جلسه اول؛ پنجشنبه (3-1-1402)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- خطاب پروردگار به بندگان ویژه
- عمل به فرامین الهی، شکر حقیقی
- شمار اندک شاکران پروردگار
- اعتقاد اندک و ضعیف مسلمانان به خدا و قیامت
- روزه، گوهر ویژه و خاص پروردگار
- لطف پروردگار به بندگان ویژه
- محاسبهٔ عجیب و پر از رحمت پروردگار
- مؤمن، عملهٔ پروردگار و عبدالله واقعی
- حکم پروردگار به بندگان ویژه
- اسراری از روزهداری در خطبهٔ رسول خدا(ص)
- پایان کلاس سیروزهٔ خدا
- کلام آخر؛ شب جمعه، شب خدا و زیارت ابیعبدالله(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
خطاب پروردگار به بندگان ویژه
واجببودن روزه در آیهٔ 183 سورهٔ مبارکهٔ بقره اعلام شده است. به فرمودهٔ حضرت سیدالشهدا(ع)، این آیه مانند دیگر آیات قرآن، دارای لطایف، اشارات و دقایقی است. این اشارات، دقایق و لطایف در ضمن توضیح آیه، البته اندکی و نه کامل، روشن میشود.
ابتدای آیه این است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»؛[1] خدا چرا «يَا أَيُّهَا النَّاس» نفرموده؟ مگر همه آفریدهشدهٔ حضرت حق نیستند و بندگی پروردگار برعهدۀ همهٔ آنها نیست؟ مگر همهٔ ناس در همهٔ تاریخ، مکلف و مسئول نیستند؟ پس چرا فرموده «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» و نفرموده «يَا أَيُّهَا النَّاس»؟ چرا فرموده «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» و نفرموده «يَا أَيُّهَا الْمُسْلِمُون»؟
عمل به فرامین الهی، شکر حقیقی
«يَا أَيُّهَا النَّاس» نفرمود، چون در قرآن مجید میفرماید: «أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ»[2] این «ناس» به اختیار و انتخاب خودشان بنا ندارند که اهل شکر باشند. آیا این یعنی بنا ندارند که با استفاده از انواع نعمتها، «الهی شکر» بگویند؟ خیر. آیا بنا ندارند که به زبان قوم خودشان بگویند «خدایا شکر»؟ خیر. قرآن مجید «شکر» را اینگونه معنا کرده است: «اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا»؛[3] این «شکراً» از نظر ادبیات عرب، «مفعولٌ لأجله» است و معنیاش در آیه این است: آلداوود! به تمام برنامههای خدا عمل کنید تا شکر واقع شود. این یعنی، آنکه اهل رفاقت با خدا، دین خدا، عمل صالح و واجبات نیست، شاکر نیست و از گروه شاکران محسوب نمیشود. در حقیقت، «عمل» شکر است؛ عمل قلبی، یعنی ایمان؛ عمل نفس، یعنی اخلاق؛ عمل اعضا و جوارح، یعنی انجام واجبات و خوبیها. این مجموعه طبق صریح آیه، «شکر» است.
شمار اندک شاکران پروردگار
بعد میفرماید: «وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ»[4] در بندگان من، اهل شکر خیلی کم و اندکاند. یعنی چه؟ یعنی خیلی کم هستند آنهایی که شکر واقعی بهجا میآورند. «شکر واقعی» حالات قلب، حالات مثبت نفس و هماهنگی حرکات اعضا و جوارح با دین خداست؛ ولی آنهایی که اینگونه هستند، کماند.
پروردگار نبوت حضرت نوح(ع) را 950 سال بیان کرده است و ما عمر دقیقش را نمیدانیم؛ اما از روزی که مبعوث به رسالت شد تا 950 سال، مردم را به عبادت، تقوا، خوبیها و درستیها دعوت کرد. در این ده قرن، ماندههای اهل ایمان که با او سوار کشتی شدند، 83 نفر بودند. در ده قرن، چندمیلیون نفر ناشکر به معنایی که قرآن دارد، مُردند و تهماندههایشان هم غرق شدند؛ مجموعاً بهخاطر ناشکریشان همه اهل عذاب شدند. البته نه بهخاطر نگفتن الحمدلله، بلکه چون قلب، نفس و اعضا و جوارحشان شاکر نبود.
چرا خدا نفرمود «يَا أَيُّهَا النَّاس»؟ چون اکثر ناس با اختیار و انتخاب خودشان، بنای ناشکری داشتند و دارند. در واقع، بنای قبول فرمانهای خدا نسبت به قلب، نفس و اعضا و جوارح را ندارند و به برنامهها و طرحهای حیاتبخش پروردگار علاقهای ندارند. پس معنی نداشت که خدا در آیهٔ روزه بگوید «يَا أَيُّهَا النَّاس»؛ نوددرصد بنا ندارند گوش بدهند، چرا بگوید «يَا أَيُّهَا النَّاس»؟
اعتقاد اندک و ضعیف مسلمانان به خدا و قیامت
حال چرا نفرمود «يَا أَيُّهَا الْمُسْلِمُون»؟ برای اینکه خیلی از مسلمانها زباناً مسلمان هستند و عملاً مسلمان نیستند. آنها اندک اعتقادی به خدا و قیامت دارند؛ ولی اعتقادشان آنقدر قوی نیست که آنها را به عبادت، انجام واجبات و ترک محرمّات وادار کند. لذا همین امروز در کل کشورهای اسلامی و در همین کشور، روزهخور کم نیست! اگر شما در خیابان یا میان قوموخویش به یک روزهخور برخورد کنید و خیلی بامحبت، نرم و آرام از او بپرسید شما یهودی هستی؟ میگوید نه؛ مسیحی هستی؟ میگوید نه؛ زرتشتی هستی؟ میگوید نه؛ بیدین هستی؟ میگوید نه؛ پس چرا روزهات را میخوری؟ میگوید از روزه و گرسنگی خوشم نمیآید! نمیخواهم دهدوازده ساعت تشنه و گرسنه بمانم.
روزه، گوهر ویژه و خاص پروردگار
خدا با اینها حرف بزند؟! برای چه حرف بزند؟! اینها ارزش دارند که ربالعالمین به آنها خطاب بکند؟ آیا ارزش دارند که صدای عاشقانهٔ او را در دعوت به روزه بشنوند؟ خیر، ارزش ندارند؛ چون کلام و فرمان و دستور او همهٔ ارزش و حقیقت است. آیا این را هزینهٔ ناس و مسلمانهای آنگونهای کند؟ یقیناً جا ندارد.
خدا میخواهد گوهری بهنام روزه را ارائه بدهد که در خزانهٔ علمش یک گوهر ویژه و خاص است و در روایات هم به شکلهای گوناگون بیان شده. در هیچ کجای قرآن ندارد که خداوند «الصَّلَاة لِي»، «اَلْحَجّ لِي» یا «الزَّکاةَ لِي» فرموده باشد؛ اما وقتی وجود مقدس او میخواهد روزه را بیان بکند، میفرماید: «الصَّوْمُ لِي»[5] روزه مِلک خودم است. من شما را به انتخابِ این ملک دعوت کردهام؛ ولی این مِلک، ملک من است. این گرسنگی، تشنگی، بیخوابی، نفسکشیدن و ذکرگفتن تو در ماه رمضان، ویژهٔ خود من و برای من است؛ برای هیچکسی نیست. «وأَنا أَجْزي بِه» پاداش این روزه هم برعهدهٔ خودم است. من تعیین پاداش روزه را به دست کسی ندادهام که یک پیغمبر، امام یا ولیّالله را در محشر صدا بزنم و بگویم پاداش این روزهدار را طرح کن که چهچیزی به او بدهم، با او چهکار کنم و به کجا ببرم!
درک این هم خیلی مشکل است که خداوند میفرماید: «الصَّوْمُ لِي وَ أَنَا اُجْزَي بِه» بندهٔ من! روزه برای تو نیست که بگویی من روزه گرفتم؛ روزه مِلک من است، من تو را پسندیدم و در این ملک راهت دادم. از تو خوشم آمد و رضایت دادم که وارد مِلک و عبادت ویژهٔ من بشوی. از همین رو، ائمهٔ ما در بیشتر دعاهای ماه رمضان از پروردگار با اشک چشم (نه عادی) درخواست میکنند و میگویند: خدایا! برای روزهگرفتن ماه رمضان، تو به ما کمک بده. این روزه برای من نیست که بگویم من روزه میگیرم. اگر کمک، نگاه، لطف و رحمت تو نباشد، آیا میتوانم با شکم مبارزه کنم؟ در قرآن میخوانیم: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي»؛[6] اگر تو نباشی، آیا میتوانم با شهوت مبارزه کنم؟ اگر تو نباشی و کمک تو نباشد، آیا میتوانم با مبطلات روزه مبارزه کنم؟ بیشک نمیتوانم!
لطف پروردگار به بندگان ویژه
بهراستی چه لطفی به من کردی که اجازهٔ ورود در مِلک ویژهات را به من دادی! من که خودم خودم را میشناسم؛ امیرالمؤمنین(ع) در دعای کمیل میفرمایند: «كَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِيلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ»[7] چه ذکر خیری از من در بین اقوامم، دوستانم، رفیقهایم و مردم پخش کردی که همه مرا خوب میدانند؛ درحالیکه من اصلاً شایستهٔ پخش این خوبی بین بندگانت نبودم! کدام خوبی، کدام حال و کدام خلوت؟! تو نداشتههای مرا براساس رحمتت پخش کردی؛ من چیزی نداشتم، ولی بهعنوان داشتن پخش کردی. من خوب نبودم و خوبی نداشتم؛ اما تو بین همه پخش کردی که من خوبم.
محاسبهٔ عجیب و پر از رحمت پروردگار
مگر خداوند «نداشته» را «داشته» حساب میکند؟ بله. سورهٔ صافات را بخوانید؛ به ابراهیم(ع) دستور داد که اسماعیل را ذبح کن، اما ذبح نشد. خدا امر کرد که ذبحش کن، ابراهیم(ع) هم دستور خدا را پذیرفت و جوان چهاردهسالهاش را برد. نقل میکنند که در مسجدالحرام و رو به کعبه، هفتاد بار این کارد تیز را به گلویش کشید و نبُرید؛ ابراهیم(ع) رنجیده شد که چرا نمیشود دستور خدا را عملی کنم؟! کارد را پرت کرد، مسجدالحرام هم پر از ریگ و سنگ بود، به یک سنگ خورد و تکهای از سنگ را پراند. ابراهیم(ع) به کارد گفت: سنگ به این محکمی را شکستی؛ چطور گلوی به این نازکی را نبریدی؟! در سورهٔ فصلت آمده است که خداوند تمام موجودات را به نطق میآورد: «أَنْطَقَنَا اللهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ»؛[8] از کارد صدا درآمد: «اَلْخَلیل یَأمُرُنی وَ الْجَلیل یَنهانِی» او میگوید نبُر. وقتی که اسماعیل(ع) بلند شد و با پدر راه افتاد که به خانه برود، خطاب رسید: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا»[9] ذبحنشده را بهعنوان ذبح قبول کردم.
خداوند خیلی از کارهای «نشدهٔ» ما را «شده» قبول میکند؛ بگذارید قیامت بشود و پروندهٔ ما را برای خودمان (نه روبهروی مردم) رو کند. ما آدمهایی نیستیم که روز قیامت، خدا آبروی ما را بین مردم ببرد؛ پروندهٔ ما را برای خود ما رو میکند و میبینیم در پروندهمان نوشته شده: «جانی را نجات دادهای، صد تا خانه ساختهای یا دویست تا جهیزیه دادهای». هرچه فکر میکنم، میبینم که این کارها را نکردهام؛ به پروردگارم عرض میکنم: من این کارها را نکردهام! خطاب میرسد: نیتش را کردی و من حساب کردم که انجام دادهای. تو فقط نیت کردی، اما پول نداشتی و نتوانستی؛ من کار «نشده»ات را براساس نیت پاک تو، «شده» حساب کردم.
مردم متأسفانه خدا، فعل خدا، رحمت و لطف خدا را نشناختهاند! یک کار او این است که «نشده» را «شده» حساب میکند. جنگ تمام شده بود و غنیمتها بهصورت درهم و دینار جلوی امیرالمؤمنین(ع) ریخته شده بود. حضرت فرمودند: به ترتیب بیایید تا من سهم غنیمتتان را بدهم. به اولی، دومی و سومی سهم دادند. هر کدامشان که آن طرف رفتند، دیدند ششصد درهم یا دینار است؛ نه کم بود و نه زیاد. آخرین نفری که پول را گرفت، آهی کشید. ششصد درهم دیگر برای خودشان مانده بود که مدیر جنگ بودند، از همه بیشتر شمشیر زده و بیشتر زحمت کشیده بودند؛ اما سهم خودشان هم مثل سهم یک سرباز ششصد درهم بود. وقتی آخرین نفر پول را گرفت و آه کشید، حضرت صدایش کردند و گفتند: چرا آه کشیدی؟ گفت: وقتی میخواستم به جنگ بیایم، به دیدن برادرم رفتم که مریض بود. به او گفتم که میخواهم بروم و در رکاب امیرالمؤمنین(ع) با دشمنان بجنگم؛ برادرم خیلی ناراحت شد و گفت: من مریض هستم و ازپا افتادهام. ای کاش توان و قدرت داشتم و من هم به جنگ میآمدم. حضرت فرمودند: برادرت با ما بوده؛ این ششصد درهم را بردار و به او بده. برادرت چون نیت داشته با ما باشد، ما «جنگِ نکرده» را برای او «جنگ» حساب میکنیم.
مؤمن، عملهٔ پروردگار و عبدالله واقعی
دلیل ابتدای آیه، اشاره و لطیفهاش برایتان روشن شد که چرا نگفت «یَا أیُّهَا النَّاس»؟! چرا این سخن نور را خرج یک مشت مردم تاریک کند که نمیخواهند از تاریکی دربیایند؟ چرا نگفت «یَا أیُّهَا الْمُسْلِمون»؟ چرا این کلام عرشی، ربانی و ملکوتی را خرج یک مشت مسلمان کند که اعتنایی به اعمال الهی و اخلاق قرآن ندارند؟! پس این کلام و دعوت را باید خرج چه کسی کرد؟ خرج آنهایی که اهلیّت دارند و شایستهاند. آنها چه کسانیاند؟ «آمَنُوا» آنهایی که وجود مقدس او را در قلب باور کردهاند؛ حالا یا با کمک آیات قرآن باورش کردند یا با کمک نگاهکردن به آثارش و یا با نگاهکردن به خلقت خودشان. به خودشان نگاه کردهاند و گفتهاند: ما خود به خودبهوجود نیامدهایم و پدر مادر ما هم خالق ما نبودهاند؛ همچنین این درختها، کوهها، صحراها، دریاها، ستارگان، خورشید و ماه هم ما را نساختهاند و آنها هم مثل من ساخته شدهاند؛ پس یک عزیز، کریم، رحیم، لطیف و سمیعی بوده که مرا ساخته است. بیتردید من تسلیم، غلام و عبد او هستم، دوستش دارم، عاشق و عملهٔ گوش به فرمانش هستم. هرچه از من میخواهد، به روی چشمم! من میارزم که با من حرف بزند؛ چون من ارزش ایمانی، باوری، اعتقادی، قلبی و روحی دارم، میارزد که مرا مورد خطاب قرار بدهد و بگوید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا».[10]
من بچه که بودم (الآن نمیدانم؛ چون فرصت زیادی ندارم در جلسات مردم شرکت بکنم)، در هیئتهای شبهای هفته این رسم بود: هرگاه آیاتی خوانده میشد که با «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» شروع میشد، تا قاری میگفت «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»، همهٔ حاضران در جلسهٔ قرآن میگفتند «لَبَیک»؛ یعنی صدایت را شنیدیم و قبول کردیم.
مؤمن لطیف، رقیقالقلب، شایسته، باارزش، عبدالله واقعی، عملهٔ پروردگار و عاشق ربالعالمین است؛ چنانکه در قرآن هم میخوانیم: «وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»،[11] نه «اَلنَّاس» و نه «اَلْمُسْلِمون». اهل دل این «أَشَدُّ حُبًّا» را در کتابهایشان اینجور معنا کردهاند (من هم دیدهام): محبت شدید یعنی عشق، دلدادگی، رهاکردن خود در دست او، دویدن بهدنبال او و خواستن او در همه جا. وقتی میگوید «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»، چه میخواهی بگویی؟ «لَبَیک» یعنی شنیدم و قبول کردم؛ اگر حکم مالی داری، حکم مالیات را بده. من خودم را در کنار تو مالک نمیدانم. حکم زکات، حکم خمس یا حکم احسان به والدین است، بگو؛ من اسیر پول و بدن نیستم. اگر حکم روزه داری، حُکم خود را بگو؛ من اسیر شکم و شهوت نیستم.
حکم پروردگار به بندگان ویژه
حکم خدا در آیهٔ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»[12] چیست؟ حکم خدا این است: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ»[13] ای عاشقانم، اهل محبتم، اهل تواضع، اهل رقّت قلب و اهل عاطفه! بر شما واجب شده است. چرا در آیه نفرمودهای «کَتَبَ اللّٰه عَلَیْکُمُ الصِّیام» منِ خدا روزه را بر شما واجب کردم؟ چرا گفتهای «کُتِبَ» واجب شده؟ بندهٔ من! برای اینکه روزهٔ این چند روز گرسنگی و تشنگی، حفظ خود و خودداری دارد؛ نمیخواستم به نام خودم تمام بکنم که ناراحتت کنم. من حکم را غایبانه گفتم و نگفتم من، بلکه گفتم: «روزه واجب شده». من رنج و ناراحتیات را نمیخواهم!
البته فقط هم به شما واجب نشده است، «كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[14] بلکه به تمام مؤمنان گذشتهٔ عالم، از زمان آدم(ع) واجب شده بود. طبق این آیه، معلوم میشود روزه حقیقتی است که از زمان آدم(ع) جریان داشته و تا روز برپاشدن قیامت هم جریان دارد. «كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» من این محبت را به گذشتگان شما هم داشتهام و این مِلک را به آنها هم عطا کردهام؛ یعنی به آنها هم اجازه دادهام که وارد این مِلک معنوی بشوند.
اسراری از روزهداری در خطبهٔ رسول خدا(ص)
وقتی در ماه رمضان روزه هستی، در روزهداشتنت بینفَس که نیستی و هر لحظه نفس میکشی. به پیغمبرم گفتهام که به شما اعلام بکند: «أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ»[15] هر نفسی که میکشید، در پروندهتان تسبیح مرا مینویسند. در واقع، با هر نفسی، شما را با کلّ موجودات عالم همراه میکند. در قرآن میفرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ»[16] تمام موجودات تسبیح میگویند و تو در ماه رمضان ساکت هستی، تسبیح هم نمیگویی، الحمدلله و اللهاکبر هم نمیگویی، همین نفسی که میکشی، در پروندهات تسبیح نوشته میشود. تو فقط با نفس خالی، شریک با کل موجودات عالم مسبّح میشوی.
«وَ نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَةٌ»[17] حالا گرسنه و تشنه هستی و در مغازه، اداره یا کارخانه خسته شدهای و چرتت برده یا گوشهای خوابیدهای؛ از اولی که خوابت میبرد تا وقتی بیدار میشوی، من به فرشتگانم میگویم خواب تو را عبادت بنویسند. ما که در خواب نمیتوانیم عبادت بکنیم؛ اما خدا «انجامنداده» را «انجامگرفته» حساب میکند.
این گوشهٔ اندکی از آیهٔ 183 سورهٔ بقره است و آیهٔ بعد از آن هم لطایف عجیبی دارد که برای یک جلسهٔ دیگر میماند؛ البته اگر خدا بخواهد، توفیق و عمری باشد.
پایان کلاس سیروزهٔ خدا
پایان آیهٔ 183 به «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»[18] ختم شده است. سی روز یا 29 روز بس است که وقتی شما در سیزدهچهارده ساعت از مبطلات روزه خودداری میکنید، این قدرت خودداری در شما قوی میشود و روح خوددار پیدا میکنید. بعد از ماه رمضان هم میتوانید با هر گناهی که روبهرو شدید، مثل ماه رمضان که از مبطلات خودداری میکردید، خودداری کنید. برای پدیدآمدن روح خودداری و خودنگهداری، یک کلاس 29-30 روزه، آنهم در مِلک خدا برقرار است.
کلام آخر؛ شب جمعه، شب خدا و زیارت ابیعبدالله(ع)
امشب چه شب مهمی است! شب جمعهٔ اول ماه مبارک رمضان. امشب شب دو نفر است و شب سه نفر هم نیست:
یکی وجود مقدس خودش است که طبق روایات «اصول کافی»، شبهای جمعه با بندگانش حرف میزند و میگوید: آیا مریض، گرفتار یا بدهکاری هست که امشب به خودم مراجعه کند؟ بندگانم! من دوستتان دارم و به شما علاقهمندم؛ امشب آمادهام که جوابتان را بدهم.
نفر دیگر هم وجود مقدس ابیعبداللهالحسین(ع) است. من چند روز پیش حرم ابیعبدالله(ع) و امیرالمؤمنین(ع) بودم؛ آنجا واقعاً به پروردگار گفتم: خدایا! از تو چه بخواهم؟ از روزی که طلبه شدهام تا الآن، هرکه پای منبر من آمده، چه از دنیا رفته و چه زنده است، ثواب این زیارت ابیعبدالله(ع) و امیرالمؤمنین(ع) را به او هدیه کن. من چیزی نمیخواهم. امشب 124هزار پیغمبر گریه میکنند و صدیقهٔ کبری(س) و ائمه(علیهمالسلام) در حرم ناله میزنند.
زینب چو دید پیکری اندر میان خون
چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون
بیحد جراحتی نتوان گفتنش که چند
پامال پیکری نتوان گفتنش که چون
یک دم فزون نرفت که رفت از کنار من
این زخمها به پیکر او چون رسید چون
گر این حسین، قامت او از چه بر زمین
ور این حسین، رایت او از چه سرنگون
گر این حسین من، سر او از چه بر سنان
ور این حسین من، تن او از چه غرق خون
یا خواب بودهام من و گم گشته است راه
یا خواب بوده آنکه مرا بوده رهنمون
میگفت و میگریست که جانسوز نالهای
آمد ز حلق پادشه تشنگان برون
کهای عندلیب گلشن جان آمدی، بیا
ره گم نگشته، خوش به نشان آمدی، بیا[19]
وقتی وارد گودال شد و بدن را بغل گرفت، اولین حرفی که زد، با پروردگار بود؛ گفت: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ الْقُرْبَانَ»[20] خدایا! این سر بریده را از ما بپذیر.
[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 183.
[2]. سورهٔ نمل، آیهٔ 73.
[3]. سورهٔ سبأ، آیهٔ 13.
[4]. همان.
[5]. وسائلالشیعه، ج7، ص294؛ من لا یحضرهالفقیه، ج۲، ص۷۵.
[6]. سورهٔ یوسف، آیهٔ 53.
[7]. فرازی از دعای کمیل.
[8]. سورهٔ فصلت، آیهٔ 21.
[9]. سورهٔ صافات، آیهٔ 105.
[10]. سورهٔ بقره، آیهٔ 183.
[11]. سورهٔ بقره، آیهٔ 165.
[12]. سورهٔ بقره، آیهٔ 183.
[13]. همان.
[14]. همان.
[15]. فرازی از خطبهٔ پیامبر اکرم(ص) در فضیلت ماه مبارک رمضان: بحارالأنوار، ج96، ص157؛ عیون اخبارالرضا(ع)، ج1، ص295.
[16]. سورهٔ جمعه، آیهٔ 1.
[17]. فرازی از خطبهٔ پیامبر اکرم(ص) در فضیلت ماه مبارک رمضان.
[18]. سورهٔ بقره، آیهٔ 183.
[19]. شعر از وصال شیرازی.
[20]. علامه بیرجندی، کبریتالأحمر، ص376.