سخنراني هشتم
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
نتیجۀ تکالیف الهی
کلام در توضیح «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ»[1] بود. با تکیه بر آیات قرآن و روایات، حقایق و مطالبی، و به قول حضرت ابیعبدالله(ع)، اشارات، دقایق و لطایفی را در رابطه با این مسئله شنیدید.
کلام به اینجا رسید که خداوند متعال طبق قرآن و براساس مهرورزی و رحمتش، تکالیف و مسئولیتهایی را به انسان ارائه فرموده است. نتیجۀ انجام تکالیف «محبوبیت» است و در این زمینه آیاتی را در جلسۀ قبل شنیدید. آنچه به ما تکلیف (عبادی، خانوادگی، اجتماعی و معاشرتی) شده، مبدئش رحمت و منتهایش محبوبشدن انسان در پیشگاه خداوند است.
راههای آشنایی با تکالیف
دلیل وجوب عرفان و آشنایی به تکالیف چیست؟ زیرا طبق صریح قرآن، «تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ»[2] نجات ما در گروی فهم و عمل به تکالیف است. احتیاجی هم ندارد که برای عالمشدن به تکالیفمان به تمام قرآن و روایات مراجعه کنیم؛ اگر کسی عالم شد، با مراجعۀ به قرآن و روایات به تکلیف خود آشنا میشود و اگر فرصت نکرد معارف دینی را بهصورت درس بخواند، میتواند از رسالههای عملیۀ فقهی به تکالیف خودش پی ببرد و اگر آن تکلیف لازم در رساله نبود، به عالم دین مراجعه کند. بهدستآوردن وظایف و تکالیف کار مشکلی نیست.
سیرۀ علما در پاسخگویی به تکالیف
ما باید اخلاق اصحاب ائمه(علیهمالسلام) و بهویژه حضرت عبدالعظیم حسنی(ره) را داشته باشیم. آنهایی که عالم به تکالیف نبودهاند، ولی عاشق عمل به تکالیف بودهاند، به ائمه(علیهمالسلام) و بعداز ائمه (ع) به عالمان دین مراجعه میکردند. فقهای ما مثل شیخ مفید(ره)، شیخ طوسی(ره) و... کتابهایی دارند که به اسم شهرهایی است که مردم آن شهرها تکالیف الهیه و مسئولیتهایشان را از آنها پرسیدهاند، مثل کتاب ناصریات و بَصْرَویات؛ راه مردم بصره دور بوده، اما صد الی دویست مسئله را از مردم جمع میکردند و برای فقیه میفرستادند و آنها هم رسالههای زیبایی را در تکالیف تنظیم میکردند و اسم آن را به نام شهر سؤالکنندگان میگذاشتند.
وظیفه پدر در رساندن تکالیف به خانواده
مردم گذشته، حتی تا این اواخر پدران ما خیلی مصرّ به فهم تکالیفشان بودند. یادم هست وقتی کلاس اول یا دوم بودم، هر صبح جمعه پدرم عالمی را به خانه میآورد، به مادرم میگفت پشت پردۀ اتاق بنشین و ما بچهها را هم کنار آن عالم میآورد. قبلاً هم به آن عالم گفته بود مسائل مربوط به بچهها و ما بزرگها، یک روایت اخلاقی و مصیبتی برای ما بگو. کل این سه برنامه نیم ساعت نمیشد. میگفت: خود من که متخصص فقه، روایت و روضهخواندن نیستم و وظیفه دارم این سه حقیقت دینیه را به خانوادهام انتقال بدهم. عالم صاحبنفس و وزینی را هم میآورد. در خانوادۀ ما این مسئله خیلی اثرگذار بود!
خود این کار یک وظیفه است. از کجا وظیفه است؟ از روایتی استفاده میشود که پیغمبر(ص) میفرمایند: در مجلس علم (علم دین) شرکت کنید، گوش بدهید و حفظ، عمل و ابلاغ کنید. ببینید چه روایت زیبایی است! پنج مورد وظیفه: شرکت کنید، با دقت گوش بدهید، بفهمید، عمل و ابلاغ بکنید. پدر ما این مسئلۀ پنجم را به این شکل تحقق داده بود که صبح جمعه عالم بانَفَس و تقوایی را بیاورد و دین را به ما ابلاغ بکند. یکوقتی هم با یکی از رفقایش دربارۀ همین جلسۀ مختصر صحبتی کرد و گفت: من آخوند واجدشرایط را میآورم که بچههایم با این قیافه، لباس و منش آشنا بشوند و فردای قیامت خدا به من نگوید چرا بهگونهای زندگی کردی که فرزندان تو در ارتباط با عالم دین بار نیامدند!
امروز هم که یافتن مسئولیتها کار خیلی سادهای شده است؛ انسان با این ابزارها میتواند درون ماشین، در پیادهروی و خانه به مسئولیت خود آگاه بشود. اصلاً میتواند رسالههای مختصری را در تلفن همراه خود بریزد و گاهی که نمیداند چهکار بکند، نگاه بکند و انجام بدهد.
سه شرط عبادت
من دوسه آیه راجعبه مسئولیت برای شما قرائت بکنم که عظمت این مسئله در باطن مبارک شما بیشتر جلوه نماید. برادران و خواهران، ما سه پرونده داریم: پیکره، صحت و قبولی عبادت. عبادت اگر صحیح انجام نگیرد، ضامن آن پروردگار نیست. در تمام عمر تکلیفم اشتباه وضو و غسل گرفتهام و حمد و سوره را اشتباه خواندهام (سین را صاد، ذال را زاء و قاف را غین خواندهام) و نپرسیدهام، این عبادت باطل و هیچ است؛ یعنی شصت سال که میتوانستم یاد بگیرم و صحیح بخوانم، یاد نگرفتهام و صحیح نخواندهام، این عمل باطل است. یکوقت زبان انسان به گونهای است که نمیتواند صحیح بخواند (از توان خارج است)، قرآن مجید میفرماید: «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»،[3] آن نمازی که میخواند و واقعاً نمیتواند از نظر عربی صحیح بخواند، پروردگار عبادتهای او را در ردۀ عبادت باطل نیاورده و درست است.
امام(ره) آسانگیری بسیار مهمی هم در اینجا داشت. ایشان خیلی محتاط و دغدغهمند بود و گاهی حاضر نبود از فتوای خود برگردد و میگفت: دلایل شما برای من قانعکننده نیست؛ اگر دلایل شما قوی بود، من از فتوای خودم به فتوای دیگر برمیگشتم. نمونهاش آنچه با ایشان صحبت کردند که از فتوای اینکه «تهران جزء شهرهای بزرگ است»، برگردد؛ زیرا خیلیها در رفتوآمد به تهران مسافر هستند و داخل شهر نمیتوانند روزه بگیرند و نمازشان را تمام بخوانند و بعداً باید روزۀ خودشان را قضا بکنند.
اما در مواردی که با دلایل قرآنی و روایتی نظرش به یک مسئله منتهی میشد، بیترس و بیدغدغه فتوا میداد. شما حساب بکنید کسی میخواهد فتوا بدهد و مثلاً ده میلیون نفر به این فتوا عمل بکنند، چون فتوا هم استثنایی است، باید در قیامت جواب خدا را بدهد که خدایا، به این دلیل نماز تو را به این شکل اعلام کردم؛ باید دارای یقین و بیدغدغه باشد.
فرض کنید خانمی که از اول کودکی پدر و مادرش او را به نماز تشویقش کردهاند، الان هفتادسالش و در تمام دورۀ تکلیف نمازهایش را «ألعمتَ علیهم» خوانده است، این خیلی با «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» فرق میکند! در طواف واجب، نساء و بعداز منا و عرفات هرکدام دو رکعت نماز واجب دارد که میگویند اگر نماز را غلط بخوانید، رکن کار را باطل میکند. حال این شخص هر سه نماز واجب را «ألعمتَ علیهم» خوانده است. امام(ره) میفرمود: آنان که قدرت یادگرفتن نماز را به لحن عربی صحیح ندارند، لازم نیست برایش نایب بگیرند که هم خودش و هم نایبش بخواند. چرا خدا این نماز را قبول میکند؟ زیرا طبق قرآن مجید آن نمازش خارج از طاقت است و نمیتواند یاد بگیرد؛ یعنی مدرک ایشان «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» است. اما بقیه که میتوانند یاد بگیرند، یادگرفتنشان واجب است؛ حداقل روز قیامت آدم بگوید: پروردگارا، برای عبادت و خدمت به خلق به من مسئولیت دادی، من هم هفتادسال نماز صحیح خواندهام، روزۀ صحیح گرفتهام، حج صحیح انجام دادهام و پول صحیح درآوردهام. تا اینجا دو پرونده (اصل و صحت عبادت) کامل است.
پروندۀ سوم، قبولی است که دست کریم و در اختیار ارحمالراحمین است و در قرآن مجید وعده داده که عبادات و خدمات مؤمن را قبول میکنم.[4] نیازی هم نیست که در دنیا به ما اعلام بکند؛ قبولی وقف حریم مقدس اوست. او باید قبول بکند که میکند.
تأثیر قبولی عمل در دنیا و آخرت
قبولی عمل در دنیا
خیلی وقت پیش در شهری روی منبر داستان کوتاهی گفتم که من این داستان را خیلی دوست دارم و خیلی جالب است! از کسی که اهل دل، آدم الهی و درستی بوده، در کتابها نقل کردهاند: یک بار در مصر برف بسیار سنگینی باریده بود (آن زمان به قاهره مصر میگفتند، وگرنه مصر کشور گستردهای است. امیرالمؤمنین(ع) در عهدنامۀ خود اسم مصر را آوردهاند، ولی جغرافیای مصر آن زمان مد نظر بوده است). کار لازمی برای من پیش آمد، مجبور شدم از شهر بروم و در منطقهای کارم را انجام بدهم. آنوقتها هم که ماشین برفروب نبود، برف در بیابان میماند تا آب بشود و جاده را هم باز نمیکردند. در این برفها که تا زانوی من را گرفته بود، با لباس زمستانی میرفتم.
مقداری که رفتم، دیدم یکی از زرتشتیهای محلهمان (حالا خود او «گَبْر» میگوید)، یک گونی سنگین سیچهل کیلویی روی شانۀ اوست و در این برفها میرود. در جایی که کمی از شهر دور بود، متوقف شد. گونی را گذاشت و مشتمشت گندم روی برفها میپاشید؛ هوا هم سرد بود و برفها یخ زده بود. دوباره بیست قدم آنطرفتر گونی را گذاشت و میپاشید، تا زمانی که گونی تمام شد. مسیر من هم همانجا بود. گونی را تکاند، تا کرد، زیر بغلش گذاشت و خواست برگردد که به او گفتم: چهکار میکردی؟ گفت: صبح که بیدار شدم، دیدم چون تا زانو برف است، کلاغها، کبوترها و گنجشکهای بیابان دوسه روز غذا ندارند. من این گونی گندم را پر کردم، بر روی دوش خود کشیدم و برای آنها غذا ریختم. گفتم: مگر تو گبر نیستی؟ گفت: بله. گفتم: خدا که از تو قبول نمیکند! خدا در قرآن ما گفته است: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ».[5] گفت: واقعاً قبول نمیکند؟ گفتم: نه. گفت: قبول نمیکند، اما نمیبیند؟ گفتم: میبیند. گفت: اگر میبیند، بحث نکن و راه خودت را بکش و برو.
سال بعد در شلوغی طواف کعبه بودم که یکی به روی شانهام زد و دیدم همان گبر است. گفت: آن روز دیدند و قبول کردند؛ این هم نتیجۀ آنکه من را در خانۀ او آوردند.
قبولی مربوط به او و اجرای صحیح مربوط به ماست. دل ما هم باید خوش باشد که پروردگار ما مهربان، آسانگیر، رحیم و کریم است و حتی عمل اندک را میپذیرد و قبول میکند.
قبولی عمل در قیامت
در روایتی دیدم که در قیامت کسی حسابی کم میآورد! خدا با خود او حرف میزند: بندۀ من، چیزی نداری ترازویت را سنگین بکند، یک مقدار وزنش بالاتر بیاید و تو را نجات بدهم؟ «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[6] وضع تو خوب نیست! کم داری! خدا که میداند، اینها را گفتهاند که دل ما را به حقیقت خوش کنند، وگرنه همهچیز برای او روشن و معلوم است. میگوید: ندارم. خدا میگوید: فکر کن و به دورۀ عمر خودت مراجعه کن. میگوید: در پروندهام که چیزی نیست و خودم هم یادم نمیآید. خدا میگوید: حالا فکر کن. نهایتاً میگوید: خدایا، روزی بندۀ تو میخواست نماز بخواند و آب نبود. من یک قمقمه آب برای خوردن خودم داشتم و دیدم این بندهات لهله وضوگرفتن دارد و خوشش نمیآید با تیمم نماز بخواند، من هم از این آبخوردنم گذشتم، به او دادم و گفتم نمازت را بخوان. خطاب میرسد: ملائکه، این عمل در سنجش اعمال او وزن کل را سنگین میکند؛ او را نجات بدهید.
ما باید عمل بکنیم و کنار عمل دلخوش، دلگرم و امید به قبولی داشته باشیم. به خودش قسم، گاهی در روایات ما مسائلی هست که آدم را از رحمت واسعهاش شگفتزده میکند!
ارزش کتاب الغدیر
شما علامه امینی(ره)، صاحب کتاب الغدیر را میشناسید. آقازادۀ او به من گفت: در چهل سال از عمرش، هفده ساعت از شبانهروز را برای بهوجودآوردن این اثر جهانیِ ماندگار گذاشت. من هم به خدمت ایشان رسیده بودم؛ آدم بسیار پرکاری بود. کتاب الغدیر را بهگونهای میزان کرده که کسی در مطالب آن شکوتردید نکند. وهابیت عربستان به جنگ کتاب «کافی» آمدهاند، اما بعداز شصت سال از تألیف الغدیر نتوانستهاند به جنگ یک صفحۀ آن بیایند؛ وگرنه تا الان ده میلیون نسخه علیه آن چاپ میکردند.
امام حسین(ع)، راه قبولی عمل
این قضیه در اوایل جلد ششم است.[7] دقیق آدرس میدهم که اگر الغدیر دارید، ببینید. ترجمه هم شده، ولی نمیدانم در ترجمۀ آن جلد چندم است؛ من ترجمۀ آن را ندارم.[8] به الغدیر متوسل شدم، برای اینکه دلمان به قبولی خدا خوش باشد؛ اما تکلیف را درست انجام بدهیم.
ایشان با مدرک نوشتهاند:[9] زن و شوهری در بحرین (خدا اهالی بحرین را نجات بدهد)، خیلی باهم خوب بودند، ولی بچهدار نمیشدند. چند سال گذشت و نمیخواستند از هم جدا بشوند؛ همدیگر را دوست داشتند. شبی گفتند: نذر قوی بکنیم که خدا به ما اولاد بدهد. نذر هم امر فقهی است و به ما گفتهاند میتوانیم نذر بکنیم. هر دو باحال و خضوع دستها را بلند کردند: خدایا، اگر به ما زن و شوهر فرزندی بدهی، ما او را تربیت، تقویت و مسلح میکنیم که در راه کربلا هر چند نفر که توان داشته باشد، زائرین اباعبدالله(ع) را بکشد!
سال بعد بچهدار شدند. بچه را بزرگ کردند. هجدهنوزده سالش که شد، او را خواستند و گفتند: ما بچهدار نمیشدیم و با حال دعا و تضرع در خانۀ خدا نالیدیم و نذر کردیم که خدا به ما فرزندی بدهد، او را مسلح کنیم که زوار را بکشد؛ نذر را باید ادا بکنیم. گفت: اسلحه به من بدهید که بروم.
در مسیر جادۀ کربلا آمد. زائر گیر او نیامد. نگاه میکرد، بلند میشد، راه میرفت و میخوابید، ولی گیر نیاورد. خسته شد و بهشدت خوابش گرفت. در گودال خوبی که خاک نرمی داشت و نزدیک جاده بود، زیراندازش را پهن کرد، متکایش را گذاشت و خوابید. در خواب دید قیامت برپا شده و همه را به محاکمه میکشند. نوبت او شد و گفتند: آقا، بفرمایید دادگاه. تو به قصد قتل زوار رفتی؛ آن هم زوار ابیعبداللهالحسین(ع)! گناه از این زشتتر و بالاتر! معلوم است قاضیان دادگاه قیامت در محاکمه افراد نسبت به ابیعبدالله(ع) دستبهسینه نمیگذارند و ناراحت میشوند. گفتند: اصلاً پروندۀ تو قابلرسیدگی نیست؛ اهل جهنم هستی. او را جهنم میبرند که خطاب میرسد: از این مسیر او را نبرید، آنجا را نشان او دهید که بهشت برود؛ برای اینکه او خواب بوده، گروه کوچک هفتهشت نفرۀ زائران ابیعبدالله(ع) رد شدند و گردوغبار زیر پای زائرها روی او ریخته است و بوی حسین مرا میدهد؛ نمیشود جهنم برود. بیدار میشود، بعداً حوزه میرود و درس میخواند. یکی از قویترین شعرای عرب در شعر الغدیر همین آدم است.[10] قصاید و مطالبی که دربارۀ امیرالمؤمنین(ع) و ابیعبداللهالحسین(ع) گفته، آدم را ماتزده میکند!
رحمانیت خداوند
این را گفتم که بدانید خدا اینقدر آسانگیر است که قاتلی که هنوز کسی را نکشته و قصد قتل داشته، فقط یکذره گردوغبار از کف کفش زائر روی او ریخته، نجاتش میدهد؛ آنوقت فکر میکنید شصت سال نماز و روزه، خدمتها و این گریههای همیشۀ شما برای اباعبدالله(ع) را قبول نمیکند؟ آیات دربارۀ مسئولیت بماند.
روضه حضرت علیاکبر(ع)
ایرانیها چه ردهبندی خوبی کردهاند! نمیدانم از چه موقع این ردهبندی بوده، ولی میدانم بیش از ۱۵۰ سال در تهران وجود داشته. در ۲۳-۲۴ سالگیام، پیرمردهای نودسالۀ شرکتکننده پای منبرم در دهۀ عاشورا که صدسال پیش را یادشان بود، برایم میگفتند که اختصاص شب و روز هشتم محرم به وجود مبارک حضرت علیاکبر(ع) از قدیم بوده است.
پس بیامد شاه معشوق الست
بر سر نعش علیاکبر نشست
چه دیدند که یکمرتبه ناله زدند: خاکبرسر دنیا و زندگی دنیا! این جمله را تا حالا معنی نکردهام؛ امشب معنی میکنم: «خدایا، اگر بنا باشد پنجاه سال دیگر بمانم، بعداز اکبر دیگر نمیخواهم زنده باشم».
سر نهادش بر سر زانوی ناز
گفت کی بالیده سرو سرفراز
ای درخشان اختر برج شرف
چون شدی تیر حوادث را هدف
بابا، تو را که با شمشیر قطعهقطعه کردند، چرا دیگر تیرباران کردند!
ای بهطرف دیده، خالی جای تو
خیز تا بینم قد و بالای تو
یک بار دیگر بلند شو و جلوی من راه برو.
این بیابان جای خواب ناز نیست
کایمن از صیاد تیرانداز نیست
اینقدر اینها بیرحم هستند که ممکن است جنازه تو را هم تیرباران کنند! بابای تو دنبالت آمده است.
خیز تا بیرون از این صحرا رویم
نَک بهسوی خیمۀ لیلا رویم[11]
برگردم جواب مادرت را بدهم، جواب عمههایت را چه بدهم! بدن در بغلش و غرق در گریه بود، یکمرتبه دید زینب(س) خودش را انداخت روی بدن و بلندبلند صدا میزد: وای برادرم! چرا گفت وای برادرم؟ دید حسین(ع) دارد جان میدهد.
[1]. کاملالزیارات، ص۲۰۶.
[2]. صف: ۱۰.
[3]. بقره: ۲۸۶.
[4]. مائده: ۲۷.
[5]. مائده: ۲۷.
[6]. مؤمنون: ۱۰۲.
[7]. الغدیر، ج۶، ص۲۳.
[8]. ترجمه الغدیر، ج۶، ص۱۶.
[9]. به نقل از «مجالسالمؤمنین» و «ریاضالجنة».
[10]. نام او «جمالالدین الخلعی» است.
[11]. شعر از نَیّر تبریزی.