جلسه چهارم؛ جمعه (30-4-1402)
(تهران امامزاده صالح)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- آمیختگی جهان و مخلوقات با مهر و محبت
- خدا، تنها روزیدهندۀ عالم
- برخورد حضرت سیدالشهدا(ع) با فرد گنهکار
- روش برخورد با گنهکاران در رباعی سعدی
- گفتوگوی محبتآمیز با کشیشان اروپا
- رامشدن حیوان وحشی با محبت
- تعبیر زیبای پیغمبر اکرم(ص) درباره حکومت
- برخورد محبتآمیز با شخص بیادب
- راه پایاندادن به فساد
- برخورد ائمه و انبیای الهی با گنهکاران
- حرمت سرزنشکردن گنهکاران
- انجامدادن گناه با مراعات چهار شرط
- دیدگاه پیغمبر(ص) درباره زنا
- بخشش یکی از بزرگترین گنهکاران
- کلام آخر؛ روضه حر
«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
آمیختگی جهان و مخلوقات با مهر و محبت
در سه شب گذشته بیان کردیم که جهان، خدا، موجودات و انسانها بافتشان بر محبت و مهر و عشق است. تمام اسامی پروردگار مهربان عالم معنای محبت، لطف، احسان و مهرورزی دارد. پروردگار عالم، خداوندِ خشم و غضب نیست، خداوندِ طردکردن و ردکردن نیست؛ خداوندِ جاذبه و مهر و محبت است. البته مجموعه موجودات عالم هستی، غیر از انسان و جن، هرگز از دایره محبت و لطف خدا بیرون نمیروند؛ چون راهی برای بیرونرفتن آنها قرار داده نشده و نمیدانم که میتوان گفت کل موجودات مجبور هستند در دایره محبت و عشق باشند یا نه!
خدا، تنها روزیدهندۀ عالم
دنیای تکوینیِ (آنچه مربوط به آفرینش اوست) انسان از نظر وجودی (ساختمان بدن، روح، عقل و نفس) مستقیماً نمیتواند از محبت خدا خارج شود. فرض کنید اگر کسی بخواهد از سر سفره رزقوروزی خدا کنار برود و بگوید رزق، روزی، نور خورشید و هوا و آب خدا را نمیخواهم، نمیتواند از سر این سفره کنار برود. این «نمیخواهم» دروغ است؛ چون نمیتواند خودش را از این سفره آزاد کند. غیر از وجود مقدس او هم روزیدهندهای نیست که پیش او دست دراز کند و بگوید من خدای عالم هستی و رزق او را نخواستم، تو من را پناه بده!
برخورد حضرت سیدالشهدا(ع) با فرد گنهکار
روایت زیبا و نسبتاً مفصّلی است که یک جملهاش را برای شما میگویم. گنهکاری پیش حضرت سیدالشهدا(ع) آمد و عرض کرد: یابنرسولالله، «أَنَا رَجُلٌ عَاص».[1] برادرانی که عربی خواندهاند، میدانند که لغت «عاص» (اصل آن «عاصی»)، اسم فاعل است. این بزرگواری که پیش ابیعبدالله(ع) آمده، عرب بود و میفهمید چطور بگوید. اسم فاعل دلالت بر استمرار دارد و معنای مضارع میدهد و معنایش این است: من دائم (شب، روز، وقت، بیوقت، خانه، کوچه و بازار) گناه میکنم. به فکرم افتاده پیش وجود مقدس شما بیایم تا مرا از این عصیان و نافرمانی و معصیتِ پیوسته نجات بدهید.
خوب است من همه گفتار امام را برای شما بخوانم. میخواستم یک جمله را بخوانم که مربوط به روزی و رزق و سفره پروردگار است. امام به او فرمودند: چند پیشنهاد میدهم، آنها را عملی کن «و أَذْنِبْ مَا شِئْتَ»[2] و هرچه دلت میخواهد، گناه کن؛ مجوز از این بهتر! ببینید برخورد امام با یک گنهکار حرفهای چگونه است. حتی با گنهکاران باید محبتآمیز، عاطفی و نیک برخورد کرد. قرآن به ما دستور میدهد که با هر کسی (مؤمن، شیعه، سنی، یهودی، مسیحی، زرتشتی، لائیک، بیدین) میخواهید حرف بزنید، «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا»[3] خوب و بامحبت حرف بزنید.
روش برخورد با گنهکاران در رباعی سعدی
چقدر این رباعی سعدی که به متدینها، شما هیئتیها، آخوندها و دولتیها میگوید، زیباست!
متاب ای پارسا، روی از گنهکار
به بخشایندگی در وی نظر کن
در مقابل گنهکار اخم، تلخی و سختی نشان نده.
بعد، از قول گنهکار، به پارسا میگوید:
متاب ای پارسا، روی از گنهکار
به بخشایندگی در وی نظر کن
جوانمردی را کجا میخواهم هزینه کنم؟ هزینهکردن جوانمردی برای پدر و مادر، زن و بچه و رفیق که معجزه نیست؛ امری طبیعی است. اگر ما با بدان خانوادهمان و جامعه خوب رفتار کنیم، احتمال دارد آنها در باطن خودشان شرمنده شوند و از بدی دست بردارند.
گفتوگوی محبتآمیز با کشیشان اروپا
مؤسسهای در قم داریم که سايت آن با 205 کشور در ارتباط است، 24ساعته معارف قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) را در سایت پخش میکند و انواع نصیحتهای محبتآمیز را به مردم دنیا میرساند. من چند سفر تبلیغی به اروپا داشتم. آنجا خیلی با من تماس گرفتند و کشیشان مسیحی به دیدنم آمدند؛ مثلاً کشیشی از کلیساهای مهم پاریس پیش من آمد و چهار ساعت با من حرف زد. جوابهایی که در این چهار ساعت به این کشیش دادم، آمیخته با علم و حکمت، عقل، دلیل و برهان و محبت بود. در این چهار ساعت دید که من نه اظهار خستگی کردم، نه به او گفتم بقیهاش برای فردا باشد. سؤالاتش را گوش میدادم و خیلی نرم جواب میدادم که فیلمش هم هست.
بعد از این چهار ساعت دو دستش را که گذاشت روی کاناپه تا بلند شود (نیمخیز بود) و خداحافظی کند، به من گفت: من در درون خودم شیعه شدم و اسم حضرت رسول را روی خودم گذاشتم و به شما قول میدهم هرچه مرد و زن مسیحی از طریق کلیسا با من ارتباط داشته، آنها را هم شیعه کنم. مرا بغل گرفت و خداحافظی کرد. دوسه قدم رفت و برگشت. گفتم اگر کاری دارید، بنشینم. گفت: نه. من یک بار دیگر میخواهم با تو خداحافظی بکنم. دوباره من را بغل کرد و بوسید. از پلهها آمد پایین که برود در خیابان، دوباره برگشت. گفت یک بار دیگر حوصله کن، من با تو خداحافظی کنم. من امروز با محبتی مواجه شدهام که نمیتوانم از تو جدا شوم!
رامشدن حیوان وحشی با محبت
با محبت میشود حیوان وحشی را رام کرد. پنجاه سال پیش در روزنامه خواندم و عکسش را هم دیدم که شیری وحشی در باغوحش شیراز داخل قفس بود و نگهبانان میترسیدند در را باز کنند و برای او غذا بگذارند! میترسیدند سرشان را بکَند. دختر سیزدهچهاردهسالهای که با مادرش به باغوحش آمده بود، به مسئولین باغوحش میگوید: اگر اجازه بدهید، هر روز من غذای این شیر را بدهم. گفتند: بیا. یک روز مثلاً تا پنج سانتیمتر خودش را داخل قفس کشید و غذا را گذاشت. سهچهار روز بعد ده سانتیمتر و همین طور کار را ادامه داد و به این شیر با محبت نگاه میکرد.
چشم چند جور نظر دارد: یکی نظر غضب و نگاهکردن با خشم است؛ مخصوصاً به صورت پدر و مادر و مردم که معصیت است. یکی از شرایط قاضی این است که در برابر هیچ مجرمی از کوره در نرود و آرام و بامحبت حرف بزند. قاضی باید حکم قانونی، عاطفی و اگر بتواند، حکم آسان بدهد. قاضی اگر از کوره در برود، از نظر فقه شیعه، قاضی عادلی نیست، بلکه ظالم است.
مدتی بعد دختر گفت: غذا را بدهید من داخل قفس ببرم. نگهبانها خیلی وحشت کردند. دختر گفت: نترسید. دختر غذا را لقمهلقمه در دهان شیر میگذاشت. شیر میخورد و دُم تکان میداد و عکسالعملش با محبت بود.
وقتی بشود شیر درنده را با محبت رام کرد، آدمیزاد را نمیشود رام کرد؟ خیلی خوب میشود. باید هنر محبتکردن داشته باشیم.
تعبیر زیبای پیغمبر اکرم(ص) درباره حکومت
کتاب «خصال» یکی از سیصد جلد کتابهای ناب شیخ صدوق است که اواخر قرن سوم نوشته شده و من ترجمهاش کردهام؛ شاید چند روز دیگر منتشر شود. شیخ تمام برنامههای زندگی را از روایات در این کتاب آورده است. پیغمبر اکرم(ص) دربارۀ حکومت و دولت تعبیر خیلی زیبایی دارند؛ حضرت میفرمایند: دولت و حکومت خوب این است که خودش را پدر مردم و ملت احساس کند. حکومت پدر است؛ نه فرمانروا، سلطهگر و آقابالاسر. حکومت باید پدری مهربان و شفیق باشد و تمام ملت را بچه و اولاد خودش بداند. یک پدر مهربان رابطهاش با اولادش که از او به دنیا آمده، چگونه است؟ حکومت و دولت هم باید احساس واقعی بکند که خدا من را بهعنوان پدر (نه حاکم، دولت، فرمانروا و آقابالاسر) قرار داده است. خدا در قرآن حتی به پیغمبر(ص) هم میگوید: تو آقابالاسر و حاکم بر مردم نیستی! «إِنَّمَا أَنتَ مُذَکرٌ * لَّسْتَ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ»[4] من تو را آقابالاسر و حاکم قرار ندادهام، من تو را «رَحْمَةً لِلْعالَمینَ»[5] قرار دادهام. حبیب من، نه اجازه داری آزادی مردم را سلب بکنی، نه اجازه داری مردم را در مضیقه قرار بدهی. مردم بندگان من هستند و باید زندگی آرام و بدون ترس داشته باشند.
برخورد محبتآمیز با شخص بیادب
اگر من ناجوانمردم به کردار
تو بر من چون جوانمردان گذر کن
من در یک جریانی به این شعر عمل کردم. یک روز بچههای مؤسسه درباره نامهای که یک ایرانی از آمریکا روی سایت برای من فرستاده بود، با همدیگر مشورت میکردند که این نامه را به من بدهند یا نه! بالأخره گفتند این نامه برای ایشان آمده و نباید پاره کنیم و خبر ندهیم. نامه را آوردند. به نظر من نامه خیلی جالب و زیبا بود. اسم و لقب من را هم نوشته بود. القابی که برای من روی بنرها مینویسند (استاد و حجتالاسلام)، والله اضافه است و من رنج میکشم؛ اصلاً اینها به من نمیآید. اینها به امیرالمؤمنین(ع) میآید، نه به یک طلبه دهاتی!
در این نامه اسم شناسنامهای من را نوشته بود و نوشته بود «من به این نتیجه رسیدهام که تو یک الاغ بیشتر نیستی». امضا کرده بود و آدرس هم داده بود. گفتند: جواب بدهیم؟ گفتم: نه. نامه را به من نوشته و من همین الان جوابش را مینویسم و شما برایش ایمیل کنید. نوشتم:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
1. از اینکه از آنطرف آب (چند هزار کیلومتر دورتر) یاد من کردی، خوشحال هستم؛
2. تقاضایم این است که باز هم با من رابطه بگیری؛
3. اصلاً نگران نباش، من یک ذره از تو ناراحت نشدم؛
4. خوشحال هستم که در این دنیا، درحالیکه زنده هستم، یک رفیق به رفیقهایم اضافه شد.
گفتم بفرستید. چه عیبی دارد آدم اینجوری جواب بدهد؟
دو روز بعد جواب نامه رسید. البته نامهاش «بسم الله» نداشت، با احترام نوشته بود و یکیدو لغت محترمانه به اسم من چسبانده و نوشته بود که من به دقت نامه تو را در چهار بخش خواندم و به این نتیجه رسیدم که الاغ خودمم، نه تو! در الاغبودن اشتباه کردم که تو الاغ هستی یا من! اما الان فهمیدم که الاغ خودم هستم. بعد هم نوشته بود با تو تماس میگیرم و مسئله و مطالبی از تو میپرسم، شما هم به من جواب بده.
این شعر را به همه (گنهکار، دولت، ملت، آخوند، حوزهها و دانشگاهها) میگوید:
اگر من ناجوانمردم به کردار
تو بر من چون جوانمردان گذر کن
یک شعر هم برای منبریها و طلبهها بخوانم. اینجا نیستند، ولی بعداً گوش میدهند.
واعظ اگرچه امر به معروف واجب است
طوری بکن که قلب گنهکار نشکند
راه پایاندادن به فساد
این راه امر به معروف است. این مطلبی که عرض میکنم، حالت شوخی دارد. جوانی بعد از منبر در مسجدی خیلی با هیجان، تند و سخت به من گفت: آقا میدانی اوضاع بیحجابی چه خبر است؟ و هیجانزده،.مرتب میگفت که کاری بکن. گفتم همه را میدانم، اما اینقدر سفت نگیر، ناراحت و هیجانزده نباش. به من، تو و امثال من و تو در قیامت حورالعین نمیدهند. اگر ما اینها را جمع کنیم، دیگر چه ببینیم! البته به شوخی گفتم و میخواستم هیجان و رنجش او را کم کنم. پایاندادن به این فساد راه دارد. بالاترین راه هم محبت، زبان نرم و نیکیکردن به گنهکار است.
برخورد ائمه و انبیای الهی با گنهکاران
این شخص به ابیعبدالله(ع) گفت: یابنرسولالله، «أَنَا رَجُلٌ عَاص»[6] من یک مجرم و گنهکار حرفهای هستم. باید چه کار بکنم تا نجات پیدا کنم؟ ابیعبدالله(ع) چه کار کردند؟ به یارانشان گفتند: این خودش اقرار میکند که مجرم حرفهای است. او را حسابی بزنید و یک گوشه بیندازید و از همهچیز محرومش کنید! نه. تا کسی اسلحه روی ائمه و انبیای الهی نمیکشید و وارد جنگ نمیشد، اینها هم وارد جنگ نمیشدند. لذا از زمان آدم(ع)، انبیا و ائمه جنگ ابتدایی نداشتهاند؛ تمام جنگها دفاعی بوده است. انبیا هیچ زمانی آغازگر جنگ نبودهاند.
حرمت سرزنشکردن گنهکاران
سرزنشکردن گنهکاران هم حرام است که بگوییم: بدبخت، بیچاره، نادان، میفهمی چقدر عوضی هستی! اینجور حرفزدن، سرزنش گنهکار و پخش گناه گنهکار، حرام است. اگر کسی که زنا کرده یا (گناه بالاتر از زنا) مشروب خورده، در محلی که او را میشناسند، اسمش را عمومی کنند، قرآن مجید میگوید: گناه این پخش و عمومیکردن، از آن گناه گنهکار سنگینتر است و عذاب دارد. او یک گناه کرده است و توبه میکند. اما اینکه شما در همه مملکت روی تلفنها پخش کنی، در سورۀ نور میگوید: «إِنَّ الَّذینَ یحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ آمَنُوا»[7] کسانی که گناهان و بدیهای دیگران را «تَشیعَ» پخش میکنند، «لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»[8] در قیامت دچار عذاب دردناک میشوند.
اینقدر گناه مردم را پخش نکنید؛ حرام است و عذاب الیم دارد.
انجامدادن گناه با مراعات چهار شرط
امام بگیر و ببند نکردند و با یک دنیا محبت به او فرمودند:
1. «لَا تَأْکلْ رِزْقَ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ»[9] سر سفره و رزق خدا برای خوردن غذا ننشین، هر گناهی که دلت میخواهد، مرتکب شو؛ چون وقتی روزی خدا را میخوری، از غذا انرژی میگیری و این انرژی را خرج مخالفت با خدا میکنی. سر سفرهای بنشین که برای خدا نباشد؛ بخور و انرژی آن را خرج گناه کن!
2. «اخْرُجْ مِنْ وَلَایةِ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ»[10] از زیر چتر حکومت الهی بیرون برو، در مملکت خدا زندگی نکن و «أَذْنِبْ مَا شِئْتَ» هر گناهی دلت میخواهد بکن. کجا (دریا، صحرا، کوهستانها، ماه، ستارگان، کهکشانها، سحابیها، آسمانها) مملکت خدا نیست؟
3. «اطْلُبْ مَوْضِعاً لَا یرَاک اللَّهُ و أَذْنِبْ مَا شِئْتَ»[11] جایی را پیدا کن (خلوتی، تاریکی، گوشهای، نیمهشبی یا باغی) که خدا تو را نبیند و «أَذْنِبْ مَا شِئْتَ» هر گناهی دلت میخواهد بکن.
4. «إِذَا جَاءَ مَلَک الْمَوْتِ لِیقْبِضَ رُوحَک فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِک»[12] وقتی ملکالموت میآید جانت را بگیرد، از اتاق یا بیمارستان بیرونش کن که جانت را نگیرد، بعد هر گناهی دلت میخواهد بکن.
5. «إِذَا أَدْخَلَک مَالِک فِی النَّارِ فَلَا تَدْخُلْ فِی النَّارِ»[13] اگر قیامت مأمور دوزخ بهخاطر گنهکاری، خواست تو را در جهنم بیندازد، نرو. بعد هر گناهی دلت میخواهد بکن.
ببینید ابیعبدالله(ع) با محبت، موعظه و نصیحت بهاندازه ظرفیت گنهکار، همه جادههای گناه را به رویش بست.
دیدگاه پیغمبر(ص) درباره زنا
جوانی آمد مسجد و درحالیکه جمعیت دور پیغمبر(ص) نشسته بودند، خیلی بیرودربایستی (بعضیها خیلی بیرودربایستی هستند) گفت: یا رسولالله(ص)، زن ندارم و فشار غریزه جنسی بر من زیاد است. هستند کسانی که بتوانم با آنها زنا کنم! آیا به من اجازه زنا میدهی؟ حرفش تمام شد. چند نفر تکان خوردند که گریبانش را بگیرند و بگویند «بیتربیت، بیادب، پُررو، آمدهای برابر اولین شخصیت جهان خلقت و میگویی اجازه میدهی زنا بکنم»!
چه اخلاقی داشتند انبیا، ائمه و اولیا! قبل از اینکه اینها حرفی بزنند، پیغمبر(ص) فرمودند: بنشینید. مگر این جوان با شما صحبت کرد؟ برای چه تکان خوردید؟
هیچ سخنرانی در عالَم قویتر از امیرالمؤمنین(ع) نداریم. به او میگویند: «امیر کلام». در اوج منبر مسجد کوفه که پُر از جمعیت بود، یکی از خوارج نهروان بلند شد و گفت: یا علی، خدا تو را بکشد، چقدر زیبا سخنرانی میکنی! مردم خواستند تکان بخورند (آنجا هم مدینه نبود؛ کوفه بود و امیرالمؤمنین(ع) حاکم کل مملکت)، حضرت فرمودند: بنشینید. کاری نداشته باشید. بگذارید بنشیند و بقیه سخنرانی را گوش بدهد، اگر پذیرفت که با من رفیق میشود و اگر کلام من را قبول نکرد، بعد از منبر به خانهاش میرود. الان کسی هست كه اینجوری رفتار کند؟ کسی هست به این بامحبتی باشد؟
پیغمبر(ص) فرمودند: کاری نداشته باشید، با من صحبت کرد. امر به معروف پیغمبر(ص) را ببینید. نگفتند جوان، زنا حرام است؛ عذاب (عذاب قبر، عذاب برزخ) دارد وحدود شش عذاب برای زنا شمرده شده است؛ بلکه فرمودند: جوان، مادر داری؟ گفت: بله یا رسولالله(ص). فرمودند: مادرت زنده است؟ گفت: بله. فرمودند: پیر است یا جوان؟ گفت: بد نیست. فرمودند: دوست داری در مدینه کسی با مادرت زنا کند؟ گفت: یا رسولالله(ص)، اگر کسی درباره مادر من چنین فکری بکند، با همین پنجههایم خِرخرهاش را بیرون میکشم. فرمودند: جوان، خواهر داری؟ گفت: دارم. فرمودند: جوان است؟ گفت: خیلی جوان است. فرمودند: خوشت میآید یکی از این مردم با خواهر تو زنا کند؟ گفت: او را میکشم. گفتند: تو که خوشت نمیآید کسی با مادر و خواهرت زنا کند، حالا تو خوشت میآید با ناموس مردم زنا کنی؟ گفت: نه. خداحافظ.
این اصلاح گنهکار است. باز هم دلتان میخواهد این محبتها را ادامه بدهم؟ فردا شب اگر زنده بودم و مهلت داشتم، ادامه میدهم.
بخشش یکی از بزرگترین گنهکاران
امشب گنهکاری را معرفی بکنم که گناهش با هیچ ترازویی قابلکشیدن نبود. اینکه بهعنوان فرمانده لشکر یزید با هزار نفر وسط بیابان ابیعبدالله(ع) را با 72 نفر و با 84 زن و بچه پیاده کند و تمام راهها را روز دوم محرم ببندد و نگذارد حضرت بروند؛ بعد هم این 72 را با آن 84 زن و بچه به سیهزار گرگ درنده بسپارد که عاقبتش هم دیدید چه شد. این گرگها بعد از هشت روز بدن و خیمه سالم نگذاشتند. زن و بچهای که به عمرشان ذلت ندیده بودند، اسیرشان کردند؛ این گناه است. این گناه قابلبخشش است؟ حتماً. چرا قابلبخشش است؟ چون خدا «ارحمالراحمین» است. چرا قابلبخشش است؟ چون شما مردم، جوانهای عزیز، خانمها، دخترخانمها، در سلامدادن به ابیعبدالله(ع) میگویید: «السلامُ عَلَیکَ یا رَحمَت اللهِ الواسِعَه». چرا قابلبخشش نباشد؟
کلام آخر؛ روضه حر
هنوز آفتاب نزده بود. طبق محاسباتی که کردهاند، عاشورای آن سال اوایل مهر ایران بوده و مهر عراق با مرداد ما از نظر هوای داغ یکی است. هنوز آفتاب نزده بود. یک پسر باادب هجدهساله دارد که اسمش «علی» است. صدایش کرد و گفت: علیجان، اشتباه کردم. میخواهم برگردم. گفت: میخواهی کوفه برگردی؟ گفت: نه. کوفه برای چه! این توبه خیلی گران تمام شد؛ چون برای تحقق این توبه، از زن و بچههایش که کوفه بودند، خانه، فرماندهی لشکر، حقوق بالا، جایزه یزید و از همه مهمتر، از جانش گذشت؛ خیلی توبه گرانی بود. گفت: میخواهی برگردی کوفه؟ گفت: نه. میخواهم از این یزیدیها برگردم، پیش ابیعبدالله(ع) بروم. گفت: چه میگویی؟ پیش حسین(ع) برگردی؟ راهت میدهد؟ میدانی چه کار کردهای؟ گفت: پسرم، حسین(ع) را نمیشناسی. دنبال من بیا و ببین راهم میدهد یا نه!
ابیعبدالله(ع) در این هنگام در خیمه بودند و میدانستند حر با پسرش میخواهد بیاید. از خیمه بیرون آمدند و بغل خیمه ایستادند.
تو برو، ابیعبدالله(ع) از تو استقبال میکند. تو این جلسات را نگه دار، سینه و زنجیرت را بزن، گریه کن، حسین دنبال تو میآید.
چند قدم به ابیعبدالله(ع) مانده بود، نگاه نمیکرد و همینجوری که سرش پایین بود، سؤال پرسید. امام جواب سؤالش را ندادند. سؤال کرد: «هَلْ لِى مِنْ تَوبَة»[14] میشود توبه کنم؟ اصلاً امکانش هست؟ امام نگفتند امکانش هست، اصلاً جواب این سؤال را ندادند. فقط آرام فرمودند: یا شیخ («شیخ» یعنی بزرگ قبیله، نه آخوند)، «اِرفَع رأسَک» سرت را بالا بگیر. اینجا جای پایینانداختن سر نیست. اینجا جای سربلندی و سرفرازی است.
جلو آمد، ابیعبدالله(ع) را بغل گرفت و گریه کرد و گفت: حسینجان، اجازه میدهی بچهام را بفرستم از تو دفاع کند؟ دلم میخواهد من هم مثل تو داغ ببینم، بعد شهید بشوم. چرا تو داغ اکبر ببینی، من نبینم؟ من هم میخواهم این علی را فدای تو کنم. نوبت خودش که شد، گفت: آقا من از همه دیرتر آمدم. اجازه بده زودتر بروم؛ چون غیر از علی کسی کشته نشده بود. فرمودند: برو. چهارپنج قدم با ابیعبدالله(ع) فاصله گرفت، قمربنیهاشم را بغل کرد و گفت: یک تقاضا دارم. فرمودند: بگو. گفت: میشود من را پیش زینب(س) ببری تا با او صحبت کنم؟ فرمودند: بیا برویم. دست حر را گرفتند، جلوی خیمه خواهر آمدند و گفتند: خواهر، حر پشت پرده است و میخواهد با شما حرف بزند. گفت: عیبی ندارد. آمد جلوی در خیمه. زینب(س) فرمود: حر، اگر مطلبی داری، بگو. گفت: خانم، من میخواهم بروم کشته شوم. فقط با زبانت اعلام کن که از من راضی هستی.
[1] . بحارالأنوار (ط - بیروت)، ج75، ص126.
[2] . همان.
[3] . سورۀ بقره: آیهٔ 83.
[4] . سورۀ غاشیه: آیهٔ 22.
[5] . سورۀ انبیاء: آیهٔ 107.
[6] . بحارالأنوار (ط - بیروت)، ج75، ص126.
[7] . سورۀ نور: آیهٔ 19.
[8] . همان.
[9] . بحارالأنوار (ط - بیروت)، ج75، ص126.
[10] . همان.
[11] . همان.
[12] . همان.
[13] . همان.
[14] . اللهوف، ص102.