جلسه ششم؛ یکشنبه (31-2-1402)
(خوانسار بیت الزهرا (س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- بیتوجهی مردم به آلودگیهای قلب
- کبر، سبب نافرمانی ابلیس از پروردگار
- ارزیابی بچهگانهٔ ابلیس از آدم(ع) و خودش
- ارزش عمل در اطاعتالله
- بیاحترامی به نهی پروردگار، عملی سنگین
- انسان، مملوک پروردگار
- متکبران به پروردگار، عمله و ارتش ابلیس
- حرص، عامل خروج آدم(ع) از بهشت
- حسد، کفر به پروردگار
- معضل طلاق در جامعۀ کنونی
- اهمیت عدالت و درآمد حلال در کسبوکار
- قلب، جایگاه نور ایمان
- احترام به مُرده در سایۀ محبت به امیرالمؤمنین(ع)
- نجوای با پروردگار
- کلام آخر؛ جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
بیتوجهی مردم به آلودگیهای قلب
خرابی دل از آلودهبودن آن به رذایل اخلاقی است؛ مثل حسد که پیغمبر(ص) از آن تشبیه به آتش کرده و فرمودهاند: «إِنَّ اَلْحَسَدَ يَأْكُلُ اَلْإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ اَلنَّارُ اَلْحَطَبَ اَلْيَابِسَ»[1] حسد ایمان را میخورد و نابود میکند، چنانکه آتش هیزم را میخورد و خاکسترش میکند. امام صادق(ع) نیز میفرمایند: «أُصُولُ اَلْكُفْرِ ثَلاَثَةٌ: اَلْحِرْصُ وَ اَلاِسْتِكْبَارُ وَ اَلْحَسَدُ»[2] مایهها و ریشههای کفر سه چیز است: کبر، حرص و حسد. هر سه آنها هم قلبی است؛ کبر، حرص و حسد، یک حالت خطرناک قلبی است که بیشتر مردم هم به این آلودگیهای خطرناک قلب خودشان توجهی ندارند. این آلودگیها حجاب بین انسان و رحمت خدا، بین انسان و عمل صالح، بین انسان و محبتهای درست و صحیح است.
کبر، سبب نافرمانی ابلیس از پروردگار
امام صادق(ع) در ادامهٔ حدیث برای هر کدام مثالی زدهاند و میفرمایند: کبر سبب شد که ابلیس در برابر پروردگار قد علم بکند. او خدا را هم میشناخت، چنانکه امیرالمؤمنین(ع) در «نهجالبلاغه» میفرمایند: ابلیس ششهزار سال خدا را عبادت کرد و شما نمیدانید این سالها سال دنیا بوده (هر 365 روز یک سال) یا سال دیگری بوده است! چون هرچه فاصلهٔ سیارات از خورشید دورتر شود، سال در آنجا طولانیتر است؛ مثلاً زمین بهخاطر فاصلهاش با خورشید (150 میلیون کیلومتر)، سالی یک بار میتواند به دور خورشید بچرخد و چهار فصل بهوجود بیاید؛ اما سیارهٔ پلوتو که در منظومهٔ شمسی قرار دارد، یک بار که به دور خورشید بچرخد، 83 سال میشود. در واقع، یک سال سیارهٔ پلوتو 83 سال ماست. این سالهای خیلی طولانی در کرات دیگر به میلیون میخورد و یک سال آنها چند میلیون سال زمین است. حضرت میفرمایند «شما نمیدانید» و خودشان هم بیان نکردهاند که این ششهزار سال از چه سالهایی بوده است.
ارزیابی بچهگانهٔ ابلیس از آدم(ع) و خودش
خدا به ابلیس امر کرد که آدم را سجده کن و او اطاعت نکرد؛ آنگاه به او فرمود: «مَا مَنَعَكَ ألّا تَسْجُدَ إِذْ أمَرْتُكَ»[3] چهچیزی باعث شد که امر خدا، امر وجود بینهایت، علم بینهایت و محبت بینهایت را اطاعت نکردی؟ ابلیس یک ارزیابی بچهگانهٔ بسیار غلط و اشتباه راجعبه خودش و آدم(ع) کرد و به پروردگار گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»[4] مایهٔ وجود من از انرژی خاصی است؛ اما مایهٔ وجودی او خاک است. آیا من که مایهٔ وجودیام انرژی قویای است، به این مشت خاک سجده کنم؟! آدم(ع) را با بدن ارزیابی کرد؛ ولی عقل، روح و آن قلب الهی او را ندید؛ همچنین «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا»[5] و «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»[6] را در او ندید.
ارزش عمل در اطاعتالله
ابلیس بهخاطر تاریکیاش که در همان خلقت آدم(ع) و سجدهنکردن برایش بهوجود آمده بود، خودش را با دست خودش بیچاره کرد. پروردگار میفرماید: از اطاعت امر من سرپیچی کرد. این کاری به آدم(ع) ندارد و امرالله است. خداوند امر کرده که هفت مرتبه به دور این خانهٔ سنگی بچرخید؛ نه اینکه آن سنگ ارزش فوقالعاده داشته باشد، بلکه امر به طواف ارزش دارد. نماز دو رکعت صبح من که پنج دقیقه طول میکشد، خیلی قیمت ندارد؛ بلکه اطاعت امر حق ارزش دارد. اگر نماز من اطاعت امر نباشد، چه ارزشی دارد؟ من در مسجد میآیم و میبینم شش نفر نشستهاند، میگویم: یک نماز چرب با تن صدای محزون بخوانم و مقداری هم طول بدهم تا نظر این چند نفر جلب بشود و بگویند عجب آدم خوب و باحالی است! در دین ما علنی اعلام شده که این نماز باطل است. این نماز ارزش ندارد، بلکه اطاعت امر آنگونه که مولا فرموده است، ارزش دارد. امرالله ارزش دارد، نه دولا و راست شدن! دولا و راست شدن مرا که موجودات زندهٔ دیگر هم دارند. دیگر موجودات هم پریدن، جهیدن، خزیدن، بهپهلوافتادن و سر روی خاک گذاشتن دارند؛ اما اینها ارزش نیست، بلکه ارزش در اطاعتالله است.
بیاحترامی به نهی پروردگار، عملی سنگین
ممکن است که خود گناه چیز مهمی نباشد. زنا گناهی است که نهایت یک ربع طول میکشد؛ چرا خداوند دربارهٔ این سهچهار دقیقه گناه در قرآن میگوید: «وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً»؟[7] چرا در قرآن میگوید: «مَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ يَلْقَ أَثَامًا»[8] یکی از گناهان زناست و فرقی نمیکند که چه کسی انجام بدهد، در دوزخ میافتد؟! مگر یک ربع چیزی است که وجود مقدس او با آن عشق بینهایت، برای یک ربع گناه در قرآن صریحاً میگوید در دوزخ میافتی؟ مگر شندرغاز ربا چیزی است که حالا من چهل سال ربا دادهام و چهارصد میلیون گیرم آمده؛ چهارصد میلیون نسبت به پول کل کرهٔ زمین، نسبت به کل خود کرهٔ زمین و نسبت به معدنها و دریاها چقدر است؟ یک بند انگشت هم نمیشود، اما چرا دربارهٔ ربا در سورهٔ بقره میگوید: «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»[9] اگر ترک نکنید، خدا و پیغمبر به شما اعلام جنگ میکنند. گاهی این آیه را برعکس معنی میکنند که غلط است و درست نیست؛ برخی میگویند: قرآن میگوید که رباخور با خدا و پیغمبر اعلام جنگ میکند. رباخور دو مثقال آدمیزاد است، چطوری و با کدام زور و اسلحه با خدا و پیغمبر بجنگد؟ در واقع، معنای آیه آن طرفی است و خدا میفرماید: من و پیغمبرم با رباخور جنگ داریم؛ نه جنگ اسلحهای، بدنی و هیکلی، بلکه جنگ معنوی داریم. آنکه ربا میخورد و ادامه هم میدهد، فاصلهاش هر روز از من و پیغمبرم زیادتر میشود تا «فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ»[10] در گمراهی دوری بیفتد که دیگر به رحمت من دسترسی نخواهد داشت. این جنگ خداوند است! مگر یکخرده پول چیزی است؟ پول چیزی نیست، بلکه بیاحترامی به نهی خدا سنگین است!
اینکه پروردگار عالم به من بگوید نماز بخوان، من شانه بالا بیندازم و بگویم نمیخواهم. اگر یک مقدار لطیفتر معنی بشود، این است که خدایا! تو آن طرف جوی، من هم این طرف جوی؛ برای چه به من حکم میکنی؟ مگر تو چه کسی هستی؟ من خودم برای خودم کسی هستم! این رفتار گناه است، نه آن کار فیزیکی. پایمالکردن امر و نهی خداوند گناه است، وگرنه گناهان بهصورت فیزیکی مهم نیستند؛ مثلاً کسی ماهی یک بار یک لیوان مشروب میخورد. یک لیوان مشروب چیست؟ از نظر فیزیکی هیچچیزی نیست؛ ولی چرا در قرآن مجید به کسی که مرتکب این حرام الهی بشود، حمله شده است؟ چرا در قرآن میگوید «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ»؟[11] این لیوان که معده را هم پر نمیکند، از نظر فیزیکی مهم نیست؛ اینکه نهی پروردگار را رد کنم، سنگین است.
انسان، مملوک پروردگار
«من» این یک مثقال آدم را میگویم که هیچ آزادی هم ندارم! وقتی بهدنیا آمدم، در بهدنیاآمدن آزاد نبودم و روز مردنم هم آزاد نیستم. اگر آدم آزاد حاکمی بودم، وقتی بیست سالم میشد، آینهای میآوردم و خودم را میدیدم، میگفتم عجب قیافهٔ خوشگل و هیکل مناسبی دارم؛ عمرم را سر بیستسالگی نگه میداشتم تا بیست سال و یک ماهم نشود. من چه قدرتی داشتم؟ بیست سال رفت، سی سال گذشت، پنجاه سال گذشت، شصت سال و هفتاد سال هم گذشت و الآن زندهام. کارگرهای قبرستان چهل تا قبر کندهاند، ولی مردههای آن قبرها الآن در شهر یا روستاها زندهاند. وقتی صبح خبر مردن این آدم درمیآید، قبرش آماده است. من چه آزادیای دارم؟! من میخواهم بگویم: خدایا! من آزادم و نمیخواهم هوای کرهٔ زمین را نفس بکشم. اگر آزاد هستی، ده دقیقه نفس نکش تا تابوت را در خانهات بیاورند. به خدا میگویم: من نمیخواهم نعمت تو را بخورم؛ آیا آزاد هستی که نخوری؟ بیست روز هیچچیزی نخور.
ما مملوک هستیم و آزادی نداریم! از یک طرف، در سایهٔ حکومت حق محکومیم؛ از یک طرف، محکوم نظام خلقتیم؛ از یک طرف، محکوم محدودیت عمریم. گناهان از لحاظ فیزیکی ارزشی ندارند؛ یک لیوان شراب اگر ارزش دارد، از نظر نهی مربوط به پروردگار مهربان عالم است. آنکه میگوید نمیخواهم عبادت کنم، نمیخواهم در راه خدا پول بدهم، نمیخواهم به خلق خدا خدمت بکنم؛ این رفتار او را «کبر» میگویند. مطالب زیادی روی منبرها راجعبه کبر شنیدهاید و فکر میکنید کبر مطرحشده در قرآن یا روایات، این است که من در اتاقی نشستهام، یک نفر وارد میشود و خیلی هم زیبا سلام میکند؛ اما من چون برای خودم شأنی قائلم، جواب سلامش را نمیدهم. این رفتار مرا جهنمی نمیکند! این برخوردی ضد اخلاقی با یک عبد الهی است و مهم نیست؛ این کبر مطرحشده در قرآن و روایات، کبر در مقابل حق و کبر ابلیسی است.
متکبران به پروردگار، عمله و ارتش ابلیس
ابلیس از انجام امرالله تکبر کرد، خدا به او گفت: «فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ»[12] از این مقام معنوی بیرون برو؛ تو مطرودی. «وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ»[13] یک لعنت جریاندار تا روز قیامت تو را میگیرد. امام صادق(ع) میفرمایند: ابلیس بر اثر کبر از همهٔ ارزشهایش افتاد شد و یک ملعون، مطرود، مذموم و مدهور شد.[14] نهایتاً هم یک دوزخی شد.
دلم را مواظب باشم که دچار کبر نشود. اگر دلم دچار کبر بشود، مرا وسوسه میکند که تو برای خودت شخصیتی هستی، خیلی بزرگ و فوقالعادهای، یک سروکله از مردم بالاتری. وقتی دل اینجوری مرا هُل بدهد، انسان از این مسئله سر درمیآورد: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ»[15] یا «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ».[16] سر از این حالت درمیآورد که میگوید من از همه بالاتر هستم و همه هم باید خدمتگزار من باشند. این کبر است!
وقتی بگویم من از همه بالاترم، یقیناً زیر بار نماز و روزه نمیروم. رسول خدا(ص) خیلی زحمت کشیدند تا تعدادی از عربهای مکه را نمازخوان کردند. اینها کفش گران قیمت از بازار میخریدند، اگر در راه خانه بند کفش پاره میشد، ننگ میدانستند که خَم شده و بند کفش را ببندند. کفش را از پایشان درمیآوردند و دور میانداختند، دوباره یک کفش نو میخریدند. خیلی تکبر داشتند! اینها سیزده سال قرآن و حقایق را شنیدند و معجزات الهی را دیدند، در آخر هم گفتند: ما زیر بار یتیم عبدالله برویم؟ مگر ممکن است! او یک بچهیتیم است. یتیم در مکه خیلی بیارزش بود و پروردگار به یتیم ارزش داد. بیش از 23 بار در قرآن راجعبه یتیم سخن گفته است؛ اما اینها میگفتند ما زیر بار این یتیم برویم؟ او چه کسی است؟! این کبر است که میسوزاند و نابود میکند.
آنگاه آدمی که گرفتار کبر است، اصلاً حق را قبول نمیکند. من هم پیش او بروم و محبت و مهربانی کنم، مطلبی را با دلیل برایش بگویم، در آخر میگوید: چای میل دارید یا شربت؟ لطفاً این حرفها را در جای دیگری بزنید. این نهایت برخورد یک شخص متکبر است. شما دیدهاید که خداوند در قرآن چه صفاتی برای ابلیس گفته است؛ تمام متکبران نسبت به پروردگار، ارتش و عملهٔ ابلیساند.
حرص، عامل خروج آدم(ع) از بهشت
حرص یکی دیگر از رذایل اخلاقی است که حضرت در این باره میفرمایند: خدا تمام نعمتهایش را در اختیار آدم گذاشت، فقط به او گفت که تو و خانمت «وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ».[17] همهجور میوه و درختی هست، همهنوع نعمتی هم هست؛ اما بهسراغ این یک درخت نرو! صدهزار درخت در اختیارت است، به این یکی کار نداشته باش.
ولی آدم(ع) به آن یکی هم کار داشت. حرص وادارش کرد که از آن درخت بخورد تا ببیند چه مزهای دارد! وقتی همهچیز بود، با این یکی چه کار داشتی؟ این حرص سبب شد که آدم(ع) را از بهشت بیرون کردند.
حسد، کفر به پروردگار
حسد از دیگر رذایل است که امام فرمودهاند؛ حسد یعنی من تحمل نعمت خدا را بر دیگران نداشته باشم. علامهٔ مجلسی جستوجوی دقیق روانکاوی دربارهٔ حسد کرده است؛ ایشان میگوید: حسد کفر به پروردگار است. وقتی شخصی نمیتواند هیچ نعمتی را به طرف مقابلش ببیند، به این معناست: خدایا! این قیافهٔ زیبا، این جوانی، این مغازه، این خانه، این باغ یا این ماشین که به او دادهای، کار درستی نکردهای. این کفر است!
خیلی از مردم هم میگویند حسد در خانمها بیشتر است؛ اما اینطور نیست و حسد در جنس دوپا جنبوجوش دارد و مثل کرم خاکی میخزد. حسود حسود است؛ زن و مرد آن فرقی نمیکند. مادر بزرگواری برای بچهاش زن گرفته، دختر هم جوان بیستساله است، اما خودش شصت سال دارد. مادر میبیند که این پسر و دختر خیلی خوش هستند و خودش دیگر آن خوشیها را ندارد؛ ممکن است که موضعگیری و حسادت کند و در این مقام بربیاید که نعمتهای موجود این عروس و داماد از دستشان برود یا کار را به طلاق منتهی کند. این هم اتفاق میافتد.
دختر و پسر جوانی هر دو واقعاً آدم خوبی بودند و چیزی هم از قیافه و نعمت کم نداشتند؛ اما آشوب کشندهای در زندگیشان به پا شد. پیش من آمدند و من خیلی با این عروس و داماد صحبت کردم. در این صحبتکردنها یافتم که بههمریختگی آنها کار مادر دختر است. به عروس گفتم: تلفن مادرت را بده که به او زنگ بزنم. تلفن مادرش را داد (مادرش در شهر دیگری بود) و من تلفن کردم؛ خدا را به شهادت میگیرم که جواب مادر را کم و زیاد نکنم! به این مادر گفتم: شما دلیل عقلی، علمی یا عاطفی داری که بین این زن و شوهر جوان را اینقدر آشوب کردهای؟ با آنها چهکار داری؟ دختر شوهر دادهای و بخشی از حقّ دختر به گردن داماد افتاده است. لحظهٔ اولی که دخترم را عقد کردم، داماد به من گفت: اجازه میدهید که ما برای زیارت به قم برویم؟ گفتم: به من چه! الآن دختر من همسر توست؛ برای چه اجازه میگیری؟ متأسفانه الآن وقتی پسری به مادرش میگوید که میخواهم پنج روز با همسرم به مشهد بروم، مادر میگوید: غلط کردی! یا عروس به مادرش میگوید با شوهرم میخواهم سه روز به قم بروم، میگوید: بیجا کردی! دهان هر دو شما بوی شیر میدهد. این در حالی است که خدا گفته: وقتی دختری را عقد کردی، حقوق این دختر به گردن شوهرش است و میتواند او را به مسافرت ببرد یا اصلاً در دوران عقد به خانهٔ خودشان ببرد و بگوید هفتهای یک بار برو و پدر مادرت را ببین. این بازیها چیست؟! هیچکدام اینها اسلامی، عاطفی، قلبی و عقلی نیست. من خیلی نرم با این مادر صحبت کردم و آیه و روایت خواندم؛ همه را گوش داد. وقتی صحبتهای من تمام شد، گفت: آقا میدانی من چه موقع راحت میشوم که آرامش داشته باشم، شب راحت بخوابم و دوا نخورم؟ گفتم: چه موقع راحت میشوی که من برایت آماده کنم؟ گفت: هر وقت به من خبر بدهند که دخترم و دامادم زیر تریلی تکهتکه شدهاند.
این حسد است! پیغمبر(ص) در این باره میگویند: «حسد چون آتشی است که ایمان را خاکستر میکند»؛ همین هم هست.
معضل طلاق در جامعۀ کنونی
خیلی از طلاقها در مملکت ما علت شرعی، فقهی و اخلاقی ندارد؛ بلکه علتِ کفر باطن دارد. بعد هم روزگار ما خیلی مشکل است؛ دختر و پسر به محضر میروند (من اینجا را نمیدانم؛ شهرهایی که میشناسم) و میگویند: ما میخواهیم طلاق بگیریم و دادگستری هم اجازه داده است. محضری هم میگوید: عیبی ندارد، از پایین دو نفر را پیدا کن و بیاور تا صیغهٔ طلاق را گوش بدهند. آنها را هم میآورد که معلوم نیست چه کسی هستند. صیغه را میخواند و میگوید: طلاق جاری شد؛ سه ماه و ده روز بعد میتوانی شوهر کنی.
به حضرت عباس(ع)، این زن تا ده سال دیگر هم زن این شوهر است و اصلاً طلاق داده نشده؛ چون دو نفر عادل باید طلاق را گوش بدهند، نه دو تا کارگر خیابان، نه دو تا راننده و نه نه دو تا رهگذر. خیلی از طلاقها باطل است! متأسفانه مردم از دین الهی خیلی فاصله گرفتهاند. حالا پول یک طلاق گیر تو نیاید؛ برای چه داری طلاق باطل جاری میکنی؟ تو میگویی برو، تمام شد؟! این زن تا صد سال دیگر و وقتی طلاق واقعی انجام بگیرد، زن شوهرش است. قرآن میگوید: دو نفر عادل باید در طلاق حاضر باشند. دو تا عادل، یعنی دو نفر که به گناهان کبیره آلوده نیستند و اصراری هم بر صغیره ندارند.
اهمیت عدالت و درآمد حلال در کسبوکار
یکیدو نسل قبل ما خیلی عجیب بودند! در تهران، وقتی پیشنماز مسجد محلهٔ ما مُرد، عالم بزرگوار و اهل خدایی در همان محله بود که بهسراغش رفتند و گفتند: آقا، پیشنماز ما از دنیا رفته است؛ از فردا بیایید و در این محراب نماز بخوانید. گفت: نمیآیم! گفتند: هرچه بگویی، ما حاضریم. گفت: چیزی نمیخواهم؛ خانهای دارم، پول بخور و نمیری هم دارم. سه ماه طول کشید و اینها پیشنماز دیگری هم نیاوردند. در این رفتوآمدها آن عالم گفت: من فردا شب میآیم. فردا شب آمد، مردم محله هم خبر شدند؛ دیگر در مسجد راه نبود! بعد از نماز مغرب و عشا، یکی از کارگردانهای مسجد گفت: آقا، این کاری داشت؟ امشب آمدی و نماز مغرب و عشا را خواندی؛ سه ماه ما را بردی و آوردی! گفت: بله که کاری داشت. روز اولی که به من پیشنهاد کردید، من هر 24 ساعت دو تا سیگار میکشیدم. سیگار برای سینه ضرر دارد و آدمیکه با دست خودش به خودش ضرر میزند، عادل نیست. من اگر به نماز میآمدم، نمازهایتان باطل بود. دیشب موفق شدم که این دو تا سیگار را هم ترک بکنم. مردم اینجوری زندگی میکردند!
من در محلهٔ تهرانمان یادم است که آنوقت از این کیسههای پلاستیکی نبود و پاکت کاغذی (پاکت کاهی) بود. هر کس که برای خرید جنس میآمد، اگر کاسب میخواست جنس را بکشد، یک پاکت خالی این طرف ترازو میگذاشت و پاکت پر را آن طرف میگذاشت؛ مثلاً میگفت: مردم از من چای کیلویی دو تومان میخرند، نه کاغذ پاره. این کاغذ کیلویی دو ریال است. قنادهای تهران را یادم است که اول یک جعبه این طرف ترازو میگذاشتند، بعد یک جعبهٔ پر شیرینی آن طرف میگذاشتند و میگفتند: مردم شیرینی میخرند، نه پاکت چهل گرمی که دو ریال هم نمیارزد. چطوری این را به مردم قالب کنیم؟
من وقتی بچه بودم، سه ماه تعطیلات پدرم مرا به همین شهر، پیش پدر و مادر پدرم و پدر و مادر مادرم آورده بود. آن مغازه نزدیک بخشداری بود. یک قناد در پاتیل بزرگی، نمیدانم چند گونی برای درستکردن نبات ریخته بود. یکی از اقوام خیلی نزدیک ما که پیش او شاگرد بود، برای ما گفت؛ او گفت: دیگ پر از نبات نخبندی و شاخهای بود؛ خودش با عبا و پالتو سر این پاتیل بزرگ آمد و دید که یک چیز سیاه در این نبات بالا و پایین میشود. یک قاشق خواست تا آن نقطهٔ سیاه را دربیاورد؛ بعد به شاگردهایش گفت که این فضلهٔ موش است و فروش این نبات حرام است. همین الآن آجرهای زیر پاتیل را خراب کنید و کمک کنید تا پاتیل را به دم رودخانه ببریم، آنجا خالی کنیم و آب بکشیم و دوباره نبات بریزیم. مردم اینجوری زندگی میکردند.
قلب، جایگاه نور ایمان
بعضی از خانههای تهران هشت تا اتاق داشت؛ دو اتاقش برای آن مرد و زن بود و هفت اتاق دیگر را به داماد و عروسشان میدادند. اینها چندین سال دور هم بودند؛ نه حسود به هم بودند، نه دعوایشان میشد و نه رودرروی هم میایستادند. زندگی آرامش عجیبی داشت! امام صادق(ع) میفرمایند که حسد سبب شد قابیل برادر مادریاش هابیل را بکُشد؛ یعنی یک جان محترم را به نابودی کشید.
من باید دل را مواظب باشم. روایت عجیب و خیلی مهمی برایتان بخوانم که اهلسنت هم نقل کردهاند. پیغمبر(ص) میفرمایند: «إِنَّ فِي اَلْجَسَدِ مُضْغَةً إِذَا صَلَحَتْ صَلَحَ اَلْجَسَدُ كُلُّهُ وَ إِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ اَلْجَسَدُ كُلُّهُ أَلاَ وَ هِيَ اَلْقَلْبُ»[18] در این بدن یک پارهگوشت است که اسمش قلب است. اگر این قلب تباه و خراب بشود، کل ساختمان بدن را خراب میکند؛ اما اگر پاک و سالم باشد، کل ساختمان بدن هم سالم خواهد ماند. نور بدون پاکسازی قلب، در قلب وارد نمیشود. وقتی قلب نور نداشته باشد، آدم در انواع گناهان میخزد؛ اما اگر آدم نور داشته باشد، خیلی سالم زندگی میکند.
احترام به مُرده در سایۀ محبت به امیرالمؤمنین(ع)
چند روایت بسیار مهم هم آماده کرده بودم که بخوانم؛ اما فرصت نشد. واقعاً از خدا عاجزانه و متواضعانه میخواهم که قلب همهٔ ما، مرد و زن را بهطرف آن نور جهتدهی کند تا دنیا و آخرتمان خراب نشود.
از آنهمه روایت، یک روایت زیبای عاشقانهاش را میخوانم. امیرالمؤمنین(ع) این روایت را نقل میکنند و میفرمایند: من و پیغمبر(ص) از خانه بیرون آمدیم، در حالی که دست من در دست پیغمبر(ص) بود (انگشتها در هم فشرده بود). در کوچه میرفتیم که دیدیم چهار تا کارگر باربر تابوتی را به قبرستان بقیع میبرند تا دفن کنند. پیغمبر(ص) به من گفتند: علی جان، به این تشییع جنازه برویم؟ من گفتم: بله برویم. فرمودند: یک مقدار از راه را من و تو جلوی تابوت را بگیریم و یک مقدار از راه را هم عقب تابوت عقب را روی دوش بگذاریم. وقتی به بقیع رسیدیم، پیغمبر(ص) فرمودند: علی جان، آب بیاور تا من این جنازه را غسل بدهم. دو نفری غسلش دادیم و بعد، یکی از آن چهار باربر یک بغچه آورد و گفت کفن میّت است؛ حضرت فرمودند: کفن نمیخواهد! پیراهن عربی خودشان را درآوردند، قطعهقطعه کرده و بدن را کفن کردند. سپس خودشان داخل قبر رفتند و فرمودند: علی جان، مُرده را به من بده. آنگاه میّت را خواباندند و لحد چیدند و بیرون آمدند.
دو تایی از قبرستان بیرون آمدیم. رسول خدا(ص) به من فرمودند: علی جان، دلت نمیخواهد بپرسی که چرا با این مرده اینجوری معامله کردم؟ گفتم: آقا بگویید. فرمودند: اولین باری که چشمم به این مُرده افتاد و قلبش را نگاه کردم، دیدم از محبت تو پر است و جای هیچچیز دیگری در قلبش نیست؛ نه جای حسد است، نه کبر و نه حرص. آخر اینها باید جا داشته باشد؛ اما این قلب از محبت تو پُر است. به احترام تو اینجور به این مُرده احترام کردم.
نجوای با پروردگار
حرف خیلی باقی ماند؛ اگر به قول شاعر:
گر بماندیم زنده، بردوزیم
جامهای کهاز فراق چاک شده
ور بمردیم، عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده[19]
آخرین شب جلسه است؛ نمیدانم چطوری با تو حرف بزنیم! چطوری میپسندی؟! ما خیلی ضعیف هستیم!
ای محبوب ازل و ابد! درون ما خیلی آلوده و ناپاک است. خیلی از ما هم نزدیک مردنمان است؛ اما نمیدانیم با این آلودگی چطوری بر تو وارد بشویم و چه جوابی به تو بدهیم.
ز هرچه آن غیر یار، استغفرالله
ز بود مستعار، استغفرالله
سر آمد عمر و یک ساعت ز غفلت
نگشتم هوشیار، استغفرالله
جوانی رفت و پیری هم سرآمد
نکردم هیچ کار، استغفرالله
نکردم یک سجودی در همه عمر
که آید آن به کار، استغفرالله
ز کردار بدم صدر بار توبه
ز گفتارم هزار استغفرالله
شدم دور از دیار یار ای فیض
من مهجور زار، استغفرالله[20]
کلام آخر؛ جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان
حسین من! حسین من!
آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را
امشب وداع هجرت فردا کنم تو را
جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان
با شوق و اضطراب تمنا کنم تو را
در حیرتم که از چه بجویم نشان تو
نه سر، نه پیراهن، ز چه پیدا کنم تو را
برگیرمت ز خاک و ببوسم گلوی تو
خود نوحهٔ مادرانه چو زهرا کنم تو را
ای آنکه داغهای جگرسوز دیدهای
اکنون به آبِ دیده مداوا کنم تو را[21]
حسین من! داغ اکبر و عباس و اصغر و قاسم و عبدالله دیدهای.
«بِأَبِي الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى، بِأَبِي الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى»[22] پدرم فدایت بشود که با لب تشنه و دل پر غصه از دنیا رفتی. در حال حرفزدن با برادر بود که به گودال حمله کردند. دختر سیزدهسالهٔ ابیعبدالله(ع) آمد و سرش را روی سینهٔ داغدار حضرت گذاشت؛ اما نگفت بابا بلند شو، دستم را بگیر! صدا زد: «یا اَبَتاه! اُنظُر اِلی عَمَّتیَ المَضروبَه»[23] بابا بلند شو، عمهام را دارند تازیانه میزنند!
دعای پایانی
خدایا! گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) را از ما نگیر.
خدایا! مرگ ما را در حال گریهٔ بر حسین(ع) قرار بده.
خدایا! دنیا و آخرت، ما را در کنار ابیعبدالله(ع) قرار بده.
خدایا! بچههای ما (دختر و پسر) را تا آخر عمرشان حسینی بار بیاور و حسینی بمیران.
خدایا! به حقیقت زینب کبری(س)، مال ما را در راه هزینهکردن برای ابیعبدالله(ع) از تعلق به قلب ما آزاد کن.
خدایا! گذشتگان این شهر، این جمع و همهٔ گذشتگان از مسلمانها، مؤمنین و مؤمنات را قرین رحمت فرما.
[1]. بحارالأنوار، ج72، ص252؛ همان، ج70، ص254؛ قربالإسناد، ج1، ص29.
[2]. الکافی، ج2، ص289؛ امالی شیخ صدوق، ج1، ص419: «أُصُولُ اَلْكُفْرِ ثَلاَثَةٌ اَلْحِرْصُ وَ اَلاِسْتِكْبَارُ وَ اَلْحَسَدُ؛ فَأَمَّا اَلْحِرْصُ فَإِنَّ آدَمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ حِينَ نُهِيَ عَنِ اَلشَّجَرَةِ حَمَلَهُ اَلْحِرْصُ عَلَى أَنْ أَكَلَ مِنْهَا وَ أَمَّا اَلاِسْتِكْبَارُ فَإِبْلِيسُ حَيْثُ أُمِرَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ فَأَبَى وَ أَمَّا اَلْحَسَدُ فَابْنَا آدَمَ حَيْثُ قَتَلَ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ». امام مجتبی(ع) هم در حدیث مشابهی فرمودهاند: «هَلاكُ النّاسِ في ثَلاثٍ: الكِبرُ و الحِرصُ و الحَسَدُ؛ فالكِبرُ هَلاكُ الدِّينِ و بهِ لُعِنَ إبليسُ، و الحِرصُ عَدُوُّ النَّفسِ و بهِ اُخرِجَ آدَمُ مِن الجَنَّةِ، و الحَسَدُ رائدُ السُّوءِ و مِنهُ قَتَلَ قابِيلُ هابِيلَ» (بحارالأنوار، ج75، ص111).
[3]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 12.
[4]. همان.
[5]. سورهٔ بقره، آیهٔ 31.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 30.
[7]. إسراء، آیهٔ 32.
[8]. سورهٔ فرقان، آیهٔ 68: «وَالّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ وَلَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَا يَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ يَلْقَ أَثَامًا».
[9]. سورهٔ بقره، آیهٔ 279.
[10]. سورهٔ ق، آیهٔ 27.
[11]. سورهٔ مائده، آیهٔ 90: «يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ».
[12]. سورهٔ ص، آیهٔ 77.
[13]. سورهٔ ص، آیهٔ 78.
[14]. همهٔ این لغات در قرآن آمده است.
[15]. سورهٔ نازعات، آیهٔ 24.
[16]. سورهٔ قصص، آیهٔ 4.
[17]. سورهٔ بقره، آیهٔ 35.
[18]. بحارالأنوار، ج58، ص23.
[19]. شعر از شیخ بهایی.
[20]. شعر از فیض کاشانی.
[21]. شعر از حبیبالله چایچیان (حسان).
[22]. لهوف، ص133 و 134.
[23]. مقتل مقرم، ص491.