سخنراني سوم
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- جایگاه ویژه حضرت ابراهیم(ع) در قرآن
- ارثبَری امام حسین(ع) از حضرت ابراهیم(ع)
- امامت حضرت ابراهیم(ع)
- تسلیمبودن حضرت ابراهیم(ع)
- امام حسین(ع)، تسلیم محض خدا
- امام حسین(ع)، راه شفاعت و غفران
- مقام والای امام حسین(ع)
- شناخت امام حسین(ع) در قیامت
- وهب، نمونۀ اقتدای به امام حسین(ع)
- سه ویژگی حضرت ابراهیم(ع) نسبت به تکالیف الهی
- عرفان و شناخت حضرت ابراهیم(ع)
- همت حضرت ابراهیم(ع)
- عشق به تکلیف حضرت ابراهیم(ع)
- روضه حضرت رقیه(س)
«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
جایگاه ویژه حضرت ابراهیم(ع) در قرآن
کلام در وراثت حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) از حضرت ابراهیم خلیل(ع) است. بیشترین آیات قرآن از جزء اول سورۀ مبارکۀ بقره تا جزء آخر، دررابطهبا ابراهیم(ع) و سخن از ارزشها، کمالات و اوصاف این انسان بینظیر است. تعبیرات بعضی از آیات در حق ایشان، تعبیر خاص است.
ارثبَری امام حسین(ع) از حضرت ابراهیم(ع)
وجود مبارک حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) از دومین پیغمبر اولوالعزمِ پروردگار همۀ کمالات و ارزشها را به ارث بردهاند. البته ما فقط یک طرف این پرونده را میتوانیم بخوانیم که آن ارزشهای وجود ابراهیم(ع) است. طرف دیگر که حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) است، برای دیدن ارزشهای وجود ایشان باید ۵۷ سال عمرشان را مطالعه کنیم؛ نه عمر تاریخ زندگی ایشان، بلکه ارزشهایی که از وجود مقدس ایشان طلوع کرده؛ تاریخ زندگی غیر از ارزشها و حقایق وجودی ایشان است.
تاریخ زندگیشان این است که هفت سال دورۀ پیغمبر(ص)، سی سال دوران پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین(ع) و ده سال دوران حضرت مجتبی(ع) را دیدهاند و ده سال هم بعداز امام مجتبی(ع) در دنیا زیستهاند تا به شهادت رسیدهاند. در دوران پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، حضرت مجتبی(ع) و بعداز امام مجتبی(ع) جریانات زیادی در جامعه اتفاق افتاده که حضرت(ع) شاهد این جریانات بودهاند یا بهنحوی در ارتباط با آن جریانات بودهاند؛ این تاریخ میشود.
اما پروندۀ ارزشها پروندۀ ویژۀ دیگری است. حالا ما این طرف پرونده را از قرآن و روایات بهصورت طولانی میخوانیم؛ اینقدر طولانی است که سال گذشته چهل ساعت سخنرانی کردم و فقط همین اولین آیۀ سورۀ بقره را که نام ابراهیم(ع) در آن است، مطرح کردم. نوشتههای سال قبل را که میدیدم (که امسال چیزی از آنها تکرار نشود)، به نظر میآمد که کل آن چهل ساعت قطرهای در مقابل دریای بیساحل است.
امامت حضرت ابراهیم(ع)
اولین آیهای که در قرآن دربارۀ ایشان مطرح است، همین آیه است: «وَ إِذِ اِبْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قٰالَ لاٰ يَنٰالُ عَهْدِي اَلظّٰالِمِينَ»[1] مختصر آیه این است که ما ابراهیم(ع) را از زمانی که وارد زندگی در منطقۀ بابل شد، با تکالیف الهیه درگیر کردیم؛ به عبارت سادهتر آنچه بهعنوان تکلیف باید به انسان ارائه شود، به او ارائه دادیم و ایشان بدون عیب، نقص و کمگذاشتن تمام تکالیف (مربوط به مال، جان، ایمان، اخلاق، خانواده، اولاد و جامعه) را ادا کرد.
در جلسۀ قبل شنیدید بین «تمام» و «کامل» فرق است؛ «فَأَتَمَّهُنَّ» یعنی تمام اجزای تکلیف را انجام داده و کمال تکلیف هم به اخلاص است. وقتی که خودش را در عمل به مجموع تکالیف نشان داد، لایق این شد که به او اعلام کنم: «إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً»[2] من تو را تا روز قیامت سرمشق تکتک انسانها قرار دادهام و بر تکتک انسانها واجب است که در فرهنگ زندگی به تو اقتدا کنند. تو طرح و نسخۀ من هستی و مردم باید در زندگیشان از تمام ویژگیهای تو پیروی و این طرح را پیاده کنند؛ یعنی مردم نسبت به تو مسئول هستند و اینطور نیست که روز قیامت آزاد باشند. مردم نباید بیارتباط با تو زندگی کنند؛ چراکه از آنها سؤال میشود و دادگاه دارند.
تسلیمبودن حضرت ابراهیم(ع)
ممکن است بگویید ما از آیین ابراهیم(ع) خبر نداریم. اتفاقاً پروردگار عالم تمام اصول آیین ابراهیم(ع) را در قرآن آورده. مثلاً یک اصل که در همین سورهٔ بقره مطرح شده، در مورد ایام جوانی حضرت ابراهیم(ع) است؛ آنوقتی که آدم در اوج امیال، غرایز، شهوات و خواستهها زندگی میکند. من از او دعوت کردم با همۀ وجودش تسلیم من باشد؛ یعنی راه، زندگی، نمک آش، مسائل اخلاقی و ایمانی، راه آبادکردن دنیا و آخرت و طریقۀ معاشرت با خانواده و مردم را از من بگیرد و معلم دیگر انتخاب نکند؛ چون معلم دیگر وجود ندارد و همه متعلم هستند. راه دیگر را طی نکند و راهش فقط راه تسلیم به من باشد. یک بار هم از او دعوت کردم و گفتم: «إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ».[3] او هم پاسخ این دعوت من را داد: «قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ»[4] من تسلیم تربیتکننده، پرورشدهنده، مالک و همهکارۀ جهانیان شدم؛ تا لحظۀ آخر عمرش هم تسلیم شد.
آدم در فضای تسلیم همۀ تکالیف را راحت میتواند ادا کند. در فضای تسلیم بود که وقتی خدا به او گفت اسماعیل را در قربانگاه بیاورد و ذبح کند، چونوچرا نکرد و دلش رنجیده نشد. با اینکه از سن هشتادسالگی به بالا بچهدار شده بود و آن هم فرزندی مثل اسماعیل که جوهر، گوهر، کبریت احمر، فرزند کمنمونه و چهاردهساله بود؛ جوان چهاردهساله خورشید زندگی است. حالا خدا به او میگوید: این خورشید را با دست خودت در قربانگاه بیاور و غروبش بده. او قبول کرد و عجیبتر از قبولکردن خودش، قبولکردن اسماعیل بود که وقتی به این جوان چهاردهساله گفت «إِنِّي أَرىٰ فِي اَلْمَنٰامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»،[5] درجا گفت: «يٰا أَبَتِ اِفْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ»[6] دستوری که به تو دادهاند، همینالان عمل کن. «سَتَجِدُنِي إِنْ شٰاءَ اَللّٰه مِنَ اَلصّٰابِرِينَ»[7] من در مقابل این تکلیفی که به تو کردهاند، هیچچیز نمیگویم و چونوچرا ندارم. این ارزش کمی نیست که انسان تسلیم منبع رحمت، لطف، احسان، قدرت، عنایت، غفاریت و ربوبیت شود و خودش را در این شصتهفتاد سال دنیا دست این همه دزد ندهد؛ این کار کمی نیست!
امام حسین(ع)، تسلیم محض خدا
شما ارثبری ابیعبدالله(ع) را در همین زمینه ببینید. از امروز (روز دوم محرم) تا طلوع آفتاب روز عاشورا دوسه تا ملاقات حضوری بین امام(ع) و عمرسعد اتفاق افتاد. این کانون قدرت، اسلحه و پول در این هشت روز مرتب به ابیعبدالله(ع) پیشنهاد کرد و گفت برنامههای ما را بپذیر و به مدینه برگرد، ما زندگیتان را بهشت برین میکنیم؛ یعنی تسلیم ما بشو. امام(ع) تسلیم یک نفر بود؛ یعنی تسلیمبودن به آن یک نفر را از ابراهیم(ع) ارث برده بود. تنها جوابی که امام(ع) در این هشت روز دادند، این بود: «لَا وَ اللَّهِ»،[8] قسم جلاله خوردند که والله قسم در هیچ زمینهای تسلیم شما نمیشوم؛ چون شما کسی نیستید، بهجز یکمشت مردم پوک، کافر، مشرک، نجس، حراملقمه (این را حضرت(ع) در روز عاشورا اشاره دارند)، بیریشه، بعضیهایتان و پدرانتان هم فرزند زنا هستید و نمیفهمید به من حسین چه میگویید! من تسلیم شما شوم؟ اصلاً تسلیم شما شدن که جا، دلیل، برهان و حجت ندارد.
امام(ع) تسلیم منبع تمام کمالات بینهایت، پروردگار مهربان عالم است. با این ربط تسلیمی، امام(ع) تا الان که شما در خانۀ خدا نشستهاید، بیعدد، حدود و مرز، فیوضات ربانی را میگیرد و به عالم هستی پخش میکند. الان فرشتگان، جن، انس، کرّات، موجودات زنده و دریاها سر سفرۀ ابیعبدالله(ع) بهرهمند هستند؛ چون ایشان با این حالت تسلیمشان رابط بین خدا و عالم هستی برای گرفتن فیوضات و پخشکردن در همۀ عالم شدهاند. خود این مطلب هم داستانی دارد و باید در آیات و روایات کاوش دقیق کنیم تا برایمان معلوم شود که این حرف، حرف حق و درستی است.
امام حسین(ع)، راه شفاعت و غفران
یک روایتش را برای نمونه برایتان میگویم، آن هم از مهمترین کتابی که فلک نمیتواند به آن ایراد کلی بگیرد؛ اگر هم ایرادی باشد، به دوسه تا راوی این کتاب است و نه به متن کتاب. کتاب «کاملالزیارات» برای «ابنقولویه قمی» و از معتبرترین کتابهای فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام) است. آنجا روایات با سند و عجیبی دارد! مغفرت خدا، مسئلۀ شفاعتی که در قرآن مطرح است و رحمت واسعۀ خدا به ابیعبدالله(ع) گره خورده؛ کسی که غفرانالله، شفاعت و رحمت واسعۀ الهیه میخواهد، باید سراغ امام حسین(ع) برود؛[9] چون شما به ابیعبدالله(ع) اقتدا کنید، به همۀ ائمه و انبیا(علیهمالسلام) اقتدا کردهاید.
مقام والای امام حسین(ع)
حالا نکتهای جالب برایتان بگویم. میتوانم تاریخ بگویم، تاریخ خستهکننده نیست و نشاطآور است، ولی خیلی حیفم میآید که این مطالب را با خودم به قبر ببرم. درزمینۀ این مسائل کم زحمت و بیداری نکشیدهام، کم قلم روی کاغذ نیاوردهام و کم فکر نکردهام که از بههمبستن آیات و روایات از شخصیت ابراهیم(ع) و ابیعبدالله(ع) چه کشف میشود. اللهاکبر که پای عقل، علم و تحقیق جداً در اینجا لنگ است! ما از یک دریای بیساحل میخواهیم یک قاشق چایخوری آب برداریم و میبینیم این قاشق چایخوری حالاحالاها مزهاش قابللمس نیست؛ ازبسکه در همین یک قاشق چایخوری مطلب دریاوار قرار دارد. پرده باید برود کنار تا ابیعبدالله(ع) شناخته شود؛ در دنیا که امکان ندارد. ما همین مقدار را میفهمیم که ایشان امام واجبالإطاعه و بر ما اقتدای به ایشان واجب است و در این زمینهها باید اقتدا کرد؛ اما در ترازوی عقل، قلب، فلسفه، عرفان و دانش حضرت(ع) ارزیابی نمیشوند. به خدا قسم، او از همۀ اینها بالاتر است! اینقدر از دسترس عقل، علم و فهم دور است که ما او را الان بهشکل یک ستارۀ سوسوزن در آسمان الهیت و معنا میبینیم.
شناخت امام حسین(ع) در قیامت
اگر قیامت لطف کنند و بین ما و آنها دیوار نزنند! از آن آدمهایی نباشیم که خدا میفرماید «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ»[10] من در قیامت بین خوبان و بدان عالم حجابی قرار میدهم که چشم بدان عالم برای یک بار به خوبان عالم نیفتد. بعداز این بدان عالم ناله میکنند: از این نورتان یک مقدار به ما بدهید. آنها جواب میدهند: این نور را باید از دنیا تحصیل میکردید. الان هم اگر این نور را بخواهید، باید خدا نظام بههمریختۀ آفرینش را دوباره سرپا کند و دنیایی درست شود، شما را به دنیا برگرداند و کسب نور کنید؛ قیامت امکان ندارد.
اگر خدایناکرده، ما پشت آن دیوار قرار نگیریم (که قرار هم نمیگیریم، ما جزء آن دسته نیستیم)، میگویند چشمتان اجازه ندارد یک بار پاکان را ببیند. ما آن طرف دیوار هستیم؛ یعنی همان طرفی که انبیا، اولیا و ائمه(علیهمالسلام) ایستادهاند. آنجا جای کشف تمام حقایق است و هیچچیز پنهان نمیماند. آنجا آدم میتواند حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) را بشناسد.
همین مقدار معرفتی که داریم، تا حالا ما را نگه داشته است، وگرنه این ماهوارهها، وسوسهها و شبهات دَخل تکتک ما را آورده، تمام واقعیتهای انسانی ما را سوزانده و ما را کشته بود؛ الان ما مردۀ متحرک هستیم. وقتی آدم حسین(ع) را بفهمد، با کل عالم حاضر نیست عوض و جابهجایشان کند. اگر کسی بخواهد ابیعبدالله(ع) را با چیز دیگری جابهجا کند و بگوید حسین(ع) را بگذارم و دنبال شخص دیگری بروم، فقط بهطرف شمرهای روزگار راهنمایی میشود. آدم با دستبرداشتن از ابیعبدالله(ع) به گوهری دست پیدا نمیکند و در بیابان گمراهی میافتد؛ هرچه هم بدود، دنبال سراب دویده. آنهایی که میفهمند، نمیتوانند دست بردارند.
وهب، نمونۀ اقتدای به امام حسین(ع)
مسیحی تازه مسلمانشده و عروسیکردهای هست که در مسیر به ابیعبدالله(ع) برخورده و در مدینه و مکه حضرت(ع) را ندیده بود. کاروان امام(ع) کربلا میآید و این جوان مسیحی به نام «وهب» با عروس و مادرش به محل زندگیشان میرفتند. نمیدانم چه نگاهی به او افتاد! اصلاً چه انرژیای بین ابیعبدالله(ع) و این جوان مسیحی ردوبدل شد که به مادرش گفت: بیا در این کاروان و آنجایی برویم که اینها میروند؛ سر زندگی و خانهمان نرویم. بالاخره عروسی بود که علاقه به خانه، جهیزیه، مهریه و داماد جوان و خوشتیپ داشت. همان جاذبهای که وهب را کشید، مادر را هم کشید. گفت: مادر، هرچه تو بگویی. به تازهعروس هم گفت: نظر تو چیست؟ گفت: من تو را رها نمیکنم. وقتی روز عاشورا وهب کشته شد، سر بریدهاش را داخل خیمهها پرت کردند. مادر سر را برداشت، بین لشکر پرت کرد و گفت: آنچه به خدا دادهام، پس نمیگیرم. عروس جوان وقتی کنار جنازۀ شوهر آمد، به دستور شمر با یک عمود او را هم کشتند. آنکه بفهمد، دیگر رها نمیکند. خدا آن فهم را به این ملت، نسل، جوانها، جامعه و خانوادهها بدهد که امام(ع) را با چیزی عوض نکنند.
سه ویژگی حضرت ابراهیم(ع) نسبت به تکالیف الهی
امام(ع) حال برخورد ابراهیم(ع) با تکالیف را به ارث بردهاند. آن حال چه بوده؟ من در این زمینه خیلی آیات را دقت کردهام تا این حال را به دست آوردهام؛ این مطالب هم در قرآن و روایات یکجا نیست و باید آیات و روایات را کلی دید تا این مسائل کشف شود. این مسائل موجود است و ساخت ما نیست؛ ولی باید به دست آورد. حال ابراهیم(ع) نسبت به تکالیف الهیه سه ویژگی داشت که ابراهیم(ع) با آن تکالیف الهیه را «فَأَتَمَّهُنَّ»[11] کرد.
عرفان و شناخت حضرت ابراهیم(ع)
اولی عرفان به تکلیف است؛ یعنی شناخت حقیقت تکلیف. ابراهیم(ع) از تکالیف چه شناخت؟ ابراهیم(ع) تمام تکالیف الهیه را خزانۀ دربستۀ جنات و رضوانالله دید؛ یعنی علم یقینی پیدا کرد. دید خداوند کل بهشت و رضایتش را در خزانۀ تکالیف قرار داده و باید این تکالیف را عمل کرد تا آن جنات و رضایتالله به دست بیاید. اگر تکالیف در خزانههایشان کنار دست ما بمانند، بهشت و رضایتالله گیرمان نمیآید؛ مثل مریضی که نسخه و دوا را گرفته، روی طاقچه گذاشته و دوا را هم میبیند، ولی نمیخورد و به کار نمیگیرد؛ این بیمار خوب نمیشود. بهشت و رضوانالله در دل تکالیف است. وقتی آدم تکالیف را عمل میکند، مثل این است که پوست مغز را برمیدارد و به مغز میرسد، آنوقت برایش لذت دارد و میبیند که تکلیف عجب عسل شیرینی بوده! حالا در عرفان به تکلیف این مسئله هم هست که خدا من را لایق دیده و این تکلیف را به من ارائه کرده، مجانی هم این خزانه را به من داده و گفته بهشت و رضایت من در این خزانه است، زحمت بکش و دربیاور. صبح بیدار شو، وضو بگیر و نماز بخوان، ماه رمضان روزه بگیر و تکالیف مالیات و... را عمل کن تا بخشی از بهشت را به دست آوری؛ این بهدستآوردن هم بهاندازۀ عمر تکلیف انسان (پانزده، بیست، سی، چهل یا شصت سال) طول میکشد.
این زیبابینی است؛ چون من گردو را که میبینم، پس نمیزنم. من میدانم مایهای در این چوب هست که بسیار باارزش، خوشخوراک، دارویی و برای بدن مناسب است و زحمت میکشم و میخرم و در خانه با چکش پوستش را کنار میزنم، مغز را درمیآورم و انواع کارها را هم با آن میکنم؛ فسنجان درست میکنم، داخل کوفته میگذارم، داخل کاسه میریزم و روی میزم میگذارم، گاهی چهارتا دانهاش را میخورم و میگویم چربی خونم را کم میکند. عملکردن به تکلیف یعنی کنارزدن پوستهای روی بهشت و رضایتالله.
ابیعبدالله(ع) این عرفان ابراهیم(ع) به تکالیف را به ارث بردهاند. امام(ع) نماز، شهادت و هر تکلیفی را که میبینند، بهشت و رضوانالله را میبینند؛ لذا عاشق نماز هستند و از شهادت فرار نمیکنند. زندگیشان این را نشان میدهد.
همت حضرت ابراهیم(ع)
بخش دومی که در ارتباط ابراهیم(ع) با تکالیف بوده، «همت» است. هیچ تکلیفی را ضعیف، کسل، با چرت و بیمیل عمل نکرد؛ تمام تکالیف را با عالیترین همت عمل کرد.
عشق به تکلیف حضرت ابراهیم(ع)
بخش سوم هم عشق به تکلیف است. عرفان به تکلیف، همت در اجرا و عشقورزی در حدی که دنبال تکالیف میدوید؛ پیغمبر(ص) فرمودند: «فَعَانَقَهَا وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ»[12] تکالیف را در آغوش میگیرد و عاشق تکالیف بود. این را امام(ع) به ارث بردهاند. دنبالۀ مطلب در جلسۀ بعد انشاءالله.
روضه حضرت رقیه(س)
زینالعابدین(ع) با آن وسعت وجودیشان در جواب کسانی که پرسیدند در این سفر کجا پرفشارتر، رنجآورتر و دردناکتر بود، سه بار فرمودند: شام، شام، شام؛ نفرمودند روز عاشورا. مردم شام ما را نمیشناختند. باز مردم کوفه مقداری ما را میشناختند؛ آنجا بار مصیبت کمتر بود، اما شامیها ما را نمیشناختند و روی همین نشناختنشان به آنها مجوز داده بودند که بههرشکلی ما را اذیت بکنند؛ اذیت، توهین و تحقیر کردند. آنوقت زن و بچه با ما بود؛ زن و بچهها شدید عاطفی هستند. بچه محیط خوبی میخواهد؛ محیط گرم یا خنک که بتواند بازی کند. ما ۸۴ نفر را در یک خانۀ خراب جا داده بودند که هیچچیز نداشت.
حالا در گیرودار اینجایی که ما را جا دادهاند، یک بچهمان که سه سالش بود، پدرش را خواب دیده و بیدار شده؛ نمیشود قانع و آرامش کرد. زینب کبری(س) بغلش میگیرند، راهش میبردند، اما میگفت: بابایم را میخواهم. سکینه(س) بغلش میگرفتند، راهش میبردند، اما میگفت: بابایم را میخواهم. زینالعابدین(ع) بغلش میگرفتند، اما میگفت: بابایم را میخواهم. اصلاً دنیا برایش بابا شده بود؛ یعنی به هیچچیز دیگری قانع نبود. خدا نیاورد برای کسی که دختر کوچکش بهانه بگیرد و نتوانند آرامش کنند.
اگر دست پدر بودی به دستم
چرا اندر خرابه مینشستم
اگر دردم یکی بودی، چه بودی
اگر غم اندکی بودی، چه بودی
به بالینم طبیبی یا حبیبی
از این هر دو یکی بودی، چه بودی[13]
فکر نمیکنم از زمان آدم(ع) تا قبلاز خرابه هیچ گروه ظالمی برای ساکتکردن بچه سربریدۀ پدرش را برایش برده باشند. فکر کنید دختر که کانون عاطفه و محبت است، سربریده را میبیند، چهکار میکند! سر را بغل گرفت و صورت خونآلود بابا را بوسید. همۀ شیرینزبانیاش در این سه جمله بود:
«يا أبتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي» بابا، هنوز که وقت یتیمشدنم نبود؛ چه کسی من را یتیم کرد!
«يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَرِيدَيْكَ» رگهای گلویت را چه کسی بریده!
«يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ»[14] محاسنت را چه کسی غرق به خون کرده! بابا، بابا، چرا جواب من را نمیدهی! بابا، با من حرف بزن!
اللهم اغفر لنا و لوالدینا و لوالدَی والدینا و لمن وجب له حق علینا.
[1]. بقره: ۱۲۴.
[2]. همان.
[3]. بقره: ۱۳۱.
[4]. همان.
[5]. صافات: ۱۰۲.
[6]. همان.
[7]. همان.
[8]. مثیرالأحزان، ص۵۱.
[9]. کاملالزیارات، ص۱۵۳، ح۶.
[10]. حدید: ۱۳.
[11]. بقره: ۱۲۴.
[12]. الکافی، ج۲، ص۸۳، ح۳.
[13]. دو بیت آخر از باباطاهر عریان.
[14]. منتخب طریحی، ص۱۳۶.