنم تا بیدار نشود. من آن نمازشبی را که میخواهد بخواند، نمیخواهم؛ چون آگاهم که اگر امشب بیدار شود و آن نمازشب باحال هرشب را بخواند، دچار عجب میشود. میگوید همه در رختخواب مردند، اما ای خدا! منم که بلند شدم و این نماز را خواندم؛ این مرز خطر، لنگشدن و منحرفشدن است. ما باید به این باور برسیم که هرچه از بدن، محتویات بدن، روح، قلب و جان داریم و هرچه هم کسب کردیم، مثل علم، ثروت، دوستان و زن و بچۀ خوب که نصیبمان شده، فقط از طرف وجود مقدس حق است که به ما عطا شده. ما حق نداریم چیزی را به «من» خود بچسبانیم و بگوییم «علم من، بیان من، منبر من، مجلس من، مسجد من، مرجعیت من، ریاستجمهوری من، وکالت من، استانداری من و وزارت من»؛ همۀ اینها ناسپاسی نسبت به پروردگار و به یک معنا کفر است (نه کفر به معنی انکار). امام صادق(ع) به نقل «کلینی» در «اصول کافی»، پنج معنا برای کفر بیان کرده است.[9]
همه به خودمان بفهمانیم که نگویم من رئیسجمهورم، بگویم: «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ»[10] همیشه خدا بگویم. از یوسف(ع) یاد بگیرم که در اولین روز نشستن بر تخت حکومت بهعنوان عزیز مصر گفت: «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ»،[11] این حرف «مِن» در ادبیات عرب «تبعیضیه» است. خدایا! یک ذره حکومت به من عطا کردی، در قدرت من نبود این یک ذره را هم به دست بیاورم. یعنی مردم عالم! در هیچچیز «من» نگویید؛ خلاف، حرام، زشت و تکبر برابر پروردگار است.
حکایتی از عاقبت خودپسندی
من حدود ده سال با یکی از وعاظ خیلی خوب و بزرگوار کشوری که منبرش خیلی پرجمعیت بود، رفیق بودم؛ البته ۴۵-۴۴ قبل از دنیا رفت. بااینکه فاصلۀ سنّیمان زیاد بود و من خیلی از او کوچکتربودم (مثلاً آنوقت او 44 سال و من 25 سالم بود)، خیلی از زوایای زندگیاش را برای من تعریف میکرد. او میگفت: مرا شهری در جنوب غربی خراسان دعوت کردند (من هم دوسه سال در آنجا منبر رفتم)؛ برای منبر من در مسجد یا حسینیهای جا نبود، مراسم را در یک فضای بسیار باز که مثلاً بتواند دهبیست هزار جمعیت را جا بدهد، برگزار کردند. پیش از من پیرمردی که منبری شهر بود، منبر میرفت. به او گفته بودند حدود بیست دقیقه مسئلۀ شرعی یا یک روایت بگوید، وقت منبر من ساعت نه شب است. ایشان هم هرشب منبر میرفت و سر ساعت نه پایین میآمد. شبهای پنجمششم که سر آدم در این مجلس موج میزد، ساعت نه پایین نیامد، چند دقیقه هم گذشت، اما پایین نیامد؛ در دلم گفتم (حتی به بغل دستیام هم نگفتم) که مرد حسابی! این جمعیت برای تو آمده؟! تو هفتاد سالت است، در این شهر منبر رفتهای، اصلاً چنین جمعیتی به عمرت، حتی روز عاشورا دیدهای؟! پایین بیا. بالأخره ساعت نه و ربع پایین آمد.
«إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»[12] من اندیشههای باطن و قلبتان را میدانم. پیغمبر(ص) سفارش کرده: «وَقَّرُوا کِبارَکُم»[13] بزرگترها را احترام کنید و بردباری داشته باشید. در سورۀ إسراء آمده که وقتی پدر و مادر پیرتان بهخاطر پیری از کوره در میروند، «فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ»[14] به آنها یک «آه» نگو!
گفت از منبر پایین آمد، من هم بلند شدم که به منبر بروم، جمعیت جلو به احترام من از جا بلند شدند. هرشب که با هم برخورد میکردیم، یک «طیبالله»، «دستتان درد نکند» یا «منبر خوبی رفتید» میگفتم؛ اما آن شب از او رو برگرداندم و اصلاً به او محل نگذاشتم. پیرمرد هم چیزی نگفت، گوشهای نشست، من هم بالای منبر نشستم، با خود گفتم: این من هستم! این جمعیت، جمعیت من است! صدا و خوشمزگی منبر من این دلها را به دست آورده.
ایشان به من گفت: من سی سال است که منبر میروم، اما هرچه فکر کردم، «بسم الله» را یادم نیامد! چند دقیقه گذشت، مردم شش تا صلوات فرستادند، ولی یک آیه یا روایت یادم نیامد، مرا تخلیه کردند؛ یعنی غلط بیجا و فضولی کردی که گمان کردی ملت برای تو آمدند. گفت: عبایم را جلوی صورتم کشیدم، یک کلهای زیر عبا تکان دادم که مردم فکر کنند سرفه میکنم. اشکم ریخت، گفتم: خدایا! غلط کردم، آبروی من را نبر، اشتباه کردم. عبا را بلند کرده و شروع کردم. مراقب خودمان باشیم!
خداوند، فاعل تمام کارها
دو آیه هم بخوانم؛ به پیغمبر(ص) میفرماید: «مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى»[15] تیری که تو در جنگ بهطرف دشمن پرتاب میکنی، پرتاب تو نیست، من تیر را میاندازم؛ حبیب من! کار خودت ندانی که تو تیر زدی و یک دشمن را کشتی.
آیۀ دیگر که باز هم خطاب به حبیبش است: «إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ»[16] نمیتوانی هرکه را دلت بخواهد، هدایت کنی؛ مهار هدایت دست من است. هیچکسی در این عالم کارهای نیست، اما خدا میداند که چقدر ادعا و «من، من» زیاد است.
روضه
«السَلامُ عَلَیکَ یا مصباحَ الهُدی! السَلامُ عَلَیکَ یا سَفِینَةَ النَجاةِ! السَلامُ عَلَیکَ یا رَحمَةَ اللّهِ الواسِعَةَ! السَلامُ عَلَیکَ یا بابَ نَجاةِ الأمَةِ!».
این سلامی هم که ما میدهیم، او میدهد؛ کار ما نیست، او زبان را در دهان میچرخاند، کلمات را او روی زبان میغلتاند. او به ما گفته سلام بده! سلام مستحب و خوب است، به ابیعبدالله(ع) هم گفته جواب سلام واجب است. ما به دستور عمل میکنیم، او هم به دستور عمل میکند.
حسینجان، مردم چه کردند! حتی یک نشانه برایت نگذاشتند که خواهرت با آن تو را بشناسد.
در حیرتم که از چه بجویم نشان تو
نی سر نه پیرهن، ز چه پیدا کنم تو را[17]
۷۲ بدن قطعهقطعه دور زینب کبری(س) بود، حالا کدام بدن حسین من است؟! سه تا سؤال کرد: «أَأَنتَ أخي؟» تو برادر منی؟ «وَابنُ وَالِدی؟» تو پسر بابای من امیرالمؤمنین(ع) هستی؟ «وَابنُ اُمِّی؟»[18] تو پسر مادر من فاطمۀ زهرا(س) هستی؟ نه فقط خواهر، دختر هم بابا را نشناخت. اول عمه شناخت، بدن را روی دامن گذاشته بود، بلندبلند گریه میکرد! دختر گفت: «عَمَّتِي هَذَا نَعشُ مَن؟»[19] این بدن کیست؟ گفت: عمهجان، این بدن بابایت حسین است.
دعای پایانی
خدایا! بهحقیقت ابیعبدالله(ع)، مشکلات این مملکت و ملت بزرگوار را که عاشقان اهلبیتاند، برطرف فرما.
خدایا! این گرانی لعنتی را از زندگی این مردم باکرامت دور کن.
خدایا! تمام گذشتگان ما را قرین رحمت فرما.
خدایا! شهدای ما از زمان هابیل تا به امروز، بهویژه حاج قاسم را با شهدای کربلا محشور کن.
خدایا! بهحقیقتت قسم، حیات و مرگ ما را حیات و مرگ محمد و آلمحمد قرار بده.
[1]. الکافی (ط ـ اسلامیه)، ج۳، ص۲۶۸: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قِيلَ لَهُ وَ أَنَا حَاضِرٌ الرَّجُلُ يَكُونُ فِي صَلَاتِهِ خَالِياً فَيَدْخُلُهُ الْعُجْبُ فَقَالَ إِذَا كَانَ أَوَّلَ صَلَاتِهِ بِنِيَّةٍ يُرِيدُ بِهَا رَبَّهُ فَلَا يَضُرُّهُ مَا دَخَلَهُ بَعْدَ ذَلِكَ فَلْيَمْضِ فِي صَلَاتِهِ وَ لْيَخْسَأِ الشَّيْطَانَ».
[2]. سورۀ بینه: آیۀ ۵.
[3]. سورۀ قصص: آیۀ ۷۷.
[4]. سورۀ فاطر: آیۀ ۳۷: «وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِير».
[5]. علامه محمدتقی جعفری در مورد استادش، عارف بزرگ شیخ مرتضی طالقانی میگوید: در حوزه نجف حدود یک سال و نیم از محضر وی استفاده کردم. دو روز مانده به مسافرت ابدیاش، مثل هر روز به محضرش شتافتم. فرمود: برای چه آمدی؟ عرض کردم: آمدم که درس بفرمایید. فرمود: آقاجان! درس تمام شد، برخیز و برو. چون دو روز به ماه محرم مانده بود، عرض کردم: آقا! هنوز دو روز به محرم مانده است. فرمود: آقاجان! به شما میگویم درس تمام شد، من مسافرم. «خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده». این جمله را گفت، بعد کلمه «لا اله الّا اللّه» را تکرار کرد و اشک از چشمانش سرازیر شد. در این هنگام متوجه شدم شیخ از سفر ابدی خویش خبر میدهد و این در حالی بود که هیچگونه نشانی از کسالت و ناخوشی نداشت. عرض کردم: آقا! حالا چیزی بفرمایید تا مرخص شوم. فرمود: آقا! فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو:
تا رسد دستت به خود، شو کارگر ××××× چون فتی از کار، خواهی زد به سر
فردای آن روز در مدرسه صدر اصفهانی بودم، خبر آمد که شیخ مرتضی طالقانی به ابدیت پیوست.
[6]. سورۀ قصص: آیۀ ۷۷.
[7]. محاسن، ج۲، ص۶۱۰.
[8]. همان.
[9]. الکافی (ط ـ اسلامیه)، ج۲، ص۳۸۹.
[10]. سورۀ آلعمران: آیۀ ۲۶.
[11]. سورۀ یوسف: آیۀ ۱۰۱.
[12]. سورۀ لقمان: آیۀ ۲۳.
[13]. وسائلالشیعه (ط ـ مؤسسۀ آلبیت)، ج۱۰، ص۳۱۳.
[14]. سورۀ إسراء: آیۀ ۲۳.
[15]. سورۀ انفال: آیۀ ۱۷.
[16]. سورۀ قصص: آیۀ ۵۶.
[17]. حبیبالله چایچیان (حسان).
[18]. ریاضالقدس، ج۲، ص۱۸۹.
[19]. معالیالسبطین، ص۲، ص۵۰.