لطفا منتظر باشید

جلسه ششم؛ یک‌شنبه (22-5-1402)

(تهران حسینیه اعظم فرحزاد)
محرم1445 ه.ق - مرداد1402 ه.ش
21.78 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

علت حلال و حرام الهی

سخن در حلال و حرام الهی بود. پروردگار مهربان عالم هرچه از خوراکی، روییدنی، صیفی‌جات، سبزی‌جات و گوشت حیواناتی که در قرآن اسم برده و آنچه از راه کسب مثل کشاورزی، صنعت و دامداری طبق شرایطی حلال کرده، همۀ این حلال‌ها به مصلحت بدن، روح، دنیا و آخرت انسان است. آنچه وجود مبارک او حرام کرده، به‌خاطر بخل نیست؛ در پیشگاه مقدس او بخلی وجود ندارد، بلکه رحمت، مهربانی و لطفش اقتضا کرده یک سلسله مسائل طبیعی مثل گوشت حیوانات نجس‌العین و کسب‌ها مثل مشروب‌فروشی، مشروب‌سازی و رباخوری را حرام کند. حرمت همه این‌ها فقط به‌خاطر این است که برای بدن، باطن، دنیا و آخرت مردم ضرر دارد.

این اصل بحث روزهای گذشته بود. اما یکی‌دو روایت برایتان می‌خوانم که یک روایتش را تا حالا ندیده بودم و دو روز قبل در کتاب‌های مهم گذشته دیدم. یک روایتش هم فکر می‌کنم بیش‌از چهل سال قبل در کتاب «وسائل‌الشیعه» و همین پریروز دیدم. هر دو هم برای خودم خیلی مهم است.

 

لزوم بررسی حلال‌بودن اموال

روایت اول: روزی خانم مؤمنه و متدیّنه‌ای در مدینه شنید پیغمبر اکرم(ص) روزه مستحبی گرفته‌اند. ظاهراً خود این خانم از گوسفندش یک ظرف شیر دوشید، به یک نفر از نزدیکانش داد و گفت: این را به پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) هدیه کن که امشب با این شیر افطار کنند. یکی از سفارش‌های پیغمبر(ص) این است که اگر هدیه برای شما آوردند، قبول کنید، دل مردم را نسوزانید و مردم را دچار فکر ناپسند نکنید که بگویند این هدیه من را قبول نکرده، حتماً در خودم یا هدیه‌ام عیبی بوده؛ مردم را نشکنید. دوست داشته هدیه‌ای (پارچه، انگشتر، ظرفی یا غذایی) برای خانه شما بیاورد، این را رد نکنید.

هنوز افطار نشده بود، پیغمبر(ص) کاسه شیر را گرفتند، سر سفره گذاشتند و به آن‌که شیر را آورده بود، فرمودند: برو از آن خانم بپرس این شیر برای گوسفند چه کسی بوده؟ ایشان هم سریع رفت؛ شهر کوچک بود و چنددقیقه‌ای از این خانه به آن خانه می‌رفتند. گفت: ام‌عبدالله (کنیه این خانم بود)، پیغمبر اکرم(ص) فرمودند این شیر را از چه گوسفندی دوشیده‌ای؟ این شیر برای کیست؟ دو تا سؤال بود. گفت: سلام به پیغمبر(ص) برسان و بگو شیر ملک خودم است و گوسفند را با پول زحمت‌کشیدۀ خودم خریده‌ام. برگشت و به پیغمبر(ص) گفت: ام‌عبدالله گفت شیر ملک خودم است، گوسفند را هم با پول زحمت‌کشیدۀ خودم خریده‌ام. پیغمبر(ص) فرمودند: من با این شیر افطار می‌کنم و مشکلی هم ندارد، اما بابت سؤال من خیال ام‌عبدالله را راحت کن و به او بگو اگر بامحبت از تو دربارهٔ مالک شیر و گوسفند سؤال کردم، این اخلاق ۱۲۴هزار پیغمبر است؛ می‌خواستند از حلال‌بودن جنس مطمئن بشوند.

 

داستان سفر «مُصادِف» به مصر

روایت دوم: آدم خوب و آگاه به قوانینِ کاسبی به نام «مُصادِف» در مدینه بود که امام صادق(ع) هم به او اطمینان داشتند. خدمت حضرت صادق(ع) آمد و گفت: آقا، من جنس می‌برم در بازار مصر بفروشم، از آنجا هم جنس بخرم که در بازار مدینه بفروشم، شما فرمایشی با من ندارید؟ امام صادق(ص) فرمودند: هزار دینار پول خالصِ ملکی پیش من است، اگر زحمتت نمی‌شود، این پول را به تو بدهم، در مصر جنس بفروش و بخر و سود آن هم نصف باشد؛ این را «سرمایه از من و کار از تو» (در زمان ما «مُضاربه») می‌گویند؛ یعنی پول می‌دهم تو کار کنی و سودش هم نصف باشد.

 

وجوب وفای به معاملات

اگر قرارداد را امضا بکنند که در ضرر به‌صورت مساوی شریک باشند، طبق قرآن باید به آن عمل بشود. نمی‌شود اگر ده دفعه سود و یک دفعه ضرر کرد، صاحب‌مال بگوید ضرر را قبول ندارم و خودت باید جبران کنی؛ این درست نیست. قرآن مجید امر واجب می‌کند: «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»[1] به قراردادهایتان عمل کنید؛ این وجوب از فعل امر «أَوْفُوا» استفاده می‌شود.

اصلاً به‌هم‌زدن قرارداد بدون علت شرعی جایز نیست. اگر شخصی خانه، باغ یا مغازه‌ای را به بزرگواری به قیمت ده میلیارد تومان بفروشد، پنج میلیارد را نقد و پنج میلیارد دیگر هم دو ماه دیگر بدهد و فروشنده هم بگوید عیبی ندارد، این مغازه، خانه یا ملک شرعاً برای خریدار و او مالک واقعی‌اش است. این مغازه، خانه یا باغ ده‌میلیاردی با بالاوپایین شدن بازار یکی‌دو روز بعداز معامله، یک‌مرتبه پانزده میلیارد شد و فروشنده به خریدار می‌گوید: پنج میلیارد را پس می‌دهم و خانه، باغ یا مغازه برای خودم باشد. خریدار می‌گوید: آقا، من این ملک را خریده‌ام، پس نمی‌دهم. هنوز هم وقت محضر نشده و فروشنده می‌گوید: ملک را نمی‌دهم. خریدار زورش نمی‌رسد ملک را پس بگیرد و فروشنده هم این ملک را پانزده میلیارد می‌فروشد. براساس فقه اهل‌بیت(علیهم‌السلام) این پنج میلیارد اضافه برای خریدار و یک ریال آن هم به فروشنده حرام است و تصرف در آن پول هم جایز نیست. اگر از آن پول لباس بخرد و تا سه سال با آن نماز بخواند، احرام انجام بدهد، مکه برود یا پول گوسفند حجش را بدهد، همه‌اش باطل است؛ برای اینکه اگر دین این قواعد را اعلام نمی‌کرد، سنگ روی سنگ بند نمی‌شد و اصلاً هرج‌ومرج عجیبی در خریدوفروش‌ها می‌شد! این ملکی که ده میلیارد خریده، پنج میلیارد را هم داده و حالا پانزده میلیارد شده، فروشنده به آن هیچ حقی ندارد و هر تصرفی بکند، تصرف در مال غیر است. وقتی تخلیه نکند و او هم می‌گوید راضی نیستم، تمام نمازهای فروشنده، زن و بچه‌اش در آن ملک باطل است.

حق، مال و آبروی مردم برای من دین‌دار محترم است؛ حالا اگر بی‌دین باشم، برایم مهم نیست که ملک، باغ و زمین می‌خورم، خیلی هم سینه‌سپر می‌کنم و می‌گویم: برو پی کارت! می‌خورم، یک آب هم رویش! به هرکسی هم می‌خواهی شکایت کن. همه شکایت‌ها هم راه فرار دارد؛ یکی از مهم‌ترین راه‌های فرار از شکایت «حضرت دلار» است که به رسیدگی‌کنندۀ پرونده بدهم و او هم به خریدار بگوید: برو گم‌شو! ملک برای این آقاست؛ ولی این ملک برای آن آقا نیست و این ملک و پول فروش آن هم حرام است.

 

شیوه کسب درآمد اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

امام(ع) به مصادف فرمودند هزار دینار پول خالص شخصی دارم، شما بفرمایید امام صادق(ع) هزار دینار را از کجا آورده بودند؟ سهم امام‌هایی بود که شیعه داده بودند؟ خیر. امام صادق(ع)، پدرشان امام باقر(ع) و پدربزرگشان زین‌العابدین(ع)، جد پدری‌شان حضرت سیدالشهدا(ع) و جد اعلایشان امیرالمؤمنین(ع) کشاورزی آبادی داشتند و از بیت‌المال و سهم امام نمی‌خوردند.

 

محل درآمد امیرالمؤمنین(ع)

خیلی عجیب است! امیرالمؤمنین(ع) چهار سال و هفت ماه رئیس‌جمهور مملکت بودند (اگر «حاکم» بگویم، جوان‌ها ممکن است معنی وسیع حاکم را نفهمند؛ به زبان امروز برایشان گفتم). حضرت(ع) نخلستانی را آباد کردند که خوب هم خرما می‌داد. آن‌وقتی که مدینه بودند، خرماها را می‌چیدند، می‌فروختند، با پول آن به قناعت زندگی می‌کردند و اضافه‌اش را هم به مستحق می‌دادند. وقتی از مدینه می‌خواستند به‌سمت کوفه حرکت کنند، باغ را به شخص امینی سپردند و فرمودند: سال‌به‌سال خرمای این باغ را بفروش، پولش را به مسافری بده که در کوفه به من بدهد.

خرج امام(ع) دستشان بود؛ کنار نان‌جو گاهی دوغ، کدو، خرما یا شیر خالی می‌خوردند. وقتی پول سال اول را آوردند، ارزیابی کردند با این پول رسیده و هزینه‌ای که دارند، تا سال دیگر جواب هزینه زندگی‌شان را می‌دهد یا نمی‌دهد؟ اگر کافی بود، خرج و اگر نبود، صرفه‌جویی می‌کردند.

 

شیوه حکومت امیرالمؤمنین(ع)

ساختمان ریاست‌جمهوری کجای کوفه بود؟ کنار محراب مسجد کوفه. امیرالمؤمنین(ع) دولتی بی‌خرج و بدون کاخ، ساختمان ده طبقه و صندلی گران‌قیمت داشتند. محل حکومت ایشان مسجد بود، روی زمین می نشستند، درِ مسجد باز بود و دربان و محافظ هم نداشتند. شبی صدای پای کسی را شنیدند، برگشتند و فرمودند: چه کسی هستی؟ گفت: آقا، آمده‌ام از شما حفاظت کنم. فرمودند: تو از من حفاظت کنی؟ خدا مرگ مرا در هر لحظه‌ای رقم زده، همان وقت هم من را در کام خودش می‌اندازد و تو به‌اندازه پَر کاهی کاری از دستت برنمی‌آید. برو پیش زن و بچه‌ات.

 

غذای امیرالمؤمنین(ع)

نان‌جو به‌خاطر وجود جوی خالص یک‌خرده سفت است و در دهان هم بد خُرد می‌شود. هر روز دو تا نان‌جو را در کیسه‌ای می‌گذاشتند، در آن را می‌‌بستند و می‌رفتند. روزی بعداز نماز ظهر برگشتند، در کیسه را باز کردند، دو تا نان‌جو را بیرون کشیدند و دیدند روی نان روغن‌زیتون مالیده شده است. فرمودند: این کار را چه کسی کرده است؟ یکی از اهالی خانه گفت: آقا، من انجام داده‌ام. فرمودند: چرا؟ گفت: آقا، شما الان ۶۱ سال دارید، نان‌جو به این سفتی برایتان خوب نیست؛ گفتم یک‌خرده روغن‌زیتون بمالم تا کمی نرم بشود و شما راحت‌تر میل کنید. دو تا نان‌جو را پس دادند و فرمودند: دو تا نان‌جو دیگر بیاورید. بعد فرمودند: دیگر این کار را نکنی که خرج و هزینه من را بالا ببری؛ قیامت باید نسبت به هزینه خودم، زن و بچه‌ام جواب پس بدهم.

 

استفاده اهل‌بیت(علیهم‌السلام) از اموال شخصی‌شان

پول مال خود اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بود. این را گفتم که یک‌وقت به ذهنتان نیاید امامان ما در خانه نشسته بودند، خیلی محترمانه برایشان سهم امام یا هدیه می‌آوردند و زندگی‌شان را با این پول‌ها اداره می‌کردند؛ اداره زندگی‌شان با دسترنج، صنعت، کشاورزی، دادوستد، دامداری یا کسب‌های مشروع دیگر بود. ما الان کسب مشروع در مملکت زیاد داریم که نمونه‌اش معلمی است. دو جور معلم داریم: منبری و کلاسی که خرجشان را از معلمی، گلو، زبان، علم، زحمت و رفت‌وآمدشان درمی‌آورند؛ این مال حلال است.

 

لزوم رعایت انصاف در سود فروش کالا

هزار دینار را به مصادف دادند و با کاروانی رفت. کاروانیان در بیرون مصر از مسافرهایی که از شهر خارج می‌شدند، سؤال پرسیدند: الان در بازار چه جنسی خوب است؟ جواب دادند: فلان جنس در بازار مصر خیلی کم است و خریدار خیلی خوبی دارد. این را پرسیدند، وارد بازار مصر شدند و جنس را تومان به تومان فروختند؛ جنسی که کیلویی یک تومان بود و سود هم داشت، کیلویی دو تومان فروختند. هزار دینار امام صادق(ع) با فروش جنس به دو برابر قیمت رسید؛ یک تومان به دو تومان، هزار تومان به دو هزار تومان و پنجاه‌ هزار تومان به صد هزار ‌تومان. 

مصادف پولش را گرفت، سهم امام صادق(ع) را جدا کرد، هزار دینار هم برای خودش برداشت و از مصر به‌سمت مدینه حرکت کرد. وقتی وارد مدینه شد، گفت اول طلب امام صادق(ع) را بدهم. به منزل حضرت صادق(ع) آمد و کیسۀ پول را مقابل امام گذاشت. امام(ع) فرمودند: این چیست؟ گفت: آقا، سود جنستان است. فرمودند: جنسی که برای من فروخته‌ای، چطور سودش دو برابر شد؟ من به تو سرمایۀ هزار دینار دادم، چطور دو هزار دینار شد؟ گفت: آقا، ما از بازار مصر خبر گرفتیم، به ما گفتند فلان جنس کمبود دارد، ما هم خوشحال شدیم، وارد بازار مصر شدیم، یک تومان را به‌راحتی دو تومان فروختیم و مردم هم خریدند. امام(ع) فرمودند: هزار دینار خودم را بده. این سود هزار دیناری و دوبرابری از گلوی ما اهل‌بیت(علیهم‌السلام) پایین نمی‌رود؛ چون به بازار مسلمان‌ها فشار آورده‌ای، نمی‌خواهم.[2]

فروشنده‌ها در ایران خیلی جالب هستند! ما جنس‌های مختلف (گندم، جو، میوه‌های شمال، مرکبات، نارنگی، پرتقال و لیمو) داریم. انگور در استان قزوین، زنجان، اراک و شیراز اکثراً دیمی است؛ در شیراز دیده‌ام که هر سال نزدیک صد کیلومتر انگور دیم می‌کارند و از همه انگورها هم آبدارتر است. به فروشنده می‌گویی: آقا، انگور، عدس، نخود، پرتقال و... چرا هفتاد هزار تومان؟ کل ایران یاد گرفته‌اند و می‌گویند: دلار گران شده است! این پرتقال و انگور قزوین و شیراز به دلار چه‌کار دارد؟ انگور هوا، آفتاب و باران و اگر انگور باغی است، آبراه می‌خواهد. اصلاً این‌ها به دلار چه‌کار دارد؟ این‌هایی که سردمدار و کارگردان هستند، حتماً خبر دارند ایران در خریدوفروش جنس و ملک سرگردنه شده و اصلاً آرام نیست؛ جنس شده روزبه‌روز، نصفه‌روز نصفه‌روز و ساعت‌به‌ساعت.

خیلی از جنس‌ها اصلاً ربطی به دلار ندارد. بوشهر، بندرعباس و بندرهای بین این دو شهر نزدیک هزار کیلومتر و دارای میلیون‌ها عدد نخلۀ خرماست. بیشتر این خرماها از آب دریا استفاده می‌کنند و اصلاً آبیاری نمی‌کنند؛ من اینجاها را دیده‌ام. وقتی شب هشتم‌نهم‌ ماه می‌شود، جاذبۀ ماه روی دریا اثر و مد ایجاد می‌کند؛ تمام این نخلستان‌ها جوی‌ منظمی لب دریا دارند، ماه آب را بالا می‌آورد و مثلاً ماهی ده‌دوازده روز تمام این چند میلیون نخلۀ خرما به این وسیله آب می‌خورند. 

حالا ماه به دلار بستگی دارد؟ یعنی دریا یا ماه وقتی می‌خواهد آب را بالا بیاورد، به دولت گفته ده میلیارد دلار به حساب من بریز؟ شما از آب، نور و هوای مجانی بهره‌مند می‌شوید، گاهی هم نخل‌ها را هرس می‌کنید و بعد هم خوشه‌خوشه خرما می‌دهد (بیش‌از بیست نوع خرما در ایران است)، این خرماها کجایشان به دلار بسته است؟

این حرف امام صادق(ع) بود: آقای مصادف، سود دوبرابری جنس از گلوی ما اهل‌بیت(علیهم‌السلام) پایین نمی‌رود. بردار و ببر.

 

لزوم دقت انسان به حلال‌خوری

حالا ببینید قرآن مجید عجب آیه‌ای می‌گوید! «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ»[3] نمی‌گوید غذا را با چشمت نگاه کن؛ زیرا هرکسی غذا و سفره می‌اندازد، با چشمش به صبحانه، ناهار و شام نگاه می‌کند. در قرآن «رُؤیت» با چشم و «نظر» نگاه با کمک عقل است. آیه می‌گوید: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ» واجب است انسان به طعام خودش با دقت عقلی نگاه کند.

ما نگاه‌های مختلفی داریم، مثلاً چقدر خورشید، هوا، آب، معدن آهن که بیل و کلنگ درست کرده، تراکتور، کارگر و آبیاری، مصرف شده تا این لقمه سر سفره من آمده یا رنگ، مزه و ویتامین غذا چگونه است؟ همچنین می‌توانیم به این نکته دقت کنیم که غذا با دهان و دندان هماهنگی دارد، می‌توانید ببلعید و در مری، روده بزرگ و معده برود و این پالایشگاه عظیم الهی غذا را هضم کند، غذای هضم‌شده تحولات دیگری پیدا می‌کند تا در کبد برود و مقداری خون تازه و سلول بشود.

آنچه مورد نظر آیه است، دقت به حلال و حرام بودن غذاست و اینکه گرفتار آلوده‌خوری نشوید؛ آلوده‌خوردن آدم را تاریک می‌کند.

 

تأثیر مال حرام بر عبادت انسان

در کتابی خوانده‌ام که مردی واقعاً خدایی روزی نزد مادرش آمد و گفت: مادر، من از اول بچگی‌ام مواظب بوده‌ام، از جلوی باغ‌های زیادی رد شده‌ام، ولی یک گردو، سیب، گلابی و انجیر نچیده‌ام و خیلی هم آدم بادقتی هستم. مادر، گاهی در عبادتم یک نخ تاریک در روح من رد می‌شود و حالم را می‌گیرد، یقین دارم این نخ تاریک کار من نیست؛ تو چه‌کار کرده‌ای که درِ این ضرر به روی من باز شده است، در عبادتم گاهی باید تاریک بشوم و حال عبادت و الهی من افت کند؟ مادر پیرش گفت: بله مادر جان، من کاری کرده‌ام. روزی از بازار رد می‌شدم، هوا خیلی گرم بود و آب هم نبود بخورم. از در مغازۀ میوه‌فروشی خواستم رد بشوم، دیدم انار عین گل، قرمز و آتشین، تازه از باغ آورده‌اند. مادر جان، پایم لغزید و سنجاق‌قفلی زیر روسری‌ام را درآوردم، بدون اینکه صاحب مغازه ببیند، دوسه بار سوزن را در اناری زدم و آن یک‌ذره آب مالیده‌شده به سنجاق را خوردم. گفت: مادر، آن مغازه کجاست؟ آدرس بده. 

وقتی جوان آدرس را گرفت، به آن مغازه رفت و به مغازه‌دار گفت: سی ‌سال پیش مادر من با سوزن سنجاق‌قفلی در انار تو زده و مکیده؛ پولش چقدر می‌شود؟ گفت: پول نمی‌خواهم، حلالش کردم. دوسه روز بعد پیش مادرش آمد و گفت: مادر، آن تاریکی رد شد. حرام اصلاً آدم را کُند می‌کند.

 

وجوب رعایت حق‌الناس‌های کوچک

در جنگ خیبر پیغمبر(ص) فرمودند: از این یهودیان خیبر هرچه غنیمت گرفته‌اید، یکجا جمع کنید و کسی برای خودش برندارد. وقتی همه غنیمت‌ها یکجا جمع شد، شما را صدا می‌کنم و به‌اندازه زحمت هرکدامتان از غنیمت جنگی می‌دهم. بعداز جمع‌شدن غنائم، حضرت(ص) سهم همه را دادند. بعد فرمودند: پیش کسی سهمی نمانده است؟ چون همه کسانی که در جنگ بوده‌اند، در آن سهم شریک‌اند. یکی از یاران گفت: آقا، من یک جفت بند پوتین (نه پوتین) دیدم خوب است، از کشته‌ای درآوردم، گلوله کردم و در جیبم گذاشتم. فرمودند: دربیاور و در غنائم بینداز؛ اگر این را برده بودی، خدا در قیامت از آتش جهنم به هر دو پایت بند می‌زد.

مال حرام می‌خواهی ببری چه‌کار؟ خودت را برای چقدر می‌خواهی گیر بیندازی؟ آدم اگر می‌خواهد جهنم برود، حداقل جهنمش ارزش داشته باشد! اندازه فرعون، معاویه، یزید و هارون در این دنیا کیفی بکند، چند هزار تا را بکشد، اموال زیادی را غارت کند و بعد جهنم برود؛ آدم نباید برای دزدیدن یک آفتابهٔ حلبی یا بند پوتین به جهنم برود! عاقلانه باید زندگی کرد.

 

روضه 

«السلام علیک یا مصباح الهدی، السلام علیک یا سفینة النجاة، السلام علیک یا رحمة الله الواسعة، السلام علیک یا باب نجاة الأمة». رگ‌های بریده ابی‌عبدالله(ع) را روی خاک گذاشتند، خم شدند و گلوی بریده را می‌بوسیدند.

کسی چون من گُل پرپر نبوسید

کسی گل را ز من بهتر نبوسید

کسی چون من گلش نشکفته در خون

کسی گل را به چشم تر نبوسید

کسی غیر از من و دل اندر این دشت

به‌تنهایی تن بی‌سر نبوسید

به عَزم بوسه لَعل لب نهادم

به آنجا که پیغمبر نبوسید

بنی‌اسد هرچه ایستادند، از قبر بیرون نیامدند، زیر بغلشان را گرفتند و بیرون آوردند. خودشان لحد چیدند، خاک ریختند و یک مقدار آب هم روی خاک پاشیدند که بتوانند بنویسند. صفحه‌ای روی قبر درست کردند و با انگشت اشاره نوشتند: «هٰذا قَبرُ حُسَينِ بنِ عَلىّ بنِ أبى طالِبٍ»، اما صاحب این قبر را با حسین دیگر اشتباه نگیرید، «‌الَّذى قَتَلُوهُ عَطشاناً»[4] این قبر پدر من است که با لب تشنه سر از بدنش جدا کردند.

اللهم اهلک اعدائنا. اللهم اشف مرضانا. اللهم اصلح امورنا. اللهم اجعل عاقبة امرنا خیراً. اللهم ایّد و انصر امام زماننا.

 


[1]. مائده: ۱.
[2]. الکافی، ج۵، ص۱۶۱، ح۱؛ وسائل‌الشیعه، ج۱۷، ص۴۲۱، ح۱.
[3]. عبس: ۲۴.
[4]. دمعةالساکبة، ج۵، ص۱۳.

برچسب ها :