سخنراني ششم
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حضرت ابراهیم(ع)، امت واحد
- دوری از فکر گناه
- اهمیت شخصیتدادن به دیگران
- لزوم بررسی روایات
- لزوم دعوت از سخنران و مداح متخصص
- انسانهای بااخلاق، نزدیکترین افراد به پیامبر(ص)
- گناهنبودن فکر گناه
- تأثیر فکر گناه بر انسان
- معنای امت واحد
- توانایی خدا در ایجاد ارثبَر
- امام حسین(ع)، نور الهی
- معنای نور امام حسین(ع)
- گناه اقتدانکردن به امام حسین(ع)
- روضه حضرت زینب(س)
«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
حضرت ابراهیم(ع)، امت واحد
سخن در ارثبَری حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) از ابراهیم خلیلالرحمن(ع) است. تا ابراهیم(ع) و سرمایههای معنوی او شناخته نشود، «يَا وَارِثَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ»[1] تبیین و روشن نمیشود. تقریباً میتوان گفت خداوند همۀ سرمایههای معنوی ابراهیم(ع) را در قرآن کریم بیان کرده و یک کتاب و جهان معنا و حقیقت است. البته به این آیهای که میخواهم یک جملهاش را بخوانم، نمیرسیم؛ پروردگار عالم دربارۀ ابراهیم(ع) میفرماید: «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً»[2] ابراهیم(ع) بهتنهایی یک امت بود. تعیین عدد هم نمیکند که امت چند نفره (دو هزار، پنج هزار یا ده میلیون نفر) است؛ ما هم نمیتوانیم عدد کشف کنیم و فقط پروردگار میفرماید: «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً» بهتنهایی یک ملت بود. معنیاش هم روشن است؛ انبیا(علیهمالسلام) از همۀ زشتیهای ظاهر و باطن پاک بودهاند و عمق زشتیها را هم میشناختهاند. در قرآن مجید اعلام شده که هر زشتیای فردای قیامت آتش دوزخ است،[3] با این شناختشان زشتیها برایشان وحشتناک بود و فکر گناه هم نمیکردند.
دوری از فکر گناه
دو تا از انبیای اولوالعزم راجعبه گناه مطالب زیبایی دارند: موسیبنعمران(ع) و حضرت مسیح(ع) که مطلب عیسی(ع) جالبتر است. حضرت مسیح(ع) میفرمود: برادرم موسی(ع) به مردم زمانش فرمود گناه نکنید (گناه خودش آتش است، نه اینکه فردای قیامت گناه را جداگانه حساب کنند و عذابی خارج از گناه به گنهکار بدهند، بلکه کل گناهان گنهکار را عیناً بهصورت عذاب به او برمیگردانند)، اما من به شما مردم زمان خودم میگویم: فکر گناه را هم نکنید. بعد مسیح(ع) دربارۀ فکر گناهکردن توضیح خیلی جالبی میدهد. برای اغلب مردم و ما که میگوییم فکر گناه نکنید، این کار خیلی سنگین است؛ یعنی انگار در طاقت و ظرفیت ما نیست.
اهمیت شخصیتدادن به دیگران
عالمی بهخاطر پیشامدهای بدنش از دنیا رفت. یک روز مانده به فوتش کنار بسترش رفتم و گفتم: آقا، شما بزرگ و صاحب تألیف مشهور هستی، غصه نخورید؛ روزگار غصه تمامشدنی است. در دعای کمیل میفرمایند: «بَلَاءٌ وَ مَكْرُوهٌ قَلِيلٌ مَكْثُهُ» روزگار رنج و ناراحتی کم است و «يَسِيرٌ بَقَاؤُهُ» ماندگاری رنج و ناراحتی هم زیاد نیست و اندک و یسیر است.
آنوقتی که من این حرف را به او زدم، حدود هشتاد سالش بود و من هم طلبهای ۲۱-۲۳ ساله در قم بودم. اولین کسی هم که پای مرا به منبر باز کرد، او بود. من اهل منبر نبودم و فقط درس میخواندم. فکرم این بود که در قم درسم را ادامه بدهم و تا آخر هم در درس باشم، ولی او خیلی با من صحبت کرد. به او هم گفتم: من منبر نرفتهام و بلد نیستم. گفت: شما یکخرده کتابهای درستوحسابیمان را بخوان، حرفها را یاد بگیر، حفظ کن و روی منبر برو، خدا کمک میکند.
بعداز چند هفته به من گفت: بیست سال دهۀ عاشورا جلسۀ مهمی منبر میرفتم، الان دیگر نمیتوانم و از پا درآمدهام. به آنها گفتهام طلبهای را بهجای خودم میفرستم که در قم درس میخواند و قبولش دارم. قدیمیهای ما خیلی متخلق به اخلاق بودند، خیلی به آدم شخصیت و آبرو میدادند، آدم را بهحق بین مردم جا میانداختند و حسود، بخیل و متکبر نبودند. آنوقت که بچهمدرسهای بودم، مسجد حاج ابوالفضل در میدان قیام، همان میدان شاه سابق (اسم میبرم برای اینکه پیرمردها بدانند کجاست)، پای منبرش میرفتم. ماه رمضان یک منبر دوونیمسهساعته میرفت و کسی هم خسته نمیشد. فکر میکنم پنجاه سال منبر رفت، در این پنجاه سال فقط راجعبه امیرالمؤمنین(ع) و ارزشهای ایشان صحبت کرد؛ اصلاً سراغ هیچ مطلب دیگری نرفت.
عالم هشتادسالۀ درسخواندۀ نجف که خودش از پهلوانهای منبر در تهران بود و بسیار هم منبر پرمایهای داشت، با این عظمت علمی و تألیفیاش در مورد بچهطلبهای که لباس پیغمبر(ص) تنش است و قم درس میخواند، فکر میکرد درست نیست دانۀ بسته باشد و باید کاری بکنیم که بشکفد! گفت: من به آنها قول دادهام و گفتهام ایشان جای من منبر میرود و قبولش هم دارم. گفتم: شما امر میفرمایید، میروم. جمعیت در دهۀ عاشورا زیاد است، دعا کنید بتوانم از عهدهاش بربیایم. گفت: من دعا میکنم؛ بالاخره اولاد پیغمبرم، خدا توجهی به دعایم میکند.
راه او دور بود؛ یعنی منزل او طرفهای خیابان خراسان و منبر چهارپنج ایستگاه بعداز میدان گمرک بود؛ خیلی فاصله داشت! شب اول منبر تقریباً یک ربع حرف زده بودم، پاهایم میلرزید و منبر هم نرفته بودم، گفته بود من را از روی تخت بردارید که بیایم پای منبرش بنشینم و مردم به او اقبال کنند؛ من هم خبر نداشتم.
با همین رفتارهای خوب آدم در قیامت یقیناً اهل بهشت است؛ البته آدم باید این دو رکعت نماز، دو روز روزه و ایمان به خدا و قیامت را هم داشته باشد. اخلاق من و شما هم در حق هرکسی باید این باشد که به او شخصیت بدهیم و جا بیندازیم. اگر میبینیم خوب و در حد خودش با منفعت است، همه (داماد، عروس، بچه، دوست و روحانی محلهمان) را رعایت کنیم.
لزوم بررسی روایات
برای اینکه مجلس نورانیتر شود، روایت بسیار مهمی را میخوانم که سند دارد. ما دیگر در روایتشناسی تخصص داریم و زود میفهمیم این روایت دروغ است یا راست؛ چون ملاک ما در تشخیص روایات «قرآن کریم» است. وقتی روایتی ریشههایش در قرآن مجید یا روایات دیگر باشد، معلوم میشود که روایت صادر شده است؛ اما گاهی روایتی با مؤمن، ایمان، خدا، قیامت و روش انبیا(علیهمالسلام) نمیسازد، میفهمیم درست نیست.
در تاریخ هم همینطور است؛ ما دیگر ازبسکه کار کردهایم، تشخیص تاریخی هم پیدا کردهایم. مثلاً یک بار آقایی روضهای خواند، واقعاً مردم گریه کردند و من هم پای منبر بودم. من خودم هم گریه کردم؛ نه برای روضۀ او، بلکه برای حضرت سیدالشهدا(ع)! روضه این بود که هند، زن یزید روزی برای دیدن اسرا به خرابه آمد و گفت: بزرگتان را میخواهم ببینم. زینب کبری(س) را معرفی کردند. گفت: «من أيّ الأساری أنتم؟» (یا اگر همه خانم بودند، «أنتن» گفت)، شما اسرای کدام منطقه هستید؟ زینب کبری(س) آرام فرمودند: اهل مدینه. گفت: کدام محله؟ چون محلههای مختلف داشت. فرمودند: محلۀ بنیهاشم. گفت: کدام قبیله؟ فرمودند: بنیهاشم. گفت: چه کسی هستی؟ فرمودند: دختر علیبنابیطالب(ع). زن در سرش زد و گفت: من در سیزدهچهاردهسالگی کنیز مادرتان فاطمه(س) بودم. وای بر من! خاکبرسر من!
وقتی آن آقا از منبر پایین آمد، به او گفتم: حادثۀ کربلا چه سالی اتفاق افتاد؟ گفت: ۶۱ هجری؛ یعنی ۶۱ سال بعداز هجرت پیغمبر(ص). گفتم: صدیقه کبری(س) چه سالی همسر امیرالمؤمنین(ع) شدند؟ گفت: سال اول هجرت. گفتم: این خانم یزید که سال اول هجرت سیزدهچهارده سالش بوده، من هم عمرش را تخفیف میدهم و بگو ده سالش بوده، در کربلا باید ۷۱ سالش باشد؛ سال اول هجرت که کنیز حضرت زهرا(س) شده، دهساله بوده و کربلا هم سال ۶۱ اتفاق افتاده. یزید زمان حادثۀ کربلا ۳۱ سالش بوده، چطور آدم شهوتپرست، عرقخور، میمونباز، بیدین و خوشگذران ۳۱ ساله، سوگلی حرمش را که میخواسته خیلی کنارش خوش باشد، پیرزن یائسۀ ۷۱سالۀ بدن ورشکسته قرار دهد؟ نمیتوانستی خودت ارزیابی کنی که این مسئله دروغ است و از داخل خودش قابلدرآوردن است؟
لزوم دعوت از سخنران و مداح متخصص
اینکه امام صادق(ع) اصرار داشتهاند بلندگوی دین دست غیرمتخصص نیفتد، برای این بود که غیرمتخصص تشخیص دروغ از راست را نمیدهد و عمق آیات و روایات را حالیاش نیست. دعوتکنندگان مقصر اصلی هستند که از حوزه و عالمی نمیپرسند: آقا، چنین کسی هست، برای منبر دعوتش کنیم؟ لااقل مجوز شرعی و دینی بگیرند و بلندگو را کنار دهانها بدهند؛ ولی فعلاً اینطور نیست.
من اینها را میگویم شاید به گوش کارگردانان دین، حوزههای علمیه و مراجع بزرگوار تقلید برسد که همهشان مسئول منبر انبیا(علیهمالسلام) هستند. شخص منبریای با عبا، عمامه، شش تا انگشتر به دست و گردنکج خودش را قریبالاجتهاد جا انداخته (البته الان دیگر او را شناختهاند و دعوتش نمیکنند)، روی منبر گفته بود (خودم از نوارش شنیدم): حضرت زهرا(س) بدون چادر و روسری پیش سلمان مینشستند و صحبت میکردند. بعد دلیل آورده بود که چرا زهرا(س) بیحجاب پیش سلمان میآمدند؟ چون پیغمبر(ص) فرموده بودند: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».[4] حرف پیغمبر(ص) را نفهمیده بود که «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» معنای نسبی و حسبی نمیدهد؛ این «مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» امر آسمانی، معنوی و الهی است، نه اینکه «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» یعنی مثل خود ما به زنان و دختران ما محرم است.
انسانهای بااخلاق، نزدیکترین افراد به پیامبر(ص)
حالا این روایت را در مسئلۀ اخلاق بشنوید که چقدر عالی است! مردم در قیامت نسبت به پیغمبر(ص) دارای دو قرب هستند: یکی قرب مکانی است؛ یعنی آدم در فاصلۀ دوهزارمتری پیغمبر(ص) ایستاده و در دلش میگوید: ای کاش، در این اوضاع عجیبوغریب کنار پیغمبر(ص) بودم. یکی هم قرب معنوی است؛ یعنی بین پیغمبر(ص) و بلال فاصله نیست و در نزدیکترین مرحلۀ طولی هستند. رسول خدا(ص) میفرمایند: «إنّ أحَبّكُم إلَي و أقرَبَكُم مِنّي يَومَ القِيامَةِ مَجلِساً أحْسَنُكُم خُلقاً»[5] در بین شما امت من هرکدامتان از نظر اخلاق بهترینها باشد، حسود، طمعکار و تکبر نباشد، زود از کوره در نرود و اهل گذشت، اغماض، صدق و صفا باشد، به من از نظر قرب مکانی نزدیکترین افراد امتم است. نمیفرمایند: هرکس نماز و روزۀ بیشتری دارد، قرب مکانیاش به من نزدیکتر است، بلکه میفرمایند: «أَقْرَبُكُمْ مِنِّي مَجْلِساً يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً».
گناهنبودن فکر گناه
مسیح(ع) میگوید: برادرم موسی(ع) گفت گناه نکنید، ولی من به شما میگویم فکر گناه نکنید. ما این ظرفیت را داریم؟ تا حالا که نداشتهایم و فکر نمیکنم بعداً هم این ظرفیت را پیدا کنیم. بالاخره خیالات و ای کاشهای مربوط به گناه در ذهن ما میگذرد و ممکن است تا آخر عمرمان هم ادامه داشته باشد. قیامت است و پروندۀ ما هم مثلاً از یکیدو سال قبلاز تکلیف تا روز مردنمان پر از فکر گناه، اینجا خدا با ما چه میکند؟ خود پروردگار اینهمه در قرآن میگوید: از کاری که کردهاند، آزاری که پدر، مادر، عروس و دامادتان کردهاند و از اعمال رنجآور گذشت کنید.[6] حالا ما گناه و عملی را انجام ندادهایم، ولی فکر گناه در ذهن ما آمده است، خدا با ما چه میکند؟ تمام آیات و روایات وارده در این مسئله میگوید: من فکر گناه را بهحساب نمیآورم (این اخلاق خداست)؛ اما اگر این فکر را پیاده کردید، ثبت میشود و جریمه دارید. اگر این عمل ثبتشده را توبه کردید، از پرونده پاک میکنم و حسابی با هم نداریم. انبیای خدا(علیهمالسلام) چون به آتشبودن زشتیها آگاه بودند، گناه و فکر گناه هم نمیکردند.
تأثیر فکر گناه بر انسان
مسیح(ع) توضیح میدهد: اتاق آینهکاری را در نظر بگیرید. مثل اینکه زمان مسیح(ع) آینهکاری رسم بوده؛ البته قبلاز حضرت مسیح(ع)، در زمان سلیمان(ع) کارخانهای در فلسطین بوده که آجر شیشهای میساختند، اینقدر هم تمیز میساختند که هرکجا را فرش میکردند و کسی ندیده میخواست وارد شود، قرآن میگوید: فکر میکرد در این حیاط آب جریان دارد؛[7] یعنی شیشۀ موجدار نمیساختند و اینقدر صنعت شیشهسازی قوی بود! حضرت مسیح(ع) میگوید: اتاقی را در نظر بگیرید که سقف و چهار دیوارش را آینهکاری کرده و آینهکارها هم اینجا را حسابی تمیز کردهاند. دستمال سفید به هر طرف بکشید، دستمال سفید میماند و یکذره آثار چرک در آن دیده نمیشود. حالا در این اتاق را ببندید، در ظرفی کُندۀ[8] کوچک بگذارید، آتش هم نزنید، فقط دودش کنید و فوت نکنید که شعله بگیرد. بعداز چند لحظه که این کنده یکخرده دود کرد، بیرون ببریدش. حالا دستمال سفید را به هر طرف این دیوارها بکشید، گرچه دوده خیلی ضعیف است، اما از آینهها روی این دستمال مینشیند. وقتی فکر گناه میکنید، داخل اتاق دربستهٔ عقل و فکرتان دوده بلند میشود و آن را دودآلود میکند.
معنای امت واحد
به اول حرف برگردم. وجود مبارک ابراهیم(ع) ظرف همۀ ارزشها بود؛ در عمرش شرّی از او صادر نشد و فکر گناه هم نکرد. حضرت حسین(ع) وارث کل معنویت، شخصیت، عظمت و ویژگیهای اوست. اگر «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً»،[9] پس «إِنَّ الحُسَیْنَ كَانَ أُمَّةً». «أُمَّةً» یعنی چه؟ یعنی از زمان آدم(ع) تا قیامت زشتیهای یک امت انسانی را کنار بگذار و آنچه خوبی هم هست، یکجا در ابراهیم(ع) قرار بده که به وارثش ابیعبدالله(ع) هم رسید. این شخصیت معنوی حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) است. حضرت حسین(ع) جهانی است!
توانایی خدا در ایجاد ارثبَر
امیرالمؤمنین(ع) خطاب به کسی فرمودند (طرف صحبت را الان یادم نیست): در تمام عالم هستی هیچ مادۀ غذاییای بهتر، بابنیانتر و بامنفعتتر از عسل نیست. اما خدا تولید این عسل و کارخانۀ عسلسازی را در حشرۀ کوچکی به نام «زنبور» قرار داده. تا الان هم برای دانش بشر غذایی بهتر از عسل ثابت نشده. میخواهم تعجبمان را برطرف کنم؛ خدایی که زیبا، خوشرنگ، خوشمزه، شیرین و بامنفعتترین ماده را در حشرهای به این کوچکی تولید میکند، برایش سخت است زمینۀ ارثبری انسانی مانند ابیعبدالله(ع) را فراهم کند که تمام خوبیهای عالم را به ارث ببرند؟
امام حسین(ع)، نور الهی
از قول خود امام حسین(ع) هم جملهای بگویم که خیلی مهم است! فدایشان بشوم! میفرمایند: من تبدیل به نوری شدهام که کل ستمگران تاریخ (از زمان پیغمبر(ص) تا قیامت) تمام نیرو، مال و نفراتشان را برای خاموشکردن این نور استخدام میکنند. «يُرِيدُ الْجَاحِدُونَ لِيُطْفِئُوهُ»[10] میخواهند این نور را خاموش کنند، درحالیکه نور چراغ، برق، شمع، ماه و خورشید نیست که قابلخاموشکردن باشد. خدا در قرآن میگوید: «إِذَا اَلشَّمْسُ كُوِّرَتْ»[11] روزی میآید که نور خورشید، همۀ ستارگان نوردار و نورهای الکتریسیتهای خاموش میشود. این چه نوری است که ستمگران هر روزگاری (مخصوصاً روزگار ما) برای خاموشکردن آن جمع میشوند، اما نمیتوانند خاموش کنند؟ «وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّهُ»[12] چون این نور، نورالله است و با فوت دهان خاموش نمیشود.
معنای نور امام حسین(ع)
این نور چیست؟ همۀ ارزشهایی است که حضرت(ع) به ارث برده و در خود طلوع دادهاند. خدا به چنین انسانی شایستگی داده که مقتدای اهل عالم بشود و بر اهل عالم واجب است در تمام مراحل زندگی به ایشان اقتدا کنند؛ یعنی اقتدا به نورالله.
گناه اقتدانکردن به امام حسین(ع)
بعد خودشان میفرمایند: داد میزنم و دعوت میکنم که به من اقتدا کنید و اگر کسی دعوتم را بشنود و به من اقتدا نکند، در قیامت او را با صورت به آتش دوزخ میاندازم. فکر نمیکنم هیچ مسلمان و شیعهای را پیدا کنیم که دعوت ایشان را نشنیده باشد؛ بهخصوص با این رسانههای جمعی امروزی. همه دعوت شما را شنیدهاند، اما مثل زمان خودتان هنوز در غربت هستید! در این هفت میلیارد جمعیت، اقتداکنندگان به شما کم هستند؛ ما گوشهای از اقتداکنندگان هستیم. این شعر را به آنهایی میگوییم که ایشان را نمیشناسند و نخواستند بشناسند:
تو دستافشانی جان را چه دانی
تو شور این نمکدان را چه دانی
تو را با اطلس و مخمل بود کار
قماش گلعُذاران را چه دانی[13]
امام باقر(ع) با چه دل غمناکی در دعای ندبه داد میزنند: «أَيْنَ الْحَسَنُ» ای جامعه، جای حسن(ع) در بین شما کجاست؟ شما چرا با بنیامیه، بنیعباس، آمریکا و اروپا جای حسن(ع) را پر کردهاید! «أَيْنَ الْحُسَيْنُ» جای حسین(ع) کجاست؟ امشب با کمک خدا چه لطایفی دربارۀ ابیعبدالله(ع) گفتم!
روضه حضرت زینب(س)
دلتان میخواهد خوب گریه کنید، عیبی ندارد. امشب همۀ ایران از حضرت قاسم(ع)، یتیم امام مجتبی(ع) میخوانند، اما من از ابیعبدالله(ع) میخوانم و ثواب خواندن خودم و گریۀ شما برای حضرت قاسم(ع) باشد؛ میدانید چقدر میشود!
دوسه کلمه از قول خواهرشان:
ای پیکر فتاده به خون در برابرم
باور نمیکنم که تو هستی برادرم
دیشب بگو به دست تو آن ساربان چه کرد
تر گشت خاک قتلگه از اشک مادرم
بر دیدهام نشین و به خاک زمین مباش
خاکم به سر، مگر که من از خاک کمترم
بر سینۀ شکفتۀ تو چون نگه کنم
یاد آیَدم ز سینۀ سوراخ مادرم
[1]. کاملالزیارات، ص۲۰۶.
[2]. نحل: ۱۲۰.
[3]. آلعمران: ۱۸۲.
[4]. عیون اخبارالرضا(ع)، ج۲، ص۶۴، ح۲۸۲.
[5]. قربالإسناد، ص۴۶، ح۱۴۸.
[6]. بقره: ۱۰۹.
[7]. نمل: ۴۴.
[8]. کُنده: هیزم.
[9]. نحل: ۱۲۰.
[10]. مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۷۳؛ بحارالأنوار، ج44، ص194.
[11]. تکویر: ۱.
[12]. مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۷۳؛ بحارالأنوار، ج44، ص194.
[13]. شعر از صائب تبریزی.